آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

اخلاق و حقوق بدون اخلاق اجتماعى «حقوق‏» اجتماعات نابود مى‏گردند وبدون اخلاق فردى بقاى اجتماع ارزشى ندارد.
بنابراین در یک دنیاى خوب، اخلاق اجتماعى و فردى متساویا لازمند.«برتراندراسل‏»
به عنوان مقدمه و به اجمال، باید دید کدام دسته از قواعد را اخلاق مى‏نامند ورابطه آن با حقوق چه مفهومى دارد؟.
اخلاق، مجموع قواعدى است که رعایت آنها براى نیکوکارى و رسیدن به کمال لازم است‏به این معنى اخلاق، قانون زندگى است که به انسان چگونه زیستن را مى‏آموزد. «سن‏توماس داکن‏» اخلاق را «قاعده عمل انسانى‏» تعریف کرده است. مقصود از «عمل‏انسانى‏» کارى است که انسان عاقل، به فرمان عقل و براى رسیدن به هدفى که عقل‏دارد، آزادانه انجام مى‏دهد. بنابراین کارى مى‏تواند موضوع اخلاق قرار گیرد که به‏آزادى انجام گرفته باشد. اعمال غیر ارادى و غریزى و اجبارى، صفت اخلاقى (اعم ازنیک و بد) را دارا نیست. انسانى که به حکم عقل رفتار مى‏کند در مى‏یابد که پاره‏اى‏کارها با هدف نهائى خود منطبق است و پاره دیگر مخالف. او باید رده نخست راانتخاب کند تا کارش نیک باشد (1) قواعد اخلاق میزان تشخیص نیکى و بدى است و بى‏آن‏که نیازى به دخالت دولت‏باشد، انسان در وجدان خویش آنها را محترم و اجبارى‏مى‏داند (2) .
چگونه مى‏توان نیک و بد را از هم شناخت؟
در این که موضوع اخلاق چیست و چگونه مى‏توان نیک و بد یا کمال و نقص را از هم‏شناخت، در این باره بحث و گفتگو بسیار است:
1 - جامعه‏شناسان اخلاق را «علم به عادات و رسوم‏» تعریف کرده‏اند و قواعد آن‏را ناشى از اجتماع مى‏دانند نه راهنماى آن. به نظر جامعه‏شناسان، اگر امرى را زشت‏و ناپسند مى‏شماریم، نه به خاطر مخالفت آن با قواعد اخلاق است، بلکه بدین جهت است‏که عموم یا اکثر مردم از آن متنفرند. پس، هر کار که در جامعه‏اى مرسوم شد، نیک‏است‏بنابراین هیچ‏گاه نباید از پستى اخلاق عمومى شکایت کرد (3) .
به نظر جامعه‏شناسان، قواعد اخلاق در هر جامعه ویژه خود آن جامعه است و قانون‏کلى براى همه انسانها نیست و در اجتماع نیز اخلاق ثابت نمى‏ماند و بسان عادات ورسوم، دائم در تحول و دگرگونى است‏به گمان اینان ارزش، مخلوق روابط اجتماعى است‏نه مخلوق ذهن این و آن و یا قانون قانون نویسان. به تعبیر دیگر نه پیامبران نه‏فیلسوفان و نه خیرخواهان بشر اینها نیستند که خوب و بد را به مردم مى‏آموزند،بلکه ساختمان و بافت و تار و پود جامعه است این مفاهیم را خلق و تعلیم مى‏کند وپیامبران و فیلسوفان نیز خود زاده اجتماع و تابع آنند و در این جهت فرقى بادیگران ندارند.
به پندار آنها، عفت و فحشاء تنها در جوامعى مفهوم و مصداق دارند که در آنهازناشوئى و اختصاصى دو همسر به یکدیگر معنا داشته باشد، در غیر این صورت نه‏پاکدامنى و نه روسپیگرى هیچ‏کدام از یکدیگر تمایز نمى‏یابند و البته به صفات خوب‏و بد هم موصوف نمى‏گردند.
این نمونه از اخلاق علمى که شعارش همرنگى با جماعت است، «خواهى نشوى رسوا;همرنگ جماعت‏شو» همه بناى آن بر این معادله استوار است که «رواج اجتماعى‏»مساوى با «جواز اخلاقى‏» است. هرچه در جامعه‏اى رایج‏بود خود به خود جایز هم هست‏و هرچه به دلیلى در جامعه‏اى راه نیافته بود عدم رواجش بهترین نشان بر عدم جوازآن شمرده مى‏شود و افراد و طبایع آن را قبیح و منکر مى‏شناسند.«اخلاقى بودن‏»یعنى «انسان خوب‏» بودن در هر دوره جز به معناى همگام شدن با ارزشهاى زمان وهمرنگ شدن با شیوه‏هاى جماعت نیست.
2 - کمونیست‏ها نیز براى اخلاق مفهومى قائل شده‏اند که هرچند به ظاهر جنبه‏اجتماعى دارد ولى از لحاظ نتیجه در خدمت نظریه کمونیسم و مبارزه با طبقه زحمتکش‏درآمده است «لنین‏» در نطقى که در سال 1921م ایراد کرد، پس از حمله به اخلاق‏مذهبى که ناشى از فرامین الهى است، گفت: «ما به خداوند اعتقاد نداریم و به‏خوبى مى‏دانیم که روحانیون و سرمایه‏داران به نام اجراى فرمان خدا از منافع‏استثمارگران حمایت مى‏کنند، ما مى‏گوئیم که اخلاق به طور کلى در خدمت مبارزه طبقه‏زحمتکش است، آنچه براى نابودى جامعه قدیمى استثمارگران و به سود گروههاى‏کارگران و زحمتکشانى که جامعه نوین کمونیست را به وجود آورده‏اند به کار برود،اخلاق است‏» (4) .
3 - گروهى از سیاستمداران و سوسیالیست‏ها به پیروى از «هگل‏» اخلاق را عبارت‏از پیروى و اطاعت از قوانین مى‏دانند به نظر آنان انسان اخلاقى کسى است که در نیت‏مطیع قانون باشد و عملا نیز مقررات آن را بکار بندد و از اعمال تمایلاتى که باعدل و قانون ناسازگار است‏خوددارى نماید، هگل در توضیح نظریه خود مى‏گوید:
اگرتنافى میل و اراده شخصى با حق یعنى اراده کل از میان رفت و اراده نفس باقانون و حق منطبق و موافق شد اخلاق و نیکى کردار مى‏شود. پس حق که امرى برون ذاتى‏است چون برگشت و درون ذاتى شد اخلاق خواهد بود در اخلاق، عمل که بیرونى و پدیداراست، تنها منظور نیست، بلکه نیت هم که پدیدار نیست و درونى است، معتبر است.
اخلاقى آن است که دلش بر دوستى و وداد بر طبق آنچه قانون و نظام مقرر داشته است،گواهى دهد و نفع و سود را تابع خیر سازد (5) .
پس روى این حساب، اخلاق مفهومى جز سیاست زور ندارد و اعتقاد به آن، مساوى باانکار اخلاق است.
4 - گروهى از پیروان ادیان و حکیمان هستند که پیرو اخلاق برترین مى‏باشند وقواعد آن را حاکم و رهبر جامعه مى‏شناسند، براى یافتن قواعد اخلاقى کاوش در عادات‏اجتماعى را بیهوده و بلکه زیانبار مى‏شمارند در نظر آنان، اخلاق داعیه رهبرى واصلاح دارد و هرگز دنباله‏رو جامعه نمى‏باشد، هرچند که این گروه درباره معیارشناسائى نیک و بد همعقیده نیستند زیرا برخى عقل و جمعى وجدان و حکم دل وسرانجام بعضى مذهب را به عنوان سرچشمه و اصل برگزیده‏اند ولى در این نکته اتفاق‏دارند که تکالیف اخلاقى راهنماى زندگى و کم و بیش ثابت و عمومى هستند (6) .
منبع قواعد اخلاقى
قواعد اخلاقى بالاتر از این است که جامعه‏شناسان و کمونیستها وسیاستمداران سوسیالیست‏به پیروى از «هگل‏» تصور کرده‏اند و اگر تصور آنها راانکار اخلاق بنامیم، با واقع نزدیک‏تر است. فضیلتى که مورد نظر اخلاق است جنبه‏نوعى و کلى دارد و قواعد آن، ثابت و عمومى مى‏باشد. اخلاق نیز، مانند حقوق، ازقانون زندگى سخن مى‏گوید و خالى از خصوصیتهاى فردى است. در این علم از انسان وفضیلت و داد و ستم به طور نوعى گفتگو مى‏کند و جنبه شخصى ندارد. بزرگترین مصیبت‏اجتماعى این است که مفاهیم اخلاقى جنبه نوعى و ثابت‏خود را از دست‏بدهد و هرکس،به سلیقه خاص خود، اخلاق تازه‏اى به وجود آورد. ترس از همین مصیبت، علماى اخلاق راوادار کرده است تا در دستورها و تعاریف خود هرچه بیشتر به قواعد کلى توجه‏کنند (7) .
«کانت‏» در دستور اخلاقى خود مى‏گوید:
«به شیوه‏اى رفتار کن که آزادى تو بر طبق یک قاعده کلى با آزادى همه مردم‏سازگار شود در تکالیف فضیلتى، نظر به اخلاق است و غایت علم اخلاق براى هرکس کمال‏نفس خود او و خوشى دیگران است‏» (8) .
بدین ترتیب در اخلاق خود سامان کانت آنچه حقیقتا ابتکارى و اصیل است نتیجه‏مذهب اصالت اراده اخلاقى او است (9) .
«خواجه نصیر الدین طوسى‏» در تعریف علم اخلاق «انسان‏» را مبناى بحث قرارداده و گفته است: و آن علمى است‏به آنکه نفس انسانى چگونه خلقى اکتساب تواندکرد که جملگى احوال و افعال که به اراده او از او صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانى بود از آن جهت که از او افعال جمیل و محمود یاقبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب اراده او و چون چنین بود اول باید معلوم‏باشد که نفس انسانى چیست و غایت کمال او در چیست؟» (10) .
یکى از نویسندگان «فلسفه حقوق‏» مى‏نویسد:
«عیب مهم روش جامعه‏شناسى در این است که سنتهاى اخلاقى و مذهبى گذشته را رهاکرده و مبناى اخلاق را «وجدان اجتماعى‏» و عادات و رسوم قرار داده است. تمیز«احساس مشترک مردم‏» به آسانى ممکن نیست و چون میزان ثابتى در تمیز قواعداخلاقى وجود ندارد، هرکس به سلیقه خاص خود اخلاقى مى‏سازد، دسته‏اى سقط جنین را ازجنایات نابخشودنى مى‏دانند و جمعى دیگر آن را مباح و اخلاقى مى‏شمارند. اختلاف شده‏است که آیا پزشک مى‏تواند بیمارى را که از مداواى او نا امید شده است، بکشد، ونجات دادن او از رنج و درد زندگى اخلاقى است‏یا نه؟ آیا تلقیح مصنوعى کارى‏پسندیده است؟ آیا متهمین را مى‏توان باتزریق داروهاى خاص وادار به اعتراف کرد؟
رابطه آزاد زن و مرد مشروع است و اطفال ناشى از این رابطه را باید از حقوق‏فرزندان قانونى بهره‏مند ساخت؟».
سپس همین نویسنده مى‏افزاید:
«کارگر تابعیت‏سود از سرمایه را تجاوز به حق خود مى‏داند و کارفرما اعتصاب‏کارگر و پیمان‏شکنى او را خلاف اخلاق مى‏داند. موجر از تجاوز مستاجر به حق مالکیت‏او شکایت دارد، و مستاجر آزاد گذاشتن روابط او و مالک را خلاف اخلاق مى‏خواند وتجاوز قوى را به ناتوان به شدت محکوم مى‏سازد. زن ریاست مرد را بر خانواده اخلاقى‏نمى‏داند، و مرد استقلال زن و سستى بنیان خانواده را زیانبار مى‏شمرد.
اینها و صدها مساله دیگر همه روز پیش مى‏آید و پاسخ درستى در «وجدان‏اجتماعى‏» و «احساس مشترک مردم‏» براى آنها نمى‏توان یافت‏» (11) .
عدم ثبات اخلاق در دنیاى امروز
آرى عیب بزرگ دنیاى به اصطلاح متمدن امروز این‏است که اصول اخلاقى و قانون فضیلت را ثابت نمى‏داند و مسائل اخلاقى را از دریچه‏افکار عمومى مشاهده مى‏کند و نیک و بد آنها را با میزان قبول و رد جامعه مى‏سنجد،اخلاق خوب را هماهنگى و همرنگى با جامعه مى‏داند و اخلاق زشت را سرپیچى و تخلف ازروش اجتماع مى‏شناسد. طبق این نظر، اخلاق و رفتارى که در اجتماع مورد قبول واقع‏شده خوب و پسندیده است و باید به آنها گرایش یافت و خلقیاتى که در نظر مردم‏مردود و مطرود شناخته شده زشت و ناپسند است و باید از آنها دورى جست.
«جان دیوئى‏» مى‏گوید:
«در جامعه ما مصونیت از انتقاد و ملامت اجتماعى، معمول‏ترین نشانه خوبى است‏زیرا گواه بر آن است که از گرائیدن به بدى خوددارى شده است. پیروى از دیگران وغرق شدن در اقیانوس اجتماع و احتراز از جلب توجه دیگران موجب رهائى یافتن ازانتقاد و ملامت اجتماعى مى‏گردد، در نتیجه اخلاق قراردادى و متداول امروزى به صورت‏یک اخلاق بیرنگ درآمده است که خطرناکترین انحراف از آن خودنمائى و جلب توجه‏دیگران است. هرگاه رنگى در آن تشخیص داده شود چنین معنى مى‏دهد که یک خصوصیت‏اخلاقى وضع غیر عادى به خود گرفته و از قید تسلط رهائى یافته است. یک فرد بایدمتوجه باشد که در خوب بودن بر دیگران پیشى نگیرد و به صورت فرد ممتازى درنیاید، حتى عیب و نقصى که توام با ادب اجتماعى باشد بر غیر عادى بودن ترچیح‏دارد و جنبه نقص خود را از دست مى‏دهد» (12) .
چون اوضاع اجتماع دائما در حال تحول و دگرگونى است، با عوض شدن شرائط زندگى‏وضع اخلاق نیز عوض مى‏شود، درنتیجه اخلاقى که باید برافراد حکمت کند و قواعد آن‏حاکم بر جامعه باشد، از مرتبه خود پائین مى‏آید و دنباله‏رو جامعه مى‏گردد و دراین صورت قوام و ملاک اخلاق، منوط به اعتبار اجتماع مى‏شود.
هنگامى که در سراسر آداب و رسوم مردم فساد روى دهد و آنچه راست و مستقیم‏باشد، کج و معوج گردد و تمام سنتها و ارزشها ضد ارزش تلقى شود و وجدان و ضمیراجتماعى مورد بى‏اعتنائى قرار گیرد و مردم شیفته و فریفته مفاسد باشند و این‏معنى به شکل قانونى درآید و جایگزین عادت گردد، دیگر هیچ عاملى نخواهد توانست‏براى فرد خوى صحیح و اخلاق سلیمى حفظ کند و فرد در چنین محیطى ناگزیر است که‏حقیقت‏شخصیتش را از دست‏بدهد واز آرمانهاى اخلاقى خود دست‏بردارد واز هر جهت‏به‏رنگ اجتماع درآید و تلقین این فکر که هیچ نیک و بدى در جهان وجود ندارد و رچه‏هست‏ساخته شده اجتماع است اخلاق را به صورت امرى متغیر و دلبخواه درمى‏آورد وهرکس به خود اجازه مى‏دهد رسومى را که نمى‏پسندد و جامعه نسبت‏به آن حساسیت‏ندارد، بشکند و پایه عادتى نو را بگذارد.
از نظر جامعه‏شناسان، مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد، افکار عمومى است و معیارفضیلت و رذیلت، قبول و رد اجتماع است. اینان معتقدند که گرایش به رفتار اجتماعى‏هرچند داراى عیب و نقص باشد، علامت‏خوبى اخلاق و باعث مصونیت از انتقاد است وتخلف از روشهاى عمومى، اگرچه آن تخلف بجا و صحیح باشد، نشانه اخلاق بد و مایه‏ملامت و سرزنش مردم است.
طبق همین مبنا، جامعه‏شناسان نباید از پستى اخلاق عمومى شکایت کنند زیرا به‏عقیده آنها، جامعه خود سازنده و به وجود آورنده اخلاق عمومى است و عادات و رسوم‏اجتماعى بر بسیارى از روابط مردم حکومت مى‏کند و ترس از شماتت و سرزنش دیگران‏سبب شده است که رعایت آنها اجبارى شود. البته تفاوت بسیار است‏بین کسى که اخلاقى‏را محترم مى‏شمارد و قواعد آن را به عنوان «اصل‏» مى‏پذیرد و درجستجوى تحولات آن‏در اجتماع است، با کسى که ذهن خود را از هرگونه داورى قبلى خالى کرده و از ترس‏رسوائى رنگ جامعه را مى‏گیرد.
پیشرفتهاى حیرت‏انگیز بشر در علوم مادى، علماى اجمتاعى را چنان فریفته که درکاوشهاى خود طبع انسان را از یاد برده‏اند، و تمام سنتهاى گذشته و مقدسات مذهبى‏و اخلاقى را به باد ریشخند گرفته و با استقراء ناقص خود بر تمام تجربه‏هاى‏گذشتگان خط بطلان کشیده‏اند درحالى که بشر امروز، با همه مفاخر علمى خود، از نظراخلاقى ضعیف‏تر و در برابر مسائل اجتماعى زبون‏تر شده است (13) .
«اوتانت‏» دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد که در دوم ژوئن 1967، ضمن نطقى‏هنگام دیدن نمایشگاه مونرآل کانادا گفته است که: «هرگز اخلاق جهانى بدین پایه‏از پستى و ابتذال نرسیده است‏» (14) .
انسان عارى از عیب و خطا نیست، سودجو و زورگوست و نوعا مصلحت‏خود را برتر ازهمه حقائق مى‏داند، پس او معصوم از گناه نیست و نمى‏توان معیار اخلاق را عادات ورسوم او دانست و در نتیجه اجتماع نیز نمى‏تواند میزان تشخیص اخلاق باشد. پس بایددر جستجوى قواعدى بود که این خودخواهى را تعدیل و با عادات ناپسند مبارزه کند واین همان قواعدى است که آن را اخلاق مى‏نامند و اخلاق باید از منبعى بالاتر از رسوم‏توده مردم تراوش کرده باشد، و لذا تعلیمات مذهبى مهمترین منبع اخلاق در میان‏هرقوم است. بنابراین، مبناى اخلاق، قواعد عالى و محترمى است که از ترکیب اصول‏مزبور به وجود آمده و در هر زمان با عادات اجمتاعى ترکیب مى‏شود و نباید آن راتا حد «علم به عادات و رسوم‏» تنزل داد و به گفته برگسن، منبعى پست‏تر از عقل‏براى آن قائل شد» (15) .
«منتسکیو» در روح‏القوانین مى‏نویسد:
«در کشورهائى که مذهب آسمانى وجود ندارد، لازم است قوانین مذهبى با قوانین‏اخلاقى تطبیق شود زیرا مذهب ولو این که ناحق باشد، بهترین ضامن امانت و درستى‏انسان مى‏باشد مذهب پگو در هندوستان با این که یک مذهب آسمانى نیست ولى این حسن‏را دارد که با قوانین اخلاقى تطبیق مى‏شود و اصول آن عبارت از این است که مومنین‏هیچ‏کس را به قتل نرسانند و سرقت نکنند و از ناپاکى بپرهیزند و کارى نکنند که‏باعث عدم رضایت دیگران شوند.
همین اصول اخلاقى سبب شده که این ملت‏باوجود این که فقیر و داراى نخوت است،رئوف و ملایم شده و نسبت‏به تیره‏بختان ترحم مى‏کند» (16) .
در آئین مقدس اسلام منبع اخلاق و مرجع شناخت‏خوبیها و بدیها وحى است و اخلاق ازمنبعى بالاتر از عقل و رسوم توده مردم تراوش کرده واحترام و نفوذ بیشتر داردواولیاء گرامى اسلام به پیروان خود توصیه کرده‏اند که گفته‏هاى مردم را معیار خوبى‏و بدى خویش ندانند و از نفى واثبات آنان غمگین و خوشحال نشوند، بلکه خود را باکتاب خدا بسنجند و خوبى و بدى اخلاق و اعمال خویشتن را باموازین قرآن کریم وتعالیم وحى اندازه‏گیرى کنند و لذا همه بنیانگذار آن را مقدس و داناتر از خودمى‏شمرند و در دل احساس اطاعت مى‏نمایند.
فرق قانون و اخلاق
گفتیم بعضیها به پیروى از «هگل‏» اخلاق را عبارت از پیروى واطاعت از دولت و قوانین مى‏دانند. و این نظریه در حقیقت انکار اخلاق است و «اخلاق‏اجتماعى‏» در این نظریه تحریف شده و دولت و قانون جاى آن را گرفته است.
البته این وظیفه یک شخص اخلاقى است که باید رفتار خود را براساس درستى ودادگرى استوار سازد، حقوق دیگران را رعایت کند، قانون را محترم شمرده و عملا ازآنان پیروى نماید ولى این معنى اخلاق نیست. چه بسیارند افرادى که رفتارشان طبق‏قانون و مقررات اجتماعى است اما از لحاظ اخلاق خشن و تندخو، بى‏گذشت و سختگیر،کینه‏توز و انتقامجو و حسود و مغرور و متکبر مى‏باشند و برخلاف گفته هگل وطرفدارانش فاقد مکارم اخلاق و ملکات انسانى هستند.
«کانت‏» که قبل از «هگل‏» مى‏زیسته در بحثهاى علمى خود این نکته را موردتوجه قرار داده و وظائف قانونى و اخلاقى را از یکدیگر تفکیک نموده است.
او در فلسفه اخلاق، چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را منقسم به دو قسم‏کرده است: یکى تکلیف قانونى یعنى آنچه به موجب قوانین بر مردم الزام مى‏شود ونقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و دیوانخانه‏ها مى‏گردد دوم تکالیف فضیلتى که‏الزامش درونى است و محاکمه‏اش با نفس انسان است. در تکالیف قانونى، نظر به عدل وداد است، داد هر عملى است که بنیادش بر این اصل استوار است: آزادى هر کس باآزادى همه کسان سازگار بوده باشد» (17) .
در تعالیم آسمانى اسلام، عمل به قوانین و مقررات اجتماعى دین، غیر از تخلق به‏فضائل اخلاقى و سجایاى انسانى است اگرچه پیروى از قانون خودکار اخلاقى است‏بااجراء قوانین اجتماعى، حقوق و حدود دیگران رعایت مى‏شود و با اعمال فضائل اخلاق،انسان به تعالى معنوى و تکامل روحانى نائل مى‏گردد. به این معنى عمل به قوانین‏دینى معیار دادگرى و انصاف است و تخلق به مکارم اخلاق مایه کمال معنوى و فضیلت‏است.
على(ع) مى‏فرماید:
«العدل انک اذا ظلمت انصفت و الفضل انک اذا قدرت عفوت‏» (18) . (عدل این است‏که اگر مورد ستم قرار گرفتى با ستم کننده خود منصفانه رفتار کنى و براى کیفر اواز مرز حق و قانون تجاوز نکنى و فضیلت این است که اگر قدرت پیداکردى از مجازاتش‏چشم‏پوشى کنى واو را مشمول عفو و بخشش قرار دهى).
باز در حدیثى از على(ع) مى‏خوانیم:
«العدل الانصاف، والاحسان التفضل‏» (19) (عدل آن است که حق مردم را به آنهابرسانى و احسان آن است که بر آنها تفضل کنى).
در اسلام، قانون و اخلاق هر دو از منبع والاى وحى تراوش کرده است. در قرآن مجیدمى‏فرماید:
(ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء والمنکر والبغى یعظکم لعلکم تذکرون) (20) .
(خداوند فرمان به عدل واحسان و بخشش به نزدیکان مى‏دهد و از فحشاء و منکر وظلم و ستم نهى مى‏کند، خداوند به شما اندرز مى‏دهد، شاید متذکر شوید).
در این آیه نمونه‏اى از جامع‏ترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعى وانسانى و اخلاقى بیان شده است. از آنجا که عدالت (قانون) با همه قدرت و شکوه وتاثیر عمیقش در مواقع بحرانى و استثنائى به تنهائى کارساز نیست لذا قرآن‏بلافاصله دستور به احسان، (یک اصل اخلاقى) را پشت‏سر آن آورده است. منتهى درتعالیم اسلام، توصیه‏هاى اخلاقى با قانون آمیخته شده است.
پى‏نوشتها:
1- ژاک لوکرک : از حقوق‏طبیعى تا جامعه‏شناسى، ص 33 به بعد.
2- کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، ص 383 و 384.
3- از حقوق طبیعى تا جامعه‏شناسى، ج‏2، ص 86 - امیل دورکیم: قواعد روش‏جامعه‏شناسى، ترجمه کاردان، ص 47.
4- به نقل از کلوددوپاکیه: کلیات نظریه عمومى و فلسفه حقوق، شماره 300.
5- فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج‏3، ص 38.
6- دکتر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ص 384.
7- همان کتاب، ص 386.
8- سیر حکمت در اروپا، ج‏2، ص 169.
9- اخلاق نظرى و علم آداب، گورویچ ترجمه حسن حبیبى، ص 86.
10- اخلاق ناصرى، ص 14 و 15 - چاپ اسلامیه، تهران.
11- دکتر ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج‏1، ص 386 و 387.
12- اخلاق و شخصیت، ص 21.
13- فلسفه حقوق، ج‏1، ص 389، 390
14- روزنامه لوموند، 5 ژوئن، 1967 - به نقل فلسفه حقوق، ص 39.
15- فلسفه حقوق، ج‏1، ص 388.
16- روح القوانین، ص 676.
17- سیر حکمت در اروپا، ج‏2، ص 169.
18- غرر و درر، آمدى، ج‏2، ص 145.
19- نهج البلاغه، کلمات قصار، 231.
20- سوره نحل، آیه 90.

تبلیغات