ارکان سلوک بخش اول
آرشیو
چکیده
متن
عزم: نخستین رکن سیر و سلوک
نقش و اهمیت عزم
خداوند، نیرویی به انسان عطا کرده است که آدمی به کمک آن میتواند در خود اراده و عزم بیافریند؛ یعنی گونهای استواری و استحکام وجودی در خود پدید آورد. اهمیت ونقش عزم را در چند زمینه میتوان دریافت.
یک ـ پیشگیری از سقوط
عواملی که انسان ر در این دنیا به سقوط و افول میکشاند و از راه اصلی باز میدارد،فراوان است.اجتماع،خانواده،دوستان،شیاطین درونی و بیرونی،وسوسهها، هواهای نفسانی،غضب و… هر کدام بر وجود انسان فشار میآورند تا او را از مسیر هدایت باز دارند و به سقوط بکشانند.
اگر کسی عزم و اراده نداشته باشد،نمیتواند خود ر از چنگال این عوامل برهاند. بنابراین، در دام این عناصر گرفتار میاید و نا خودآگاه به جایی میرسد که هیچ گاه به آن نیاندیشیده است. در مقابل، انسانی که از عزم و ارادهای نیرومند برخوردار است، در برابر عوامل بازدارندهی تکامل،رشد و ترقی، ایستادگی میکند و خود را از سقوط، نجات میدهد.
دوـ پیش بردن آدمی در مسیر رشد و کمال
آفرینش انسان، هدفهای تعالی بخشی دارد که آدمی باید به سوی آنها و در راه رسیدن به آنها حرکت کند. تنها عامل پیش برندهی انسان در این مسیر، عزم و اراده است. اگر انسانی عزم و اراده داشته باشد، از جای خود برمیخیزد و با قدم نهادن در راه کمال، به رشد و تکامل خواهد رسید. در غیر این صورت، مراحل تکامل معنوی و رشد را از دست داده است.
در حقیقت، انسانبیعزم و اراده، موجودی بیروح و همانند سیبی است که از درون پوسیده باشد. آنچه انسان را از درون، استوار و زنده نگه میدارد،انسانیت انسان را شکل میدهد و او را از پوچی و نیستی میرهاند، اراده است.
سه رکن بنیادی سیر و سلوک
از سوی دیگر، عزم و اراده در سیر و سلوک و تقرب به پروردگار، نقش بنیادین دارد،به گونهای که عزم و اراده را میتوان زیربنای مقامات معنوی و مراحل سیر و سلوک و در حقیقت، رکن این حوزه دانست. بدون عزم، همه چیز بههم میخورد و بی نظمی حاکم میشود.
با توجه به سه نقش اساسی عزم؛یعنی بازدارندگی از سقوط، راهبری به رشد و کمال و زیربنا بودن در سیر و سلوک، به اهمیت آن در زندگی پی میبریم.
قدرت عزم یکی از برترین ویژگیهای آدمی است که توجه به چگونگی پیدایش، تقویت و کارکرد آن میتواند انسان را به بالاترین مراحل خلقت و کمال برساند. در قرآن کریم و گفتار امامان معصوم (ع)، آموزههای بسیاری دربارهی عوامل پیدایش عزم و اراده و آداب تقویت آن آمده است، به گونهای که موضوع عزم رامیتوان یکی از معارف محوری قرآن کریم دانست. آنچه در این گفتار میاید، برخی از آموزههای روشنگر و انسانساز قرآن دربارهی عزم و اراده است.
معنا و مفهوم عزم
گفتیم که عزم، نخستین و بنیادی ترین رکن سیر و سلوک است.اینک باید دانست عزم چیست؟ ایا همان اراده است یا چیزی برتر از آن؟
گاهی انسان، برای انجام کاری اراده دارد، ولی با پیش آمدن شرایطی، ممکن است آن کار را رها کند.برای نمونه، کسی که اراده دارد امروز به دانشگاه برود، ممکن است با آمدن یک مهمان، به دانشگاه نرود. گاهی نیز عزم و ارادهی فرد، قاطع و بدون برگشت است و هیچ شرطی برای هدف نگذاشته است. برای نمونه، چه میهمان بیاید چه نیاید، آن کار را انجام میدهد.به این حالت عزم میگویند.
انسان موجودی است که میتواند در برابر عوامل گوناگون اثر ناپذیر گردد؛یعنی اگر عزم داشته باشد، میتواند بر همهی مؤثره و عوامل چیره شود و به سوی هدف پیش رود. پس تصمیم بی برو برگرد را عزم میگویند.ما در همین زندگی روزانه به بعضی چیزها عزم داریم. برای نمونه بر نماز یومیه عزم داریم، برخلاف نماز شب یا دعای کمیل و نماز جعفر طیار که ممکن است تصمیم به انجام آن بگیریم، ولی به دلیل خستگی یا عامل دیگر، از خواندن آن چشم بپوشیم. این عزم نیست.
عزم در مسایل سیر و سلوکی، رکن اساسی است. رسیدن به پروردگار هدف اصلی سیر و سلوک است و اساساً انسان برای آن آفریده شده است، ولی ایا ما عزم رسیدن به این هدف را داریم؟
نفس عزم داشتن بر کار، فضیلت است، هر چند در کار خللی هم پیش اید. عزم،به انسان حالت میدهد و او را بیقرار میکند.برای نمونه، کسی که قصد مسافرت دارد، همیشه شب پیش از سفر، از خواب میپرد. کسی نیزکه عزم دارد معصیت نکند، نفس این کار او پسندیده است.اگر عزم نداریم، نخستین رکن سیر و سلوک را نداریم. در این صورت، سراپردهی سیر و سلوک بر زمین میافتد؛ زیرا هیچ خیمهای بدون ستون بر پا نمیماند.
تقویت دیگر ارکان سیر و سلوک مانند: ایمان،راستگویی، خویشتنداری و شایستهکرداری نیز به تقویت عزم بستگی دارد. این ارکان بدون عزم، دوام نمی آورند.پس عزم هم مهم ترین رکن سیر و سلوک است و هم رکن ارکان سیر و سلوک؛ یعنی دیگر ارکان سیر و سلوک بدون عزم، قوام نمی یابند.
عزم و یقظه (بیداری)
برخی بزرگان در کتابهای سیر و سلوک، یقظه (بیداری) را نخستین مرحلهی سیر و سلوک میدانند. به گفتهی آنان، فرد سالک، اول باید بیدار شود؛ یعنی در حقیقت، حتی برای عزم، ابتدا بیداری لازم است. با این حال، ممکن است انسان بیدار شود، ولی عزم نکند و به حرکت در نیاید و وارد سیر وسلوک نشود.پس بیداری با رفتن ملازمه ندارد،ولی عزم بدون رفتن و حرکت، امکان دارد.
عازم (عزم کننده) در مبدأ نیست، بلکه همیشه در مسیر بوده و رو به مقصد در حرکت است. کسی که بیدار میشود، هنوز در مبدأ است و اگر بخواهد حرکت کند، باید عزم کند. در مقابل،انسان عازم هیچ گاه در مبدأ نخواهد ماند، بلکه همواره در تلاش و تکاپوست.
عزم و آرزو
مسألهی مهمتری که از همین جا ریشه میگیرد، تفاوت عزم و آرزوست.ممکن است کسی مقامات معنوی و کمال روحی را بشناسد و آرزوی رسیدن به آنها ر نیز داشته باشد و گاه از فراق آنها گریه کند و غصه بخورد، ولی برای رسیدن به آنها هیچ حرکتی انجام ندهد. جریان عادی زندگی چنین کسی رو به کمال نیست.چنین کسی به مسجد میرود و در دعای کمیل شرکت میکند، ولی هنگام بازگشت، همان مسیر پیشین را میپیماید. این فرد، آرزوی رسیدن به کمال را دارد، ولی عازم رسیدن به آن نیست. چنین انسانی مانند کسی است که پای کوه نشسته است و به او میگویند آن طرف کوه، چشم انداز جالبی وجود دارد. او نیز آرزوی رسیدن به آنجا رادر سر میپروراند، ولی برای بالا رفتن از کوه هیچ حرکتی نمی کند.
به طور طبیعی کسی که در حال حرکت است، به برکاتی نیز دست مییابد. برای مثال، گاهی او را با طناب بالا میکشند و کمکش میکنند. آن طناب برای کسی است که در راه است نه کسی که پای کوه بنشیند. پس عازم سه بهره میبرد که نشستهی آرزومند از آنها محروم است:
اـ استعانت از خدا؛ 2ـ شفاعت؛ 3ـ جذبه.
بهره های عازم
الفـ استعانت
استعانت؛ یعنی این که به سالک، انرژی و نیرو بدهند و او را کمک و هدایت کنند؛ «قَوّ علی خدمتک جوارحی واشدد علی العزیمة جوانحی.» این قوّت جوارح و کمک نصیب کسی میشود که در حال رفتن است. کسی که در مسیر اطاعت است، بر اطاعت قوّت میگیرد، نه آن که هنوز پایبند خویش است.به دیگر سخن،کمک های خدایی تنها به کسی میرسد که عازم است.
ب ـ شفاعت
انسانی که در مسیر صعودقرار دارد، همچنان به کمک نیاز دارد. در این حالت،کسانی که از او پیشتر رفتهاند، او را کمک میکنند، دستش را میگیرند و برای توانایی و هدایت او، از خدا کمک میخواهند.این کمکها نیز از آنِ کسی است که در حال رفتن است، نه کسی که اصلاً در اندیشهی رفتن نیست.
ج ـ جذبه
مقامات معنوی، در سیر و سلوک فراوان، بلکه بینهایت است. انسان نمیتواند به همهی کمالها برسد و هر قدر هم راه بپیماید، باز کم میآورد؛ چون کمالها، بینهایت و مقامات بسیارند و عمر او کم و توانش کمتر است. اینجاست که اگر انسان را جذب نکنند و دست او را نگیرند و پروازش ندهند، خود او به جایی نمی رسد. این است که در رسیدن به معنویات، گاهی دیده میشود کسی بدون پیمودن راه، به طور ناگهانی از خصلت های زشت بریده میشود و خصلت های خوب فراوانی را بهدست میآورد. به این حالت جذبه میگویند.
برای تعریف جذبه، بایدآن را با مشی و طی الارض سنجید . مشی؛ یعنی راه رفتن گام به گام و طیالارض؛ یعنی این که فرد بدون هیچ معطلی یکباره خود را در مقصد ببیند. در مسایل نظری نیز چنین است،مانند: فکر و حدس. فکر مااین است که مقدمات را کنار هم بچینیم تا به نتیجهای برسیم، ولی گاهی ذهن بدون هیچ تلاش و مقدمه چینی، به نتیجه میرسد. جذبه نیز با سیر و سلوک چنین نسبتی دارد.
سیر و سلوک، مشی و حرکت به سوی مقصد و جذبه، رسیدن به مقصدهای بلند بدون گذراندن مراحل پایین تر است و حالت طی الارض را دارد .به ما گفته شده است که شما یک قدم به سوی ما بیایید، ما ده قدم به سوی شما میاییم.اگر سالک صد متر به پیش حرکت کند، صد متر دیگر او را به جلو میبرند:
واسلک بی مسلک اهل الجذب.
خدایا! با من به روش اهل جذب معامله کن.
پس جذب، کشیدن انسان به سوی مقصدی فراتر از سلوک است . اجازه نمیدهد سالک همچنان سالک بماند؛ بلکه مجذوب هم میشود. در مقابل، کسی که پای کوه نشسته است و سالک نیست، از جذبه هیچ بهرهای نخواهد برد.
زمینههای عزم
ممکن است بپرسید: چگونه عزم کنیم؟
انسانها دو گونهاند:
1ـ بدون عزم و اراده؛ 2ـ دارای عزم و اراده.
عزم مانند درخت است. همان گونه که درخت در زمین آهکی و شورهزار نمیروید، عزم نیز در وجود انسانی که روحیههای نامناسبی داشته باشد، پدیدار نمیشود ی با کوچکترین مانعی از بین میرود.
زمینه های عزم عبارتند از:
1ـ دوری از شهوترانی؛ 2ـ دوری از شکم پرستی.
حضرت علی(ع) در نهج البلاغه میان شهوترانی و عزم، نسبت معکوس برقرار کرده است و میفرماید: هر کس که شهوتران است و دنبال هوا و هوس میرود، اراده اش ضعیف میشود. شکمپرستی نیز چنین است. کسی که زیادمیخورد، از اراده اش کاسته میشود. همانا پرخوری و بیش از اندازه خوردن، هوا و هوس است.
در روایت آمده است که وقتی شکم سیر میشود، فکر میخوابد؛ زیرا همهی انرژی انسان صرف هضم کردن غذا میشود. همچنین روایت داریم که چه بسا عزمهایی که با یک خواب میشکنند؛ چون قاطع نبودهاند.
امام صادق(ع) درپاسخ عنوان بصری، به سیر و سلوکی دستور میدهد که بدین قرار است:
1ـ تا گرسنه نشده ای، غذا نخور. 2ـ تا سیر نشده ای، از غذا خوردن دست بکش.
از دیدگاه آن حضرت، عزم، رکن اول سیر و سلوک است که باید آن را تقویت کرد.
سالک تنهابا عزم در دست کشیدن از غذا میتواند بر هوا و هوس خویش چیره شود. به گفتهی ایشان تا آدمی، شکمپرستی را رها نکند، عزم در وجودش رشد نمی کند. پس باید اول شکم پرستی و شهوترانی را از خود دور کند تا روح بتواند به عزم دست یابد.
در سیر و سلوک سه چیز حرام است:«فضول النظر و فضول الکلام و فضول الطعام.» این دستور حضرت برای انسان هم در زندگی دنیایی و هم در مسایل سیر و سلوکی، سودمند است. اگر انسان به یکی از این دو کار ـ شکم پرستی و شهوترانی ـ تن در دهد، کمکم عزم و ارادهاش به سستیمیگراید.
امیر مؤمنان علی(ع) در این باره میفرماید:
1. «لا َتجْتمِعُ عزیمةُ وَ ولیمة»؛قصد راسخ وارادهی جازم با خوشگذرانی و عیش ونوش وهو وهوس جمع نمیشود.
2.« غَلَبَةُ الْهَزْلِ تُبطِلُ عَزیمَة الجِدْ»؛ عادت کردن به امور غیر جدی و سرگرم شدن به لهو و بازی، آدمی را از تصمیمگیری جدی باز میدارد.
3.«مَنْ قَوی هَواه ضَعُفَ عَزْمُه»؛ هر کسی هوا و هوسش بسیار باشد، ارادهاش سست خواهد شد.
4. «اللَّهوُ یفسدُِ عَزائِمَ الجِدْ»؛ سرگرم شدن به بازی، عزمهای جدی را فاسد میکند و از بین میبرد.
نشانههای عزم و عازم
1ـ راندن وسوسه های نفسانی و شیطانی از خود: کسیکه عزم دارد و نمازش را با حواس جمع میخواند، 90 درصد کارش حل شده است، برخلاف کسی که عزم ندارد و هزاران وسوسه به سراغش میاید.
2ـ پایداری در برابر مشکلات و چاره جویی برای آنها: آدم برای برطرف کردن مشکلات، به چارهجویی میپردازد و هیچگاه تسلیم نمیشود. انسانی که توقع دارد هیچ مشکلی بر سر راهش نباشد، نمیتواند با مشکلی که پیش میاید، روبه رو شود؛ زیرا عزم رویارویی ندارد. اساساً عزم در برخورد با مشکلات نمایان میشود و کسیکه تسلیم مشکل شده است، عزم ندارد.
3ـ چیرگی اراده بر هوا وهوس در وجود انسان: عزم همانند قدرت برتری است که وقتی در نفس انسان طلوع میکند، همهی قوا دربرابر آن تسلیم میشوند و هیچ قدرتی برای آنان باقی نمیماند. عزم، سلطان مقتدر است و قوای دیگر، رعیت و فرمانبردار او. عزم مانند سقفی است که پرندگان زیر آن آرام گرفتهاند و اگر بشکند، همهی پرندگان پرواز میکنند.
4 ـ ساختار سازی نه ساختار پروری: یکی از ویژگیهای پیامبران، ساختار سازی آنان است؛ یعنی در بر هم زدن ساختار موجود برای جایگزین کردن ساختاری خدایی، از هیچکس باکی ندارند. در مقابل،ساختارپروری است که فرد،کار و تلاش میکند ، ولی حوصله ندارد خود،ساختاری نو بیاورد؛ چون ساختار سازی، عزم میخواهد.مَثَل این سخن آن است که یکی میوهی آمادهی درخت را صدقه میدهد، ولی دیگری، درخت میکارد تا میوه اش صدقه داده شود.
بهرهگیری از وضع موجود حتی در راه خیر، عزم نیست. عازم در جایی که هیچ وسیلهای نیست، چنان روحیهای دارد که میتواند بدون ترس از مشکلات، کار کند. در بارهی عالم و عارف گفتهاند که عالم (دانشمند) ساختار پرور است؛ یعنی اگر کلاس درس و دانشجو باشد، درس میدهد. در مقابل، عارف ساختارساز است و حاضر نیست هر ساختاری را تقویت کند. عارف هماره میکوشد ساختار موجود را به هم بریزد و ساختاری نو پیافکند.
عزم؛ معیار عظمت
عظمت هرکس به عزم او بستگی دارد. درجهی معنوی هر فرد را براساس عزم او میسنجند؛ یعنی هر چه عزم استوارتر باشد، درجهی فرد برتر است. اگر عزم نباشد، وسوسهی شیطان کارگر میافتد و او را به راه خطا میکشاند. پس ملاک عظمت، عزم آدمی است.
قرآن ، پیامبران را به دو دسته تقسیم میکند:
1ـ پیامبران اولوالعزم که سه ویژگی دارند:
الف ـ دارای کتاب آسمانی بودند. ب ـ ایین و دین جهانی داشتند. ج ـ در زمان خود زیر نظر پیامبر دیگری نبودند.
این پیامبران برترند؛ چون صاحب عزمند:
فَاصبْر کَما صَبر اولوا العَزمِ مِنْ الْرُّسلُ.1
صبر کن همان گونه که پیامبران نستوه، صبر کردند.
2 قرآن در بارهی پیامبران غیر صاحب عزم مانند حضرت آدم نیز میفرماید:
ولقد عَهِدنا اِلی آدم مِنْ قَبلُ فَنَسِی ولَمْ نَجِدْ لَهُ عَزماً.2
به یقین، پیش از این ب آدم پیمان بستیم، ولی آن ر فراموش کرد و برای او عزمی استوار نیافتیم.
پیآمد عزم
در روایات آمده است که «ثمرة العزم الظفر»؛ یعنی نتیجهی عزم، دست یافتن و رسیدن است.این مسأله به امور اخروی و معنوی محدود نیست، بلکه عزم در مسایل دنیوی نیز به ظفر میانجامد.
میان عزم دنیوی و اخروی، تفاوتی وجود دارد. در عزم های دنیوی، هر چه در این دنیا به آن رسیدیم، همان است و بس و دنباله ندارد. در مقابل، در مقاصد اخروی، چند برابر آن چه سالک در دنیا به آن رسیده است، در آخرت به آن خواهد رسید.
در پایان، دو مطلب مهم را یادآور میشویم:
الف ـ برای تقویت و ایجاد عزم، خواندن این سه سوره مؤثر است:
1ـ سورهی تکویر؛ 2ـ سورهی انفطار؛ 3ـ سورهی انشقاق.
بـ اگر زمینهی عزم در فرد از دست نرفته باشد،این دوکارمیتواند عزم را در فرد دوباره زنده کند؛
1ـ تقوا ، مراقبت و اطاعت پرودگار 2ـ دعا برای ایجاد عزم.
امام سجاد(ع) هر روز پس از پایان نماز صبح، از خداوند میخواست:
اللّهم ارزقنی عقلاً کاملاً وعزماً ثاقباً و لبّا ًراجحاً وقلباً زکیاً وعلماً کثیراً وأدباً بارعاً واجعل ذلک کله لی ولا تجعله علی برحمتک یا أرحمن الراحمین.
خداوندا! روزی من گردان: عقل کامل، عزم راسخ، خرد سنگین، قلب پاک، دانش بسیار ورفتار زیبا؛همهی آنها را بهسود من قرار ده نه بهزیان من، بهرحمت خود ای مهربانترین مهربانان.
1ـ احقاف، 35. 2ـ طه، 115.
نقش و اهمیت عزم
خداوند، نیرویی به انسان عطا کرده است که آدمی به کمک آن میتواند در خود اراده و عزم بیافریند؛ یعنی گونهای استواری و استحکام وجودی در خود پدید آورد. اهمیت ونقش عزم را در چند زمینه میتوان دریافت.
یک ـ پیشگیری از سقوط
عواملی که انسان ر در این دنیا به سقوط و افول میکشاند و از راه اصلی باز میدارد،فراوان است.اجتماع،خانواده،دوستان،شیاطین درونی و بیرونی،وسوسهها، هواهای نفسانی،غضب و… هر کدام بر وجود انسان فشار میآورند تا او را از مسیر هدایت باز دارند و به سقوط بکشانند.
اگر کسی عزم و اراده نداشته باشد،نمیتواند خود ر از چنگال این عوامل برهاند. بنابراین، در دام این عناصر گرفتار میاید و نا خودآگاه به جایی میرسد که هیچ گاه به آن نیاندیشیده است. در مقابل، انسانی که از عزم و ارادهای نیرومند برخوردار است، در برابر عوامل بازدارندهی تکامل،رشد و ترقی، ایستادگی میکند و خود را از سقوط، نجات میدهد.
دوـ پیش بردن آدمی در مسیر رشد و کمال
آفرینش انسان، هدفهای تعالی بخشی دارد که آدمی باید به سوی آنها و در راه رسیدن به آنها حرکت کند. تنها عامل پیش برندهی انسان در این مسیر، عزم و اراده است. اگر انسانی عزم و اراده داشته باشد، از جای خود برمیخیزد و با قدم نهادن در راه کمال، به رشد و تکامل خواهد رسید. در غیر این صورت، مراحل تکامل معنوی و رشد را از دست داده است.
در حقیقت، انسانبیعزم و اراده، موجودی بیروح و همانند سیبی است که از درون پوسیده باشد. آنچه انسان را از درون، استوار و زنده نگه میدارد،انسانیت انسان را شکل میدهد و او را از پوچی و نیستی میرهاند، اراده است.
سه رکن بنیادی سیر و سلوک
از سوی دیگر، عزم و اراده در سیر و سلوک و تقرب به پروردگار، نقش بنیادین دارد،به گونهای که عزم و اراده را میتوان زیربنای مقامات معنوی و مراحل سیر و سلوک و در حقیقت، رکن این حوزه دانست. بدون عزم، همه چیز بههم میخورد و بی نظمی حاکم میشود.
با توجه به سه نقش اساسی عزم؛یعنی بازدارندگی از سقوط، راهبری به رشد و کمال و زیربنا بودن در سیر و سلوک، به اهمیت آن در زندگی پی میبریم.
قدرت عزم یکی از برترین ویژگیهای آدمی است که توجه به چگونگی پیدایش، تقویت و کارکرد آن میتواند انسان را به بالاترین مراحل خلقت و کمال برساند. در قرآن کریم و گفتار امامان معصوم (ع)، آموزههای بسیاری دربارهی عوامل پیدایش عزم و اراده و آداب تقویت آن آمده است، به گونهای که موضوع عزم رامیتوان یکی از معارف محوری قرآن کریم دانست. آنچه در این گفتار میاید، برخی از آموزههای روشنگر و انسانساز قرآن دربارهی عزم و اراده است.
معنا و مفهوم عزم
گفتیم که عزم، نخستین و بنیادی ترین رکن سیر و سلوک است.اینک باید دانست عزم چیست؟ ایا همان اراده است یا چیزی برتر از آن؟
گاهی انسان، برای انجام کاری اراده دارد، ولی با پیش آمدن شرایطی، ممکن است آن کار را رها کند.برای نمونه، کسی که اراده دارد امروز به دانشگاه برود، ممکن است با آمدن یک مهمان، به دانشگاه نرود. گاهی نیز عزم و ارادهی فرد، قاطع و بدون برگشت است و هیچ شرطی برای هدف نگذاشته است. برای نمونه، چه میهمان بیاید چه نیاید، آن کار را انجام میدهد.به این حالت عزم میگویند.
انسان موجودی است که میتواند در برابر عوامل گوناگون اثر ناپذیر گردد؛یعنی اگر عزم داشته باشد، میتواند بر همهی مؤثره و عوامل چیره شود و به سوی هدف پیش رود. پس تصمیم بی برو برگرد را عزم میگویند.ما در همین زندگی روزانه به بعضی چیزها عزم داریم. برای نمونه بر نماز یومیه عزم داریم، برخلاف نماز شب یا دعای کمیل و نماز جعفر طیار که ممکن است تصمیم به انجام آن بگیریم، ولی به دلیل خستگی یا عامل دیگر، از خواندن آن چشم بپوشیم. این عزم نیست.
عزم در مسایل سیر و سلوکی، رکن اساسی است. رسیدن به پروردگار هدف اصلی سیر و سلوک است و اساساً انسان برای آن آفریده شده است، ولی ایا ما عزم رسیدن به این هدف را داریم؟
نفس عزم داشتن بر کار، فضیلت است، هر چند در کار خللی هم پیش اید. عزم،به انسان حالت میدهد و او را بیقرار میکند.برای نمونه، کسی که قصد مسافرت دارد، همیشه شب پیش از سفر، از خواب میپرد. کسی نیزکه عزم دارد معصیت نکند، نفس این کار او پسندیده است.اگر عزم نداریم، نخستین رکن سیر و سلوک را نداریم. در این صورت، سراپردهی سیر و سلوک بر زمین میافتد؛ زیرا هیچ خیمهای بدون ستون بر پا نمیماند.
تقویت دیگر ارکان سیر و سلوک مانند: ایمان،راستگویی، خویشتنداری و شایستهکرداری نیز به تقویت عزم بستگی دارد. این ارکان بدون عزم، دوام نمی آورند.پس عزم هم مهم ترین رکن سیر و سلوک است و هم رکن ارکان سیر و سلوک؛ یعنی دیگر ارکان سیر و سلوک بدون عزم، قوام نمی یابند.
عزم و یقظه (بیداری)
برخی بزرگان در کتابهای سیر و سلوک، یقظه (بیداری) را نخستین مرحلهی سیر و سلوک میدانند. به گفتهی آنان، فرد سالک، اول باید بیدار شود؛ یعنی در حقیقت، حتی برای عزم، ابتدا بیداری لازم است. با این حال، ممکن است انسان بیدار شود، ولی عزم نکند و به حرکت در نیاید و وارد سیر وسلوک نشود.پس بیداری با رفتن ملازمه ندارد،ولی عزم بدون رفتن و حرکت، امکان دارد.
عازم (عزم کننده) در مبدأ نیست، بلکه همیشه در مسیر بوده و رو به مقصد در حرکت است. کسی که بیدار میشود، هنوز در مبدأ است و اگر بخواهد حرکت کند، باید عزم کند. در مقابل،انسان عازم هیچ گاه در مبدأ نخواهد ماند، بلکه همواره در تلاش و تکاپوست.
عزم و آرزو
مسألهی مهمتری که از همین جا ریشه میگیرد، تفاوت عزم و آرزوست.ممکن است کسی مقامات معنوی و کمال روحی را بشناسد و آرزوی رسیدن به آنها ر نیز داشته باشد و گاه از فراق آنها گریه کند و غصه بخورد، ولی برای رسیدن به آنها هیچ حرکتی انجام ندهد. جریان عادی زندگی چنین کسی رو به کمال نیست.چنین کسی به مسجد میرود و در دعای کمیل شرکت میکند، ولی هنگام بازگشت، همان مسیر پیشین را میپیماید. این فرد، آرزوی رسیدن به کمال را دارد، ولی عازم رسیدن به آن نیست. چنین انسانی مانند کسی است که پای کوه نشسته است و به او میگویند آن طرف کوه، چشم انداز جالبی وجود دارد. او نیز آرزوی رسیدن به آنجا رادر سر میپروراند، ولی برای بالا رفتن از کوه هیچ حرکتی نمی کند.
به طور طبیعی کسی که در حال حرکت است، به برکاتی نیز دست مییابد. برای مثال، گاهی او را با طناب بالا میکشند و کمکش میکنند. آن طناب برای کسی است که در راه است نه کسی که پای کوه بنشیند. پس عازم سه بهره میبرد که نشستهی آرزومند از آنها محروم است:
اـ استعانت از خدا؛ 2ـ شفاعت؛ 3ـ جذبه.
بهره های عازم
الفـ استعانت
استعانت؛ یعنی این که به سالک، انرژی و نیرو بدهند و او را کمک و هدایت کنند؛ «قَوّ علی خدمتک جوارحی واشدد علی العزیمة جوانحی.» این قوّت جوارح و کمک نصیب کسی میشود که در حال رفتن است. کسی که در مسیر اطاعت است، بر اطاعت قوّت میگیرد، نه آن که هنوز پایبند خویش است.به دیگر سخن،کمک های خدایی تنها به کسی میرسد که عازم است.
ب ـ شفاعت
انسانی که در مسیر صعودقرار دارد، همچنان به کمک نیاز دارد. در این حالت،کسانی که از او پیشتر رفتهاند، او را کمک میکنند، دستش را میگیرند و برای توانایی و هدایت او، از خدا کمک میخواهند.این کمکها نیز از آنِ کسی است که در حال رفتن است، نه کسی که اصلاً در اندیشهی رفتن نیست.
ج ـ جذبه
مقامات معنوی، در سیر و سلوک فراوان، بلکه بینهایت است. انسان نمیتواند به همهی کمالها برسد و هر قدر هم راه بپیماید، باز کم میآورد؛ چون کمالها، بینهایت و مقامات بسیارند و عمر او کم و توانش کمتر است. اینجاست که اگر انسان را جذب نکنند و دست او را نگیرند و پروازش ندهند، خود او به جایی نمی رسد. این است که در رسیدن به معنویات، گاهی دیده میشود کسی بدون پیمودن راه، به طور ناگهانی از خصلت های زشت بریده میشود و خصلت های خوب فراوانی را بهدست میآورد. به این حالت جذبه میگویند.
برای تعریف جذبه، بایدآن را با مشی و طی الارض سنجید . مشی؛ یعنی راه رفتن گام به گام و طیالارض؛ یعنی این که فرد بدون هیچ معطلی یکباره خود را در مقصد ببیند. در مسایل نظری نیز چنین است،مانند: فکر و حدس. فکر مااین است که مقدمات را کنار هم بچینیم تا به نتیجهای برسیم، ولی گاهی ذهن بدون هیچ تلاش و مقدمه چینی، به نتیجه میرسد. جذبه نیز با سیر و سلوک چنین نسبتی دارد.
سیر و سلوک، مشی و حرکت به سوی مقصد و جذبه، رسیدن به مقصدهای بلند بدون گذراندن مراحل پایین تر است و حالت طی الارض را دارد .به ما گفته شده است که شما یک قدم به سوی ما بیایید، ما ده قدم به سوی شما میاییم.اگر سالک صد متر به پیش حرکت کند، صد متر دیگر او را به جلو میبرند:
واسلک بی مسلک اهل الجذب.
خدایا! با من به روش اهل جذب معامله کن.
پس جذب، کشیدن انسان به سوی مقصدی فراتر از سلوک است . اجازه نمیدهد سالک همچنان سالک بماند؛ بلکه مجذوب هم میشود. در مقابل، کسی که پای کوه نشسته است و سالک نیست، از جذبه هیچ بهرهای نخواهد برد.
زمینههای عزم
ممکن است بپرسید: چگونه عزم کنیم؟
انسانها دو گونهاند:
1ـ بدون عزم و اراده؛ 2ـ دارای عزم و اراده.
عزم مانند درخت است. همان گونه که درخت در زمین آهکی و شورهزار نمیروید، عزم نیز در وجود انسانی که روحیههای نامناسبی داشته باشد، پدیدار نمیشود ی با کوچکترین مانعی از بین میرود.
زمینه های عزم عبارتند از:
1ـ دوری از شهوترانی؛ 2ـ دوری از شکم پرستی.
حضرت علی(ع) در نهج البلاغه میان شهوترانی و عزم، نسبت معکوس برقرار کرده است و میفرماید: هر کس که شهوتران است و دنبال هوا و هوس میرود، اراده اش ضعیف میشود. شکمپرستی نیز چنین است. کسی که زیادمیخورد، از اراده اش کاسته میشود. همانا پرخوری و بیش از اندازه خوردن، هوا و هوس است.
در روایت آمده است که وقتی شکم سیر میشود، فکر میخوابد؛ زیرا همهی انرژی انسان صرف هضم کردن غذا میشود. همچنین روایت داریم که چه بسا عزمهایی که با یک خواب میشکنند؛ چون قاطع نبودهاند.
امام صادق(ع) درپاسخ عنوان بصری، به سیر و سلوکی دستور میدهد که بدین قرار است:
1ـ تا گرسنه نشده ای، غذا نخور. 2ـ تا سیر نشده ای، از غذا خوردن دست بکش.
از دیدگاه آن حضرت، عزم، رکن اول سیر و سلوک است که باید آن را تقویت کرد.
سالک تنهابا عزم در دست کشیدن از غذا میتواند بر هوا و هوس خویش چیره شود. به گفتهی ایشان تا آدمی، شکمپرستی را رها نکند، عزم در وجودش رشد نمی کند. پس باید اول شکم پرستی و شهوترانی را از خود دور کند تا روح بتواند به عزم دست یابد.
در سیر و سلوک سه چیز حرام است:«فضول النظر و فضول الکلام و فضول الطعام.» این دستور حضرت برای انسان هم در زندگی دنیایی و هم در مسایل سیر و سلوکی، سودمند است. اگر انسان به یکی از این دو کار ـ شکم پرستی و شهوترانی ـ تن در دهد، کمکم عزم و ارادهاش به سستیمیگراید.
امیر مؤمنان علی(ع) در این باره میفرماید:
1. «لا َتجْتمِعُ عزیمةُ وَ ولیمة»؛قصد راسخ وارادهی جازم با خوشگذرانی و عیش ونوش وهو وهوس جمع نمیشود.
2.« غَلَبَةُ الْهَزْلِ تُبطِلُ عَزیمَة الجِدْ»؛ عادت کردن به امور غیر جدی و سرگرم شدن به لهو و بازی، آدمی را از تصمیمگیری جدی باز میدارد.
3.«مَنْ قَوی هَواه ضَعُفَ عَزْمُه»؛ هر کسی هوا و هوسش بسیار باشد، ارادهاش سست خواهد شد.
4. «اللَّهوُ یفسدُِ عَزائِمَ الجِدْ»؛ سرگرم شدن به بازی، عزمهای جدی را فاسد میکند و از بین میبرد.
نشانههای عزم و عازم
1ـ راندن وسوسه های نفسانی و شیطانی از خود: کسیکه عزم دارد و نمازش را با حواس جمع میخواند، 90 درصد کارش حل شده است، برخلاف کسی که عزم ندارد و هزاران وسوسه به سراغش میاید.
2ـ پایداری در برابر مشکلات و چاره جویی برای آنها: آدم برای برطرف کردن مشکلات، به چارهجویی میپردازد و هیچگاه تسلیم نمیشود. انسانی که توقع دارد هیچ مشکلی بر سر راهش نباشد، نمیتواند با مشکلی که پیش میاید، روبه رو شود؛ زیرا عزم رویارویی ندارد. اساساً عزم در برخورد با مشکلات نمایان میشود و کسیکه تسلیم مشکل شده است، عزم ندارد.
3ـ چیرگی اراده بر هوا وهوس در وجود انسان: عزم همانند قدرت برتری است که وقتی در نفس انسان طلوع میکند، همهی قوا دربرابر آن تسلیم میشوند و هیچ قدرتی برای آنان باقی نمیماند. عزم، سلطان مقتدر است و قوای دیگر، رعیت و فرمانبردار او. عزم مانند سقفی است که پرندگان زیر آن آرام گرفتهاند و اگر بشکند، همهی پرندگان پرواز میکنند.
4 ـ ساختار سازی نه ساختار پروری: یکی از ویژگیهای پیامبران، ساختار سازی آنان است؛ یعنی در بر هم زدن ساختار موجود برای جایگزین کردن ساختاری خدایی، از هیچکس باکی ندارند. در مقابل،ساختارپروری است که فرد،کار و تلاش میکند ، ولی حوصله ندارد خود،ساختاری نو بیاورد؛ چون ساختار سازی، عزم میخواهد.مَثَل این سخن آن است که یکی میوهی آمادهی درخت را صدقه میدهد، ولی دیگری، درخت میکارد تا میوه اش صدقه داده شود.
بهرهگیری از وضع موجود حتی در راه خیر، عزم نیست. عازم در جایی که هیچ وسیلهای نیست، چنان روحیهای دارد که میتواند بدون ترس از مشکلات، کار کند. در بارهی عالم و عارف گفتهاند که عالم (دانشمند) ساختار پرور است؛ یعنی اگر کلاس درس و دانشجو باشد، درس میدهد. در مقابل، عارف ساختارساز است و حاضر نیست هر ساختاری را تقویت کند. عارف هماره میکوشد ساختار موجود را به هم بریزد و ساختاری نو پیافکند.
عزم؛ معیار عظمت
عظمت هرکس به عزم او بستگی دارد. درجهی معنوی هر فرد را براساس عزم او میسنجند؛ یعنی هر چه عزم استوارتر باشد، درجهی فرد برتر است. اگر عزم نباشد، وسوسهی شیطان کارگر میافتد و او را به راه خطا میکشاند. پس ملاک عظمت، عزم آدمی است.
قرآن ، پیامبران را به دو دسته تقسیم میکند:
1ـ پیامبران اولوالعزم که سه ویژگی دارند:
الف ـ دارای کتاب آسمانی بودند. ب ـ ایین و دین جهانی داشتند. ج ـ در زمان خود زیر نظر پیامبر دیگری نبودند.
این پیامبران برترند؛ چون صاحب عزمند:
فَاصبْر کَما صَبر اولوا العَزمِ مِنْ الْرُّسلُ.1
صبر کن همان گونه که پیامبران نستوه، صبر کردند.
2 قرآن در بارهی پیامبران غیر صاحب عزم مانند حضرت آدم نیز میفرماید:
ولقد عَهِدنا اِلی آدم مِنْ قَبلُ فَنَسِی ولَمْ نَجِدْ لَهُ عَزماً.2
به یقین، پیش از این ب آدم پیمان بستیم، ولی آن ر فراموش کرد و برای او عزمی استوار نیافتیم.
پیآمد عزم
در روایات آمده است که «ثمرة العزم الظفر»؛ یعنی نتیجهی عزم، دست یافتن و رسیدن است.این مسأله به امور اخروی و معنوی محدود نیست، بلکه عزم در مسایل دنیوی نیز به ظفر میانجامد.
میان عزم دنیوی و اخروی، تفاوتی وجود دارد. در عزم های دنیوی، هر چه در این دنیا به آن رسیدیم، همان است و بس و دنباله ندارد. در مقابل، در مقاصد اخروی، چند برابر آن چه سالک در دنیا به آن رسیده است، در آخرت به آن خواهد رسید.
در پایان، دو مطلب مهم را یادآور میشویم:
الف ـ برای تقویت و ایجاد عزم، خواندن این سه سوره مؤثر است:
1ـ سورهی تکویر؛ 2ـ سورهی انفطار؛ 3ـ سورهی انشقاق.
بـ اگر زمینهی عزم در فرد از دست نرفته باشد،این دوکارمیتواند عزم را در فرد دوباره زنده کند؛
1ـ تقوا ، مراقبت و اطاعت پرودگار 2ـ دعا برای ایجاد عزم.
امام سجاد(ع) هر روز پس از پایان نماز صبح، از خداوند میخواست:
اللّهم ارزقنی عقلاً کاملاً وعزماً ثاقباً و لبّا ًراجحاً وقلباً زکیاً وعلماً کثیراً وأدباً بارعاً واجعل ذلک کله لی ولا تجعله علی برحمتک یا أرحمن الراحمین.
خداوندا! روزی من گردان: عقل کامل، عزم راسخ، خرد سنگین، قلب پاک، دانش بسیار ورفتار زیبا؛همهی آنها را بهسود من قرار ده نه بهزیان من، بهرحمت خود ای مهربانترین مهربانان.
1ـ احقاف، 35. 2ـ طه، 115.