در کنار آتش داستان نبوت موسی
آرشیو
چکیده
متن
هوا به شدت سرد بود. تاریکی هوا و نبودن راهنما، باعث میشد آنان راه را گم کنند. ستارگان سوسو کنان میروند تا در پهنای افق دیده بر هم نهاده و لختی در بستر آرام شب بیارامند. ترس از گم شدن در بیابان، سراسر وجود آنان را فرا میگیرد. ناگهان از دور روشنایی آتشی توجه او را به خود جلب میکند. آه، خدایا! این چه آتشی است که من میبینم. پس برای آوردن مقداری آتش یا جویا شدن مسیر، خانواده را ترک میکند. احساس میکند در آستانه اتفاق عجیبی قرار گرفته است.
اکنون در کنار آتش است؛ ولی گویا با آتشهای معمولی تفاوت دارد. آری؛ درختی سبز در حال سوختن و ندایی از سر لطف خطاب به او طنین انداز میشود: «اِنّی اَنَا رَبّکَ فَاخلَع نَعلَیکَ اِنَّکَ بِالوادِ المُقَدَسِ طُوی»(سوره طه، آیه 12) موسی(ع) بر جای خود میخکوب میشود. حیران به اطراف مینگرد. ندای آرامبخش «انا ربک» همچنان نوازشگر وجود اوست. از سر کنجکاوی به آتش خیره شده است. ناگهان ندایی دیگر قلب او را متوجه خود میکند: «و انا اخترتک» این چه کسی است که او را انتخاب میکند؟ برای چه امری مأمور میشود؟ ناگهان ندای ملکوتی دوباره او را مورد خطاب قرار میدهد: «اِنَّنی اَنَا اللّه لا إِله إلاّ أَنَا» خدای من! این همان سروش غیبی است که إبراهیم(ع) را مورد خطاب قرار میداد؟ او همان «واحدی» است که ابراهیم را هدایت نمود و او را از آتش برافروخته ظالمان نجات داد؟ مبهوت در این اندیشه بود که بار دیگر «اِنَّ السّاعَةَ اِتَیة اکاد اخفیها» بر گستره شب طنین افکند.
در این لحظه خداوند به موسی فرمود: عصایت را بر زمین بیفکن میخواهم حجت خود را به تو نشان دهم. ناگهان اژدهایی با سرعت در حال جست و خیز در مقابل خود مشاهده کرد.ترس و وحشت سراسر وجودش را در بر میگیرد. ناگهان ندای «لا تخف» بر موسای ترسان فرود میآید و او را به گرفتن اژدها امر میکند. اژدها در دست موسی(ع) به حالت اول در میآید. این بار موسی(ع) احساس دیگری پیدا میکند. او اکنون دو نشانه از نشانههای عظمت خداوند را دارد: اژدها و ید بیضا.
مأموریت موسی(ع)
«اِذهَب إِلی فِرعَون اِنَّهُ طَغی» فرعون! همان کسی که موسی او را میشناسد؟ او نیز موسی را میشناسد؛ امّا با چه جرأتی به دربار او راه یابد؟ کسی که به خاطر تولد موسی(ع) دهها کودک بیگناه را به تیغ جلادان سپرده است؟ و کسی که موسی(ع) پس از بلوغ از ترس ستمگری او از دربارش گریخته است؟ موسی(ع) دوباره به فکر فرو رفت. او با حالتی مملو از بیم و امید رو به درگاه احدیت، ابراز میدارد: «رَبِّ اشَرح لی صَدری وَ یسِر لی اَمری» خدایا! چون کوه استوارمدار و مشکلات این راه را بر من هموار فرما. «وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانی یفقَهوا قَولی» خدای من! این مأموریت، بیانی شیوا و کلامی گویا میطلبد تا آنها به منظور من واقف گردند. «وَ اجعَل لی وَزیراً مِن اَهلی هارُونَ اَخی» خدایا! این امر بر من سخت سنگین است، همراهی میخواهم تا مرا یاری دهد.
خداوند تمام خواستههای موسی(ع) را پاسخ میدهد. گویا میخواهد خاطرهای برایش بیان کند. خاطرهای که از شنیدن آن سخت متأثر میگردد. قبلاً مادرش داستان به دنیا آوردن و سپردنش به امواج نیل و چگونگی نجات یافتنش را برای او نقل کرده است حال تمام این داستان بار دیگر توسط خداوند بیان گردید تا موسی یقین کند که همان خدایی که او را در بین امواج نجات داد و محبت او را در قلب تاریک فرعون انداخت، در این امر نیز او را یاری خواهد کرد.
اکنون وقت آن فرا رسیده تا خداوند هارون را همراه موسی(ع) به کاخ ظلم و ستم بفرستد؛ امّا موسی(ع) مضطرب است. نمیداند چه تدبیری در بر خورد با فرعون بیندیشد. به اتکای چه نیرویی قدم در کاخ فرعون بگذارد. آیا در این رسالت پیروز خواهد شد؟ یا چنگالهای سیاه ظلم پیکر خسته او را در هم خواهد شکست. در افکار خود غرق بود که ندای آسمانی رسید: ای موسی مگر نه این است که هدایت، محتاج بیانی نرم و ملایم است. تو مأموری که او را بشارت و انذار نمایی؛ امّا گویی موسی(ع) به راحتی نمیخواهد قدم در وادی سهمگین هدایت ستمگری که غرور او را به وادی: «اَنَا رَبُّکُم الأَعلی» کشانده است، بگذارد که ندای: «اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَ اَری» آب بر زبانههای آتش درونی موسی(ع) میریزد و او را به آرامشی عمیق دعوت میکند.
اکنون در کنار آتش است؛ ولی گویا با آتشهای معمولی تفاوت دارد. آری؛ درختی سبز در حال سوختن و ندایی از سر لطف خطاب به او طنین انداز میشود: «اِنّی اَنَا رَبّکَ فَاخلَع نَعلَیکَ اِنَّکَ بِالوادِ المُقَدَسِ طُوی»(سوره طه، آیه 12) موسی(ع) بر جای خود میخکوب میشود. حیران به اطراف مینگرد. ندای آرامبخش «انا ربک» همچنان نوازشگر وجود اوست. از سر کنجکاوی به آتش خیره شده است. ناگهان ندایی دیگر قلب او را متوجه خود میکند: «و انا اخترتک» این چه کسی است که او را انتخاب میکند؟ برای چه امری مأمور میشود؟ ناگهان ندای ملکوتی دوباره او را مورد خطاب قرار میدهد: «اِنَّنی اَنَا اللّه لا إِله إلاّ أَنَا» خدای من! این همان سروش غیبی است که إبراهیم(ع) را مورد خطاب قرار میداد؟ او همان «واحدی» است که ابراهیم را هدایت نمود و او را از آتش برافروخته ظالمان نجات داد؟ مبهوت در این اندیشه بود که بار دیگر «اِنَّ السّاعَةَ اِتَیة اکاد اخفیها» بر گستره شب طنین افکند.
در این لحظه خداوند به موسی فرمود: عصایت را بر زمین بیفکن میخواهم حجت خود را به تو نشان دهم. ناگهان اژدهایی با سرعت در حال جست و خیز در مقابل خود مشاهده کرد.ترس و وحشت سراسر وجودش را در بر میگیرد. ناگهان ندای «لا تخف» بر موسای ترسان فرود میآید و او را به گرفتن اژدها امر میکند. اژدها در دست موسی(ع) به حالت اول در میآید. این بار موسی(ع) احساس دیگری پیدا میکند. او اکنون دو نشانه از نشانههای عظمت خداوند را دارد: اژدها و ید بیضا.
مأموریت موسی(ع)
«اِذهَب إِلی فِرعَون اِنَّهُ طَغی» فرعون! همان کسی که موسی او را میشناسد؟ او نیز موسی را میشناسد؛ امّا با چه جرأتی به دربار او راه یابد؟ کسی که به خاطر تولد موسی(ع) دهها کودک بیگناه را به تیغ جلادان سپرده است؟ و کسی که موسی(ع) پس از بلوغ از ترس ستمگری او از دربارش گریخته است؟ موسی(ع) دوباره به فکر فرو رفت. او با حالتی مملو از بیم و امید رو به درگاه احدیت، ابراز میدارد: «رَبِّ اشَرح لی صَدری وَ یسِر لی اَمری» خدایا! چون کوه استوارمدار و مشکلات این راه را بر من هموار فرما. «وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانی یفقَهوا قَولی» خدای من! این مأموریت، بیانی شیوا و کلامی گویا میطلبد تا آنها به منظور من واقف گردند. «وَ اجعَل لی وَزیراً مِن اَهلی هارُونَ اَخی» خدایا! این امر بر من سخت سنگین است، همراهی میخواهم تا مرا یاری دهد.
خداوند تمام خواستههای موسی(ع) را پاسخ میدهد. گویا میخواهد خاطرهای برایش بیان کند. خاطرهای که از شنیدن آن سخت متأثر میگردد. قبلاً مادرش داستان به دنیا آوردن و سپردنش به امواج نیل و چگونگی نجات یافتنش را برای او نقل کرده است حال تمام این داستان بار دیگر توسط خداوند بیان گردید تا موسی یقین کند که همان خدایی که او را در بین امواج نجات داد و محبت او را در قلب تاریک فرعون انداخت، در این امر نیز او را یاری خواهد کرد.
اکنون وقت آن فرا رسیده تا خداوند هارون را همراه موسی(ع) به کاخ ظلم و ستم بفرستد؛ امّا موسی(ع) مضطرب است. نمیداند چه تدبیری در بر خورد با فرعون بیندیشد. به اتکای چه نیرویی قدم در کاخ فرعون بگذارد. آیا در این رسالت پیروز خواهد شد؟ یا چنگالهای سیاه ظلم پیکر خسته او را در هم خواهد شکست. در افکار خود غرق بود که ندای آسمانی رسید: ای موسی مگر نه این است که هدایت، محتاج بیانی نرم و ملایم است. تو مأموری که او را بشارت و انذار نمایی؛ امّا گویی موسی(ع) به راحتی نمیخواهد قدم در وادی سهمگین هدایت ستمگری که غرور او را به وادی: «اَنَا رَبُّکُم الأَعلی» کشانده است، بگذارد که ندای: «اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَ اَری» آب بر زبانههای آتش درونی موسی(ع) میریزد و او را به آرامشی عمیق دعوت میکند.