چکیده

شناخت شناسی سده ی نوزدهم که برخاسته از فلسفه ی علم و در چارچوبی اثبات گرایانه بود، در قرن بیستم با امواج فکری ناشی از اندیشه ی انتقادی و تفکر پست مدرن مواجه شد که هریک به شیوه ای متفاوت معرفت شناسی پوزیتیویسم را به چالش کشیدند. نظریه ی شناخت شناسی یورگن هابرماس که در ادامه ی اندیشه های مکتب انتقادی مطرح می شود، یکی از اساسی ترین نظریاتی است که نقش شناخت اثباتی را در جامعه به چالش می کشد و آن را عقلانی شدن به مثابه ی از دست رفتن «آزادی» و «معنا» قلمداد می کند. نقش شناخت در کنش اجتماعی و تعاملات بینا ذهنی، برای هابرماس بحثی بنیادین است. او نقد بر حوزه ی عمومی را از نقد «شناخت» آغاز می کند و با پی ریزی چارچوبی برای ابعاد «آن»، شرایط رسیدن به «تفاهم» در عمل اجتماعی و ارتباطی را ترسیم می نماید. شناختی که از یک سو بنیاد ارتباط است و از دیگر سو در گفتمان تجلی می یابد.

تبلیغات