پرتو وحی در آینه نثر فارسی
آرشیو
چکیده
متن
/آیا میدانید که در چه تاریخی کتاب جاوید و آسمانی ما مسلمانان به نثر زیبای فارسی برگردانیده شد؟ و انگشتان گرم کدامین دانشمند فارسیدانِ قرآن شناس، خامه را برگرفت و معانی ژرفناک و آیات شریعت را در واژگان درُّ دَری ریخت و فارسیان را به اقیانوس ژرف «قرآناً عَرَبیاً غیر ذی عوج» (سوره زمر، آیه 38) آشنا ساخت.
تاریخ نگاران ادب فارسی برآنند: ایرانیان نخستین گاه، شعاع آفتاب وحی را در ترجمه تفسیر محمد بن جریر طبری(224 ـ 310 هـ ق) نظاره کردند و تا اندازهای دشواری فهم خود را نسبت به قرآن کریم برطرف ساختند.
واما اصل ماجرا از این قرار است که دولت پادشاهی ایران در طی جنگهای ذات السلاسل(12هـ)، قادسیه (14هـ)، جلولاء (16هـ) و نهاوند (21هـ) واژگون گشت و ایرانیان اسلام را پذیرا گشته و عروس دولت قرآن را در آغوش کشیدند. و از نظام کهنسال ساسانی دست شسته و سیاست، روش و منش خود را براساس تعالیم قرآن سامان بخشیدند و این کتاب مقدس را اساس کار خویش قرار دادند؛ اما دشواری آنان در فهم، درک، تفسیر و تبین آیات همچنان باقی بود؛ زیرا میان زبان عربی و زبان پهلوی هیچ تفاهمی وجود نداشت و این دو ملت، نسبت به هم بیگانگی فرهنگی داشتند؛ از این رو تصمیم گرفتند تا قرآن را با تفسیری که از آن موجود است، به فارسی برگردانند و در عمل به قرآن، امور ایرانیان به سامان و سهولت گراید. برای اجرای این تصمیم دو نگرانی عمده وجود داشت؛ یکی اینکه: آیا زبان فارسی به آن درجه از کمال رسیده است که مفاهیم قرآن را بازگو کند و شعاع پرفروغ الفاظ قدسی را در واژگان فارسی دَری بنمایاند. دوم اینکه: ممکن است پارهای از فقیهان ظاهرگرا با برگردان قرآن به دیگر زبان به ستیز برخیزند و فتوای تحریم ترجمه را صادر کنند. دشواری نخست اینگونه چاره گشت که پس از نفوذ سیاسی و دینی اعراب در ایران و آمیزش تازیان با ایرانیان، تعاملی میان دو فرهنگی صورت گرفت و لغات چندی از زبان عربی به ادبیات فارسی راه یافت و از طرف دیگر واژگانی فارسی نیز در ادبیات عرب نفوذ کرد و و این تداخل و تعامل الفاظ دست مترجمان را در کار ترجمه بازگذاشت، ولی قواعد و ساختار دستوری زبان فارسی به نیرومندی و پا برجایی خود باقی ماند. به گفته مرحوم بهار: «مردم ایران مانند دیگر مردمان از قبیل قبطیان، نبطیان و رومیان سوریه و آرامیان و سریانیان یکباره در معده ادبیات عرب هضم نشدند و از بین نرفتند…»1یعنی تأثیری که ادبیات عرب در کشورهای مصر و سوریه و سایر بلاد آفریقا گذاشت و ناسخ زبان اصلی آنان گشت، در برابر زبان فارسی تاب توانمندی را نداشت و اسلام با تمام ارزشهای آن در کشور پهناور ایران برجای ماند، ولی زبان عربی به عنوان یک زبان رسمی در این دیار جای پایی نیافت.
وامّا در مورد چارهجوی برای حل دشواری دوم: منصور بن نوح سامانی (حکومت 350 هـ.ق ـ366) دریافت که خود و مردمش از درک معنای قرآن عاجزند و پیوسته برای درک کلام خدا باید به کارشناسان و قرآن دانان عرب رجوع کنند و این با غرور و گذشتههای فرهنگ و تمدن ایرانی سازگار نیست؛ لهذا برای تدارک ترجمه قرآن پای در میان نهاد و امیر سامانی برای این که مورد ملامت و مؤاخذه عالمان دین و احیاناً مورد محکومیت و دربدری قاضیان و محتسبان شریعت قرار نگیرد، پارهای از فقها را به گرد خود بخواست و اندیشه برگردان فارسی قرآن را با آنان در میان نهاد. «علمای ماوراء النهر را گرد کرد و از ایشان فتوا کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان فارسی برگردانیم؟».2
فتوای علما برپاسخ امیر سامانی چنین بود:
«گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفیسر قرآن بپارسی برآن کس را که او تازی نداند، از قول خدای عزوجلّ که گفت: ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه».3
حاصل آنکه چنین فتوایی دست علما را بازگذاشت و برای نخستین بار ترجمه تفسیر گونه قرآن کریم به همّت عدهای از فضلای خراسان انجام گرفت و تفسیر «جامعالبیان فی تفسیر القرآن» معروف به تفسیر کبیر از «محمدبن جریر طبری» فقیه، مفسر و مورّخ ایرانی به زبان فارسی برگردانده شد. از این گفته نگذرم که ترجمه تفسیر طبری، ترجمه ساده کتاب تفسیر محمد بن جریر طبری نیست، بلکه تألیفی است براساس آن، چرا که ایرانیان براساس ذوق دیرین خود به اصل داستان و حکایات بیشتر میپرداختند و در این ترجمه داستانهای قرآن بیشتر مورد توجه قرار گرفته است؛ تا سایرمعارف قرآن. نکته دیگر این که استاد شادروان مجتبی مینوی بخشی از ترجمه قرآن را یاد کرده است که در کتابخانه خسرو پاشا، که در استانبول موجود است و از جمله نسخههای وقف بر قبر ابوایوب انصاری میباشد. این نسخه که از آیه 78 تا آیه 274 سوره بقره بیش نیست، محتمل است قدیمیتر از ترجمه تفسیر طبری باشد.
ما نمونهیی از این کهن نثر فارسی را که برگرفته از ترجمه و تفسیر سوره یوسف است، در اینجا میآوریم تا آرایشی باشد بر این مختصر عریضه.
…یوسف را به مصر بردند و نیکو بیاراستند و به بازار مصر بردند که بفروشند، هرچه اندر مصر خلق بود به نظاره او بیرون آمدند، از زنان و مردان و پیران و جوانان و همه بدو اندر مدهوش مانده بودند، و روشنایی روی یوسف چنان بود که هرکجا او رفتی روشنایی روی او برمردمان همی تافتی، و گیسوها داشت برافکنده همه حلقه گشته و اندامهای او بر یکی از دیگر نیکوتر… عزیز مصر که او وزیر ملک بود او را بخرید و به خانه خویش آورد.و او را زنی بود زلیخا نام. او را بدان زن سپرد. گفت: او را نیکودار که ما را فرزند نیست، باشد که ما را منفعتی ازاین باشد یا این را به فرزندی گیریم. پس یوسف به خانه این عزیز مصر همیبود. این زن که زلیخا نام بود، بر یوسف را دوست گرفت، چنانک صبرش نمانده و یوسف هرزمانی از پیش خویش بیرون فرستادی به باغی یا به جایی مگر او را نبیند آسانتر بودش.
پس هیچ حیلت نماند او را. یوسف را بخواند و گفت، من ترا چنین دوست دارم، باید که فرمان من کنی. یوسف گفت: معاذاللّه که من این کار نکنم، که این خداوند با من نیکویها بسیار کردست. زلیخا گفت: اگر فرمان من کنی و گرنی ترا عذاب کنم. یوسف گفت: معاذاللّه من هرگز این کار نکنم…».
بهرروی ترجمه تفسیر طبری سنگ پایه تفسیرها و ترجمههای بعدی قرار گرفت، البته در اینجا نمیتوان از تفاسیری چون: سور آبادی، کشف الاسرار میبدی و ابوالفتوح رازی یاد نکرد. به ویژه اینکه تفسیر ابوالفتوح به خاطر شیعی بودن مؤلف آن در میان ایرانیان جای بیشتری باز کرد و از شهرت فراوانتری برخوردار گشت.
و تفسیر میبدی به خاطر نایابی و دور از دسترس بودن نسخههای آن، تا نیم قرن گذشته از شهرت فراوانی برخوردار نبود تا این که مرحوم شادروان علی اصغر حکمت به نسخه اصلی آن دست یافت و برای بار نخست دانشگاه تهران افتخار طبع آن را عهدهدار گشت. میبدی (زیسته در قرن پنجم) با این که در شریعت اسلام به مذهب شافعی پایبند بود و در اصول و اعتقادات بر طریق اشعریان میرفت، نسبت به خاندان نبیاکرم(ص) و ائمهـعلیهم السلامـ اشتیاق و ارادت خاصّ میورزید.
«بدانکه اصحاب رسول خدا(ص) که در تفسیر قرآن سخن گفتهاند، معروف از آنان چهار کس است: علی بن ابیطالب(ع)، ابن عباس، ابن مسعود و اُبی بن کعب. علی(ع) در علم تفسیر از همه فایق و فاضلتر بود و پس از او ابنعباس.
ابنعباس گفت: «علم خود در جنب علم علی(ع) چنان دیدم «کالغدیر الصغیر فی البحر؛ چون آبگیری خرد و کوچک در برابر دریا».4
1. ملکالشعرای بهار، سبک شناسی، جلد اول، ص 258.
2. مقدمه ترجمه طبری، ص5.
3. همان.
4. هزار سال تفسیر فارسی، «دکتر سید حسن سادات ناضری» به نقل از کشف الاسرار میبدی،ص276.
تاریخ نگاران ادب فارسی برآنند: ایرانیان نخستین گاه، شعاع آفتاب وحی را در ترجمه تفسیر محمد بن جریر طبری(224 ـ 310 هـ ق) نظاره کردند و تا اندازهای دشواری فهم خود را نسبت به قرآن کریم برطرف ساختند.
واما اصل ماجرا از این قرار است که دولت پادشاهی ایران در طی جنگهای ذات السلاسل(12هـ)، قادسیه (14هـ)، جلولاء (16هـ) و نهاوند (21هـ) واژگون گشت و ایرانیان اسلام را پذیرا گشته و عروس دولت قرآن را در آغوش کشیدند. و از نظام کهنسال ساسانی دست شسته و سیاست، روش و منش خود را براساس تعالیم قرآن سامان بخشیدند و این کتاب مقدس را اساس کار خویش قرار دادند؛ اما دشواری آنان در فهم، درک، تفسیر و تبین آیات همچنان باقی بود؛ زیرا میان زبان عربی و زبان پهلوی هیچ تفاهمی وجود نداشت و این دو ملت، نسبت به هم بیگانگی فرهنگی داشتند؛ از این رو تصمیم گرفتند تا قرآن را با تفسیری که از آن موجود است، به فارسی برگردانند و در عمل به قرآن، امور ایرانیان به سامان و سهولت گراید. برای اجرای این تصمیم دو نگرانی عمده وجود داشت؛ یکی اینکه: آیا زبان فارسی به آن درجه از کمال رسیده است که مفاهیم قرآن را بازگو کند و شعاع پرفروغ الفاظ قدسی را در واژگان فارسی دَری بنمایاند. دوم اینکه: ممکن است پارهای از فقیهان ظاهرگرا با برگردان قرآن به دیگر زبان به ستیز برخیزند و فتوای تحریم ترجمه را صادر کنند. دشواری نخست اینگونه چاره گشت که پس از نفوذ سیاسی و دینی اعراب در ایران و آمیزش تازیان با ایرانیان، تعاملی میان دو فرهنگی صورت گرفت و لغات چندی از زبان عربی به ادبیات فارسی راه یافت و از طرف دیگر واژگانی فارسی نیز در ادبیات عرب نفوذ کرد و و این تداخل و تعامل الفاظ دست مترجمان را در کار ترجمه بازگذاشت، ولی قواعد و ساختار دستوری زبان فارسی به نیرومندی و پا برجایی خود باقی ماند. به گفته مرحوم بهار: «مردم ایران مانند دیگر مردمان از قبیل قبطیان، نبطیان و رومیان سوریه و آرامیان و سریانیان یکباره در معده ادبیات عرب هضم نشدند و از بین نرفتند…»1یعنی تأثیری که ادبیات عرب در کشورهای مصر و سوریه و سایر بلاد آفریقا گذاشت و ناسخ زبان اصلی آنان گشت، در برابر زبان فارسی تاب توانمندی را نداشت و اسلام با تمام ارزشهای آن در کشور پهناور ایران برجای ماند، ولی زبان عربی به عنوان یک زبان رسمی در این دیار جای پایی نیافت.
وامّا در مورد چارهجوی برای حل دشواری دوم: منصور بن نوح سامانی (حکومت 350 هـ.ق ـ366) دریافت که خود و مردمش از درک معنای قرآن عاجزند و پیوسته برای درک کلام خدا باید به کارشناسان و قرآن دانان عرب رجوع کنند و این با غرور و گذشتههای فرهنگ و تمدن ایرانی سازگار نیست؛ لهذا برای تدارک ترجمه قرآن پای در میان نهاد و امیر سامانی برای این که مورد ملامت و مؤاخذه عالمان دین و احیاناً مورد محکومیت و دربدری قاضیان و محتسبان شریعت قرار نگیرد، پارهای از فقها را به گرد خود بخواست و اندیشه برگردان فارسی قرآن را با آنان در میان نهاد. «علمای ماوراء النهر را گرد کرد و از ایشان فتوا کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان فارسی برگردانیم؟».2
فتوای علما برپاسخ امیر سامانی چنین بود:
«گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفیسر قرآن بپارسی برآن کس را که او تازی نداند، از قول خدای عزوجلّ که گفت: ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه».3
حاصل آنکه چنین فتوایی دست علما را بازگذاشت و برای نخستین بار ترجمه تفسیر گونه قرآن کریم به همّت عدهای از فضلای خراسان انجام گرفت و تفسیر «جامعالبیان فی تفسیر القرآن» معروف به تفسیر کبیر از «محمدبن جریر طبری» فقیه، مفسر و مورّخ ایرانی به زبان فارسی برگردانده شد. از این گفته نگذرم که ترجمه تفسیر طبری، ترجمه ساده کتاب تفسیر محمد بن جریر طبری نیست، بلکه تألیفی است براساس آن، چرا که ایرانیان براساس ذوق دیرین خود به اصل داستان و حکایات بیشتر میپرداختند و در این ترجمه داستانهای قرآن بیشتر مورد توجه قرار گرفته است؛ تا سایرمعارف قرآن. نکته دیگر این که استاد شادروان مجتبی مینوی بخشی از ترجمه قرآن را یاد کرده است که در کتابخانه خسرو پاشا، که در استانبول موجود است و از جمله نسخههای وقف بر قبر ابوایوب انصاری میباشد. این نسخه که از آیه 78 تا آیه 274 سوره بقره بیش نیست، محتمل است قدیمیتر از ترجمه تفسیر طبری باشد.
ما نمونهیی از این کهن نثر فارسی را که برگرفته از ترجمه و تفسیر سوره یوسف است، در اینجا میآوریم تا آرایشی باشد بر این مختصر عریضه.
…یوسف را به مصر بردند و نیکو بیاراستند و به بازار مصر بردند که بفروشند، هرچه اندر مصر خلق بود به نظاره او بیرون آمدند، از زنان و مردان و پیران و جوانان و همه بدو اندر مدهوش مانده بودند، و روشنایی روی یوسف چنان بود که هرکجا او رفتی روشنایی روی او برمردمان همی تافتی، و گیسوها داشت برافکنده همه حلقه گشته و اندامهای او بر یکی از دیگر نیکوتر… عزیز مصر که او وزیر ملک بود او را بخرید و به خانه خویش آورد.و او را زنی بود زلیخا نام. او را بدان زن سپرد. گفت: او را نیکودار که ما را فرزند نیست، باشد که ما را منفعتی ازاین باشد یا این را به فرزندی گیریم. پس یوسف به خانه این عزیز مصر همیبود. این زن که زلیخا نام بود، بر یوسف را دوست گرفت، چنانک صبرش نمانده و یوسف هرزمانی از پیش خویش بیرون فرستادی به باغی یا به جایی مگر او را نبیند آسانتر بودش.
پس هیچ حیلت نماند او را. یوسف را بخواند و گفت، من ترا چنین دوست دارم، باید که فرمان من کنی. یوسف گفت: معاذاللّه که من این کار نکنم، که این خداوند با من نیکویها بسیار کردست. زلیخا گفت: اگر فرمان من کنی و گرنی ترا عذاب کنم. یوسف گفت: معاذاللّه من هرگز این کار نکنم…».
بهرروی ترجمه تفسیر طبری سنگ پایه تفسیرها و ترجمههای بعدی قرار گرفت، البته در اینجا نمیتوان از تفاسیری چون: سور آبادی، کشف الاسرار میبدی و ابوالفتوح رازی یاد نکرد. به ویژه اینکه تفسیر ابوالفتوح به خاطر شیعی بودن مؤلف آن در میان ایرانیان جای بیشتری باز کرد و از شهرت فراوانتری برخوردار گشت.
و تفسیر میبدی به خاطر نایابی و دور از دسترس بودن نسخههای آن، تا نیم قرن گذشته از شهرت فراوانی برخوردار نبود تا این که مرحوم شادروان علی اصغر حکمت به نسخه اصلی آن دست یافت و برای بار نخست دانشگاه تهران افتخار طبع آن را عهدهدار گشت. میبدی (زیسته در قرن پنجم) با این که در شریعت اسلام به مذهب شافعی پایبند بود و در اصول و اعتقادات بر طریق اشعریان میرفت، نسبت به خاندان نبیاکرم(ص) و ائمهـعلیهم السلامـ اشتیاق و ارادت خاصّ میورزید.
«بدانکه اصحاب رسول خدا(ص) که در تفسیر قرآن سخن گفتهاند، معروف از آنان چهار کس است: علی بن ابیطالب(ع)، ابن عباس، ابن مسعود و اُبی بن کعب. علی(ع) در علم تفسیر از همه فایق و فاضلتر بود و پس از او ابنعباس.
ابنعباس گفت: «علم خود در جنب علم علی(ع) چنان دیدم «کالغدیر الصغیر فی البحر؛ چون آبگیری خرد و کوچک در برابر دریا».4
1. ملکالشعرای بهار، سبک شناسی، جلد اول، ص 258.
2. مقدمه ترجمه طبری، ص5.
3. همان.
4. هزار سال تفسیر فارسی، «دکتر سید حسن سادات ناضری» به نقل از کشف الاسرار میبدی،ص276.