لطایف قرآنی
آرشیو
چکیده
متن
حکم لازم الاجرا
در زمان خلافت مأمون، شخصی خلافی کرد. امر به گرفتاریش شد. او فرار کرد، برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز و گرنه تو را به جای او به قتل خواهم رساند.
آن شخص گفت: ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بکشد و تو حکمی بفرستی که مرا رها کند، آیا آن سرباز مرا آزاد میکند یا نه؟!
گفت: آری.
گفت: من نیز حکمی از پادشاهی آوردهام که اطاعت او بر تو لازم است که مرا رها سازی؟
گفت: آن کیست و آن حکم چیست؟
گفت: آن کس خدای تعالی و حکم، این آیه است:
«… وَلا تَزِرُ وازِرَة وِزْرَ اُخری…؛ … و هیچ گنهکاری گناه دیگری را متحمّل نمیشود…» (سوره انعام، آیه 164)
مأمون متأثّر شد و گفت: او را رها کنید که حکمی صحیح آورده است!
منفعت چوب
شخصی در نماز جماعت حاضر شد. شنید که امام جماعت این آیه را میخواند:
«الاعراب اشد کفراً و نفاقاً؛ بادیه نشینان عرب، کفر و نفاقشان شدیدتر است.» (سوره توبه، آیه 97)
مرد چوبی برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بیرون رفت. روز دیگر که به نماز جماعت آمد شنید که امام جماعت این آیه را میخواند:
«و من الاعراب من یومن باللّه و الیوم الآخر؛ گروهی از عربهای بادیه نشین، به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند.» (سوره توبه، آیه 99)
مرد گفت: ای امام! معلوم است چوب در تو اثر کرد!
سلام بیاعتنایی
مهدی عبّاسی سومین خلیفه عباسی بود. او پسر منحرفی به نام ابراهیم داشت که نسبت به حضرت علی(ع) کینه خاصی میورزید. روزی نزد مأمون، هفتمین خلیفه عباسی آمد و به او گفت:
«در خواب علی(ع) را دیدم که با هم راه میرفتیم تا به پُلی رسیدیم او مرا در عبور از پُل مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادّعا میکنی که امیر بر مردم هستی، ولی ما از تو به مقام امارت و پادشاهی سزاوارتریم. اما، او به من پاسخ کامل و رسایی نداد.»
مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟
ابراهیم گفت: چند بار به من سلام کرد و گفت: سلاماً… سلاماً.
مأمون گفت: او تو را نادانی که قابل پاسخ نیستی، معرّفی کرده؛ است چرا که قرآن در توصیف بندگان خاصّ خود میفرماید: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یمْشُونَ عَلَی الأرْْضِ هَوْناً وَ إذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بیتکبّر بر زمین راه میروند و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام میگویند (و با بیاعتنایی و بزرگواری میگذرند.)». (سوره فرقان، آیه 63)
در زمان خلافت مأمون، شخصی خلافی کرد. امر به گرفتاریش شد. او فرار کرد، برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز و گرنه تو را به جای او به قتل خواهم رساند.
آن شخص گفت: ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بکشد و تو حکمی بفرستی که مرا رها کند، آیا آن سرباز مرا آزاد میکند یا نه؟!
گفت: آری.
گفت: من نیز حکمی از پادشاهی آوردهام که اطاعت او بر تو لازم است که مرا رها سازی؟
گفت: آن کیست و آن حکم چیست؟
گفت: آن کس خدای تعالی و حکم، این آیه است:
«… وَلا تَزِرُ وازِرَة وِزْرَ اُخری…؛ … و هیچ گنهکاری گناه دیگری را متحمّل نمیشود…» (سوره انعام، آیه 164)
مأمون متأثّر شد و گفت: او را رها کنید که حکمی صحیح آورده است!
منفعت چوب
شخصی در نماز جماعت حاضر شد. شنید که امام جماعت این آیه را میخواند:
«الاعراب اشد کفراً و نفاقاً؛ بادیه نشینان عرب، کفر و نفاقشان شدیدتر است.» (سوره توبه، آیه 97)
مرد چوبی برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بیرون رفت. روز دیگر که به نماز جماعت آمد شنید که امام جماعت این آیه را میخواند:
«و من الاعراب من یومن باللّه و الیوم الآخر؛ گروهی از عربهای بادیه نشین، به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند.» (سوره توبه، آیه 99)
مرد گفت: ای امام! معلوم است چوب در تو اثر کرد!
سلام بیاعتنایی
مهدی عبّاسی سومین خلیفه عباسی بود. او پسر منحرفی به نام ابراهیم داشت که نسبت به حضرت علی(ع) کینه خاصی میورزید. روزی نزد مأمون، هفتمین خلیفه عباسی آمد و به او گفت:
«در خواب علی(ع) را دیدم که با هم راه میرفتیم تا به پُلی رسیدیم او مرا در عبور از پُل مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادّعا میکنی که امیر بر مردم هستی، ولی ما از تو به مقام امارت و پادشاهی سزاوارتریم. اما، او به من پاسخ کامل و رسایی نداد.»
مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟
ابراهیم گفت: چند بار به من سلام کرد و گفت: سلاماً… سلاماً.
مأمون گفت: او تو را نادانی که قابل پاسخ نیستی، معرّفی کرده؛ است چرا که قرآن در توصیف بندگان خاصّ خود میفرماید: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یمْشُونَ عَلَی الأرْْضِ هَوْناً وَ إذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بیتکبّر بر زمین راه میروند و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام میگویند (و با بیاعتنایی و بزرگواری میگذرند.)». (سوره فرقان، آیه 63)