لطایف قرآنی
آرشیو
چکیده
متن
پیشنماز و اعرابی
یکی نماز میخواند و در نماز، سوره نوح را پس از حمد میخواند. در همان آیه اول «اِنّا اَرْسَلْنا نُوحاً»*
(ما نوح را فرستادیم) باز ماند و بیش از آن به یاد نیاورد.
اعرابی که حوصلهاش سر رفته بود، گفت:
«اگر نوح نمیرود، دیگری را بفرست و ما را باز رهان»
*ـ سوره نوح(71)، آیه1.
این را که نمی داند، آن را هم نمی داند
روزی اصمعی که لغوی مشهور است، برسفره هارون الرشید نشسته بود که پالوده عسل آوردند.
اصمعی گفت: بسیاری از اعراب نام پالوده عسل را هم نشنیدهاند.
خلیفه گفت:باید ثابت کنی که چنین است که اگر ثابت کنی کیسهای زر به تو دهم. اتفاقاً اعرابی را دیدند که هیچ نمیدانست. پالوده عسل به او خوراندند و از وی سؤال کردند: آیا میدانی این چیست؟
اعرابی گفت: خدا در قرآن میفرماید: «فیهِما فاکِهَة وَ نَخْل وَ رُمّان»*
در آن دو بهشت، میوه و خرما و انار بسیار است.
نخل که در نزد ما هست، حتماً این رمان است.
اصمعی روبه خلیفه نمود و گفت: ای خلیفه دو کیسه زر برتو واجب شد، چرا که این عرب نه تنها معنی پالوده را نمیداند، بلکه معنی رمّان را نیز نمیداند
*ـ الرحمن(55)، آیه 68.
وحی شیطانی
شخصی به ابن عمر گفت: مختار گمان میکند که به او وحی میشود. ابن عمر پاسخ داد: البته درست میگوید چرا که خداوند متعال فرموده است:
«وَ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحوُُنَ اِلی اَوْلِیائِهِمْ؛ و شیاطین سخت به دوستان خود وسوسه (وحی) کنند.»*
*ـ انعام(6)، آیه 121.
هرکه را تو پدری، یتیم است
منصور دوانقی به زیاد بن عبداللّه مبلغی داد تا آن را در میان افراد نابینا و یتیم تقسیم نماید. ابو زیاد تمیمی که طمع در مال داشت، گفت: نام مرا در میان نابینایان بنویس.
زیاد بن عبدالملک گفت: باشد مینویسم چرا که خداوند میفرماید:
«فَاِنَّها لا تَعْمی الاَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فی الصُّدُورِ؛ این کافران را چشم سر گرچه کور نیست، لیکن چشمِ باطن و دیده دلهاکور است»*
سپس ابو زیاد درخواست کرد که نام فرزندش نیز در دفتر نام ایتام نوشته شود.
زیاد بن عبداللّه گفت آن را هم مینویسم. هر که را که تو پدری، یتیم است.
*ـ حج(22)، آیه 46.
خجالت و پشیمانی
روزی عقیل بن ابیطالب در دمشق پیش معاویه نشسته بود. وقتی معاویه حاکم شام بود و همه اعیان شام و حجاز و عراق حاضر بودند.
معاویه بر سبیل ظرافت گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق آیا آیه «تَبَّتْ یدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبّ»(1) را شنیدهاید؟
گفتند: بلی.
معاویه گفت: ابی لهب عموی عقیل است.
عقیل گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق آیا آیه «وَ اَمْرَاَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ فی جِیدِها حَبْل مِنْ مَسَدٍ»(2) را شنیدهاید.
گفتند: بلی.
عقیل گفت: این «حمالة الحطب» عَمَّه معاویه است؛
معاویه از ظرافت خود پشیمان گشت و از آن جواب خجل گشت.
(1) مسد(111)، آیه 1.
(2) مسد(111)، آیه 4 و 5.
طعام خشک
عربی بر سر خوان خلیفه حاضر شد. طعامی آوردند. خلیفه او را همکار خود کرد؛ در طعام پیش خلیفه روغن بسیار بود و طعام نزد عرب خشک بود.
عرب با سرانگشت خود جویی ساخت تا روغن به طرف او روان گشت؛ خلیفه این آیه را خواند:
«اَخْرَقْتَها لِتُغرِقَ اَهْلَها؛ آیا کشتی را سوراخ میگردانی تا اهل آن را غرق نمایی؟»(1)
عرب این آیه را خواند:
«فَسُقناهُ الی بَلَدٍ مَیتٍ؛ ما ابر پر آب را به زمین افسرده راندیم تا زمین مرده را زنده گردانیم»(2)
(1) کهف(18)، آیه 71.
(2) فاطر(35)، آیه 9.
یکی نماز میخواند و در نماز، سوره نوح را پس از حمد میخواند. در همان آیه اول «اِنّا اَرْسَلْنا نُوحاً»*
(ما نوح را فرستادیم) باز ماند و بیش از آن به یاد نیاورد.
اعرابی که حوصلهاش سر رفته بود، گفت:
«اگر نوح نمیرود، دیگری را بفرست و ما را باز رهان»
*ـ سوره نوح(71)، آیه1.
این را که نمی داند، آن را هم نمی داند
روزی اصمعی که لغوی مشهور است، برسفره هارون الرشید نشسته بود که پالوده عسل آوردند.
اصمعی گفت: بسیاری از اعراب نام پالوده عسل را هم نشنیدهاند.
خلیفه گفت:باید ثابت کنی که چنین است که اگر ثابت کنی کیسهای زر به تو دهم. اتفاقاً اعرابی را دیدند که هیچ نمیدانست. پالوده عسل به او خوراندند و از وی سؤال کردند: آیا میدانی این چیست؟
اعرابی گفت: خدا در قرآن میفرماید: «فیهِما فاکِهَة وَ نَخْل وَ رُمّان»*
در آن دو بهشت، میوه و خرما و انار بسیار است.
نخل که در نزد ما هست، حتماً این رمان است.
اصمعی روبه خلیفه نمود و گفت: ای خلیفه دو کیسه زر برتو واجب شد، چرا که این عرب نه تنها معنی پالوده را نمیداند، بلکه معنی رمّان را نیز نمیداند
*ـ الرحمن(55)، آیه 68.
وحی شیطانی
شخصی به ابن عمر گفت: مختار گمان میکند که به او وحی میشود. ابن عمر پاسخ داد: البته درست میگوید چرا که خداوند متعال فرموده است:
«وَ اِنَّ الشَّیاطینَ لَیوحوُُنَ اِلی اَوْلِیائِهِمْ؛ و شیاطین سخت به دوستان خود وسوسه (وحی) کنند.»*
*ـ انعام(6)، آیه 121.
هرکه را تو پدری، یتیم است
منصور دوانقی به زیاد بن عبداللّه مبلغی داد تا آن را در میان افراد نابینا و یتیم تقسیم نماید. ابو زیاد تمیمی که طمع در مال داشت، گفت: نام مرا در میان نابینایان بنویس.
زیاد بن عبدالملک گفت: باشد مینویسم چرا که خداوند میفرماید:
«فَاِنَّها لا تَعْمی الاَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فی الصُّدُورِ؛ این کافران را چشم سر گرچه کور نیست، لیکن چشمِ باطن و دیده دلهاکور است»*
سپس ابو زیاد درخواست کرد که نام فرزندش نیز در دفتر نام ایتام نوشته شود.
زیاد بن عبداللّه گفت آن را هم مینویسم. هر که را که تو پدری، یتیم است.
*ـ حج(22)، آیه 46.
خجالت و پشیمانی
روزی عقیل بن ابیطالب در دمشق پیش معاویه نشسته بود. وقتی معاویه حاکم شام بود و همه اعیان شام و حجاز و عراق حاضر بودند.
معاویه بر سبیل ظرافت گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق آیا آیه «تَبَّتْ یدا اَبی لَهَبٍ وَ تَبّ»(1) را شنیدهاید؟
گفتند: بلی.
معاویه گفت: ابی لهب عموی عقیل است.
عقیل گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق آیا آیه «وَ اَمْرَاَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ فی جِیدِها حَبْل مِنْ مَسَدٍ»(2) را شنیدهاید.
گفتند: بلی.
عقیل گفت: این «حمالة الحطب» عَمَّه معاویه است؛
معاویه از ظرافت خود پشیمان گشت و از آن جواب خجل گشت.
(1) مسد(111)، آیه 1.
(2) مسد(111)، آیه 4 و 5.
طعام خشک
عربی بر سر خوان خلیفه حاضر شد. طعامی آوردند. خلیفه او را همکار خود کرد؛ در طعام پیش خلیفه روغن بسیار بود و طعام نزد عرب خشک بود.
عرب با سرانگشت خود جویی ساخت تا روغن به طرف او روان گشت؛ خلیفه این آیه را خواند:
«اَخْرَقْتَها لِتُغرِقَ اَهْلَها؛ آیا کشتی را سوراخ میگردانی تا اهل آن را غرق نمایی؟»(1)
عرب این آیه را خواند:
«فَسُقناهُ الی بَلَدٍ مَیتٍ؛ ما ابر پر آب را به زمین افسرده راندیم تا زمین مرده را زنده گردانیم»(2)
(1) کهف(18)، آیه 71.
(2) فاطر(35)، آیه 9.