چکیده

مرگ واقعیتی انکارناپذیر و مسأله ای پیچیده است که در ادوار مختلف زندگی، ذهن آدمی را به نحوی به خود مشغول می-دارد. هنرمندان نیز از این قاعده برکنار نیستند. آنان به شیوه های مختلف مضمون مرگ را دستمایه ی آثار خویش قرار داده اند و از مناظر گوناگونی به آن نگریسته اند. بررسی دیدگاه فروغ فرخزاد و فریدا کالو، دو هنرمند برخاسته از دو فرهنگ و جغرافیای متفاوت که هر کدام در رشته های هنری متفاوتی هم فعالیت داشته اند، نسبت به موضوع مرگ، علاوه بر اهمیتی که از منظر مطالعات تطبیقی و بین رشته ای هنر دارد، روشنگر نکته های تازه ای راجع به هنر آنان نیز است. پرسشی که پژوهش پیش رو می کوشد به آن پاسخ روشنی بدهد، چیستی موضع این دو هنرمند در برابر مسأله ی مرگ و پیگیری تحولات دیدگاه آنان در این باره است. از آنجا که طبق نظر صاحب نظران، هنر هر دو در ارتباطی تنگاتنگ با زندگی شخصی پر فراز و نشیب و سراسر تحول آن ها بوده، به نظر می رسد که دیدگاه آن ها نسبت به مسأله ی مرگ نیز دستخوش تحول بوده است. همان گونه که از نظر گذشت، این بررسی تنها معطوف به آثار این دو هنرمند است و موارد دیگر نظیر مصاحبه های شخصی، خاطرات، نقل قول ها و ... مد نظر قرار نگرفته اند. روش پژوهش، تحلیلی و تطبیقی است و گردآوری اطلاعات آن به شیوه ی کتابخانه ای انجام گرفته است. یافته های پژوهش حاکی از آن است که هیچ یک از این دو هنرمند دیدگاه ثابتی نسبت به مفهوم مرگ نداشته و هر دو در برابر آن پویا و بالنده بوده اند. هر دو هنرمند در مسیری مشابه با یکدیگر، روندی تکاملی را در شناخت مفهوم مرگ پیموده اند.

تبلیغات