« جمعه یا کرانههای اقیانوس آرام» و « جویندة طلا » آخرین حلقه از زنجیرة طولانی داستانهای رابینسون هستند که آغازگر آن اثر دانیل دفو بوده است. بیشتر پیروان این نویسندة انگلیسی در آثار خود کشتیشکستگانی را به تصویر کشیدند که در جزیره ای متروک به دام افتادهاند. اما تورنیه و لوکلزیو کوشیدهاند در داستان سنتی رابینسون دست به نوآوری زنند. البته چنین دغدغهای از زمان «سوزان و اقیانوس آرام» نوشته ی ژان ژیرودو وجود داشته است. اما میشل تورنیه آن را برای نخستین بار به صورت کامل در رمان خود به تصویر کشید. هیجده سال پس از نگارش این رمان٬ لوکلزیو رابینسوناد جدیدی میآفریند که با آثار پیشین خود تفاوت های قابل ملاحظهای دارد.
همین تفاوت هاست که بر بستری مشترک با رابینسونهای پیشین، تولید معنایی جدید میکند. تحقیق حاضر نیز کوششی است تا با مطالعة درون مایة زمان-مکان که سنگ بنای دو اثر است، قدمی در راه درک این برداشت جدید بردارد. ( نگارنده پرسش یا فرضیهای را مطرح نمی کند که در مقاله بخواهد پاسخی برای آن بیابد. همه چیز از آغاز روشن است و فقط نقل قول ها تأییدی بر این گفته خواهد بود