در طول قرن بیستم، جریان اصلی ِ نقد و نظریه پردازی در حوزه هنرهای بصری و به ویژه عکاسی، عمدتاً متأثر از آرای منتقدین ادبی، روان کاوان، نشانه شناسان و فلاسفه پَسامدرن از قبیل بنیامین، دریدا، بارت، دلوز، سونتاگ و ... بوده است. امّهات چنین رهیافتی را هم می توان در تفاسیر نشانه شناختی ِ مبتنی بر یک تلقّی نسبی گرا و کیفی از مقوله عینیت جست. اما به زعم نگارنده، و با نظر به جملگی ِ تحولات اندیشگی ِ این قرن، چنین رهیافتی از حیث فقدان مؤلفه های نقد علمی و تحلیلی به مقوله ی «عینیت» (آنچنان که در ساحت فلسفه علم دیده می شود)، نمی تواند یک تنه مؤید جملگی ِ پتانسیل های دلالت شناختی هنر عکاسی (به مثابه شیوه ای برای بازنمایی پدیدارهای عینی) باشد.
از همین رو در این مقالهْ کوشش شده تا با ارائه ی شرح مجملی بر سیر تطوّر منطقی ِ مفهوم «تصویر» در منظومه معرفتی ِ لودویگ ویتگنشتاین (فیلسوف اتریشی-بریتانیایی ِ سنت تحلیلی)، تعریفی نسبتاً هنجارمند و همسو با سایر تحولات معرفت شناختی ِ مرتبط به مقوله عینیت، از مفهوم «عکس» ارائه شود. استدلالات ویتگنشتاین را همان قدر که می توان به ساحت فیزیک کوانتوم و هوش مصنوعی تسرّی داد، می توان به منزله ی بستر مطمئنی برای تعریف مقوله «عینیت» و متعاقباً اختلاف نهایی ِ مترتب بر نگاه هنرمند و منتقد هنری نیز تلّقی کرد.