اقبال لاهوری و قرآن
آرشیو
چکیده
متن
محمد اقبال لاهوری، شاعر نامدار پاکستان، در سال 1289 هجری قمری در شهر سیالکوت در خانوادهای متدین چشم به جهان گشود. پدرش نور محمد، علاقه شدیدی به امور روحانی داشت، اگرچه بهظاهر بهامور بازرگانی اشتغال داشت.
چون چند سالی از عمر محمّد گذشت و بهمراحل تحصیل نزدیک شد، پدرش او را بنا به رسم آن زمان، برای یاد گرفن قرآن مجید، به یکی از مساجد برد. انس قاقرآن از همان آغاز، در روح حساس محمّد، اثر گذاشت. بعدها مراحل تحصیلات ابتدایی و متوسطه و عالی را پشت سر گذاشت و استاد دانشگاه و وکیل دعاوی شد.
اقبال بر اثر علاقه شدیدی که بهقرآن داشت، مطالعات عمیقی کرد و حتی در نظر داشت کتاب مستقلّی درباره «قرآن» بنویسد و آن را «احیای روش قضایی اسلام» بنامد، امّا کسالت وی مانع از نوشتن چنین کتابی شد.
اقبال از معماران و پایهگذاران اصلی استقلال پاکستان است. وی متفکّر خلاّق و مبتکری است که ارزشهای تازهای برای جهان آورد و برای شور و شوق مردم آن دیار در شناخت دین اسلام و پیشوایان عالیقدر آن گامهای بزرگی برداشت. اقبال در همه زمینههای فکری، که موجب نجات شرق است و استقلال و آزادگی را برای مسلمانان بهارمغان میآورد، کوشا بود.
اکنون جا دارد از اشعاری که درباره «قرآن» سروده است، شمّهای نقل کنیم. سخن اول را درباره اهمیت «آیین» و «دین» چنین میگوید
ملّتی را رفت چون آیین ز دست مثل خاک اجزای او از هم شکست
باطن دین نبی این است و بس هستی مسلم ز آیین است و بس
گل زآیین بسته شد گلدسته شد برگ گل شد چون زآیین بسته شد
زیر گردون سرّ تمکین تو چیست؟ تو همی دانی که آیین تو چیست؟
آن کتاب زنده قرآن حکیم حکمت او لایزال است و قدیم
نسخه اسرار تکوین حیات بیثبات از قوّتش گیرد ثبات
حامل او رحمة للعالمین نوع انسان را پیام آخرین
رهزنان از حفظ او رهبر شدند از کتابی صاحب دفتر شدند
تا دلش از گرمی قرآن تپید موج بیتابش چو گوهر آرمید
گر تو میخواهی مسلمان زیستن نیست ممکن جز بهقرآن زیستن
از تلاوت بر تو حق دارد کتاب تو ازو کامی که میخواهی بیاب
سپس بهقدرت و سرّ توانایی ملت اشاره دارد و این که قرآن کریم و آیین خاتمالنبیین (ص)، یعنی اسلام، دین استوار، هر بیثباتی را پایداری میبخشد.
باز هم در اهمّیت قرآن چنین میسراید:
اقبال بهقرآن اهمّیت میداد و آن را بس مهم میشمرد. از شیخ سلیمان ندوی، از روحانیون نامدار پاکستان، نقل شده است که گفت:روزی به دیدار اقبال رفتم، و بهاو گفتم:بسیار شگفتآور است که من و امثال من، که عمری را در تحصیل علوم مذهبی صرف کردهایم و متخصص شدهایم، هیچکدام نتوانستهایم بهاندازه شما نشر معارف اسلامی و تأثیر آن در میان مردم موفق باشیم. امّا چهطور شما تا بهاین اندازه موفق بودهاید؟ اگر ممکن است علّت موفّقیت خود را بیان کنید.
اقبال در پاسخ شیخ سلیمان ندوی گفتکاگر بهزعم شما توانسته باشم در اینباره موفقیتی بهدست آورده باشم، عمل بهتوصیهای است که پدرم به من کرده است:
«روزی هنگام صبح که مشغول تلاوت قرآن بودم، پدرم از جلوی اتاق من عبور کرد و گفت:چه میخوانی؟ گفتم:قرآن میخوانم. آنگاه پدرم گفت:بسیار خوب! امّا دوست دارم قرآن را آنچنان بخوانی که گویا همین الآن بر تو نازل شده است و خداوند دارد با تو سخن میگوید».
این توصیه را اقبال فراگوش داشت و همواره با تأمّل و حزن قرآن میخواند و چنین میپنداشت که همین الآن قرآن بر او نازل شده است.
اینک یک نسخه از قرآن، که اقبال از روی آن تلاوت میکرد، در موزه موجود است. هنگامی که اقبال قرآن میخواند، اشک از صورتش سرازیر میشد و بر این مصحف فرو میریخت که آثارش بر روی کاغذهای آن موجود است و بههمین دلیل در موزه نگهداشته شده است.
چون چند سالی از عمر محمّد گذشت و بهمراحل تحصیل نزدیک شد، پدرش او را بنا به رسم آن زمان، برای یاد گرفن قرآن مجید، به یکی از مساجد برد. انس قاقرآن از همان آغاز، در روح حساس محمّد، اثر گذاشت. بعدها مراحل تحصیلات ابتدایی و متوسطه و عالی را پشت سر گذاشت و استاد دانشگاه و وکیل دعاوی شد.
اقبال بر اثر علاقه شدیدی که بهقرآن داشت، مطالعات عمیقی کرد و حتی در نظر داشت کتاب مستقلّی درباره «قرآن» بنویسد و آن را «احیای روش قضایی اسلام» بنامد، امّا کسالت وی مانع از نوشتن چنین کتابی شد.
اقبال از معماران و پایهگذاران اصلی استقلال پاکستان است. وی متفکّر خلاّق و مبتکری است که ارزشهای تازهای برای جهان آورد و برای شور و شوق مردم آن دیار در شناخت دین اسلام و پیشوایان عالیقدر آن گامهای بزرگی برداشت. اقبال در همه زمینههای فکری، که موجب نجات شرق است و استقلال و آزادگی را برای مسلمانان بهارمغان میآورد، کوشا بود.
اکنون جا دارد از اشعاری که درباره «قرآن» سروده است، شمّهای نقل کنیم. سخن اول را درباره اهمیت «آیین» و «دین» چنین میگوید
ملّتی را رفت چون آیین ز دست مثل خاک اجزای او از هم شکست
باطن دین نبی این است و بس هستی مسلم ز آیین است و بس
گل زآیین بسته شد گلدسته شد برگ گل شد چون زآیین بسته شد
زیر گردون سرّ تمکین تو چیست؟ تو همی دانی که آیین تو چیست؟
آن کتاب زنده قرآن حکیم حکمت او لایزال است و قدیم
نسخه اسرار تکوین حیات بیثبات از قوّتش گیرد ثبات
حامل او رحمة للعالمین نوع انسان را پیام آخرین
رهزنان از حفظ او رهبر شدند از کتابی صاحب دفتر شدند
تا دلش از گرمی قرآن تپید موج بیتابش چو گوهر آرمید
گر تو میخواهی مسلمان زیستن نیست ممکن جز بهقرآن زیستن
از تلاوت بر تو حق دارد کتاب تو ازو کامی که میخواهی بیاب
سپس بهقدرت و سرّ توانایی ملت اشاره دارد و این که قرآن کریم و آیین خاتمالنبیین (ص)، یعنی اسلام، دین استوار، هر بیثباتی را پایداری میبخشد.
باز هم در اهمّیت قرآن چنین میسراید:
اقبال بهقرآن اهمّیت میداد و آن را بس مهم میشمرد. از شیخ سلیمان ندوی، از روحانیون نامدار پاکستان، نقل شده است که گفت:روزی به دیدار اقبال رفتم، و بهاو گفتم:بسیار شگفتآور است که من و امثال من، که عمری را در تحصیل علوم مذهبی صرف کردهایم و متخصص شدهایم، هیچکدام نتوانستهایم بهاندازه شما نشر معارف اسلامی و تأثیر آن در میان مردم موفق باشیم. امّا چهطور شما تا بهاین اندازه موفق بودهاید؟ اگر ممکن است علّت موفّقیت خود را بیان کنید.
اقبال در پاسخ شیخ سلیمان ندوی گفتکاگر بهزعم شما توانسته باشم در اینباره موفقیتی بهدست آورده باشم، عمل بهتوصیهای است که پدرم به من کرده است:
«روزی هنگام صبح که مشغول تلاوت قرآن بودم، پدرم از جلوی اتاق من عبور کرد و گفت:چه میخوانی؟ گفتم:قرآن میخوانم. آنگاه پدرم گفت:بسیار خوب! امّا دوست دارم قرآن را آنچنان بخوانی که گویا همین الآن بر تو نازل شده است و خداوند دارد با تو سخن میگوید».
این توصیه را اقبال فراگوش داشت و همواره با تأمّل و حزن قرآن میخواند و چنین میپنداشت که همین الآن قرآن بر او نازل شده است.
اینک یک نسخه از قرآن، که اقبال از روی آن تلاوت میکرد، در موزه موجود است. هنگامی که اقبال قرآن میخواند، اشک از صورتش سرازیر میشد و بر این مصحف فرو میریخت که آثارش بر روی کاغذهای آن موجود است و بههمین دلیل در موزه نگهداشته شده است.