چکیده

متن

 آنچه در جهان امکان یافت می‏شود، موهبت الهی است: ﴿وما بکم من نعمة فمن الله﴾۱؛ ولیّ نعمتِ همهٔ نعمتها خداست، لیکن درجات مواهب خدا فرق می‏کند، علل عادیِ بعضی از امور، فراوان و مشهود است و علل بعضی دیگر مخفی است و گر نه:
أزمَّة الأمور طرّاً بیده ٭٭٭٭ والکلّ مستمدَّةٌ من مدده ۲
انسان چیزی را با تفویض و اختیار مالک نمی‏شود که خدا در تحقق آن نقشی نداشته باشد. هر موجود ممکنی به استناد واجب یافت می‏شود، حتی علوم عادی هم معلّمش خدای سبحان است: ﴿علَّم الإنسان ما لمیعلم﴾۳٫ درس و بحث و معلم، علل اِعدادی است و علّت فاعلی حقیقی همهٔ آنها خداست و علت اِعدادی سهمی اساسی ندارد، همچون شیار کردن زمین که علت اِعدادی است؛ کشاورز تنها زمین را شیار کرده، بذر را به دل خاک می‏سپارد، ولی آن را رویش نداده بارور نمی‏سازد. فاعل حقیقی که به حبّه‏ای بی‏جان حیات می‏بخشد خداست: ﴿ءأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون﴾۴، اوست که بذر بی‏جان را دو نیم کرده رویش می‏دهد: ﴿فالق الحبّ و النوی﴾۵، از درون، ریشه و از بیرون جوانه می‏رویاند و به صورت مزروع و سنبل درمی‏آورد.
انسان می‏تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد؛ عصمت منحصر به پیغمبران و امامان معصوم(علیهم السلام) نیست، البته هر پیغمبر یا امامی باید معصوم باشد، ولی هر معصومی پیغمبر یا امام نیست. با تهذیب نفس می‏توان نسبت به آینده مصون ماند و نیز ممکن است گذشته را با کفارات‏و… جبران کرد اما نمی‏توان آن را به گونه‏ای ترمیم کرد که عصمت نسبت به گذشته تحصیل شود؛ چون نمی‏توان واقع شده را تغییر داد، گرچه هر انسانی می‏تواند قبل از بلوغ، در سآیهٔ تعلیم و تربیت و تهذیب و تزکیه به جایی برسد که در هنگام بلوغ معصوم باشد.
کسی که از تعلیم و تربیت صحیح اولیای الهی بهره‏مند است، ممکن است به مقامی از عصمت نایل شود که در مسائل علمی نیز اشتباه نکند: ﴿إن‏تتّقوا الله یجعل لکم فرقانا﴾۶، فاروق محض نصیب او گردد، نه بد بفهمد و نه فهمیده‏ها را بد نگه دارد، گرچه ممکن است بعضی از چیزها را نداند، چون عصمت نیز مانند سایر کمالات وجودی دارای درجات و شئون و شُعب است، نه این که در همهٔ افراد یکسان باشد.
با تهذیب نفس، مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطره‏ها از هواجس بد، مراقبه، محاسبه، مشارطه، معاتبه و معاقبه، می‏توان از ملکهٔ عصمت در بخش علم و عمل بهره‏مند شد.
آنچه انحصاری و موهبتی است و کسی نمی‏تواند با تلاش و کوشش آن را کسب کند نبوّت، رسالت و امامت است که: ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾۷٫ امامان معصوم تنها دوازده نفرند ولی معصوم شدن ممکن است، همچنان که حضرت فاطمهٔ زهرا (علیها أفضل صلوات المصلین) دارای ملکهٔ عصمت بود بدون آن که دارای سمت نبوت، رسالت و امامت باشد.
عصمت علمی و عملی گرچه هر دو موهبت است، ولی انسان می‏تواند زمینهٔ این دو را در خود فراهم کند تا خدای سبحان که وهّاب مطلق است، برابر استعداد فراهم شده، کمال عصمت را عطا کند: ﴿واتاکم من کلِّ ما سألتموه﴾۸٫ یعنی هرچه را به لسان استعداد سئوال کردید جواب آن آماده است و خدای سبحان عطا خواهد کرد: «لکل مسألة منک سمع حاضر»۹٫
معصوم می‏تواند گناه کند
چون عصمت ملکه‏ای است اختیاری، علمی و عملی، بنابر این نمی‏توان گفت: «کسی که به این مقام رسیده اگر گناهی مرتکب نشد هنرمند نیست و هنرمند کسی است که بتواند گناه کند ولی در جبههٔ درون، امیال نفس را سرکوب سازد»؛ زیرا معصوم همواره مسلّح به ملکه است و دشمن درون (نفس و خواسته‏های آن) را سرکوب می‏کند، از این رو نفس او گرچه می‏خواهد از گناه لذّت ببرد ولی بر اثر سرکوبی، جرئت خواستن و فکر گناه کردن ندارد، چون پایان امر را به خوبی مشاهده می‏کند، چنانکه دربارهٔ حضرت یوسف (علیه السلام) می‏فرماید: ﴿ولقد همت به وهمّ بها لولا أن رءا برهان ربه﴾۱۰٫
خدای سبحان درون گناه را شعلهٔ آتش معرفی کرده است: ﴿الذین یأکلون أموال الیتامی ظلماً إنّما یأکلون فی بطونهم ناراً﴾۱۱٫ آنچه از مال یتیم که به ستم از او گرفته شود، گرچه به ظاهر غذاست ولی در باطن آتش است. بنابر این کسی که پایان کار و درون گناه را می‏بیند که آتش است، فراموش هم نمی‏کند؛ از این رو نه عمداً خود را به گناه می‏آلاید و نه سهواً.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه در پایان قصهٔ عقیل می‏فرماید: عجیب‏تر از این، کسی است که شبانگاه حلوایی برای من آورده که گویا با آب دهان یا قی افعی عجین شده است! به او گفتم: اگر زکات یا صدقه است بر ما اهل بیت روا نیست و اگر مقصود باطلی داری، هرگز به آن نائل نمی‏شوی۱۲٫ حضرت علی(علیه السلام) رشوه را همچون غذایی دانسته که مار سمّی پس از خوردن، قی می‏کند! غذایی که دو بار از کانال سمّی بگذرد هیچ عاقلی دست به خوردن آن دراز نمی‏کند. ممکن است انسان بداند که دست گذاشتن به سیم بی‏عائق برق، کشنده است، اما از روی فراموشی دست‏زده، هلاک شود ولی معصوم، هم‏می‏داند باطن گناه شعلهٔ آتش است و هم آن را فراموش نمی‏کند، چون آن کس که انسان را فراموشکارمی‏کند شیطان است و شیطان در حرم امن مخلَصین راه ندارد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارهٔ ملائکه می‏فرماید: «لا یغشاهم نوم العیون ولاسهوُ العقول ولا فترةُ الأبدان ولاغفلة النسیان»۱۳؛ فرشتگان اهل خواب، سهو، نسیان و خستگی بدن نیستند. انبیا جسمشان بر اثر خستگی به خواب می‏رود ولی جانشان اهل خواب وسهو و نسیان نیست، از این رو رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: قلبم در بیداری و خواب، بیدار است: «تنام عینای ولا ینام قلبی»۱۴، سهو و نسیان و غفلت خواب قلب است و قلب رسول خدا همیشه بیدار بود.
کسی که سهو عقل و نسیان دل در حرم امن او راه ندارد نه به عمد خود را به گناه می‏آلاید و نه از روی سهو و نسیان.
خلاصه این که ملکه عصمت ـ علمی وعملی ـ مقتضیات قوا را به آنها می‏دهد، نه این که آنها را از بین ببرد. هر کدام از قوا مقتضایی دارند که هم می‏توان آن را از راه حلال تهیه کرد و هم از راه حرام. سامعه صوت موزون و دلپذیر می‏خواهد نه غنای حرام، باصره از مناظر زیبا لذّت می‏برد نه خصوص مناظر حرام، قوّهٔ غاذیه غذا می‏خواهد نه غذای حرام و این چنین است سایر قوا. انبیا راه حرام را بستند و با حلال به مقتضیات قوا پاسخ دادند، نه اینکه قوای طبیعی را سرکوب کرده باشند.
امتناع عادی صدور گناه از معصوم
صدور گناه از معصوم، امتناع ذاتی ندارد؛ یعنی عقلاً محال نیست که معصوم گناه کند، زیرا اولاً اگر صدور گناه محال بود، مقدور نمی بود و اگر مقدور نمی بود، مورد تکلیف قرارنمی گرفت.ثانیاً اگر از انجام معصیت ناتوان می‏بود، نمی‏توانست حجّت بر مردم باشد و خداوند دستور تأسّی به او را بدهد. ثالثاً اگر انجام گناه ذاتاً محال باشد، اطاعت ذاتاً ضروری خواهد بود و در چنین صورتی اطاعت هم مورد تکلیف قرار نمی گرفت و مجالی برای انذار و تبشیر و وعده و وعید باقی نمی ماند. از این روست که فرشتگان مکلّف نیستند و شاید علت عدم ذکر فرشتگان در آیهٔ ﴿وما خلقت الجنّ و الإنس إلا لیعبدون﴾۱۵ همین نکته باشد.
دنیا نشئهٔ تکلیف است، و معصوم چون انسان است مکلف است و اگر چه می‏تواند معصیت کند، لیکن خود را به آن نمی‏آلاید، از این رو خدای سبحان می‏فرماید: ﴿لئن أشرکت لیحبطن عملک﴾۱۶٫ گرچه محال عادی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) معصیت کند ولی مکلف به ترک معصیت است؛ می‏تواند خطور داشته باشد ولی خاطره‏اش نیز مصون است، چون خاطرهٔ او یا الهی است یا مَلَکی و هرگز خاطرهٔ نفسانی ندارد چه رسد به خاطرهٔ ‏شیطانی۱۷٫
نتیجه آن که صدور گناه از معصوم عقلاً محال نیست، پس ذاتاً امکان دارد، گرچه عادةً صادر نمی گردد. توضیح آن که در ملکهٔ عصمت، اختیار وجود دارد و می‏توان فعل را قبل از انجام آن به صورت قضیه ممکنه به فرد معصوم نسبت داد و گفت: «المعصوم یفعل الإطاعة بالإمکان ویفعل المعصیة بالإمکان»، ولی پس از انجام، اسناد آن فعل به شخصْ ضروری و عدم آن ممتنع می‌شود. لیکن این گونه امتناع، امتناع بالاختیار است که با داشتن اختیار منافاتی ندارد. بنابر این پس از انجام طاعت گفته می‌شود: «هذا المطیع مطیع بالضرورة»، که در واقع قضیه مزبور به صورت «ضروری بشرط محمول» است.
پس با حفظ عصمت، محال است که از معصوم گناهی صادر شود اما این محال عادی است نه ذاتی؛ زیرا همان‏گونه که اصل وجود معصوم از مبدأ دیگری است و قابل زوال می‌باشد، همهٔ شئون و از جمله عصمت وی نیز چنین است و با زوال آن ممکن است عصیان کند و بدین جهت مکلف است. بنابر این ترک عصیان برای او ذاتاً ممکن است و عادةً ضروری است.
عصمت الهی
نکته‌ٔ شایان ذکر این که عدم صدور قبیح از معصوم را نمی‏توان به عدم صدور آن از خداوند تشبیه کرد؛ زیرا امتناعِ اولی، عادی و استحالهٔ دومی ذاتی است و همان گونه که انسان معصوم از نظر حدوث و بقاء، ذاتاً ممکن است، همه اوصافش نیز مانند اصل هستی وی ممکن است. ولی از خداوند سبحان ـ چون حدوث و بقاء ندارد، بلکه هستی محض و علم و کمال و قدرت محض است و از کمال محض صدور هر کمال و حسن، ضروری و ترک هر نقص و قبیح نیز ضروری خواهد بود ـ نقص ممتنع الصدور است.
معنای ضرورت دربارهٔ واجب تعالی این است که او منشأ هر گونه ضرورت است، نه آن که محکوم به ضرورت باشد، یعنی کار خوب ضرورةً از خداوند صادر می‌شود، نه آن که بر او لازم باشد که کار خیر انجام دهد و همچنین کار قبیح ضرورةً از خداوند صادر نمی گردد، نه آن که بر او لازم باشد که قبیح را ترک کند. «یجب عن الله» صحیح است و «یجب علی الله» باطل، و نیز «یمتنع عن الله» درست است و «یمتنع علی الله» باطل.
برهان مطلب آن است که هر چیزی که غیر خداوند باشد، فعل خدا محسوب شده و ممکن است و هرگز فعلْ حاکم بر فاعل، و ممکنْ حاکم بر واجب نخواهد بود. پس صدور نقص از واجب، مستحیل ذاتی است نه عادی و این مستلزم جبر نیست؛ زیرا صدور فعل جبری، تسخیری و قسری، از قدرت محض مستحیل است و ممکن نیست موجودی که قدرت محض است به انجام کاری مجبور شده یا مسخّر و مقسور گردد. یعنی همان طور که نقص با کمال محض سازگار نیست، جبر، تسخیر یا قسر با قدرت محض مناسب نخواهد بود.
خلاصه این که همه جهات نقصْ ممتنع الصدور از خدای سبحان، به امتناع عقلی است نه عادی و سند این امتناع عقلی، امتناع اجتماع نقیضین است که یک حکم عقلی اولی بالذات است چنانکه دور و تسلسل گرچه امتناع عقلی دارد لیکن بالذات نیست بلکه مستند به امتناع جمع نقیضین است و تقدم شی‏ء بر نفس از آن جهت محال است که مستلزم اجتماع نقیضین است. بنابر این چون خدای سبحان کمال محض است، صدور نقص و قبیح از او عقلاً محال است و این امتناع «علی الله» نیست، چنانکه معتزله پنداشته‏اند، بلکه امتناع «عن الله» است، که حکمای امامیه بر آنند. یعنی در عین امتناع صدور نقص و قبیح از واجب، هرگز ذات وی محکوم قانونی قرار نخواهد گرفت، زیرا حکومت قانون بر چیزی، آن چیز را از اطلاق ذاتی و کمال محض بودن خارج می‌کند.
مراحل آلودگی به گناه
همان گونه که عمل خارجی دارای دو مرتبه است: خود عمل و نزدیک شدن به آن؛ عمل قلبی نیز چنین است: خود عمل نفسانی و نزدیکی به آن. بنابر این هنگام آلودگی به گناه، ابتدا قلب آدمی به سوی تمایل به گناه، نزدیک می‌شود سپس گرایش قلبی پیدا می‌شود، آنگاه نزدیکی فعلی به گناه و بالأخره به دام آن افتادن.
خداوند سبحان همه مراحل مزبور را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نفی کرده، می‏فرماید: ﴿لقد کدت ترکن إلیهم شیئاً قلیلاً﴾۱۸؛ اگر تثبیت الهی نبود، نزدیک بود گرایش کمی به آنها پیدا کنی، ولی بر اثر عصمت خدایی نه تنها گرایش اندکی پیدا نکردی بلکه نزدیک به گرایش اندک نیز نشدی. «رکون» یعنی میل و گرایش اندک و معنای آن با توجه به «شیئاً قلیلاً» این است: گرایش بسیار بسیار کم.
معنای تثبیت الهی این است که‌ای پیامبر! در حقیقت گرایش به گناه نزدیک تو نشد، چنانکه درباره حضرت یوسف(علیه السلام) فرمود: «لنصرف عنه السوء والفحشاء»۱۹؛ ما فحشا را که وسوسه شیطانی است، از محدوده حیات نورانی حضرت یوسف (علیه السلام) بازداشتیم و گناه را از او منصرف کردیم و به گناه و گرایش به آن، اجازه نزدیکی به یوسف را ندادیم، نه این که قلب او را از گناه بازداشتیم که ناظر به وجود گرایش قلبی در آن حضرت باشد.
تثبیت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همان وجود عقل نظری و عملی قوی در اوست که با حدّتْ حق را تشخیص می‌دهد و بدان عمل می‌کند: «العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان»۲۰٫ البته همان گونه که خداوند، صفاتش عین ذاتش می‌باشد، انسان کامل نیز چون مظهر خداست، چنین است و علمش عین قدرت و قدرتش عین علم اوست، گرچه همه اوصاف در تحلیلهای مفهومی از هم جدا هستند.
نکته‌ٔ شایان ذکر این که علم گرچه لازم است، ولی به تنهایی کافی نیست بلکه باید عقل عملی که بازوی اجرایی عقل نظری است نیز بدان ضمیمه شود؛ زیرا ممکن است فردی گناه را مثل سم بداند و از خطر سم خوری که هلاکت است، آگاه باشد ولی بر اثر کمبود یا فقدان عقل عملی نتواند قوه شهوت یا غضبش را تعدیل کند و به دام گناه بیفتد، ولی در اهل عصمتْ هر دو ـ عقل عملی و نظری ـ به مرحله کمال رسیده اند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اثر تثبیت الهی به آن اوج کمال رسید که همهٔ انبیا در برابر او خضوع می‏کنند، چون مهیمن بر همه است، چنانکه ملائکه به طریق اولی در برابر او خاضعند، زیرا فرشتگان در پیشگاه هر انسان کاملی خاضع و ساجدند: ﴿فسجد الملائکة کلّهم أجمعون﴾۲۱٫
 
 
 
سیره پیامبر اکرم ج۲، ص ۲۱-۲۷
 
۱  ـ سورهٔ نحل، آیهٔ ۵۳٫
۲  ـ شرح منظومه، بخش حکمت، ص ۸٫
۳  ـ سورهٔ علق، آیهٔ ۵٫
۴  ـ سورهٔ واقعه، آیهٔ ۶۴٫
۵  ـ سورهٔ انعام، آیهٔ ۹۵٫
۶  ـ سورهٔ انفال، آیهٔ ۲۹٫
۷  ـ سورهٔ انعام، آیهٔ ۱۲۴٫
۸  ـ سورهٔ ابراهیم، آیهٔ ۱۲۴٫
۹  ـ مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب.
۱۰  ـ سورهٔ یوسف، آیهٔ ۲۴٫
۱۱  ـ سورهٔ نساء، آیهٔ ۱۰٫
۱۲  ـ نهج البلاغه، خطبه‌ی ۲۲۴٫
۱۳  ـ نهج البلاغه، خطبه ۱٫
۱۴  ـ نهج الفصاحه، شماره‌ی ۱۱۸۰٫
۱۵  ـ سورهٔ ذاریات، آیهٔ ۵۶٫
۱۶  ـ سورهٔ زمر، آیهٔ ۶۵٫
۱۷  ـ خواطر را به چهار قسم تقسیم کرده‏اند: الهی، مَلَکی، نفسانی و شیطانی. اگر لذایذ عادی، انسان را سرگرم کند خاطره نفسانی است و اگر به مکروه و حرام بکشاند شیطانی است و اگر به اطاعات و خیرات تشویق کند مَلَکی است و اگر به شهود ذات و اسمای حسنای خدا بکشاند الهی است.
۱۸  ـ سورهٔ إسراء، آیهٔ ۷۴٫
۱۹  ـ سورهٔ یوسف، آیهٔ ۲۴٫
۲۰  ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۱۱٫
۲۱  ـ سورهٔ حجر، آیهٔ ۳۰٫

تبلیغات