فــرق وحـی و تجـربه دیـنی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
فرق وحی و تجربه دینی
«تجربه دینی»، مفهومی است که از سده نوزدهم در غرب مطرح شد و از همان زمان در تعریف دقیق آن، مشکل جدّی پدید آمد؛ زیرا اختلاف نظر در تعریف و تفسیر دو واژه «تجربه» و «دین» بسیار چشمگیر است. برخی، تجربه دینی را واقعهای دانستهاند که شخص تجربهگر از سر میگذراند، نسبت به آن آگاه است. شخص فاعل، متعلق این تجربه را «موجود» یا «حضوری» مافوق طبیعی میداند مانند خداوند یا تجلی او در یک فعل یا آن را موجودی میانگارد که به شکلی با خداوند مربوط است؛ مانند تجلّی خداوند یا شخصیّتی نظیر مریم عذرا(علیهاالسلام).
تجربه، مفهوم گستردهای دارد و بر پدیدههای بسیار متنوّعی اطلاق میشود؛ بهگونهای که از تجربه حسّی معمولی تا خواب و تخیّلات و حالات فوق العاده که بیاختیار یا با تعمّد و تدبیر کامل به وجود میآید همگی تجربه به شمار میآید؛ ولی لازم است که تجربه با وصفی از دیدگاه فاعل آن متّصف شود؛ یعنی تجربهای که فاعل، آن را دینی میفهمد، نه سامع و ناظر و نه سبکشناسیهای دینی و هنرشناسیهای دینی و…، و به تعبیر دیگر، باید فاعل بر آن محتوا و اهمیّت دینی قائل باشد.
تجربه دینی با «کسب بصیرت دینی» فرق دارد؛ چون تجربه دینی، مقتضی مواجهه با خداوند یا «حقیقت غایی» است، امّا کسب بصیرت دینی چنین اقتضایی ندارد؛ البته تجربه دینی میتواند منبع و منشأ بصیرت دینی باشد؛ زیرا شرط تجربه دینی، آن است که خداوند یا حقیقت غایی، موضوع آن تجربه باشد.
برای تجربه دینی تفسیر و تبیین دیگر، و تقسیم و تنویع جدا و تحلیل و تعلیل مستقل و تکمیل و تتمیم قابل پیشبینی مطرح است، لیکن آنچه در برخی از مسفورات نو به سوق اندیشه عرضه شد، در اینجا ارایه میشود.
انواع تجربه دینی
۱/ تجربه خداوند به واسطه شیء محسوس و متعارف؛ مانند دیدن شخصیّتی مقدّس/
۲/ تجربه خداوند به واسطه شیء محسوس و نامتعارف؛ مانند دیدن او از طریق بوته و درخت مشتعل و نسوز/
۳/ تجربه خداوند در قالب زبان حسّی متعارف؛ مانند دیدن او در رؤیا یا مکاشفه.
۴/ تجربه خداوند در قالب زبان حسّی نامتعارف و وصفناپذیر.
۵/ تجربه خداوند، بدون واسطه هرگونه امر حسّی که در این حالت، شخص به نحو شهودی از خداوند آگاه میشود.
هسته مشترک تجربههای دینی
گروهی معتقدند که تجربههای دینی، همگی واجد عناصر مشترک است واین امر، به ویژه در تجربههای عرفانی، آشکار است؛ یعنی در تجربههایی که متضمّن معرفت بیواسطه از «واقعیت غایی» است، عارف به مرتبه وحدت با واقعیت غایی نایل میشود؛ خواه از حیث معرفتی و خواه از حیث وجودی. این هستهای است که فراتر از مرزهای ادیان متکثر و فرقهها وفرهنگهای مختلف است.
در مقابل، گروهی دیگر بر این باورند که هیچ تجربهای بدون واسطه مفاهیم و اعتقادات حاصل نمیشود؛ حتّی علم به «نفس» که بهترین نمونه تجربه شهودی است، محصول استنتاج است. بنابراین، اعتقادات فرهنگی و دینی، تجربه دینی را محدود و مقیّد میکند و هر سنّت و دینی، تجربهای مخصوص به خود دارد. پس، اعتقادات پیشین به تجربههای دینی ما شکل میبخشند .[۲]
بر این پایه، برخی از معاصران، «وحی» را تجربه دینی قلمداد میکنند و آن را مقوّم شخصیّت و نبوّت انبیا میدانند. در این تجربه، پیامبر چنین میبیند که گویی کسی نزد او میآید و در گوش و دل او پیامها و فرمانهایی را میخواند و او را مکلّف و موظّف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان میکند و بر اثر حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس میکند. «غزالی» نیز در المنقذ من الضلال بر همین نکته یعنی تجربه دینی انگشت نهاده است: «فاسمع أقوال الأنبیاء فقد جرّبوا وشاهدوا الحقّ فی جمیع ما ورد به من الشّرع واسلک سبیلهم تدرک بالمشاهدة بعض ذلک» .[۳]
برخی ابهامات تجربه دینی
فرآیند تجربه دینی از دیدگاه دانشمندان غرب و دیگران، مورد سؤالهای جدّی قرار گرفته است و چهره آن روشن و شفاف و خالی از برخورد و چالش نیست؛ مثلاً میتوان به پرسشهای زیر اشاره کرد:
۱/ با چه معیارهایی میتوان تجربه دینی را از تجربههای اخلاقی و زیباشناختی و شادی و جرم و حیرت باز شناخت؟ تجربه در مثال عادی، مانند این که شخصی چیزی را خرس یا پلنگ ببیند و بترسد، ولی دیگری بگوید که خرس یا پلنگ نیست؛ بلکه تنه درخت است.
۲/ آیا میتوان تجربهای را دینی نام نهاد؛ حال آن که از آن هیچ شناختی نداریم؟ آیا یافتن محتوای دینی از راه تجربه، «تقدّم شیء بر نفس» نیست؟
بنابراین، بدون رجوع به باورها و مفاهیم و آموزههای دینی، تبیین تجربه دینی میسّر نیست.
۳/ چرا باید دین بودا و دین هندو و مسیحیت و… را سنّتهای دینی بدانیم، ولی «مارکسیسم» را سنّت دینی ندانیم یا نسبت به مکتب «اومانیزم» تردید داشته باشیم؟
۴/ آیا اگر شخصی تجربهای را دینی دانست، ناظر و سامع نیز باید تجربه او را دینی بدانند؟
۵/ آیا میتوان معیار صدق تجربه دینی را عمومیّت و اتفاق آرا دانست؛ آنگونه که گروهی از عرفا بر این باورند؟ [۴]
جایگاه منطقی تجربه
تجربه آنگونه که در منطق مطرح است عبارت از واقعهای است که انسان در اثر تکرار مشاهده، به آن حکم میکند و وقتی بارها آن را مشاهده کرد و آن را آزمود، نفس او بدان مطمئن میشود و حکم جزمی بدان میکند؛ مانند حکم قاطعانه به این که هر آتشی سوزنده است؛ زیرا بارها آن را مشاهده و آزموده است و مانند حکم به سببیت درجه خاص از حرارت برای کشیده شدن آهن و افزایش حجم آن و نیز حکم به این که هر آبی در صد درجه حرارت، به جوش میآید. بیشتر مسایل دانشهای طبیعی و تجربی و طب و… محصول این نوع از تجربیات است.
این نتیجهگیریها در استقراهای ناقص، بر پایه علّتیابی استوار است و این علّتیابیها به سبب دو قیاس پنهان در ژرفای جان انسان صورت میگیرد: «قیاس استثنایی» و «قیاس اقترانی»؛ وگرنه هیچ کس، نه همه آبها را جوشانده و نه همه آهنها را حرارت داده است و نه ادّعای این کار را دارد.
قیاس استثنایی یاد شده، عبارت است از: «لو کان حصول هذا الاثر اتّفاقیاً لعلّةٍ توجبه، لما حصل دائماً، لکنّه قد حصل دائماً (بالمشاهده) فحصول هذا الأثر لیس اتّفاقیّاً بل لعلّة توجبه»؛ اگر حصول این اثر (مثلاً جوشیدن آب در صد درجه حرارت) اتّفاقی و بدون علّت رخ نماید، نباید همیشگی باشد، ولی ما همه وقت آن را اینگونه مشاهده میکنیم. پس، حصول این اثر اتّفاقی نیست؛ بلکه علّتی سبب این کار میشود.
قیاس اقترانی نیز بدینگونه است: نتیجه قیاس قبل را «صغرای» قیاس قرار داده، میگوییم: «حصول هذا الأثر معلول لعلّة»؛ حصول این اثر، معلول علتی است، و در «کبرای» قیاس میگوییم: «وکلّ معلولٍ لعلّةٍ یمتنع تخلّفه عنها»؛ هیچ معلولی، از علّت خود تخلّف نمیورزد. پس: «هذا الأثر یمتنع تخلّفه عن علّته»؛ این اثر (جوشیدن آب در صد درجه) هرگز از علّت خود یعنی از حرارت صد درجهای انفکاک ندارد. پس، این علّت همواره با این معلول همراه است. وقتی به علّت دست یافتیم، قاطعانه حکم میکنیم که هر آبی در حرارت صد درجه به جوش میآید.
با این وجود، کسی را یارای این ادّعا نیست که هر تجربهای حکم یقینی و مطابق با واقع را همراه دارد؛ زیرا بسیاری از تجربهها خطا بوده است که یا تجربهگران علّت را دقیقاً به دست نیاوردهاند یا علّت ناقص را جای علّت تام قرار دادهاند یا «ما بالعرض» را «ما بالّذات» پنداشتهاند؛ مثلاً اگر کسی در مملکت رنگینپوست به دنیا بیاید و مشاهده کند که هر فرزندی که به دنیا میآیدْ رنگینپوست است، اگر بگوید: همه آدمیان، رنگینپوست هستند، حکم او غلط از آب درآمده است؛ یعنی وصفِ «عَرَضی» را جای «ذاتی» قلمداد کرده است .[۵]
بر این اساس، چه بسا کسی تجربهای را تجربه دینی بداند و از درون احساس کند که دینی است، ولی این تجربه با تردیدی بزرگ رو به رو باشد؛ زیرا این تجربه، از تجربیات و مشاهدات باطنی شخصِ اوست و چنین تجربهای دستخوش عوامل و علل گوناگونِ غیر دینی قرار میگیرد؛ یعنی این تجربه، از نوع تجربیاتی نیست که در علوم و فنون مختلف دیگر همچون داروشناسی و فیزیک و شیمی و طبّ و بهداشت و… مورد مشاهده و آزمایش قرار میگیرد و از پشتوانه ضرورت و حسّ کلّی و جهانی بهرهمند، و همراه با قیاس خفی و پنهان است.
بنابراین، از نظر منطقی نیز تجربه دینی اشخاص، مورد اشکال است.
تعریف دین
ممکن است برای «دین»، تعریفهای گوناگون و متنوّع و مختلفی ذکر شود، ولی در اینجا به ذکر دو تعریف که یکی خاص و دیگری عام است، بسنده میکنیم؛ البته با معلوم شدن معنای دین، معنای تدیّن نیز روشن خواهد شد.
۱/ دین، مجموعهای از عقاید و اخلاق و حقوق و فقه الهی است که فرآیندهای نظری و عملی شخص دین مدار را تشکیل میدهد. در این صورت، چنانچه کسی واقعهای را با مشاهدات باطنی ادراک کند، آن را تجربه دینی قلمداد میکنند؛ البته مشهود او گاهی به باید و نبایدها و زمانی به بود و نبودها و نیز به ندرت به بود و نمودها پیوند میخورد.
تجربههای یاد شده، همه در یک مرتبه نخواهند بود؛ زیرا تجربهگرها در یک مقام نیستند؛ چون برخی اهل سیر و سلوکند و بعضی در این مسیر گامی ننهادهاند و احیاناً تجربهای را اتفاقاً مشاهده میکنند و چه بسا دین راستین را برنگزیدهاند.
۲/ دین، مجموعهای اعم از عقاید و اخلاق و حقوق و فقه الهی و غیر الهی است. در این صورت، «مارکسیسم» و «اُومانیزم» نیز برای خود، دین و مکتبی است؛ چنان که قرآن نیز واژه دین را به معنای عام و مطلق به کار برده است؛ مثلاً از زبان فرعون نقل میفرماید: ﴿…إنّی أخاف أن یبدّل دینکم أو أن یُظهر فی الأرض الفساد﴾[۶] ؛ من میترسم که موسی آیین شما را تغییر دهد یا در زمین فساد کند. دین فرعونیان، بتپرستی بود؛ نه دین توحیدی که وحی و معاد و نبوّت و اعجاز را پذیرفته است. آنان در اصطلاح «متدیّن» بودند؛ یعنی مجموعهای از قوانین را که به هر انگیزه و عللی در بین مردم رواج و رسوخ داشت، به نام «دین» پذیرفته بودند. ازاینرو، فرعون میگفت: من میترسم که موسی به آن مجموعه از اعتقادات و سنّتهایی که شما به عنوان «آیین» پذیرفتهاید، آسیب وارد کند.
بنابراین، اگر دین را حقیقتی بدانیم که از راههای اثبات شده به وسیله پیامبران و سفیران الهی و مشاهدات آنان به دست میآید: ﴿إنّ الدین عند اللّه الإسلام… ﴾[۷] دیگر نمیتوان آنچه را از غیر این طریق به دست میآید، دین نامید؛ چه یافتهها از عالم مثال متّصل باشد، همچون خوابهای اضغاث احلام یا رؤیاهای صالح، و چه از عالم مثال منفصل باشد که احیاناً گاهی مُرتاضان و هندوان و بوداییان آن را ادّعا میکنند، یا از چیزهایی باشد که مارکسیسم و اومانیسم و گاوپرستان و بتپرستان از آن دم میزنند.
بنابراین، نامگذاری دین، مربوط به اصطلاح است. اگر دین را امری الهی بر اساس مشاهدات غیبی و عالم مثال منفصل و عقل منفصل بدانیم که حق نیز همین است بسیاری از آنچه به نام دین، شهرت یافته، دین نیست؛ امّا اگر شهود غیبی یا امر الهی را در دین بودن یک مکتب شرط ندانیم چنانکه احیاناً قرآن واژه دین را بر مکتب باطل هم اطلاق کرده است دین معنای گستردهای مییابد.
یادآور میشویم چیزی که با تجربه دینی به دست میآید، لازم نیست قبلاً دینیبودن آن ثابت شده باشد؛ بلکه اگر از سنخ معانی دینی باشد و با اصول و ضوابط اعتقادی و اخلاقی و حقوقی و فقهی منافات نداشته باشد، کفایت میکند.
شاید بتوان گفت که همه مردم به گونهای خداوند را میپرستند، حتّی بتپرستان؛ زیرا آنان که بت میپرستند، بر این گمان و باورند که الوهیّت در بتهاست. پس، اینان نیز کسی را میپرستند که به تصوّرشان خدای بر حقّ جهان است؛ ولی چون در مقام تصدیق، غیر خدا را خدا پنداشتند و همان را تصدیق کردند، کافر شدند. پس، آنان در تصوّر به واقع رسیدند، ولی در تصدیق خطا کردند. ازاینرو، با بسیاری از مسلمانان از این جهت فرقی ندارند[۸] .
به هر روی، تجربههای معمولی، نیازمند تکرار و پشتوانهای از نوع قیاس پنهان است و با اشکالات فراوان یاد شده روبه روست.
یادآور میشویم که گاهی احساس درونی، هرچند تکرار نشود و با قیاس مستور همراه نباشد، تجربه نام میگیرد؛ ولی چنین اصطلاح مستحدثی در منطق، دارج و رایج نیست.
مشاهدات وحیانی
گاهی انسان در فرآیند مشاهدات درونی، ژرفترین مطلب و محتوا را برای نخستین بار مشاهده میکند و به هیچ وجه در آن تردید ندارد و مانند ۴=۲*۲ برای او روشن و شفّاف و یقین آور است؛ نه تکرار نیاز دارد و نه پشتوانه برهان عقلی و نه مستند معتبر نقلی. هرچند محتمل است که اینگونه شفاف و قطعی بودن از سنخ یقین روانی باشد، نه منطقی، و مادامی که به یک میزان عقلی و ترازوی برهانی ارزیابی نشود، تشخیص یقین منطقی از یقین روانی سهل نیست؛ گرچه شخص قاطع، خود را بینیاز از توزین برهانی مییابد.
مشاهدات درونی پیامبران و وحی خدا از باب تشبیه معقول به محسوس مانند شفّافیت حسّ ضروری انسان است. توضیح آن که مشاهدات حسّی انسان، دو گونه است: مشاهده بیتردید و با تردید. آنگاه که چشم باز میکنیم و آفتاب را مینگریم هوا را روشن میبینیم، تردیدی در این روشنی نداریم و بشر برای نخستینبار که هوا را مشاهده میکند، این محتوا یعنی روشنی آن را میفهمد؛ گرچه نتواند نام آن را ببرد یا اصلاً نامی نداشته باشد.
همچنین کسی که دست به آتش میبرد، بیتردید سوزش را احساس میکند و کسی که گرسنه میشود، تردیدی در گرسنگی خویش ندارد؛ چون اینها امور حسّی تردید ناپذیر است. در مقابل، اگر کسی بخواهد که خاصیّت یک گیاه دارویی را به تجربه و آزمایش بگذارد، تنها با شرایط ویژه و تکرارهای متعدّد، به فلان خاصیّت پیخواهد برد؛ چون در این تجربه، با تردیدهایی رو به رو میشود.
آنچه را پیامبران به نام وحی ادراک میکنند، قطعاً نیازی به تکرار و پشتوانه برهان عقلی یا سند معتبر نقلی ندارد؛ بلکه عمیقترین وسنگینترین مسایل متافیزیک (ماوراء الطبیعه) و پیچیدهترین مسایل فیزیکی را به روشنی نور و شفافی و زلالی آب باران و «بین الرّشد» میبینند و اگر کسانی نام آن را تجربه دینی بگذارند، در نامگذاری سخنی نیست، و این گونه اسما توقیفی نیست.
در اینجا یادآوری چند نکته ضروری است: ۱/ نشأه هستی به دو بخش غیب و شهادت تقسیم میشود.
۲/ نشأه غیب و فراطبیعی، حق و صدق و خالص و کامل و تامّ است، ولی نشأه شهادت، مشوب از حق و باطل و صدق و کذب و سَرَه و ناسَرَه و کامل و ناقص و تام و مَعیب است.
۳/ در نشأه حقِّ سَرَه، مجالی برای باطل نیست و پیامبران(علیهمالسلام) به آن بارگاه تشریف بار مییابند و دیگران هرچند به آن بارگاه منیع نزدیک شوند از کارگاه خیال و وهم و آغشتگی و آمیختگی مصون نیستند.
۴/ بنابراین، مرز بین وحی پیامبران با هرگونه مشاهده عرفانی و تجربه دینی، همچنان محفوظ است.
باری، تکرار این دو حدیث نیز ضروری مینماید:
۱/ حضرت امام باقر(علیهالسلام) به زراره فرمود: «رسول»، کسی است که جبرئیل نزدش میآید و با او رو در رو سخن میگوید و او جبرئیل را میبیند؛ همانگونه که شما طرف صحبت خود را میبینید و با او سخن میگویید. امّا «نبی»، کسی است که جبرئیل را در خواب میبیند؛ مانند خوابی که ابراهیم(علیهالسلام) درباره قربانی کردن فرزند خویش دید…. گاهی نبوّت با رسالت جمع میشود؛ مانند رسول خدا، حضرت محمد بن عبداللهصلی الله علیه و آله و سلم که هم رسول بود و جبرئیل را در بیداری رو در روی خویش میدید و با او سخن میگفت، و هم نبی بود و جبرئیل را در رؤیا میدید[۹] .
۲/ زراره از امام صادق(علیهالسلام) سؤال میکند: چگونه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که پیامی از جانب خداوند بر او میآمد، از این نمیترسید که مبادا این پیام از ناحیه ابلیس باشد و این شیطان است که در قلب او مداخله میکند؟ امام صادق(علیهالسلام) فرمود: خداوند تعالی وقتی بندهای را رسول خود میکند، سکونت و وقار بر او نازل میکند و در نتیجه، پیامآور خداوند نزد او میآید و رسول خدا او را به چشم میبیند؛ مانند دیگر اشخاص که آنان را به چشم میبیند[۱۰] .
پیامبران و سفیران خداوند در اثر تجرّد جان و صفای روح و طهارت ضمیر به مرحله خاص وجودی میرسند که در آنجا باطل و دروغ و خلاف واقع و شک و تردید نیست. قلمرو شک جایی است که دو چیز باشد؛ یکی «الف» و دیگری «ب»؛ امّا اگر در جایی جز «الف» چیزی نبود یا اگر در کتابخانهای مثلاً جز قرآن وجود نداشت یا اگر در مخزنی جز طلا موجود نباشد و کتابی یا فلزی از نزدیک یا دور دیده شد، دیگر جایی برای شک بین قرآن و غیر قرآن یا شک میان طلا و نقره نیست. شک، همواره فرع بر وجود دو چیز است که یکی از آن دو برای انسان مبهم است؛ نظیر شخصی که شبحی را از دور دیده است و نمیداند که تنه درخت است یا پلنگ؛ امّا کسی که واقعاً با چشمان صحیح، آن را تنه درخت میبیند، در آن شک نمیکند و تردید به خود راه نمیدهد.
پیامبران در اثر نیل به مقامی که در آنجا اصلاً باطل وجود ندارد، حقّ صریح را شفّاف و روشن میدیدند و دریافت میکردند؛ زیرا در بارگاه حق تعالی جز حقنیست و آنجا جولانگاه باطل و دروغ و خلاف نیست و وسوسه شیطان به آن مقام راه ندارد. ازاینرو، وَهْم و فریب شیطان کارگر نمیافتد؛ زیرا سقف تجرّد شیطان و جولانگاه او تا تجرّد وهمی است و او به مقام حقّ و اخلاص که دارای تجرد ناب، و از هر شوب و خلیطی خالص است نمیفرازد و حق، از تیررس او به دور است.
چیزی که انسان کامل و مخلَص آن را در مقام تجرّد تام دریافت میدارد، اصلاً مشوب و خلیط و مغشوش و مجعول ندارد تا شیطان بدیلسازی کند و شبیه آن را فراهم آورد و کسی را فریب دهد. پس، پیامبر در مثال متصل چون برخی از اقسام رؤیا و در مثال منفصل چون دیدن فرشته وحی در بیداری تنها حق را میبیند و میشنود و شهود و کشف او همه حقّ خالص است.
این راهبرد عملی، سبب میشود که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بفرماید: «ما شککتُ فی الحق مذ أریته»[۱۱] ؛ از زمانی که حق را به من ارایه دادند و من آن را یافتهام، در آن شک و تردید نداشتم (همیشه ثابت قدم بودم و هرگز باطل در من راه نیافته است)، و فرمود: «ما کَذِبتُ ولا کُذّبت ولا ضللت ولا ضلّ بی»[۱۲] ؛ هیچگاه، دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشد (از پیامبر دروغ نشنیدم؛ زیرا پیامبر و امام، منزّه و آراسته از دروغ هستند) و هرگز گمراه نشدم و کسی به وسیله من گمراه نشد.
هرچند امیرالمؤمنین(علیهالسلام) پیامبر و مأمور رساندن و ابلاغ وحی تشریعی نبود، ولی طنین وحی را میشنید وفرشته وحی را میدید؛ چنانکه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم به ایشان فرمود: «إنّک تَسمعُ ما أسمع وتری ما أری إلاّ أنّک لست بنبیّ»[۱۳] . شیطان در چنین فضایی هرگز راه ندارد و این عرصهای نیست که مرغ وَهْم در آن پیش تازد؛ یعنی هم سلوک شهودی اینان حق است و هم مشهودشان، و هیچ نیازی به تکرار و پشتوانه برهان و قیاس عقلی یا سند معتبر نقلی نیست؛ بلکه خودْ پشتوانه برهان عقلی و دلیل معتبر نقلیاند.
تجربه غیرمعصومان
تجربه کسانی که پیامبر یا پیشوای معصوم نیستند، اعم از کشف و شهود، رؤیا، احساسِ امر متصل یا منفصل از نفس و بدن (نه همچون خواب و حالات منامیّه)، همگی نیازمند عرضه به میزان است تا صحّت و سُقم آنها آشکار، و ارزش و قیمتشان پدیدار شود؛ همانگونه که روایات را باید بر قرآن کریم و سنّت قطعی و بر اخبار متواتر عرضه کرد.
یعنی آنسان که قرآن و سنّت قطعی و اَخبار متواتر که از طریق عامّه و خاصّه رسیده و بر آن انگشت تأیید و مهر قطع نهاده شده است «میزان» اخبار و اَحادیث مشکوک و مظنون است و با آنها سره را از ناسره تشخیص میدهند و مجعول و مدسوس را از صحیح و موثّق جدا میکنند، برای محصول کشف و شهود و تجربههای دینی نیز میزان و مقیاسی لازم است تا شهود شاهدان و تجربه عارفان را بر آن عرضه کنند.
به طور کلّی هر آنچهکه آسیب پذیر است، باید با میزانِ آسیب ناپذیری به سنجش در آید؛ زیرا قطعاً تجربه دیگران، مانند تجربه پیامبرانِ معصوم(علیهمالسلام) نیست و در مبادی تصوری یا تصدیقی آن، خلل و قصور و کاستی و نادرستیها وارد میشود.
توضیح آنکه تجربههای مادّی و پزشکی و سیاسی و نظامی و اخلاقی و اقتصادی، خارج از بحث است؛ زیرا در جهان طبیعت، مدرَکاتی مورد آزمایش قرار میگیرد که دچار مزاحمت است. چه بسا تأثیر درمانی یک گیاه، تنها مخصوص کشوری یا منطقهای باشد و در سایر ممالک، نتیجه درمانی ندهد. نیز چه بسا در تشخیص ذاتی و عَرَضی اشتباه رخ دهد و اوصاف اقتضایی، جانشین ذاتیات عِلّی شود و…؛ چنانکه دستگاه ادراکی نیز گاهی دچار آسیب میشود؛ آنسان که «اَحوَلْ» یک چیز را دو چیز میبیند یا یک تجربهگر، تجربهای بر خلاف تجربهگر دیگر اندوخته است…، و گاهی هر دو، آفت میبیند و به اشتباه میافتد (یعنی مدرَک ومدرِک).
امّا در تجربههای فرا طبیعی، تنها پیامبران معصوم و آنان که محرم راز وحی هستند وآنچه را پیامبران مشاهده کردهاند آنان نیز میبینند، از هرگونه آسیب و اشتباه و خطا مصونند. پیامبر جز از راه وحی، لب به سخن نمیگشاید و نطق او از هوا و آفتهای نفسانی محفوظ است و نیز حسّ و تخیّل و وهم و شهود و عقل او همگی از خطا مصون است. او نخست مطالب عالی را با شهود قلبی میبیند و آنگاه با تعقّل برهانی آن را تحلیل، سپس لب به استدلال و نطق میگشاید.
سخن او یا عارفانه است یا حکیمانه یا متکلّمانه یا فقیهانه یا…، و در هیچ یک از مراحل ادراکی وی اعمّ از حسّ و تخیّل و توهّم و تعقّل و شهود غلط و مغالطه و تدلیس و… راه ندارد: ﴿ماکذب الفؤاد ما رأَی﴾[۱۴] ؛ آنچه را دل دید، انکارش نکرد.
چنین انسان کاملی، اگر پیامبر باشد گذشته از الهامهای تسدیدی و اِنبایی وحی تشریعی دارد؛ وگرنه گوهری در وجود او پدید میآید که او را برجستهتر از دیگران و متکاملتر میکند، و در این جهت، بین مرد و زن تفاوت نیست؛ مانند امامان معصوم و نیز همچون حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و مادر موسی و حضرت مریم(علیهاالسلام).
یادآور میشویم که برخی از تجربههای دینی، ممکن است با حالت یا وصف خاص همراه باشد؛ مانند:
۱/ دستآوردهای مثال متّصل، همچون رؤیا و خواب و حالات منامیّه.
۲/ تجربههایی که معلوم نیست از مثال متّصل است یا از مثال منفصل و راه شک و ظن در آنها باز است.
۳/ دستآوردهای مثال منفصل؛ مانند: ﴿…فتمثّل لها بشراً سویّاً﴾[۱۵] ؛ به شکل بشری خوش اندام بر مریم ظاهر و نمایان شد.
۴/ همه مشاهدات صحیح و تجربههای دینی درست، در ظلّ ولایت الهی پیامبران، نصیب پیروان راستین آنان میشود و ارزیابی صحت و سقم مشهودات پیروان در پرتو انطباق با رهآورد انبیا صورت میپذیرد.
ارزیابی راههای کسب تجربه
تجربههایی که با مثال متصل، نصیب انسان میشود و نیز تجربههایی که معلوم نیست از مثال متصل است یا از مثال منفصل، در معرض آسیب است. گرچه عالَم مثال متّصل و بالاتر، فرا طبیعی است و مانند نشأه و خاستگاه حرکت نیست و برخورد و اصطکاک مادی ندارد، لیکن از ناحیه ادراک و تجربهگر و تجربه شونده (مدرَک به فتح راء) آسیب میپذیرد؛ زیرا آنچه تجربهگر در رؤیا و منام در مثال متصل خود دیده است، گرچه یقین به صحّت آن داشته باشد، از دستآوردهای قوّه متخیّله خود اوست و احتمالاً از شیطنت شیاطین مصون نیست.
همچنین تجربههایی که از طریق مثال منفصل، نصیب انسان میشود، گرچه در مثال منفصل، لهو و لغو و باطل و تدلیس راه ندارد و دستآوردهای آن، همه ربّانی است، لیکن این تجربهها از ناحیه ادراککننده آسیب پذیر است؛ مانند انسان دوبین (اَحول) که یک حقیقت را دوتا میپندارد.
هرچند اَحوَل، خارج از خود را مینگرد و از آن خبر میدهد، لیکن در اثر آفت باصره، ادراک وی مصون از اشتباه نیست و در مورد بحث نیز فرآوردههای مثال منفصل با انتقال به «قوّه متخیّله»، مورد دستبرد و دستکاری این قوّه قرار میگیرد و چهره واقعی آن دگرگون میشود. ازاینرو با واقع، مختلف میشود؛ چنانکه ممکن است در اثر شهود علت ناقص و توهم تمامیّت آن یا در اثر غفلت از برخی موانع یا جهل به بعضی از شرایط، به نصاب سبب تام، جزم حاصل کند؛ در حالی که چنین نیست.
امّا سالک و عارف، در مقام عقل و قلب، تجربه میاندوزند و با مسایلی که شکل و صورت ندارد، آشنا میشوند و آنها را به جان و دل میپذیرند؛ مانند ادراک شهودی از مسألههای خلافت و ولایت و توحید ناب و منبع رسالت و ولایت. در اینجا نیز همه خواطر و تجربهها ربّانی است، ولی وقتی این خواطر و تجربهها به مراتب پایینتر و قوای زیرین راه مییابد (همچون رسیدن به قوّه متخیّله)، مورد دستبرد واقع میشود.
مثلاً عارف آنچه را دیده، حق دیده و حق شنیده، و چه بسا سیّد العارفین و امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(علیهالسلام) را کنار رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم دیده است، ولی در بازگشت دچار دستبرد قوّه متخیّله شده و صورت یکی دیگر از صحابه را به جای صورت سیّد العارفین(علیهالسلام) نشانده است؛ زیرا مطالعات و ذهنیّات تجربهگر، قبلاً بدینگونه شکل گرفته است که فلان صحابی باید کنار رسولخداصلی الله علیه و آله و سلم باشد، نه امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(علیهالسلام).
بنابراین، در مرحلههای متخیّله و خیال و توهّم، راه برای شیطان باز است و به تاخت و تاز مشغول میشود: ﴿…إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیاءهم… ﴾[۱۶] ؛ شیطانها با دوستانشان مرموزانه به گفتوگو مینشینند تا با مؤمنان به جدال برخیزند. پس، «قوّه خیال» تا وقتی به وسیله ذهنیّات و مطالعات ناب به اِشغال «قوّه عاقله» در نیاید و مسخّر او نشود و سیطره او را نپذیرد، به کژرویهای خود، پایمیفشارد و مثال منفصل و متّصل را میفریبد و برای او شبیه سازی و بدل آفرینی میکند.
ازاینرو، اهل سیر و سلوک، مراقب و مواظبند که از ناحیه قوّه خیال، دستآوردهای قلبی خود را غبارآلود نسازند؛ چنان که اهل عرفان گفتهاند: «وما یجده کلّ واحدٍ فی خیاله من المنامات الصّادقة إنّما هو بمقدار صفاء قلبه و ظهوره، لا بحسب خیاله»[۱۷] ؛ یعنی دستآوردهایی که هر انسان در قوّه خیال و مثال متّصل خویش مییابد همچون رؤیاهای راست همانا به اندازه صفا و ظهور قلب اوست، نه به اندازه توانایی قوّه خیال او؛ زیرا قوّه خیال بر بدلسازی و فریبکاری توانمند است.
بر این اساس، در احادیث فراوان میخوانیم که رؤیاهای صادق و راست، پارهای از اجزای نبوّت به شمار میرود: «إنّ رسول اللّه قال:… وانّ الرؤیا الصادقة جزءٌ من سبعین جزء من النبوّة»[۱۸] .
رؤیا به حالتهای مؤمن بستگی دارد؛ هرچه ایمان او قویتر باشد، آینه دل صافتر و روشنتر و نورانیتر است. پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مؤمن هر اندازه راستگوتر باشد، خوابهای او صادقتر است: «أصدقهم رؤیاً أصدقهم حدیثاً»[۱۹] .
امام رضا(علیهالسلام) میفرماید: پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم هر بامداد یارانش را مورد سؤال قرار میداد که شب گذشته، چه چیزی به دست آوردهاند: «إنّ رسول اللّهصلی الله علیه و آله و سلم إذا أصبح، قال لأصحابه: هل من مبشّرات؟ یعنی به الرؤیا»[۲۰] .
پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم رؤیاهای یاران را ارزیابی میفرمود، ولی خوابها و رؤیاهای خود رسول گرامی مانند سایر پیامبران همگی وحی است؛ زیرا شیطان در حریم او راه ندارد و به تمثّل او نمیآید؛ چنانکه به صورت او هم متمثّل نمیشود: «انّ رسول اللّه قال: من رآنی فی منامه فقد رآنی، لأنّ الشّیطان لا یتمثّل فی صورتی ولا فی صورة أحدٍ من أوصیائی»، و در جایی که شیطان نتواند به شکل رسول اللّهصلی الله علیه و آله و سلم و اوصیای ایشان تمثّل یابد، به طریق اولی نمیتواند در حریم وجودی آنان راهیابد و فریبکاری کند.
میزان کشف و تجربه
هر چیز میزانی دارد و میزان رؤیاها و حالات منامیّه، خواب و رؤیای پیامبران است. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: «رؤیا الأنبیاء وحی»[۲۱] ؛ خوابهای پیامبران وحی است. اگر وحی را تجربهای شهودی بدانیم، باید سایر تجربههای شهودی و کشفها و رؤیاها را به آن که همان میزان است عرضه کنیم. آنچه پیامبران مییابند، همگی حق است و شیطان در آن حریم راه ندارد؛ چنان که رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم در حدیث گذشته فرمود: شیطان نمیتواند به شکل من و اوصیای من درآید.
اگر کسی پیامبر یا یکی از اوصیای او را در خواب دید، در صورتی که احراز شود خود پیامبر یا امام معصوم(علیهماالسلام) به رؤیا آمده است مانند این است که خود پیامبر را در بیداری مشاهده کرده است. ازاینرو، سخن پیامبر همچون قرآن و سنّت قطعی میزان سنجش کشف و شهود است؛ چنان که دانشمندان، سنّتِ غیر قطعی و اخبار مدسوس و مغشوش را به قرآن و اَخبار قطعی و متواتر عرضه میکنند و چنانچه با آنها همخوانی نداشته باشد و تأویلپذیر نباشد آنها را دور میریزند و به تعبیر دیگر، به دیوار میزنند، درباره قرآن نیز متشابهات را به محکمات ارجاع میدهند و در پرتو محکمات به مفاد آنها پی میبرند.
بنابراین، در صحّت کشف و شهود غیرمعصوم نیز «میزان»، کشف و شهود پیامبر و امام است؛ چون سخن معصومْ قطعآور و کردارش بر اساس یقین و کشف و شهودش تام است؛ زیرا او از ناحیه اِدراک و مدرَک و مدرِک کامل و ترازوست، و در حقیقت، او میزان قسط و متن شهود و کشف است؛ زیرا او شاهد و قایل حق و مخلَص است و شیطان تسلیم اوست.
پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم در حدیثی می فرماید: «خوابهای انسان، که در خیال متّصل صورت میپذیرد، همگی به شکل شفّاف از مخزن الهی نازل میشود، ولی در بازگشت از جانب خداوند در آسمانهای میانه، منحرف و اَضغاث اَحلام میشوند»[۲۲] .
پس، تا وقتی روح انسان نزد رب العالمین است، هر آنچه مشاهده کند، زلال و صاف و از سرچشمه میبیند، ولی وقتی به بدن بر میگردد، گاهی از جاده صواب انحراف مییابد
بنابراین، تجربه عارفان، نیازمند عرضه به میزان است و هر تجربه دینی را نمیتوان صحیح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب کرد. تجربهای میزان است که تجربهگر، فرشته وحی را چونان علم ضروری ما به همنشینان، بشناسد و صدای وحی را بشنود و متن قرآن و کلام الله ناطق باشد؛ چنان که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم خطاب به علی(علیهالسلام) فرمود: «تو آنچه را من میبینم و میشنوم میبینی و میشنوی»[۲۳] ، و آنگونه که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: « قرآن کریم با من است و از زمانی که با آن مصاحب و همراه شدم، لحظهای از آن جدا نشدهام.»[۲۴]
یادآور میشویم که فرق اساسی وحی و آنچه در عصر کنونی به عنوان تجربه دینی مطرح شد، همچنان محفوظ است و در ثنایای بحث کاملاً به تمایز این دو از یکدیگر و نیز امتیاز وحی مصطلح قرآنی بر تجربه دینی اشاره شد.
برای توضیح بیشتر درباره این موضوع می توانید به دو کتاب « الوحی و النبوه» و« وحی و نبوت در قرآن» حضرت آیت الله جوادی آملی مراجعه نمایید.
پاورقی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - کتاب «وحی و نبوت در قرآن» ، خلاصه صفحات ۸۲-۱۰۴
۲ ـ ر.ک: عقل و اعتقاد دینی، ص۵۹۳۵/
۳ ـ المنقذ من الضلال، ص ۶۴/
۴ ـ ر.ک: عقل و اعتقاد دینی، ص ۵۹ ـ ۳۵/
۵ ـ ر.ک: المنطق، باب ۶، صناعات خمس، تجربیات، ص ۳۱۸/
۶ ـ سوره غافر، آیه ۲۶/
۷ ـ سوره آلعمران، آیه ۱۹/
۸ ـ شواهد الربوبیّة، ص ۱۴۴/
۹ ـ بحارالأنوار، ج۱۸، ص ۲۷۰/
۱۰ ـ بحارالأنوار، ج۱۸، ص۲۶۲/
۱۱ ـ نهج البلاغة، خطبه ۴/
۱۲ ـ نهج البلاغة، حکمت۱۸۵/
۱۳ ـ بحارالأنوار، ج۱۴، ص۴۷۶/
۱۴ ـ سوره نجم، آیه ۱۱/
۱۵ ـ سوره مریم، آیه ۱۷/
۱۶ ـ سوره انعام، آیه ۱۲۱/
۱۷ ـ شرح فصوص قیصری، فصّ اسحاقی، ص ۶۲۹/
۱۸ ـ بحارالأنوار، ج ۶۱، ص ۱۷۶/
۱۹ ـ همان، ص ۱۸۱/
۲۰ ـ بحارالأنوار، ج۶۱، ص ۱۷۷/
۲۱ ـ همان، ج ۱۱، ص ۶۴ و ج ۶۱، ص ۱۸۱/
۲۲ ـ بحارالأنوار، ج ۵۸، ص ۱۵۸/
۲۳ ـ بحارالأنوار، ج۱۴، ص ۴۷۶/
۲۴ ـ نهج البلاغة، خطبه ۱۲۲/
«تجربه دینی»، مفهومی است که از سده نوزدهم در غرب مطرح شد و از همان زمان در تعریف دقیق آن، مشکل جدّی پدید آمد؛ زیرا اختلاف نظر در تعریف و تفسیر دو واژه «تجربه» و «دین» بسیار چشمگیر است. برخی، تجربه دینی را واقعهای دانستهاند که شخص تجربهگر از سر میگذراند، نسبت به آن آگاه است. شخص فاعل، متعلق این تجربه را «موجود» یا «حضوری» مافوق طبیعی میداند مانند خداوند یا تجلی او در یک فعل یا آن را موجودی میانگارد که به شکلی با خداوند مربوط است؛ مانند تجلّی خداوند یا شخصیّتی نظیر مریم عذرا(علیهاالسلام).
تجربه، مفهوم گستردهای دارد و بر پدیدههای بسیار متنوّعی اطلاق میشود؛ بهگونهای که از تجربه حسّی معمولی تا خواب و تخیّلات و حالات فوق العاده که بیاختیار یا با تعمّد و تدبیر کامل به وجود میآید همگی تجربه به شمار میآید؛ ولی لازم است که تجربه با وصفی از دیدگاه فاعل آن متّصف شود؛ یعنی تجربهای که فاعل، آن را دینی میفهمد، نه سامع و ناظر و نه سبکشناسیهای دینی و هنرشناسیهای دینی و…، و به تعبیر دیگر، باید فاعل بر آن محتوا و اهمیّت دینی قائل باشد.
تجربه دینی با «کسب بصیرت دینی» فرق دارد؛ چون تجربه دینی، مقتضی مواجهه با خداوند یا «حقیقت غایی» است، امّا کسب بصیرت دینی چنین اقتضایی ندارد؛ البته تجربه دینی میتواند منبع و منشأ بصیرت دینی باشد؛ زیرا شرط تجربه دینی، آن است که خداوند یا حقیقت غایی، موضوع آن تجربه باشد.
برای تجربه دینی تفسیر و تبیین دیگر، و تقسیم و تنویع جدا و تحلیل و تعلیل مستقل و تکمیل و تتمیم قابل پیشبینی مطرح است، لیکن آنچه در برخی از مسفورات نو به سوق اندیشه عرضه شد، در اینجا ارایه میشود.
انواع تجربه دینی
۱/ تجربه خداوند به واسطه شیء محسوس و متعارف؛ مانند دیدن شخصیّتی مقدّس/
۲/ تجربه خداوند به واسطه شیء محسوس و نامتعارف؛ مانند دیدن او از طریق بوته و درخت مشتعل و نسوز/
۳/ تجربه خداوند در قالب زبان حسّی متعارف؛ مانند دیدن او در رؤیا یا مکاشفه.
۴/ تجربه خداوند در قالب زبان حسّی نامتعارف و وصفناپذیر.
۵/ تجربه خداوند، بدون واسطه هرگونه امر حسّی که در این حالت، شخص به نحو شهودی از خداوند آگاه میشود.
هسته مشترک تجربههای دینی
گروهی معتقدند که تجربههای دینی، همگی واجد عناصر مشترک است واین امر، به ویژه در تجربههای عرفانی، آشکار است؛ یعنی در تجربههایی که متضمّن معرفت بیواسطه از «واقعیت غایی» است، عارف به مرتبه وحدت با واقعیت غایی نایل میشود؛ خواه از حیث معرفتی و خواه از حیث وجودی. این هستهای است که فراتر از مرزهای ادیان متکثر و فرقهها وفرهنگهای مختلف است.
در مقابل، گروهی دیگر بر این باورند که هیچ تجربهای بدون واسطه مفاهیم و اعتقادات حاصل نمیشود؛ حتّی علم به «نفس» که بهترین نمونه تجربه شهودی است، محصول استنتاج است. بنابراین، اعتقادات فرهنگی و دینی، تجربه دینی را محدود و مقیّد میکند و هر سنّت و دینی، تجربهای مخصوص به خود دارد. پس، اعتقادات پیشین به تجربههای دینی ما شکل میبخشند .[۲]
بر این پایه، برخی از معاصران، «وحی» را تجربه دینی قلمداد میکنند و آن را مقوّم شخصیّت و نبوّت انبیا میدانند. در این تجربه، پیامبر چنین میبیند که گویی کسی نزد او میآید و در گوش و دل او پیامها و فرمانهایی را میخواند و او را مکلّف و موظّف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان میکند و بر اثر حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس میکند. «غزالی» نیز در المنقذ من الضلال بر همین نکته یعنی تجربه دینی انگشت نهاده است: «فاسمع أقوال الأنبیاء فقد جرّبوا وشاهدوا الحقّ فی جمیع ما ورد به من الشّرع واسلک سبیلهم تدرک بالمشاهدة بعض ذلک» .[۳]
برخی ابهامات تجربه دینی
فرآیند تجربه دینی از دیدگاه دانشمندان غرب و دیگران، مورد سؤالهای جدّی قرار گرفته است و چهره آن روشن و شفاف و خالی از برخورد و چالش نیست؛ مثلاً میتوان به پرسشهای زیر اشاره کرد:
۱/ با چه معیارهایی میتوان تجربه دینی را از تجربههای اخلاقی و زیباشناختی و شادی و جرم و حیرت باز شناخت؟ تجربه در مثال عادی، مانند این که شخصی چیزی را خرس یا پلنگ ببیند و بترسد، ولی دیگری بگوید که خرس یا پلنگ نیست؛ بلکه تنه درخت است.
۲/ آیا میتوان تجربهای را دینی نام نهاد؛ حال آن که از آن هیچ شناختی نداریم؟ آیا یافتن محتوای دینی از راه تجربه، «تقدّم شیء بر نفس» نیست؟
بنابراین، بدون رجوع به باورها و مفاهیم و آموزههای دینی، تبیین تجربه دینی میسّر نیست.
۳/ چرا باید دین بودا و دین هندو و مسیحیت و… را سنّتهای دینی بدانیم، ولی «مارکسیسم» را سنّت دینی ندانیم یا نسبت به مکتب «اومانیزم» تردید داشته باشیم؟
۴/ آیا اگر شخصی تجربهای را دینی دانست، ناظر و سامع نیز باید تجربه او را دینی بدانند؟
۵/ آیا میتوان معیار صدق تجربه دینی را عمومیّت و اتفاق آرا دانست؛ آنگونه که گروهی از عرفا بر این باورند؟ [۴]
جایگاه منطقی تجربه
تجربه آنگونه که در منطق مطرح است عبارت از واقعهای است که انسان در اثر تکرار مشاهده، به آن حکم میکند و وقتی بارها آن را مشاهده کرد و آن را آزمود، نفس او بدان مطمئن میشود و حکم جزمی بدان میکند؛ مانند حکم قاطعانه به این که هر آتشی سوزنده است؛ زیرا بارها آن را مشاهده و آزموده است و مانند حکم به سببیت درجه خاص از حرارت برای کشیده شدن آهن و افزایش حجم آن و نیز حکم به این که هر آبی در صد درجه حرارت، به جوش میآید. بیشتر مسایل دانشهای طبیعی و تجربی و طب و… محصول این نوع از تجربیات است.
این نتیجهگیریها در استقراهای ناقص، بر پایه علّتیابی استوار است و این علّتیابیها به سبب دو قیاس پنهان در ژرفای جان انسان صورت میگیرد: «قیاس استثنایی» و «قیاس اقترانی»؛ وگرنه هیچ کس، نه همه آبها را جوشانده و نه همه آهنها را حرارت داده است و نه ادّعای این کار را دارد.
قیاس استثنایی یاد شده، عبارت است از: «لو کان حصول هذا الاثر اتّفاقیاً لعلّةٍ توجبه، لما حصل دائماً، لکنّه قد حصل دائماً (بالمشاهده) فحصول هذا الأثر لیس اتّفاقیّاً بل لعلّة توجبه»؛ اگر حصول این اثر (مثلاً جوشیدن آب در صد درجه حرارت) اتّفاقی و بدون علّت رخ نماید، نباید همیشگی باشد، ولی ما همه وقت آن را اینگونه مشاهده میکنیم. پس، حصول این اثر اتّفاقی نیست؛ بلکه علّتی سبب این کار میشود.
قیاس اقترانی نیز بدینگونه است: نتیجه قیاس قبل را «صغرای» قیاس قرار داده، میگوییم: «حصول هذا الأثر معلول لعلّة»؛ حصول این اثر، معلول علتی است، و در «کبرای» قیاس میگوییم: «وکلّ معلولٍ لعلّةٍ یمتنع تخلّفه عنها»؛ هیچ معلولی، از علّت خود تخلّف نمیورزد. پس: «هذا الأثر یمتنع تخلّفه عن علّته»؛ این اثر (جوشیدن آب در صد درجه) هرگز از علّت خود یعنی از حرارت صد درجهای انفکاک ندارد. پس، این علّت همواره با این معلول همراه است. وقتی به علّت دست یافتیم، قاطعانه حکم میکنیم که هر آبی در حرارت صد درجه به جوش میآید.
با این وجود، کسی را یارای این ادّعا نیست که هر تجربهای حکم یقینی و مطابق با واقع را همراه دارد؛ زیرا بسیاری از تجربهها خطا بوده است که یا تجربهگران علّت را دقیقاً به دست نیاوردهاند یا علّت ناقص را جای علّت تام قرار دادهاند یا «ما بالعرض» را «ما بالّذات» پنداشتهاند؛ مثلاً اگر کسی در مملکت رنگینپوست به دنیا بیاید و مشاهده کند که هر فرزندی که به دنیا میآیدْ رنگینپوست است، اگر بگوید: همه آدمیان، رنگینپوست هستند، حکم او غلط از آب درآمده است؛ یعنی وصفِ «عَرَضی» را جای «ذاتی» قلمداد کرده است .[۵]
بر این اساس، چه بسا کسی تجربهای را تجربه دینی بداند و از درون احساس کند که دینی است، ولی این تجربه با تردیدی بزرگ رو به رو باشد؛ زیرا این تجربه، از تجربیات و مشاهدات باطنی شخصِ اوست و چنین تجربهای دستخوش عوامل و علل گوناگونِ غیر دینی قرار میگیرد؛ یعنی این تجربه، از نوع تجربیاتی نیست که در علوم و فنون مختلف دیگر همچون داروشناسی و فیزیک و شیمی و طبّ و بهداشت و… مورد مشاهده و آزمایش قرار میگیرد و از پشتوانه ضرورت و حسّ کلّی و جهانی بهرهمند، و همراه با قیاس خفی و پنهان است.
بنابراین، از نظر منطقی نیز تجربه دینی اشخاص، مورد اشکال است.
تعریف دین
ممکن است برای «دین»، تعریفهای گوناگون و متنوّع و مختلفی ذکر شود، ولی در اینجا به ذکر دو تعریف که یکی خاص و دیگری عام است، بسنده میکنیم؛ البته با معلوم شدن معنای دین، معنای تدیّن نیز روشن خواهد شد.
۱/ دین، مجموعهای از عقاید و اخلاق و حقوق و فقه الهی است که فرآیندهای نظری و عملی شخص دین مدار را تشکیل میدهد. در این صورت، چنانچه کسی واقعهای را با مشاهدات باطنی ادراک کند، آن را تجربه دینی قلمداد میکنند؛ البته مشهود او گاهی به باید و نبایدها و زمانی به بود و نبودها و نیز به ندرت به بود و نمودها پیوند میخورد.
تجربههای یاد شده، همه در یک مرتبه نخواهند بود؛ زیرا تجربهگرها در یک مقام نیستند؛ چون برخی اهل سیر و سلوکند و بعضی در این مسیر گامی ننهادهاند و احیاناً تجربهای را اتفاقاً مشاهده میکنند و چه بسا دین راستین را برنگزیدهاند.
۲/ دین، مجموعهای اعم از عقاید و اخلاق و حقوق و فقه الهی و غیر الهی است. در این صورت، «مارکسیسم» و «اُومانیزم» نیز برای خود، دین و مکتبی است؛ چنان که قرآن نیز واژه دین را به معنای عام و مطلق به کار برده است؛ مثلاً از زبان فرعون نقل میفرماید: ﴿…إنّی أخاف أن یبدّل دینکم أو أن یُظهر فی الأرض الفساد﴾[۶] ؛ من میترسم که موسی آیین شما را تغییر دهد یا در زمین فساد کند. دین فرعونیان، بتپرستی بود؛ نه دین توحیدی که وحی و معاد و نبوّت و اعجاز را پذیرفته است. آنان در اصطلاح «متدیّن» بودند؛ یعنی مجموعهای از قوانین را که به هر انگیزه و عللی در بین مردم رواج و رسوخ داشت، به نام «دین» پذیرفته بودند. ازاینرو، فرعون میگفت: من میترسم که موسی به آن مجموعه از اعتقادات و سنّتهایی که شما به عنوان «آیین» پذیرفتهاید، آسیب وارد کند.
بنابراین، اگر دین را حقیقتی بدانیم که از راههای اثبات شده به وسیله پیامبران و سفیران الهی و مشاهدات آنان به دست میآید: ﴿إنّ الدین عند اللّه الإسلام… ﴾[۷] دیگر نمیتوان آنچه را از غیر این طریق به دست میآید، دین نامید؛ چه یافتهها از عالم مثال متّصل باشد، همچون خوابهای اضغاث احلام یا رؤیاهای صالح، و چه از عالم مثال منفصل باشد که احیاناً گاهی مُرتاضان و هندوان و بوداییان آن را ادّعا میکنند، یا از چیزهایی باشد که مارکسیسم و اومانیسم و گاوپرستان و بتپرستان از آن دم میزنند.
بنابراین، نامگذاری دین، مربوط به اصطلاح است. اگر دین را امری الهی بر اساس مشاهدات غیبی و عالم مثال منفصل و عقل منفصل بدانیم که حق نیز همین است بسیاری از آنچه به نام دین، شهرت یافته، دین نیست؛ امّا اگر شهود غیبی یا امر الهی را در دین بودن یک مکتب شرط ندانیم چنانکه احیاناً قرآن واژه دین را بر مکتب باطل هم اطلاق کرده است دین معنای گستردهای مییابد.
یادآور میشویم چیزی که با تجربه دینی به دست میآید، لازم نیست قبلاً دینیبودن آن ثابت شده باشد؛ بلکه اگر از سنخ معانی دینی باشد و با اصول و ضوابط اعتقادی و اخلاقی و حقوقی و فقهی منافات نداشته باشد، کفایت میکند.
شاید بتوان گفت که همه مردم به گونهای خداوند را میپرستند، حتّی بتپرستان؛ زیرا آنان که بت میپرستند، بر این گمان و باورند که الوهیّت در بتهاست. پس، اینان نیز کسی را میپرستند که به تصوّرشان خدای بر حقّ جهان است؛ ولی چون در مقام تصدیق، غیر خدا را خدا پنداشتند و همان را تصدیق کردند، کافر شدند. پس، آنان در تصوّر به واقع رسیدند، ولی در تصدیق خطا کردند. ازاینرو، با بسیاری از مسلمانان از این جهت فرقی ندارند[۸] .
به هر روی، تجربههای معمولی، نیازمند تکرار و پشتوانهای از نوع قیاس پنهان است و با اشکالات فراوان یاد شده روبه روست.
یادآور میشویم که گاهی احساس درونی، هرچند تکرار نشود و با قیاس مستور همراه نباشد، تجربه نام میگیرد؛ ولی چنین اصطلاح مستحدثی در منطق، دارج و رایج نیست.
مشاهدات وحیانی
گاهی انسان در فرآیند مشاهدات درونی، ژرفترین مطلب و محتوا را برای نخستین بار مشاهده میکند و به هیچ وجه در آن تردید ندارد و مانند ۴=۲*۲ برای او روشن و شفّاف و یقین آور است؛ نه تکرار نیاز دارد و نه پشتوانه برهان عقلی و نه مستند معتبر نقلی. هرچند محتمل است که اینگونه شفاف و قطعی بودن از سنخ یقین روانی باشد، نه منطقی، و مادامی که به یک میزان عقلی و ترازوی برهانی ارزیابی نشود، تشخیص یقین منطقی از یقین روانی سهل نیست؛ گرچه شخص قاطع، خود را بینیاز از توزین برهانی مییابد.
مشاهدات درونی پیامبران و وحی خدا از باب تشبیه معقول به محسوس مانند شفّافیت حسّ ضروری انسان است. توضیح آن که مشاهدات حسّی انسان، دو گونه است: مشاهده بیتردید و با تردید. آنگاه که چشم باز میکنیم و آفتاب را مینگریم هوا را روشن میبینیم، تردیدی در این روشنی نداریم و بشر برای نخستینبار که هوا را مشاهده میکند، این محتوا یعنی روشنی آن را میفهمد؛ گرچه نتواند نام آن را ببرد یا اصلاً نامی نداشته باشد.
همچنین کسی که دست به آتش میبرد، بیتردید سوزش را احساس میکند و کسی که گرسنه میشود، تردیدی در گرسنگی خویش ندارد؛ چون اینها امور حسّی تردید ناپذیر است. در مقابل، اگر کسی بخواهد که خاصیّت یک گیاه دارویی را به تجربه و آزمایش بگذارد، تنها با شرایط ویژه و تکرارهای متعدّد، به فلان خاصیّت پیخواهد برد؛ چون در این تجربه، با تردیدهایی رو به رو میشود.
آنچه را پیامبران به نام وحی ادراک میکنند، قطعاً نیازی به تکرار و پشتوانه برهان عقلی یا سند معتبر نقلی ندارد؛ بلکه عمیقترین وسنگینترین مسایل متافیزیک (ماوراء الطبیعه) و پیچیدهترین مسایل فیزیکی را به روشنی نور و شفافی و زلالی آب باران و «بین الرّشد» میبینند و اگر کسانی نام آن را تجربه دینی بگذارند، در نامگذاری سخنی نیست، و این گونه اسما توقیفی نیست.
در اینجا یادآوری چند نکته ضروری است: ۱/ نشأه هستی به دو بخش غیب و شهادت تقسیم میشود.
۲/ نشأه غیب و فراطبیعی، حق و صدق و خالص و کامل و تامّ است، ولی نشأه شهادت، مشوب از حق و باطل و صدق و کذب و سَرَه و ناسَرَه و کامل و ناقص و تام و مَعیب است.
۳/ در نشأه حقِّ سَرَه، مجالی برای باطل نیست و پیامبران(علیهمالسلام) به آن بارگاه تشریف بار مییابند و دیگران هرچند به آن بارگاه منیع نزدیک شوند از کارگاه خیال و وهم و آغشتگی و آمیختگی مصون نیستند.
۴/ بنابراین، مرز بین وحی پیامبران با هرگونه مشاهده عرفانی و تجربه دینی، همچنان محفوظ است.
باری، تکرار این دو حدیث نیز ضروری مینماید:
۱/ حضرت امام باقر(علیهالسلام) به زراره فرمود: «رسول»، کسی است که جبرئیل نزدش میآید و با او رو در رو سخن میگوید و او جبرئیل را میبیند؛ همانگونه که شما طرف صحبت خود را میبینید و با او سخن میگویید. امّا «نبی»، کسی است که جبرئیل را در خواب میبیند؛ مانند خوابی که ابراهیم(علیهالسلام) درباره قربانی کردن فرزند خویش دید…. گاهی نبوّت با رسالت جمع میشود؛ مانند رسول خدا، حضرت محمد بن عبداللهصلی الله علیه و آله و سلم که هم رسول بود و جبرئیل را در بیداری رو در روی خویش میدید و با او سخن میگفت، و هم نبی بود و جبرئیل را در رؤیا میدید[۹] .
۲/ زراره از امام صادق(علیهالسلام) سؤال میکند: چگونه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که پیامی از جانب خداوند بر او میآمد، از این نمیترسید که مبادا این پیام از ناحیه ابلیس باشد و این شیطان است که در قلب او مداخله میکند؟ امام صادق(علیهالسلام) فرمود: خداوند تعالی وقتی بندهای را رسول خود میکند، سکونت و وقار بر او نازل میکند و در نتیجه، پیامآور خداوند نزد او میآید و رسول خدا او را به چشم میبیند؛ مانند دیگر اشخاص که آنان را به چشم میبیند[۱۰] .
پیامبران و سفیران خداوند در اثر تجرّد جان و صفای روح و طهارت ضمیر به مرحله خاص وجودی میرسند که در آنجا باطل و دروغ و خلاف واقع و شک و تردید نیست. قلمرو شک جایی است که دو چیز باشد؛ یکی «الف» و دیگری «ب»؛ امّا اگر در جایی جز «الف» چیزی نبود یا اگر در کتابخانهای مثلاً جز قرآن وجود نداشت یا اگر در مخزنی جز طلا موجود نباشد و کتابی یا فلزی از نزدیک یا دور دیده شد، دیگر جایی برای شک بین قرآن و غیر قرآن یا شک میان طلا و نقره نیست. شک، همواره فرع بر وجود دو چیز است که یکی از آن دو برای انسان مبهم است؛ نظیر شخصی که شبحی را از دور دیده است و نمیداند که تنه درخت است یا پلنگ؛ امّا کسی که واقعاً با چشمان صحیح، آن را تنه درخت میبیند، در آن شک نمیکند و تردید به خود راه نمیدهد.
پیامبران در اثر نیل به مقامی که در آنجا اصلاً باطل وجود ندارد، حقّ صریح را شفّاف و روشن میدیدند و دریافت میکردند؛ زیرا در بارگاه حق تعالی جز حقنیست و آنجا جولانگاه باطل و دروغ و خلاف نیست و وسوسه شیطان به آن مقام راه ندارد. ازاینرو، وَهْم و فریب شیطان کارگر نمیافتد؛ زیرا سقف تجرّد شیطان و جولانگاه او تا تجرّد وهمی است و او به مقام حقّ و اخلاص که دارای تجرد ناب، و از هر شوب و خلیطی خالص است نمیفرازد و حق، از تیررس او به دور است.
چیزی که انسان کامل و مخلَص آن را در مقام تجرّد تام دریافت میدارد، اصلاً مشوب و خلیط و مغشوش و مجعول ندارد تا شیطان بدیلسازی کند و شبیه آن را فراهم آورد و کسی را فریب دهد. پس، پیامبر در مثال متصل چون برخی از اقسام رؤیا و در مثال منفصل چون دیدن فرشته وحی در بیداری تنها حق را میبیند و میشنود و شهود و کشف او همه حقّ خالص است.
این راهبرد عملی، سبب میشود که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بفرماید: «ما شککتُ فی الحق مذ أریته»[۱۱] ؛ از زمانی که حق را به من ارایه دادند و من آن را یافتهام، در آن شک و تردید نداشتم (همیشه ثابت قدم بودم و هرگز باطل در من راه نیافته است)، و فرمود: «ما کَذِبتُ ولا کُذّبت ولا ضللت ولا ضلّ بی»[۱۲] ؛ هیچگاه، دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشد (از پیامبر دروغ نشنیدم؛ زیرا پیامبر و امام، منزّه و آراسته از دروغ هستند) و هرگز گمراه نشدم و کسی به وسیله من گمراه نشد.
هرچند امیرالمؤمنین(علیهالسلام) پیامبر و مأمور رساندن و ابلاغ وحی تشریعی نبود، ولی طنین وحی را میشنید وفرشته وحی را میدید؛ چنانکه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم به ایشان فرمود: «إنّک تَسمعُ ما أسمع وتری ما أری إلاّ أنّک لست بنبیّ»[۱۳] . شیطان در چنین فضایی هرگز راه ندارد و این عرصهای نیست که مرغ وَهْم در آن پیش تازد؛ یعنی هم سلوک شهودی اینان حق است و هم مشهودشان، و هیچ نیازی به تکرار و پشتوانه برهان و قیاس عقلی یا سند معتبر نقلی نیست؛ بلکه خودْ پشتوانه برهان عقلی و دلیل معتبر نقلیاند.
تجربه غیرمعصومان
تجربه کسانی که پیامبر یا پیشوای معصوم نیستند، اعم از کشف و شهود، رؤیا، احساسِ امر متصل یا منفصل از نفس و بدن (نه همچون خواب و حالات منامیّه)، همگی نیازمند عرضه به میزان است تا صحّت و سُقم آنها آشکار، و ارزش و قیمتشان پدیدار شود؛ همانگونه که روایات را باید بر قرآن کریم و سنّت قطعی و بر اخبار متواتر عرضه کرد.
یعنی آنسان که قرآن و سنّت قطعی و اَخبار متواتر که از طریق عامّه و خاصّه رسیده و بر آن انگشت تأیید و مهر قطع نهاده شده است «میزان» اخبار و اَحادیث مشکوک و مظنون است و با آنها سره را از ناسره تشخیص میدهند و مجعول و مدسوس را از صحیح و موثّق جدا میکنند، برای محصول کشف و شهود و تجربههای دینی نیز میزان و مقیاسی لازم است تا شهود شاهدان و تجربه عارفان را بر آن عرضه کنند.
به طور کلّی هر آنچهکه آسیب پذیر است، باید با میزانِ آسیب ناپذیری به سنجش در آید؛ زیرا قطعاً تجربه دیگران، مانند تجربه پیامبرانِ معصوم(علیهمالسلام) نیست و در مبادی تصوری یا تصدیقی آن، خلل و قصور و کاستی و نادرستیها وارد میشود.
توضیح آنکه تجربههای مادّی و پزشکی و سیاسی و نظامی و اخلاقی و اقتصادی، خارج از بحث است؛ زیرا در جهان طبیعت، مدرَکاتی مورد آزمایش قرار میگیرد که دچار مزاحمت است. چه بسا تأثیر درمانی یک گیاه، تنها مخصوص کشوری یا منطقهای باشد و در سایر ممالک، نتیجه درمانی ندهد. نیز چه بسا در تشخیص ذاتی و عَرَضی اشتباه رخ دهد و اوصاف اقتضایی، جانشین ذاتیات عِلّی شود و…؛ چنانکه دستگاه ادراکی نیز گاهی دچار آسیب میشود؛ آنسان که «اَحوَلْ» یک چیز را دو چیز میبیند یا یک تجربهگر، تجربهای بر خلاف تجربهگر دیگر اندوخته است…، و گاهی هر دو، آفت میبیند و به اشتباه میافتد (یعنی مدرَک ومدرِک).
امّا در تجربههای فرا طبیعی، تنها پیامبران معصوم و آنان که محرم راز وحی هستند وآنچه را پیامبران مشاهده کردهاند آنان نیز میبینند، از هرگونه آسیب و اشتباه و خطا مصونند. پیامبر جز از راه وحی، لب به سخن نمیگشاید و نطق او از هوا و آفتهای نفسانی محفوظ است و نیز حسّ و تخیّل و وهم و شهود و عقل او همگی از خطا مصون است. او نخست مطالب عالی را با شهود قلبی میبیند و آنگاه با تعقّل برهانی آن را تحلیل، سپس لب به استدلال و نطق میگشاید.
سخن او یا عارفانه است یا حکیمانه یا متکلّمانه یا فقیهانه یا…، و در هیچ یک از مراحل ادراکی وی اعمّ از حسّ و تخیّل و توهّم و تعقّل و شهود غلط و مغالطه و تدلیس و… راه ندارد: ﴿ماکذب الفؤاد ما رأَی﴾[۱۴] ؛ آنچه را دل دید، انکارش نکرد.
چنین انسان کاملی، اگر پیامبر باشد گذشته از الهامهای تسدیدی و اِنبایی وحی تشریعی دارد؛ وگرنه گوهری در وجود او پدید میآید که او را برجستهتر از دیگران و متکاملتر میکند، و در این جهت، بین مرد و زن تفاوت نیست؛ مانند امامان معصوم و نیز همچون حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و مادر موسی و حضرت مریم(علیهاالسلام).
یادآور میشویم که برخی از تجربههای دینی، ممکن است با حالت یا وصف خاص همراه باشد؛ مانند:
۱/ دستآوردهای مثال متّصل، همچون رؤیا و خواب و حالات منامیّه.
۲/ تجربههایی که معلوم نیست از مثال متّصل است یا از مثال منفصل و راه شک و ظن در آنها باز است.
۳/ دستآوردهای مثال منفصل؛ مانند: ﴿…فتمثّل لها بشراً سویّاً﴾[۱۵] ؛ به شکل بشری خوش اندام بر مریم ظاهر و نمایان شد.
۴/ همه مشاهدات صحیح و تجربههای دینی درست، در ظلّ ولایت الهی پیامبران، نصیب پیروان راستین آنان میشود و ارزیابی صحت و سقم مشهودات پیروان در پرتو انطباق با رهآورد انبیا صورت میپذیرد.
ارزیابی راههای کسب تجربه
تجربههایی که با مثال متصل، نصیب انسان میشود و نیز تجربههایی که معلوم نیست از مثال متصل است یا از مثال منفصل، در معرض آسیب است. گرچه عالَم مثال متّصل و بالاتر، فرا طبیعی است و مانند نشأه و خاستگاه حرکت نیست و برخورد و اصطکاک مادی ندارد، لیکن از ناحیه ادراک و تجربهگر و تجربه شونده (مدرَک به فتح راء) آسیب میپذیرد؛ زیرا آنچه تجربهگر در رؤیا و منام در مثال متصل خود دیده است، گرچه یقین به صحّت آن داشته باشد، از دستآوردهای قوّه متخیّله خود اوست و احتمالاً از شیطنت شیاطین مصون نیست.
همچنین تجربههایی که از طریق مثال منفصل، نصیب انسان میشود، گرچه در مثال منفصل، لهو و لغو و باطل و تدلیس راه ندارد و دستآوردهای آن، همه ربّانی است، لیکن این تجربهها از ناحیه ادراککننده آسیب پذیر است؛ مانند انسان دوبین (اَحول) که یک حقیقت را دوتا میپندارد.
هرچند اَحوَل، خارج از خود را مینگرد و از آن خبر میدهد، لیکن در اثر آفت باصره، ادراک وی مصون از اشتباه نیست و در مورد بحث نیز فرآوردههای مثال منفصل با انتقال به «قوّه متخیّله»، مورد دستبرد و دستکاری این قوّه قرار میگیرد و چهره واقعی آن دگرگون میشود. ازاینرو با واقع، مختلف میشود؛ چنانکه ممکن است در اثر شهود علت ناقص و توهم تمامیّت آن یا در اثر غفلت از برخی موانع یا جهل به بعضی از شرایط، به نصاب سبب تام، جزم حاصل کند؛ در حالی که چنین نیست.
امّا سالک و عارف، در مقام عقل و قلب، تجربه میاندوزند و با مسایلی که شکل و صورت ندارد، آشنا میشوند و آنها را به جان و دل میپذیرند؛ مانند ادراک شهودی از مسألههای خلافت و ولایت و توحید ناب و منبع رسالت و ولایت. در اینجا نیز همه خواطر و تجربهها ربّانی است، ولی وقتی این خواطر و تجربهها به مراتب پایینتر و قوای زیرین راه مییابد (همچون رسیدن به قوّه متخیّله)، مورد دستبرد واقع میشود.
مثلاً عارف آنچه را دیده، حق دیده و حق شنیده، و چه بسا سیّد العارفین و امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(علیهالسلام) را کنار رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم دیده است، ولی در بازگشت دچار دستبرد قوّه متخیّله شده و صورت یکی دیگر از صحابه را به جای صورت سیّد العارفین(علیهالسلام) نشانده است؛ زیرا مطالعات و ذهنیّات تجربهگر، قبلاً بدینگونه شکل گرفته است که فلان صحابی باید کنار رسولخداصلی الله علیه و آله و سلم باشد، نه امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(علیهالسلام).
بنابراین، در مرحلههای متخیّله و خیال و توهّم، راه برای شیطان باز است و به تاخت و تاز مشغول میشود: ﴿…إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیاءهم… ﴾[۱۶] ؛ شیطانها با دوستانشان مرموزانه به گفتوگو مینشینند تا با مؤمنان به جدال برخیزند. پس، «قوّه خیال» تا وقتی به وسیله ذهنیّات و مطالعات ناب به اِشغال «قوّه عاقله» در نیاید و مسخّر او نشود و سیطره او را نپذیرد، به کژرویهای خود، پایمیفشارد و مثال منفصل و متّصل را میفریبد و برای او شبیه سازی و بدل آفرینی میکند.
ازاینرو، اهل سیر و سلوک، مراقب و مواظبند که از ناحیه قوّه خیال، دستآوردهای قلبی خود را غبارآلود نسازند؛ چنان که اهل عرفان گفتهاند: «وما یجده کلّ واحدٍ فی خیاله من المنامات الصّادقة إنّما هو بمقدار صفاء قلبه و ظهوره، لا بحسب خیاله»[۱۷] ؛ یعنی دستآوردهایی که هر انسان در قوّه خیال و مثال متّصل خویش مییابد همچون رؤیاهای راست همانا به اندازه صفا و ظهور قلب اوست، نه به اندازه توانایی قوّه خیال او؛ زیرا قوّه خیال بر بدلسازی و فریبکاری توانمند است.
بر این اساس، در احادیث فراوان میخوانیم که رؤیاهای صادق و راست، پارهای از اجزای نبوّت به شمار میرود: «إنّ رسول اللّه قال:… وانّ الرؤیا الصادقة جزءٌ من سبعین جزء من النبوّة»[۱۸] .
رؤیا به حالتهای مؤمن بستگی دارد؛ هرچه ایمان او قویتر باشد، آینه دل صافتر و روشنتر و نورانیتر است. پیامبر گرامی اسلامصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مؤمن هر اندازه راستگوتر باشد، خوابهای او صادقتر است: «أصدقهم رؤیاً أصدقهم حدیثاً»[۱۹] .
امام رضا(علیهالسلام) میفرماید: پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم هر بامداد یارانش را مورد سؤال قرار میداد که شب گذشته، چه چیزی به دست آوردهاند: «إنّ رسول اللّهصلی الله علیه و آله و سلم إذا أصبح، قال لأصحابه: هل من مبشّرات؟ یعنی به الرؤیا»[۲۰] .
پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم رؤیاهای یاران را ارزیابی میفرمود، ولی خوابها و رؤیاهای خود رسول گرامی مانند سایر پیامبران همگی وحی است؛ زیرا شیطان در حریم او راه ندارد و به تمثّل او نمیآید؛ چنانکه به صورت او هم متمثّل نمیشود: «انّ رسول اللّه قال: من رآنی فی منامه فقد رآنی، لأنّ الشّیطان لا یتمثّل فی صورتی ولا فی صورة أحدٍ من أوصیائی»، و در جایی که شیطان نتواند به شکل رسول اللّهصلی الله علیه و آله و سلم و اوصیای ایشان تمثّل یابد، به طریق اولی نمیتواند در حریم وجودی آنان راهیابد و فریبکاری کند.
میزان کشف و تجربه
هر چیز میزانی دارد و میزان رؤیاها و حالات منامیّه، خواب و رؤیای پیامبران است. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: «رؤیا الأنبیاء وحی»[۲۱] ؛ خوابهای پیامبران وحی است. اگر وحی را تجربهای شهودی بدانیم، باید سایر تجربههای شهودی و کشفها و رؤیاها را به آن که همان میزان است عرضه کنیم. آنچه پیامبران مییابند، همگی حق است و شیطان در آن حریم راه ندارد؛ چنان که رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم در حدیث گذشته فرمود: شیطان نمیتواند به شکل من و اوصیای من درآید.
اگر کسی پیامبر یا یکی از اوصیای او را در خواب دید، در صورتی که احراز شود خود پیامبر یا امام معصوم(علیهماالسلام) به رؤیا آمده است مانند این است که خود پیامبر را در بیداری مشاهده کرده است. ازاینرو، سخن پیامبر همچون قرآن و سنّت قطعی میزان سنجش کشف و شهود است؛ چنان که دانشمندان، سنّتِ غیر قطعی و اخبار مدسوس و مغشوش را به قرآن و اَخبار قطعی و متواتر عرضه میکنند و چنانچه با آنها همخوانی نداشته باشد و تأویلپذیر نباشد آنها را دور میریزند و به تعبیر دیگر، به دیوار میزنند، درباره قرآن نیز متشابهات را به محکمات ارجاع میدهند و در پرتو محکمات به مفاد آنها پی میبرند.
بنابراین، در صحّت کشف و شهود غیرمعصوم نیز «میزان»، کشف و شهود پیامبر و امام است؛ چون سخن معصومْ قطعآور و کردارش بر اساس یقین و کشف و شهودش تام است؛ زیرا او از ناحیه اِدراک و مدرَک و مدرِک کامل و ترازوست، و در حقیقت، او میزان قسط و متن شهود و کشف است؛ زیرا او شاهد و قایل حق و مخلَص است و شیطان تسلیم اوست.
پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم در حدیثی می فرماید: «خوابهای انسان، که در خیال متّصل صورت میپذیرد، همگی به شکل شفّاف از مخزن الهی نازل میشود، ولی در بازگشت از جانب خداوند در آسمانهای میانه، منحرف و اَضغاث اَحلام میشوند»[۲۲] .
پس، تا وقتی روح انسان نزد رب العالمین است، هر آنچه مشاهده کند، زلال و صاف و از سرچشمه میبیند، ولی وقتی به بدن بر میگردد، گاهی از جاده صواب انحراف مییابد
بنابراین، تجربه عارفان، نیازمند عرضه به میزان است و هر تجربه دینی را نمیتوان صحیح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب کرد. تجربهای میزان است که تجربهگر، فرشته وحی را چونان علم ضروری ما به همنشینان، بشناسد و صدای وحی را بشنود و متن قرآن و کلام الله ناطق باشد؛ چنان که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم خطاب به علی(علیهالسلام) فرمود: «تو آنچه را من میبینم و میشنوم میبینی و میشنوی»[۲۳] ، و آنگونه که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: « قرآن کریم با من است و از زمانی که با آن مصاحب و همراه شدم، لحظهای از آن جدا نشدهام.»[۲۴]
یادآور میشویم که فرق اساسی وحی و آنچه در عصر کنونی به عنوان تجربه دینی مطرح شد، همچنان محفوظ است و در ثنایای بحث کاملاً به تمایز این دو از یکدیگر و نیز امتیاز وحی مصطلح قرآنی بر تجربه دینی اشاره شد.
برای توضیح بیشتر درباره این موضوع می توانید به دو کتاب « الوحی و النبوه» و« وحی و نبوت در قرآن» حضرت آیت الله جوادی آملی مراجعه نمایید.
پاورقی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - کتاب «وحی و نبوت در قرآن» ، خلاصه صفحات ۸۲-۱۰۴
۲ ـ ر.ک: عقل و اعتقاد دینی، ص۵۹۳۵/
۳ ـ المنقذ من الضلال، ص ۶۴/
۴ ـ ر.ک: عقل و اعتقاد دینی، ص ۵۹ ـ ۳۵/
۵ ـ ر.ک: المنطق، باب ۶، صناعات خمس، تجربیات، ص ۳۱۸/
۶ ـ سوره غافر، آیه ۲۶/
۷ ـ سوره آلعمران، آیه ۱۹/
۸ ـ شواهد الربوبیّة، ص ۱۴۴/
۹ ـ بحارالأنوار، ج۱۸، ص ۲۷۰/
۱۰ ـ بحارالأنوار، ج۱۸، ص۲۶۲/
۱۱ ـ نهج البلاغة، خطبه ۴/
۱۲ ـ نهج البلاغة، حکمت۱۸۵/
۱۳ ـ بحارالأنوار، ج۱۴، ص۴۷۶/
۱۴ ـ سوره نجم، آیه ۱۱/
۱۵ ـ سوره مریم، آیه ۱۷/
۱۶ ـ سوره انعام، آیه ۱۲۱/
۱۷ ـ شرح فصوص قیصری، فصّ اسحاقی، ص ۶۲۹/
۱۸ ـ بحارالأنوار، ج ۶۱، ص ۱۷۶/
۱۹ ـ همان، ص ۱۸۱/
۲۰ ـ بحارالأنوار، ج۶۱، ص ۱۷۷/
۲۱ ـ همان، ج ۱۱، ص ۶۴ و ج ۶۱، ص ۱۸۱/
۲۲ ـ بحارالأنوار، ج ۵۸، ص ۱۵۸/
۲۳ ـ بحارالأنوار، ج۱۴، ص ۴۷۶/
۲۴ ـ نهج البلاغة، خطبه ۱۲۲/