آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

منزل ششم، صبر و استقامت‏ صبر عبارت است از ثبات و اطمینان نفس چنان که خواجه نصیرالدین طوسى(ره) صبر را معرفى مى‏کند به: نگهدارى نفس از بیتابى نزد مکروه(1) بنابراین صابر کسى است که صبر ملکه او باشد.
 یعنى نفسش در بلایا و مصایب مضطرب نگشته و در حوادث و شداید مقاوم باشد به نحوى که سینه‏اش از آن تنگ نشده و اظهار گله و شکایت پیش خلق ننماید.
 نکته اول: صبر یا بر نعمت است یا بر نقمت‏ توضیح اینکه آنچه در این دنیا براى انسان است یا موافق باطبع و خواسته اوست و یا مطابق میل او نیست.
 آنچه که مطابق میل اوست دو چیز است: یکى ثروت و جاه و مقام و صحت و امنیت و. صبر بر این نعمات به این است که طاغى و یاغى و مغرور نشده و خدا را از یاد نبرد و گردنکشى نکند. همچنانکه حقتعالى در وصف این قسم افراد فرمود: ان الانسان لیطغى ان رآه استغنى؛(2) جمعى از اصحاب پیغمبر چون از فقر رهایى یافتند، گفتند: خدا ما را بر فقر و محنت امتحان کرد و ما صبر کردیم و به رفاه و نعمت آزمود پس قدرت صبر بر آن نداریم.
(3) حق به این گروه هشدار داده فرمود: «یا ایها الذین آمنوا لاتلهکم اموالکم و لااولادکم عن ذکر اللّه؛(4) اى کسانى که ایمان آورده‏اید مبادا مال و اولاد شما را به سبب فراموشى یاد خدا هلاک کند.
» طغیان نکردن بنده در برابر خداوند به این است که بنده به خود بفهماند که این اموال و نعمتها در نزد او عاریه‏اند و به زودى از او پس گرفته مى‏شوند.
 بنابراین باید که بر بندگان خدا فخر نفروشد، تکبر نکند، حقوق الهى خود اعم از خمس و زکات و انفاق را ادا کند، از مستمندان دستگیرى کند و کسى را با مال و مقام خود نیازارد.
 صبر بر این امور از جمله دشوارترین مراتب صبر است. دیگرى معصیت است و گناه از این جهت موافق با میل و نفس است که قوا و نیروهاى نفس بیشتر تمایل به بدى و شرارت دارند و این نیروها اگر تحت کنترل عقل قرار نگیرند انسان را به گمراهى و هلاکت هدایت مى‏کنند.
 پس صبر بر معصیت به این است که همه آن چیزهایى را که نفس به آنها مایل است و در شرع اسلام گناه مى‏باشد را باید کنار بگذارد و قادر باشد با بهره‏گیرى از نیروى عقل جلو خود را از ورود در معاصى اعم از گناهان قلبى و قالبى بگیرد.
 و به این جهت صبر بر معصیتهایى که در فرد ملکه شده و به آنها خو کرده بسیار مشکلتر از صبر بر معصیتهاى دیگر است.
 اما آنچه که موافق طبع انسان نیست دو چیز است که صبر بر آنهادر روایات و آیات بسیار تأکید شده است.
 اول: معصیات اعم از فقر و گرسنگى و ترس، ضرر و زیان و نقص در اموال و اولاد، خداوند در سوره بقره به این مصیبات اشاره کرده و صابران را به رحمت و غفران خود بشارت داده است.
 «ولنبلونکم بشى‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا للّه و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمه و اولئک هم المهتدون؛(5) و شما را مى‏آزمائیم به چیزى از ترس و گرسنگى و نقص در مالها و جانها و ثمرات و بشارت باد صابران را آنانکه چون مصیبتى به آنها رسید گفتند: ما براى خدائیم و همانا به سوى او باز مى‏گردیم بر آنها درودهایى از پروردگار و رحمت اوست و آنان هدایت یافته شدگانند.
 دوم: طاعات و عبادات و دشوارى‏اش به این جهت است که مخالفت با نفس است به دو جهت یکى آنکه انجام اینگونه امور براى نفس دشوار است و دیگر آنکه آدمى طالب قهر و غلبه است و ذلت و پیشانى برخاک گذاشتن و بندگى و اطاعت دیگرى را کردن برایش دشوار است و آنچه بر او دشوارتر است آنکه باید نیتش را هم براى حقتعالى خالص کند.
 بنابراین بر صبر بر طاعات و عبادات در روایات بسیار تأکید شده و منظورشان نیز همین است.
 جمعى از عرفا چون حضرت امام خمینى صبر را با این تعریف و مراتب از مقامات متوسطین دانسته‏اند: زیرا سالک تا زمانى که مصیبت و طاعت را کراهت و سختى براى خود ببیند به مقامات عالیه سلوک نرسیده است.
 عارف آن است که مصیبات را از جانب حقتعالى نعمت و بلایا را رحمت ببیند.
 نکته دوم: خداوند در قرآن ده پاداش براى صابران نام برده است که همه نشان از بزرگى و عظمت مقام ایشان نزد حقتعالى است.
 1. خداوند در همه حال با صابران است و آنان را در همه وقت چه در امور دنیوى و چه اخروى یارى مى‏دهد.
 «استعینوا بالصبر و الصلاة انّ اللّه مع الصابرین»؛(6) لفظ مع در آیه نشان از همراهى حق با صابر در همه موارد مذکور است.
 2. خداوند صابران را دوست دارد و به عبارت دیگر ایشان محبوب خداوند هستند.
 «و اللّه یحب الصابرین»(7) 3.
 حقتعالى براى صابران مغفرت و اجر بزرگى در نظر گرفته است.
 «الا الذین صبروا و عملوا الصالحات اولئک لهم مغفرة و اجر کریم»(8) 4.
 عاقبت نیکو در روز قیامت. «سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.»(9) 5.
 رستگارى براى اهل صبر. «انى جزیتهم الیوم بما صبروا انّهم هم الفائزون.
»(10) 6 و 7. غرفه‏هایى در بهشت و همچنین سلام و تحیت پروردگار بر اهل صبر.
 «اولئک یجزون الغرفة بما صبروا و یلقّون فیها تحیّة و سلاماً»(11) 8.
 خداوند مى‏فرماید:صابران را دو بار اجر مى‏دهیم. «اولئک یؤتون اجرهم مرّتین بما صبروا».(12) 9.
 خداوند صاحبان صبر را صاحبان عزمى قوى معرفى مى‏کند.
 «واصبر على ما اصابک انّ ذلک من عزم الامور.»(13) 10.
 خداوند صابران را بى حساب اجر مى‏دهد. «انما یوفّى الصابرون اجرهم بغیر حساب.
»(14) نکته سوم: همچنانکه در نکته اول گفته شد، صبر در صابر ملکه‏اى است که نفس را از جزع و بیتابى نگه مى‏دارد، بر اساس آنچه بزرگان اخلاق فرموده‏اند، اظهار شکایت و گله پیش خلق کراهت داشته و نزد خالق محذوریتى ندارد.
 طبق نص قرآن حضرت ایوب پس از تحمل درد و رنجهاى بسیار به حقتعالى عرض مى‏کند: «انّى مسّنى الضرّوانت ارحم الراحمین.
»(15) نکته چهارم: غیر از آنچه درباره صبر بر امور یاد شده گفته شد، براى سالک در حال سلوک توجه به چند نکته در باب صبر و استقامت ضرورى است.
 اول آنکه ممکن است در حین سلوک، به کرامتى نرسد و مکاشفه‏اى برایش روى ندهد وظیفه‏اش در این موقعیت آن است که از راه بدر نرود و سلوک را نیمه کاره رها نکند.
 هر چند پیش از این گفته شد سالکى اگر براى رسیدن به مکاشفه و کرامت مى‏خواهد سلوک کند، بهتر است در این راه وارد نشود بى شک اگر کسى با نیت رسیدن به کرامات سلوک کند و کرامتى نبیند سلوک را رها خواهد کرد.
 دوم آنکه در این راه ناملایمات و سختى‏ها و آزارهاى جسمى و روحى براى سالک بسیار است.
 وظیفه او این است که استقامت ورزیده و خارهاى طریق را تحمّل کند و آنها را در راه محبوب و جان بخرد.
 چه بسا حقتعالى اراده کرده او را همچون آهن محکم و استوار سازد که با طوفان ناملایمات روزگار خسته و ناامید نشود و حق را رها نکند.
 در ره منزل لیلى که خطرهاست در آن‏ شرط اول قدم آن است که مجنون باشى‏ حضرت امام خمینى(ره)مى‏فرمایند: «نفسى که داراى ثبات باشد، از ناملایمات روحى از حوصله بیرون نرود و در مقابل ناگوارها پا برجا بایستد و از طمأنینه و ثبات او کاسته نگردد.طمأنینه و ثبات قدم است که انسان را در مقابل حزب شیطان نگهدارى مى‏کند و بر لشکرهاى جهل و شیطنت غلبه مى‏دهد.
ثبات قدم نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود.
 انسان با ثبات و طمأنینه نفس، خود یک ملت واحده است که اگر سیلهاى اخلاق زشت و بى دینى تمام مردم را ببرد، او چون کوهى آهنین در مقابل همه چیز ایستادگى کند و از تنهایى وحشت نکند.
 انسان باثبات و طمأنینه مى‏تواند تمام وظایف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگى مادى و روحانى براى او لغزش و خطایى دست ندهد.دلى که نورانى به معرفت حق شده باشد مجارى امور را به قدرت او مى‏داند.چنین قلبى اضطراب و شتابزدگى و بى قرارى ندارد.
»(16) نکته پنجم: آنچه به عنوان صبر و مراتب آن تا بدینجا اشاره شد مربوط است به مقامات متوسطین از اهل سلوک ولى آن صبرى که مربوط است به عارفان باللّه مختلف بوده و براى آنان درجات دیگرى است.
 توضیح آن که براى سالکان سه مرتبه در نظر گرفته‏اند، مرتبه اول مربوط است به صحو قبل از محو.
 صبر در این مرتبه عبارت است از خوددارى نفس از شهوات و تمایلات شیطانى.
 که این مرتبه را اولین مرتبه از مراتب مخالفت با نفس در سیر و سلوک گفته‏اند.
 مقام دیگر که عبارت است از فنا که در این موقف سالک به حق واصل شده و صبر دورى از حق از او مرتفع شده، صبر شامل با خدا بودن است و مرتبه آخر که صحو بعد از محو و فناست، صبر عبارت است از صبر دورى از حق و تحمّل فراق او.
 امام خمینى(ره) در رابطه با صبر عارفان مى‏فرمایند: «از براى صبر درجات دیگرى است که مربوط به اهل سلوک و کمل و اولیاست.
 چنانچه از آن صبر فى اللّه است و آن ثبات در مجاهده است و ترک مألوفات و مأنوسات بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب.
 و مرتبه دیگر صبر مع اللّه است و آن راجع است به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقت خروج از جلباب بشریت و تجرد از ملابس افعال و صفات و. حفظ نفس از تلوّنات و غیبت از مقام انس و شهود و درجه دیگر صبر عن اللّه است و آن از درجات عشاقین و مشتاقین است از اهل شهود و عیان در صورتى که رجوع به عالم خود کنند و به عالم کثرت و صحو برگردند و این اشقّ مراتب صبر و مشکلترین مقامات است و به این مرتبه اشاره فرموده مولاى سالکان و پیشواى کاملان امیرمؤمنان(ع) در دعاى شریف کمیل «وهبنى صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک» و درجه دیگر صبر باللّه است و آن از براى اهل تمکین و استقامت است که بعد از حال صحو و بقاء باللّه و پس از تخلق به اخلاق اللّه براى آن‏ها رخ دهد و از آن جز کمّل را نصیبى نیست».
(17) نکته ششم: براى تقویت و کسب صبر راهى جز اجرا و عمل به مراحل سلوک که مواردى از آنها ذکر شد نمى‏باشد.
 سالک پس از عزمى قوى و توبه‏اى نصوح و رعایت ارکان سلوک بر اثر مداومت بر ذکر و کسب اخلاص صاحب مقام صبر خواهد شد و بر حسب رعایت مراتب به درجات والاى صبر خواهد رسید.
 منزل هفتم: توکل‏ «قال اللّه تعالى:الذین صبروا و على ربّهم یتوکلون»(18) بر طبق نص قرآن در این آیه منزل توکل پس از منزل صبر است.
 صاحب منازل السائرین مى‏فرماید: توکل واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن بر وکالت اوست و بعضى گفته‏اند: «التوکل على اللّه انقطاع العبد فى جمیع مایأمله من المخلوقین؛(19) یعنى توکل بر خدا، بریدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها» به بیانى دیگر توکل، گام برداشتن در راه رضاى محبوب و نتیجه کار را به او واگذار کردن است.
 نکته اول: سالک براى بدست آوردن صفت توکل، باید اعتقاد جازم پیدا کند که هرچه در هستى روى مى‏دهد همه از جانب خدا و به ید قدرت اوست.
 هیچکس قدرتى به جز قدرت او ندارد و یقین به این مطلب داشته باشد که او نسبت به بندگان غایت لطف و مهربانى و عطوفت را دارد و فوق علم او علمى نیست و اوست که هر کارى را بخواهد انجام مى‏دهد، پس کسى که این اعتقادات در او از مرتبه علم به مرتبه شهود رسیده باشد نه تنها التفاتى به غیر نمى‏کند بلکه از خود و قدرت و علم خود نیز غافل شده و آنها را نسبت به علم و قدرت پرورگار ذرّه‏اى بیش نمى‏بیند.
 بنابراین توکّل مرهون است به علم به ربوبیت حق یعنى اعتقاد به این که خداوند ربّ و سید و مولاى همه جهان و جهانیان است و علم به مالکیت حق یعنى اعتقاد به علم و قدرت حقتعالى به همه عالم و چون مردم در معرفت به این صفات مختلفند، درجات توکّل در افراد متفاوت مى‏باشد.
 عامه موحدین حقتعالى را خالق مبادى امور و کلیات جواهر و عناصر اشیاء مى‏دانند و تصرّف او را محدود مى‏دانند و احاطه ربوبیّت را قائل نیستند اینها به حسب لقلقه لسان گاهى مى‏گویند مقدر امور حق است.ولى صاحب این مقام نیستند نه علماً و نه ایماناً و نه شهوداً و وجداناً. این دسته از مردم در امور دنیا به هیچ وجه اعتماد به حق نکنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند و اگر در ضمن گاهى توجهى به حق کنند و از او مقصدى طلبند یا از روى تقلید است یا از روى احتیاط. طایفه دوم اشخاصى هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حقتعالى مقدّر امور است و مسبّب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرّف او محدود به حدى نیست اینها در مقام عقل توکل به حق دارند. از این جهت خود را متوکّل دانند و دلیل بر لزوم توکّل نیز اقامه کنند.
یکى آنکه حقتعالى عالِم به احتیاج عباد است، یکى آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات، یکى آنکه بخل در ذات مقدّسش نیست، یکى آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد.
 پس لازم است توکّل کردن بر عالِمِ قادر غیر بخیل رحیم بر بندگان.
این طایفه به مرتبه ایمان نرسیده و از این جهت در امور متزلزلند..طایفه سوم آنان اند که تصرّف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّرِ امور حقتعالى و سلطان و مالک اشیاء اوست و با قلم در الواح دلها ارکان توکل را رسانده‏اند اینها صاحب مقام توکّل هستند ولى این طایفه هم در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفند تا به درجه اطمینان و کمال برسد که آن وقت درجه کامل توکّل، در قلوب آنها ظاهر شود و تعلّق و دلبستگى به اسباب پیدا نکنند.
(20) نکته دوم: توکّل بر خدا سیره مهم انبیاء در همه اوقات و احوال بوده است.
 خداوند در قرآن پس از بازگو نمودن بعضى از حالات انبیاء اشاره به توکّل ایشان بر حق نموده و این مقام بزرگ را از میان صفات دیگر اینچنین مى‏ستاید.
 حقتعالى از زبان پیغمبر اسلام مى‏فرماید: «علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم»(21) و همچنین از لسان سایر انبیاء عظام هر یک بر حسب مرتبه شان در علم الهى چنین مى‏فرماید: از زبان نوح(ع): «فعلى اللّه توکلت.
»(22) از زبان موسى(ع) به قوم خود: «فعلیه توکلوا.
»(23) از زبان هود(ع): «انى توکلت على اللّه ربى و ربّکم.
»(24) از زبان شعیب(ع): «و ما توفیقى الا باللّه علیه توکلت و الیه انیب.
»(25) از زبان یعقوب(ع): «ان الحکم الا للّه علیه توکّلت و علیه فلیتوکّل المتوکّلون.
»(26) نکته سوم: بعضى از مواردى که بر صفت توکّل مترتب بوده و حقتعالى در قرآن به آنها اشاره کرده است را در ذیل یادآور مى‏شویم: 1.
 خداوند توکّل را یکى از صفات مؤمنان معرفى کرده و متوکّل را مؤمن مى‏نامد.
 از آن جمله موارد اشاره مى‏فرماید که: «و على اللّه فلیتوکل المؤمنون.
»(27) 2. حقتعالى متوکّل را دوست داشته و به او عشق مى‏ورزد و به عبارت دیگر متوکّل محبوب خداست. «ان اللّه یحب المتوکّلین.»(28) 3.
 بر طبق نص قرآن شیطان بر کسى که بر خدا توکّل کرده و به او ایمان دارند هیچ تسلّطى نداشته و در آنها راهى براى نفوذ ندارد.
 این به آن خاطر است که متوکّل به لحاظ آنکه در هر کارى به حقتعالى امید دارد پس در همه حال به یاد خداست و بر کسى که دائم الذکر است شیطان راه نفوذى ندارد.
 «انه لیس له سلطان على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکّلون.
»(29) 4.
 بر طبق فرمایش حق در قرآن (البته که در گفتار خداوند هیچ کذب و دروغ و خلف وعده‏اى نیست)هر کس در هر کارى بر خدا توکّل کند و امور خود را به حق واگذارد خداوند او را کفایت مى‏کند.
 «و من یتوکّل على اللّه فهو حسبه ان الله بالغ امره»(30) نکته چهارم: حضرت على بن الحسین(ع) فرمود: روزى بیرون شدم تا به دیوارى رسیدم و بر آن تکیه دادم.
 ناگاه مردى که دو جامه سفید بر تن داشت پیدا شد و در رویم نگریست.
 پس گفت: اى على بن الحسین چه شده است که تو را اندوهگین مى‏بینم؟ آیا اندوهت براى دنیاست که روزى خدا براى نیکو کار و بد کار آماده است.
 گفتم: براى دنیا اندوهگین نیستم زیرا آنچه تو مى‏گویى درست است.
 گفت: پس براى آخرت است؟ که وعده‏اى درست و سلطانى قاهر نسبت به آن حکم مى‏فرماید، گفتم: براى آنهم اندوه ندارم زیرا چنان است که مى‏گویى.
 گفت: اندوهت پس براى چیست؟ گفتم: از فتنه عبداللّه بن زبیر و وضعى که مردم دارند مى‏ترسم.
 او خندید و گفت: اى على بن الحسین آیا دیده‏اى کسى به درگاه خدا دعا کند و مستجاب نشود؟ گفتم: نه.
 گفت: آیا دیده‏اى کسى بر خدا توکّل کند و خدا کار گزاریش نکند؟ گفتم: نه.
 گفت: آیا دیده‏اى کسى از خدا چیزى بخواهد و به او ندهد؟ گفتم: نه.
 پس از نظرم غایب شد.
(31) حسن بن جهم از امام رضا(ع) سؤال کرد: فداى تو شوم حد توکّل چیست؟ فرمود: از احدى غیر از خدا نترسى.
 و پیغمبر فرمود: کسى که دوست دارد با تقواترین مردم نزد خدا باشد پس توکّل بر خدا کند.
(32) نکته پنجم:مرحوم عارف باللّه میرزا جواد ملکى تبریزى(ره) مى‏فرمایند:چگونه ممکن است که آدمى همه خواسته‏هاى خود را تابع خواسته‏هاى حق کند؟ هنگامى که بنده‏اى عنایت خدا را شناخت و عاقل هم بود هرگز اراده‏اى بر خلاف اراده خدا نمى‏کند زیرا شناخت عنایت الهى حکم مى‏کند که خدایتعالى چیزى به جز خیر و صلاح بنده‏اش نخواهد و شخص عاقل هیچ حرکتى را جز در طریق صلاح و اصلاح انجام نمى‏دهد و به چیزى بر خلاف مصلحت راضى نمى‏شود بنابراین ماده و ریشه اراده مخالفت کنده مى‏شود زیرا اراده از علم به صلاح ریشه مى‏گیرد و وقتى فهمید که در غیر آنچه خدایتعالى خواسته است صلاح و مصلحتى وجود ندارد قهراً اراده‏اى هم بر خلاف خواست خدا نخواهد داشت.
(33) منزل هشتم: رضا برخى از عرفا این منزل را پس از منزل صبر قرار داده و توکّل را بعد آن قرار داده‏اند ولى بعضى دیگر مثل امام خمینى رضا را بالاتر از توکّل مى‏دانند.
 شاهد گفتار ما این کلام امام است که مى‏فرماید: «بدانکه مقام رضا غیر از مقام توکّل است بلکه از آن شامختر و عالیتر است زیرا که متوکّل طالب خیر و صلاح خویش است، و حقتعالى را که فاعل خیر داند وکیل کند در تحصیل خیر و صلاح، و راضى فانى کرده است اراده خود را در اراده حق و از براى خود اختیارى نکند چنانچه از بعض اهل سلوک پرسیدند: «ما ترید؟ قال: ارید لا ارید» مطلوب اومقام رضا بود.
(34)» رضا ملکه‏اى است که در قلب متوکّل صبور حاصل مى‏شود و مراد از آن حالتى است در سالک، که از هرچه به او در دنیا مى‏رسد - به لحاظ آنکه همه را از جانب خدا مى‏بیند - راضى است.
 نکته اول: بر اساس آنچه علماى اخلاق از جمله ملا مهدى نراقى در جامع السعادات(35) فرموده‏اند رضاى خداوند از بنده در گرو رضاى بنده از خداست و یکى از فواید و ثمرات رضاى بنده از قضاء الهى را عبارت از رضاى خدا از بنده دانسته‏اند خداوند نیز در چهار مورد در قرآن رضاى خود را در کنار رضاى بنده قرار داده است.
 آنچه از آیات قرآن بر مى‏آید این است که خداوند براى آنانى که از ایشان راضى است و کسانى که از خداوند راضى‏اند چند خصلت معرفى مى‏فرماید.
 و به عبارت دیگر آنان را صاحب چند مقام معرفى مى‏کند.
 این مقامات کاملترین مقامات اهل سلوک و عرفان است.
 اول: ایشان را به دلیل مراعات تقوا و خشیت الهى خیر البریه یعنى بهترین مردم مى‏نامد.
 «ان الّذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّه جزاؤهم عند ربّهم جنّات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشى ربّه.
»(36) دوم: آنان را حزب اللّه معرفى مى‏کند: یعنى کسانى که شیطان به ایشان راه ندارد.رضى اللّه عنهم و رضوا عنه اولئک حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون.
»(37) سوم: آنان را صاحب فوزعظیم یا رستگارى بزرگ معرفى مى‏نماید.
 به عبارت دیگر این گروه کسانى هستند که به رستگارى واقعى رسیده‏اند.
 «رضى اللّه عنهم و رضوا عنه واعدلهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم.
»(38) و چهارم اینکه ایشان را از گروه صادقین یعنى کسانى که قول و فعلشان یکى است و همیشه در راه راست قدم بر مى‏دارند به حساب مى‏آورد.
 «هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابداً رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم»(39) شاهد این قول اینکه از امام صادق است که فرمود: «قال اللّه عزّ و جلّ: عبدى المؤمن لااصرفه فى شى‏ء الا جعلته خیراً له فلیرض بقضائى و لیصبر على بلائى و لیشکر نعمائى اکتبه یا محمد من الصدیقین عندى.
»(40) حقتعالى مى‏فرماید: از بنده مؤمنم هیچ چیزى را بر نمى‏گردانم مگر اینکه آنرا خیرى براى او قرار مى‏دهم پس اى محمد(ص) اگر به قضاى من راضى باشد و بر بلاى من صبر کند و نعمتهایم را شاکر باشد او را از صدیقین نزد خود مى‏نویسم.
 نکته دوم: مرحوم عارف میرزا جواد ملکى تبریزى(ره) مى‏فرمایند: «خدایتعالى فرمود: هر کس به رضاى من عمل کند سه خصلت را ملازم او مى‏گردانم: سپاسى به او شناسایى مى‏کنم که آمیخته با هیچ جهلى نباشد و ذکرى که آمیخته با هیچ فراموشى نباشد و محبتى که هرگز بر محبت من محبت هیچ آفریده‏اى را مقدّم ندارد.
 پس از رسیدن به این مقام اگر براى او معرفتى حاصل شد بر اینکه قدرتش فانى در قدرت خداست و به جز براى خدایتعالى قدرتى ندید نه براى خود و نه براى دیگرى پس این مقام توکّل است.
»(41) منزل نهم: تسلیم‏ غایت مقام رضا وصول به مرتبه تسلیم است و تسلیم در اینجا عبارت است از اسلام محض و اسلام بر دو مرتبه است.
 اول اسلام صغرى که عبارت از اظهار شهادتین است و دوم اسلام کبرى است که عبارت از تسلیم محض بى چون و چرا در مقابل ذات مقدّس حقتعالى جلّ و علا است.
 خداوند مى‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فى السلم کافّه»(42) این مرتبه از اسلام که حقتعالى آن را پس از ایمان به خود قرار داده اسلام اکبر است.
 و پس از مقام رضا حاصل مى‏شود، به این معنا که زمانى بنده تسلیم مطلق است که به تمام افعال و امور حقتعالى راضى شده باشد پس: بهترین امور تسلیم در محضر قدس کبریاى حق و اولیاى معصومین است.
(43) در تسلیم مطلق که عبارت از فناى فى اللّه است، از انانیت و خودیت سالک دیگر خبرى نیست و در این حالت اگر ملکه سالک شده باشد، فرد نفس خود و هیچکس را نمى‏بیند.
 خداوند در قرآن براى آنانکه تسلیم حق گشته و به اسلام اکبر رسیده‏اند هفت خصلت از جانب خود عنوان مى‏کند: 1 و 2.
 یکى آنکه آنان را محسن و نیکوکار معرفى کرده و دیگر این که پاداش آنها را تنها نزد خود میداند و از عظمت، آن را بیان کرده است.
 «بلى من اسلم وجهه للّه و هو محسن فله اجره عند ربّه ولاخوف علیهم ولا هم یحزنون.
»(44) 3.
 آنکه حقتعالى سینه‏اش را براى اسلام فراخ کرده، خداوند در مورد چنین کسى مى‏فرماید: نورى از جانب خدا دارد.
 این نور فرد را در همه حال و در همه موارد زندگى یارى مى‏دهد.
 «افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربّه.
»(45) 4.
 کسانى که روى خود را تسلیم حق نموده‏اند، به نص قرآن به ریسمانى محکم چنگ زده‏اند، ریسمانى که آنان را از چاه بلا همواره نجات خواهد داد.
 «و من یسلم وجهه الى اللّه و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقى.
»(46) 5 .
 حقتعالى ایشان را نجات یافته از احوالات قیامت معرفى مى‏کند که هیچ حزن و اندوهى ندارند.
 «و لاتخزنى یوم یبعثون یوم لاینفع مال و لابنون الا من أتى اللّه بقلب سلیم.
»(47) 6.
 مسلمین واقعى را، حقتعالى مخبتین یا کسانى معرفى مى‏کند که دائم به درگاه او رجوع مى‏کنند.
 آنان که همواره به یاد خدا هستند.
 «فالهکم اله واحد فله اسلموا و بشر المخبتین.
»(48) 7.
 و آخر اینکه آنان را هدایت یافته از جانب خود معرفى مى‏کند.
 «فمن یرداللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام.
»(49) منزل دهم: فنا عرفا مى‏گویند: مراحل سلوک الى اللّه شامل سه مرتبه کلى و چهار سفر است، مرتبه اول: صحو قبل المحو.
 مرتبه دوم: محو و مرتبه سوم: صحو بعد المحو.
 سفر اول: سیر من الخلق الى الحق، یا سفر از خلق و عالم ظلمت به عالم حق و نور است، ابتداى این سفر توجه سالک مادام به خود است در عین اینکه توجه او به خداست تا بتواند سلوک را کامل و تمام انجام دهد.
 در پایان سفر اول سالک به فناى افعال و در انتهاى سیر دوم به فناى صفات و ذات میرسد.
 نهایت این دو سفر که عبارت از فناى فى اللّه است، سالک هیچ عمل و فعلى را از خود نمى‏بیند و براى خود نمى‏خواهد بلکه همه را از خدا دیده و براى خود هیچ استقلالى قائل نیست.
 او در این حال همچون قطره‏اى است که به دریا متصل شده و به جایگاه اصلى خود بازگشته است.
 از ابتداى سفر سوم تا انتهاى سفر چهارم که عبارت است از صحو بعد المحو، در این مرتبه که کاملترین مراتب سلوک است توجه سالک هم به وحدت است، هم به کثرت، هم خلق را مى‏بیند و هم خالق را.
 این مقام که از آن به عنوان مقام جمعى الهى یاد مى‏شود نه خلق حجاب حق است نه حق حجاب خلق.
 و این درجه براى انسان کامل است که آن را از خداوند در هر نماز مى‏خواهیم: «اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم» پس: «مادامى که عبد در کسوه عبودیت است، نماز و جمیع اعمال آن از عبد است و چون فانى در حق شد جمیع اعمال او از حق است و خود را تصرّفى در آنها نیست و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نائل شد عبادت از حق است در مرآت عبد و این اشتراک نیست بلکه امر بین الامرین است».
(50) خلاصه کلام آنکه: «سالک تا رفع حجب سبعه را نکند وصول به باب اللّه براى او رخ ندهد و فتح ابواب دخول در محضر براى او نشود و به واسطه رفع حجب، کشف سبحات جمال و جلال بر او شود.
»(51) در پایان کلامى از امام خمینى(ره): «اى پسر عزیزم احمد - سلمک اللّه تعالى - در این اوراق نظر کن.بدانکه هیچ موجودى از موجودات از غیب و عوالم جبروت و بالاتر و پائین‏تر چیزى ندارد و قدرتى و علمى و فضیلتى را دارا نیست و هرچه است از اوست که از ازل تا ابد زمام امور را بدست دارد و احد و صمد است.
 از این مخلوقان میان تهى پوچ و هیچ، باکى نداشته باش و چشم امیدى هرگز به آنها نبند که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او - جلّ و علا کفر، پسرم تا نعمت جوانى را از دست ندادى فکر اصلاح خود باش که در پیرى همه چیز را از دست مى‏دهى».
(52) پى‏نوشت‏ها: 1.
 طوسى، خواجه نصیر الدین، اوصاف الاشراف، فرهنگ و ارشاد اسلامى، فصل 5، باب 3، ص 59.
 2. سوره علق، آیات 6 و 7.
 3. نراقى، ملا احمد، معراج السعادة، ص 817.
 4. سوره منافقون، آیه 9.
 5. سوره بقره، آیات 155 و 156 و 157.
 6. سوره بقره،آیه 153.
 7. سوره آل عمران،آیه 146.
 8. سوره هود،آیه 11.
 9. سوره رعد، آیه 24.
 10. سوره مؤمنون، آیه 111.
 11. سوره فرقان، آیه 75.
 12. سوره قصص،آیه 54.
 13. سوره لقمان،آیه 17.
 14. سوره زمر، آیه 100.
 15. سوره ص، آیه 41.
 16. امام خمینى شرح حدیث جنود عقل و جهل، دفتر نشر آثار امام 1380، ص 359 تا 363.
 17. امام خمینى، شرح چهل حدیث، دفتر نشر امام، 1380.
 ص 267 و 268.
 18. سوره نحل، آیه 42.
 19. چهل حدیث، ص 214.
 20. همان، ص 215 و 216.
 21. سوره توبه، آیه 129.
 22. سوره یونس، آیه 71.
 23. سوره یس، آیه 74.
 24. سوره هود، آیه 56.
 25. همان، آیه 88.
 26. سوره یوسف، آیه 67.
 27. سوره آل عمران، آیه 122.
 28. همان، آیه 159.
 29. سوره نحل، آیه 99.
 30. سوره طلاق،آیه 3.
 31. کلینى، اصول کافى، ترجمه سید جواد مصطفوى، انتشارات اسلامیه، ج 2، باب توکل.
 32. نیشابورى، فتال، روضةالواعظین، انتشارات فیض کاشانى، چاپ دهم، ص 215.
 33. تبریزى، میرزا جواد آقا ملکى، رساله لقاء اللّه، انتشارات فیض کاشانى، چاپ دهم، ص 215.
 34. چهل حدیث، ص 217.
 35. نراقى، ملا مهدى، جامع السعادات، دارالنعمان للطباعه و النشر، ج 3، ص 165.
 36. سوره بیّنه،آیات 6 و 7.
 37.سوره مجادله،آیه 22.
 38. سوره توبه،آیه 100.
 39. سوره مائده، آیه 119.
 40. جامع السعادات، ج 3، ص 164.
 41. رساله لقاء اللّه، ص 215.
 42. سوره بقره، آیه 208.
 43. چهل حدیث، ص 439.
 44. سوره بقره، آیه 112.
 45. سوره زمر، آیه 22.
 46. سوره لقمان، آیه 21.
 47. سوره شعرا، آیات 87 و 88 و 89.
 48. سوره حج، آیه 34.
 49. سوره انعام، آیه 125.
 50. امام خمینى، سرالصلاة، دفتر نشر آثار امام، چاپ ششم، ص 83.
 51. همان، ص 116.
 52. صحیفه امام، ج 20، ص 437.
 53. صحیفه امام، ج 20، ص 437.
 

تبلیغات