آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

توجه به مسئله زن و ارزش وجودى او به دنبال آن حقوق زن از مسائل مهم و همیشگى بوده و به همین دلیل در پى یافتن جواب آن مسئله همواره تکاپو و تلاش مى‏گردد در عصر کنونى نیز مسئله زن و ارزش وجودى و حقوق وى از اهمیت خاصى برخوردار است. به ویژه با طرح فمینیسم (و این که مناسبات موجود میان دو جنس زن و مرد در خانواده و اجتماع که در ضمن آن‏ها، زنان تحت سلطه و انقیاد مردان قرار دارند، رضایت بخش نبوده و باید به گونه‏اى تغییر یابند که زنان بتوانند به طور دلخواه بر زندگى خود کنترل داشته باشند و در نتیجه امکان و فرصت بیشترى براى فعلیت بخشیدن به تمامى قابلیت‏هاى انسانى خود بدست آورند)، پرداخت به این مسئله از نظر اسلام اهمیت مضاعفى پیدا مى‏کند.
سؤالاتى که در این رابطه مطرح است از این قرار است که جایگاه زن در نظام هستى چگونه است؟ آیا زن و مرد در نظام هستى از جایگاه یکسانى برخوردارند یا جایگاه آن‏ها متفاوت است؟ آیا زن و مرد به لحاظ هستى شناختى از هستى همگونى برخوردارند یا متفاوتند؟ آیا تفاوت تکوینى زن و مرد منشأ تفاوت حقوقى آن‏ها نیز هست؟و اگر در برخى موارد اگر هست حکمت آن چیست و سؤالات دیگر.
فرضیه در این پژوهش آن است که زن و مرد در حقیقت انسان با هم اشتراک دارند گرچه در ویژگى‏هاى جسمى و روانى متفاوتند و به همین جهت از بعد اشتراک داراى حقوق و مسؤولیت‏هاى مشترکند و از جهت تفاوت‏ها احیاناً داراى حقوق و مسؤولیت‏هاى متفاوتند.
در این سلسله مقالات با بهره‏بردارى از منابع اسلامى به (اسلام و چگونگى جایگاه زن و نظام هستى و اعتلاى وى در سیرت و سنت) پرداخته مى‏شود.امید آن که براى خوانندگان آموزنده بوده و براى زدودن اشکالات و شبهات سودمند و به لحاظ تأثیر عملى در زندگى مفید واقع شود.
بنیان‏هاى هستى شناختى زن‏
1- مراد از زن‏
هنگامى که از بنیان‏هاى هستى شناختى زن در قرآن سخن مى‏گوییم، در آغاز لازم است بیان کنیم که مرادمان از «زن» صنفى است که مقابل او مرد است نه زن در مقابل شوهر. توضیح آن که زن داراى عناوینى چون همسر، مادر، دختر، خواهر، خاله، عمّه، جدّه و مانند آن است که هر کدام داراى حقوق خاصى است که در کتاب حقوقى و فقهى به آن پرداخته‏اند از باب نمونه زن به عنوان همسر، در مقابل شوهر قرار دارد که حقوق و وظایف متقابلى بین آنها وجود دارد و به عنوان مادر حقوق ویژه‏اى دارد که فرزندان باید نسبت به او و او نسبت به فرزندان رعایت کنند و به عنوان دختر در برابر پدر و مادر خود حقوق ویژه‏اى دارد. اما در این مبحث این عناوین مورد بحث واقع نمى‏شود فقط زن به عنوان صنفى از انسان که در مقابل او مرد است موضوع مطالعه است گرچه در ادامه از مباحث دیگر نیز سخن به میان مى‏آید.
2- جایگاه زن در نظام هستى‏
از نظر آموزه‏هاى قرآن جایگاه زن در نظام هستى همان جایگاه انسان در نظام هستى است. یعنى همان جایگاهى را که مرد به عنوان انسان در نظام هستى دارد همان جایگاه را زن نیز در مقام هستى دارد و قرآن به ما مى‏گوید این دو را به چهره ذکورت و انوثت - مردى و زنى - نشناسید.
بلکه در چهره انسانیت بشناسید و حقیقت انسان را روح او تشکیل مى‏دهد نه بدن او و به عبارت دیگر: انسانیت انسان نه به جسم اوست و نه به مجموع جسم و جان، بلکه انسانیت انسان به روح اوست و جسم او فرع بدن و ابزارى پیش نیست. بنابراین اگر انسانیت انسان به روح اوست و نه بدن او و روح در ذکورت و انوثت تأثیر ندارد. پس زن و مرد در اصل انسانیت اشتراک دارند. یعنى گوهر انسانى زن و مرد یکى است.
قرآن کریم فرمود: «الذى احسن کل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین ثم سوّیه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلاً ماتشکرون؛(1) او (خدا) همان کسى است که هرچه آفرید،نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد. سپس نسل او را از عصاره‏اى از آب ناچیز و بى ارزش آفرید سپس (اندام) او راموزون ساخت و از روح خویش در او دمید و براى شما گوش و چشم‏ها و دل‏ها قرار داد. اما کمتر شکر نعمت‏هاى او را بجا مى‏آورند. از آیه استفاده مى‏شود که زن و مرد به عنوان انسان، هر دو داراى روح الهى‏اند و آن چه در آیه شریفه مطرح نیست، جنسیت و دخالت آن در میزان بهره‏مندى از روح و حقیقت آدمى است.
در سوره مؤمنون نیز وقتى از مراحل خلقت سخن مى‏گوید و مى‏گوید انسان از عصاره‏اى از گل آفریده شد سپس او را به صورت نطفه‏اى در جایگاهى استوار قرار داده شد آن‏گاه نطفه را به صورت علقه درآورد و علقه را به صورت مضغه و آن گاه آن را استخوان هایى ساخت و سپس بر آن گوشت پوشاند مى‏فرماید: «ثم انشأناه خلقاً آخر؛(2) پس آن گاه او (جنین را) در آفرینشى دیگر پدید آوردیم.»مفسران این جمله را به روح و اعطاى حیات انسانى تفسیر کرده‏اند.(3)
از این آیات استفاده مى‏شود که نه در مراحل شکل‏گیرى و موزون سازى اندام انسانى عنصر جنسیت دخالت دارد و نه در دمیدن روح الهى به کالبد آدمى بین زن و مرد تفاوتى هست.
3- مبدأ قابلى آفرینش زن و مرد
آیا خلقت زن و مرد از دو گوهر مستقل و دو مبدأ قابلى جداگانه است تا هر یک داراى آثار خاص و لوازم مخصوص باشد مانند دو گوهر که از دو معدن مستقل ظهور مى‏کنند و جنس هر یک غیر از جنس دیگرى است یا هر دو از یک گوهرند و هیچ امتیازى میان آن‏ها از لحاظ گوهر وجودى نیست جز به اوصاف اکتسابى و اخلاق تحصیلى یا مرد بالاصالة از گوهرى خاص خلق شده است سپس زن از زواید مبدأ تابع مرد به طور متفرع بر آن آفریده شده است یا به عکس یعنى زن بالاصاله از گوهرى معین آفریده شده است و مرد فرآورده‏اى از زواید مبدأ زن، به طور طفیلى و فرع وى است؟
از ظواهر آیات ناظر به اصل آفرینش استنباط مى‏شود که زن و مرد از یک گوهرند و هیچ امتیازى میان آن‏ها از لحاظ گوهر وجودى نیست قرآن فرمود: «یا ایها النّاس اتقوا ربّکم الذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً کثیراً و نساءً و اتقوا اللّه الذى تسائلون به و الارحام ان اللّه کان علیکم رقیباً؛(4) اى مردم از پروردگارتان پروا دارید که شما را از نفس واحد آفرید و جفتش را نیز از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیارى پراکند و از خدایى که به نام او از همدیگر درخواست مى‏کنید. پروا کنید و خویشاوندان را (فراموش نکنید) که خدا همواره بر شما نگهبان است.»
منظور از نفس در آیه، گوهر و ذات و اصل و واقعیت عینى شى‏ء است نه روح، جان و روان، از باب مثال اگر گفته‏اند: فلان شى‏ء فى نفسه چنین است یعنى در ذات و هستى اصلى خود چنین است یا وقتى مى‏گویند: فلانى آمده است یعنى فلان کس خودش آمده است که معناى نفس مرادف با عین و اصل ذات است. بنابراین نباید آیه مورد بحث با آیات مربوط به پیدایش روح و نفخ آن در انسان ارتباط داد بلکه مراد از آن همانا ذات و واقعیت عینى است.
بر این اساس آن چه از آیه استفاده مى‏شود مطالب زیر است:
الف: همه اصناف انسان‏ها، خواه زن و خواه مرد، از یک ذات و گوهر خلق شده‏اند و مبدأ قابلى آفرینش همه افراد یک چیز است. این که گفته شد همه انسان‏ها، دلیل آن این است که «ناس» شامل همگان مى‏شود.
ب: اولین زن که همسر نخستین مرد است، او نیز از همان ذات و گوهر عینى آفریده شده است نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زاید بر او و طفیلى وى، خداى سبحان اولین زن را از همان ذات اصلى آفریده است که همه مردها و زن‏ها را از همان اصل خلق کرده است. آیاتى مانند: «هو الذى خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها»(5) اوست که شما را از نفس واحدى آفرید و جفت وى را از آن پدید آفرید. و آیه «خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها»(6) آفرید شما را از نفس واحد سپس جفت وى را از آن پدید آورد. نیز بر همین مطلب دلالت مى‏کند که مبدأ قابلى خلقت همه مردان و زنان و نیز اولین مرد و زن واحد است.
در پى احادیث ناظر به مبدأ قابلى آفرینش روایتى را از مرحوم صدوق نقل کرده است که از آن استفاده مى‏شود آفرینش حوّا همانند خلقت آدم نوظهور است و آن روایت این است که زراره از حضرت امام صادق(ع) پرسید: نزد ما مردمى هستند که مى‏گویند: خداوند حوّا را از بخش نهایى ضلع چپ آدم آفرید؟ امام صادق(ع) فرمود: خداوند از چنین نسبت، هم منزه است و هم برتر از آن است. آیا خداوند توان آن را نداشت که همسر آدم را از غیر دنده او خلق کند تا بهانه به دست ملامت گران دهد که بگویند: بعضى اجزاى آدم با بعضى اجزاى دیگر نکاح کرد. سپس فرمود:خداوند آدم را از گل آفرید و سپس حوا را به طور نوظهور پدید آورد. آدم پس از آگاهى از خلقت وى از پروردگارش پرسید: این کیست که قرب و نگاه او مایه انس من شده است؟خداى سبحان فرمود: این حوّاست. آیا دوست دارى که با تو و مایه انس تو باشد و با تو سخن بگوید و پیرو تو باشد؟ آدم گفت:آرى پروردگارا! تا زنده‏ام سپاس تو بر من لازم است. آنگاه خداوند فرمود: از من ازدواج با او را بخواه، چون صلاحیت همسرى تو را جهت تأمین علاقه جنسى نیز دارد و خداوند شهوت جنسى را به او اعطا نمود. سپس آدم عرض کرد من پیشنهاد ازدواج با وى را عرضه مى‏دارم، رضاى شما در چیست؟ خداوند فرمود:رضاى من در آن است که معالم دین من را به او بیاموزى.(7)
این حدیث گرچه از جهت سند نیاز به تحقیق بیشتر دارد ولى حاوى مطالب مهم و سودمندى است که تفصیل آن به این شرح است.
الف: خلقت حوا از ضلع و دنده چپ آدم صحیح نیست بر خلاف آن چه در تورات آمده است که خلقت حوا را از دنده چپ آدم مى‏داند.(8)
ب: آفرینش حوا چون آفرینش آدم نوظهور و مستقل است.
ج: نگاه آدم به حوا مایه انس وى شد و خداى سبحان نیز همین اصل را پایه ارتباط آن دو قرار داد و این انس انسانى، قبل از ظهور غریزه شهوت جنسى بوده است.
د: بهترین مهریه و صداق، تعلیم علوم الهى و آموختن معالم دین است که خدا آن را مهر حضرت حوّا بر آدم قرار داد.
با توجه به این که آیات و روایات زن و مرد را از گوهر واحد مى‏داند و بر این اساس مرد بر زن در اصل آفرینش امتیازى ندارد و روایات که بیان گر مزیّت و برترى هستند یا از جهت سند نادرست و نارسایند و یا دلالت آن‏ها ناتمام است و اگر هم از جهت سند و دلالت تام باشند به لحاظ این که مسئله مورد بحث امر تعبدّى محض نیست و در امور غیر تعبدّى علم و قطع لازم است و این روایت‏ها مفید مظنه و گمان است نمى‏توان با آن روایت‏ها مسائل غیر تعبّدى را استفاده کرد. و به عبارت دیگر: چون این خبر واحد است و خبر واحد در صورت احراز شرائط به استنباط احکام فقهى محدود است و در علوم دیگر در صورتى اعتبار دارد که با قرآن هماهنگ باشد و یا سنت قطعى و عقل آن را تأیید کند. در غیر این صورت اعتبار نداشته و قابل استناد نیست.
علاوه بر اشکال سند و دلالت این روایت و عدم هماهنگى آن با قرآن و سنت قطعى و عقل، احتمال تقیه در این دسته از روایات منتفى نیست زیرا چنان چه روشن است رأى غالب در آن زمان این بود که زن از دنده چپ آدم خلق شده است و به قول اهل سنت و عامّه نیز در این مورد هماهنگ است. از این رو احتمال دارد که ابراز این عقیده از جانب معصوم(ع) از روى تقیه باشد. بنابراین احتمال نیز روایاتى که بیان گر این محتوا هستند فاقد اعتبار خواهند بود.
4 - انسان مخاطب قرآن
کمال انسان در شناخت مبدأ و معاد و وحى و رسالت است و در فهمیدن این سه اصل ذکورت و انوثت شرط نیست. انبیاء که انسان‏ها را به این سه دعوت کرده‏اند، دعوت نامه براى خصوص مردها یا خصوص زن‏ها نفرستاده‏اند تا با دعوت گروهى و صنفى، صنف دیگر از آن محروم باشند. وقتى قرآن از زبان پیامبر اکرم(ص) مى‏فرماید: «ادعوا الى اللّه على بصیرة انا و من اتبعنى»(9) من و هر که مرا پیروى کرد به سوى خدا دعوت مى‏کنم و از روى بصیرت دعوت مى‏کنم.
این دعوت شامل همه انسان هاست و اگر پیامبرى دعوت نامه‏اى براى یک مرد به عنوان زمامدار یک کشور مى‏نویسد چنان که پیامبر اسلام(ص) براى پادشاه روم و ایران و حبشه نامه نوشت پیامبر دیگرى براى زن به عنوان یک زمامدار نامه مى‏نویسد. چنان چه سلیمان به بلقیس ملکه سبأ نامه نوشت و او را به اسلام فرا خواند.
5 - هدف نزول قرآن هدایت انسان‏
قرآن کریم هنگام تشریح هدف رسالت و نزول وحى مى‏فرماید: «شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدىً للناس»(10) «ناس» صنف یا گروه خاصى را در نظر ندارد بلکه شامل زن و مرد به طور یکسان مى‏شود و معناى آیه این است که خداى سبحان قرآن را در ماه رمضان نازل فرمود تا انسان و مردم را هدایت کند.
گاهى قرآن از تعبیر انسان استفاده مى‏کند و مى‏فرماید: ما براى انسان قرآن فرستادیم «الرحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البیان»(11) خداى رحمان، قرآن را یاد داد، انسان را آفرید به او بیان آموخت.
در این آیات ابتدا تعلیم قرآن، سپس خلقت انسان و پس از آن تعلیم بیان ذکر شده است.
قرآن براى هدایت انسان است و خداى رحمان درس قرآن مى‏گوید و شاگردش انسان‏ها هستند، خواه آن انسان زن باشد یا مرد.
سرّ این که قرآن انسان را مخاطب خود قرار مى‏دهد و او را هدایت مى‏کند آن است که رسالت قرآن تعلیم و تزکیه روح آدمى است و روح مجرد است و روح نه مذکر است و نه مؤنث.
نمونه عینى از همتایى در مراتب کمال‏
حضرت على(ع) یکى از مصادیق عترت و از افراد آیه تطهیر و داراى مقام عصمت است چنان که حضرت زهرا(س) نیز از مصادیق عترت و از افراد آیه تطهیر و داراى مقام عصمت است و به همین دلیل در بین معصومان امیرالمؤمنین(ع) معروف و الگو شده است و در میان زنان حضرت زهرا سلام اللّه علیها اشتهار پیدا کرده است.
از عظمت حضرت زهرا(س) گفته شده است که اگر على بن ابیطالب نبود، ایشان کفو و همسر و همتایى برایش نبود. براى روشن شدن این حدیث شایسته است توجهى به سخنان حضرت على(ع) در نهج البلاغه و سخنان فاطمه زهرا(س) داشت تا همتایى آن دو روشن شود.
آدمى وقتى خطبه حضرت زهرا سلام اللّه علیها را در مسجد النبى در مدینه در برابر سخنان گهربار حضرت على(ع) در نهج البلاغه قرار مى‏دهد آن دو سخن را همتا و همسان یکدیگر مى‏بیند فرازهایى از سخنان این دو بزرگوار نقل مى‏شود حضرت زهرا(س) در خطبه خود پس از حمد و ستایش الهى فرمود: «اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لاشریک له کلمة جعل الاخلاص تأویلها و ضمّن القلوب موصولها و انار فى التفکر معقولها الممتنع من الابصار رؤیته و من الالسن صفته و من الاوهام کیفیته، ابتدع الاشیاء لامن شى‏ء کان قبلها و انشأها بلا احتذاء امثلة امتثلها کوّنها بقدرته و ذراها بمشیته»(12) گواهى مى‏دهم که جز اللّه هیچ خدایى نیست، یگانه‏اى بى نیاز است، اخلاص و یکدلى در انگیزه و عمل را تأویل و فرجام آن قرار داد و دلها را گستره پیوند با آن نمود و تار و پود جان‏ها را بدان سرشت و مشعل اندیشه آن (توحید) را در فضاى ذهن‏ها بر افروخت. خدایى که دیدگان را یاراى دیدن و زبان‏ها را توان وصف کردن او نیست و خردها به چگونگى‏اش راه نبرد همو که همه چیز را آفرید نه از چیزى که پیش از آن باشد و نه برپایه الگو و نمونه‏اى که از آن پیروى کند با توانایى بیکرانش پدیده‏هاى شگفت آفرید و با مشیت و خواستش آن را پراکند.
در این فراز حضرت زهرا(س) به یگانگى خدا شهادت مى‏دهد و این شهادت و گواهى از سوى فاطمه همه مراتب شهادت زبانى و قلبى و عملى را در بر مى‏گیرد به تعبیر دقیق‏تر، فاطمه از پیشتازان عرصه توحید و یکتاپرستى است و در حضور انبوه مسلمانان در مسجد پیامبر بر توحید و یگانگى معبود خویش گواهى مى‏دهد و اخلاص را تأویل و تجسّم کلمه توحید قرار داد بدین معنا که موحّد حقیقى کسى است که جانش از توحید خداى سبحان لبریز و از ریا پاک و پیراسته و عملش فقط براى رضاى خدا و رفتار و سلوکش خالص براى خدا باشد.حضرت على(ع) نیز در تبیین آثار و برکات ایمان به توحید گفتار شیرینى دارد که محتواى سخن حضرت زهرا را توضیح مى‏دهد.
«و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له، شهادة ممتحناً اخلاصها، معتقداً مصاصها نتمسّک بها ابداً ما ابقانا و ندّخرها لا هاویل ما یلقانا، فانّها عزیمة الایمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرحمن و مدحرة الشیطان»(13)
و بر این حقیقت گواهى مى‏دهم که جز اللّه خدایى نیست و یگانه‏اى بى انباز است، شهادتى که اخلاص آن از بوته آزمایش گذشته و ناب بودنش به ثبوت رسیده است. تا زنده‏ایم به چنین گواهى چنگ یازیم و براى پس از مرگ و رویارویى با حوادث هول انگیز اندوخته‏اش گیریم چرا که آن، اراده جوشیده از ایمان، کلید و رمز احسان، عامل جلب خوشنودى رحمان و ابزار راندن شیطان است.
خلاصه سخن آن که باور به توحید اگر در جان انسان رسوخ کند آثار آن در زندگى فردى و اجتماعى و معنوى او ظهور مى‏کند و آدمى رنگ خدایى مى‏گیرد.
حضرت نه تنها به توحید شهادت مى‏دهد بلکه اعتقاد به توحید را فطرى مى‏داند که تار و پود وجود انسان با آن گره خورده است و مشعل اندیشه آن را در فضاى فکر برافروخت و روشن کرد.
به دنبال آن فرمود: خداى یگانه‏اى که دیدگاه مرا یاراى دیدن و زبان‏ها را توان وصف او نیست و خردها به چگونگى‏اش راه نبرد.
در این قسمت حضرت مى‏فرماید: رؤیت خدا و دیدن او با چشم ممتنع است قرآن نیز در این رابطه فرمود: «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار؛(14) چشم‏ها او را نمى‏یابند و اوست که دیدگان را درمى‏یابد، حضرت امیر در نهج البلاغه فرمود: «لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان»(15) چشم‏ها او را آشکارا نمى‏بینند لیکن دل‏ها به وسیله حقایق ایمان او را درک مى‏کنند.
این سخنان، حق تعالى را از این که با چشم دیده شود تنزیه مى‏کند و کیفیت رؤیت او را از راهى که ممکن است شرح مى‏دهد.
حضرت زهرا در قسمت دیگرى از سخن نقل شده فرمود: زبان یاراى وصف او را ندارد و اندیشه‏ها به کیفیتش راه نمى‏یابد، به مثابه همین سخن را حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه فرمود: «الذى لایدرکه بعدالهمم ولایناله غوص الفطن»(16) و هموست که افکار بلند ژرف اندیش کنه ذاتش را درک نکند و غواصان دریاى علوم و دانش‏ها دستشان از پى بردن به کمال هستیش کوتاه گردد یعنى آنکس که براى صفتش حدى نیست و اوصاف کمالش را وصف نتوان کرد.
در قسمت دیگر از سخن فرمود: همو که اشیاء را آفرید نه از چیزى پیش از آن باشد و نه الگو و نمونه‏اى که از او پیروى کند.
حضرت على(ع) نیز فرمود: «الذى ابتدع الخلق على غیر مثال امتثله ولامقدار احتذى علیه من خالق معهود کان قبله»(17) او خداوندى است که بدون صورت و مثالى که از آن اقتباس کرده باشد جهانیان را بیافرید و بدون سنجش و اندازه‏گیرى مخلوقات که آفریدگارى پیش از خلق جهان آفریده باشد و خداوند عالم از روى نمونه و مدلى که خالق و معبود سابق به کار برده جهان را خلقت کرده و از آن تبعیت کرده باشد.
با مقایسه دو بیان از حضرت زهرا(س) و حضرت امیر(ع) که یکى این خطبه را چند سال قبل از على(ع) ایراد کرده است روشن مى‏شود که چرا فقط حضرت على(ع) کفو و همتاى حضرت زهرا سلام اللّه علیهاست.
تا اینجا روشن شد که زن و مرد به لحاظ انسانى با هم همسان هستند و قرآن نیز براى هدایت انسان آمده است و مخاطب قرآن نیز انسان است و از نظر انسان براى زن و مرد با هم تفاوتى ندارد.
علت تصریح به ذکورت و انوثت در قرآن
قرآن کریم در مواردى با صراحت نام زن و مرد را مى‏برد تا افکار جاهلى پیش از اسلام را تخطئه کند، آن‏ها میان زن و مرد فرق مى‏گذاشتند و عبادات و فضائل را تنها براى مردها مى‏دانستند از این رو قرآن مى‏گوید باید روح کامل شود و روح مذکر و مؤنث ندارد.
پیش از اسلام به زن بهایى داده نمى‏شد زنان از جایگاه انسانى و اجتماعى شایسته‏اى برخوردار نبوده‏اند و در ذلت و خوارى آنان همین بس که حیاتش مایه ننگ و عار بود و به همین جهت دختران را زنده به گور مى‏کردند چنان که قرآن مى‏گوید: «و اذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو کظیم، یتوارى من القوم من سوء ما بشّر به ایمسکه على هون ام یدسّه فى التراب الا ساء مایحکمون»(18) هرگاه یکى از آنان را به دختر مژده آرند، چهره‏اش سیاه گردد، در حالى که خشم و اندوه خود را فرو مى‏خورد از بدى آن چه به او بشارت داده شده، از قبیله خود روى مى‏پوشاند آیا او را با خوارى نگاه دارد یا در خاک پنهانش کند و چه بد داورى مى‏کنند.
اگر براى زن ارزشى نیز قائل بودند براى ارضاى شهوت مردان بود البته عار و ننگ دانستن فرزندان دختر و استفاده از زن براى ارضاى شهوت تحقیر مقام والاى زن است.
اما قرآن مسأله زنده به گور کردن دختران را به حدى زشت و منفور شمرده که رسیدگى این موضوع را به آخرت به عنوان یکى از حوادث مهم رستاخیز دانسته و مى‏فرماید: «و اذا الموؤدة سئلت، باىّ ذنب قتلت»(19) از پرونده یکى از فاجعه آمیزترین پدیده‏هاى جاهلیت یعنى دخترانى که با بى‏رحمى تمام زنده بگور شده‏اند سؤال مى‏شود، به چه جرمى کشته شدند گویى این جنایت به قدرى وحشتناک است که به قاتلان نگاهى نمى‏شود و با پرسش از آن کودکان بى‏گناه سنگینى جرم به رخ قاتلان کشیده مى‏شود.
و در مسئله وسیله ارضاى شهوت بودن زن فرمود: «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنو الیها و جعل بینکم مودّة و رحمة انّ فى ذلک لآیات لقوم یتفکّرون»(20) و از نشانه‏هاى خدا این که همسرانى از جنس خود شما براى شما آفرید تا در کنار آن‏ها آرامش یابید و در میانتان مودت و رحمت قرار داد. در این نشانه‏هایى است براى گروهى که تفکر مى‏کنند قرآن در این آیه هدف ازدواج را سکونت و آرامش قرار داده است این آرامش از این جا سرچشمه مى‏گیرد که این دو جنس مکمّل یکدیگر و مایه شکوفایى و نشاط و پرورش یکدیگر مى‏باشد به طورى که هر یک بدون دیگرى ناقص است و طبیعى است که میان یک موجود و مکمّل وجود او جاذبه نیرومندى به نام محبت و مودّت وجود داشته باشد.
ناگفته نماند این آرامش و سکونت هم از نظر جسمى است و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى.
زیرا عدم تعادل روحى و ناآرامى‏هاى روانى که افراد مجرد با آن دست به گریبانند کم و بیش بر همه روشن است.
افراد مجرد از نظر اجتماعى کمتر احساس مسؤولیت مى‏کنند اما وقتى انسان از مرحله تجرد قدم به مرحله زندگى خانوادگى مى‏گذارد، شخصیت تازه‏اى در خود مى‏یابد و احساس مسؤولیت بیشترى مى‏کند و این همان معناى احساس آرامش در سایه ازدواج مى‏باشد.
تقوا عامل امتیاز
قرآن وقتى از خلقت انسان سخن مى‏گوید، مى‏فرماید: «یا ایها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم»(21) اى مردم نه متفاوت در بدن که یکى مرد شود و دیگرى زن افتخار است و نه از صنف زن یا مرد بودن افتخار است، زیرا همگان از زن و مرد خلق شده‏اند نه خلقت بدن مرد بالاتر از خلقت بدن زن است و نه بالعکس و نژاد و زبان، عامل شناسایى و شناسنامه طبیعى است، شناسنامه طبیعى انسان، چهره، قیافه، زبان و لهجه اوست که ویژگى بدن است و گرنه روح شرقى و غربى، عرب و عجم‏و.. ندارد. پس تفاخر معنا ندارد و در وادى روح سخن از شناسنامه نیست و صعود روحى در گرو عدم تفاخر و فخر فروشى است و در واقع عامل فخر تقوا است.
نتیجه گیرى‏
در این مقاله اولاً از همسانى مقام زن و مرد سخن به میان آمد و سرّ آن هم برخوردارى از روح بود که در روح ذکورت و انوثت معنا ندارد و ثانیاً اگلویى از زن و مرد معرفى شد که این دو همسان و همتاى هم اند و ثالثاً از راز تصریح ذکورت و انوثت در برخى آیات سخن به میان آمد. ادامه دارد.
پى‏نوشت‏ها: -
1. سوره سجده، آیه 7، 8، 9.
2. سوره مؤمنون، آیه 14.
3. المیزان، ج 15، ص 20 و مجمع البیان، ج 4، ص 101 روح الجنان، ج 15، ص 10.
4. سوره نساء،آیه 1.
5. سوره اعراف، آیه 189.
6. سوره زمر، آیه 6.
7. من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 379، علل الشرایع، ج 1، باب 17، ص 29.
8. عهد عتیق، سفر پیدایش، باب دوم، 18 - 24.
9. سوره یوسف،آیه 108.
10. سوره بقره، آیه 185.
11. سوره الرحمن، آیه 1-4.
12. الاحتجاج طبرسى، ج 1، ص 274.
13. نهج البلاغه، خطبه 2.
14. سوره انعام، آیه 103.
15. نهج البلاغه، خطبه 179.
16. همان، خطبه اول.
17. همان 91.
18. سوره نحل، آیه 58 - 59.
19. سوره تکویر، آیه 8 - 9.
20. سوره روم، آیه 21.
21. سوره حجرات، آیه 13.

تبلیغات