امام خمینى و انقلاب مشروطه
آرشیو
چکیده
متن
عقاب جور گشادهست بال بر همه شهر
کمال گوشه نشینى و تیر آهى نیست
صحبت حکّام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو، بوکه برآید
یکى از مهمترین حرکتهاى مردمى علیه استبداد و بى عدالتى در تاریخ معاصر ایران، انقلاب مشروطیت است. زمینههاى بسیارى در این حادثه، دخالت عمدهاى داشت، قتل ناصرالدین شاه به دست میرزا رضاى کرمانى، که با سید جمال الدین اسدآبادى ارتباط ویژهاى برقرار کرده بود، در واقع نشانهاى از آتشفشان خشم مردم مسلمان نسبت به دستگاه جور و جفا بود.
مظفرالدین شاه، فرزند ناصرالدین شاه، که در 45 سالگى به سلطنت رسید، امین السلطان را از صدارت عزل کرد و چون از هرگونه لیاقت، کاردانى، توانایى فکرى و ذهنى محروم بود، عملاً اداره کشور را به دست فرد جنایتکارى به نام عین الدوله سپرد. فشارهاى سیاسى و اجتماعى وى، خشونتهاى درباریان، خیانت و فساد وابستگان به دستگاه سلطنت، فقر عمومى، رکود اقتصادى، مردم را بیش از گذشته به ستوه آورد و آنان را مهیاى شورشى گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوى یک اعتراض و نفرت فراگیر سوق داد.
اگرچه در بدو امر، حرکت هاى مردمى و خیزشهاى عمومى در جهت کاستن قدرت مستبدین، ایجاد عدالت، رعایت مساوات و بهبود اوضاع معیشتى بود ولى چون این برنامه طرح و تشکیلات مشخص، منسجم و هدایت شدهاى نداشت و از رهبرى پر نفوذ و تأثیر گذار محروم بود، عدهاى از افراد غرب زده و خود باخته که با فرهنگ ارزشى و بومى بیگانه بودند و با معیارهاى وارداتى، انس بیشترى داشتند، موفق گردیدند تجربهاى را که در برخى کشورهاى اروپایى به اجرا گذاشته شده بود و بر حسب ظاهر با موازین اسلامى در تعارض نبود به علماء معرفى کنند و آن را «مشروطه» بنامند و در این بین برخى القاءات روشنفکران مشروطه خواه و عوامل دیگر موجب گردید که مردم قیام خود را تحت برنامهاى با عنوان «انقلاب مشروطه» سامان دهند.(1)
با گسترش فریادهاى اعتراضآمیز ساکنین تهران و وقوع حوادثى چون ماجراى مسیونوز بلژیکى و حادثه بانک استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان و تعطیل نمودن بازار، عین الدوله صدر اعظم شاه، به تصور باطل خود براى سرکوب نمودن فریادها و شورشهاى مردمى به خشونت دست زد، علمایى چون آیة اللّه طباطبایى و آیة اللّه بهبهانى و دیگر همراهان با مشاهده این جوّ رعب و وحشت با بررسى جوانب امر تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند و به نشانه نفرت و انزجار از اعمال ننگین عین الدوله به سوى شهررى بروند و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنى متحصّن گردند. صدر اعظم ستمگر و مغرور کوشید با تهدید و فشار جلو حرکت مهاجرین را بگیرد اما وقتى مشاهده کرد علما و برخى از اهالى در عزم خویش مصمم هستند، از قصد خود منصرف شد. معترضین مدّتى در حرم مذکور ماندند و سرانجام خواستهاى برحق و اصولى خود را به آگاهى شاه رسانیدند. اگرچه مظفرالدین شاه با تقاضاى علما موافقت کرد، ولى رفتارهاى ظالمانه عین الدوله همچنان ادامه یافت، بدین جهت مردم همراه با روحانیون مهاجرت بزرگترى را که انعکاس وسیعترى داشت آغاز کردند و به سوى شهر مقدس قم روانه شدند. با اوجگیرى مبارزات به رهبرى علما و درخواستهاى جدید مهاجران و گسترش نفرت مردمى، سرانجام شاه تسلیم تقاضاهاى علما و اقشار مردم گشت و در آغاز، عین الدوله را از صدارت برکنار نموده سپس فرمان «دارالشورا» را صادر کرد و چون مخالفان قانع نشدند، در روز یکشنبه 14 جمادى الثانى، 1324 ه.ق (13 مرداد 1285 ه.ش) فرمانى دیگر صادر نمود.(2) که به فرمان مشروطیت موسوم گردید.
پس از صدور این فرمان، عضدالملک(از رجال با نفوذ قاجاریه) براى بازگردانیدن علما، عازم قم گشت و آنان را با تکریم و احترام به تهران آورد و چندى بعد، مجلس شوراى ملى افتتاح گردید و به تدوین نظامنامهاى مبادرت نمود. با مرگ مظفرالدین شاه، فرزندش، محمد على میرزا به فرمانروایى رسید. اگرچه وى موافقت خود را با مشروطیت اعلام کرده بود، اما با طبع استبدادى و خوى ستمگرانهاى که داشت، تلاش هایى را براى درهم کوبیدن قیام مشروطه آغاز کرد و به بهانهاى واهى مجلس شورا را به توپ بست و بار دیگر خفقان و استبداد را بر ایران حاکم نمود. چون این خبر اسفانگیز به شهرهاى ایران رسید در نقاطى چون تبریز، گیلان، اصفهان، چهارمحال بختیارى قیام هایى به وقوع پیوست و با وجود تلاشهاى روس و انگلیس براى منصرف نمودن نیروهایى که از این نقاط عازم تهران بودند، نیروهاى جدید و تازه نفس تهران را فتح کردند اما با زمینه هایى نفوذى که از قبل فراهم شده بود، حرکتهاى مردمى مهار و انقلاب از درون کنترل، مسخ و منحرف گردید، گروههایى که عازم تهران شده بودند در 25 جمادى الثانى، 1327 ه.ق وارد این شهر شدند و در بهارستان به تشکیل شورایى روى آوردند که محمد على شاه را از سلطنت خلع و فرزندش احمد میرزا را به حکومت برگزید.(3) تأمّلى در قیام
چنانچه در این بررسى اجمالى اشاره گردید. مشروطه قیامى است که ماهیتى ضد استبدادى دارد و خصلت ضد استعمارى در آن مشاهده نمىگردد و اساس کار تثبیت قانونى بود که مفهومى جز نظام سیاسى اجتماعى به سبک غربى نداشت. حتى برخى روشنفکران عوامل استکبارى را ابزارى براى رسیدن به این مقصد معرفى کردهاند زیرا افراد معترض به راحتى براى مقابله با ستم به سفارت و ادارات وابسته به انگلستان پناهنده مىشدند و گویا از بابت نقشههاى استعمارى این دولت با آن سوابق زورگویى، چپاول و تحمیل امتیازاتى به ایران از جمله تنباکو، رویتر، لاتارى و غیر آن، هیچ گونه نگرانى نداشتند.(4) البته چون حرکت مزبور صبغهاى مبارزاتى بر علیه ستم داشت و شرکت کنندگان در قیام خواستار اجراى عدالت بودند، علما و روحانیون با آن همراهى نمودند. امام خمینى در بررسىهاى دقیق و هوشمندانه خود این واقعیت را از نظر دور نداشته و فرمودهاند: «جنبش مشروطه بر ضد رژیم بود، البته با قبول داشتن رژیم، عدالت مىخواستهاند ایجاد کنند.»(5) امام در جاى دیگر یادآور مىشوند:
«... شما تاریخ انقلاب مشروطه را بخوانید، و ببینید در انقلاب مشروطه چه بساطى بوده است چه آن وقتى که انقلاب شد و مشروطه به پا کرد با این که انقلاب تغییر رژیم سلطنتى (هم) نبود، فقط این بود که سلطنت استبدادى یک قشرى (قدرى) محدود بشود و روى قوانین مشروطه باشد.»(6)
امام خمینى دخالت دولت انگلستان را در مسایل مشروطه مورد توجه جدّى قرار مىدهد:
«...عمّال انگلیس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مىگیرند و مردم را نیز فریب مىدهند و از ماهیت جنایت سیاسى خویش غافل مىسازند.»(7) به باور امام، قیام مشروطه نه تنها ضد استعمارى نمىباشد بلکه توطئه انگلستان براى منحرف نمودن آن، کاملاً آشکار است:
«...توطئهاى که دولت استعمار انگلیس در آغاز مشروطه کرد، به دو منظور بود، یکى که در همان موقع فاش شد این بود که نفوذ روسیه تزارى را در ایران از بین ببرد و دیگرى همین که با آوردن قوانین غربى، احکام اسلام را از میدان عمل و اجرا خارج کند...»(8) نقش مؤثر علماى شیعه
اگرچه روشنفکران غرب زده دربارورى فکرى مشروطه با تکیه بر اندیشههاى بیگانگان تلاش مىکردند، امّا نقش علماى شیعه و روحانیت در پیدایش این جنبش، بر دفاع از اسلام، ستیز با استبداد، عدالت خواهى و حمایت از محرومین استوار بود. بطور طبیعى این دو طیف یعنى علماى متعهد دینى و روشنفکران به لحاظ انگیزهها و اهداف نمىتوانستند با هم در تفاهم باشند. امام خمینى در این باره چنین گوهر افشانى کردهاند: «..علماى اسلام در صدر مشروطیت، در مقابل استبداد سیاه ایستادند و براى ملت(مسلمان) آزادى گرفتند، قوانینى جعل کردند...که به نفع ملت...استقلال کشور(و) به نفع اسلام است این را با خونهاى خودشان، با زجرهایى که دیدند و کشیدند گرفتند...»(9)
آرى علماى راستین با نفوذ معنوى خود در اعماق جامعه و سابقهاى که به دلیل همین ویژگى از آن برخوردار بودند توانستند جنبشى را علیه حکومت ظالمانه قاجارها پدید آورند.
آزادى خواهان که ابتدا از طبقه غیر روحانى بودند احساس نمودند براى رسیدن به مقصد خود لازم است با روحانیان همدلى افزونترى داشته باشند و از اقتدار آنان به نحو احسن استفاده کنند از آن سوى علما به منظور دفاع از استقلال کشور و پشتیبانى از محرومان و رفع تبعیض از مردم به این نظر رسیدند که نیروى جدیدى در کنارشان با حکومت جور درگیر است. اگرچه برخى علما نسبت به روشنفکران تند رو و خود باخته، نوعى بدبینى و انزجار از خویش بروز مىدادند اما با شدت یافتن قیام علیه حکومت قاجاریه این اختلاف فراموش گردید و به تدریج به دلیل موقعیت خاصى که منورالفکرها در برنامه ریزى و نگارش قانون اساسى پیدا کردند، عملاً کار فکرى مشروطه به را بدست گرفتند. زمانى که قیام به وضع حساس و سرنوشت سازى رسید علما بر سر توافق با افکار وارداتى که توسط این طیف ترویج و تبلیغ مىگردید و پىگیرى مىشد با روشنفکران درگیر شدند. شیخ فضل اللّه نورى رهبرى ضدیت با این اندیشه مسموم را عهده دار شد. تمامى نگرانى این دسته از مجتهدان و بزرگان شیعه به دلیل رسوخ افکار جدید و فاصله گرفتن از سنت اسلامى و موازین شرعى بود. سرانجام مشروطه به سامان رسیده، کنار زدن روحانیت و حتى اخذ نقش مهم او در اعمال ولایت شرعى حتى در همان محدوده خاص که داشت، بود.(10) امام خمینى متذکر مىگردند:
«...ببینید چه جمیعت هایى هستند که روحانیون را مىخواهند کنار بگذارند، همان طورى که در صدر مشروطه، با روحانى این کار را کردند و اینها را زدند و کشتند و ترور کردند، همان نقشه است آن وقت ترور کردند، کشتند سید عبداللّه بهبهانى را، کشتند مرحوم نورى را و مسیر ملّت را از آن راهى که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر...»(11)
عمدهترین سیاست و استراتژى روسیه و انگلستان در مقابله با نهضت مردم ایران، این بود که مانع از عمق یافتن این حرکت مردمى و اسلامى شوند و از تکوین برنامهاى که نقش اصلى را در آن، مردم و رهبران صادق و راستین مذهبى به عهده داشتند، جلوگیرى کنند. البته هر یک از این دو کشور در برخورد با قیام مزبور خط مشى ویژهاى را دنبال مىکردند، یکى حصول نتیجه مورد نظر را در حمایت قاطع از دستگاه ستم مىدانست و آن دیگرى خواستار استقرار نوعى نظام محافظه کارانه در چهارچوب مشروطیت بود. امّا در مجموع، محور اصلى این سیاستها همچون دو لبه قیچى یک هدف را تعقیب مىکرد. جلوگیرى از رهبرى علماى شیعه و اقتدار روحانیت و برنامه ریزى نظام حکومتى بر اساس مصالح دینى، استقلال و هویت ارزشى و هموار نمودن راه استیلاى ابر قدرتها بر ایران و در نتیجه تضعیف عزت و کرامت مردم این سامان، از نیّات و اهداف شوم آنان بود.
امام خمینى درباره شگردى که عمّال سیاست خارجى در مشروطه، براى جایگزین نمودن غرب زدهها به جاى روحانیت به کار بستند، فرمودهاند:
«... از آن طرف عمّال قدرتهاى خارجى و مخصوصاً در آن وقت انگلیسیان در کار بودند( و مىخواستند) که اینها را از صحنه خارج کنند یا به ترور یا به تبلیغات، گویندگان آنان کوشش کردند به این که روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایى که مىتوانند به قول آنها، یعنى فرنگ رفتهها و غرب زدهها و شرق زدهها. کردند آنچه را که کردند، یعنى اسم مشروطه بود ولى واقعیت استبداد. آن استبداد تاریک ظلمانى، شاید بدتر و حتماً بدتر از زمان سابق...»(12) انحراف آشکار و مردم فریبى
استعمار از دو جانب در مشروطه نفوذ کرد یکى سیاسى و جلب منافع خویش و دیگرى نفوذ دادن افکار منحط غربى براى از بین بردن دیانت و کم رنگ نمودن ارزشهاى اصیل اسلامى. در واقع محتواى فکرى مشروطه چیزى جز اندیشههاى سیاسى غرب نبود. زمانى که منورالفکران با تبلیغات و نقشههاى انگلستان مىخواستند دین را به حاشیه برانند و از آن پس قوانین تصویب کنند راضى نمىشدند که مشروطه مطابق با شرع مقدس اسلام تنظیم گردد و این واقعیت بر بسیارى از علماى شیعه مکشوف گردید که مسئله مشروطه صرفاً مبارزه با سلطنت نبوده است و این خود باختگان، مذهب و باورهاى مردم را نشانه گرفتهاند. امام خمینى این موضوع را با ظرافت خاص مدّ نظر قرار دادهاند:
«...گاهى وسوسه مىکنند که احکام اسلامى ناقص است... به دنبال این وسوسه و تبلیغ (منفى) عمّال انگلیس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازى مىگیرند و مردم را فریب مىدهند و از ماهیت جنایات سیاسى خود غافل مىسازند وقتى که مىخواستند در اوایل مشروطه قانون بنویسند و قانوس اساسى را از روى آن تدوین کنند، مجموعه حقوق بلژیکىها را از سفارت بلژیک قرض کردند و چند نفرى که من نمىخواهم اسم ببرم قانون اساسى را از روى آن نوشتند و نقایص آن را (با) مجموعههاى حقوقى فرانسه و انگلیس به اصطلاح ترمیم کردند و براى گول زدن ملّت، بعضى از احکام اسلام را ضمیمه کردند. اساس قوانین را از آنها اقتباس کردند و به خورد ملت ما دادند.»(13)
در مجالس شوراى دوران پس از مشروطه هم مردم نقش تعیین کنندهاى نداشتند و مخالفان جدّى و سابقه دار این نهضت یعنى قئودالها، خوانین و حکام مستبد و وابستگان دربارى براى تأمین منافع خود تلاشهاى گستردهاى را آغاز کردند و کوشیدند تا با راه یافتن به مجلس به مقاصد پلید و پست خود دست یابند. البته زمینه این کار هم تا حدودى فراهم شده بود زیرا از سویى برخى از فاتحان تهران کسانى بودند که به دلیل موقعیت اجتماعى و اقتصادى با هیأت حاکمه قاجاریه تفاوت بنیادى نداشتند و نیز دستهاى پنهان استعمارگران براى تحقق این نفوذ، نقشههاى متعددى را به اجرا گذاشت. امام خمینى تأکید نمودهاند:
«...در تمام طول مشروطیت الّا بعضى از زمانها، آن هم به بعض از وکلا، مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا...» امام طى بیاناتى این حقیقت تلخ و اسفبار را گوشزد نمودهاند که: «قبل از آمدن رضاخان، زمان احمد شاه، امر انتخابات با خانها و مالکین بود و گردن کلفتهاى هر منطقه، در آن دولت نفوذ نداشت، لکن شاهزادههایى که داراى ملک (زمین و زراعت) بودند و خان هایى که داراى قدرت بودند و قلدرهایى که در اطراف کشور بودند، آنها رعیتهاى خودشان را، مردم(منطقه) خودشان را با زور مىآوردند پاى صندوقها هرچه آنها مىگفتند اینها هم عمل مىکردند...»(14) بنابراین به دلیل دخالتهاى موذیانه انگلستان، بازگشت مستبدین به قدرت، اختلاف و فاصله گرفتن با شرع مقدس، کنار نهادن نیروهاى صدیق و با اخلاص بخصوص علماى متعهد به اسلام و قرآن و روى کار آمدن افراد خود باخته، غرب زده و عدم اجراى قانون اساسى، مشروطه از مسیر اصلى خود منحرف گردید و از هدف اصلى خود بازماند. شیخ مشروطه
شیخ فضل اللّه نورى متولد سال 1259 هجرى در روستاى لاشک کجور مازندران، پس از پشت سر نهادن دوران صباوت، به تحصیل علوم اسلامى روى آورد. مقدمات را در شهر بَلَده (مرکز شهرستان نور) آغاز نمود. پس از آن به تهران آمد و فراگیرى دانش حوزوى را در این شهر تا پایان دوره سطح به پایان رسانید. بعد براى تکمیل تحصیلات به نجف اشرف و نزد مشاهیرى چون شیخ راضى و میرزا حبیب اللّه رشتى دوران عالى این علوم را پى گرفت و بعد از مدتى در درس میرزاى شیرازى حضور یافت و همراه با استادش از نجف به سامرا مهاجرت کرد. حضور مداوم وى در حوزه درسى این دانشوران و مدت هشت سال بهره مندى از پرتو اندیشههاى میرزاى مجدد و رهبر نهضت تنباکو، همراه پشتکار و اهتمام وافر به درس و کسب دانش شیخ فضل اللّه نورى را به مقام اجتهاد و فقاهت رسانید.
وى به دلیل موقع خاص سیاسى، اجتماعى با اشاره میرزاى شیرازى به ایران آمد و در سال 1303 هجرى روانه تهران گردید و در این شهر به اقامه جماعت، تألیف و تدریس علوم اسلامى روى آورد. تسلّط بر مباحث فقه و اصول در عالىترین سطح، مهارت در سایر معارف دینى، شناخت مقتضیات زمانها و درک شرایط حساس جامعه موجب گردید تا به سرعت حوزه علمى این دانشور شهید مورد استقبال و توجّه طلاب و روحانیان قرار گیرد شخصیت هایى چون حاج شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه علمیه قم، حاج آقا حسین قمى، آقا سید محمود مرعشى، پدر آیة اللّه مرعشى، ملاعلى مدرس، علامه محمد قزوینى، میرزا ابوالقاسم قمى و سید ابراهیم فناء توحیدى (پدر محیط طباطبایى) در مکتب او، تربیت شدهاند.(15) مراتب علمى شیخ مشروعه خواه را هیچ کس از دوست و دشمن انکار نمىکرد. یکى از کسانى که توفیق دیدار با آن مجتهد به خون خفته را داشته است، مىگوید: برخى تصور مىنمودند معلومات وى منحصر به همان فقه و اصول است امّا نگارنده در چندین جلسه فهمیدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از دیگر علوم اسلامى هم اطلاعات کافى دارد.(16) ناظم الاسلام کرمانى که با این شیخ مبارز مخالف بود، مىنویسد: روزى شیخ در منزل سید محمد طباطبایى بود که وى در ضمن مذاکره گفت: ملّاى سیصد سال قبل به کار امروز نمىخورد، شیخ فضل اللّه در جوابش گفت: خیلى دور رفتى، ملاى سى سال قبل به درد امروز نخواهد خورد. ملاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد و مناسبات دولتها را بداند.(17) ادوارد براون انگلیسى نیز ناگزیر به اعتراف حقیقتى گردیده است: شیخ فضل اللّه از لحاظ علم و آراستگى به کمال معروف و فقیه جامع و کامل، مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر و از لحاظ اجتهاد برتر از دیگران بود.(18) حتى احمد کسروى مىنویسد: حاج شیخ فضل اللّه نورى از مجتهدان بنام و باشکوه تهران به حساب مىآمد.(19)
امام خمینى که به مناسبتهاى مقتضى از این مجتهد مقاوم دفاع کرده است، از وى به عنوان عالم مجاهد و مجتهد داراى مقامات عالى سخن گفته و او را به عنوان یک روحانى شاخص و برجسته معرفى کرده است.(20) مجتهد مبارز و مقاوم
ناظم الاسلام کرمانى یادآور شده است: حاج شیخ فضل اللّه اگر چند ماهى در عتبات توقف کند شخص اوّل علما خواهد گردید، چه هم حسن سلوک دارد و هم مراتب علمیه و هم نکات ریاست را بهتر از دیگران داراست.(21)
چنین شخصیتى با این اشتهار علمى و اجتماعى به عرصه سیاست گام نهاد و در حادثه قیام تنباکو به دفاع از فتواى میرزاى شیرازى مبنى بر تحریم تنباکو پرداخت و حکم به حرمت استعمال این ماده دخانى داد. در ماجراى قیام مردم ایران علیه استبداد قاجاریه، از روحانیان برجستهاى بود که با ابراز تنفر از ستم و اختناق شاه قاجار و همگامى با علماى تهران ضربه سختى بر پیکر دستگاه ستم وارد نمود، در واقعه مهاجرت علما به قم، به صف مهاجرین پیوست و به قم آمد و تا زمان پیروزى انقلاب مشروطه همچنان به دفاع از آن پرداخت، براى تدوین قانون اساسى و متمم آن در مجلس شوراى ملى نقش فعالى را عهدهدار گردید تا جایى که توانست با پیشنهاد یک ماده مبنى بر نظارت پنج تن از علماى زمان بر مصوّبات مجلس، قدمى در جهت اسلامى کردن قوانین مجلس بردارد. علماى نجف از جمله دو تن از مراجع وقت: آخوند خراسانى و حاج شیخ عبداللّه مازندرانى طى تلگرامى از پیشنهاد شیخ فضل اللّه نورى حمایت کردند.(22) نگرش بنیادى بر مجلس و قوّه مقننه
نگاه شیخ مزبور از جامعیت ویژهاى برخوردار است و تمامى امور زندگى فردى و اجتماعى بشر را در برمىگیرد اصولاً قانون و قانون گذار در اندیشهاش جایگاه خاصى دارد و در این فرایند نقش مجتهدان را چنین بازگو مىکند. «وظیفه علماى اسلام به آن است که احکام کلّیه را که مواد قانون الهى است از چهار دلیل شرعى استنباط فرمایند و به عوام برسانند»(23) وى براى بیان منزلت قوه مقننه و اعتبار اکثریت آراء در اندیشه سیاسى خود دو تصویر اساسى از آن ارائه مىدهد. نخست زمانى است که هیچ قانونى و قاعده مدوّنى وجود ندارد و قدرت سیاسى به دلیل تحولاتى، از دست یک نفر خارج مىشود و تحت ضابطهاى قرار مىگیرد، دوم حالتى است که در آن قانون وجود دارد و مردم نمایندگانى را تعیین مىکنند تا در مجلس گردآیند تا بر اساس قانون اساسى آیین نامههاى اجرایى یا قوانین را وضع کنند که تحت تأثیر قوانین اول هستند.(24) بر اساساین تفکیک، مجلس مقننه نهادى است که در آن قوانین عمومى و کلى براى اداره عمومى جامعه وضع مىگردد که به آن قانون اساسى گویند به مجلس دوم که بر اساس این قانون برنامه دورهاى نظام را تدوین مىکند، «مجلس برنامه ریزى» مىگویند.
در جامعهاى که اسلامى است و بر اساس شریعت باید اداره شود دیگر نمىتوان افرادى را که تخصصى در دین و مذهب ندارند با رأى مردم بر سر کار آورد تا قانون اساسى بنویسند. این امور در زمان غیبت امام زمان(عج) از شئون ولایت فقیه بوده و از دایره وکالت خارج است و این نکتهاى است که امام خمینى پس از پیروزى انقلاب اسلامى مورد توجه قرار داد و آن زمانى که بسیارى از گروههاى معارض و مخالف حکومت دینى به پیروى از اندیشه سیاسى غرب، بحث تأسیس مجلس خبرگان را عنوان نمودند که دو جهت کارشناسى در آن لحاظ گردیده بود: حضور فقها و مجتهدان براى آن که دینى بودن قوانین تضمین گردد و متخصصان حقوقى که با حضورشان مصالح و حقوق عمومى مراعات شده باشد. امام دقیقاً دو حوزه قانون نویسى و برنامه ریزى را که شیخ شهید به آن تأکید داشت، مورد توجه جدّى و اساسى قرار داده و فرمودند:
«قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانون گذارى ندارد و هیچ قانونى جز قانون شرع را نمىتوان به مورد اجرا گذاشت. به همین سبب در حکومت اسلامى به جاى قانون گذار که یکى از سه دسته حکومت کنندگان را تشکیل مىدهد مجلس برنامه ریزى وجود دارد که براى وزارت خانههاى مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب مىدهد و این برنامهها انجام خدمات عمومى را در سراسر کشور تعیین مىکند.»(25) امام در پیامى که براى اختتامیه مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران ارسال کردند، فرمودند: «...تشخیص مخالفت و موافقت با احکام اسلام منحصراً در صلاحیت فقهاى عظام است و چون این یک امر تخصصى است احکام شرعى از کتاب است دخالت وکلاى...دیگر در این اجتهاد و تشخیص احکام شرعى از کتاب و سنت دخالت در تخصص دیگران بدون داشتن صلاحیت و تخصّص لازم است...»(26)
این همان استدلالى است که شیخ فضل اللّه نورى در نوشتن قانون اساسى مطرح کرد و گفت: «این امر راجع به ولایت است نه وکالت و ولایت در زمان غیبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدین است.»(27) تشخیص توطئه
بدون شک آنچه در قیام مشروطه پیش آمد، اگرچه در ظاهر، اسلامى بود ولى در محتوا مأخوذ از افکار غربى و اندیشههاى لیبرالها و لائیکها بود و کسى که این نیرنگ را زودتر از همه تشخیص داد. شیخ فضل اللّه نورى بود. فهم زود هنگامش براى او، تاوان بزرگى داشت و آن بردار نمودنش مىباشد اگر آن فقیه والامقام هم رنگ جماعت مىگردید و دنبال مشروطه مشروعه نبود، چنین اتفاقى برایش رخ نمىداد. امام خمینى این نکته را گوشزد نمودهاند: «...مرحوم شیخ مىگفت مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد امّا در آخر مخالفین او را در میدان توپخانه در حضور جمعیت به دار کشیدند.»(28) و در جاى دیگر خاطر نشان ساختهاند: «...تا آن جا که مثل مرحوم حاج شیخ فضل اللّه نورى در ایران به خاطر این که مىگفت مشروطه باید مشروعه باشد و آن مشروطهاى که از غرب و شرق به ما رسیده (است) قبول نداریم، در همین تهران(او را) دار زدند و مردم هم پاى (دار) او رقصیدند یا کف زدند.»(29) آنچه که موجب گردید شیخ شهید در مواضع خود موفق گردد، اگرچه در این راه جان خود را از دست داد، همین مقاومتش در برابر نوع استبداد بود یکى که قاجارها مروّجش بودند و دیگرى آن فشار فکرى و اختناق فرهنگى سیاسى بود که روشنفکران غرب زده براى اهل دیانت و جامعه اسلامى پدید آورده بودند و در صدد آن گردیدند تا محصولات افکار مسموم خود را به مجلس و مردم تحمیل کنند. او در برابر افرادى ایستاد که مىگفتند ایرانىها هیچ ندارند و براى ترقى و توسعه باید از سنت و ارزشهاى خود دست بردارند و سراپا غربى شوند! از این روى امام به دفاع از شیخ فضل اللّه نورى برمىخیزد تا هم از موازین شرعى که وى پاسبان آن بود حمایت نماید و نیز بر دو جریان فوق خط بطلان بکشد. امام مشروطهاى را مىپذیرد که در آن قوانین اسلام ضمانت اجرایى همچون فقها داشته باشد.(30) تبلیغات مسموم
از مواردى که موجب گردید دشمنان در نقشه خود موفق شوند و جامعه را بر علیه شیخ شهید تحریک کنند انعکاس غلط و غیر واقعى افکار وى و نیز جوّ سازى بر ضد اوست. بر اثر این ترفند تبلیغى، هالهاى از اخبار جعلى بر گرد اندیشههاى راستین شیخ نشست و موجب گردید مردم نتوانند واقعیت امر را درک کنند البته هدف اصلى دشمنان صرفاً دور نبودن شیخ از صحنه سیاسى اجتماعى نبود بلکه با دیانت به مبارزه برخاستند و بین علما و جوامع مذهبى بذر تفرقه پاشیدند تا خود آسانتر به مقاصدى که پیگیرش بودند، برسند. امام خمینى فرمودهاند: «...دوران مشروطه را که همه آقایان شنیدهاند. یک عدهاى که نمىخواستند در این کشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و... دنبال این بودند که اینجا را به نحوى به طرف خودشان بکشانند، جوّ سازى کردند به طورى که مرحوم آقا شیخ فضل اللّه که آن وقت یک آدم شاخصى در ایران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازى کردند که در میدان، علنى ایشان را به دار زدند و پاى آن هم کف زدند و این نقشهاى بود براى این که اسلام را منعزل کنند و کردند و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطهاى باشد که علماى نجف مىخواستند. حتى قضیه مرحوم آقا شیخ فضل اللّه را در نجف هم بدجورى منعکس کردند که آنجا هم صدایى از آن درنیامد. این جوّى که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو از باب این شد که آقا شیخ فضل اللّه را با دست بعضى از روحانیون خود ایران، محکوم کردند و بعد او را آوردند در وسط میدان به دار کشیدند...و شکست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از این عمل حتّى علما هم غفلت داشتند.»(31) در واقع همه مغرضان داخلى و خارجى براى محو اسلام تلاش مىکردند جلال آل احمد در این باره نوشته است: «...آن روز بود که نقش غربزدگى را همچون داغى بر پیشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را به سردار همچون پرچمى مىدانم که به علامت استیلاى غرب زدگى، پس از دویست سال کشمکش بر بام سراى این مملکت افراشته شد و اکنون در لواى این پرچم ما شبیه به قومى از خود بیگانهایم.»(32) تنها در تنگنا
شیخ فریاد زد انقلاب مشروطه از مسیر و مواضع خود انحراف پیدا کرده و عناصر مخالف اسلام و قرآن در کسوت مشروطه خواهى قصد دارند اندیشههاى وارداتى را جایگزین ارزشهاى الهى و معنوى کنند. هنگامى که در حرم حضرت عبدالعظیم تحصّن کرده بود تا فریاد حقطلبى و اسلام خواهى خود را به گوش عوام و خواص برساند، نوشت: «(آن جشن مشروطیت) آن بازار شام... آن آتش بازىها، آن ورود سفرا، آن هورا کشیدنها و آن همه کتیبههاى زنده باد...(خوب) مىخواستید، یکى را هم بنویسید: زنده باد شریعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.»(33) بعدها که با نفوذ شدید روشنفکران بیمار، در مجلس، توطئه را جدّى احساس کرد، بر دامنه مخالفتهاى خود افزود و اصولاً تصویب قانون را در چنان مجلس و نظامى، رسماً خلاف موازین شرع قلمداد کرد.
فاتحان تهران پس از آن که به قدرت رسیدند، شاه را بدون محاکمه آزاد گذاشتند تا به روسیه برود و براى او مستمرى هم تعیین کردند! اما نتوانستند شیخ مشروعه و مجتهدى آگاه و بیدار را تحمّل کنند و به سراغش رفته وى را دستگیر کردند و در جلسه کوتاه دادگاه شیخ را محکوم به اعدام کردند که البته دست خارجىها در این جنایت هویدا بود. امام خمینى مىفرمایند: «...مرحوم شیخ فضل اللّه نورى ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد، در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمّم قانون اساسى هم از کوشش ایشان بود، مخالفین و خارجىها که یک همچو قدرتى را در روحانیت مىدیدند کارى کردند که در ایران، که شیخ فضل اللّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عالیه را، یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانى نما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه شیخ فضل اللّه را به دار کشیدند.»(34) امام ضمن تشویق روحانیان به حضور در مجلس شوراى اسلامى فرمودند: «..در جایى که اگر در هر شهرى و استانى چند نفر مؤثر افکار، مثل مرحوم مدرّس شهید را داشتند، مشروطه بطور مشروع و صحیح پیش مىرفت و قانون اساسى با متمم آن که مرحوم حاج شیخ فضل اللّه در راه آن شهید شد، دستخوش افکار غربى و دستخوش تصرّفاتى که در آن شد نمىگردید.»(35) آرى آن فقیه والامقام تنها در تنگناهاى شدیدى بسر برد اما همچنان در راه احیاى ارزشهاى دینى مقاومت کرد تا آن که شهید شد و به همین دلیل امام دفاع از او را به عنوان سمبل دفاع از حکومت مشروعه یاد مىکند، اگر چه شیخ مظلومانه در میان دشمنان و حتى دوستان چهره قابل قبولى نداشت. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. نک: تاریخ سیاسى معاصر ایران، دکتر سید جلال الدین مدنى، ج 1، ص 59. 2. نقش علما در سیاست، محسن بهشتى سرشت، ص 143. 3. تاریخ ایران زمین، دکتر محمد جواد مشکور، ص 372 - 371. 4. بررسى و تحقیق در جنبش مشروطیت ایران، رسول جعفریان، ص 49 - 48. 5. صحیفه نور، ج 7، ص 206. 6. همان، ج 15، ص 85. 7. ولایت فقیه، امام خمینى، ص 7. 8. همان، ص 9. 9. تبیان، دفتر بیستم، ص 52 - 51. 10. بررسى و تحقیق در نهضت مشروطه، ص 30 - 27. 11. صحیفه نور، ج 6، ص 285. 12. همان، ج 15، ص 202. 13. ولایت فقیه، ص 11 و 13. 14. تبیان، همان دفتر، ص 57 ؛ صحیفه نور، ج 12، ص 5. 15. پاى دارى تا پاى دار، 4، منذر، ص 139 و 305 ؛ شیخ فضل اللّه نورى و مشروطیت، مهدى انصارى، ص 26 ؛ گلشن ابرار، جمعى از نویسندگان پژوهشکده باقرالعلوم، ج 1، ص 419. 16. مجموعهاى از رسایل...شیخ فضل اللّه نورى، محمد ترکان، ج 2، ص 326. 17. تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص 256. 18. انقلاب ایران، ادوارد براون، ترجمه احمد به پژوه، ص 355. 19. تاریخ مشروطه، کسروى، ص 31. 20. تبیان، همان، ص 71. 21. تاریخ بیدارى ایرانیان، همان. 22. نقش علما در سیاست، ص 175. 23. آموزه، کتاب اول، ص 55. 24. مجله فرهنگ، ش 28 - 27، صحیفه نور، ج 13، ص 24. 25. همان، ص 26 - 25. 26. همان، ص 26. 27. مجموعهاى از رسایل...، ج 1،ص 104. 28. صحیفه نور، ج 13، ص 175. 29. همان، ج 18، ص 135. 30. آموزه، ص 54. 31. تبیان، ج 20، ص 71. 32. غرب زدگى جلال آل احمد، ص 78. 33. لوایح شیخ فضل اللّه، ص 31. 34. صحیفه نور، ج 13، ص 175. 35. همان، ج 20، ص 231.
کمال گوشه نشینى و تیر آهى نیست
صحبت حکّام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو، بوکه برآید
یکى از مهمترین حرکتهاى مردمى علیه استبداد و بى عدالتى در تاریخ معاصر ایران، انقلاب مشروطیت است. زمینههاى بسیارى در این حادثه، دخالت عمدهاى داشت، قتل ناصرالدین شاه به دست میرزا رضاى کرمانى، که با سید جمال الدین اسدآبادى ارتباط ویژهاى برقرار کرده بود، در واقع نشانهاى از آتشفشان خشم مردم مسلمان نسبت به دستگاه جور و جفا بود.
مظفرالدین شاه، فرزند ناصرالدین شاه، که در 45 سالگى به سلطنت رسید، امین السلطان را از صدارت عزل کرد و چون از هرگونه لیاقت، کاردانى، توانایى فکرى و ذهنى محروم بود، عملاً اداره کشور را به دست فرد جنایتکارى به نام عین الدوله سپرد. فشارهاى سیاسى و اجتماعى وى، خشونتهاى درباریان، خیانت و فساد وابستگان به دستگاه سلطنت، فقر عمومى، رکود اقتصادى، مردم را بیش از گذشته به ستوه آورد و آنان را مهیاى شورشى گسترده ساخت و اقشار گوناگون را به سوى یک اعتراض و نفرت فراگیر سوق داد.
اگرچه در بدو امر، حرکت هاى مردمى و خیزشهاى عمومى در جهت کاستن قدرت مستبدین، ایجاد عدالت، رعایت مساوات و بهبود اوضاع معیشتى بود ولى چون این برنامه طرح و تشکیلات مشخص، منسجم و هدایت شدهاى نداشت و از رهبرى پر نفوذ و تأثیر گذار محروم بود، عدهاى از افراد غرب زده و خود باخته که با فرهنگ ارزشى و بومى بیگانه بودند و با معیارهاى وارداتى، انس بیشترى داشتند، موفق گردیدند تجربهاى را که در برخى کشورهاى اروپایى به اجرا گذاشته شده بود و بر حسب ظاهر با موازین اسلامى در تعارض نبود به علماء معرفى کنند و آن را «مشروطه» بنامند و در این بین برخى القاءات روشنفکران مشروطه خواه و عوامل دیگر موجب گردید که مردم قیام خود را تحت برنامهاى با عنوان «انقلاب مشروطه» سامان دهند.(1)
با گسترش فریادهاى اعتراضآمیز ساکنین تهران و وقوع حوادثى چون ماجراى مسیونوز بلژیکى و حادثه بانک استقراض روس، به چوب بستن بازرگانان و تعطیل نمودن بازار، عین الدوله صدر اعظم شاه، به تصور باطل خود براى سرکوب نمودن فریادها و شورشهاى مردمى به خشونت دست زد، علمایى چون آیة اللّه طباطبایى و آیة اللّه بهبهانى و دیگر همراهان با مشاهده این جوّ رعب و وحشت با بررسى جوانب امر تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند و به نشانه نفرت و انزجار از اعمال ننگین عین الدوله به سوى شهررى بروند و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنى متحصّن گردند. صدر اعظم ستمگر و مغرور کوشید با تهدید و فشار جلو حرکت مهاجرین را بگیرد اما وقتى مشاهده کرد علما و برخى از اهالى در عزم خویش مصمم هستند، از قصد خود منصرف شد. معترضین مدّتى در حرم مذکور ماندند و سرانجام خواستهاى برحق و اصولى خود را به آگاهى شاه رسانیدند. اگرچه مظفرالدین شاه با تقاضاى علما موافقت کرد، ولى رفتارهاى ظالمانه عین الدوله همچنان ادامه یافت، بدین جهت مردم همراه با روحانیون مهاجرت بزرگترى را که انعکاس وسیعترى داشت آغاز کردند و به سوى شهر مقدس قم روانه شدند. با اوجگیرى مبارزات به رهبرى علما و درخواستهاى جدید مهاجران و گسترش نفرت مردمى، سرانجام شاه تسلیم تقاضاهاى علما و اقشار مردم گشت و در آغاز، عین الدوله را از صدارت برکنار نموده سپس فرمان «دارالشورا» را صادر کرد و چون مخالفان قانع نشدند، در روز یکشنبه 14 جمادى الثانى، 1324 ه.ق (13 مرداد 1285 ه.ش) فرمانى دیگر صادر نمود.(2) که به فرمان مشروطیت موسوم گردید.
پس از صدور این فرمان، عضدالملک(از رجال با نفوذ قاجاریه) براى بازگردانیدن علما، عازم قم گشت و آنان را با تکریم و احترام به تهران آورد و چندى بعد، مجلس شوراى ملى افتتاح گردید و به تدوین نظامنامهاى مبادرت نمود. با مرگ مظفرالدین شاه، فرزندش، محمد على میرزا به فرمانروایى رسید. اگرچه وى موافقت خود را با مشروطیت اعلام کرده بود، اما با طبع استبدادى و خوى ستمگرانهاى که داشت، تلاش هایى را براى درهم کوبیدن قیام مشروطه آغاز کرد و به بهانهاى واهى مجلس شورا را به توپ بست و بار دیگر خفقان و استبداد را بر ایران حاکم نمود. چون این خبر اسفانگیز به شهرهاى ایران رسید در نقاطى چون تبریز، گیلان، اصفهان، چهارمحال بختیارى قیام هایى به وقوع پیوست و با وجود تلاشهاى روس و انگلیس براى منصرف نمودن نیروهایى که از این نقاط عازم تهران بودند، نیروهاى جدید و تازه نفس تهران را فتح کردند اما با زمینه هایى نفوذى که از قبل فراهم شده بود، حرکتهاى مردمى مهار و انقلاب از درون کنترل، مسخ و منحرف گردید، گروههایى که عازم تهران شده بودند در 25 جمادى الثانى، 1327 ه.ق وارد این شهر شدند و در بهارستان به تشکیل شورایى روى آوردند که محمد على شاه را از سلطنت خلع و فرزندش احمد میرزا را به حکومت برگزید.(3) تأمّلى در قیام
چنانچه در این بررسى اجمالى اشاره گردید. مشروطه قیامى است که ماهیتى ضد استبدادى دارد و خصلت ضد استعمارى در آن مشاهده نمىگردد و اساس کار تثبیت قانونى بود که مفهومى جز نظام سیاسى اجتماعى به سبک غربى نداشت. حتى برخى روشنفکران عوامل استکبارى را ابزارى براى رسیدن به این مقصد معرفى کردهاند زیرا افراد معترض به راحتى براى مقابله با ستم به سفارت و ادارات وابسته به انگلستان پناهنده مىشدند و گویا از بابت نقشههاى استعمارى این دولت با آن سوابق زورگویى، چپاول و تحمیل امتیازاتى به ایران از جمله تنباکو، رویتر، لاتارى و غیر آن، هیچ گونه نگرانى نداشتند.(4) البته چون حرکت مزبور صبغهاى مبارزاتى بر علیه ستم داشت و شرکت کنندگان در قیام خواستار اجراى عدالت بودند، علما و روحانیون با آن همراهى نمودند. امام خمینى در بررسىهاى دقیق و هوشمندانه خود این واقعیت را از نظر دور نداشته و فرمودهاند: «جنبش مشروطه بر ضد رژیم بود، البته با قبول داشتن رژیم، عدالت مىخواستهاند ایجاد کنند.»(5) امام در جاى دیگر یادآور مىشوند:
«... شما تاریخ انقلاب مشروطه را بخوانید، و ببینید در انقلاب مشروطه چه بساطى بوده است چه آن وقتى که انقلاب شد و مشروطه به پا کرد با این که انقلاب تغییر رژیم سلطنتى (هم) نبود، فقط این بود که سلطنت استبدادى یک قشرى (قدرى) محدود بشود و روى قوانین مشروطه باشد.»(6)
امام خمینى دخالت دولت انگلستان را در مسایل مشروطه مورد توجه جدّى قرار مىدهد:
«...عمّال انگلیس به دستور ارباب خود اساس مشروطه را به بازى مىگیرند و مردم را نیز فریب مىدهند و از ماهیت جنایت سیاسى خویش غافل مىسازند.»(7) به باور امام، قیام مشروطه نه تنها ضد استعمارى نمىباشد بلکه توطئه انگلستان براى منحرف نمودن آن، کاملاً آشکار است:
«...توطئهاى که دولت استعمار انگلیس در آغاز مشروطه کرد، به دو منظور بود، یکى که در همان موقع فاش شد این بود که نفوذ روسیه تزارى را در ایران از بین ببرد و دیگرى همین که با آوردن قوانین غربى، احکام اسلام را از میدان عمل و اجرا خارج کند...»(8) نقش مؤثر علماى شیعه
اگرچه روشنفکران غرب زده دربارورى فکرى مشروطه با تکیه بر اندیشههاى بیگانگان تلاش مىکردند، امّا نقش علماى شیعه و روحانیت در پیدایش این جنبش، بر دفاع از اسلام، ستیز با استبداد، عدالت خواهى و حمایت از محرومین استوار بود. بطور طبیعى این دو طیف یعنى علماى متعهد دینى و روشنفکران به لحاظ انگیزهها و اهداف نمىتوانستند با هم در تفاهم باشند. امام خمینى در این باره چنین گوهر افشانى کردهاند: «..علماى اسلام در صدر مشروطیت، در مقابل استبداد سیاه ایستادند و براى ملت(مسلمان) آزادى گرفتند، قوانینى جعل کردند...که به نفع ملت...استقلال کشور(و) به نفع اسلام است این را با خونهاى خودشان، با زجرهایى که دیدند و کشیدند گرفتند...»(9)
آرى علماى راستین با نفوذ معنوى خود در اعماق جامعه و سابقهاى که به دلیل همین ویژگى از آن برخوردار بودند توانستند جنبشى را علیه حکومت ظالمانه قاجارها پدید آورند.
آزادى خواهان که ابتدا از طبقه غیر روحانى بودند احساس نمودند براى رسیدن به مقصد خود لازم است با روحانیان همدلى افزونترى داشته باشند و از اقتدار آنان به نحو احسن استفاده کنند از آن سوى علما به منظور دفاع از استقلال کشور و پشتیبانى از محرومان و رفع تبعیض از مردم به این نظر رسیدند که نیروى جدیدى در کنارشان با حکومت جور درگیر است. اگرچه برخى علما نسبت به روشنفکران تند رو و خود باخته، نوعى بدبینى و انزجار از خویش بروز مىدادند اما با شدت یافتن قیام علیه حکومت قاجاریه این اختلاف فراموش گردید و به تدریج به دلیل موقعیت خاصى که منورالفکرها در برنامه ریزى و نگارش قانون اساسى پیدا کردند، عملاً کار فکرى مشروطه به را بدست گرفتند. زمانى که قیام به وضع حساس و سرنوشت سازى رسید علما بر سر توافق با افکار وارداتى که توسط این طیف ترویج و تبلیغ مىگردید و پىگیرى مىشد با روشنفکران درگیر شدند. شیخ فضل اللّه نورى رهبرى ضدیت با این اندیشه مسموم را عهده دار شد. تمامى نگرانى این دسته از مجتهدان و بزرگان شیعه به دلیل رسوخ افکار جدید و فاصله گرفتن از سنت اسلامى و موازین شرعى بود. سرانجام مشروطه به سامان رسیده، کنار زدن روحانیت و حتى اخذ نقش مهم او در اعمال ولایت شرعى حتى در همان محدوده خاص که داشت، بود.(10) امام خمینى متذکر مىگردند:
«...ببینید چه جمیعت هایى هستند که روحانیون را مىخواهند کنار بگذارند، همان طورى که در صدر مشروطه، با روحانى این کار را کردند و اینها را زدند و کشتند و ترور کردند، همان نقشه است آن وقت ترور کردند، کشتند سید عبداللّه بهبهانى را، کشتند مرحوم نورى را و مسیر ملّت را از آن راهى که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر...»(11)
عمدهترین سیاست و استراتژى روسیه و انگلستان در مقابله با نهضت مردم ایران، این بود که مانع از عمق یافتن این حرکت مردمى و اسلامى شوند و از تکوین برنامهاى که نقش اصلى را در آن، مردم و رهبران صادق و راستین مذهبى به عهده داشتند، جلوگیرى کنند. البته هر یک از این دو کشور در برخورد با قیام مزبور خط مشى ویژهاى را دنبال مىکردند، یکى حصول نتیجه مورد نظر را در حمایت قاطع از دستگاه ستم مىدانست و آن دیگرى خواستار استقرار نوعى نظام محافظه کارانه در چهارچوب مشروطیت بود. امّا در مجموع، محور اصلى این سیاستها همچون دو لبه قیچى یک هدف را تعقیب مىکرد. جلوگیرى از رهبرى علماى شیعه و اقتدار روحانیت و برنامه ریزى نظام حکومتى بر اساس مصالح دینى، استقلال و هویت ارزشى و هموار نمودن راه استیلاى ابر قدرتها بر ایران و در نتیجه تضعیف عزت و کرامت مردم این سامان، از نیّات و اهداف شوم آنان بود.
امام خمینى درباره شگردى که عمّال سیاست خارجى در مشروطه، براى جایگزین نمودن غرب زدهها به جاى روحانیت به کار بستند، فرمودهاند:
«... از آن طرف عمّال قدرتهاى خارجى و مخصوصاً در آن وقت انگلیسیان در کار بودند( و مىخواستند) که اینها را از صحنه خارج کنند یا به ترور یا به تبلیغات، گویندگان آنان کوشش کردند به این که روحانیون را از دخالت در سیاست خارج کنند و سیاست را بدهند به دست آنهایى که مىتوانند به قول آنها، یعنى فرنگ رفتهها و غرب زدهها و شرق زدهها. کردند آنچه را که کردند، یعنى اسم مشروطه بود ولى واقعیت استبداد. آن استبداد تاریک ظلمانى، شاید بدتر و حتماً بدتر از زمان سابق...»(12) انحراف آشکار و مردم فریبى
استعمار از دو جانب در مشروطه نفوذ کرد یکى سیاسى و جلب منافع خویش و دیگرى نفوذ دادن افکار منحط غربى براى از بین بردن دیانت و کم رنگ نمودن ارزشهاى اصیل اسلامى. در واقع محتواى فکرى مشروطه چیزى جز اندیشههاى سیاسى غرب نبود. زمانى که منورالفکران با تبلیغات و نقشههاى انگلستان مىخواستند دین را به حاشیه برانند و از آن پس قوانین تصویب کنند راضى نمىشدند که مشروطه مطابق با شرع مقدس اسلام تنظیم گردد و این واقعیت بر بسیارى از علماى شیعه مکشوف گردید که مسئله مشروطه صرفاً مبارزه با سلطنت نبوده است و این خود باختگان، مذهب و باورهاى مردم را نشانه گرفتهاند. امام خمینى این موضوع را با ظرافت خاص مدّ نظر قرار دادهاند:
«...گاهى وسوسه مىکنند که احکام اسلامى ناقص است... به دنبال این وسوسه و تبلیغ (منفى) عمّال انگلیس به دستور ارباب خود، اساس مشروطه را به بازى مىگیرند و مردم را فریب مىدهند و از ماهیت جنایات سیاسى خود غافل مىسازند وقتى که مىخواستند در اوایل مشروطه قانون بنویسند و قانوس اساسى را از روى آن تدوین کنند، مجموعه حقوق بلژیکىها را از سفارت بلژیک قرض کردند و چند نفرى که من نمىخواهم اسم ببرم قانون اساسى را از روى آن نوشتند و نقایص آن را (با) مجموعههاى حقوقى فرانسه و انگلیس به اصطلاح ترمیم کردند و براى گول زدن ملّت، بعضى از احکام اسلام را ضمیمه کردند. اساس قوانین را از آنها اقتباس کردند و به خورد ملت ما دادند.»(13)
در مجالس شوراى دوران پس از مشروطه هم مردم نقش تعیین کنندهاى نداشتند و مخالفان جدّى و سابقه دار این نهضت یعنى قئودالها، خوانین و حکام مستبد و وابستگان دربارى براى تأمین منافع خود تلاشهاى گستردهاى را آغاز کردند و کوشیدند تا با راه یافتن به مجلس به مقاصد پلید و پست خود دست یابند. البته زمینه این کار هم تا حدودى فراهم شده بود زیرا از سویى برخى از فاتحان تهران کسانى بودند که به دلیل موقعیت اجتماعى و اقتصادى با هیأت حاکمه قاجاریه تفاوت بنیادى نداشتند و نیز دستهاى پنهان استعمارگران براى تحقق این نفوذ، نقشههاى متعددى را به اجرا گذاشت. امام خمینى تأکید نمودهاند:
«...در تمام طول مشروطیت الّا بعضى از زمانها، آن هم به بعض از وکلا، مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا...» امام طى بیاناتى این حقیقت تلخ و اسفبار را گوشزد نمودهاند که: «قبل از آمدن رضاخان، زمان احمد شاه، امر انتخابات با خانها و مالکین بود و گردن کلفتهاى هر منطقه، در آن دولت نفوذ نداشت، لکن شاهزادههایى که داراى ملک (زمین و زراعت) بودند و خان هایى که داراى قدرت بودند و قلدرهایى که در اطراف کشور بودند، آنها رعیتهاى خودشان را، مردم(منطقه) خودشان را با زور مىآوردند پاى صندوقها هرچه آنها مىگفتند اینها هم عمل مىکردند...»(14) بنابراین به دلیل دخالتهاى موذیانه انگلستان، بازگشت مستبدین به قدرت، اختلاف و فاصله گرفتن با شرع مقدس، کنار نهادن نیروهاى صدیق و با اخلاص بخصوص علماى متعهد به اسلام و قرآن و روى کار آمدن افراد خود باخته، غرب زده و عدم اجراى قانون اساسى، مشروطه از مسیر اصلى خود منحرف گردید و از هدف اصلى خود بازماند. شیخ مشروطه
شیخ فضل اللّه نورى متولد سال 1259 هجرى در روستاى لاشک کجور مازندران، پس از پشت سر نهادن دوران صباوت، به تحصیل علوم اسلامى روى آورد. مقدمات را در شهر بَلَده (مرکز شهرستان نور) آغاز نمود. پس از آن به تهران آمد و فراگیرى دانش حوزوى را در این شهر تا پایان دوره سطح به پایان رسانید. بعد براى تکمیل تحصیلات به نجف اشرف و نزد مشاهیرى چون شیخ راضى و میرزا حبیب اللّه رشتى دوران عالى این علوم را پى گرفت و بعد از مدتى در درس میرزاى شیرازى حضور یافت و همراه با استادش از نجف به سامرا مهاجرت کرد. حضور مداوم وى در حوزه درسى این دانشوران و مدت هشت سال بهره مندى از پرتو اندیشههاى میرزاى مجدد و رهبر نهضت تنباکو، همراه پشتکار و اهتمام وافر به درس و کسب دانش شیخ فضل اللّه نورى را به مقام اجتهاد و فقاهت رسانید.
وى به دلیل موقع خاص سیاسى، اجتماعى با اشاره میرزاى شیرازى به ایران آمد و در سال 1303 هجرى روانه تهران گردید و در این شهر به اقامه جماعت، تألیف و تدریس علوم اسلامى روى آورد. تسلّط بر مباحث فقه و اصول در عالىترین سطح، مهارت در سایر معارف دینى، شناخت مقتضیات زمانها و درک شرایط حساس جامعه موجب گردید تا به سرعت حوزه علمى این دانشور شهید مورد استقبال و توجّه طلاب و روحانیان قرار گیرد شخصیت هایى چون حاج شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه علمیه قم، حاج آقا حسین قمى، آقا سید محمود مرعشى، پدر آیة اللّه مرعشى، ملاعلى مدرس، علامه محمد قزوینى، میرزا ابوالقاسم قمى و سید ابراهیم فناء توحیدى (پدر محیط طباطبایى) در مکتب او، تربیت شدهاند.(15) مراتب علمى شیخ مشروعه خواه را هیچ کس از دوست و دشمن انکار نمىکرد. یکى از کسانى که توفیق دیدار با آن مجتهد به خون خفته را داشته است، مىگوید: برخى تصور مىنمودند معلومات وى منحصر به همان فقه و اصول است امّا نگارنده در چندین جلسه فهمیدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از دیگر علوم اسلامى هم اطلاعات کافى دارد.(16) ناظم الاسلام کرمانى که با این شیخ مبارز مخالف بود، مىنویسد: روزى شیخ در منزل سید محمد طباطبایى بود که وى در ضمن مذاکره گفت: ملّاى سیصد سال قبل به کار امروز نمىخورد، شیخ فضل اللّه در جوابش گفت: خیلى دور رفتى، ملاى سى سال قبل به درد امروز نخواهد خورد. ملاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد و مناسبات دولتها را بداند.(17) ادوارد براون انگلیسى نیز ناگزیر به اعتراف حقیقتى گردیده است: شیخ فضل اللّه از لحاظ علم و آراستگى به کمال معروف و فقیه جامع و کامل، مجتهد سرشناس و عالمى متبحّر و از لحاظ اجتهاد برتر از دیگران بود.(18) حتى احمد کسروى مىنویسد: حاج شیخ فضل اللّه نورى از مجتهدان بنام و باشکوه تهران به حساب مىآمد.(19)
امام خمینى که به مناسبتهاى مقتضى از این مجتهد مقاوم دفاع کرده است، از وى به عنوان عالم مجاهد و مجتهد داراى مقامات عالى سخن گفته و او را به عنوان یک روحانى شاخص و برجسته معرفى کرده است.(20) مجتهد مبارز و مقاوم
ناظم الاسلام کرمانى یادآور شده است: حاج شیخ فضل اللّه اگر چند ماهى در عتبات توقف کند شخص اوّل علما خواهد گردید، چه هم حسن سلوک دارد و هم مراتب علمیه و هم نکات ریاست را بهتر از دیگران داراست.(21)
چنین شخصیتى با این اشتهار علمى و اجتماعى به عرصه سیاست گام نهاد و در حادثه قیام تنباکو به دفاع از فتواى میرزاى شیرازى مبنى بر تحریم تنباکو پرداخت و حکم به حرمت استعمال این ماده دخانى داد. در ماجراى قیام مردم ایران علیه استبداد قاجاریه، از روحانیان برجستهاى بود که با ابراز تنفر از ستم و اختناق شاه قاجار و همگامى با علماى تهران ضربه سختى بر پیکر دستگاه ستم وارد نمود، در واقعه مهاجرت علما به قم، به صف مهاجرین پیوست و به قم آمد و تا زمان پیروزى انقلاب مشروطه همچنان به دفاع از آن پرداخت، براى تدوین قانون اساسى و متمم آن در مجلس شوراى ملى نقش فعالى را عهدهدار گردید تا جایى که توانست با پیشنهاد یک ماده مبنى بر نظارت پنج تن از علماى زمان بر مصوّبات مجلس، قدمى در جهت اسلامى کردن قوانین مجلس بردارد. علماى نجف از جمله دو تن از مراجع وقت: آخوند خراسانى و حاج شیخ عبداللّه مازندرانى طى تلگرامى از پیشنهاد شیخ فضل اللّه نورى حمایت کردند.(22) نگرش بنیادى بر مجلس و قوّه مقننه
نگاه شیخ مزبور از جامعیت ویژهاى برخوردار است و تمامى امور زندگى فردى و اجتماعى بشر را در برمىگیرد اصولاً قانون و قانون گذار در اندیشهاش جایگاه خاصى دارد و در این فرایند نقش مجتهدان را چنین بازگو مىکند. «وظیفه علماى اسلام به آن است که احکام کلّیه را که مواد قانون الهى است از چهار دلیل شرعى استنباط فرمایند و به عوام برسانند»(23) وى براى بیان منزلت قوه مقننه و اعتبار اکثریت آراء در اندیشه سیاسى خود دو تصویر اساسى از آن ارائه مىدهد. نخست زمانى است که هیچ قانونى و قاعده مدوّنى وجود ندارد و قدرت سیاسى به دلیل تحولاتى، از دست یک نفر خارج مىشود و تحت ضابطهاى قرار مىگیرد، دوم حالتى است که در آن قانون وجود دارد و مردم نمایندگانى را تعیین مىکنند تا در مجلس گردآیند تا بر اساس قانون اساسى آیین نامههاى اجرایى یا قوانین را وضع کنند که تحت تأثیر قوانین اول هستند.(24) بر اساساین تفکیک، مجلس مقننه نهادى است که در آن قوانین عمومى و کلى براى اداره عمومى جامعه وضع مىگردد که به آن قانون اساسى گویند به مجلس دوم که بر اساس این قانون برنامه دورهاى نظام را تدوین مىکند، «مجلس برنامه ریزى» مىگویند.
در جامعهاى که اسلامى است و بر اساس شریعت باید اداره شود دیگر نمىتوان افرادى را که تخصصى در دین و مذهب ندارند با رأى مردم بر سر کار آورد تا قانون اساسى بنویسند. این امور در زمان غیبت امام زمان(عج) از شئون ولایت فقیه بوده و از دایره وکالت خارج است و این نکتهاى است که امام خمینى پس از پیروزى انقلاب اسلامى مورد توجه قرار داد و آن زمانى که بسیارى از گروههاى معارض و مخالف حکومت دینى به پیروى از اندیشه سیاسى غرب، بحث تأسیس مجلس خبرگان را عنوان نمودند که دو جهت کارشناسى در آن لحاظ گردیده بود: حضور فقها و مجتهدان براى آن که دینى بودن قوانین تضمین گردد و متخصصان حقوقى که با حضورشان مصالح و حقوق عمومى مراعات شده باشد. امام دقیقاً دو حوزه قانون نویسى و برنامه ریزى را که شیخ شهید به آن تأکید داشت، مورد توجه جدّى و اساسى قرار داده و فرمودند:
«قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام، به خداوند متعال اختصاص داشته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانون گذارى ندارد و هیچ قانونى جز قانون شرع را نمىتوان به مورد اجرا گذاشت. به همین سبب در حکومت اسلامى به جاى قانون گذار که یکى از سه دسته حکومت کنندگان را تشکیل مىدهد مجلس برنامه ریزى وجود دارد که براى وزارت خانههاى مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب مىدهد و این برنامهها انجام خدمات عمومى را در سراسر کشور تعیین مىکند.»(25) امام در پیامى که براى اختتامیه مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران ارسال کردند، فرمودند: «...تشخیص مخالفت و موافقت با احکام اسلام منحصراً در صلاحیت فقهاى عظام است و چون این یک امر تخصصى است احکام شرعى از کتاب است دخالت وکلاى...دیگر در این اجتهاد و تشخیص احکام شرعى از کتاب و سنت دخالت در تخصص دیگران بدون داشتن صلاحیت و تخصّص لازم است...»(26)
این همان استدلالى است که شیخ فضل اللّه نورى در نوشتن قانون اساسى مطرح کرد و گفت: «این امر راجع به ولایت است نه وکالت و ولایت در زمان غیبت امام زمان(عج) با فقها و مجتهدین است.»(27) تشخیص توطئه
بدون شک آنچه در قیام مشروطه پیش آمد، اگرچه در ظاهر، اسلامى بود ولى در محتوا مأخوذ از افکار غربى و اندیشههاى لیبرالها و لائیکها بود و کسى که این نیرنگ را زودتر از همه تشخیص داد. شیخ فضل اللّه نورى بود. فهم زود هنگامش براى او، تاوان بزرگى داشت و آن بردار نمودنش مىباشد اگر آن فقیه والامقام هم رنگ جماعت مىگردید و دنبال مشروطه مشروعه نبود، چنین اتفاقى برایش رخ نمىداد. امام خمینى این نکته را گوشزد نمودهاند: «...مرحوم شیخ مىگفت مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد امّا در آخر مخالفین او را در میدان توپخانه در حضور جمعیت به دار کشیدند.»(28) و در جاى دیگر خاطر نشان ساختهاند: «...تا آن جا که مثل مرحوم حاج شیخ فضل اللّه نورى در ایران به خاطر این که مىگفت مشروطه باید مشروعه باشد و آن مشروطهاى که از غرب و شرق به ما رسیده (است) قبول نداریم، در همین تهران(او را) دار زدند و مردم هم پاى (دار) او رقصیدند یا کف زدند.»(29) آنچه که موجب گردید شیخ شهید در مواضع خود موفق گردد، اگرچه در این راه جان خود را از دست داد، همین مقاومتش در برابر نوع استبداد بود یکى که قاجارها مروّجش بودند و دیگرى آن فشار فکرى و اختناق فرهنگى سیاسى بود که روشنفکران غرب زده براى اهل دیانت و جامعه اسلامى پدید آورده بودند و در صدد آن گردیدند تا محصولات افکار مسموم خود را به مجلس و مردم تحمیل کنند. او در برابر افرادى ایستاد که مىگفتند ایرانىها هیچ ندارند و براى ترقى و توسعه باید از سنت و ارزشهاى خود دست بردارند و سراپا غربى شوند! از این روى امام به دفاع از شیخ فضل اللّه نورى برمىخیزد تا هم از موازین شرعى که وى پاسبان آن بود حمایت نماید و نیز بر دو جریان فوق خط بطلان بکشد. امام مشروطهاى را مىپذیرد که در آن قوانین اسلام ضمانت اجرایى همچون فقها داشته باشد.(30) تبلیغات مسموم
از مواردى که موجب گردید دشمنان در نقشه خود موفق شوند و جامعه را بر علیه شیخ شهید تحریک کنند انعکاس غلط و غیر واقعى افکار وى و نیز جوّ سازى بر ضد اوست. بر اثر این ترفند تبلیغى، هالهاى از اخبار جعلى بر گرد اندیشههاى راستین شیخ نشست و موجب گردید مردم نتوانند واقعیت امر را درک کنند البته هدف اصلى دشمنان صرفاً دور نبودن شیخ از صحنه سیاسى اجتماعى نبود بلکه با دیانت به مبارزه برخاستند و بین علما و جوامع مذهبى بذر تفرقه پاشیدند تا خود آسانتر به مقاصدى که پیگیرش بودند، برسند. امام خمینى فرمودهاند: «...دوران مشروطه را که همه آقایان شنیدهاند. یک عدهاى که نمىخواستند در این کشور اسلام قوه (و قدرت) داشته باشد و... دنبال این بودند که اینجا را به نحوى به طرف خودشان بکشانند، جوّ سازى کردند به طورى که مرحوم آقا شیخ فضل اللّه که آن وقت یک آدم شاخصى در ایران بود و مورد قبول بود، همچون جوّ سازى کردند که در میدان، علنى ایشان را به دار زدند و پاى آن هم کف زدند و این نقشهاى بود براى این که اسلام را منعزل کنند و کردند و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطهاى باشد که علماى نجف مىخواستند. حتى قضیه مرحوم آقا شیخ فضل اللّه را در نجف هم بدجورى منعکس کردند که آنجا هم صدایى از آن درنیامد. این جوّى که ساختند در ایران و در سایر جاها، این جو از باب این شد که آقا شیخ فضل اللّه را با دست بعضى از روحانیون خود ایران، محکوم کردند و بعد او را آوردند در وسط میدان به دار کشیدند...و شکست دادند اسلام را، در آن وقت مردم غفلت داشتند از این عمل حتّى علما هم غفلت داشتند.»(31) در واقع همه مغرضان داخلى و خارجى براى محو اسلام تلاش مىکردند جلال آل احمد در این باره نوشته است: «...آن روز بود که نقش غربزدگى را همچون داغى بر پیشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را به سردار همچون پرچمى مىدانم که به علامت استیلاى غرب زدگى، پس از دویست سال کشمکش بر بام سراى این مملکت افراشته شد و اکنون در لواى این پرچم ما شبیه به قومى از خود بیگانهایم.»(32) تنها در تنگنا
شیخ فریاد زد انقلاب مشروطه از مسیر و مواضع خود انحراف پیدا کرده و عناصر مخالف اسلام و قرآن در کسوت مشروطه خواهى قصد دارند اندیشههاى وارداتى را جایگزین ارزشهاى الهى و معنوى کنند. هنگامى که در حرم حضرت عبدالعظیم تحصّن کرده بود تا فریاد حقطلبى و اسلام خواهى خود را به گوش عوام و خواص برساند، نوشت: «(آن جشن مشروطیت) آن بازار شام... آن آتش بازىها، آن ورود سفرا، آن هورا کشیدنها و آن همه کتیبههاى زنده باد...(خوب) مىخواستید، یکى را هم بنویسید: زنده باد شریعت، زنده باد قرآن، زنده باد اسلام.»(33) بعدها که با نفوذ شدید روشنفکران بیمار، در مجلس، توطئه را جدّى احساس کرد، بر دامنه مخالفتهاى خود افزود و اصولاً تصویب قانون را در چنان مجلس و نظامى، رسماً خلاف موازین شرع قلمداد کرد.
فاتحان تهران پس از آن که به قدرت رسیدند، شاه را بدون محاکمه آزاد گذاشتند تا به روسیه برود و براى او مستمرى هم تعیین کردند! اما نتوانستند شیخ مشروعه و مجتهدى آگاه و بیدار را تحمّل کنند و به سراغش رفته وى را دستگیر کردند و در جلسه کوتاه دادگاه شیخ را محکوم به اعدام کردند که البته دست خارجىها در این جنایت هویدا بود. امام خمینى مىفرمایند: «...مرحوم شیخ فضل اللّه نورى ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد، در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمّم قانون اساسى هم از کوشش ایشان بود، مخالفین و خارجىها که یک همچو قدرتى را در روحانیت مىدیدند کارى کردند که در ایران، که شیخ فضل اللّه مجاهد مجتهد داراى مقامات عالیه را، یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانى نما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه شیخ فضل اللّه را به دار کشیدند.»(34) امام ضمن تشویق روحانیان به حضور در مجلس شوراى اسلامى فرمودند: «..در جایى که اگر در هر شهرى و استانى چند نفر مؤثر افکار، مثل مرحوم مدرّس شهید را داشتند، مشروطه بطور مشروع و صحیح پیش مىرفت و قانون اساسى با متمم آن که مرحوم حاج شیخ فضل اللّه در راه آن شهید شد، دستخوش افکار غربى و دستخوش تصرّفاتى که در آن شد نمىگردید.»(35) آرى آن فقیه والامقام تنها در تنگناهاى شدیدى بسر برد اما همچنان در راه احیاى ارزشهاى دینى مقاومت کرد تا آن که شهید شد و به همین دلیل امام دفاع از او را به عنوان سمبل دفاع از حکومت مشروعه یاد مىکند، اگر چه شیخ مظلومانه در میان دشمنان و حتى دوستان چهره قابل قبولى نداشت. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. نک: تاریخ سیاسى معاصر ایران، دکتر سید جلال الدین مدنى، ج 1، ص 59. 2. نقش علما در سیاست، محسن بهشتى سرشت، ص 143. 3. تاریخ ایران زمین، دکتر محمد جواد مشکور، ص 372 - 371. 4. بررسى و تحقیق در جنبش مشروطیت ایران، رسول جعفریان، ص 49 - 48. 5. صحیفه نور، ج 7، ص 206. 6. همان، ج 15، ص 85. 7. ولایت فقیه، امام خمینى، ص 7. 8. همان، ص 9. 9. تبیان، دفتر بیستم، ص 52 - 51. 10. بررسى و تحقیق در نهضت مشروطه، ص 30 - 27. 11. صحیفه نور، ج 6، ص 285. 12. همان، ج 15، ص 202. 13. ولایت فقیه، ص 11 و 13. 14. تبیان، همان دفتر، ص 57 ؛ صحیفه نور، ج 12، ص 5. 15. پاى دارى تا پاى دار، 4، منذر، ص 139 و 305 ؛ شیخ فضل اللّه نورى و مشروطیت، مهدى انصارى، ص 26 ؛ گلشن ابرار، جمعى از نویسندگان پژوهشکده باقرالعلوم، ج 1، ص 419. 16. مجموعهاى از رسایل...شیخ فضل اللّه نورى، محمد ترکان، ج 2، ص 326. 17. تاریخ بیدارى ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانى، ص 256. 18. انقلاب ایران، ادوارد براون، ترجمه احمد به پژوه، ص 355. 19. تاریخ مشروطه، کسروى، ص 31. 20. تبیان، همان، ص 71. 21. تاریخ بیدارى ایرانیان، همان. 22. نقش علما در سیاست، ص 175. 23. آموزه، کتاب اول، ص 55. 24. مجله فرهنگ، ش 28 - 27، صحیفه نور، ج 13، ص 24. 25. همان، ص 26 - 25. 26. همان، ص 26. 27. مجموعهاى از رسایل...، ج 1،ص 104. 28. صحیفه نور، ج 13، ص 175. 29. همان، ج 18، ص 135. 30. آموزه، ص 54. 31. تبیان، ج 20، ص 71. 32. غرب زدگى جلال آل احمد، ص 78. 33. لوایح شیخ فضل اللّه، ص 31. 34. صحیفه نور، ج 13، ص 175. 35. همان، ج 20، ص 231.