تاریخچه پیدایش خوارج
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
درسلسله مقالات پیشین با تاریخ، روند شکل گیرى، زمان وعوامل پیدایش خوارج آشنا شده بودیم، همچنین ازچگونگى آغاز نبردصفین، داستان ونحوه پذیرش حکمیت وفریب خوردگان این میدان مطالبى ازنظرخوانندگان عزیز گذشت اینک وقت آن رسیده است تابا چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سیاسى حکومت اسلامى و دست اندرکاران این توطئه بزرگ آشنا شویم. ظهور رسمى خوارج در صحنه سیاست
بعد از نوشتن قرارداد صلح و رضایت طرفین به داورى ابوموسى اشعرى و عمرو عاص اشعث بن قیس مأمور خواندن صلحنامه بر دو گروه شد. وى نخست در برابر اهل شام حاضر شد و براى آنان بندهاى قرارداد را قرائت نمود و شامیان رضایت خود را با آن اعلام داشتند، ولى هنگامى که صلحنامه را به اهل عراق عرضه داشت و بر قبیله "غَنَزة" گذشت، براى اولین بار اعتراض دو برادر به نامهاى "جُعْد" و "مُعْدان" چنین بلند شد: «لاحُکمُ إلاّ لله»(1)؛ هیچ حکمى جز حکم خداوند روا نیست. این دو برادر سپس به اردوى اهل شام حمله کردند و آن قدر جنگیدند تا کشته شدند.
اعتراض و مخالفت این دو، قبایل دیگر را نیز شوراند؛ چنان که قبیله "بنى مراد" با سردادن شعار "لاحکم الّا لله" توسط یکى از رهبرانشان به نام صالح بن شقیق عملاً پرچم مخالفت را برافراشتند؛ سپس این مخالفتها به قبایل دیگر از جمله قبیلههاى "بنى راسب" و "بنى تمیم" سرایت نمود و صداى اعتراضشان بلند شد و با اشعث درگیر شدند که چرا در دین خدا افراد را حَکَم قرار دادى؟ تکلیف این همه کشتههاى ما چه مىشود؟(2)
اشعث خدمت امیرمؤمنان(ع) رسید و گفت: اهل شام و عراق به تحکیم راضى هستند، مگر گروهى از اهل عراق؛ پس بیایید با آنها بجنگیم، ولى امام(ع) در جواب فرمودند: آنها گروههایى کوچک هستند، رهایشان کن.(3)
پس از مدت کوتاهى صداى اعتراض از هر سویى بلند شد که حکم مخصوص خداست؛ نه براى تو اى على! ما راضى نیستیم که در دین خدا افراد را حکم قرار دهى و از اشتباهى که در قبول حکمیت کردیم پشیمانیم و از گناه خود توبه مىکنیم و تو باید توبه کنى، ولى حضرت فرمودند: ما عهدشکنى نمىکنیم و به پیمان خویش وفادار مىمانیم.(4)
این گفتار به خوبى روحیه جهالت، نفاق و تنگ نظرى برخى از سپاهیان امیرمؤمنان(ع) را نشان مىدهد که نخست بر پذیرش صلح و حکمیت از جانب امام(ع) پاى مىفشردند، ولى بعد از مدتى با دستآویز قراردادن آیهاى از قرآن کریم مخالفت خود را با آن ابراز داشتند و به طور رسمى از جرگه لشکریان امام(ع) خارج شدند؛ حتى آن حضرت را کافر شمردند و خواستار توبه او شدند. این عده کسانى بودند که زیور دین را به ظاهر خویش آویخته بودند، ولى گنجینه دل را از آیین با ارزش الهى تهى کرده بودند و بعدها با نام "خوارج" مشهور شدند. دوگانگى آشکار
در اینجا باید دید که چگونه جمعیتى، نخست پذیرش صلح و قبول حکمیت را بر امام(ع) تحمیل کردند، سپس در مدتى کوتاه، آنچنان تغییر عقیده دادند که قبول آن را گناهى بزرگ و نابخشودنى قلمداد نمودند؟
این تناقضى آشکار است که از نبود عقیدهاى استوار و محکم در این گروه پرده برمىدارد. براى زدودن این نقص، کوششهایى از سوى برخى معاصران صورت پذیرفته و هر یک راه حلهایى ارائه دادهاند؛ براى نمونه آقاى "یولیوس ولهوزن" به نقل از بْرُنو معتقد است: "گویا کسانى که قبول حکمیت و توقف جنگ را بر امام(ع) تحمیل کردند از طبقه قاریان بودند، ولى گروهى که شعار"لاحْکْمُ الا لله" را بعد از زمانى کوتاه سردادند و به توقف نبرد اعتراض کردند، از اعراب بیابانگرد و طبقه بدویان بودند"؛(5) بنابراین، اینان دو گروه جدا از هم بودند و در کارشان دوگانگى یافت نمىشود.
برخى نیز بر این باورند که اعتراض این گروه چند ماهى بعد از جنگ صفین و پس از نشست "دُومَةُ الجَندل" و حیله عمروعاص بر ابوموسى و اعلام نتیجه رأى داوران مبنى بر انتخاب معاویه به عنوان حاکم مسلمانان، صورت پذیرفت؛ یعنى خوارج وقتى دریافتند که در قضیه حکمیت فریب خورده، ناچار باید به خلافت فرزند ابوسفیان تن در دهند، صداى اعتراضشان بلند شد؛ از این رو، تناقضى در اعمالشان یافت نمىشود(6).
در جواب باید گفت: اولاً تاریخ نگاران اتفاق دارند همان گروهى که حضرت على(ع) را به پذیرش حکمیت واداشتند، قبول آن را گناهى بزرگ و آن حضرت را به دلیل پذیرش حکمیت کافر شمردند(7)؛ بنابراین، اینان دو گروه جدا ازهم نبودند. از میان تاریخ نویسان مىتوان به آقاى نصر بن مزاحم (متوفاى202 ه .ق) که از نظر تاریخى نزدیکتر به جریان صفین است، اشاره کرد.
ثانیاً اعتراض این گروه در همان صحنه صفین، در فرصت زمانى کوتاه بلند شد که اشعث سند تحکیم را بر لشکریان مىخواند؛ نه بعد از اعلام نتیجه نشست عمروعاص و ابوموسى؛ گواه مدعاى ما -افزون بر شواهد معتبر تاریخى و نقل مشهور- این است که وقتى امام(ع) و لشکریان در راه برگشت از صفین به کوفه قرار داشتند، اینان از سپاه امام(ع) جدا شده، در حروراء خیمه زدند(8).
بنابراین، آنها به حوادث و رخدادهاى صفین معترض بودند؛ در حالى که بین امضاى قرارداد صلحنامه در صفین تا جلسه داوران در "دُومة الجندل" هفت ماه فاصله شد(9)؛ ولى نباید از نظر دور داشت که پس از نشست "دومَةَُالجُندل" و فریب خوردن ابوموسى اشعرى، خوارج جرئت بیشترى یافته، موضعشان را تحکیم کردند.
از این شواهد به خوبى در مىیابیم همانهایى که امام على(ع) را بر پذیرش حکمیت وا داشتند، پس از مدتى حضرت را به سبب قبول حکمیت تحمیلى نکوهش کرده، تا مرز تکفیر امام(ع) و همراهان وى پیش رفتند. صحنهگردانان توطئه
باید توجه داشت که در پشت اینصحنه شگفت انگیز، دستهاى مرموز و خیانتکارى فعالیت داشت که هدفشان ضربه زدن به امیرمؤمنان على(ع) و ایجاد شکاف در صفوف سپاه آن حضرت بود؛ افراد خیانتکارى همانند اشعث بن قیس، حرقوص بن زهیر، مسعر بن فَدُکی با تعصبات خاص نژادى و قبیلهاى نخست امام(ع) را به پذیرش حکمیت واداشتند، ولى ناگهان از نظر خود برگشتند و رضایت به حکمیت را مساوى با کفر قلمداد کردند. در این میان، نقش اشعث بن قیس و گروهى از سردمداران خوارج بسیار اساسى است؛ امیرمؤمنان، على(ع) پیشنهاد کرد که در مقابل یک قریشى (عمروعاص) قریشى دیگرى (ابن عباس) شایسته است، ولى اشعث گفت: به خدا سوگند! تا قیام قیامت نباید در میان ما دو تن مُضرى (قریشى) داورى کنند؛ اگر معاویه فردى از قبیله مُضر را تعیین نمود، من شخصى یمنى را انتخاب مىکنم.امام(ع) فرمود: مىترسم یمنى شما فریب بخورد.اشعث گفت: به خدا قسم! اگر داوران به ضرر ما حُکم کنند درحالى که یکى از آن دو یمنى باشد، براى ما بهتر است از اینکه به نفع ما حکم کنند، ولى هر دو از طایفه مُضر(قریش) باشند.(10)
ابن کوّاء(11) که بعدها از سران خوارج شد، معتقد بود که چون ابوموسى سفیر اهل یمن نزد رسول خدا(ع) و نماینده عمر و ابوبکر بود، براى داورى سزاوارتر است.(12) به گفته ابن کثیر: "اشعث بن قیس نخستین فردى بود که در مورد انتخاب حَکََم به ابوموسى اشاره کرد؛ سپس دیگر یمنىها از وى پیروى نمودند"(13).
از این گفتار به خوبى نمایان است که برخى از اصحاب ساده لوح و کجاندیش با بیان توجیهات غیر منطقى و تعصبات قبیلهاى، امام را وادار کردند خلاف میل باطنىاش، به داورى ابوموساى ساده لوح یمنى رضایت دهد.
وجود چنین افرادى سبب شد ساده لوحان سپاه امام(ع) فریب خورده، همگى شعار "لاحُکْمُ إلاّ لله" سر بدهند؛(14)به گواهى:
الف. در پى کنارهگیرى خوارج از سپاه امام(ع)، ابنعباس و حتى خود حضرت با خوارج به گفتوگو نشسته، براى پذیرش حکمیت استدلالهایى آوردند و با آنان به بحث و مناظره پرداختند و در راه هدایت آنها تلاشهاى فراوانى کردند؛ در نتیجه، چند هزار نفر از صفوف خوارج جدا و به سپاه امام(ع) ملحق شدند؛ این گواه است که این ساده اندیشان از سران حیلهگر خود فریب خورده بودند؛ پس باید حساب جمعیتى سادهاندیش را از سیاستبازان و توطئهگران جدا دانست.
ب. بر پایه نقل دیگرى، خوارج پس از بازگشت به کوفه با یکدیگر اختلاف کرده، درباره برخورد با مسئله حکمیت همدیگر را سر زنش مىکردند(15). همین، دلیل است که آنها در حال نوسان و تردید بوده و از سران مکار خویش فریب خورده بودند، ولى پس از رسیدن به کوفه از این امر آگاهى یافتند.
ج. طبق گفتة دیگر، عبدالله بن وهب راسبى از سران خوارج در پاسخ نامه امام على(ع) در نهروان مىنویسد: "تو بدون سستى و درنگ به صفین درآمدى و جانت را در راه خدا تقدیم داشتى، ولى هنگامى که جنگ اوج گرفت و صالحانى چون عماربنیاسر و ابوالهیثم و مانند آنها شهید شدند، اشعث کسى که به دین وجهاد رغبتى نداشت بر تو چیره شد و حرف او را قبول کردى و تسلیم دنیا شدى؛ در این مورد از ما اشتباهى رخ داد، ولى توبه کردیم، تو نیز خطا کردى؛ بر گناهت اعتراف کن و توبه را بپذیر که در این صورت، یاور شما خواهیم بود؛ وگرنه خدا بین ما و تو حاکم است".(16)
نویسنده این نامه از این واقعیت خبر مىدهد که افرادى چون اشعثبنقیس آنها را فریفتهاند و آنان نیز در دام حیلهگرىهاى او گرفتار آمدهاند.
بنابه نقل ابن ابى الحدید: اشعث از منافقان موجود در یاران على(ع) به شمار مىآمد، همچنان که «عبداللّه بن ابى» منافقى در میان اصحاب رسول اللّه (ص) بود و هر یک از این دو سر دسته نفاق در زمانشان بودند.(17) هر آشفتگى و فسادى که در حکومت على(ع) پیش مىآمد، ریشهاش اشعث بود، اگر مخاصمه وى در جریان حکمیت نبود، جنگ نهروان رخ نمىداد و حضرت لشکریان را به سمت معاویه سوق مىداد و شام را تصرف مىکرد.(18)
آنچه در این شماره و شمارههاى قبل از پیش رو گذراندید خلاصهاى از تاریخچه، خاستگاه و عوامل پیدایش خوارج بود که در نبرد صفین نقاب از چهره خویش برداشت و در مقابل حکومت امام على(ع) قد برافراشت و حکومت حضرت را با چالشهاى زیادى روبرو ساخت ، امیداست جامعه اسلامى ما ضمن درس آموزى از تاریخ تلخ خوارج، همواره در مسیر مستقیم ولایت گام بردارد؛ ان شاء الله. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. این شعار خوارج برگرفته از آیات قرآن کریم است که حُکم را فقط مخصوص خدای سبحان میداند(سوره انعام، آیات 57 و 62؛ سوره یوسف، آیات 40 و 67 و...). 2. وقعة صفین، ص513؛ الأخبار الطوال، ص179؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص39. 3. وقعة صفین، ص513. 4. همان، ص513 و 514. 5. تاریخ سیاسى صدر اسلام، شیعه و خوارج، ص30. 6. جعفر، شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، تهران، نشر دانشگاهى، چاپ دهم، 1369(ه.ش)، ص143؛ على، شریعتى، مجموعه آثار، 26، (على)، نشر آزمون،1368(ه .ش)، ص353. 7. وقعة صفین،ص512 - 514؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص39؛ مروج الذهب، ج2، ص404 و403؛ البدایة و النهایة، ج7، ص309 و308. 8. تاریخ الأمم و الملوک، ج 4،ص52 و53؛ مروج الذهب، ج2، ص405؛ البدایة و النهایة، ج7، ص308 و 309. 9. قرارداد صلح در ماه صفر سال 37 (ه .ق) نوشته شد و جلسه داوران در ماه رمضان همان سال برگزارگردید (البدایة و النهایة، ج7، ص307). 10. همان، ص500؛ مروج الذهب، ج2، ص403. 11. براى آشنایى با روحیات این فرد، ر.ک:خوارج،تندیس فتنه،اثر نگارنده، ص130-128. 12. وقعة صفین، ص502. 13. البدایة و النهایة، ج7، ص306. 14. خوارج در تاریخ، ص29 و 30. 15. العقد الفرید، ج1، ص101. 16. أنساب الأشراف، ج2، ص370. 17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج1، ص297. 18. همان، ج 2، ص 279.
بعد از نوشتن قرارداد صلح و رضایت طرفین به داورى ابوموسى اشعرى و عمرو عاص اشعث بن قیس مأمور خواندن صلحنامه بر دو گروه شد. وى نخست در برابر اهل شام حاضر شد و براى آنان بندهاى قرارداد را قرائت نمود و شامیان رضایت خود را با آن اعلام داشتند، ولى هنگامى که صلحنامه را به اهل عراق عرضه داشت و بر قبیله "غَنَزة" گذشت، براى اولین بار اعتراض دو برادر به نامهاى "جُعْد" و "مُعْدان" چنین بلند شد: «لاحُکمُ إلاّ لله»(1)؛ هیچ حکمى جز حکم خداوند روا نیست. این دو برادر سپس به اردوى اهل شام حمله کردند و آن قدر جنگیدند تا کشته شدند.
اعتراض و مخالفت این دو، قبایل دیگر را نیز شوراند؛ چنان که قبیله "بنى مراد" با سردادن شعار "لاحکم الّا لله" توسط یکى از رهبرانشان به نام صالح بن شقیق عملاً پرچم مخالفت را برافراشتند؛ سپس این مخالفتها به قبایل دیگر از جمله قبیلههاى "بنى راسب" و "بنى تمیم" سرایت نمود و صداى اعتراضشان بلند شد و با اشعث درگیر شدند که چرا در دین خدا افراد را حَکَم قرار دادى؟ تکلیف این همه کشتههاى ما چه مىشود؟(2)
اشعث خدمت امیرمؤمنان(ع) رسید و گفت: اهل شام و عراق به تحکیم راضى هستند، مگر گروهى از اهل عراق؛ پس بیایید با آنها بجنگیم، ولى امام(ع) در جواب فرمودند: آنها گروههایى کوچک هستند، رهایشان کن.(3)
پس از مدت کوتاهى صداى اعتراض از هر سویى بلند شد که حکم مخصوص خداست؛ نه براى تو اى على! ما راضى نیستیم که در دین خدا افراد را حکم قرار دهى و از اشتباهى که در قبول حکمیت کردیم پشیمانیم و از گناه خود توبه مىکنیم و تو باید توبه کنى، ولى حضرت فرمودند: ما عهدشکنى نمىکنیم و به پیمان خویش وفادار مىمانیم.(4)
این گفتار به خوبى روحیه جهالت، نفاق و تنگ نظرى برخى از سپاهیان امیرمؤمنان(ع) را نشان مىدهد که نخست بر پذیرش صلح و حکمیت از جانب امام(ع) پاى مىفشردند، ولى بعد از مدتى با دستآویز قراردادن آیهاى از قرآن کریم مخالفت خود را با آن ابراز داشتند و به طور رسمى از جرگه لشکریان امام(ع) خارج شدند؛ حتى آن حضرت را کافر شمردند و خواستار توبه او شدند. این عده کسانى بودند که زیور دین را به ظاهر خویش آویخته بودند، ولى گنجینه دل را از آیین با ارزش الهى تهى کرده بودند و بعدها با نام "خوارج" مشهور شدند. دوگانگى آشکار
در اینجا باید دید که چگونه جمعیتى، نخست پذیرش صلح و قبول حکمیت را بر امام(ع) تحمیل کردند، سپس در مدتى کوتاه، آنچنان تغییر عقیده دادند که قبول آن را گناهى بزرگ و نابخشودنى قلمداد نمودند؟
این تناقضى آشکار است که از نبود عقیدهاى استوار و محکم در این گروه پرده برمىدارد. براى زدودن این نقص، کوششهایى از سوى برخى معاصران صورت پذیرفته و هر یک راه حلهایى ارائه دادهاند؛ براى نمونه آقاى "یولیوس ولهوزن" به نقل از بْرُنو معتقد است: "گویا کسانى که قبول حکمیت و توقف جنگ را بر امام(ع) تحمیل کردند از طبقه قاریان بودند، ولى گروهى که شعار"لاحْکْمُ الا لله" را بعد از زمانى کوتاه سردادند و به توقف نبرد اعتراض کردند، از اعراب بیابانگرد و طبقه بدویان بودند"؛(5) بنابراین، اینان دو گروه جدا از هم بودند و در کارشان دوگانگى یافت نمىشود.
برخى نیز بر این باورند که اعتراض این گروه چند ماهى بعد از جنگ صفین و پس از نشست "دُومَةُ الجَندل" و حیله عمروعاص بر ابوموسى و اعلام نتیجه رأى داوران مبنى بر انتخاب معاویه به عنوان حاکم مسلمانان، صورت پذیرفت؛ یعنى خوارج وقتى دریافتند که در قضیه حکمیت فریب خورده، ناچار باید به خلافت فرزند ابوسفیان تن در دهند، صداى اعتراضشان بلند شد؛ از این رو، تناقضى در اعمالشان یافت نمىشود(6).
در جواب باید گفت: اولاً تاریخ نگاران اتفاق دارند همان گروهى که حضرت على(ع) را به پذیرش حکمیت واداشتند، قبول آن را گناهى بزرگ و آن حضرت را به دلیل پذیرش حکمیت کافر شمردند(7)؛ بنابراین، اینان دو گروه جدا ازهم نبودند. از میان تاریخ نویسان مىتوان به آقاى نصر بن مزاحم (متوفاى202 ه .ق) که از نظر تاریخى نزدیکتر به جریان صفین است، اشاره کرد.
ثانیاً اعتراض این گروه در همان صحنه صفین، در فرصت زمانى کوتاه بلند شد که اشعث سند تحکیم را بر لشکریان مىخواند؛ نه بعد از اعلام نتیجه نشست عمروعاص و ابوموسى؛ گواه مدعاى ما -افزون بر شواهد معتبر تاریخى و نقل مشهور- این است که وقتى امام(ع) و لشکریان در راه برگشت از صفین به کوفه قرار داشتند، اینان از سپاه امام(ع) جدا شده، در حروراء خیمه زدند(8).
بنابراین، آنها به حوادث و رخدادهاى صفین معترض بودند؛ در حالى که بین امضاى قرارداد صلحنامه در صفین تا جلسه داوران در "دُومة الجندل" هفت ماه فاصله شد(9)؛ ولى نباید از نظر دور داشت که پس از نشست "دومَةَُالجُندل" و فریب خوردن ابوموسى اشعرى، خوارج جرئت بیشترى یافته، موضعشان را تحکیم کردند.
از این شواهد به خوبى در مىیابیم همانهایى که امام على(ع) را بر پذیرش حکمیت وا داشتند، پس از مدتى حضرت را به سبب قبول حکمیت تحمیلى نکوهش کرده، تا مرز تکفیر امام(ع) و همراهان وى پیش رفتند. صحنهگردانان توطئه
باید توجه داشت که در پشت اینصحنه شگفت انگیز، دستهاى مرموز و خیانتکارى فعالیت داشت که هدفشان ضربه زدن به امیرمؤمنان على(ع) و ایجاد شکاف در صفوف سپاه آن حضرت بود؛ افراد خیانتکارى همانند اشعث بن قیس، حرقوص بن زهیر، مسعر بن فَدُکی با تعصبات خاص نژادى و قبیلهاى نخست امام(ع) را به پذیرش حکمیت واداشتند، ولى ناگهان از نظر خود برگشتند و رضایت به حکمیت را مساوى با کفر قلمداد کردند. در این میان، نقش اشعث بن قیس و گروهى از سردمداران خوارج بسیار اساسى است؛ امیرمؤمنان، على(ع) پیشنهاد کرد که در مقابل یک قریشى (عمروعاص) قریشى دیگرى (ابن عباس) شایسته است، ولى اشعث گفت: به خدا سوگند! تا قیام قیامت نباید در میان ما دو تن مُضرى (قریشى) داورى کنند؛ اگر معاویه فردى از قبیله مُضر را تعیین نمود، من شخصى یمنى را انتخاب مىکنم.امام(ع) فرمود: مىترسم یمنى شما فریب بخورد.اشعث گفت: به خدا قسم! اگر داوران به ضرر ما حُکم کنند درحالى که یکى از آن دو یمنى باشد، براى ما بهتر است از اینکه به نفع ما حکم کنند، ولى هر دو از طایفه مُضر(قریش) باشند.(10)
ابن کوّاء(11) که بعدها از سران خوارج شد، معتقد بود که چون ابوموسى سفیر اهل یمن نزد رسول خدا(ع) و نماینده عمر و ابوبکر بود، براى داورى سزاوارتر است.(12) به گفته ابن کثیر: "اشعث بن قیس نخستین فردى بود که در مورد انتخاب حَکََم به ابوموسى اشاره کرد؛ سپس دیگر یمنىها از وى پیروى نمودند"(13).
از این گفتار به خوبى نمایان است که برخى از اصحاب ساده لوح و کجاندیش با بیان توجیهات غیر منطقى و تعصبات قبیلهاى، امام را وادار کردند خلاف میل باطنىاش، به داورى ابوموساى ساده لوح یمنى رضایت دهد.
وجود چنین افرادى سبب شد ساده لوحان سپاه امام(ع) فریب خورده، همگى شعار "لاحُکْمُ إلاّ لله" سر بدهند؛(14)به گواهى:
الف. در پى کنارهگیرى خوارج از سپاه امام(ع)، ابنعباس و حتى خود حضرت با خوارج به گفتوگو نشسته، براى پذیرش حکمیت استدلالهایى آوردند و با آنان به بحث و مناظره پرداختند و در راه هدایت آنها تلاشهاى فراوانى کردند؛ در نتیجه، چند هزار نفر از صفوف خوارج جدا و به سپاه امام(ع) ملحق شدند؛ این گواه است که این ساده اندیشان از سران حیلهگر خود فریب خورده بودند؛ پس باید حساب جمعیتى سادهاندیش را از سیاستبازان و توطئهگران جدا دانست.
ب. بر پایه نقل دیگرى، خوارج پس از بازگشت به کوفه با یکدیگر اختلاف کرده، درباره برخورد با مسئله حکمیت همدیگر را سر زنش مىکردند(15). همین، دلیل است که آنها در حال نوسان و تردید بوده و از سران مکار خویش فریب خورده بودند، ولى پس از رسیدن به کوفه از این امر آگاهى یافتند.
ج. طبق گفتة دیگر، عبدالله بن وهب راسبى از سران خوارج در پاسخ نامه امام على(ع) در نهروان مىنویسد: "تو بدون سستى و درنگ به صفین درآمدى و جانت را در راه خدا تقدیم داشتى، ولى هنگامى که جنگ اوج گرفت و صالحانى چون عماربنیاسر و ابوالهیثم و مانند آنها شهید شدند، اشعث کسى که به دین وجهاد رغبتى نداشت بر تو چیره شد و حرف او را قبول کردى و تسلیم دنیا شدى؛ در این مورد از ما اشتباهى رخ داد، ولى توبه کردیم، تو نیز خطا کردى؛ بر گناهت اعتراف کن و توبه را بپذیر که در این صورت، یاور شما خواهیم بود؛ وگرنه خدا بین ما و تو حاکم است".(16)
نویسنده این نامه از این واقعیت خبر مىدهد که افرادى چون اشعثبنقیس آنها را فریفتهاند و آنان نیز در دام حیلهگرىهاى او گرفتار آمدهاند.
بنابه نقل ابن ابى الحدید: اشعث از منافقان موجود در یاران على(ع) به شمار مىآمد، همچنان که «عبداللّه بن ابى» منافقى در میان اصحاب رسول اللّه (ص) بود و هر یک از این دو سر دسته نفاق در زمانشان بودند.(17) هر آشفتگى و فسادى که در حکومت على(ع) پیش مىآمد، ریشهاش اشعث بود، اگر مخاصمه وى در جریان حکمیت نبود، جنگ نهروان رخ نمىداد و حضرت لشکریان را به سمت معاویه سوق مىداد و شام را تصرف مىکرد.(18)
آنچه در این شماره و شمارههاى قبل از پیش رو گذراندید خلاصهاى از تاریخچه، خاستگاه و عوامل پیدایش خوارج بود که در نبرد صفین نقاب از چهره خویش برداشت و در مقابل حکومت امام على(ع) قد برافراشت و حکومت حضرت را با چالشهاى زیادى روبرو ساخت ، امیداست جامعه اسلامى ما ضمن درس آموزى از تاریخ تلخ خوارج، همواره در مسیر مستقیم ولایت گام بردارد؛ ان شاء الله. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. این شعار خوارج برگرفته از آیات قرآن کریم است که حُکم را فقط مخصوص خدای سبحان میداند(سوره انعام، آیات 57 و 62؛ سوره یوسف، آیات 40 و 67 و...). 2. وقعة صفین، ص513؛ الأخبار الطوال، ص179؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص39. 3. وقعة صفین، ص513. 4. همان، ص513 و 514. 5. تاریخ سیاسى صدر اسلام، شیعه و خوارج، ص30. 6. جعفر، شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، تهران، نشر دانشگاهى، چاپ دهم، 1369(ه.ش)، ص143؛ على، شریعتى، مجموعه آثار، 26، (على)، نشر آزمون،1368(ه .ش)، ص353. 7. وقعة صفین،ص512 - 514؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج4، ص39؛ مروج الذهب، ج2، ص404 و403؛ البدایة و النهایة، ج7، ص309 و308. 8. تاریخ الأمم و الملوک، ج 4،ص52 و53؛ مروج الذهب، ج2، ص405؛ البدایة و النهایة، ج7، ص308 و 309. 9. قرارداد صلح در ماه صفر سال 37 (ه .ق) نوشته شد و جلسه داوران در ماه رمضان همان سال برگزارگردید (البدایة و النهایة، ج7، ص307). 10. همان، ص500؛ مروج الذهب، ج2، ص403. 11. براى آشنایى با روحیات این فرد، ر.ک:خوارج،تندیس فتنه،اثر نگارنده، ص130-128. 12. وقعة صفین، ص502. 13. البدایة و النهایة، ج7، ص306. 14. خوارج در تاریخ، ص29 و 30. 15. العقد الفرید، ج1، ص101. 16. أنساب الأشراف، ج2، ص370. 17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج1، ص297. 18. همان، ج 2، ص 279.