رابطه فرد و جامعه در اسلام
آرشیو
چکیده
متن
یکى از مباحثى که در رابطه با جامعه و مسائل اجتماعى مطرح است آن است که آیا جامعه مستقل از وجود افراد داراى هستى است و اگر جامعه وجود دارد آیا وجود او حقیقى است یا اعتبارى؟
در پاسخ به سؤال فوق لازم است در آغاز دو مقدمه بیان گردد.
مقدمه اول: اثبات وجود حقیقى و مستقل براى هر چیز آن گاه میسور است که آن چیز یا محسوس باشد و یا مبرهن. برخى امور را آدمى با حواس پنجگانه احساس مىکند و وجود آنها را مىپذیرد از باب مثال آب و رطوبت آن و آتش و حرارت آن را احساس مىکند و مىگوید وجود دارد و برخى امور را با برهان اثبات مىکند و از راه آثار وجود مؤثر را مبرهن مىکند و به عبارت دیگر وجود اشیاء یا با حواس اثبات مىشود و یا از راه عقل استدلال مىشود و وجود آن اثبات مىگردد از باب مثال از راه آثار اشیاء بر وجود آنها استدلال مىشود یعنى از راه آثار بر وجود مبدء آثار استدلال مىکند و وجود آن را اثبات مىنماید. اگر چیزى وجود حقیقى داشت داراى آثار حقیقى است و از راه آثار به مبدء و منشأ اثر آن، علم پیدا مىشود.
مقدمه دوم: ترکیب اشیاء و امور، اقسام مختلفى دارد، ترکیب حقیقى، اعتبارى، صناعى، شیمیایى و اجتماعى...
ترکیب حقیقى آن است اجزاء گوناگونى که از تأثیر و تأثر و فعل و انفعال آنها اثر جدیدى ظهور کند به گونهاى که این اثر در هیچ یک از اجزاء او وجود نداشته است از باب مثال از ترکیب اکسیژن و هیدروژن آب به وجود مىآید که آثار خاص خود را دارد و این آثار در اجزاء به تنهایى وجود ندارند.
ترکیب اعتبارى آن است که در صورت ترکیب اجزاء گوناگون منشأ اثر جدید نباشد بلکه منشأ مجموع آثار باشد از باب مثال اگر ظروف زیادى را در یک ظرف و کیسهاى جمع کنیم و بخواهیم بر یک وسیله نقلیهاى آن را حمل کنیم. آن وسیله نقلیه تک تک این ظروف را به راحتى حمل مىکرد و قدرت تحمل آن را داشت اما در برابر مجموعه آنها این قدرت تحمل را ندارد. در این صورت این گونه نیست که این مجموعه، واحد حقیقى را تشکیل دهد که این واحد حقیقى قدرت تحمل و مقاومت آن وسیله نقلیه را تضعیف کند بلکه اثر مجموع این ظروف همانا مجموع آثار است نه اثر جدید.
بنابراین اگر صد ظرف موجود بود اکنون با اجتماع آنها صد و یک چیز موجود نیست - خواه این موجود مفروض متمایز از هم باشد یا به عنوان کل و مرکب، همه را در ضمن خود داشته باشد - بلکه همان صد ظرف است زیرا اثر جدیدى پدید نیامده است بلکه اثر مجموع، مجموع آثار است از این رو در شمارش آثار مىگوییم: صد آثار و در شمارش مبدأ و منشأ اثر مىگوییم صد مؤثر و مبدأ اثر موجود است.
پس از بیان این دو مقدمه حال این سؤال مطرح مىشود که آیا جامعه داراى وجود مستقل است یا جامعه در واقع همان افراد است، آیا ترکیب جامعه از افراد ترکیب حقیقى است یا ترکیب اعتبارى؟
در پاسخ این سؤال مىگوییم: آن چه در خارج وجود دارد، افراد است زیرا افراد محسوس هستند و بالاتر آن که آن چه در خارج وجود دارد افراد است و در این هیچ تردیدى نیست چه آنکه کلى طبیعى انسان وجود دارد که این کلى در واحد، واحد است و در کثیر،کثیر مىباشد نه آن که کلى طبیعى در ذهن باشد و یا وجودى متمایز و جداى از افراد داشته باشد و یا این که به نحو وحدت شخصى همانند فرد خارجى، عین همه افراد باشد وگرنه لازم مىآید که واحد عین کثیر، کثیر عین واحد باشد. در حالى که این دو مقابل هم مىباشند. بلکه وحدت کلى طبیعى غیر از وحدت شخصى است. از این رو مىتواند عین کثیر باشد و رابطه کلى با افراد، غیر از ارتباط کل با اجزاء مىباشد و تحقیق آن خارج از حوزه بحث کنونى است.
اما این که آیا جامعه نیز علاوه بر افراد وجودى مستقل دارد، خواه جداى از افراد و خواه به عنوان مجموع افراد که آحاد به منزله اجزاء حقیقى محسوب گردد و جامعه به مثابه مرکب و کل حقیقى به شمار آید در اثبات وجود حقیقى گفته شد که چند چیز با هماهنگى و اتّفاق بخواهند چیز دیگرى را تشکیل دهند، این ترکیب وقتى حقیقى است که از تأثیر و تأثر و فعل و انفعال اجزاء، اثر جدیدى ظهور کند که در اجزاء آن وجود نداشته است و این اثر مربوط به آن امر جدید است اما اگر از مجموع اجزاء امر جدیدى بوجود نیامده است پس وجود حقیقى ندارد بلکه وجود آن اعتبارى است یعنى چیزى غیر از افراد وجود پیدا نکرده است از این رو اثر جدیدى ندارد.
در این رابطه برخى مانند مرحوم علامه طباطبائى (ره) مىگویند جامعه مستقل از افراد داراى وجود حقیقى است. نظریه استاد علامه طباطبایى(ره)
ایشان مىگویند: جامعه داراى وجود حقیقى است و از چگونگى پیدایش آثار مىتوان به دست آورد که وجود جامعه چنین است زیرا هر یک از افراد میزان مشخصى از قدرت، اراده و سایر خواص روحى و بدنى را دارد ولى وقتى جامعه تشکیل شد و یک حکم جمعى صادر کرد، یک چیز جدید است که افراد را نیز به همراه خود مىبرد به گونهاى که فرد نمىتواند در جهت خلاف جامعه حرکت کند بلکه جامعه او را با خود مىبرد از باب مثال، در انقلابها، تهاجمها، غوغاها و مبارزهها افراد محافظه کار و ترسو نیز جذب مىشوند و همراه سیر جامعه به راه مىافتند چه این که در جهت عکس نیز ناامنى، ترس، دلهره و مانند آن اگر بر جامعهاى حاکم شد افراد شجاع نیز قدرت تصمیمگیرى خود را از دست مىدهند و این کار برد مخصوص نشان مىدهد که جامعه وجودى غیر از وجود افراد دارد.
جامعه و امّت اگر تصمیم خاص گرفت، مخالفین تصمیم او نیز در این محور هضم مىشوند خواه در جهت خلاف باشد و خواه در جهت وفاق، در قرآن کریم نیز روى مسئله جامعه و امّت تکیه شده و بسیارى از مسایل را متوجه اقوام و ملل کرده است، قرآن کریم درباره جامعه دو ابتکار اعمال کرد، ابتکار اول قرآن این است که جامعه را احیاء کرد، یعنى حیثیت اجتماعى افراد را به آنان تفهیم کرد و قوانین خود را به صورت اجتماعى تدوین نمود. ابتکار دوّم در باب معرفت است که اسلام جامعهشناسى را شکوفا کرد و بر خلاف تاریخ نگاران دیگر که سرگذشت افراد را شرح مىدهند قرآن کریم اصرار دارد تا قصص امّتها و اقوام را بازگو کند. و از بیان قصص و اقوام قوانینى را که حاکم بر جامعهها است بیان نماید. ابتکار دوم باعث شد تا در اسلام افرادى مانند ابن خلدون و مسعودى به فکر تدوین جامعهشناسى بیفتند؛ در غرب یک قرن و نیم است که «اگوست کنت» مسئله جامعهشناسى را پایهگذارى کرده است، ولى پیش از آن ابن خلدون در عالم اسلام علم جامعهشناسى را تدوین کرد ریشه، ابتکار از قرآن کریم است، زیرا قرآن به استثناى انبیاء که رهبران جوامع انسانىاند قسمت مهم قصص خود را در شرح حال امّتها تلخیص مىکند.
ظاهر قرآن کریم این است که براى جامعه حساب ویژهاى باز کرده و براى آن حیات، ممات، سعادت، شقاوت، اطاعت، عصیان، عزّت، ذلّت و مانند آن قائل است.
قرآن همانگونه که براى افراد زندگى و مرگ قائل است و درباره آنان مىفرماید:
«کُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ»(1) و «ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِکَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ الخالِدُون»(2) براى جامعه نیز حیات و مرگ قائل است و مىفرماید: فلان جامعه زنده، و فلان جامعه مرده است و همانگونه که براى افراد سعادت و شقاوت و اطاعت و عصیان قایل است، براى امتها نیز آن را مىپذیرد و همانطور که براى افراد کتاب و نامه عمل قایل است براى امّتها نیز نامه عمل ذکر مىکند. به عنوان نمونه درباره اجل امّتها فرموده است:
«لکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لایَستَأخِرُونَ ساعةً و لایَستَقدِمُون»(3) همانطور که اگر اجل فرد فرا برسد لحظهاى تقدیم و تأخیر در آن راه ندارد اگر اجل امتى نیز فرا برسد تقدیم و تأخیرپذیر نیست.
نمونه دیگر آن که از نظر قرآن کریم مقدّسات هر امتى نزد آن امّت عزیز است:
«وَلاتَسُبُّو الَّذینَ یَدعُونَ مِن دُونِ اللّه فَیسُبُّواللّه عَدواً بِغیرِ عِلمٍ کَذلِکَ زَیّنا لِکُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ اِلى رَبِّهِم مَرجِعُهُم...»(4) به بتهاى بتپرستان بد نگوئید که آنان نیز جاهلانه و از روى دشمنى به خدا بد مىگویند. در مناظره و استدلال نباید به عقیده مخالفان بد گفت گرچه زمانى که رهبرى مانند حضرت ابراهیم خلیل قیام کرد، پس از استدلال و اقامه حجت و ظهور شکست مخالفان در مناظره، و عدم تأثیر موعظه و اندرز، فرمود: «اُفٍّ لَکُم وَ لِما تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه»(5) و یا با تبر بتها را درهم مىشکند اما در حال عادى در مقابل عقاید انحرافى دیگران باید بامنطق مقاومت کرد، زیرا بدگفتن کار آسانى است و از رقیب هم برمىآید و به مقدسات شما بد مىگوید؛ همواره در محاوره با رقیبان مؤدّبانه برخورد کنید و از راه برهان و استدلال وارد شوید، تا از احترام متقابل برخوردار گردید، زیرا آنان نیز توقع احترام به اصول ارزشى خود را دارند. آنگاه مىفرماید: این نهى از دشنام و عکس العمل حادّ آن، اختصاص به بتپرستى و بت پرستان ندارد: «کذالک زیّنا لکلّ امّةٍ عملهم»(6) بلکه مقدّسات هر امّتى پیش آنان عزیز است، البته اگر راه انقلاب را طى کردید به جائى مىرسید که مانند حضرت خلیل: «فجعلهم جزازاً الّا کبیراً لهم»(7) بت شکنى مىکنید اما راه عادى راه مناظره علمى مؤدّبانه است، زیرا مقدّسات هر امتى نزد آن امت گرامى است، از این آیه معلوم مىشود هر امّتى یک هدف و یک سلسله مقدّسات دارد که آن را تقدیس مىکند و تحمّل شنیدن دشنام به آنها را ندارد.
حضرت على(ع) امیرمؤمنان فرموده است: «اکره ان تکونوا سبّابین»(8) کراهت دارم شما دشنام دهنده باشید، بلکه اوصاف امتها را بازگو کنید تا مردم از آنها عبرت بگیرند و خود شما هم درس بیاموزید، اگر امّتها موجوداند و داراى مقدسات و کتاب، قهراً در قیامت محشور خواهند شد و برابر آن کتاب محاسبه و محاکمه خواهند شد:
«وترى کلّ امّةٍ جاثیة کلّ امّةٍ تدعى الى کتابها الیوم تجزون ماکنتم تعملون»(9) نامه عمل امّت غیر از کتاب شخصى هر فرد است، و چون نامه عمل فردى را به دست چپ یا راست یا از پشت سر به او مىدهند. اگر براى جامعه نیز کتاب جداگانه باشد، توزیع نامه اعمال جامعه هم به یکى از اقسام سهگانه مزبور خواهد بود.
فرق نامه فردى و نامه جمعى را مىتوان چنین ترسیم کرد که یک سلسله وظایف، فردى است که در کتاب شخصى نوشته مىشود و بخشى از وظائف، جمعى است که در کتاب جامعه ثبت مىگردد؛ مثلاً: امّتى را در قیامت احضار مىکنند که اگر در آن یک واجب کفایى امتثال نشده باشد، همه را مورد سؤال قرار مىدهند. یعنى علاوه بر اینکه فرد از جهت حکم فردى خود مسئول و معاقب است، جامعه و امّت نیز از لحاظ احکام اجتماعى مسئول هستند.
پس انسان از نظر قرآن دوگونه محاسبه دارد، یعنى همانطور که هر فردى به کتاب خاص خود مىرسد، امّتها نیز کتاب جمعى خود را دریافت مىکنند. ممکن است نامه اعمال شخصى در مسایل فردى سیاه نباشد، اما در مسایل جمعى نامه سفیدى نداشته باشد، زیرا او در مسائل جمعى رهآوردى ندارد، گرچه از جهت احکام شخصى کوتاهى و تقصیرى نکرده است.
قرآن کریم در ضمن بازگو کردن قصص امّتها مىفرماید:
«و همّت کلّ امّةٍ برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ فاخذتهم فکیف کان عقاب»(10) هر امتى به این فکر بود که در برابر پیامبر خود بایستد و او را دستگیر کند، و از رشد تبلیغ او بکاهد، و درباره امّت هایى که در برابر انبیاء قیام مىکردند و این خروج و شورش آنها بجائى نرسیده است چنین مىفرماید: «ذلک من انباء القرى نقصّه علیک منها قائمٌ و حصیدٌ و ما ظلمناهم ولکن ظلموا انفسهم»(11) یعنى آنچه بیان شد، از جریانهاى منطقههاى شهرى یا روستائى است که بر تو بازگو مىنمائیم، بعضى از آبادىها هنوز سرپا هستند و بعضى را مانند زرع درو کردیم و از بین بردیم. و ما به آنها ستم نکردهایم ولى آنان به خودشان ظلم نموهاند از این شواهد معلوم مىشود جامعه و امت وجود دارد لیکن در همه مواردى که بیان نشد و یا بیان مىشود، باید توجه نمود که آیا اثر تکوینى بر جامعه و امت مترتب است یا اثر اعتبارى، زیرا اگر اثر تکوینى بود وجود جامعه تکوینى خواهد بود و اگر اثر اعتبارى بود وجود آن نیز اعتبارى مىباشد.
قرآن کریم در مورد حساب عمل امّتها مىفرماید:
«تلک امّة قدخلت لها ما کسبت ولکم ما کسبتم ولاتسئلون عمّا کانوا یعملون»(12) عصاره آن این است هر امتى براى خود حسابى دارد که با همان حساب رخت بر مىبندد و با همان نیز محشور مىشود و سود و زیان هر امّتى مخصوص همان جامعه مىباشد، و امّت دیگر مسئول آن نخواهد بود و درباره اهل کتاب مىفرماید: «منهم امّةٌ مقتصدةٌ و کثیرٌ منهم ساء ما یعملون»(13) و همانطور که براى هر فرد شاهد اعمال وجود دارد براى امّت نیز شاهد سیره و رفتار و گفتار قائل است. درباره شاهد خود مىفرماید: «و جائت کلّ نفسٍ معها سائقٌ و شهیدٌ»(14) و در مورد شاهد امّت مىگوید: «فکیف اذا جئنا من کلّ امّةٍ بشهیدٍ و جئنابک على هؤلاء شهیداً»(15) که بر اساس این آیه کریمه وجود مبارک پیامبر - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - شهید شاهدانست. هر امتى براى خود یک شاهد اعمال دارد که او پیغمبر و امام آن امّت است و همه این امّتها و همه شهداى آنان زیر پوشش شهادت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - هستند زیرا کلمه هؤلاء تنها راجع به خصوص امت رسول اکرم(ص) یا امتها نیست، بلکه شاهدان آنان را نیز شامل مىشود. بنابراین بر اساس نظر علامه طباطبایى جامعه داراى وجود حقیقى است. نقد نظریّه استاد علّامه (ره)
در تبیین این نظریه باید دو مقدمه مورد بحث قرار گیرد:
مقدّمه اوّل: اولاً این مطلب بحث یک مسأله تعبّدى نیست تا ظواهر الفاظ در آن حجّت باشد، پس بر فرض آنکه ظاهر چند آیه این بود که جامعه وجود حقیقى دارد، چون این مطلب عقلى و علمى است، نه تعبّدى، و از طرف دیگر ظواهر نقلى جز «مظنّه» ره آوردى ندارد و مظنّه نیز در اینگونه از مسائل حجّت نیست، حتى اگر دلیل عقلى بر خلاف آن اقامه نشود، بنابراین با صرف ظنون لفظى مطالب علمى اثبات نمىشود، مگر در حدّ مظنّه نه جزم، البته مىتوان در همین محدوده یعنى در حدّ گمان نه بیش از آن به اسلام اسناد داد، و گفت مظنون آنست که قرآن کریم براى جامعه و امت وجودى غیر از وجود افراد قائل است، لیکن اسناد یقینى به اسلام ممکن نیست و ثانیاً اگر برهان عقلى بر خلاف ظاهر نقلى اقامه شد، یعنى دلیل قطعى اقامه شد که جامعه وجود حقیقى یا مستقل ندارد، همه این ظواهر نقلى باید توجیه شوند، زیرا هرگز ظواهر نقلى - با اقامه برهان عقلى بر خلاف آن - حجّیت ندارد، توضیح آنکه: برهان عقلى سه حالت دارد:
الف. اینکه عقل به طور روشن مسئله را برهانى کند که جامعه وجود مستقل ندارد، در این حال ظواهر نقلى توجیه مىشوند.
ب. اینکه بطور روشن اثبات کند که جامعه وجود مستقل دارد، یعنى همانگونه که افراد موجودند جامعه نیز موجود است. در این حال عقل و نقل هماهنگ خواهند بو.
ج. اینکه براى عقل وجود جداگانه یا عدم، ثابت نشده بلکه شواهدى بر وجود او و شواهدى نیز بر عدم آن پیدا شده، عقل به جایى راه پیدا نکرد و در حالت شک مىماند و یا اینکه هیچ شاهدى بر وجود یا عدم آن قائم نشده است در این صورت ظواهر نقلى به ظهورش باقى است زیرا دلیل بر طرد این ظواهر نیست.
خلاصه آنکه عقل یا قطع به وجود مستقل براى جامعه دارد یا قطع به عدم و یا شک دارد، اگر قطع به عدم داشته باشد، ظواهر نقلى بر وجود جامعه باید توجیه شود و در صورتى که قطع به وجود داشته یا شاک باشد این ظواهر به ظهور خود باقى است، با این تفاوت که اگر برهان عقلى بر وجود اقامه شد، انسان به قطع و یقین مىرسد و اگر برهان عقلى و قطعى اقامه نشد، ادلّه لفظى جز مظنّه نتیجه دیگرى ندارد و در مسائل علمى مظنّه کارآمد نیست مگر در همان اسناد ظنّى که قبلاً بیان شد، و در همین محدوده مىتوان به اسلام اسناد داد.
مقدّمه دوّم: استاد علّامه طباطبایى (قدس سرّه) فرمودند خاصیّت وجود جمعى یک امّت آن است که قدرت تصمیم بر خلاف را از فرد سلب مىکند، یعنى اگر جامعهاى در یک سمت حرکت کرد و فردى بخواهد با وى همسو نباشد یا مخالفت کند براى او مقدور نیست، بلکه حرکت جامعه او را با خود موافق مىکند چه در جنبه اثباتى و چه در طرف نفى و براى هر دو نمونه ذکر کردند، در جنبه اثباتى مانند این که اگر جامعهاى قیام و انقلاب کرد، چنین جامعهاى یک فرد ترسو و محافظه کار را نیز با خود هماهنگ مىکند و در طرف منفى مانند اینکه اگر حادثه سخت و سهمگینى رخ داد و جامعه ترسید، یک فرد شجاع و نیرومند نیز قدرت تصمیمگیرى و اراده خلاف را از دست مىدهد و جامعه ترسو انسان شجاع را نیز هراسناک مىکند. این گونه مطالب و شواهد در حدّ تقریب به ذهن خوب است، امّا دلیلى بر وجود مستقل جامعه نیست، زیرا جامعه چه وجود حقیقى داشته باشد، چه وجود اعتبارى دو اثر مذکور را دارد چون اثر مجموع ارادهها بیش از اثر یک اراده است، از اینرو بر آن غالب مىشود، و آن را با خود هماهنگ مى نماید. پس هم سویى یک انسان شجاع با جامعه هراسناک یا فرد محافظه کار با جامعه شجاع نشانه وجود حقیقى جامعه نیست، بلکه قدرت برتر اراده جامعه از باب «مجموع الآثار» است نه بعنوان اثر جدید، مثلاً سیل خروشانى که از دامنه کوه به سمت دشت در حرکت است، آبهاى آرام و بى حرکت برکهها و چشمههاى کوچک مسیر خود را نیز حرکت مىدهد، گرچه در جهت مخالف سیل حرکت داشته باشد در حالى که سیل وجود خارجى ندارد و جز مجموع آبها چیز دیگرى نیست و اثر سیل نیز جز مجموع آثار آبهاى جزئى چیز دیگرى نیست، اما وقتى این آثار کنار هم جمع مىشود، تصور مىکنیم که سیل وجود جدا و مستقلى دارد، جامعه نیز احتمال دارد در انقلاب مانند سیل باشد که افراد ساکن را متحرک و مخالف را موافق مىکند. غرض آنکه اگر جامعه در دو حالت، دو اثر مختلف داشت این نشانه وجود حقیقى جامعه نیست، زیرا آن چه وجود حقیقى هم ندارد این آثار را بهمراه دارد و این در حقیقت مجموع آثار است نه اثر جدید، پس دلیل اعم از مدعى است، زیرا هم در مورد وجود حقیقى صادق است، و هم در مورد عدم وجود حقیقى، چون در موجود اعتبارى هم صادق مىباشد. وجود حقیقى و اعتبارى
غرایز عقلا و قرارهاى آنها بر این است که به بعضى از امورى که اصلاً وجود ندارد، وجود اعتبارى و شخصیّت حقوقى مىدهند، مثلاً دولت نزد عقلاى بشر یک «شخصیّت حقوقى» و یک «وجود اعتبارى» دارد که تمامى داد و ستدها و روابط سیاسى یا نظامى دولتها با یکدیگر بر اساس آن انجام مىگیرد.
بنابراین اگر همه اعضاى دولت بر اثر سالمند شدن و از دست دادن توان کار یا انتخاب مشاغل دیگر، استعفا بدهند و اعضاى جدیدى براى کابینه دولت انتخاب بشود، تمام معاهدات دولت، باقى و معتبر است زیرا دولت این معاهده را امضاء نموده و عهدهدار آن است و با استعفا یا از بین رفتن اشخاص حقیقى که اعضاء دولتاند نمىگویند دولت از بین رفت. معاهدات و تملیک و تملّکهاى دولت با رفتن اشخاص نه نابود مىشود و نه به ورثه آنان منتقل مىشود، چون شخصیت حقوقى دولت همچنان باقى است پس عقلا براى عنوان و جهت یک وجود اعتبارى و شخصیت حقوقى قائلند که اصلاً در خارج وجود حقیقى ندارد.
اگر دولت مرکب حقیقى باشد، علل مادى آن را اجزاى او مىسازد و علت صورى آن را عنوان دولت و مانند آن بعهده دارد و اگر همه اعضاء و اجزاى قبلى آن از بین رفت ممکن نیست که مرکب بدون اجزاء وجود داشته باشد پس یقیناً دولت یک امر اعتبارى و قراردادى است نه حقیقى، و وجود خارجى نداد و کارهاى اعتبارى متوجه جهت شخصیت حقوقى و مانند آن مىشود؛ مثلاً مالى را وقف مطلق بیمارستان مىکنند و بیمارستان یک جهت است که این جهت، مالک مىشود منتها عین مال وقفى محبوس و ثمره آن که منفعت آن است مال بیمارستان مىشود. حال اگر این بیمارستان خراب شد، بیمارستان دیگر مصداق موقوف علیه قرار مىگیرد، این گونه از عناوین اعتبارى نشانه آن نیست که آن شىء واقعاً موجود است، بلکه ممکن است موجود حقیقى باشد و مالک بشود و ممکن است موجود اعتبارى و بى حقیقت باشد ولى داراى ملکیّت بشود، زیرا ملکیّت امر اعتبارى است، و براى آن وجود اعتبارى مالک کافى است. اطلاق امّت بر انواع حیوانات
قرآن کریم همانگونه که انسانها را داراى جامعه و امت مىداند حیوانات را نیز امّتها نامیده آیا مىتوان گفت قرآن براى حیوانات نیز یک جامعه حقیقى و وجود جمعى قائل است؟ آیا حیوانات گذشته از وجود فردى یک وجود جمعى حقیقى نیز دارند؟ مثلاً مىفرماید: «وَ مامِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ وَلاطائِرٍ یَطیر بجناحَیهِ اِلّا اُمَمٌ اَمثالُکُم ما فَرطّنا فِى الکِتابِ مِن شَىءٍ ثُمّ اِلى رَبِّهِم یُحشَرُون»(16) در این آیه کریمه بر هر گروه از انواع حیوانات امّت اطلاق شده است، در حالى که صرف امّت نامیدن افراد یک جامعه، دلیل وجود مستقل براى حیثیت اجتماعى آن افراد نیست. وجود حقیقى جامعه از دیدگاه روایات
ظاهر بعضى از روایات آنست که مؤمنین با هم یک حقیقت را تشکیل مىدهند، لازم است در مضمون آنها تأمل کافى کرد که آیا همراه با استدلال است یا نه، آیا براى گروه مؤمنان اثر تکوینى جداى از آثار افراد پدید مىآید، تا بتوان به وجود روح جمعى آنها استدلال کرد یا نه. این روایات چند طایفه است(17) که برخى جنبه تشبیهى و بعضى جنبه تحقیقى دارد. شاید از این روایات بتوان استفاده کرد که بعضى از امتها و جوامع داراى وجود حقیقى است: روایت یکم: عن المفضّل بن عمر قال: قال ابوعبداللّه (ع): انّما المؤمنون اخوةٌ بنو ابٍ و امٍّ و اذا ضرب على رجلٍ منهم عرقٌ سهرکه الآخرون.(18)
شعر معروف «بنى آدم اعضاى یکدیگرند» از همین روایات گرفته شده: یعنى مؤمنین باهم برادرند، فرزندان یک پدر و مادرند و اگر رگى از رگهاى کسى آسیب ببیند سایر رگها و اعضاء بى خوابى دارند یعنى همانطور که اگر یک عضو از اعضاء انسان آسیب ببیند سایر اعضاء آرام نیست، یک فرد از جامعه اسلامى نیز اگر آسیب ببیند، دیگران در رنج هستند، آیا این روایت بیانگر یک حکم دستورى و اخلاقى است یا یک حکم وصفى؟ از این روایت نمىشود استفاده کرد که یک حکم وصفى باشد، بلکه ظاهر آن یک حکم دستورى است.
روایت دوم: عن ابى بصیر قال: سمعت اباعبداللّه(ع) یقول المؤمن اخ المؤمن کالجسد الواحد ان اشتکى شیئاً منه وجد الم ذلک فى سائر جسده و ارواحهما من روحٍ واحدةٍ و انّ روح المؤمن لاشدّ اتّصالاً بروح اللّه من اتّصال شعاع الشّمس بها؛(19) یعنى افراد با ایمان به منزله اعضاى یک بدن هستند که اگر یک عضو آسیب ببیند، دیگر اعضاء نیز ناراحت هستند و ارواح دو مؤمن از یک روح است. آنگاه از باب تشبیه معقول به محسوس مىفرماید ارتباط روح مؤمن به ذات اقدس اله قوىتر از اتصال شعاع خورشید به خود خورشید است. ظاهر این حدیث نشان مىدهد که در امت اسلامى یک روح واحد وجود دارد حال اگر برهان عقلى بر خلاف این ظاهر اقامه شد باید این ظاهر توجیه بشود، اما اگر عقل نتوانست به این راز پىببرد به ناچار سکوت مىکند و بر فرض اثبات و تمامیّت این دلیل وجود جمعى را به صورت موجبه جزئیه اثبات مىکند نه موجبه کلّیه، زیرا این روایت در محور ایمان و جامعه مؤمن است، اما در کشورى که کافران بسر مىبرند یا مسلمان و غیر مسلمان با هم زندگى مىکنند اثبات وحدت جمعى براى آن دشوار است، چون در این حدیث و مانند آن آمده است که ارواح مؤمنین یک روح است و همه اینها بر اثر ارتباط با ذات اقدس خداوند مىتوانند واحد بشوند. از این بیان لطیفتر و گویاتر روایت دیگر این باب است:
روایت سوم: «عن جابر الجعفى قال: تقبّضت بین یدى ابى جعفرٍ علیه السلام فقلت: جعلت فداک ربّما حزنت من غیر مصیبةٍ تصیبنى او امرٍ ینزل بى حتّى یعرف ذلک اهلى فى وجهى و صدیقى، فقال: نعم یا جابر انّ اللّه عزّ و جلّ خلق المؤمنین من طینة الجنان و اجرى فیهم من ریح روحه فلذلک المؤمن اخ المؤمن لابیه و امّه فاذا اصاب روحاً من تلک الارواح فى بلدٍ من البلدان حزنٌ حزنت هذه لانّها منها»(20)
معناى این روایت نوعى استمداد از تحلیل روانى براى جامعهشناسى است جابر به امام باقر علیه السلام - عرض کرد: من گاهى بى جهت غمگین مىشوم به طورى که نشانه اندوه را خانواده و دوستان من در چهرهام، مشاهده مىکنند، بدون اینکه حادثه ناگوار و تلخى برایم پیش آمده باشد راز این مطلب چیست؟ حضرت امام باقر(ع) فرمود: اگر کسى در جایى غمگین مىشود برادر مؤمن او نیز ناخودآگاه متأثر مىشود براى اینکه اینها یک واقعیت و یک روح دارند، چنانکه روابط اعضاى یک پیکر نیز همینطور است، زیرا اعضاى دیگر بدون احساس مستقیم درد رنجور مىشوند. البته این روایت ربطى به جامعه ندارد و شامل دو مؤمن نیز مىشود، گرچه یکى در شرق و دیگرى در غرب عالم زندگى کنند، اما اگر همه مسلمانان در یک جا بسر ببرند، آیا غیر از روحى که به تک تک آنان داده شده، یک روح واحد حقیقى در همه آنان هست یا این وحدت یک امر اعتبارى است تا «بنى آدم اعضاى یکدیگرند» یک حکم دستورى باشد نه وصفى؟ به حسب این روایت اگر واقعاً یک روح در افراد مؤمن باشد و اثرش اینکه اگر کسى غمگین شد دیگران نیز غمگین هستند پس افراد مؤمن یک واحد واقعى هستند اینگونه روایات باید ارزیابى بشود تا بتوان در اثبات وجود مستقل جامعه از آن مدد گرفت.
این روایات بر فرض که به نصاب حجّیت برسد، بیگانه از مدّعا است زیرا مدّعا این است که جامعه وجود مستقل دارد ولى مضمون روایت این است که: مؤمنین با هم داراى یک روح هستند، خواه اهل یک جامعه باشند یا چند جامعه و یا اصلاً عضو جامعهاى نباشند، بلکه زندگى فردى داشته باشند، و در جامعهاى که در آن مؤمن و غیر مؤمن بسر مىبرند، هیچگاه بین آنها چنین رابطهاى وجود ندارد، در حالى که آنها اعضاى یک جامعهاند، پس مفاد حدیث مزبور نه جامع افراد است، و نه مانع اغیار. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره آل عمران، آیه 185. 2. سوره انبیاء، آیه 34. 3. سوره اعراف ، آیه 34. 4. سوره انعام، آیه 108. 5. سوره انبیاء، آیه 67. 6. سوره انعام، آیه 108. 7. سوره انبیاء، آیه 58. 8. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 206 ص 323. 9. سوره جاثیه، آیه 28. 10. سوره غافر، آیه 5. 11. سوره هود، آیه 100. 12. سوره بقره، آیه 134. 13. سوره مائده، آیه 66. 14. سوره ق، آیه 21. 15. سوره نساء، آیه 41. 16. سوره انعام، آیه 38. 17. اصول کافى، کتاب الایمان والکفر باب «اخوة المؤمنین بعضهم لبعض»، ج 3، ص 254. 18. اصول کافى، ج 3، ص 254. 19. همان ، ص 255. 20. همان، ص 254.
در پاسخ به سؤال فوق لازم است در آغاز دو مقدمه بیان گردد.
مقدمه اول: اثبات وجود حقیقى و مستقل براى هر چیز آن گاه میسور است که آن چیز یا محسوس باشد و یا مبرهن. برخى امور را آدمى با حواس پنجگانه احساس مىکند و وجود آنها را مىپذیرد از باب مثال آب و رطوبت آن و آتش و حرارت آن را احساس مىکند و مىگوید وجود دارد و برخى امور را با برهان اثبات مىکند و از راه آثار وجود مؤثر را مبرهن مىکند و به عبارت دیگر وجود اشیاء یا با حواس اثبات مىشود و یا از راه عقل استدلال مىشود و وجود آن اثبات مىگردد از باب مثال از راه آثار اشیاء بر وجود آنها استدلال مىشود یعنى از راه آثار بر وجود مبدء آثار استدلال مىکند و وجود آن را اثبات مىنماید. اگر چیزى وجود حقیقى داشت داراى آثار حقیقى است و از راه آثار به مبدء و منشأ اثر آن، علم پیدا مىشود.
مقدمه دوم: ترکیب اشیاء و امور، اقسام مختلفى دارد، ترکیب حقیقى، اعتبارى، صناعى، شیمیایى و اجتماعى...
ترکیب حقیقى آن است اجزاء گوناگونى که از تأثیر و تأثر و فعل و انفعال آنها اثر جدیدى ظهور کند به گونهاى که این اثر در هیچ یک از اجزاء او وجود نداشته است از باب مثال از ترکیب اکسیژن و هیدروژن آب به وجود مىآید که آثار خاص خود را دارد و این آثار در اجزاء به تنهایى وجود ندارند.
ترکیب اعتبارى آن است که در صورت ترکیب اجزاء گوناگون منشأ اثر جدید نباشد بلکه منشأ مجموع آثار باشد از باب مثال اگر ظروف زیادى را در یک ظرف و کیسهاى جمع کنیم و بخواهیم بر یک وسیله نقلیهاى آن را حمل کنیم. آن وسیله نقلیه تک تک این ظروف را به راحتى حمل مىکرد و قدرت تحمل آن را داشت اما در برابر مجموعه آنها این قدرت تحمل را ندارد. در این صورت این گونه نیست که این مجموعه، واحد حقیقى را تشکیل دهد که این واحد حقیقى قدرت تحمل و مقاومت آن وسیله نقلیه را تضعیف کند بلکه اثر مجموع این ظروف همانا مجموع آثار است نه اثر جدید.
بنابراین اگر صد ظرف موجود بود اکنون با اجتماع آنها صد و یک چیز موجود نیست - خواه این موجود مفروض متمایز از هم باشد یا به عنوان کل و مرکب، همه را در ضمن خود داشته باشد - بلکه همان صد ظرف است زیرا اثر جدیدى پدید نیامده است بلکه اثر مجموع، مجموع آثار است از این رو در شمارش آثار مىگوییم: صد آثار و در شمارش مبدأ و منشأ اثر مىگوییم صد مؤثر و مبدأ اثر موجود است.
پس از بیان این دو مقدمه حال این سؤال مطرح مىشود که آیا جامعه داراى وجود مستقل است یا جامعه در واقع همان افراد است، آیا ترکیب جامعه از افراد ترکیب حقیقى است یا ترکیب اعتبارى؟
در پاسخ این سؤال مىگوییم: آن چه در خارج وجود دارد، افراد است زیرا افراد محسوس هستند و بالاتر آن که آن چه در خارج وجود دارد افراد است و در این هیچ تردیدى نیست چه آنکه کلى طبیعى انسان وجود دارد که این کلى در واحد، واحد است و در کثیر،کثیر مىباشد نه آن که کلى طبیعى در ذهن باشد و یا وجودى متمایز و جداى از افراد داشته باشد و یا این که به نحو وحدت شخصى همانند فرد خارجى، عین همه افراد باشد وگرنه لازم مىآید که واحد عین کثیر، کثیر عین واحد باشد. در حالى که این دو مقابل هم مىباشند. بلکه وحدت کلى طبیعى غیر از وحدت شخصى است. از این رو مىتواند عین کثیر باشد و رابطه کلى با افراد، غیر از ارتباط کل با اجزاء مىباشد و تحقیق آن خارج از حوزه بحث کنونى است.
اما این که آیا جامعه نیز علاوه بر افراد وجودى مستقل دارد، خواه جداى از افراد و خواه به عنوان مجموع افراد که آحاد به منزله اجزاء حقیقى محسوب گردد و جامعه به مثابه مرکب و کل حقیقى به شمار آید در اثبات وجود حقیقى گفته شد که چند چیز با هماهنگى و اتّفاق بخواهند چیز دیگرى را تشکیل دهند، این ترکیب وقتى حقیقى است که از تأثیر و تأثر و فعل و انفعال اجزاء، اثر جدیدى ظهور کند که در اجزاء آن وجود نداشته است و این اثر مربوط به آن امر جدید است اما اگر از مجموع اجزاء امر جدیدى بوجود نیامده است پس وجود حقیقى ندارد بلکه وجود آن اعتبارى است یعنى چیزى غیر از افراد وجود پیدا نکرده است از این رو اثر جدیدى ندارد.
در این رابطه برخى مانند مرحوم علامه طباطبائى (ره) مىگویند جامعه مستقل از افراد داراى وجود حقیقى است. نظریه استاد علامه طباطبایى(ره)
ایشان مىگویند: جامعه داراى وجود حقیقى است و از چگونگى پیدایش آثار مىتوان به دست آورد که وجود جامعه چنین است زیرا هر یک از افراد میزان مشخصى از قدرت، اراده و سایر خواص روحى و بدنى را دارد ولى وقتى جامعه تشکیل شد و یک حکم جمعى صادر کرد، یک چیز جدید است که افراد را نیز به همراه خود مىبرد به گونهاى که فرد نمىتواند در جهت خلاف جامعه حرکت کند بلکه جامعه او را با خود مىبرد از باب مثال، در انقلابها، تهاجمها، غوغاها و مبارزهها افراد محافظه کار و ترسو نیز جذب مىشوند و همراه سیر جامعه به راه مىافتند چه این که در جهت عکس نیز ناامنى، ترس، دلهره و مانند آن اگر بر جامعهاى حاکم شد افراد شجاع نیز قدرت تصمیمگیرى خود را از دست مىدهند و این کار برد مخصوص نشان مىدهد که جامعه وجودى غیر از وجود افراد دارد.
جامعه و امّت اگر تصمیم خاص گرفت، مخالفین تصمیم او نیز در این محور هضم مىشوند خواه در جهت خلاف باشد و خواه در جهت وفاق، در قرآن کریم نیز روى مسئله جامعه و امّت تکیه شده و بسیارى از مسایل را متوجه اقوام و ملل کرده است، قرآن کریم درباره جامعه دو ابتکار اعمال کرد، ابتکار اول قرآن این است که جامعه را احیاء کرد، یعنى حیثیت اجتماعى افراد را به آنان تفهیم کرد و قوانین خود را به صورت اجتماعى تدوین نمود. ابتکار دوّم در باب معرفت است که اسلام جامعهشناسى را شکوفا کرد و بر خلاف تاریخ نگاران دیگر که سرگذشت افراد را شرح مىدهند قرآن کریم اصرار دارد تا قصص امّتها و اقوام را بازگو کند. و از بیان قصص و اقوام قوانینى را که حاکم بر جامعهها است بیان نماید. ابتکار دوم باعث شد تا در اسلام افرادى مانند ابن خلدون و مسعودى به فکر تدوین جامعهشناسى بیفتند؛ در غرب یک قرن و نیم است که «اگوست کنت» مسئله جامعهشناسى را پایهگذارى کرده است، ولى پیش از آن ابن خلدون در عالم اسلام علم جامعهشناسى را تدوین کرد ریشه، ابتکار از قرآن کریم است، زیرا قرآن به استثناى انبیاء که رهبران جوامع انسانىاند قسمت مهم قصص خود را در شرح حال امّتها تلخیص مىکند.
ظاهر قرآن کریم این است که براى جامعه حساب ویژهاى باز کرده و براى آن حیات، ممات، سعادت، شقاوت، اطاعت، عصیان، عزّت، ذلّت و مانند آن قائل است.
قرآن همانگونه که براى افراد زندگى و مرگ قائل است و درباره آنان مىفرماید:
«کُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ»(1) و «ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِکَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ الخالِدُون»(2) براى جامعه نیز حیات و مرگ قائل است و مىفرماید: فلان جامعه زنده، و فلان جامعه مرده است و همانگونه که براى افراد سعادت و شقاوت و اطاعت و عصیان قایل است، براى امتها نیز آن را مىپذیرد و همانطور که براى افراد کتاب و نامه عمل قایل است براى امّتها نیز نامه عمل ذکر مىکند. به عنوان نمونه درباره اجل امّتها فرموده است:
«لکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لایَستَأخِرُونَ ساعةً و لایَستَقدِمُون»(3) همانطور که اگر اجل فرد فرا برسد لحظهاى تقدیم و تأخیر در آن راه ندارد اگر اجل امتى نیز فرا برسد تقدیم و تأخیرپذیر نیست.
نمونه دیگر آن که از نظر قرآن کریم مقدّسات هر امتى نزد آن امّت عزیز است:
«وَلاتَسُبُّو الَّذینَ یَدعُونَ مِن دُونِ اللّه فَیسُبُّواللّه عَدواً بِغیرِ عِلمٍ کَذلِکَ زَیّنا لِکُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ اِلى رَبِّهِم مَرجِعُهُم...»(4) به بتهاى بتپرستان بد نگوئید که آنان نیز جاهلانه و از روى دشمنى به خدا بد مىگویند. در مناظره و استدلال نباید به عقیده مخالفان بد گفت گرچه زمانى که رهبرى مانند حضرت ابراهیم خلیل قیام کرد، پس از استدلال و اقامه حجت و ظهور شکست مخالفان در مناظره، و عدم تأثیر موعظه و اندرز، فرمود: «اُفٍّ لَکُم وَ لِما تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه»(5) و یا با تبر بتها را درهم مىشکند اما در حال عادى در مقابل عقاید انحرافى دیگران باید بامنطق مقاومت کرد، زیرا بدگفتن کار آسانى است و از رقیب هم برمىآید و به مقدسات شما بد مىگوید؛ همواره در محاوره با رقیبان مؤدّبانه برخورد کنید و از راه برهان و استدلال وارد شوید، تا از احترام متقابل برخوردار گردید، زیرا آنان نیز توقع احترام به اصول ارزشى خود را دارند. آنگاه مىفرماید: این نهى از دشنام و عکس العمل حادّ آن، اختصاص به بتپرستى و بت پرستان ندارد: «کذالک زیّنا لکلّ امّةٍ عملهم»(6) بلکه مقدّسات هر امّتى پیش آنان عزیز است، البته اگر راه انقلاب را طى کردید به جائى مىرسید که مانند حضرت خلیل: «فجعلهم جزازاً الّا کبیراً لهم»(7) بت شکنى مىکنید اما راه عادى راه مناظره علمى مؤدّبانه است، زیرا مقدّسات هر امتى نزد آن امت گرامى است، از این آیه معلوم مىشود هر امّتى یک هدف و یک سلسله مقدّسات دارد که آن را تقدیس مىکند و تحمّل شنیدن دشنام به آنها را ندارد.
حضرت على(ع) امیرمؤمنان فرموده است: «اکره ان تکونوا سبّابین»(8) کراهت دارم شما دشنام دهنده باشید، بلکه اوصاف امتها را بازگو کنید تا مردم از آنها عبرت بگیرند و خود شما هم درس بیاموزید، اگر امّتها موجوداند و داراى مقدسات و کتاب، قهراً در قیامت محشور خواهند شد و برابر آن کتاب محاسبه و محاکمه خواهند شد:
«وترى کلّ امّةٍ جاثیة کلّ امّةٍ تدعى الى کتابها الیوم تجزون ماکنتم تعملون»(9) نامه عمل امّت غیر از کتاب شخصى هر فرد است، و چون نامه عمل فردى را به دست چپ یا راست یا از پشت سر به او مىدهند. اگر براى جامعه نیز کتاب جداگانه باشد، توزیع نامه اعمال جامعه هم به یکى از اقسام سهگانه مزبور خواهد بود.
فرق نامه فردى و نامه جمعى را مىتوان چنین ترسیم کرد که یک سلسله وظایف، فردى است که در کتاب شخصى نوشته مىشود و بخشى از وظائف، جمعى است که در کتاب جامعه ثبت مىگردد؛ مثلاً: امّتى را در قیامت احضار مىکنند که اگر در آن یک واجب کفایى امتثال نشده باشد، همه را مورد سؤال قرار مىدهند. یعنى علاوه بر اینکه فرد از جهت حکم فردى خود مسئول و معاقب است، جامعه و امّت نیز از لحاظ احکام اجتماعى مسئول هستند.
پس انسان از نظر قرآن دوگونه محاسبه دارد، یعنى همانطور که هر فردى به کتاب خاص خود مىرسد، امّتها نیز کتاب جمعى خود را دریافت مىکنند. ممکن است نامه اعمال شخصى در مسایل فردى سیاه نباشد، اما در مسایل جمعى نامه سفیدى نداشته باشد، زیرا او در مسائل جمعى رهآوردى ندارد، گرچه از جهت احکام شخصى کوتاهى و تقصیرى نکرده است.
قرآن کریم در ضمن بازگو کردن قصص امّتها مىفرماید:
«و همّت کلّ امّةٍ برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ فاخذتهم فکیف کان عقاب»(10) هر امتى به این فکر بود که در برابر پیامبر خود بایستد و او را دستگیر کند، و از رشد تبلیغ او بکاهد، و درباره امّت هایى که در برابر انبیاء قیام مىکردند و این خروج و شورش آنها بجائى نرسیده است چنین مىفرماید: «ذلک من انباء القرى نقصّه علیک منها قائمٌ و حصیدٌ و ما ظلمناهم ولکن ظلموا انفسهم»(11) یعنى آنچه بیان شد، از جریانهاى منطقههاى شهرى یا روستائى است که بر تو بازگو مىنمائیم، بعضى از آبادىها هنوز سرپا هستند و بعضى را مانند زرع درو کردیم و از بین بردیم. و ما به آنها ستم نکردهایم ولى آنان به خودشان ظلم نموهاند از این شواهد معلوم مىشود جامعه و امت وجود دارد لیکن در همه مواردى که بیان نشد و یا بیان مىشود، باید توجه نمود که آیا اثر تکوینى بر جامعه و امت مترتب است یا اثر اعتبارى، زیرا اگر اثر تکوینى بود وجود جامعه تکوینى خواهد بود و اگر اثر اعتبارى بود وجود آن نیز اعتبارى مىباشد.
قرآن کریم در مورد حساب عمل امّتها مىفرماید:
«تلک امّة قدخلت لها ما کسبت ولکم ما کسبتم ولاتسئلون عمّا کانوا یعملون»(12) عصاره آن این است هر امتى براى خود حسابى دارد که با همان حساب رخت بر مىبندد و با همان نیز محشور مىشود و سود و زیان هر امّتى مخصوص همان جامعه مىباشد، و امّت دیگر مسئول آن نخواهد بود و درباره اهل کتاب مىفرماید: «منهم امّةٌ مقتصدةٌ و کثیرٌ منهم ساء ما یعملون»(13) و همانطور که براى هر فرد شاهد اعمال وجود دارد براى امّت نیز شاهد سیره و رفتار و گفتار قائل است. درباره شاهد خود مىفرماید: «و جائت کلّ نفسٍ معها سائقٌ و شهیدٌ»(14) و در مورد شاهد امّت مىگوید: «فکیف اذا جئنا من کلّ امّةٍ بشهیدٍ و جئنابک على هؤلاء شهیداً»(15) که بر اساس این آیه کریمه وجود مبارک پیامبر - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - شهید شاهدانست. هر امتى براى خود یک شاهد اعمال دارد که او پیغمبر و امام آن امّت است و همه این امّتها و همه شهداى آنان زیر پوشش شهادت پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - هستند زیرا کلمه هؤلاء تنها راجع به خصوص امت رسول اکرم(ص) یا امتها نیست، بلکه شاهدان آنان را نیز شامل مىشود. بنابراین بر اساس نظر علامه طباطبایى جامعه داراى وجود حقیقى است. نقد نظریّه استاد علّامه (ره)
در تبیین این نظریه باید دو مقدمه مورد بحث قرار گیرد:
مقدّمه اوّل: اولاً این مطلب بحث یک مسأله تعبّدى نیست تا ظواهر الفاظ در آن حجّت باشد، پس بر فرض آنکه ظاهر چند آیه این بود که جامعه وجود حقیقى دارد، چون این مطلب عقلى و علمى است، نه تعبّدى، و از طرف دیگر ظواهر نقلى جز «مظنّه» ره آوردى ندارد و مظنّه نیز در اینگونه از مسائل حجّت نیست، حتى اگر دلیل عقلى بر خلاف آن اقامه نشود، بنابراین با صرف ظنون لفظى مطالب علمى اثبات نمىشود، مگر در حدّ مظنّه نه جزم، البته مىتوان در همین محدوده یعنى در حدّ گمان نه بیش از آن به اسلام اسناد داد، و گفت مظنون آنست که قرآن کریم براى جامعه و امت وجودى غیر از وجود افراد قائل است، لیکن اسناد یقینى به اسلام ممکن نیست و ثانیاً اگر برهان عقلى بر خلاف ظاهر نقلى اقامه شد، یعنى دلیل قطعى اقامه شد که جامعه وجود حقیقى یا مستقل ندارد، همه این ظواهر نقلى باید توجیه شوند، زیرا هرگز ظواهر نقلى - با اقامه برهان عقلى بر خلاف آن - حجّیت ندارد، توضیح آنکه: برهان عقلى سه حالت دارد:
الف. اینکه عقل به طور روشن مسئله را برهانى کند که جامعه وجود مستقل ندارد، در این حال ظواهر نقلى توجیه مىشوند.
ب. اینکه بطور روشن اثبات کند که جامعه وجود مستقل دارد، یعنى همانگونه که افراد موجودند جامعه نیز موجود است. در این حال عقل و نقل هماهنگ خواهند بو.
ج. اینکه براى عقل وجود جداگانه یا عدم، ثابت نشده بلکه شواهدى بر وجود او و شواهدى نیز بر عدم آن پیدا شده، عقل به جایى راه پیدا نکرد و در حالت شک مىماند و یا اینکه هیچ شاهدى بر وجود یا عدم آن قائم نشده است در این صورت ظواهر نقلى به ظهورش باقى است زیرا دلیل بر طرد این ظواهر نیست.
خلاصه آنکه عقل یا قطع به وجود مستقل براى جامعه دارد یا قطع به عدم و یا شک دارد، اگر قطع به عدم داشته باشد، ظواهر نقلى بر وجود جامعه باید توجیه شود و در صورتى که قطع به وجود داشته یا شاک باشد این ظواهر به ظهور خود باقى است، با این تفاوت که اگر برهان عقلى بر وجود اقامه شد، انسان به قطع و یقین مىرسد و اگر برهان عقلى و قطعى اقامه نشد، ادلّه لفظى جز مظنّه نتیجه دیگرى ندارد و در مسائل علمى مظنّه کارآمد نیست مگر در همان اسناد ظنّى که قبلاً بیان شد، و در همین محدوده مىتوان به اسلام اسناد داد.
مقدّمه دوّم: استاد علّامه طباطبایى (قدس سرّه) فرمودند خاصیّت وجود جمعى یک امّت آن است که قدرت تصمیم بر خلاف را از فرد سلب مىکند، یعنى اگر جامعهاى در یک سمت حرکت کرد و فردى بخواهد با وى همسو نباشد یا مخالفت کند براى او مقدور نیست، بلکه حرکت جامعه او را با خود موافق مىکند چه در جنبه اثباتى و چه در طرف نفى و براى هر دو نمونه ذکر کردند، در جنبه اثباتى مانند این که اگر جامعهاى قیام و انقلاب کرد، چنین جامعهاى یک فرد ترسو و محافظه کار را نیز با خود هماهنگ مىکند و در طرف منفى مانند اینکه اگر حادثه سخت و سهمگینى رخ داد و جامعه ترسید، یک فرد شجاع و نیرومند نیز قدرت تصمیمگیرى و اراده خلاف را از دست مىدهد و جامعه ترسو انسان شجاع را نیز هراسناک مىکند. این گونه مطالب و شواهد در حدّ تقریب به ذهن خوب است، امّا دلیلى بر وجود مستقل جامعه نیست، زیرا جامعه چه وجود حقیقى داشته باشد، چه وجود اعتبارى دو اثر مذکور را دارد چون اثر مجموع ارادهها بیش از اثر یک اراده است، از اینرو بر آن غالب مىشود، و آن را با خود هماهنگ مى نماید. پس هم سویى یک انسان شجاع با جامعه هراسناک یا فرد محافظه کار با جامعه شجاع نشانه وجود حقیقى جامعه نیست، بلکه قدرت برتر اراده جامعه از باب «مجموع الآثار» است نه بعنوان اثر جدید، مثلاً سیل خروشانى که از دامنه کوه به سمت دشت در حرکت است، آبهاى آرام و بى حرکت برکهها و چشمههاى کوچک مسیر خود را نیز حرکت مىدهد، گرچه در جهت مخالف سیل حرکت داشته باشد در حالى که سیل وجود خارجى ندارد و جز مجموع آبها چیز دیگرى نیست و اثر سیل نیز جز مجموع آثار آبهاى جزئى چیز دیگرى نیست، اما وقتى این آثار کنار هم جمع مىشود، تصور مىکنیم که سیل وجود جدا و مستقلى دارد، جامعه نیز احتمال دارد در انقلاب مانند سیل باشد که افراد ساکن را متحرک و مخالف را موافق مىکند. غرض آنکه اگر جامعه در دو حالت، دو اثر مختلف داشت این نشانه وجود حقیقى جامعه نیست، زیرا آن چه وجود حقیقى هم ندارد این آثار را بهمراه دارد و این در حقیقت مجموع آثار است نه اثر جدید، پس دلیل اعم از مدعى است، زیرا هم در مورد وجود حقیقى صادق است، و هم در مورد عدم وجود حقیقى، چون در موجود اعتبارى هم صادق مىباشد. وجود حقیقى و اعتبارى
غرایز عقلا و قرارهاى آنها بر این است که به بعضى از امورى که اصلاً وجود ندارد، وجود اعتبارى و شخصیّت حقوقى مىدهند، مثلاً دولت نزد عقلاى بشر یک «شخصیّت حقوقى» و یک «وجود اعتبارى» دارد که تمامى داد و ستدها و روابط سیاسى یا نظامى دولتها با یکدیگر بر اساس آن انجام مىگیرد.
بنابراین اگر همه اعضاى دولت بر اثر سالمند شدن و از دست دادن توان کار یا انتخاب مشاغل دیگر، استعفا بدهند و اعضاى جدیدى براى کابینه دولت انتخاب بشود، تمام معاهدات دولت، باقى و معتبر است زیرا دولت این معاهده را امضاء نموده و عهدهدار آن است و با استعفا یا از بین رفتن اشخاص حقیقى که اعضاء دولتاند نمىگویند دولت از بین رفت. معاهدات و تملیک و تملّکهاى دولت با رفتن اشخاص نه نابود مىشود و نه به ورثه آنان منتقل مىشود، چون شخصیت حقوقى دولت همچنان باقى است پس عقلا براى عنوان و جهت یک وجود اعتبارى و شخصیت حقوقى قائلند که اصلاً در خارج وجود حقیقى ندارد.
اگر دولت مرکب حقیقى باشد، علل مادى آن را اجزاى او مىسازد و علت صورى آن را عنوان دولت و مانند آن بعهده دارد و اگر همه اعضاء و اجزاى قبلى آن از بین رفت ممکن نیست که مرکب بدون اجزاء وجود داشته باشد پس یقیناً دولت یک امر اعتبارى و قراردادى است نه حقیقى، و وجود خارجى نداد و کارهاى اعتبارى متوجه جهت شخصیت حقوقى و مانند آن مىشود؛ مثلاً مالى را وقف مطلق بیمارستان مىکنند و بیمارستان یک جهت است که این جهت، مالک مىشود منتها عین مال وقفى محبوس و ثمره آن که منفعت آن است مال بیمارستان مىشود. حال اگر این بیمارستان خراب شد، بیمارستان دیگر مصداق موقوف علیه قرار مىگیرد، این گونه از عناوین اعتبارى نشانه آن نیست که آن شىء واقعاً موجود است، بلکه ممکن است موجود حقیقى باشد و مالک بشود و ممکن است موجود اعتبارى و بى حقیقت باشد ولى داراى ملکیّت بشود، زیرا ملکیّت امر اعتبارى است، و براى آن وجود اعتبارى مالک کافى است. اطلاق امّت بر انواع حیوانات
قرآن کریم همانگونه که انسانها را داراى جامعه و امت مىداند حیوانات را نیز امّتها نامیده آیا مىتوان گفت قرآن براى حیوانات نیز یک جامعه حقیقى و وجود جمعى قائل است؟ آیا حیوانات گذشته از وجود فردى یک وجود جمعى حقیقى نیز دارند؟ مثلاً مىفرماید: «وَ مامِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ وَلاطائِرٍ یَطیر بجناحَیهِ اِلّا اُمَمٌ اَمثالُکُم ما فَرطّنا فِى الکِتابِ مِن شَىءٍ ثُمّ اِلى رَبِّهِم یُحشَرُون»(16) در این آیه کریمه بر هر گروه از انواع حیوانات امّت اطلاق شده است، در حالى که صرف امّت نامیدن افراد یک جامعه، دلیل وجود مستقل براى حیثیت اجتماعى آن افراد نیست. وجود حقیقى جامعه از دیدگاه روایات
ظاهر بعضى از روایات آنست که مؤمنین با هم یک حقیقت را تشکیل مىدهند، لازم است در مضمون آنها تأمل کافى کرد که آیا همراه با استدلال است یا نه، آیا براى گروه مؤمنان اثر تکوینى جداى از آثار افراد پدید مىآید، تا بتوان به وجود روح جمعى آنها استدلال کرد یا نه. این روایات چند طایفه است(17) که برخى جنبه تشبیهى و بعضى جنبه تحقیقى دارد. شاید از این روایات بتوان استفاده کرد که بعضى از امتها و جوامع داراى وجود حقیقى است: روایت یکم: عن المفضّل بن عمر قال: قال ابوعبداللّه (ع): انّما المؤمنون اخوةٌ بنو ابٍ و امٍّ و اذا ضرب على رجلٍ منهم عرقٌ سهرکه الآخرون.(18)
شعر معروف «بنى آدم اعضاى یکدیگرند» از همین روایات گرفته شده: یعنى مؤمنین باهم برادرند، فرزندان یک پدر و مادرند و اگر رگى از رگهاى کسى آسیب ببیند سایر رگها و اعضاء بى خوابى دارند یعنى همانطور که اگر یک عضو از اعضاء انسان آسیب ببیند سایر اعضاء آرام نیست، یک فرد از جامعه اسلامى نیز اگر آسیب ببیند، دیگران در رنج هستند، آیا این روایت بیانگر یک حکم دستورى و اخلاقى است یا یک حکم وصفى؟ از این روایت نمىشود استفاده کرد که یک حکم وصفى باشد، بلکه ظاهر آن یک حکم دستورى است.
روایت دوم: عن ابى بصیر قال: سمعت اباعبداللّه(ع) یقول المؤمن اخ المؤمن کالجسد الواحد ان اشتکى شیئاً منه وجد الم ذلک فى سائر جسده و ارواحهما من روحٍ واحدةٍ و انّ روح المؤمن لاشدّ اتّصالاً بروح اللّه من اتّصال شعاع الشّمس بها؛(19) یعنى افراد با ایمان به منزله اعضاى یک بدن هستند که اگر یک عضو آسیب ببیند، دیگر اعضاء نیز ناراحت هستند و ارواح دو مؤمن از یک روح است. آنگاه از باب تشبیه معقول به محسوس مىفرماید ارتباط روح مؤمن به ذات اقدس اله قوىتر از اتصال شعاع خورشید به خود خورشید است. ظاهر این حدیث نشان مىدهد که در امت اسلامى یک روح واحد وجود دارد حال اگر برهان عقلى بر خلاف این ظاهر اقامه شد باید این ظاهر توجیه بشود، اما اگر عقل نتوانست به این راز پىببرد به ناچار سکوت مىکند و بر فرض اثبات و تمامیّت این دلیل وجود جمعى را به صورت موجبه جزئیه اثبات مىکند نه موجبه کلّیه، زیرا این روایت در محور ایمان و جامعه مؤمن است، اما در کشورى که کافران بسر مىبرند یا مسلمان و غیر مسلمان با هم زندگى مىکنند اثبات وحدت جمعى براى آن دشوار است، چون در این حدیث و مانند آن آمده است که ارواح مؤمنین یک روح است و همه اینها بر اثر ارتباط با ذات اقدس خداوند مىتوانند واحد بشوند. از این بیان لطیفتر و گویاتر روایت دیگر این باب است:
روایت سوم: «عن جابر الجعفى قال: تقبّضت بین یدى ابى جعفرٍ علیه السلام فقلت: جعلت فداک ربّما حزنت من غیر مصیبةٍ تصیبنى او امرٍ ینزل بى حتّى یعرف ذلک اهلى فى وجهى و صدیقى، فقال: نعم یا جابر انّ اللّه عزّ و جلّ خلق المؤمنین من طینة الجنان و اجرى فیهم من ریح روحه فلذلک المؤمن اخ المؤمن لابیه و امّه فاذا اصاب روحاً من تلک الارواح فى بلدٍ من البلدان حزنٌ حزنت هذه لانّها منها»(20)
معناى این روایت نوعى استمداد از تحلیل روانى براى جامعهشناسى است جابر به امام باقر علیه السلام - عرض کرد: من گاهى بى جهت غمگین مىشوم به طورى که نشانه اندوه را خانواده و دوستان من در چهرهام، مشاهده مىکنند، بدون اینکه حادثه ناگوار و تلخى برایم پیش آمده باشد راز این مطلب چیست؟ حضرت امام باقر(ع) فرمود: اگر کسى در جایى غمگین مىشود برادر مؤمن او نیز ناخودآگاه متأثر مىشود براى اینکه اینها یک واقعیت و یک روح دارند، چنانکه روابط اعضاى یک پیکر نیز همینطور است، زیرا اعضاى دیگر بدون احساس مستقیم درد رنجور مىشوند. البته این روایت ربطى به جامعه ندارد و شامل دو مؤمن نیز مىشود، گرچه یکى در شرق و دیگرى در غرب عالم زندگى کنند، اما اگر همه مسلمانان در یک جا بسر ببرند، آیا غیر از روحى که به تک تک آنان داده شده، یک روح واحد حقیقى در همه آنان هست یا این وحدت یک امر اعتبارى است تا «بنى آدم اعضاى یکدیگرند» یک حکم دستورى باشد نه وصفى؟ به حسب این روایت اگر واقعاً یک روح در افراد مؤمن باشد و اثرش اینکه اگر کسى غمگین شد دیگران نیز غمگین هستند پس افراد مؤمن یک واحد واقعى هستند اینگونه روایات باید ارزیابى بشود تا بتوان در اثبات وجود مستقل جامعه از آن مدد گرفت.
این روایات بر فرض که به نصاب حجّیت برسد، بیگانه از مدّعا است زیرا مدّعا این است که جامعه وجود مستقل دارد ولى مضمون روایت این است که: مؤمنین با هم داراى یک روح هستند، خواه اهل یک جامعه باشند یا چند جامعه و یا اصلاً عضو جامعهاى نباشند، بلکه زندگى فردى داشته باشند، و در جامعهاى که در آن مؤمن و غیر مؤمن بسر مىبرند، هیچگاه بین آنها چنین رابطهاى وجود ندارد، در حالى که آنها اعضاى یک جامعهاند، پس مفاد حدیث مزبور نه جامع افراد است، و نه مانع اغیار. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره آل عمران، آیه 185. 2. سوره انبیاء، آیه 34. 3. سوره اعراف ، آیه 34. 4. سوره انعام، آیه 108. 5. سوره انبیاء، آیه 67. 6. سوره انعام، آیه 108. 7. سوره انبیاء، آیه 58. 8. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 206 ص 323. 9. سوره جاثیه، آیه 28. 10. سوره غافر، آیه 5. 11. سوره هود، آیه 100. 12. سوره بقره، آیه 134. 13. سوره مائده، آیه 66. 14. سوره ق، آیه 21. 15. سوره نساء، آیه 41. 16. سوره انعام، آیه 38. 17. اصول کافى، کتاب الایمان والکفر باب «اخوة المؤمنین بعضهم لبعض»، ج 3، ص 254. 18. اصول کافى، ج 3، ص 254. 19. همان ، ص 255. 20. همان، ص 254.