آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

در شماره گذشته بحث پیرامون: انسان از منظر امام خمینى سلام اللّه علیه بود. محورهایى که مورد بحث قرار گرفت عبارت بود از: صعوبت انسان‏شناسى، مناط انسانیّت و سیّالیّت انسان، و اینک ادامه بحث تقدیم شما عزیزان مى‏گردد. فصل سوم:
مهمترین ویژگى فطرى آدمى‏
1 - گرچه انسان داراى گرایش‏هاى فطرى متعددى چون راحت‏طلبى،(1) جمال دوستى، علم جویى، قدرت خواهى، میل به جاودانگى(2) و تمایل به حریت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است لیکن کثرت موارد یاد شده اعتبارى است نه حقیقى؛ زیرا هر کدام از عناوین مذکور، یکى از مظاهر محبت انسان به «کمال مطلق»(4) و نفرت وى از «نقص» است که نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلکه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5)
2 - متعلّق عشق فعلى انسان، «حقیقت کمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است که هیچ چیز جز دست یافتن به ساحت کمال مطلق، انسان را سیر نمى‏کند و قلب وى با نیل به هیچ مطلوبى مگر کمال نامحدود نمى‏آرَمَد، هرچند در اوایل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در کمال محدود جستجو و در تشخیص کمال مطلق اشتباه کند.(7)
توضیح آن که هر کس به فطرت خویش رجوع کند، این واقعیت را در مى‏یابد که هرگاه قلب او به مرتبه‏اى از کمال نائل آید، به مجرد آن که مرتبه بالاترى از آن را بیابد، از اولى منصرف و به مرتبه کامل‏تر منعطف مى‏گردد.(8) زیرا هر کمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمى از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در کمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، کمال آن است نه نقص آن که مورد انزجار فطرت مى‏باشد.(10) خلاصه این که قلب انسان در هیچ مرتبه‏اى از مراتب کمال و هیچ حدى از حدود آن، رحل اقامت نمى‏افکند بلکه با نیل به هر مرحله مادون، میل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزون‏تر و آتش عشق و سوز و اشتیاق در وى نسبت بدان افروخته‏تر مى‏گردد.(11)
بنابراین پاسخ این سؤال که:«مطلوب اصلى و محبوب اصیل انسان چیست؟»، به جواب این پرسش باز مى‏گردد که:«طمأنینه قلوب آدمیان در وصول به چیست؟». و چون اطمینان دل‏ها و آرامش جانهاى آدمیان و صیانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سایه رسیدن به مقصد «کمال مطلق» که در وى هیچ شائبه نقصان راه نمى‏یابد و تهدید هیچ تحدیدى را برنمى‏تابد حاصل مى‏شود،(12) لذا غایت آمال و اعمال انسان نیز چیزى جز باریافتن به ساحت کمال بى‏نهایت نخواهد بود.
مرحوم آیة اللّه میرزا محمد على شاه‏آبادى اصفهانى (قده)(13) را - که کثیرى از معارف الهى را با استمداد از فطرت و گرایش‏هاى آن ثابت مى‏کنند(14) و حضرت امام(س) نیز در مقام اشاره اجمالى به «احکام فطریات»، استفادات خویش را از محضر شریف ایشان بیان مى‏نمایند و ره‏آورد آن بزرگوار را در این میدان متفرّد مى‏دانند -(15) در این زمینه، بیانى راهگشا و دلرباست: «براى بیان اقامه چهره عقل به سمت دین، گوییم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب کمال و حسن و جمال است چنان که اگر به کره زمین هم احاطه پیدا کند و به هرچه کمال و جمال در آن است ظفر یابد، باز هم آرام و قرار نمى‏گیرد و اگر به وجود کمال و جمالى در کرات و افلاک دیگر اطلاع حاصل کند یا حتى وجود آنها را در کرات دیگر محتمل بداند، هر آینه آرزوى آنها را در دل مى‏پروراند و اگر فرضاً به آن‏ها دست یابد و احاطه پیدا کند، باز سیر نخواهد شد.»(16) و در این اثناء اگر بشنود که مردانى به عنوان انبیاء مى‏گویند در ماوراء جهان طبیعت، عالمى وجود دارد که کمال آن نشأه با کمال و جمال عالم طبیعت قابل مقایسه نیست، باز هرآینه آن جهان را آرزو مى‏کند هرچند به نبوت و صداقت آنها یقین نداشته باشد و همین طور...
پس از این مراجعه به کتاب ذات و کتیبه فطرت، حقایقى براى ما منکشف مى‏گردد:
اول آنکه: آنچه به عنوان کمال محدود بدان دست یافته‏ایم، معشوق ما نبوده زیرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آینه عاشق در اثر وصول به آنها، «سکونت» مى‏یافت و هرگز از آنها دست نمى‏کشید. و چون دیدیم که آرامش نیافت و از آن‏ها تجاوز کرد، معلوم مى‏شود که آنها معشوق فطرت نبوده است.
دوم آنکه: عشق داراى نهایت و پایانى نیست زیرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب کمال به اکمل عبور مى‏کند گرچه وجود آن اجمل و اکمل نزد او محتمل باشد نه متیقّن.
سوم آنکه: در فطرت انسان فتورى راه نمى‏یابد اگر چه براى تحصیل معشوق خویش، مسالک بى شمار و طرق بسیار را بپیماید و خود را در مهلکه‏هاى فراوان بیافکند.
اکنون که این مراجعه و مکاشفه را شناختى، پس با مطالعه به فطرت خویش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اى ذات من و حقیقت من! هر اندازه از کمال به عنوان طعام معنوى و روحانى به تو اطعام کردم و به هر میزان، تو را از شراب جمال سیراب نمودم، باز گرسنه و تشنه‏اى و سیر و سیراب نگشتى! پس از من چه مى‏خواهى؟» آنگاه به پیامى که با لسان فطرت و صداى رسا به تو الهام مى‏شود گوش کن که چنین مى‏گوید:«من عاشق کمال خالص بى‏شائبه نقص و جمال صرف بى شوب قبحم.»(17)
3 - هر چند دست تغییر و تبدیل، به دامان والاى فطرت و گرایشهاى آن نمى‏رسد(18) و از این رو، نائره عشق به کمال بى‏پایان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) لیکن گاهى انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخیص کمال و آن که کمال بى حدّ و عدّ در چیست و کامل مطلق کیست و محبوب و معشوق در کجاست، به اشتباه مى‏افتد،(20) مرغوب اصیل خود را گم مى‏کند و از موجودى که گرایش عالى باطنى وى به سوى اوست روى برمى‏تابد و به غیر او دل مى‏بندد و سرمى‏سپارد.
به عنوان نمونه، شاعران و مدیحه سرایان گمان مى‏کنند به مدح فلان امیر قدرتمند یا فقیه دانشمند مشغول‏اند(21) و حال آن‏که کاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوى افق دور کمال مطلق در حرکت‏اند و جز او نجویند و نخواهند جست، و ثناخوان اویند و ثناى دیگرى نتوانند گفت، ثناى هر چیز و هر کس، ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر این پندار باطل است که ثناى دیگرى را مى‏گوید.(22)
اشاره به این مطلب عمیق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سروده‏هاى نمکین امام راحل(س) نیز به چشم مى‏خورد:
کس را نتوان یافت که جویاى تو نیست‏
جوینده هرچه هست خواهان تو هست(23)
دلها همه صیدهاى در بند تو اَند
جوینده توست هر کسى در هر کیش(24)
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت‏
تا فاش شود آنچه همه در پى آن‏اند(25)
غیر ره دوست کى توانى رفتن؟
جز مدحت او کجا توانى گفتن؟
هر مدح و ثنا که مى‏کنى مدح وى است‏
بیدار شو اى رفیق! تا کى خفتن؟(26)
ذرات وجود، عاشق روى ویند
با فطرت خویشتن ثناجوى ویند
ناخواسته و خواسته دلها همگى‏
هرجا که نظر کنند در سوى ویند(27)
آن کیست که روى تو به هر کوى ندید؟
آواى تو در هر در و منزل نشنید؟
کو آن که سخن ز هرکه گفت از تو نگفت؟
آن کیست که از مى‏وصالت نچشید؟(28)
***
این شیفتگان که در صراطاند همه‏
جوینده چشمه حیات‏اند همه‏
حق مى‏طلبند و خود ندانند آن را
در آب به دنبال فرات‏اند همه(29)
***
ما ندانیم که دلبسته اوییم همه‏
مست و سرگشته آن روى نکوئیم همه‏
فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما
در پى غمزه او بادیه پوئیم همه‏
ساکنان در میخانه عشقیم مدام‏
از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه‏
هرچه بوئیم زگلزار گلستان وى است‏
عطر یار است که بوئیده و بوئیم همه‏
جز رخ یار جمالى و جمیلى نبود
در غم اوست که در گفت و بگوئیم همه‏
خود ندانیم که سرگشته و حیران همگى‏
پى‏آنیم که خود روى به روئیم همه(30)

بنابراین نه تنها انسانها بلکه همه موجودات، مفطور به فطرت توحیدى‏اند(31) و چنان که قبلاً گذشت، غایت تمام آمال و افعال انسان یعنى آنچه افراد بشر را به این همه حرکات، سکنات، زحمات و جدّیّات طاقت فرسا در رشته‏هاى گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به کمال بى‏کران است.(32) و هرکس نسبت به هر کارى قیام و اقدام مى‏کند براى آن است که آن را کمال مى‏داند(33) گرچه خود از این امر، غافل یا در تشخیص کمال، دچار خطا باشد؛ بلکه توجه به هر چیز و هر کس از قبیل محبوب‏هاى دنیوى و صورى نظیر زن و فرزند و قبیله و عشیره و سران و سلاطین و شاهان و امیران و سپهبدان، یا مطلوب‏هاى اخروى و معنوى مانند علما و عرفا و انبیاء و اولیاء، و از این بالاتر حتى توجّه کافران دنیا طلب به اهواء و امیال نفسانى، همگى عین توجه به «واحد کامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حرکتى واقع نگردد جز براى او و وصول به آستان او، و قدمى برداشته نشود جز به سوى او، و دیده‏اى ننگرد جز به روى او، و رهروى ره نپوید جز در کوى او.
4 - عشق فعلى بشر به کمال مطلق، از ادله محکم اثبات کمال مطلق است.(35) توضیح آن که عشق فعلى، یک حقیقت ذات اضافه است که بنابر تلازم ناشى از تضایف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «کمال مطلق» باید موجود باشد تا آدمى به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعلیت برسد، و کمال مطلق نیز جز «موجود مطلق» که تمام دار تحقق، جلوه‏اى از اوست(37) و آن همان خداى سبحان باشد نخواهد بود؛ چه این که حکیم نامى و عارف نامور مرحوم آقاى شاه‏آبادى (رضوان اللّه تعالى علیه) فرموده‏اند:
«اکنون که (اولاً) از وجود عشق به کمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خویش آگاه شدى به طورى که همه انسانها در آن یکسان‏اند، چه پیامبر و چه جانشین او، چه مؤمن و چه کافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانیاً) دانستى که عشق (فعلى) از صفات اضافى است که معشوق (بالفعل) مى‏خواهد، (بر اساس این دو مقدمه) باید به وجود معشوق فطرت(یعنى کمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حکم کنى(زیرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان که مولاى ما (علیه السلام) فرموده است: کور باد(38) چشمى که تو را نبیند، و در جایى دیگر نیز فرموده: تو را به وسیله تو شناختم و تو بودى که مرا به خودت راهنمایى نمودى»(39).

5 - از آن جا که بشر، خداخواه و حق طلب آفریده شده است و «فطرت اولیه» وى به نور توحید روشن مى‏باشد،(40) هرگونه توجه به ماسوى اللّه، گرایش «فطرت ثانویه» انسان که محصول اعوجاج و انحراف فطرت اولیه در اثر پیروى شیطان(به عنوان علت بعید) با سوء اختیار خود انسان (به عنوان علت قریب) است محسوب مى‏شود.(41)
از این رو تربیت صحیح که در آموزه‏هاى دینى از آن به عنوان «هدایت» تعبیر مى‏شود عبارت از راهنمایى انسان در مسیرى و به سوى هدفى است که با اقتضائات فطرت اولى(42) او که ودیعه الهى است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شکوفایى نهال فطرت گردد(43) که این رسالت عظیم جز در مکتب وحى خداوند فطرت آفرین ایفاء نخواهد شد(44) لذا امام خمینى(س) مى‏فرمایند: قرآن کریم ما را به مقاصد عالیه‏اى هدایت مى‏کند که توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمى‏دانیم(45) چه این که استاد عالیقدرشان (رضوان اللّه تعالى علیهما) پیام آوران الهى را شارحان کتاب ذات انسانها و مفسران صحیفه جان آدمیان دانسته‏اند.(46)
زیرا کتاب فطرت، فصیح‏ترین کتب الهى است(47) که اگر سرگشتگان وادى حیرت، بدان رجوع و صحیفه ذات خود را تورّق کنند
مشاهده خواهند کرد که با قلم قدرت الهى در آن چنین مرقوم شده است: «وجهت وجهى للذى فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)
گر تو را دیدار او باید برآ بر طور دل‏
حاجت رفتن چو موسى سوى کوى طور نیست(49)
مرا که جنت دیدار در درون دل است‏
چه التفات به جنّات و حور عین باشد(50)
مغربى علم تر و خشک زدل بر مى‏خوان‏
دل کتابى است که او جامع هر خشک و تر است(51)
مرا به هیچ کتابى مکن حواله دگر
که من حقیقت خود را کتاب مى‏بینم(52)
و براى آن که خداى ناخواسته انسان با سوء تدبیر خود، مایه اطفاء نور فطرت اولى خویش نگردد و با دست خویش، موجبات ضلالت خود را فراهم نکند بلکه بکوشد تا نداى آشناى حق‏طلبى فطرت را شنیده و آن را اجابت کند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را که جدید العهد به ملکوت عالم‏اند(53) و نفوس آنان چونان آینه صیقلى است که هنوز از فطرت اولیه جدا نشده و همه چیز بر صفحه سیمگون آن قابل ترسیم و تصویر است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و امیال باطل آن و محاسبه مستمر فراخوانده‏اند.(55)

امید است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعالیم نورانى قرآن و عترت به بارگاه قرب خویش بپذیرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خویش محروم نفرماید.
و آخر دعوینا ان الحمد للّه رب العالمین. پاورقی ها:پى‏نوشت‏ها: - 1. چهل حدیث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودى و سعى است نه مطلق مفهومى و ذهنى. 5. محرم راز، ص 14 - 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حدیث، ص 185. 6. صحیفه نور، ج 14، ص 134. چهل حدیث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حدیث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 - 13. ره عشق، ص 24. جلوه‏هاى رحمانى، ص 37. چهل حدیث، ص 185. 11. چهل حدیث، ص 183. 12. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خویش از ایشان به عنوان شیخ عظیم الشأن، جلیل و عارف کامل و استاد خویش در معارف الهى یاد و نام شریف وى را با «تفدیه» ذکر مى‏کنند. 14. چهل حدیث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص 37 - 35. 17. حضرت امام (س) نیز صریحاً به این موضوع اشاره نموده‏اند: صحیفه نور، ج 12، ص 221. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28 - 27. چهل حدیث، ص 183. 18. چهل حدیث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حدیث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 - 23. تفسیر سوره حمد، ص 15. 23. دیوان امام خمینى (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 - 11. 32. چهل حدیث، ص 182. 33. صحیفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحیفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 - 11. جلوه‏هاى رحمانى، ص 27. چهل حدیث، ص 185. 35. صحیفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حدیث، ص 186 - 184. صحیفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 - 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبیر صحیح‏تر: «کور است...» یعنى «عمیت» فعل ماضى باشد نه فعل دعایى. 40. صحیفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحیفه نور، ج 6، ص 280 - 279. ره عشق، ص 32. 42. فطرت انسان در نیل آدمى به فضایل، به نحو اقتضاء، موثر است نه علیت تامه تا تخلف‏ناپذیر باشد چه این که هدایت الهى نیز این چنین است. 43. صحیفه نور، ج 14، ص 28. 44. صحیفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 45. صحیفه نور، ج 12، ص 225. 46. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 47. سرالصلوة، ص 21 48. چهل حدیث، ص 184. 49. دیوان شمس مغربى(قده)، ص 25. 50. همان ، ص 54. 51. همان، ص 27. 52. همان. 53. صحیفه نور، ج 14، ص 102. 54. صحیفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اکبر، ص 53. چهل حدیث، ص 499. 55. جهاد اکبر، ص 53 - 52، صحیفه نور، ج 1، ص 125. براى تفص

تبلیغات