انسان از منظر امام خمینى (س)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در شماره گذشته بحث پیرامون: انسان از منظر امام خمینى سلام اللّه علیه بود. محورهایى که مورد بحث قرار گرفت عبارت بود از: صعوبت انسانشناسى، مناط انسانیّت و سیّالیّت انسان، و اینک ادامه بحث تقدیم شما عزیزان مىگردد. فصل سوم:
مهمترین ویژگى فطرى آدمى
1 - گرچه انسان داراى گرایشهاى فطرى متعددى چون راحتطلبى،(1) جمال دوستى، علم جویى، قدرت خواهى، میل به جاودانگى(2) و تمایل به حریت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است لیکن کثرت موارد یاد شده اعتبارى است نه حقیقى؛ زیرا هر کدام از عناوین مذکور، یکى از مظاهر محبت انسان به «کمال مطلق»(4) و نفرت وى از «نقص» است که نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلکه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5)
2 - متعلّق عشق فعلى انسان، «حقیقت کمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است که هیچ چیز جز دست یافتن به ساحت کمال مطلق، انسان را سیر نمىکند و قلب وى با نیل به هیچ مطلوبى مگر کمال نامحدود نمىآرَمَد، هرچند در اوایل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در کمال محدود جستجو و در تشخیص کمال مطلق اشتباه کند.(7)
توضیح آن که هر کس به فطرت خویش رجوع کند، این واقعیت را در مىیابد که هرگاه قلب او به مرتبهاى از کمال نائل آید، به مجرد آن که مرتبه بالاترى از آن را بیابد، از اولى منصرف و به مرتبه کاملتر منعطف مىگردد.(8) زیرا هر کمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمى از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در کمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، کمال آن است نه نقص آن که مورد انزجار فطرت مىباشد.(10) خلاصه این که قلب انسان در هیچ مرتبهاى از مراتب کمال و هیچ حدى از حدود آن، رحل اقامت نمىافکند بلکه با نیل به هر مرحله مادون، میل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزونتر و آتش عشق و سوز و اشتیاق در وى نسبت بدان افروختهتر مىگردد.(11)
بنابراین پاسخ این سؤال که:«مطلوب اصلى و محبوب اصیل انسان چیست؟»، به جواب این پرسش باز مىگردد که:«طمأنینه قلوب آدمیان در وصول به چیست؟». و چون اطمینان دلها و آرامش جانهاى آدمیان و صیانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سایه رسیدن به مقصد «کمال مطلق» که در وى هیچ شائبه نقصان راه نمىیابد و تهدید هیچ تحدیدى را برنمىتابد حاصل مىشود،(12) لذا غایت آمال و اعمال انسان نیز چیزى جز باریافتن به ساحت کمال بىنهایت نخواهد بود.
مرحوم آیة اللّه میرزا محمد على شاهآبادى اصفهانى (قده)(13) را - که کثیرى از معارف الهى را با استمداد از فطرت و گرایشهاى آن ثابت مىکنند(14) و حضرت امام(س) نیز در مقام اشاره اجمالى به «احکام فطریات»، استفادات خویش را از محضر شریف ایشان بیان مىنمایند و رهآورد آن بزرگوار را در این میدان متفرّد مىدانند -(15) در این زمینه، بیانى راهگشا و دلرباست: «براى بیان اقامه چهره عقل به سمت دین، گوییم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب کمال و حسن و جمال است چنان که اگر به کره زمین هم احاطه پیدا کند و به هرچه کمال و جمال در آن است ظفر یابد، باز هم آرام و قرار نمىگیرد و اگر به وجود کمال و جمالى در کرات و افلاک دیگر اطلاع حاصل کند یا حتى وجود آنها را در کرات دیگر محتمل بداند، هر آینه آرزوى آنها را در دل مىپروراند و اگر فرضاً به آنها دست یابد و احاطه پیدا کند، باز سیر نخواهد شد.»(16) و در این اثناء اگر بشنود که مردانى به عنوان انبیاء مىگویند در ماوراء جهان طبیعت، عالمى وجود دارد که کمال آن نشأه با کمال و جمال عالم طبیعت قابل مقایسه نیست، باز هرآینه آن جهان را آرزو مىکند هرچند به نبوت و صداقت آنها یقین نداشته باشد و همین طور...
پس از این مراجعه به کتاب ذات و کتیبه فطرت، حقایقى براى ما منکشف مىگردد:
اول آنکه: آنچه به عنوان کمال محدود بدان دست یافتهایم، معشوق ما نبوده زیرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آینه عاشق در اثر وصول به آنها، «سکونت» مىیافت و هرگز از آنها دست نمىکشید. و چون دیدیم که آرامش نیافت و از آنها تجاوز کرد، معلوم مىشود که آنها معشوق فطرت نبوده است.
دوم آنکه: عشق داراى نهایت و پایانى نیست زیرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب کمال به اکمل عبور مىکند گرچه وجود آن اجمل و اکمل نزد او محتمل باشد نه متیقّن.
سوم آنکه: در فطرت انسان فتورى راه نمىیابد اگر چه براى تحصیل معشوق خویش، مسالک بى شمار و طرق بسیار را بپیماید و خود را در مهلکههاى فراوان بیافکند.
اکنون که این مراجعه و مکاشفه را شناختى، پس با مطالعه به فطرت خویش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اى ذات من و حقیقت من! هر اندازه از کمال به عنوان طعام معنوى و روحانى به تو اطعام کردم و به هر میزان، تو را از شراب جمال سیراب نمودم، باز گرسنه و تشنهاى و سیر و سیراب نگشتى! پس از من چه مىخواهى؟» آنگاه به پیامى که با لسان فطرت و صداى رسا به تو الهام مىشود گوش کن که چنین مىگوید:«من عاشق کمال خالص بىشائبه نقص و جمال صرف بى شوب قبحم.»(17)
3 - هر چند دست تغییر و تبدیل، به دامان والاى فطرت و گرایشهاى آن نمىرسد(18) و از این رو، نائره عشق به کمال بىپایان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) لیکن گاهى انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخیص کمال و آن که کمال بى حدّ و عدّ در چیست و کامل مطلق کیست و محبوب و معشوق در کجاست، به اشتباه مىافتد،(20) مرغوب اصیل خود را گم مىکند و از موجودى که گرایش عالى باطنى وى به سوى اوست روى برمىتابد و به غیر او دل مىبندد و سرمىسپارد.
به عنوان نمونه، شاعران و مدیحه سرایان گمان مىکنند به مدح فلان امیر قدرتمند یا فقیه دانشمند مشغولاند(21) و حال آنکه کاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوى افق دور کمال مطلق در حرکتاند و جز او نجویند و نخواهند جست، و ثناخوان اویند و ثناى دیگرى نتوانند گفت، ثناى هر چیز و هر کس، ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر این پندار باطل است که ثناى دیگرى را مىگوید.(22)
اشاره به این مطلب عمیق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سرودههاى نمکین امام راحل(س) نیز به چشم مىخورد:
کس را نتوان یافت که جویاى تو نیست
جوینده هرچه هست خواهان تو هست(23)
دلها همه صیدهاى در بند تو اَند
جوینده توست هر کسى در هر کیش(24)
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت
تا فاش شود آنچه همه در پى آناند(25)
غیر ره دوست کى توانى رفتن؟
جز مدحت او کجا توانى گفتن؟
هر مدح و ثنا که مىکنى مدح وى است
بیدار شو اى رفیق! تا کى خفتن؟(26)
ذرات وجود، عاشق روى ویند
با فطرت خویشتن ثناجوى ویند
ناخواسته و خواسته دلها همگى
هرجا که نظر کنند در سوى ویند(27)
آن کیست که روى تو به هر کوى ندید؟
آواى تو در هر در و منزل نشنید؟
کو آن که سخن ز هرکه گفت از تو نگفت؟
آن کیست که از مىوصالت نچشید؟(28)
***
این شیفتگان که در صراطاند همه
جوینده چشمه حیاتاند همه
حق مىطلبند و خود ندانند آن را
در آب به دنبال فراتاند همه(29)
***
ما ندانیم که دلبسته اوییم همه
مست و سرگشته آن روى نکوئیم همه
فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما
در پى غمزه او بادیه پوئیم همه
ساکنان در میخانه عشقیم مدام
از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه
هرچه بوئیم زگلزار گلستان وى است
عطر یار است که بوئیده و بوئیم همه
جز رخ یار جمالى و جمیلى نبود
در غم اوست که در گفت و بگوئیم همه
خود ندانیم که سرگشته و حیران همگى
پىآنیم که خود روى به روئیم همه(30)
بنابراین نه تنها انسانها بلکه همه موجودات، مفطور به فطرت توحیدىاند(31) و چنان که قبلاً گذشت، غایت تمام آمال و افعال انسان یعنى آنچه افراد بشر را به این همه حرکات، سکنات، زحمات و جدّیّات طاقت فرسا در رشتههاى گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به کمال بىکران است.(32) و هرکس نسبت به هر کارى قیام و اقدام مىکند براى آن است که آن را کمال مىداند(33) گرچه خود از این امر، غافل یا در تشخیص کمال، دچار خطا باشد؛ بلکه توجه به هر چیز و هر کس از قبیل محبوبهاى دنیوى و صورى نظیر زن و فرزند و قبیله و عشیره و سران و سلاطین و شاهان و امیران و سپهبدان، یا مطلوبهاى اخروى و معنوى مانند علما و عرفا و انبیاء و اولیاء، و از این بالاتر حتى توجّه کافران دنیا طلب به اهواء و امیال نفسانى، همگى عین توجه به «واحد کامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حرکتى واقع نگردد جز براى او و وصول به آستان او، و قدمى برداشته نشود جز به سوى او، و دیدهاى ننگرد جز به روى او، و رهروى ره نپوید جز در کوى او.
4 - عشق فعلى بشر به کمال مطلق، از ادله محکم اثبات کمال مطلق است.(35) توضیح آن که عشق فعلى، یک حقیقت ذات اضافه است که بنابر تلازم ناشى از تضایف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «کمال مطلق» باید موجود باشد تا آدمى به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعلیت برسد، و کمال مطلق نیز جز «موجود مطلق» که تمام دار تحقق، جلوهاى از اوست(37) و آن همان خداى سبحان باشد نخواهد بود؛ چه این که حکیم نامى و عارف نامور مرحوم آقاى شاهآبادى (رضوان اللّه تعالى علیه) فرمودهاند:
«اکنون که (اولاً) از وجود عشق به کمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خویش آگاه شدى به طورى که همه انسانها در آن یکساناند، چه پیامبر و چه جانشین او، چه مؤمن و چه کافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانیاً) دانستى که عشق (فعلى) از صفات اضافى است که معشوق (بالفعل) مىخواهد، (بر اساس این دو مقدمه) باید به وجود معشوق فطرت(یعنى کمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حکم کنى(زیرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان که مولاى ما (علیه السلام) فرموده است: کور باد(38) چشمى که تو را نبیند، و در جایى دیگر نیز فرموده: تو را به وسیله تو شناختم و تو بودى که مرا به خودت راهنمایى نمودى»(39).
5 - از آن جا که بشر، خداخواه و حق طلب آفریده شده است و «فطرت اولیه» وى به نور توحید روشن مىباشد،(40) هرگونه توجه به ماسوى اللّه، گرایش «فطرت ثانویه» انسان که محصول اعوجاج و انحراف فطرت اولیه در اثر پیروى شیطان(به عنوان علت بعید) با سوء اختیار خود انسان (به عنوان علت قریب) است محسوب مىشود.(41)
از این رو تربیت صحیح که در آموزههاى دینى از آن به عنوان «هدایت» تعبیر مىشود عبارت از راهنمایى انسان در مسیرى و به سوى هدفى است که با اقتضائات فطرت اولى(42) او که ودیعه الهى است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شکوفایى نهال فطرت گردد(43) که این رسالت عظیم جز در مکتب وحى خداوند فطرت آفرین ایفاء نخواهد شد(44) لذا امام خمینى(س) مىفرمایند: قرآن کریم ما را به مقاصد عالیهاى هدایت مىکند که توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمىدانیم(45) چه این که استاد عالیقدرشان (رضوان اللّه تعالى علیهما) پیام آوران الهى را شارحان کتاب ذات انسانها و مفسران صحیفه جان آدمیان دانستهاند.(46)
زیرا کتاب فطرت، فصیحترین کتب الهى است(47) که اگر سرگشتگان وادى حیرت، بدان رجوع و صحیفه ذات خود را تورّق کنند
مشاهده خواهند کرد که با قلم قدرت الهى در آن چنین مرقوم شده است: «وجهت وجهى للذى فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)
گر تو را دیدار او باید برآ بر طور دل
حاجت رفتن چو موسى سوى کوى طور نیست(49)
مرا که جنت دیدار در درون دل است
چه التفات به جنّات و حور عین باشد(50)
مغربى علم تر و خشک زدل بر مىخوان
دل کتابى است که او جامع هر خشک و تر است(51)
مرا به هیچ کتابى مکن حواله دگر
که من حقیقت خود را کتاب مىبینم(52)
و براى آن که خداى ناخواسته انسان با سوء تدبیر خود، مایه اطفاء نور فطرت اولى خویش نگردد و با دست خویش، موجبات ضلالت خود را فراهم نکند بلکه بکوشد تا نداى آشناى حقطلبى فطرت را شنیده و آن را اجابت کند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را که جدید العهد به ملکوت عالماند(53) و نفوس آنان چونان آینه صیقلى است که هنوز از فطرت اولیه جدا نشده و همه چیز بر صفحه سیمگون آن قابل ترسیم و تصویر است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و امیال باطل آن و محاسبه مستمر فراخواندهاند.(55)
امید است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعالیم نورانى قرآن و عترت به بارگاه قرب خویش بپذیرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خویش محروم نفرماید.
و آخر دعوینا ان الحمد للّه رب العالمین. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. چهل حدیث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودى و سعى است نه مطلق مفهومى و ذهنى. 5. محرم راز، ص 14 - 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حدیث، ص 185. 6. صحیفه نور، ج 14، ص 134. چهل حدیث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حدیث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 - 13. ره عشق، ص 24. جلوههاى رحمانى، ص 37. چهل حدیث، ص 185. 11. چهل حدیث، ص 183. 12. جلوههاى رحمانى، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خویش از ایشان به عنوان شیخ عظیم الشأن، جلیل و عارف کامل و استاد خویش در معارف الهى یاد و نام شریف وى را با «تفدیه» ذکر مىکنند. 14. چهل حدیث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص 37 - 35. 17. حضرت امام (س) نیز صریحاً به این موضوع اشاره نمودهاند: صحیفه نور، ج 12، ص 221. جلوههاى رحمانى، ص 28 - 27. چهل حدیث، ص 183. 18. چهل حدیث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حدیث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 - 23. تفسیر سوره حمد، ص 15. 23. دیوان امام خمینى (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 - 11. 32. چهل حدیث، ص 182. 33. صحیفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحیفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 - 11. جلوههاى رحمانى، ص 27. چهل حدیث، ص 185. 35. صحیفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حدیث، ص 186 - 184. صحیفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 - 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبیر صحیحتر: «کور است...» یعنى «عمیت» فعل ماضى باشد نه فعل دعایى. 40. صحیفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحیفه نور، ج 6، ص 280 - 279. ره عشق، ص 32. 42. فطرت انسان در نیل آدمى به فضایل، به نحو اقتضاء، موثر است نه علیت تامه تا تخلفناپذیر باشد چه این که هدایت الهى نیز این چنین است. 43. صحیفه نور، ج 14، ص 28. 44. صحیفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 45. صحیفه نور، ج 12، ص 225. 46. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 47. سرالصلوة، ص 21 48. چهل حدیث، ص 184. 49. دیوان شمس مغربى(قده)، ص 25. 50. همان ، ص 54. 51. همان، ص 27. 52. همان. 53. صحیفه نور، ج 14، ص 102. 54. صحیفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اکبر، ص 53. چهل حدیث، ص 499. 55. جهاد اکبر، ص 53 - 52، صحیفه نور، ج 1، ص 125. براى تفص
مهمترین ویژگى فطرى آدمى
1 - گرچه انسان داراى گرایشهاى فطرى متعددى چون راحتطلبى،(1) جمال دوستى، علم جویى، قدرت خواهى، میل به جاودانگى(2) و تمایل به حریت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است لیکن کثرت موارد یاد شده اعتبارى است نه حقیقى؛ زیرا هر کدام از عناوین مذکور، یکى از مظاهر محبت انسان به «کمال مطلق»(4) و نفرت وى از «نقص» است که نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلکه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5)
2 - متعلّق عشق فعلى انسان، «حقیقت کمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است که هیچ چیز جز دست یافتن به ساحت کمال مطلق، انسان را سیر نمىکند و قلب وى با نیل به هیچ مطلوبى مگر کمال نامحدود نمىآرَمَد، هرچند در اوایل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در کمال محدود جستجو و در تشخیص کمال مطلق اشتباه کند.(7)
توضیح آن که هر کس به فطرت خویش رجوع کند، این واقعیت را در مىیابد که هرگاه قلب او به مرتبهاى از کمال نائل آید، به مجرد آن که مرتبه بالاترى از آن را بیابد، از اولى منصرف و به مرتبه کاملتر منعطف مىگردد.(8) زیرا هر کمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمى از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در کمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، کمال آن است نه نقص آن که مورد انزجار فطرت مىباشد.(10) خلاصه این که قلب انسان در هیچ مرتبهاى از مراتب کمال و هیچ حدى از حدود آن، رحل اقامت نمىافکند بلکه با نیل به هر مرحله مادون، میل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزونتر و آتش عشق و سوز و اشتیاق در وى نسبت بدان افروختهتر مىگردد.(11)
بنابراین پاسخ این سؤال که:«مطلوب اصلى و محبوب اصیل انسان چیست؟»، به جواب این پرسش باز مىگردد که:«طمأنینه قلوب آدمیان در وصول به چیست؟». و چون اطمینان دلها و آرامش جانهاى آدمیان و صیانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سایه رسیدن به مقصد «کمال مطلق» که در وى هیچ شائبه نقصان راه نمىیابد و تهدید هیچ تحدیدى را برنمىتابد حاصل مىشود،(12) لذا غایت آمال و اعمال انسان نیز چیزى جز باریافتن به ساحت کمال بىنهایت نخواهد بود.
مرحوم آیة اللّه میرزا محمد على شاهآبادى اصفهانى (قده)(13) را - که کثیرى از معارف الهى را با استمداد از فطرت و گرایشهاى آن ثابت مىکنند(14) و حضرت امام(س) نیز در مقام اشاره اجمالى به «احکام فطریات»، استفادات خویش را از محضر شریف ایشان بیان مىنمایند و رهآورد آن بزرگوار را در این میدان متفرّد مىدانند -(15) در این زمینه، بیانى راهگشا و دلرباست: «براى بیان اقامه چهره عقل به سمت دین، گوییم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب کمال و حسن و جمال است چنان که اگر به کره زمین هم احاطه پیدا کند و به هرچه کمال و جمال در آن است ظفر یابد، باز هم آرام و قرار نمىگیرد و اگر به وجود کمال و جمالى در کرات و افلاک دیگر اطلاع حاصل کند یا حتى وجود آنها را در کرات دیگر محتمل بداند، هر آینه آرزوى آنها را در دل مىپروراند و اگر فرضاً به آنها دست یابد و احاطه پیدا کند، باز سیر نخواهد شد.»(16) و در این اثناء اگر بشنود که مردانى به عنوان انبیاء مىگویند در ماوراء جهان طبیعت، عالمى وجود دارد که کمال آن نشأه با کمال و جمال عالم طبیعت قابل مقایسه نیست، باز هرآینه آن جهان را آرزو مىکند هرچند به نبوت و صداقت آنها یقین نداشته باشد و همین طور...
پس از این مراجعه به کتاب ذات و کتیبه فطرت، حقایقى براى ما منکشف مىگردد:
اول آنکه: آنچه به عنوان کمال محدود بدان دست یافتهایم، معشوق ما نبوده زیرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آینه عاشق در اثر وصول به آنها، «سکونت» مىیافت و هرگز از آنها دست نمىکشید. و چون دیدیم که آرامش نیافت و از آنها تجاوز کرد، معلوم مىشود که آنها معشوق فطرت نبوده است.
دوم آنکه: عشق داراى نهایت و پایانى نیست زیرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب کمال به اکمل عبور مىکند گرچه وجود آن اجمل و اکمل نزد او محتمل باشد نه متیقّن.
سوم آنکه: در فطرت انسان فتورى راه نمىیابد اگر چه براى تحصیل معشوق خویش، مسالک بى شمار و طرق بسیار را بپیماید و خود را در مهلکههاى فراوان بیافکند.
اکنون که این مراجعه و مکاشفه را شناختى، پس با مطالعه به فطرت خویش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اى ذات من و حقیقت من! هر اندازه از کمال به عنوان طعام معنوى و روحانى به تو اطعام کردم و به هر میزان، تو را از شراب جمال سیراب نمودم، باز گرسنه و تشنهاى و سیر و سیراب نگشتى! پس از من چه مىخواهى؟» آنگاه به پیامى که با لسان فطرت و صداى رسا به تو الهام مىشود گوش کن که چنین مىگوید:«من عاشق کمال خالص بىشائبه نقص و جمال صرف بى شوب قبحم.»(17)
3 - هر چند دست تغییر و تبدیل، به دامان والاى فطرت و گرایشهاى آن نمىرسد(18) و از این رو، نائره عشق به کمال بىپایان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) لیکن گاهى انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخیص کمال و آن که کمال بى حدّ و عدّ در چیست و کامل مطلق کیست و محبوب و معشوق در کجاست، به اشتباه مىافتد،(20) مرغوب اصیل خود را گم مىکند و از موجودى که گرایش عالى باطنى وى به سوى اوست روى برمىتابد و به غیر او دل مىبندد و سرمىسپارد.
به عنوان نمونه، شاعران و مدیحه سرایان گمان مىکنند به مدح فلان امیر قدرتمند یا فقیه دانشمند مشغولاند(21) و حال آنکه کاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوى افق دور کمال مطلق در حرکتاند و جز او نجویند و نخواهند جست، و ثناخوان اویند و ثناى دیگرى نتوانند گفت، ثناى هر چیز و هر کس، ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر این پندار باطل است که ثناى دیگرى را مىگوید.(22)
اشاره به این مطلب عمیق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سرودههاى نمکین امام راحل(س) نیز به چشم مىخورد:
کس را نتوان یافت که جویاى تو نیست
جوینده هرچه هست خواهان تو هست(23)
دلها همه صیدهاى در بند تو اَند
جوینده توست هر کسى در هر کیش(24)
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت
تا فاش شود آنچه همه در پى آناند(25)
غیر ره دوست کى توانى رفتن؟
جز مدحت او کجا توانى گفتن؟
هر مدح و ثنا که مىکنى مدح وى است
بیدار شو اى رفیق! تا کى خفتن؟(26)
ذرات وجود، عاشق روى ویند
با فطرت خویشتن ثناجوى ویند
ناخواسته و خواسته دلها همگى
هرجا که نظر کنند در سوى ویند(27)
آن کیست که روى تو به هر کوى ندید؟
آواى تو در هر در و منزل نشنید؟
کو آن که سخن ز هرکه گفت از تو نگفت؟
آن کیست که از مىوصالت نچشید؟(28)
***
این شیفتگان که در صراطاند همه
جوینده چشمه حیاتاند همه
حق مىطلبند و خود ندانند آن را
در آب به دنبال فراتاند همه(29)
***
ما ندانیم که دلبسته اوییم همه
مست و سرگشته آن روى نکوئیم همه
فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما
در پى غمزه او بادیه پوئیم همه
ساکنان در میخانه عشقیم مدام
از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه
هرچه بوئیم زگلزار گلستان وى است
عطر یار است که بوئیده و بوئیم همه
جز رخ یار جمالى و جمیلى نبود
در غم اوست که در گفت و بگوئیم همه
خود ندانیم که سرگشته و حیران همگى
پىآنیم که خود روى به روئیم همه(30)
بنابراین نه تنها انسانها بلکه همه موجودات، مفطور به فطرت توحیدىاند(31) و چنان که قبلاً گذشت، غایت تمام آمال و افعال انسان یعنى آنچه افراد بشر را به این همه حرکات، سکنات، زحمات و جدّیّات طاقت فرسا در رشتههاى گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به کمال بىکران است.(32) و هرکس نسبت به هر کارى قیام و اقدام مىکند براى آن است که آن را کمال مىداند(33) گرچه خود از این امر، غافل یا در تشخیص کمال، دچار خطا باشد؛ بلکه توجه به هر چیز و هر کس از قبیل محبوبهاى دنیوى و صورى نظیر زن و فرزند و قبیله و عشیره و سران و سلاطین و شاهان و امیران و سپهبدان، یا مطلوبهاى اخروى و معنوى مانند علما و عرفا و انبیاء و اولیاء، و از این بالاتر حتى توجّه کافران دنیا طلب به اهواء و امیال نفسانى، همگى عین توجه به «واحد کامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حرکتى واقع نگردد جز براى او و وصول به آستان او، و قدمى برداشته نشود جز به سوى او، و دیدهاى ننگرد جز به روى او، و رهروى ره نپوید جز در کوى او.
4 - عشق فعلى بشر به کمال مطلق، از ادله محکم اثبات کمال مطلق است.(35) توضیح آن که عشق فعلى، یک حقیقت ذات اضافه است که بنابر تلازم ناشى از تضایف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «کمال مطلق» باید موجود باشد تا آدمى به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعلیت برسد، و کمال مطلق نیز جز «موجود مطلق» که تمام دار تحقق، جلوهاى از اوست(37) و آن همان خداى سبحان باشد نخواهد بود؛ چه این که حکیم نامى و عارف نامور مرحوم آقاى شاهآبادى (رضوان اللّه تعالى علیه) فرمودهاند:
«اکنون که (اولاً) از وجود عشق به کمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خویش آگاه شدى به طورى که همه انسانها در آن یکساناند، چه پیامبر و چه جانشین او، چه مؤمن و چه کافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانیاً) دانستى که عشق (فعلى) از صفات اضافى است که معشوق (بالفعل) مىخواهد، (بر اساس این دو مقدمه) باید به وجود معشوق فطرت(یعنى کمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حکم کنى(زیرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان که مولاى ما (علیه السلام) فرموده است: کور باد(38) چشمى که تو را نبیند، و در جایى دیگر نیز فرموده: تو را به وسیله تو شناختم و تو بودى که مرا به خودت راهنمایى نمودى»(39).
5 - از آن جا که بشر، خداخواه و حق طلب آفریده شده است و «فطرت اولیه» وى به نور توحید روشن مىباشد،(40) هرگونه توجه به ماسوى اللّه، گرایش «فطرت ثانویه» انسان که محصول اعوجاج و انحراف فطرت اولیه در اثر پیروى شیطان(به عنوان علت بعید) با سوء اختیار خود انسان (به عنوان علت قریب) است محسوب مىشود.(41)
از این رو تربیت صحیح که در آموزههاى دینى از آن به عنوان «هدایت» تعبیر مىشود عبارت از راهنمایى انسان در مسیرى و به سوى هدفى است که با اقتضائات فطرت اولى(42) او که ودیعه الهى است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شکوفایى نهال فطرت گردد(43) که این رسالت عظیم جز در مکتب وحى خداوند فطرت آفرین ایفاء نخواهد شد(44) لذا امام خمینى(س) مىفرمایند: قرآن کریم ما را به مقاصد عالیهاى هدایت مىکند که توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمىدانیم(45) چه این که استاد عالیقدرشان (رضوان اللّه تعالى علیهما) پیام آوران الهى را شارحان کتاب ذات انسانها و مفسران صحیفه جان آدمیان دانستهاند.(46)
زیرا کتاب فطرت، فصیحترین کتب الهى است(47) که اگر سرگشتگان وادى حیرت، بدان رجوع و صحیفه ذات خود را تورّق کنند
مشاهده خواهند کرد که با قلم قدرت الهى در آن چنین مرقوم شده است: «وجهت وجهى للذى فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)
گر تو را دیدار او باید برآ بر طور دل
حاجت رفتن چو موسى سوى کوى طور نیست(49)
مرا که جنت دیدار در درون دل است
چه التفات به جنّات و حور عین باشد(50)
مغربى علم تر و خشک زدل بر مىخوان
دل کتابى است که او جامع هر خشک و تر است(51)
مرا به هیچ کتابى مکن حواله دگر
که من حقیقت خود را کتاب مىبینم(52)
و براى آن که خداى ناخواسته انسان با سوء تدبیر خود، مایه اطفاء نور فطرت اولى خویش نگردد و با دست خویش، موجبات ضلالت خود را فراهم نکند بلکه بکوشد تا نداى آشناى حقطلبى فطرت را شنیده و آن را اجابت کند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را که جدید العهد به ملکوت عالماند(53) و نفوس آنان چونان آینه صیقلى است که هنوز از فطرت اولیه جدا نشده و همه چیز بر صفحه سیمگون آن قابل ترسیم و تصویر است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و امیال باطل آن و محاسبه مستمر فراخواندهاند.(55)
امید است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعالیم نورانى قرآن و عترت به بارگاه قرب خویش بپذیرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خویش محروم نفرماید.
و آخر دعوینا ان الحمد للّه رب العالمین. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. چهل حدیث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودى و سعى است نه مطلق مفهومى و ذهنى. 5. محرم راز، ص 14 - 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حدیث، ص 185. 6. صحیفه نور، ج 14، ص 134. چهل حدیث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حدیث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 - 13. ره عشق، ص 24. جلوههاى رحمانى، ص 37. چهل حدیث، ص 185. 11. چهل حدیث، ص 183. 12. جلوههاى رحمانى، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خویش از ایشان به عنوان شیخ عظیم الشأن، جلیل و عارف کامل و استاد خویش در معارف الهى یاد و نام شریف وى را با «تفدیه» ذکر مىکنند. 14. چهل حدیث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، ص 37 - 35. 17. حضرت امام (س) نیز صریحاً به این موضوع اشاره نمودهاند: صحیفه نور، ج 12، ص 221. جلوههاى رحمانى، ص 28 - 27. چهل حدیث، ص 183. 18. چهل حدیث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حدیث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 - 23. تفسیر سوره حمد، ص 15. 23. دیوان امام خمینى (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 - 11. 32. چهل حدیث، ص 182. 33. صحیفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحیفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 - 11. جلوههاى رحمانى، ص 27. چهل حدیث، ص 185. 35. صحیفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حدیث، ص 186 - 184. صحیفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 - 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبیر صحیحتر: «کور است...» یعنى «عمیت» فعل ماضى باشد نه فعل دعایى. 40. صحیفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحیفه نور، ج 6، ص 280 - 279. ره عشق، ص 32. 42. فطرت انسان در نیل آدمى به فضایل، به نحو اقتضاء، موثر است نه علیت تامه تا تخلفناپذیر باشد چه این که هدایت الهى نیز این چنین است. 43. صحیفه نور، ج 14، ص 28. 44. صحیفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 45. صحیفه نور، ج 12، ص 225. 46. رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 47. سرالصلوة، ص 21 48. چهل حدیث، ص 184. 49. دیوان شمس مغربى(قده)، ص 25. 50. همان ، ص 54. 51. همان، ص 27. 52. همان. 53. صحیفه نور، ج 14، ص 102. 54. صحیفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اکبر، ص 53. چهل حدیث، ص 499. 55. جهاد اکبر، ص 53 - 52، صحیفه نور، ج 1، ص 125. براى تفص