آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

صعوبت انسان شناسى‏
چون مکتب وحى، قدر انسان را بسى والا دانسته و او را در صدر خلافة اللهى نشانده است لذا دشوارى انسان‏شناسى کمتر از سختى خداشناسى نیست. بر این اساس، امام خمینى «س» بر این باورند که انسان موجود پیچیده‏اى است که معناى حقیقى آن را جز خداوند و آنان که ملهم به الهام الهى‏اند کسى نمى‏داند.(1) و ماهیت انسان تنها براى خداى سبحان و کسانى که معلّم به علوم الهى‏اند قابل دستیابى است لذا استنباط تعلیق به امر محال از حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(2) مستبعد نمى‏باشد.(3) فصل اول: مناط انسانیّت‏
1- از نظر امام امّت «س» انسان یک موجود جامع است(4) که همه مراتب وجود اعم از عینى، مثالى و حسى را دارا مى‏باشد و عوالم غیب و شهادت در نهاد او منطوى است.(5)
قشر انسانیت، جسم مادّى انسان و لُب آن، روح مجرد و نفس ناطقه اوست که از تجرّد عقلانى(6) و وحیانى برخوردار است. روح و جسم با هم وحدت دارند، روح، باطن جسم و جسم، ظاهر روح و ظلّ آن است(7) بنابراین بدن طبیعى، نازل‏ترین مرتبه از مراتب انسان و مبدأ سیر و حرکت این موجود متحرک به سوى کمال در اثر تربیت انسان کامل مى‏باشد و سفر انسان از منزل طبیعت آغاز مى‏شود تا به جایى برسد که در وهم هیچ کس ناید.(8)
به نظر ایشان، انسان از یک سو مولود عالم طبیعت و فرزند این آب و خاک است و حبّ دنیا از بدء نشو و نما در قلبش مغروس است(9) و از سوى دیگر «ولیده علم الأسماء»(10) است که اگر از عین صافى عقل و رحیق مختوم وحى (11) سیراب گردد، شجره طوبى خواهد شد که: «أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أکلها کلّ حینٍ باذن ربّها.»(12)
غرض آن که قلب انسانى لطیفه‏اى متوسط بین نشأه ملک و ملکوت و عالم دنیا و آخرت است که یک وجهه آن به عالم دنیا و ملک است و بدان وجهه به تعمیر این عالم مى‏پردازد و دیگر وجهه آن به عالم آخرت و ملکوت است که بدان وجهه به‏تعمیر آن عالم اقدام مى‏کند. به تعبیر دیگر، قلب به منزله آینه دورویى است که یک روى آن به جهان غیب است و صُوَرِ ملکوتى در آن منعکس مى‏شود و روى دیگر آن به جهان شهادت است که صُوَرِ ملکى در آن انعکاس مى‏یابد.(13) لذا همان طورى که غفلت از مرتبه عالیه (جنبه معنوى و باطنى) انسان)،(14) ناصواب و زیان بار است، عدم توجه به مرتبه نازله (جنبه مادى و ظاهرى) آدمى(15) نیز ناروا و ضرر آفرین خواهد بود(16) زیرا تربیت انسان، فرع معرفت اوست.
و چون مکاتب مادّى از درک ماوراء این عالم و از جمله بعد ماوراء طبیعى انسان، محجوب‏اند و آدمى را تنها به جنبه طبیعى او مى‏شناسند، انسان را حیوان پنداشته و رشد او را منحصر در ادراکات مادّى دانسته‏اند(17) که همان خوردن و خوابیدن و آشامیدن و نوشیدن و پوشیدن و آمیختن است و نام آن‏ها را «امور عینى» نهاده‏اند زیرا پندار باطل آنها این است که امر عینى چیزى جز عالم طبیعت نیست در حالى که پست‏ترین عوالم وجود، عالم طبیعت است و غیر از جهان مادّه عوالم بسیارى هست که نسبت به طبیعت، حظّ بیشترى از عینیّت دارند.(18)
2- آنچه انسانیت انسان بدان قائم است روح انسان است نه جسم او.(19) امام راحل«س» از این اصل قویم، فروعى چند استفاده کرده‏اند:
الف - اگر روح انسان، سالم، آزاد و قوى باشد باکى نیست از آن که اعضا و جوارح وى معلول، بدن وى مغلول و جسم او رنجور باشد.(20) لذا سازندگى روحى مقدم بر همه سازندگى‏هاست.(21)
ب - چون بقاء از آن روح مجرد و فناء دامنگیر جسم مادّى است،(22) آنچه از بین رفتنى است و سهمى از بقاء ندارد نظیر ثروت، قدرت، شهرت و دیگر عناوین وهمى و اعتبارى، معیار سعادت نخواهد بود زیرا هنگام مرگ، انسان را رها و ترک مى‏کند و انسان با دست تهى از این امور به عالم دیگر سفر مى‏کند. قهراً امتیاز افراد از یکدیگر نیز به امور یاد شده وابسته نیست بلکه به میزان نزاهت، سلامت و طهارت باطن آنهاست.(23)
ج - حسن و قبح، صلاح و فساد، و فضیلت و رذیلت اعمالى که از انسان صادر مى‏شود ناشى از جهات روحى اوست: «از کوزه همان برون تراود که در اوست».(24)
اعمال انسان به حسب صورت، چندان تفاوتى با یکدیگر ندارد، بلکه آنچه فارق بین اعمال است، نیّات، مقاصد، اغراض، انگیزه‏ها و غایات آنهاست که همانا روح عمل مى‏باشد(25) و انسان را به اراده و تصمیم و پس از آن، انجام عمل وادار مى‏کند و مرحله اخیر که در آن سخن از جوارح به میان مى‏آید همانا پیکر عمل مى‏باشد.
بر همین اساس، علماى اخلاق گفته‏اند: اگر انسان نیّت عمل خیر یا شرّى را در سر بپروراند، در طهارت یا قذارت باطن او اثر خاص خود را خواهد گذاشت هر چند نیّت او به عمل ننشیند و فعلى از وى صادر نشود زیرا حسن اثر یا سوء تأثیر افعال در روح انسان، دائر مدار «نیت» است نه تحقق عمل در خارج.
د - اکتفاء به تأمین نیازهاى جسمى و رفع حوائج مادى، نه تنها عطش اصیل انسانى را که همانا عطش روحى باشد فرو نمى‏نشاند و نهاد ناآرام انسان را آرامش نمى‏بخشد بلکه هر نوع افزون‏طلبى و زیاده‏خواهى مادى، نتیجه‏اى جز ازدیاد حرص و طمع و در نهایت مسخ انسان و قلب ماهیت وى را به دنبال نخواهد داشت.(26)
3 - تحقق موجودى به نام «انسان»، محصول پیوند روح آدمى با بدن وى است که اولى به عالم پاک و دومى به جهان خاک اسناد دارد و به همین علت، ارتباط این دو موجود نامسانخ(27) با هم در مدت عمر طبیعى، زمینه تزاحم گرایشهاى عالى و دانى انسان را فراهم مى‏کند چنان که تن‏پرورى مایه رنجش روح است و تزکیه روح پایه رنجورى بدن.
امام خمینى «س» به عنوان یکى از برترین شاگردان وحى انبیاء (علیهم السلام)، بر مبناى اصالت روح و گرایشهاى آن و فرعیت بدن و کششهاى آن، مکان بدن طبیعى انسان را که همانا عالم شهادت باشد به عنوان جهنام(28)، نعال وجود،(29) عبورگاه تنگ و تاریک، قریه ظلمانى، داربوار،(30) دار وحشت و ظلمت، خدر،(31) دار موحشه مستوحشه، دار غُرور،(32) دار غَرور،(33) دیار موحشه، قفس تنگ، قبر، النشأة الکدورة الضیقة، أسفل سافلین، طبیعت سافله، اسفل العوالم و اضیقها، زندان تاریک و محبس ظلمانى که به ارجاس و احداث و قذارات(34) و کثافات آلوده است نکوهش کرده‏اند که سرّ این نکوهش پس از ظهور سلطان آخرت و انکشاف حقیقت در اثر رفع حجابها از دیده دل و بیدارى دیدگان از خواب غفلت و برخاستن جانها از آرامگاه جهالت بر همگان آشکار خواهد شد.(35)
و در مقابل، مکانت روح ماوراء طبیعى انسان را که همانا عالم غیب باشد به عنوان وادى مقدس، مقام شامخ اقدس، وطن اصلى انسان، عالم طهارت و روحانیت، دار نور و کرامت و سرور و خلود و محفل انس مورد ستایش قرار داده‏اند.
زیرا به نظر شریف معظم له، کمال نهایى انسان که هدف از آفرینش انسان نیز جز دستیابى بدان نیست، عبارت از عروج طائر قدسى روح به عالم ملکوت و لقاء خداوند سبحان است. و مادامى که سالک، از دوستى شهوات دنیوى و زندان وحشتناک طبیعت هیولانى خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگى از علوم روحانى تطهیر نکرده و هنوز ذره‏اى از انانیت در وجود او باقى مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق براى او امکان نخواهد داشت.(36)
و رسیدن به عالم قرب جز با بدر آوردن نعلین «شهوت و غضب» و ترک هواى نفس و گسستن از غیر براى پیوستن به حضور مولا میسور نخواهد بود.(37)
و راز این که ما از دانش، جز مفهوم آن و از علوم رمزى انبیاء و اولیاء (علیهم السلام) و روایات آنها جز نقوش سیاه(بر صفحه سفید کاغذ) و پوسته آن، چیزى نمى‏دانیم نیز وابستگى ما به تاریکى جهان طبیعت و قصور نگرش ما به آن و تمسک ما به تار عنکبوتهاى تنیده شده از مادیات و اهتمام ما به این تارهاست و حال آن که سست‏ترین خانه‏ها خانه عنکبوت است.(38)
بارى، براى آنان که در این پست‏ترین منزل و درک اسفل و زمین دون، رحل اقامت افکنده و در این ستم‏خانه و سرزمینى که ساکنان آن مردگان‏اند سکنى گزیده‏اند، حق تجلّى نخواهد کرد مگر از پشت هزار حجاب ظلمانى و نورى که بعضى بر بعض دیگر انباشته‏اند... و آن‏ها که از این زندان و زنجیرهاى آن و از طبیعت و مرزهاى آن نجات و رهایى یافته‏اند و از آلودگى هیولاى جسمانیت و هیأتهاى آن و تیرگى و تاریکى عالم مادّه و طبقات آن بدورند و به عالم ملکوت بار یافته‏اند هزار هزار بار بیش از گروه قبل، وجه و جمال و بهاء حق (سبحانه و تعالى) را مشاهده مى‏کنند گرچه اینان نیز همچنان در حجابهاى نورانى و ظلمانى‏اند.(39)
و چون خداى سبحان خود با خلقت انسان، از یک سو سیمرغ جان را در دام تن گرفتار نمود و از سوى دیگر شوق پرواز در فضاى باز ملکوت و دیدار با جانان را در نهان او تعبیه کرد، معافى نیز جز خداى مبتلى نخواهد بود: «و اعلم...ان المبتلى هو المعافى.»(40)
آنکه به یک تیر ناز، کرد مرا صید عشق‏
باز تواند رهاند طائر پر بسته را(41)
هم درد و هم دوایى، هم حزن و هم فرح‏
هم قفل و هم کلیدى، هم حبس و هم نجات(42)

بر این اساس، امام راحل«س» فرموده‏اند: کسى که بازگشت انسان از اسفل سافلین و رجوع وى از دوزخ تاریک به دار کرامت و امن الهى و بیرون راندن آدمى از تاریکى‏ها به سوى نور و صیانت او از گزند رهزنان سلوک را عهده دار گشته همانا «اللّه» است چنان که در قرآن کریم فرمود: خداوند سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند، آنها را از تاریکى‏ها به سوى نور خارج مى‏سازد.(43)
پس سالک که در سلوک خود به سوى خداوند با قدم معرفت، طىّ طریق مى‏کند چونان مسافرى است که در راه وحشتناک تاریکى بار سفر به سوى حبیب خود بسته و شیطان، راه‏بند این طریق و خداوند سبحان با اسم جامع محیط خویش، نگاهبان سالک است.(44)
از این رهگذر روشن مى‏شود که چرا امام خمینى «س»، نزول کتب آسمانى مخصوصاً قرآن کریم را از عالم غیب به رفض طبیعت(45) و سبکبار شدن از عالم ماده(46) و تطهیر بواطن از ارجاس و قذارات و کثافات آن(47) و استخلاص مسجونین در زندان تاریک دنیا(48) و تخلیص انسان از این محبس ظلمانى(49) و هجرت از دارالغرور به دارالسرور(50) و مانند آن معلّل دانسته‏اند.
سرّش آن است که به باور ایشان، هدف اصیل از انزال صحف انبیاء(علیهم السلام) عموماً و قرآن کریم خصوصاً، ظهور خاصّ اسم شریف «معید» براى مؤمنان به غیب(پس از بروز نام مبارک «مبدء» براى آنان) با آزاد ساختن نفوس برگشته زندانى(51) از زندان طبیعت و چاه عمیق آن و راهنمایى غریبان این وحشت خانه‏ها به وطنهاى خویش مى‏باشد.(52)
چه این که ارمغان بى‏بدیل پیام آوران الهى (علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک نبى اکرم(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) خصوصاً، که از عالم علم الهى به عالم ملک نازل شده‏اند نیز چیزى جز آزادى زندانیانى که در بند زندان عالم طبیعت گرفتار آمده‏اند نمى‏باشد.(53)
و در حقیقت عبادات مخصوصاً نسخه جامعه نماز که برجسته‏ترین تعالیم مدرس وحى به شمار مى‏رود نیز به منظور خلاص طائران ملکوتى ارواح و نفوس انسان‏ها از قفس تنگناى طبیعت به کشف تام محمدى (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) ترتیب داده شده است.(54)
بر این اساس، پیام هاتف غیبى به انسان غریب دور از وطن که درد هجران، توان را از کف او ربوده است و حدیث غربت و فراق خود را چنین حکایت مى‏کند:
اندرین دیرکهن ریخته شد بال و پرم‏
بهر منزلگه خود بال و پرى مى‏جویم(55)
مرغ دل پر مى‏زند تا زین قفس بیرون شود
جان به جان آمد توانش تا دمى مجنون شود(56)
مرغ جان در این قفس بى‏بال و پر افتاد و هرگز
آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد(57)

آن است که: تا زمانى که در پرده عالم طبیعت و مستى شراب هیولى بسر مى‏برى، مشاهده خود و خویشتن خویش و قرائت کتاب ذات و زبور حقیقت وجودت براى تو ممکن نیست. پس از این قریه که ستم سراى تاریک و خانه وحشتناک وحشت‏افزا و نشأة تیره تنگ است بدرآى و بخوان و بالا برو.
تو را از کنگره عرش مى‏زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است!

و حجاب طبع و طبیعت را خرق کن زیرا تو متعلق به عالم قدس و طهارت و دار نور و کرامتى چنان که عارف شیرازى (قدس سره) گوید:
چاک خواهم زدن این دلق ریایى چه کنم‏
روح را صحبت ناجنس، عذابى است الیم(58)

خود را از این زندان تارک خارج ساز و از این قبر وحشتناک بیرون نما و بگو: پروردگارا، اى خدایى که مردگان را از گورها برانگیزى و در روز قیامت پراکنده سازى، جان‏هاى ما را از این قبرهاى کهنه بدرآور و بار ما را از این سرزمین ستم بربند تا در نشأة باطن انوار معرفت تو را مشاهده کنیم و سروش غیبى پیامبرت را با گوش دل بشنویم.(59)
اى طالب حق و سالک الى اللّه.. از جاى برخیز و از این مظلمه طبیعت و عبورگاه تنگ و تاریک دنیا هجرت کن و زنجیرها و سلسله‏هاى زمان را بگسلان و از این زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.(60)
یوسفا از چاه بیرون آى تا شاهى نمایى‏
گرچه از این چاه بیرون آمدن آسان نبودى(61)
باز کن این قفس و پاره‏کن این دام از پاى‏
پر زنان پرده دران رو به دیار دلدار(62)
اى مرغ چمن از این قفس بیرون شو
فردوس تو را مى‏طلبد مجنون شو
طاووسى و از دیار یار آمده‏اى‏
یادآور روى دوست شو مجنون شو(63)

کسانى که این نداى آسمانى را با اُذُن واعیه دل، شنیده و آن را پاسخ مثبت گفته‏اند، همانا «اهل یقین»اند که قلوب آنها از تیرگى عالم هیولى و غبار آن خالص گشته و از خواب آن عالم بیدار شده است...آنان که از آرامگاه عالم طبیعت برخاسته و از زندان تاریک ماده و و زنجیرهاى آن نجات یافته و دنیاى فرومایه و آرایش و زیورهاى آن را غایت تلاش و کوشش خویش قرار نداده و خود را در زمین، جاویدان ندانسته و آن را اقامت گاه و وطن خویش قرار نداده‏اند، و ورود آن‏ها در دنیا براى کاشتن بوده نه درو کردن زیرا دنیا کشتزار آخرت است، و براى حرکت انعطافى(نه استقامتى) بوده است(64) که انسان با آن به مقام انسانیت و مرتبه شایسته انسانى نائل مى‏شود و از دنیا به وطن اصلى خویش یعنى جایگاه پدر ما آدم (علیه السلام) باز مى‏گردد؛ چه این که در سروده مولوى نیز به این مطلب اشاره شده است:
بشنو از نى چون حکایت مى‏کند
از جدایى‏ها شکایت مى‏کند

تا آن جا که مى‏گوید:
هر کسى کو باز ماند از اصل خویش‏
باز جوید روزگار وصل خویش‏

... بارى آنها در دنیا مانند انسان کوچ کننده، آماده رحیل و مهیاى سفرند و نگرش آنها به این دنیا جز به عنوان نمونه‏اى از اسرار، رموز و حقایق عالم غیب نیست...سالکى که به این مقام رسیده است هرچیز را نشانه‏اى از حقایق عالم غیب مى‏بیند زیرا هر موجود حتى جماد و نبات، کتاب الهى است که سالک الى اللّه و مجاهد در راه خدا، اسماء و صفات الهى را به اندازه ظرف وجودى خویش از آن قرائت مى‏کند.(65) فصل دوم: سیّالیّت انسان‏
1 - از دیدگاه امام خمینى «س»، چون انسان اولاً در بدو تولد، همه خصائل اخلاقى ممدوح و مذموم را به نحو استعداد، واجد است و قابلیت تحصیل ملکات صالحه و رذیله را دارا مى‏باشد،(66)
و ثانیاً مجموعه قواى باطنى او اعم از بینش‏ها و گرایش‏هاى فطرى و طبیعى وى(67) نظیر علم جویى، قدرت‏طلبى (که گاه به صورت مملکت‏گیرى و فتوحات ظهور مى‏کند)(68)، شهوت و غضب (که گاه به شکل درندگى بروز مى‏یابد)، مطلق، نامحدود،غیرمتناهى و دائماً رو به تزاید است، و به تبع آن، قابلیت او براى تربیت نیز وقوف‏ناپذیر، بى‏حد و مرز و بى‏پایان مى‏باشد،(69) لذا موجود عجیب و اعجوبه‏اى است که اگر تحت تربیت صحیح و استقامتى واقع شود و صراط مستقیم را که غایت تربیت، حرکت در مسیر آن و منتهى الیه آن، کمال مطلق «اللّه» است طى کند، به بحر عظمت و کبریایى و عالى‏ترین مرحله در درجات کمال و سعادت صعود مى‏یابد و موجودى الهى و ملکوتى و منشأ همه روشنایى‏ها، خوبى‏ها و رهنمایى‏ها و پیشواى فوج ملائک خواهد شد(70) چه این که اگر خودرو پرورش یابد و به خود واگذار شود(71) یا تحت تربیت فاسد و اعوجاجى قرار گیرد و از مقصد قافله انسانیت منحرف گردد، به نازل‏ترین مرتبه در درکات نقص و شقاوت سقوط مى‏نماید و موجودى جهنمى و شیطانى و سرچشمه همه تیرگى‏ها، بدیها و رهزنى‏ها مى‏گردد(72) که هیچ یک از مخلوقات، حتى بهائم، سباع و شیاطین در انحطاط، دنائت و انحراف به حضیض او هبوط نخواهد کرد.(73) بنابراین بر خلاف دیگر موجودات، فاصله بین فرد کامل انسان و فرد ناقص او فراوان است(74) و آن قدر که این حیوان دو پا محتاج به تربیت است هیچ موجودى نیازمند به پرورش نیست.(75)
غرض آن که به باور ایشان، انسان در ابتداى پیدایش، پس از طىّ منازلى، حیوان ضعیف و ناقصى است که جز قابلیت ارتقاء به مقام انسانیت، امتیازى از سایر حیوانات ندارد.(76) در این مرحله، انسان حیوانى بالفعل است و فاقد هرگونه صفت (انسانى) مى‏باشد،(77) اما از این پس، اگر تحت تأثیر مربى و معلمى واقع و تربیت و تعلیم نشود، بعد از رسیدن به حدّ رشد و بلوغ، حیوان عجیب و غریبى خواهد شد که در اوصاف حیوانى، گوى سبقت را از سایر حیوانات و شیاطین خواهد ربود و در میان حیوانها و شیطانها، موجودى مانند او یافت نخواهد شد.(78) زیرا در این حال، او حیوان یا شیطانى «افسار گسیخته» مى‏باشد(79) که بهیمیت، سبعیت و شیطنت او نامحدود است، نه یک حیوان یا شیطان متعارف؛ و ممکن است همه چیز و همه کس حتى تمام بشریت را فوج فوج براى خود بخواهد و فداى خویش کند(80) و به فسادها، فتنه‏ها، جنایات و خیاناتى تن در دهد که از هیچ بهیمه، سبع یا شیطانى ساخته نباشد(81) چه این که در دوران سیاه و تباه جاهلیت قبل از انقلاب اسلامى، همگان شاهد بودند که چگونه سلاح در اختیار انسانهاى ناصالح و بى خرد قرار گرفت و فرد تزکیه نشده‏اى بر سرنوشت یک ملت سلطه یافت، و نیم قرن به افساد پرداخت و از اهلاک حرث و نسل دریغ ننمود.(82)
بنابراین آنچه در مرحله آغازین پیدایش انسان رخ مى‏دهد همانا ولادت اولیه است که از آن به عنوان «ولادت حیوانى» یاد مى‏کنند و پس از این مرحله، چنانچه متابعت از تمایلات نفسانى و امیال حیوانى مانع از تجلى حق با همه مراتب در انسان شود و کدورت و ظلمت هواى نفس، نور عقل و چراغ ایمان را در وى به کلى خاموش نماید، ولادت ثانویه که از آن به «ولادت انسانى» تعبیر مى‏شود اتفاق نخواهد افتاد.(83) در این صورت، انسان تا زمان رحلت از این عالم، در تاریکى حیوانیت که با آن متولّد شده است باقى مى‏ماند و هرگز خورشید انسانیت در سرزمین جان وى طلوع نخواهد کرد. خلاصه آن که مدت اقامت انسان در حضیض حیوانیت، بسیار طولانى است(84) چنان که ممکن است کسى تا آخر عمر خویش در حیوانیت، متوقف و از حق و حقیقت براى همیشه ممنوع و مصدود گردد و اَمَدِ حیوانى او هیچ‏گاه بسر نرسد.(85)
چنین انسانى هرچند در این عالم، داراى صورت انسانى است لیکن در عالم آخرت که سرایر مکشوف و ضمایر مشهود و صور حقیقى انسانها آشکار مى‏گردد، خود را جز حیوان یا شیطان نخواهد یافت.(86) زیرا همان طورى که انسان در این دنیا داراى یک صورت ملکى دنیوى است، در عالم پس از مرگ نیز یک صورت ملکوتى غیبى را دارا خواهد بود که تابع ملکات نفس و اخلاق مکتسب توسط روح است بدین نحو که اگر در دنیا، ملکه و سریره شخص، انسانى باشد، صورت ملکوتى او در عالم آخرت نیز انسانى است،(87) و در غیر این صورت، معاذ اللّه بهیمى، سبعى یا شیطانى یا حتى ترکیب نامأنوسى از بعضى بهائم، برخى سباع، و پاره‏اى از شیاطین خواهد بود که میمونها و خوک‏ها در برابر این صورت، زیبا جلوه مى‏کنند: «یحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازیر.»(88)
2 - براى آن که هرکس را یاراى آن باشد که خود را روزانه بلکه هر لحظه ارزیابى نماید تا دریابد که چه میزان از ولادت اولیه دور و به تولد ثانویه نزدیک شده است، امام امت «س» معیارى ارائه کرده‏اند و آن این که: هرگاه انسان ملاحظه کرد که در تمتعات و لذائذ خویش اعم از اکل و شرب، به افق حیوانى نزدیک است، یعنى مى‏خورد، مى‏آشامد، مى‏نوشد، مى‏پوشد و مى‏آمیزد بدون آن که بیاندیشد که مأکول، مشروب، ملبوس و منکوح وى از چه راهى (حلال یا حرام) تهیه و فراهم شده، باید بداند که حیوانى بیش نیست.(89) و هنوز تا مرز انسانیت فاصله دارد چه این که در روایات ما آمده است که کافر داراى هفت مِعاء(90) و مؤمن واجد معاء واحد است که عبارت از قانون اسلام باشد.(91) و هرگاه بر صادرات و واردات مملکت جان، نظارت کرد و خاطرات و خطورات قلبى را مراقبت نمود و پاس حرم دل داشت تا آشنا از حریم جان نرود و بیگانه جامه احرام در بر نکرده وارد آستان نشود، بداند که نهال انسانیت در نهاد وى بارور گشته و به ثمر نشسته است و از این جهت خداى سبحان را شاکر باشد. پاورقی ها:پى‏نوشت‏ها: - 1. صحیفه نور، ج 7، ص 224. 2. بحارالانوار، ج 2، ص 32 کتاب العلم، باب 9، ج 22 از رسول خدا(ص). غررالحکم و دررالکلم، ج 5؛ ص 194، ح 7946 از حضرت على (ع). 3. صحیفه نور، ج 14، ص 15. 4. همان، ج 2، ص 154. 5. شرح دعاى سحر، ص 208، انتشارات تربت، چاپ اول:1376. 6. صحیفه نور، ج 1، ص 234 - 233. 7. همان، ج 5، ص 155. 8. همان، ج 2، ص 225. 9. چهل حدیث، ص 122. 10. وصیتنامه سیاسى الهى امام خمینى(س)، ص 2. 11. رحیق مختوم (سوره مطففین، آیه 25) یعنى شراب صاف و نابى که از گزند ناخالصى، مصون و از آسیب التقاط، اختلاط و التفات به غیر صواب، محفوظ باشد. شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد اول، حکیم متألّه آیت اللّه جوادى آملى. 12. سوره ابراهیم، آیه 25 - 24. 13. چهل حدیث، ص 400 - 399. 14. صحیفه نور، ج 7، ص 180 - 179. 15. همان. 16. همان، ج 2، ص 155 - 154. 17. همان، ج 8، ص 81. 18. همان، ج 2، ص 155 - 154. 19. همان، ج 5، ص 118. 20. همان، ج 14، ص 30. 21. همان، ج 11، ص 80. 22. همان، ج 10، ص 8. 23. همان، ج 13، ص 263 - 262. 24. بابا افضل کاشانى. 25. صحیفه نور، ج 14، ص 30. 26. همان، ج 8، ص 62. 27. نامسانخ: دو موجودى که از سنخ یکدیگر نیستند. 28. «جهنام» به معناى بئربعید القعر است.(چاه عمیق) 29. پایین مجلس، کفش کن. دنیا در کفش کن جهان هستى است؛ جایى که در بیرون اتاق، کفشها را از پا در آورده و ردیف مى‏کنند.(پست‏ترین مکان) 30. داربوار: عالم هلاکت؛(سوره ابراهیم،آیه 28). 31. خَدر: پرده. صحیفه نور، ج 19، ص 287. 32. غُرور: فریب؛ (سوره آل عمران، آیه 185) و (سوره حدید، آیه 20). 33. غرور: فریبکار، (سوره حدید، آیه 14). 34. قذارات: ناپاکى‏ها. 35. شرح دعاى سحر، ص 219. 36. همان مصدر، ص 285. 37. شرح دعاى سحر، ص 281. 38. همان مصدر، ص 300 - 299. 39. شرح دعاى سحر، ص 286 - 285. 40. نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 31(به امام حسن مجتبى علیه السلام)، ص 917. 41. دیوان حکیم الهى قمشه‏اى (قده)، ص 53، غزل 46. 42. دیوان شمس مغربى (قده)، ص 17. 43. سوره بقره، آیه 257. 44. شرح دعاى سحر، ص 38 - 37، انتشارات اطلاعات. 45. رفض: واگذاشتن، دور افکندن. 46. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 40. 47. آداب الصلوة، ص 186 و شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 74 - 73. 48. همان، ص 185 - 184. 49. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 61. 50. آداب الصلوة، ص 195 - 193. 51. اگر چهره جان کسى از فطرت توحیدى او به سمت طبیعت حیوانى وى برگشت هرگز از فیض الهى بهره‏اى نمى‏برد همانند کاسه‏اى که دهان آن به طرف زمین باشد که هرچه باران از بالا ببارد چیزى درون آن قرار نمى‏گیرد بلکه از پشت او مى‏گذرد. قلب منکوس به طرف طبیعت نیز، هر فیضى از طرف خداوند متعال تنزل کند چیزى در درون او فرود نمى‏آید، چون این قلب متوجه خاک شد و تمام تلاش صاحب این قلب آن است که از خاک درآورده و خاک را تزئین کند. چنین انسانى که مانند دیگر حیوانات «منکوس الرأس» است و تمام اهتمام او به طرف خاک منعطف مى‏باشد، در قیامت نیز چون حیوان محشور مى‏شود و سرش به زیر است:«ولوترى اذالمجرمون ناکسوا رئوسهم عند ربهم...» (سوره سجده، آیه 12). تفسیر موضوعى قرآن کریم، آیت اللّه جوادى آملى، ج 5، ص 211، و چهل حدیث، ص 532. 52. شرح دعاى سحر، ص 249. 53. همان مصدر، ص 264. 54. سرالصلواة، ص 9. 55. دیوان امام خمینى (س)، ص 169. 56. همان مصدر، ص 113. 57. دیوان امام خمینى(س)، ص 97. 58. شرح دعاى سحر، ص 322. 59. مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایة، ص 37 و 39. 60. آداب الصلوة، ص 52. 61. دیوان امام خمینى (س)، ص 180. 62. همان مصدر، ص 124. 63. همان مصدر، ص 237. 64. مراد امام امت(س) از حرکت انعطافى، حرکتى است که منعطف و متوجه به غایت تکوینى انسان است و منظور از حرکت استقامتى، حرکت معطوف به طلب اقامت و ماندگارى در دنیاست که سیر انسان را به مقصود متوقف مى‏کند. 65. شرح دعاى سحر، ص 321، 320. 66. صحیفه نور، ج 6، ص 279. 67. «فرق بین فطرت و طبیعت»: فلسفه حقوق بشر: آیت اللّه جوادى آملى، ص 7. 68. صحیفه نور، ج 8، ص 62. 69. صحیفه نور، ج 2، ص 226 - 225. 70. چو مرغ از بیضه گردون درآ عنقاى قدسى تو که بر فوج ملائک خویشتن را پیشوا بینى‏ دیوان شمس مغربى(قده) و صحیفه نور، ج 10، ص 115. 71. صحیفه نور، ج 11، ص 124 - 123. 72. صحیفه نور، ج 7، ص 224. 73. همان، ج 11، ص 80. کشف الاسرار، ص 219. 74. همان، ج 13، ص 130. 75. همان، ج 11، ص 80. 76. چهل حدیث، ص 169 - 168. صحیفه نور، ج 8، ص 62. 77. صحیفه نور، ج 14، ص 72 - 71. 78. چهل حدیث، ص 169 - 168. 79. صحیفه نور، ج 7، ص 180 - 179. 80. صحیفه نور، ج 11، ص 124 - 123. 81. همان، ج 14، ص 103. 82. صحیفه نور، ج 8، ص 161. 83. چهل حدیث، ص 169 - 168. 84. صحیفه نور، ج 8، ص 61. 85. همان، ج 8، ص 82 - 81. چهل

تبلیغات