خاتمیت پیامبر اسلام
آرشیو
چکیده
متن
اسلام کاملترین و آخرین دین الهى و پیامبر آن آخرین رسول الهى است و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگرى نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانى منکر این عقیده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعى اصل خاتمیّت پیامبر اسلام را اثبات مىکند. قرآن مىفرماید: ما کان محمد ابااحد من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النبییّن و کان اللّه بکل شى علیماً (1)محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولى فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزى داناست.
خاتم (به فتح تا، یا به کسر تا) دلالت بر این مىکند که با نبوت مهر خورده و این مهر شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگرى با شریعتى جدید نخواهد آمد. چنان که موارد استعمال واژههاى هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نیز به همین معناست یعنى مهر کردن و به آخر رسیدن یا پایان یافتن است و به عبارت دیگر: خاتم به معناى چیزى است که به وسیله آن پایان داده مىشود و چون خاتم به معناى پایان دادن است پیامبر اسلام، پایان بخش نبوت است و خاتم الانبیاء بودن پیامبر به معناى خاتم المرسلین بودن هست زیرا مرحله رسالت مرحلهاى فراتر از نبوت است که با ختم نبوت رسالت نیز خاتمه مىیابد. روایات فراوانى نیز از پیامبر و ائمه وارد شده که بر همین معنا پافشارى مىکنند و این که برخى خاتم را به معناى انگشتر و چیزى که مایه زینت به حساب آوردهاند به خاطر همین است که نقش مهره را بر روى انگشتر هایشان مىکندند و بوسیله آن نامهها را مهر مىکردند که این مهر کردن حکایت از پایان نامه داشت. از این رو با دقت در روایات ذیل مىتوان پرده از ابهام این واژه برداشت.
1- انس مىگوید: از رسول خدا(ص) شنیدم، مىفرمود:انا خاتم الانبیاء و انت یا على خاتم الاولیاء. و قال امیر المؤمنین(ع) : ختم محمد(ص) الف نبى و انى ختمت الف وصى...»(2) من پایان دهنده پیامبران و تو یا على پایان بخش اولیاء هستى و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: محمد پایان بخش هزار پیامبر و من هزار وصى را پایان بخشیدم.
2- پیامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرینش اولین و از حیث بعثت آخرین پیامبرم.
3- پیامبر(ص) فرمود: «مثل من در بین پیامبران، مانند مردى است که خانهاى را بنا کرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگویند: بنایى زیباتر از این نیست جز این که یک خشت آن خالى است «فانا موضع اللبنة، ختم بى الانبیاء»،(4) و من پرکننده جاى آن خشت خالى هستم از این رو نبوّت پیامبران به من ختم پذیرفت.
4- امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارک و تعالى محمّداً الى الجنّ و الانس عامّة و کان خاتم الانبیاء و کان من بعده اثنى عشر الاوصیاء».(5)
5 - حقتعالى در خطاب به حضرت زکریّا فرمود: «یا زکریّا قد فعلت ذلک بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبیاء» پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پیامبران و پیامبرى بعد از او نیست.
6- حضرت موسى بن عمران (ع) نیز همچون سایر پیامبران این حقیقت را بر زبان آورده است که پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پیامبران است «قال رسول الله: و فیما عهد الینا موسى بن عمران (علیه السلام) انّه اذا کان آخر الزّمان یخرج نبىّ یقال له «احمد»(ص) خاتم الانبیاء لا نبىّ بعده، یخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پیغمبرى نیست و از صلب او دوازده پیشوا به تعداد اسباط بنى اسرائیل خارج مىشوند.
7- پیامبر (ص) همچنان فرمود جبرئیل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: یا محمّد(ص) خداوند تو را سیّد پیامبران و علىّ را سیّد اوصیاء قرار داد...«محمّد سیّد النبیّین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوة...»(7) محمّد سیّد پیامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.
8 - امیرالمؤمنین به کرات در جاى جاى نهج البلاغه به خاتمیّت حضرت محمّد (ص) تصریح کرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است که محمّد (ص) پایان بخش پیامبران است، مانند:
الف)(رسول اللهّ) فقفّى به الرسل و ختم به الوحى.(8)
ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)
ج) «امین وحیه و خاتم رسله».(10)
9- حضرت مسیح (علیه السلام) - بنا به نقل انجیل یوحنّا - فرمود: «انّى سائل ربّى ان یبعث الیکم «فارقلیط» آخر یکون معکم الى الابد و هو یعلّمکم کلّ شىءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم براى شما «فارقلیط» دیگرى (یعنى حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرماید که تا ابد با شما باشد و هر چیز را به شما بیاموزد.
10- امام محمّد باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه «ما کان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النّبییّن» مىفرماید: خاتم النّبییّن یعنى پیامبرى بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «یعنى لا نبىّ بعد محمّد».(12)
پرسش هایى درباره خاتمیت
از دیرباز پیرامون مسأله خاتمیت پرسش هایى مطرح بوده که امروزه نیز احیاناً در قالبهاى نوینى شکل گرفته و پارهاى اشکالهاى جدید نیز بر آن افزوده شده است، در آینده نیز دگر باره در همین شکل و یا در قالبهاى مدرنترى به بازار عرضه خواهد شد.
از این رهگذر ما در این نوشته به بعضى از آنها اشاره کرده و به پاسخ گویى خواهیم پرداخت:
الف) آیا با توجّه به سیر تکاملى بشر، چگونه انسان مىتواند از رهبرى آسمانى محروم باشد؟
ب) آیا قوانین عصر نبوّت مىتوانند در این روزگار جوابگو باشند؟
ج) آیا با قطع شدن وحى و نبوّت. باید انسان از ارتباط با جهان غیب محروم بماند؟
د) حجّیت و ولایت دینى از آن پیامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتمیّت شخصیّت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست، بدین معنا که خطاب پیامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و دیگر کتب آسمانى به ندرت استدلالهایى ، مانند: «لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)یافت مىشود از این رو شیوه سخن پیامبران این است که «ما على الرّسول الاّ البلاغ»(14) کارى جز تبلیغ و ابلاغ پیام الهى بر عهده پیامبر نیست حتّى «قل هاتوا برهانکم»(15) هم که مىگویند معطّل برهان آوردن مخالفان نمىشوند، پیشاپیش برهانشان را باطل مىدانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) این نکته ما را به عنصر مقوّم شخصیت حقوقى پیامبر نزدیک مىکند، این عنصر ولایت است.
ولایت به معناى این است که شخصیّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و این همان چیزى است که با خاتمیّت مطلقاً ختم شده است. بنابر این وقتى در کلام، دلیل مىآید، رابطه کلام با شخص و شخصیت گوینده قطع مىشود، از آن پس ما مىمانیم و دلیلى که براى سخن آمده است، اگر دلیل قانع کننده باشد مدّعا را مىپذیریم و اگر نباشد نمىپذیریم، دیگر مهم نیست که استدلال کننده على (علیه السلام) باشد یا دیگرى، از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن.
پاسخ سؤالها
با تبیین چند مطلب پاسخ سؤالهاى یاد شده روشن مىگردد:
1- برهان در قرآن
قرآن مجید افزون بر این که خود را به عنوان برهان و نور معرفى کرده استدلالهاى فراوانى در جاى جاى آن به کار گرفته است. و اگر قرآن از دیگران برهان مىطلبد «قل هاتوا برهانکم» بدان خاطر است که هم خود برهان است و هم برهان اقامه مىکند از این رو مىگوید: «یا ایّها النّاس قد جائکم برهانٌ من ربّکم وانزلنا الیکم نوراً مبیناً»(17) اى مردم در حقیقت براى شما از جانب پروردگارتان برهان آمده است، و ما به سوى شما نورى تابناک فرو فرستادهایم.
بنابه نوشته جناب علاّمه طباطبایى، شما اگر کتاب الهى را کاوش کامل کنید و در آیاتش دقّت نمایید خواهید دید شاید بیش از سیصد آیه مردم را به تفکّر، تذکّر و تعقّل دعوت نموده، و یا به پیامبر (ص) استدلالى را براى اثبات حقى و یا از بین بردن باطلى مىآموزد، و یا استدلال هایى را از پیمبران و اولیاء خود چون نوح، ابراهیم، موسى، لقمان، مؤمن آل فرعون و... نقل مىکند.
خداوند در قرآن خود و حتّى در یک آیه نیز بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به قرآن و یا به چیزى که از جانب او است ایمان آورند و یا راهى را کورکورانه به پیمایند، حتّى قوانین و احکامى که براى بندگان خود وضع کرده و عقل بشرى به تفصیل ملاکهاى آنها نمىرسد و نیز بر چیزهایى که در مجراى نیازها قرار دارند استدلال کرده و علّت آورده است.(18) پیامبر و پیشوایان دین (علیهم السلام) نیز سخنانشان آکنده از استدلال است، نمونه بارز آن کتاب ارجمند احتجاجات طبرسى است.
بر این اساس قرآن و سخن پیامبران استدلالىترین سخن و شیواترین بیان در پیشبرد اهداف شکوهمند دین و شریعتاند، غایةالامر براهین قرآنى از نوع اصطلاح فلسفه و کلام نیست، قرآن به زبان وحى و به زبان فطرت سخن مىگوید، گاهى همچون برهان صدیقین از واجب پى به صنع مىبرد و گاهى از منظم بودن و نافع بودن پى به حکمت خداى حکیم، زمانى از کثرت به وحدت و گاهى از وحدت به کثرت مىگراید، به آیات اوّل سوره رعد بنگرید چگونه پس از یاد خدا، نعمتهاى فراوان و کثیر او را یاد آور شده است «الله الّذى رفع السّموات بغیر عمدٍ ترونها»(19)؛ خدا همان کسى است که آسمانها را بدون ستونهایى که آنها را به بینید برافراشت، آن گاه بر عرش استیلا یافت، و خورشید و ماه را رام گردانید، هر کدام براى مدّتى معیّن به سیر خود ادامه مىدهند. اوست کسى که زمین را گسترانید و در آن کوهها، و رودها نهاد، و از هرگونه میوهاى در آن جفت جفت قرار داد، روز را به شب مىپوشاند، قطعاً در این امور براى مردمى که تفکّر مىکنند نشانههایى وجود دارد، و در زمین قطعاتى است کنار هم، و باغهایى از انگور و کشتزارها و درختان خرما، چه از یک ریشه و چه از غیر یک ریشه که با یک آب سیراب مىگردند، و با این همه برخى از آنها را در میوه - از حیث مزه و نوع و کیفیت - بر برخى دیگر برترى مىدهیم بىگمان در این امر نیز براى مردمى که تعقل مىکنند دلایل روشنى است.
امّا اگر قرآن در جایى مىفرماید: «حجّتهم داحضة» دلیلشان شکسته و باطل و مخدوش است، نخست دلیل آنان را ذکر کرده و سپس مىفرماید باطل است، زیرا بت پرستان، بت پرستى خود را توجیه مىکردند که اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان شرک نمىآوردیم و چیزى را خود سرانه تحریم نمىکردیم.(20) قرآن نیز مىفرماید این گونه استدلال و احتجاجها باطل است «حجّتهم داحضة» زیرا این گونه احتجاج خلط بین اراده تکوینى و تشریعى است، خداوند تکویناً قادر است جلوى آنان را بگیرد ولى تشریعاً آزادند و هر کارى مىتوانند انجام دهند.
اصل نبوّت را مىتوان هم از دلیلهاى برون دینى و هم از دلیلهاى درون دینى اثبات کرد، لیکن در انقطاع وحى ما دلیلى عقلى بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم، یعنى عقل هیچ مانعى بر آمدن پیامبر دیگرى نمىبیند، جز این که دلیلهاى درون دینى ما را متقاعد به پذیرفتن خاتمیّت مىکند،چنان که بحث آن گذشت، لیکن شهود، عرفان و قلب مىتواند انقطاع نبوت را مشاهده کند. و این راه اختصاصى به پیامبر ندارد بلکه اعم از پیامبر و امام معصوم است، نمونه آن مشاهده وحى توسط على (علیه السلام) و تصدیق پیامبر (ص) او راست که یا على من آنچه مىشنوم تو هم مىشنوى «انّک تسمع ما اسمع» بنابراین انقطاع نبوّت را عقل بشرى بدان دست نمىیازد، بلکه از دانشى است که اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود حتّى خود وى هم بر آن آگاه نبود چنان که قرآن فرمود: «وعلّمک مالم تکن تعلم»(21) بنابراین اگر پیامبر(ص) ادعا نکرده بود هیچ کس را بر این راز امکان دستیابى نبود.
گفتنى است انقطاع وحى بدان معنى نیست که آنچه دین آورد تا این زمان صحیح و درست و مستحکم بود و پس از قطع وحى نسخ، فسخ، باطل، سراب و یا به ضد تبدیل مىشود، نه زوالى از پیش خود مىگیرد و نه بواسطه شىء دیگر از بین مىرود و به فرموده قرآن «لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه»(22) از پیش رو و از پشت سر باطل به سویش نمىآید. همه دست آوردهاى آن تا آستانه قیامت پایدار خواهند بود، گر چه نبوّت از جنبه خبرگزارى قطع شود، و گرچه شریعت ومنهاجى جدید نمىآید، بنابر این اگر شریعت نبوى رخت بر بندد باید اندیشه بشرى جایگزین آن شود که سر از «أنا ربّکم الاعلى» و مانند آن بیرون مىآورد.
بارى خاتمیّت را از چند راه مىتوان توجیه کرد:
الف) از راه علل فاعلى، وقتى قرآن مىفرماید: «و إنّ الى ربّک المنتهى» (23) پایان کار به سوى پروردگار تو است، بدین معنا است که شخص پیامبر تحت تربیت و ربوبیّت حقتعالى به آخرین درجات کمال بار یافته و به منتها درجه رسیدن او از آیه (فکان قاب قوسین او أدنى) نیز فهمیده مىشود، و در قوس نزول هم نخستین صادر است، بنابر این «إنّا لله و إنّا الیه راجعون» بر قلب پیامبر نازل گشته و مصداق بارز آیه است، پس بالاتر از آن مقامى فرض ندارد و همتایى بر او فرض ندارد، در نتیجه دلیلى بر آمدن پیامبر بعد و سخن جدید نیست.
ب) از راه علل قابلى، فرض این است که بهترین میوه جهان طبیعت به عنوان پیامبر خاتم عرضه گشته، و ابر و باد و مه و خورشید و فلک افتخار دارند که بهترین خلق اولین و آخرین را در دامن خود پروریده و جهان بشریت را از چنین نعمتى بهرهمند ساختهاند.
ج) از راه علل غایى هم نیاز بشر تأمین شده زیرا اراده حق کشف گردیده است این اراده از طریق وحى، قرآن، سنّت، یعنى توسّط خبر واحد، متواتر، اجماع، شهرت و عقل کشف شده و دیگر نیازى به شریعت جدید و اعزام رسل وانزال کتب نیست.
بر این اساس مردم به حال خود رها نشدهاند، ربوبیّت حقتعالى همچنان ادامه دارد، ابزار و آلات استنباط و استخراج قوانین تازه فراهم آمده است.
بدیهى است عقل از منابع دین است نه چیزى در برابر دین، پس دلیل را به دینى و عقلى تقسیم کردن یک اشتباه بزرگ است، عقل از ابزار و کواشف دین و اراده خدا است، عقل است که مىتواند بفهمد نقل و وحى چه گفتهاند، توسّط عقل است که آیات ارزیابى مىشوند ، و روایات را درهم آمیخته و از آمیزه آنها استنباطات و استخراجات صورت مىپذیرند، عقل به عنوان چراغپر فروغ و قوى در خدمت دین است، از این رو شریعت اسلام پایدار و ماندگار است آنسان که دین پا بر جا است خاستگاه این پایدارى و پویایى، تداوم ربوبیّت حقتعالى است که هر لحظه بشر را تدبیر کرده و از بوستان و باغ او برى مىرسد، و تازهتر از تازهترى مىرسد.
3- ولایت پشتوانه نبوّت و امامت
نبوّت داراى پشتوانهاى به نام ولایت است، ولایت یک مقام باطنى است که از طریق بندگى و پیمودن راه قرب نوافل و فرایض، به این مقام والا مىتوان دست یافت، چنین گوهر گرانبهایى پشتوانه نبوّت است، و هر کس دیگر هم مىتواند ولى باشد یعنى نبوّت را نداشته به ولایت برسد خواه مرد باشد یا زن، همچون صدیقه کبرى فاطمه زهراء(علیها السلام).
با قطع گردیدن نبوّت، مقام ولایت قطع نمىشود، بلکه در پیشوایان دین به خصوص، و در دیگر اولیاء نیز هست، پیشوایان چون داراى امامت و ولایت اند پس از قطع وحى و ترسیم خطوط دین توسط پیامبر، همچنان به پاسدارى، تفسیر و شکوفایى آن آموزگارى مىکنند، حقایق دین،اصول اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، پزشکى، نظامى و... را شکوفا مىسازند.
پس این توهّم که با رحلت پیامبر، بشر از ولایت تشریعى آزاد شد، سخن سنجیدهاى نیست، بلکه جانشینان پیامبران و به ویژه جانشینى پیامبر اسلام (ص) همان کار پیامبرى را ادامه مىدهند، پیامبر نیستند ولى از ناحیه ولایت کار پیامبرانه مىکنند، آیهاى که مىفرماید: «إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون»؛(24) ولىّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آوردهاند، همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند یعنى ولایتى که در الوهیت و نبوّت مطرح است در وجود شخص امام معصوم نیز وجود دارد، این ولایت فوق ولایت معنوى، قرب نوافل و فرایض است، این همان ولایت تشریعى است که قطع نمىشود، از این رو پیامبر در غدیر خم بر همین معنا انگشت گذاشت و فرمود: «ألست أولى بکم من انفسکم» آیا من به شما از خود شما نزدیکتر نیستم، همه گفتند: چرا، آن گاه فرمود «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه» بنابر این قضا، حکم، داورىها تفسیرها از آیات و آنچه یک جامعه زنده و پویا بدان نیازمند تحت سرپرستى و ولایت على (علیه السلام) است، سخن او سخن پیامبر و خداست، اگر جایى نیاز به استدلال باشد، استدلال مىآورد، اگر نداشته باشد نمىآورد، هرچه را حلال دانست حلال و هرچه را حرام شمرد حرام است و اگر شرایط محیط با او همراه شد خلافت ظاهرى را هم در دست مىگیرد، چنان که فرمود: «لولا حضور الحاضر»؛(25) و از کیان دین و مملکت حفاظت کامل به عمل مىآورد و مسئولیت اجرایى و اداره جامعه را بر عهده مىگیرد، در این صورت هر حکم و فرمانى صادر کند بر مردم واجب است بپذیرند چونان فرمان خدا و رسول «ماکان لمؤمن ولا مؤمنةٍ اذا قضى الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم، و من یعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبیناً»(26)؛ هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد، و هر کس خدا و فرستادهاش را نافرمانى کند قطعاً دچار گمراهى آشکارى گردیده است. بنابراین این کسى که مىگوید «سلونى قبل ان تفقدونى» از من پرسش کنید پیش از این که مرا نیابید، من به راههاى آسمان آشناتر تا راههاى زمین هستم، با همان ولایت بضمیمه آیه «النّبى اولى بالمؤمنین من انفسهم»(27)؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است، داراى همان ولایت تشریعى نبوى است و بعد از او سایر پیشوایان تا برسد به حضرت حجّة بن الحسن المهدى (علیه السلام) که دین را از هر جهت شکوفا مىسازد و فرمانش واجب الاطاعة مىباشد. امّا اگر شرایط فراهم نیاید، دست ولىّ دین بسته شود و حکم او مطاع نباشد به همان اندازه از وظیفه حفاظت و پاسداریش کاسته مىشود، بر خلاف پیامبر که حتّى اگر هیچ کس همراه او نباشد نیز موظّف به ابلاغ و انذار است، «ما على الرسول الاّ البلاغ» گرچه او را خلیل وار به آتش سپارند، او باید به جهاد در آویزد گرچه یکّه و تنها باشد. «فقاتل فى سبیل الله لا تکلّف الاّ نفسک و حرّض المؤمنین عسى الله أن یکفّ بأس الّذین کفروا والله اشدّ بأساً و اشدّ تنکیلاً»(28)؛ اى پیامبر در راه خدا پیکار کن که جز عهده دار شخص خود نیستى ولى مؤمنان را به مبارزه برانگیز، باشد که خدا آسیب کسانى که کفر ورزیدهاند باز دارد و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سختتر است.
4- پویایى و تکامل
رشته حیات جوامع بشرى تا وقتى امتداد داشته باشد به وحى و دست آوردهاى وحیانى نیازمند است، انسان سرنوشت خود را به جهان طبیعت، زمان، گذشته و آینده پیوند ناگسستنى زده و هر روز گامى به جلو و نگاهى به آینده دارد، و هر روز مىکوشد به سخنى تازه، و رازى ناگشوده دست یازد، پس در عقاید، اخلاقیات، احکام و بهرهگیرى از طبیعت و دست آوردهاى آن به دانش نامتناهى نیاز دارد، خداوند به وسیله پیامبر (ص) خطوط کلّى را از خارج تأمین کرده و نیز در درون بشر یک نیروى فوق العاده و شگفت به نام خرد قرار داده است، عقل شریعتى است در نهان انسان و وحى شریعتى است در برون، وقتى عقل و نقل به عنوان دو بال از ابزار دینشناسى قرار گیرند مىتوانند زوایاى احکام، اخلاق،عقاید، و سایر نیازمندىهاى بشر را در هر منطقه و هر زمان تأمین کنند، گرچه تا قیامت (به فرض) حجّتى ظهور نکند و از پس پرده غیبت بیرون نیاید، عقل مصون از مغالطه(به برکت وحى) هر روز شکوفاتر مىشود و اسباب «لیثیراوالهم دفائن العقول»(29) پیداتر و به مبادى تصوّرى و تصدیقى تازهترى دست مىیابد،در نتیجه فقه، اصول، کلام، عرفان و فلسفه بارزتر و کاملتر مىگردند، در تاریخ و سنّت جهان بینى و ریاضى سخنان تازهو تازهاى پیدا مىشود.
روشها هم روشمندتر، متدها شکوفاتر، شکلها زیباتر و متقنتر مىگردند،چه بسا اصل یا اصولى بر فقه و قاعده یا قواعدى بر آن بیفزایند و پیامهاى تازهترى استخراج کنند، با تأمّل در آیات قرآن و روایات (به عنوان دو منبع غیر متناهى) ممکن است مطالب جدیدى استنباط شود، فقه و اصول، فلسفه و کلام و تفسیر هزار سال پیش براى امروز ابتدایى شمرده شده، و قطعاً در هزار سال آینده بسى شکوفاتر مىگردند. اندیشههاى جدید به عرصه علم و فرهنگ راه مىیابند و روش زندهترى اختراع مىگردد، اینها همه باید در چشم انداز عقل و نقل معتبر قرار داشته باشند نه در چنبره «قیاس و استحسان» که برخاسته از اندیشه «حسبنا کتاب الله» است.
از سوى دیگر براهین نقلى که از قرآن و سنّت به دست مىآیند، همچنین تقریر و فعل معصومان موجب تکامل دین هستند، عقل نیز در کنار اینها قرار دارد نه در برابرشان، بسیارى از مسایل اصول فقه از عقل تنها و یا عقل و نقل برگرفته مىشوند، هرچه واجب و یا حرام باشد مقدّمه آن نیز به حکم عقل واجب و یا حرام است، عقل در حوزه مدیریت و اجرائیات نیز نقش کلیدى دارد، در وضع مقررات و اداره کشور که مثلاً اقتصادش برپایههاى کشاورزى باشد یا دام پرورى، یا صنعت و معدن و یا نفت؟ و اگر بر اساس کشاورزى تنظیم شود بررسى خاک، آب، سدّ، کوه و قوانین لازم، کانال کشى همه توسط حکم عقل صورت مىپذیرد که یا واجب است و یا مقدّمه واجب و....
متد و روش عقل و قواعد عقلى، هم ما را به محتوا فرا مىخواند هم به شکل، هم به فقه آشنا مىگرداند هم به قواعد و اصول آن. بنابر این در جمیع علوم و روشها عقل در کنار نقل و به عنوان چراغ فروزانى است که دانشهاى گوناگون اعم از دینى و غیر دینى را در خدمت دین مىداند، عقل جنبه پویندگى و بالندگى دارد که اگر نبوّت ختم شد کنار ولایت، روایت وحى و قرآن باشد. فقه، اصول و فلسفه و عرفان را جلو ببرد، روش جدید القاء کند، به ارزیابى مجدّد اندیشه گذشتگان بپردازد و از آنها ره توشه تازه برگیرد، از اندوختههاى پیشینیان تجربه بیاموزد و تئورى جدید ارائه کند، به اختراع و کشف جدید بپردازد، بر متون فقه، اصول، حکمت، کلام و عرفان و ریاضیات بیفزاید، زواید آنها را پالایش دهد و غذاى جدید جهت فربهى خردها عرضه کند.
بنابر این روش اجتهاد در همه علوم حاکم است و دستافزار و پاچیله آن عقل است و عقل به عنوان «حجّة الله» در درون انسان همراه قرآن و عترت و ولایت است. این بدان معنا نیست که یک رساله عملیه به جمیع نیازهاى بشر تا روز قیامت پاسخ مثبت مىدهد، بلکه دانشمندان جدید مىآیند و کار جدید مىکنند.
لازم به تکرار است که شهود و عرفان با توجّه به موازین آنها - کشف و شهود موافق با شهود معصوم - نیز حجّت است، این مجموعه فعالانه در تلاش و کوششاند تا پاسخ صحیح و مثبت به نیازهاى فکرى و عملى جامعه داده، وانسان را از سرگشتگى نجات بخشند، بنابر این با ختم نبوّت هیچ نقص و کمبودى بر جامعه وارد نخواهد آمد و دین باوران حتّى روشمندتر از عصر حضور پیامبر مىتوانند به زندگى دینى خود ادامه دهند.
در نتیجه، سئوالهاى یاد شده پاسخ معقولى خواهند یافت: یعنى در صورت عمل به دستاوردهاى وحیانى از یک رهبر آسمانى هم سعادت بشر تأمین مىگردد و هم قوانین تازهاى استنباط و استخراج مىشوند، و هم ارتباط انسان با جهان غیب در سایه ولایت، کشف و شهود تام تأمین است، و هم ولایت تشریعى قطع نیست - گرچه ولایت «انبائى» و پیامبرى قطع شده باشد - و با بسته شدن دفتر نبوّت هرگز ولایت قطع و برچیده نیست، از این رو کارشناسان دین، تا قیام قیامت انشاء الله مردم را رهبرى صحیح خواهند کرد.
پىنوشتها: -
1- احزاب، آیه 40.
2- نورالثقلین، ج 4، ص 284.
3- همان.
4- همان، ص 285.
5- بحار، ج 11، ص52.
6- بحار، ج 36، ص 284.
7- همان، ج 35، ص 27.
8- نهج البلاغه، معجم المفهرس، خ 133.
9- همان، خ 72.
10- همان، خ 173.
11- بحار، ج 15، ص 211.
12- همان، ج 22، ص 218.
13- انبیاء، آیه 22.
14- مائده، آیه 99.
15- انبیاء، آیه 24.
16- شورى، آیه 16.
17- نساء، آیه 174.
18- المیزان ذیل مائده، ص 19 - 15.
19- رعد، آیات 4 - 1.
20- انعام، آیه 148.
21- نساء، آیه 113.
22- فصّلت، آیه 42.
23- نجم، آیه 42.
24- مائده، آیه 55.
25- نهج البلاغه، خ 3.
26- احزاب، آیه 36.
27- احزاب، آیه 6.
28- نساء، آیه 84.
29- نهج البلاغه، خ 1.
خاتم (به فتح تا، یا به کسر تا) دلالت بر این مىکند که با نبوت مهر خورده و این مهر شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگرى با شریعتى جدید نخواهد آمد. چنان که موارد استعمال واژههاى هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نیز به همین معناست یعنى مهر کردن و به آخر رسیدن یا پایان یافتن است و به عبارت دیگر: خاتم به معناى چیزى است که به وسیله آن پایان داده مىشود و چون خاتم به معناى پایان دادن است پیامبر اسلام، پایان بخش نبوت است و خاتم الانبیاء بودن پیامبر به معناى خاتم المرسلین بودن هست زیرا مرحله رسالت مرحلهاى فراتر از نبوت است که با ختم نبوت رسالت نیز خاتمه مىیابد. روایات فراوانى نیز از پیامبر و ائمه وارد شده که بر همین معنا پافشارى مىکنند و این که برخى خاتم را به معناى انگشتر و چیزى که مایه زینت به حساب آوردهاند به خاطر همین است که نقش مهره را بر روى انگشتر هایشان مىکندند و بوسیله آن نامهها را مهر مىکردند که این مهر کردن حکایت از پایان نامه داشت. از این رو با دقت در روایات ذیل مىتوان پرده از ابهام این واژه برداشت.
1- انس مىگوید: از رسول خدا(ص) شنیدم، مىفرمود:انا خاتم الانبیاء و انت یا على خاتم الاولیاء. و قال امیر المؤمنین(ع) : ختم محمد(ص) الف نبى و انى ختمت الف وصى...»(2) من پایان دهنده پیامبران و تو یا على پایان بخش اولیاء هستى و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: محمد پایان بخش هزار پیامبر و من هزار وصى را پایان بخشیدم.
2- پیامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرینش اولین و از حیث بعثت آخرین پیامبرم.
3- پیامبر(ص) فرمود: «مثل من در بین پیامبران، مانند مردى است که خانهاى را بنا کرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگویند: بنایى زیباتر از این نیست جز این که یک خشت آن خالى است «فانا موضع اللبنة، ختم بى الانبیاء»،(4) و من پرکننده جاى آن خشت خالى هستم از این رو نبوّت پیامبران به من ختم پذیرفت.
4- امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارک و تعالى محمّداً الى الجنّ و الانس عامّة و کان خاتم الانبیاء و کان من بعده اثنى عشر الاوصیاء».(5)
5 - حقتعالى در خطاب به حضرت زکریّا فرمود: «یا زکریّا قد فعلت ذلک بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبیاء» پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پیامبران و پیامبرى بعد از او نیست.
6- حضرت موسى بن عمران (ع) نیز همچون سایر پیامبران این حقیقت را بر زبان آورده است که پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پیامبران است «قال رسول الله: و فیما عهد الینا موسى بن عمران (علیه السلام) انّه اذا کان آخر الزّمان یخرج نبىّ یقال له «احمد»(ص) خاتم الانبیاء لا نبىّ بعده، یخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پیغمبرى نیست و از صلب او دوازده پیشوا به تعداد اسباط بنى اسرائیل خارج مىشوند.
7- پیامبر (ص) همچنان فرمود جبرئیل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: یا محمّد(ص) خداوند تو را سیّد پیامبران و علىّ را سیّد اوصیاء قرار داد...«محمّد سیّد النبیّین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوة...»(7) محمّد سیّد پیامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.
8 - امیرالمؤمنین به کرات در جاى جاى نهج البلاغه به خاتمیّت حضرت محمّد (ص) تصریح کرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است که محمّد (ص) پایان بخش پیامبران است، مانند:
الف)(رسول اللهّ) فقفّى به الرسل و ختم به الوحى.(8)
ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)
ج) «امین وحیه و خاتم رسله».(10)
9- حضرت مسیح (علیه السلام) - بنا به نقل انجیل یوحنّا - فرمود: «انّى سائل ربّى ان یبعث الیکم «فارقلیط» آخر یکون معکم الى الابد و هو یعلّمکم کلّ شىءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم براى شما «فارقلیط» دیگرى (یعنى حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرماید که تا ابد با شما باشد و هر چیز را به شما بیاموزد.
10- امام محمّد باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه «ما کان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النّبییّن» مىفرماید: خاتم النّبییّن یعنى پیامبرى بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «یعنى لا نبىّ بعد محمّد».(12)
پرسش هایى درباره خاتمیت
از دیرباز پیرامون مسأله خاتمیت پرسش هایى مطرح بوده که امروزه نیز احیاناً در قالبهاى نوینى شکل گرفته و پارهاى اشکالهاى جدید نیز بر آن افزوده شده است، در آینده نیز دگر باره در همین شکل و یا در قالبهاى مدرنترى به بازار عرضه خواهد شد.
از این رهگذر ما در این نوشته به بعضى از آنها اشاره کرده و به پاسخ گویى خواهیم پرداخت:
الف) آیا با توجّه به سیر تکاملى بشر، چگونه انسان مىتواند از رهبرى آسمانى محروم باشد؟
ب) آیا قوانین عصر نبوّت مىتوانند در این روزگار جوابگو باشند؟
ج) آیا با قطع شدن وحى و نبوّت. باید انسان از ارتباط با جهان غیب محروم بماند؟
د) حجّیت و ولایت دینى از آن پیامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتمیّت شخصیّت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست، بدین معنا که خطاب پیامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و دیگر کتب آسمانى به ندرت استدلالهایى ، مانند: «لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)یافت مىشود از این رو شیوه سخن پیامبران این است که «ما على الرّسول الاّ البلاغ»(14) کارى جز تبلیغ و ابلاغ پیام الهى بر عهده پیامبر نیست حتّى «قل هاتوا برهانکم»(15) هم که مىگویند معطّل برهان آوردن مخالفان نمىشوند، پیشاپیش برهانشان را باطل مىدانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) این نکته ما را به عنصر مقوّم شخصیت حقوقى پیامبر نزدیک مىکند، این عنصر ولایت است.
ولایت به معناى این است که شخصیّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و این همان چیزى است که با خاتمیّت مطلقاً ختم شده است. بنابر این وقتى در کلام، دلیل مىآید، رابطه کلام با شخص و شخصیت گوینده قطع مىشود، از آن پس ما مىمانیم و دلیلى که براى سخن آمده است، اگر دلیل قانع کننده باشد مدّعا را مىپذیریم و اگر نباشد نمىپذیریم، دیگر مهم نیست که استدلال کننده على (علیه السلام) باشد یا دیگرى، از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن.
پاسخ سؤالها
با تبیین چند مطلب پاسخ سؤالهاى یاد شده روشن مىگردد:
1- برهان در قرآن
قرآن مجید افزون بر این که خود را به عنوان برهان و نور معرفى کرده استدلالهاى فراوانى در جاى جاى آن به کار گرفته است. و اگر قرآن از دیگران برهان مىطلبد «قل هاتوا برهانکم» بدان خاطر است که هم خود برهان است و هم برهان اقامه مىکند از این رو مىگوید: «یا ایّها النّاس قد جائکم برهانٌ من ربّکم وانزلنا الیکم نوراً مبیناً»(17) اى مردم در حقیقت براى شما از جانب پروردگارتان برهان آمده است، و ما به سوى شما نورى تابناک فرو فرستادهایم.
بنابه نوشته جناب علاّمه طباطبایى، شما اگر کتاب الهى را کاوش کامل کنید و در آیاتش دقّت نمایید خواهید دید شاید بیش از سیصد آیه مردم را به تفکّر، تذکّر و تعقّل دعوت نموده، و یا به پیامبر (ص) استدلالى را براى اثبات حقى و یا از بین بردن باطلى مىآموزد، و یا استدلال هایى را از پیمبران و اولیاء خود چون نوح، ابراهیم، موسى، لقمان، مؤمن آل فرعون و... نقل مىکند.
خداوند در قرآن خود و حتّى در یک آیه نیز بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به قرآن و یا به چیزى که از جانب او است ایمان آورند و یا راهى را کورکورانه به پیمایند، حتّى قوانین و احکامى که براى بندگان خود وضع کرده و عقل بشرى به تفصیل ملاکهاى آنها نمىرسد و نیز بر چیزهایى که در مجراى نیازها قرار دارند استدلال کرده و علّت آورده است.(18) پیامبر و پیشوایان دین (علیهم السلام) نیز سخنانشان آکنده از استدلال است، نمونه بارز آن کتاب ارجمند احتجاجات طبرسى است.
بر این اساس قرآن و سخن پیامبران استدلالىترین سخن و شیواترین بیان در پیشبرد اهداف شکوهمند دین و شریعتاند، غایةالامر براهین قرآنى از نوع اصطلاح فلسفه و کلام نیست، قرآن به زبان وحى و به زبان فطرت سخن مىگوید، گاهى همچون برهان صدیقین از واجب پى به صنع مىبرد و گاهى از منظم بودن و نافع بودن پى به حکمت خداى حکیم، زمانى از کثرت به وحدت و گاهى از وحدت به کثرت مىگراید، به آیات اوّل سوره رعد بنگرید چگونه پس از یاد خدا، نعمتهاى فراوان و کثیر او را یاد آور شده است «الله الّذى رفع السّموات بغیر عمدٍ ترونها»(19)؛ خدا همان کسى است که آسمانها را بدون ستونهایى که آنها را به بینید برافراشت، آن گاه بر عرش استیلا یافت، و خورشید و ماه را رام گردانید، هر کدام براى مدّتى معیّن به سیر خود ادامه مىدهند. اوست کسى که زمین را گسترانید و در آن کوهها، و رودها نهاد، و از هرگونه میوهاى در آن جفت جفت قرار داد، روز را به شب مىپوشاند، قطعاً در این امور براى مردمى که تفکّر مىکنند نشانههایى وجود دارد، و در زمین قطعاتى است کنار هم، و باغهایى از انگور و کشتزارها و درختان خرما، چه از یک ریشه و چه از غیر یک ریشه که با یک آب سیراب مىگردند، و با این همه برخى از آنها را در میوه - از حیث مزه و نوع و کیفیت - بر برخى دیگر برترى مىدهیم بىگمان در این امر نیز براى مردمى که تعقل مىکنند دلایل روشنى است.
امّا اگر قرآن در جایى مىفرماید: «حجّتهم داحضة» دلیلشان شکسته و باطل و مخدوش است، نخست دلیل آنان را ذکر کرده و سپس مىفرماید باطل است، زیرا بت پرستان، بت پرستى خود را توجیه مىکردند که اگر خدا مىخواست نه ما و نه پدرانمان شرک نمىآوردیم و چیزى را خود سرانه تحریم نمىکردیم.(20) قرآن نیز مىفرماید این گونه استدلال و احتجاجها باطل است «حجّتهم داحضة» زیرا این گونه احتجاج خلط بین اراده تکوینى و تشریعى است، خداوند تکویناً قادر است جلوى آنان را بگیرد ولى تشریعاً آزادند و هر کارى مىتوانند انجام دهند.
اصل نبوّت را مىتوان هم از دلیلهاى برون دینى و هم از دلیلهاى درون دینى اثبات کرد، لیکن در انقطاع وحى ما دلیلى عقلى بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم، یعنى عقل هیچ مانعى بر آمدن پیامبر دیگرى نمىبیند، جز این که دلیلهاى درون دینى ما را متقاعد به پذیرفتن خاتمیّت مىکند،چنان که بحث آن گذشت، لیکن شهود، عرفان و قلب مىتواند انقطاع نبوت را مشاهده کند. و این راه اختصاصى به پیامبر ندارد بلکه اعم از پیامبر و امام معصوم است، نمونه آن مشاهده وحى توسط على (علیه السلام) و تصدیق پیامبر (ص) او راست که یا على من آنچه مىشنوم تو هم مىشنوى «انّک تسمع ما اسمع» بنابراین انقطاع نبوّت را عقل بشرى بدان دست نمىیازد، بلکه از دانشى است که اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود حتّى خود وى هم بر آن آگاه نبود چنان که قرآن فرمود: «وعلّمک مالم تکن تعلم»(21) بنابراین اگر پیامبر(ص) ادعا نکرده بود هیچ کس را بر این راز امکان دستیابى نبود.
گفتنى است انقطاع وحى بدان معنى نیست که آنچه دین آورد تا این زمان صحیح و درست و مستحکم بود و پس از قطع وحى نسخ، فسخ، باطل، سراب و یا به ضد تبدیل مىشود، نه زوالى از پیش خود مىگیرد و نه بواسطه شىء دیگر از بین مىرود و به فرموده قرآن «لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه»(22) از پیش رو و از پشت سر باطل به سویش نمىآید. همه دست آوردهاى آن تا آستانه قیامت پایدار خواهند بود، گر چه نبوّت از جنبه خبرگزارى قطع شود، و گرچه شریعت ومنهاجى جدید نمىآید، بنابر این اگر شریعت نبوى رخت بر بندد باید اندیشه بشرى جایگزین آن شود که سر از «أنا ربّکم الاعلى» و مانند آن بیرون مىآورد.
بارى خاتمیّت را از چند راه مىتوان توجیه کرد:
الف) از راه علل فاعلى، وقتى قرآن مىفرماید: «و إنّ الى ربّک المنتهى» (23) پایان کار به سوى پروردگار تو است، بدین معنا است که شخص پیامبر تحت تربیت و ربوبیّت حقتعالى به آخرین درجات کمال بار یافته و به منتها درجه رسیدن او از آیه (فکان قاب قوسین او أدنى) نیز فهمیده مىشود، و در قوس نزول هم نخستین صادر است، بنابر این «إنّا لله و إنّا الیه راجعون» بر قلب پیامبر نازل گشته و مصداق بارز آیه است، پس بالاتر از آن مقامى فرض ندارد و همتایى بر او فرض ندارد، در نتیجه دلیلى بر آمدن پیامبر بعد و سخن جدید نیست.
ب) از راه علل قابلى، فرض این است که بهترین میوه جهان طبیعت به عنوان پیامبر خاتم عرضه گشته، و ابر و باد و مه و خورشید و فلک افتخار دارند که بهترین خلق اولین و آخرین را در دامن خود پروریده و جهان بشریت را از چنین نعمتى بهرهمند ساختهاند.
ج) از راه علل غایى هم نیاز بشر تأمین شده زیرا اراده حق کشف گردیده است این اراده از طریق وحى، قرآن، سنّت، یعنى توسّط خبر واحد، متواتر، اجماع، شهرت و عقل کشف شده و دیگر نیازى به شریعت جدید و اعزام رسل وانزال کتب نیست.
بر این اساس مردم به حال خود رها نشدهاند، ربوبیّت حقتعالى همچنان ادامه دارد، ابزار و آلات استنباط و استخراج قوانین تازه فراهم آمده است.
بدیهى است عقل از منابع دین است نه چیزى در برابر دین، پس دلیل را به دینى و عقلى تقسیم کردن یک اشتباه بزرگ است، عقل از ابزار و کواشف دین و اراده خدا است، عقل است که مىتواند بفهمد نقل و وحى چه گفتهاند، توسّط عقل است که آیات ارزیابى مىشوند ، و روایات را درهم آمیخته و از آمیزه آنها استنباطات و استخراجات صورت مىپذیرند، عقل به عنوان چراغپر فروغ و قوى در خدمت دین است، از این رو شریعت اسلام پایدار و ماندگار است آنسان که دین پا بر جا است خاستگاه این پایدارى و پویایى، تداوم ربوبیّت حقتعالى است که هر لحظه بشر را تدبیر کرده و از بوستان و باغ او برى مىرسد، و تازهتر از تازهترى مىرسد.
3- ولایت پشتوانه نبوّت و امامت
نبوّت داراى پشتوانهاى به نام ولایت است، ولایت یک مقام باطنى است که از طریق بندگى و پیمودن راه قرب نوافل و فرایض، به این مقام والا مىتوان دست یافت، چنین گوهر گرانبهایى پشتوانه نبوّت است، و هر کس دیگر هم مىتواند ولى باشد یعنى نبوّت را نداشته به ولایت برسد خواه مرد باشد یا زن، همچون صدیقه کبرى فاطمه زهراء(علیها السلام).
با قطع گردیدن نبوّت، مقام ولایت قطع نمىشود، بلکه در پیشوایان دین به خصوص، و در دیگر اولیاء نیز هست، پیشوایان چون داراى امامت و ولایت اند پس از قطع وحى و ترسیم خطوط دین توسط پیامبر، همچنان به پاسدارى، تفسیر و شکوفایى آن آموزگارى مىکنند، حقایق دین،اصول اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، پزشکى، نظامى و... را شکوفا مىسازند.
پس این توهّم که با رحلت پیامبر، بشر از ولایت تشریعى آزاد شد، سخن سنجیدهاى نیست، بلکه جانشینان پیامبران و به ویژه جانشینى پیامبر اسلام (ص) همان کار پیامبرى را ادامه مىدهند، پیامبر نیستند ولى از ناحیه ولایت کار پیامبرانه مىکنند، آیهاى که مىفرماید: «إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون»؛(24) ولىّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آوردهاند، همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند یعنى ولایتى که در الوهیت و نبوّت مطرح است در وجود شخص امام معصوم نیز وجود دارد، این ولایت فوق ولایت معنوى، قرب نوافل و فرایض است، این همان ولایت تشریعى است که قطع نمىشود، از این رو پیامبر در غدیر خم بر همین معنا انگشت گذاشت و فرمود: «ألست أولى بکم من انفسکم» آیا من به شما از خود شما نزدیکتر نیستم، همه گفتند: چرا، آن گاه فرمود «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه» بنابر این قضا، حکم، داورىها تفسیرها از آیات و آنچه یک جامعه زنده و پویا بدان نیازمند تحت سرپرستى و ولایت على (علیه السلام) است، سخن او سخن پیامبر و خداست، اگر جایى نیاز به استدلال باشد، استدلال مىآورد، اگر نداشته باشد نمىآورد، هرچه را حلال دانست حلال و هرچه را حرام شمرد حرام است و اگر شرایط محیط با او همراه شد خلافت ظاهرى را هم در دست مىگیرد، چنان که فرمود: «لولا حضور الحاضر»؛(25) و از کیان دین و مملکت حفاظت کامل به عمل مىآورد و مسئولیت اجرایى و اداره جامعه را بر عهده مىگیرد، در این صورت هر حکم و فرمانى صادر کند بر مردم واجب است بپذیرند چونان فرمان خدا و رسول «ماکان لمؤمن ولا مؤمنةٍ اذا قضى الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم، و من یعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبیناً»(26)؛ هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختیارى باشد، و هر کس خدا و فرستادهاش را نافرمانى کند قطعاً دچار گمراهى آشکارى گردیده است. بنابراین این کسى که مىگوید «سلونى قبل ان تفقدونى» از من پرسش کنید پیش از این که مرا نیابید، من به راههاى آسمان آشناتر تا راههاى زمین هستم، با همان ولایت بضمیمه آیه «النّبى اولى بالمؤمنین من انفسهم»(27)؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است، داراى همان ولایت تشریعى نبوى است و بعد از او سایر پیشوایان تا برسد به حضرت حجّة بن الحسن المهدى (علیه السلام) که دین را از هر جهت شکوفا مىسازد و فرمانش واجب الاطاعة مىباشد. امّا اگر شرایط فراهم نیاید، دست ولىّ دین بسته شود و حکم او مطاع نباشد به همان اندازه از وظیفه حفاظت و پاسداریش کاسته مىشود، بر خلاف پیامبر که حتّى اگر هیچ کس همراه او نباشد نیز موظّف به ابلاغ و انذار است، «ما على الرسول الاّ البلاغ» گرچه او را خلیل وار به آتش سپارند، او باید به جهاد در آویزد گرچه یکّه و تنها باشد. «فقاتل فى سبیل الله لا تکلّف الاّ نفسک و حرّض المؤمنین عسى الله أن یکفّ بأس الّذین کفروا والله اشدّ بأساً و اشدّ تنکیلاً»(28)؛ اى پیامبر در راه خدا پیکار کن که جز عهده دار شخص خود نیستى ولى مؤمنان را به مبارزه برانگیز، باشد که خدا آسیب کسانى که کفر ورزیدهاند باز دارد و خداست که قدرتش بیشتر و کیفرش سختتر است.
4- پویایى و تکامل
رشته حیات جوامع بشرى تا وقتى امتداد داشته باشد به وحى و دست آوردهاى وحیانى نیازمند است، انسان سرنوشت خود را به جهان طبیعت، زمان، گذشته و آینده پیوند ناگسستنى زده و هر روز گامى به جلو و نگاهى به آینده دارد، و هر روز مىکوشد به سخنى تازه، و رازى ناگشوده دست یازد، پس در عقاید، اخلاقیات، احکام و بهرهگیرى از طبیعت و دست آوردهاى آن به دانش نامتناهى نیاز دارد، خداوند به وسیله پیامبر (ص) خطوط کلّى را از خارج تأمین کرده و نیز در درون بشر یک نیروى فوق العاده و شگفت به نام خرد قرار داده است، عقل شریعتى است در نهان انسان و وحى شریعتى است در برون، وقتى عقل و نقل به عنوان دو بال از ابزار دینشناسى قرار گیرند مىتوانند زوایاى احکام، اخلاق،عقاید، و سایر نیازمندىهاى بشر را در هر منطقه و هر زمان تأمین کنند، گرچه تا قیامت (به فرض) حجّتى ظهور نکند و از پس پرده غیبت بیرون نیاید، عقل مصون از مغالطه(به برکت وحى) هر روز شکوفاتر مىشود و اسباب «لیثیراوالهم دفائن العقول»(29) پیداتر و به مبادى تصوّرى و تصدیقى تازهترى دست مىیابد،در نتیجه فقه، اصول، کلام، عرفان و فلسفه بارزتر و کاملتر مىگردند، در تاریخ و سنّت جهان بینى و ریاضى سخنان تازهو تازهاى پیدا مىشود.
روشها هم روشمندتر، متدها شکوفاتر، شکلها زیباتر و متقنتر مىگردند،چه بسا اصل یا اصولى بر فقه و قاعده یا قواعدى بر آن بیفزایند و پیامهاى تازهترى استخراج کنند، با تأمّل در آیات قرآن و روایات (به عنوان دو منبع غیر متناهى) ممکن است مطالب جدیدى استنباط شود، فقه و اصول، فلسفه و کلام و تفسیر هزار سال پیش براى امروز ابتدایى شمرده شده، و قطعاً در هزار سال آینده بسى شکوفاتر مىگردند. اندیشههاى جدید به عرصه علم و فرهنگ راه مىیابند و روش زندهترى اختراع مىگردد، اینها همه باید در چشم انداز عقل و نقل معتبر قرار داشته باشند نه در چنبره «قیاس و استحسان» که برخاسته از اندیشه «حسبنا کتاب الله» است.
از سوى دیگر براهین نقلى که از قرآن و سنّت به دست مىآیند، همچنین تقریر و فعل معصومان موجب تکامل دین هستند، عقل نیز در کنار اینها قرار دارد نه در برابرشان، بسیارى از مسایل اصول فقه از عقل تنها و یا عقل و نقل برگرفته مىشوند، هرچه واجب و یا حرام باشد مقدّمه آن نیز به حکم عقل واجب و یا حرام است، عقل در حوزه مدیریت و اجرائیات نیز نقش کلیدى دارد، در وضع مقررات و اداره کشور که مثلاً اقتصادش برپایههاى کشاورزى باشد یا دام پرورى، یا صنعت و معدن و یا نفت؟ و اگر بر اساس کشاورزى تنظیم شود بررسى خاک، آب، سدّ، کوه و قوانین لازم، کانال کشى همه توسط حکم عقل صورت مىپذیرد که یا واجب است و یا مقدّمه واجب و....
متد و روش عقل و قواعد عقلى، هم ما را به محتوا فرا مىخواند هم به شکل، هم به فقه آشنا مىگرداند هم به قواعد و اصول آن. بنابر این در جمیع علوم و روشها عقل در کنار نقل و به عنوان چراغ فروزانى است که دانشهاى گوناگون اعم از دینى و غیر دینى را در خدمت دین مىداند، عقل جنبه پویندگى و بالندگى دارد که اگر نبوّت ختم شد کنار ولایت، روایت وحى و قرآن باشد. فقه، اصول و فلسفه و عرفان را جلو ببرد، روش جدید القاء کند، به ارزیابى مجدّد اندیشه گذشتگان بپردازد و از آنها ره توشه تازه برگیرد، از اندوختههاى پیشینیان تجربه بیاموزد و تئورى جدید ارائه کند، به اختراع و کشف جدید بپردازد، بر متون فقه، اصول، حکمت، کلام و عرفان و ریاضیات بیفزاید، زواید آنها را پالایش دهد و غذاى جدید جهت فربهى خردها عرضه کند.
بنابر این روش اجتهاد در همه علوم حاکم است و دستافزار و پاچیله آن عقل است و عقل به عنوان «حجّة الله» در درون انسان همراه قرآن و عترت و ولایت است. این بدان معنا نیست که یک رساله عملیه به جمیع نیازهاى بشر تا روز قیامت پاسخ مثبت مىدهد، بلکه دانشمندان جدید مىآیند و کار جدید مىکنند.
لازم به تکرار است که شهود و عرفان با توجّه به موازین آنها - کشف و شهود موافق با شهود معصوم - نیز حجّت است، این مجموعه فعالانه در تلاش و کوششاند تا پاسخ صحیح و مثبت به نیازهاى فکرى و عملى جامعه داده، وانسان را از سرگشتگى نجات بخشند، بنابر این با ختم نبوّت هیچ نقص و کمبودى بر جامعه وارد نخواهد آمد و دین باوران حتّى روشمندتر از عصر حضور پیامبر مىتوانند به زندگى دینى خود ادامه دهند.
در نتیجه، سئوالهاى یاد شده پاسخ معقولى خواهند یافت: یعنى در صورت عمل به دستاوردهاى وحیانى از یک رهبر آسمانى هم سعادت بشر تأمین مىگردد و هم قوانین تازهاى استنباط و استخراج مىشوند، و هم ارتباط انسان با جهان غیب در سایه ولایت، کشف و شهود تام تأمین است، و هم ولایت تشریعى قطع نیست - گرچه ولایت «انبائى» و پیامبرى قطع شده باشد - و با بسته شدن دفتر نبوّت هرگز ولایت قطع و برچیده نیست، از این رو کارشناسان دین، تا قیام قیامت انشاء الله مردم را رهبرى صحیح خواهند کرد.
پىنوشتها: -
1- احزاب، آیه 40.
2- نورالثقلین، ج 4، ص 284.
3- همان.
4- همان، ص 285.
5- بحار، ج 11، ص52.
6- بحار، ج 36، ص 284.
7- همان، ج 35، ص 27.
8- نهج البلاغه، معجم المفهرس، خ 133.
9- همان، خ 72.
10- همان، خ 173.
11- بحار، ج 15، ص 211.
12- همان، ج 22، ص 218.
13- انبیاء، آیه 22.
14- مائده، آیه 99.
15- انبیاء، آیه 24.
16- شورى، آیه 16.
17- نساء، آیه 174.
18- المیزان ذیل مائده، ص 19 - 15.
19- رعد، آیات 4 - 1.
20- انعام، آیه 148.
21- نساء، آیه 113.
22- فصّلت، آیه 42.
23- نجم، آیه 42.
24- مائده، آیه 55.
25- نهج البلاغه، خ 3.
26- احزاب، آیه 36.
27- احزاب، آیه 6.
28- نساء، آیه 84.
29- نهج البلاغه، خ 1.