آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

تذکر:
خوانندگانى که سلسله مقالات مرتبط با انسان و دین را پى مى گیرند استحضار دارند که این مقالات مباحثى با عناوین تعریف دین و منشإ دین و گوهر و صدف دین و پلورالیسم دینى و انتظار بشر از دین را مطرح کرده است و در ادامه بحث زبان دین را از دیدگاه آیه الله جوادى آملى ارائه مى نماید که در مقاله گذشته مسائلى چون مراد از زبان دین و اقسام آن و ویژگى هاى زبان قرآن و شیوه هاى تبیین معارف در قرآن به بحث گذاشته شد.
در این مقاله در ادامه بحث زبان دین مسئله امثال قرآن به عنوان یکى از شیوه هاى تبیین معارف در قرآن و زبان علم و زبان دین و تفاوت هاى آن را در معرض انظار صاحب نظران قرار مى دهد.
5 ـ امثال قرآن
بخشى از حقایق در قرآن به صورت مثل ذکر شده است, که امثال قرآن هم در تحت عناوینى بیان مى شود.
الف: استنتاج بعد از بیان یک داستان
گاهى قرآن آن چه را که به صورت موردى اتفاق افتاده, تجزیه و تحلیل مى کند و سپس استنتاج مى نماید و جامع گیرى مى کند و به صورت اصل کلى بیان مى فرماید. مثلا مطلبى را مى گوید, پس از آن مى فرماید: ((وکذلک نجزى المحسنین))(1) ما این چنین محسنان را پاداش مى دهیم. یعنى این قضیه سمبلیک نیست که واقع نشده باشد یا یک قضیه شخصیه نیست که یک بار اتفاق افتاده باشد, و دیگر بار تکرار نشود, بلکه همواره سنت خدا چنین است, مثلا مى فرماید: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القریه))(2) و به بیان دیگر: بیان آیه به زبان سمبلیک نیست, به این معنا که چیزى که در آن آمده است واقعیت نداشته باشد, نظیر آن چه که در کلیله و دمنه ترسیم شده است, بلکه همه مطالب آن واقعیت دارد, آنگاه قرآن امر واقعى را به صورت مثل و نمونه ذکر مى کند.
گاهى اصل داستان هم واقع نشده است, بلکه به صورت تشبیه مطلبى تبیین مى شود, مثلا در رابطه با توحید, بعد از آن که با برهان قطعى و عقلى اثبات کرد که بیش از یک خدا وجود ندارد, چنان که در سوره انبیإ به صورت برهان تمانع ذکر کرد که ((لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا))(3) اگر دو خدا تدبیر جهان را در زمام خود داشتند, چون هر کدام یک ذات و اراده و قدرت مستقل دارند و اگر دو ذات مستقل وجود داشته باشد دو اراده و قدرت و علم و دو نوع تشخیص مصلحت خواهد بود, که نتیجه آن فساد عالم خواهد بود, اما در سوره زمر همین مطلب را به صورت مثل ذکر مى کند که ((ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکإ متشاکسون))(4) یعنى اگر یک خدمت گزارى چند کار فرماى بد اخلاق داشته باشد و کارگر دیگرى یک کارفرماى مهربان و منظم, آیا این دو خدمت گزار یکسان کار مى کنند؟ البته, نه, بلکه, اولى کارش متلاشى مى شود و دومى کارش ماندنى است. زیرا کارفرماى دومى مدبر و عاقل و در نتیجه کارش منظم است, اگر عالم نیز چند خدا داشته باشد, لازمه چند خدایى, چند تا ضعف است. اول این که چون صفات ذاتى خداوند عین ذات اوست, علم و تشخیص مصلحت هر کدام عین ذات او خواهد بود.
دوم این که, بر فرض تعدد ذات, تعدد علم, قدرت, اراده و تبائن آن ها لازم مىآید.
سوم آن که مبدء جهان داراى علم هاى متبائن, قدرت هاى متبائن و اراده هاى متبائن خواهند بود. البته معلوم است که با تعدد مبدء و تصمیم و اراده او اثرى جز فساد نظم را به دنبال نخواهد داشت.
بنابراین اگر جهان داراى مبدء واحد, با اراده واحد باشد, منظم و باقى خواهد بود, ولى اگر مبدءهاى متبائن و اراده ها متعدد باشد, جهان فاسد و فانى مى گردد.
ب: عظمت وحى و ظرفیت روح انسان
در جریان عظمت وحى, قرآن مى فرماید: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون))(5) اگر این قرآن را بر کوهى فرو مى فرستادیم, یقینا آن کوه را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده مى دیدى و این مثل ها را براى مردم مى زنیم, باشد که آنان بیندیشند.
عظمت قرآن به قدرى است که اگر بر کوه نازل شود, کوه متلاشى مى شود, این طور نیست که قرآن در واقع بر کوه نازل شود, بلکه این یک مثل است.
اگر خداوند در جریان موساى کلیم بر کوه تجلى کرد, این تجلى خدا بر کوه سمبلیک نیست, بلکه یک واقعیت است که مى فرماید: ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا وخر موسى صعقا))(6) چون پروردگار موسى (علیه السلام) بر کوه جلوه نموده, آن را ریز ریز ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد.
غرض آن که این یک واقعیت است که خدا بر کوه تجلى کرد, ولى جریان نزول قرآن بر کوه یک مثل است, در واقع با این مثل مى خواهد, ظرفیت وجودى انسان را بیان کند. که انسان کامل, قول ثقیل وحى را که کوه با آن ستبرى توان تحمل آن را ندارد, حمل مى کند.
ج: معانى و مصادیق مثل در قرآن
در قرآن مواردى که واقعیت دارد, گاهى آن را به صورت مثلى تفهیم مى کند. ظاهر قرآن در برخى از موارد چنین است که درصدد تعلیم مطلب است و گاهى مثل به معناى وصف است, مثل این که فرمود: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القریه اذ جإها المرسلون))(7) یعنى نمونه اى ذکر کن. که این مطلب یک واقعیتى خارجى بوده است, هرچند به عنوان مثال بیان شده است, براى آن چه که واقع نشده است, یعنى جایى که واقع نشده از مواردى که واقع شده استنباط شود, زیرا, فرزانگان از مثل پى به ممثل مى برند.
در مصداق و معانى مثل قرآن کریم
1ـ مثل به معناى وصف است, خداوند مى فرماید: ((فلا تضربوا لله الامثال))(8) یعنى براى خدا وصف ذکر نکنید, خدا باید خود را وصف کند, چون انسان تا موصوف را نشناسد وصف او را هم نمى شناسد. از این رو کسى نمى تواند خدا را وصف کند و فقط بندگان مخلص (به فتح) مى توانند خدا را وصف کنند, چون خدا را در حدى که لازم است شناخته اند .
2ـ مثل به معناى واقعیتى که به عنوان نمونه براى امور واقع ذکر مى شود, چنان که مى فرماید: ((واضرب لهم مثلا اصحاب القریه))(9).
3ـ مثل به معناى امرى که واقع نشد, ولى به عنوان جریان سمبلیک و نمادین ذکر مى شود, مانند آیه سوره حشر که مى فرماید: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون))(10) اگر ما قرآن را بر کوه نازل بکنیم کوه متلاشى مى شود, این یک مثل است, این طور نیست که قرآن بر کوه نازل شده باشد, یا نازل شود, نمونه آن, تجلى خداوند براى موسى (ع) در کوه طور و متلاشى شدن آن مى باشد.
4ـ قسم دیگر آن است که چیزى که واقعیت دارد و محسوس است, تمثل براى یک موجود بالاتر است, مثلا دنیا مثال است براى برزخ, و برزخ مثال است براى مرحله عقل و حشر اکبر. از این رو ذات اقدس اله, وقتى اوصاف بهشت را شرح مى دهد, آن را به عنوان مثل ذکر مى کند ((مثل الجنه التى وعد المتقون فیها انهار من مإ غیر آسن))(11) این در حقیقت وصف بهشت است, لکن این بهشت حسى مثال است براى آن جنت عقلى, یعنى اگر در بعضى آیات فرمود: وارستگان وارد بهشت مى شوند که داراى غرفه ها و نهرها و انواع میوه هاست, به دنبال آن فرمود: متقین گذشته از آن که چنین بهشتى را دارند, در نزد خدایى هستند که ملیک مقتدر است, گاهى نیز فرمود: ((ولمن خاف مقام ربه جنتان))(12) براى کسى که از مقام ربوبى اندیشناک باشد دو بهشت است, بعد فرمود: ((من دونهما جنتان))(13) جداى از آن دو, دو بهشت دیگر است, هر موجود نازلى نسبت به موجود کامل مثل است, نه این که سمبل باشد, بلکه این واقعیت است که عکس واقعیت بالاتر در واقعیت پایین تر ظهور کرده است. دنیا واقعیتى است که سمبل برزخ است و برزخ هم واقعیت دارد, سفسطه نیست, لکن سمبل جهان عقل است, عالم عقول و فرشتگان و مجردات تام سفسطه نیستند, بلکه سمبل اسمإ الهى اند, چه این که اسمإ الهى تعینات ذات اقدس اله اند که آن هویت مطلق غیر متعین است. پس مثال گاهى به معناى تمثل است و تمثل, یعنى پدیده اى که داراى وجود واقعى است حقیقت بالاتر را نشان مى دهد.
بنابراین زبان قرآن شبیه زبان کلیله و دمنه نیست ـ که مطالب آن واقعیت خارجى ندارد زبان او زبان سمبلیک است ـ بلکه زبان قرآن, مثال واقعیت برتر است. از این رو خداوند در وصف بهشت فرمود: ((مثل الجنه التى وعد المتقون))(14) گاهى از سنخ تمثیل یک واقعیت به یک امر محسوس عادى و طبیعى است, مانند آن چه در جریان دنیا وارد شده است ((انما مثل الحیاه الدنیا کمإ انزلناه من السمإ))(15) بنابراین اولا مثل در قرآن چندین معنا دارد و ثانیا زبان قرآن سمبلیک نیست, بلکه بیان واقعیت است. بعضى مسائل به صورت تحلیل عقلى و یا قصه اى که واقعیت و حقیقت عینى دارد و در خارج واقع شده است, به عنوان مثل بیان مى شود, مثل داستان آدم و حوا که به عنوان مثل, یعنى نمونه براى امور و قضایاى تاریخى یاد مى شود و گاهى تمثل است که هر مرتبه اى تمثل مرتبه بالاتر است که آن نیز واقعیت و حقیقت دارد.
زبان علم و زبان دین
گاهى گفته مى شود: یکى از دلایلى که فیلسوفان دین را به نظریه پردازى در زمینه زبان دین وادار کرده است, تعارض هایى بود که بین علم و دین مى دیدند و مى گفتند. مطالبى در ره آورد وحى در زمینه کیهان شناسى آمده است که با دستاورد علم در این زمینه سازگار نیست, مثل تعارض خورشید مرکزى با زمین مرکزى. زیرا عالمان دین در گذشته عموما مى گفتند: زمین مرکز و محور کیهان است و خورشید به دور آن مى گردد, در حالى که عالمان علوم جدید در کیهان شناسى مى گویند: خورشید مرکز است و زمین به دور خورشید مى گردد. یا مانند آن چه در ارتباط با انسان و چگونگى خلقت او در زیست شناسى مطرح است که داروین مى گفت: انسان حلقه اى از حلقات تکامل موجوداتى است که پیش از او وجود داشته اند و آن حلقه ها در چرخه تحول تکاملى به انسان منتهى شد. اما متدینان مى گفتند: انسان مستقلا و بدون تحول انواع و تکامل آن ها خلق شده است.
براى این که تعارض هاى بین علم و دین حل شود, عده اى راه افراط را طى کرده و زبان دین را اسطوره و افسانه و احیانا مهمل و بى معنا تلقى کردند و عده اى راه تفریط را در پیش گرفته و آراى عالمان علوم تجربى را طرد کردند و به عبارت دیگر: عده اى اصل را به علوم تجربى واگذار کرده و دین را از عرصه زندگى به کنارى نهادند و عده اى دین را اصل قرار داده و به طرد و تکفیر عالمان علوم تجربى پرداختند و برخى قلمرو زبان علم و زبان دین را از هم تفکیک کرده و گفتند: زبان علم, زبان ناظر به واقع است, ولى زبان دین ناظر به واقع نبوده, بلکه زبان نمادین و تمثیل است.
براى پاسخ گویى به کسانى که چنین مى اندیشند, پیشاپیش باید به چند اصل توجه کرد.

اصل اول: باید توجه داشت که زبان علم, چه علوم تجربى و طبیعى و چه علوم ریاضى, با زبان دین قابل جمع است. از این رو نه عالمان دین باید عالمان علوم تجربى و ریاضى را طرد و تکفیر کنند و نه عالمان علوم تجربى و ریاضى باید زبان دینى را افسانه و اسطوره تلقى کنند, بلکه باید باور داشته باشند که هم دین حق است و هم علم حق است و اگر احیانا تعارضى بین آن ها پیدا شد, باید در پى یافتن راه حلى بود که چگونه مى توان بین آن دیدگاه ها جمع کرد.

اصل دوم: هم چنان که اگر بین ظواهر دینى تعارض و ناهماهنگى ظهور کرد, به طور یقین راه حلى وجود دارد که با استفاده از آن ناهمانگى و تعارض بین آن ها را برطرف مى کنند, و یا اگر دو دلیل ریاضى یا طبیعى تعارض کردند, راه حلى وجود دارد که با استفاده از آن تعارض و ناهماهنگى بین آن ها را حل مى کنند, اگر بین یک دلیل دینى و یک دلیل علمى یا ریاضى, ناهماهنگى و ناسازگارى رخ دهد, به یقین راه حلى وجود دارد که مى توان با پیمودن آن, راه تعارض را حل کرد. زیرا آن چه ملاک قبول است و از حجیت و حرمت برخوردار است, دلیل است و در صورت وجود دلیل, تفاوتى بین دلیل نقلى و عقلى نیست. گرچه ممکن است, یکى مهم و دیگرى مهم تر باشد و در واقع هر دلیلى که واجد نصاب حجیت باشد محترم است و باید از آن بهره بردارى کرد, خواه عقلى و خواه نقلى.

اصل سوم: یک اصل کلیدى وجود دارد که باید در تعارض بین علم و دین و چگونگى رفع آن مورد توجه قرار گیرد و آن این که تعارض بین علم و دین از طرف کسانى مطرح مى شود که منبع عقلى دین را مقابل منبع نقلى آن قرار دادند و یافته هاى عقلى را از محدوده دین خارج کردند, در حالى که دین از دو منبع عقل و نقل استخراج مى شود, یعنى همانطورى که دلیل معتبر نقلى کاشف اراده الهى و حکم خدا است, دلیل معتبر عقلى نیز این چنین است, و همان طورى که دلیل نقلى همه آثار حجیت را به همراه دارد. دلیل عقلى نیز چنین است.
این که برخى گفته اند: زبان علم و زبان دین در بیان حقایق و معارف تفاوت دارد. از نظرى بدون تردید این سخن درست است که نه تنها زبان علم تجربى یا ریاضى با زبان دین فرق دارد, بلکه زبان علم فلسفه و زبان علم فقه و اصول و حتى زبان عرفان با زبان دین متفاوت است. از این رو در این جا شایسته است به تفاوت زبان قرآن با زبان علوم دیگر اعم از تجربى, ریاضى و انسانى پرداخته شود.
تفاوت قرآن با کتاب هاى علمى, در تبیین معارف و حقایق علمى
قرآن کریم چنان که گذشت, در تبیین معارف الهى شیوه هاى ویژه اى دارد که با شیوه طرح معارف در علوم تفاوت دارد. اکنون به بررسى تفاوت قرآن کریم با کتاب هاى علمى در تبیین معارف مى پردازیم:
خداى سبحان در مقام تبیین رسالت هاى پیامبر اکرم(ص) گاهى از تلاوت آیات بر مردم و تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس سخن مى گوید: ((هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمه))(16) و گاهى از خارج ساختن انسان ها از تاریکى هاى جهل و تباهى ضلالت به نور هدایت, سخن مى گوید: ((کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزیز الحمید))(17) و قرآن کریم را ره توشه رسول اکرم(ص) در ایفاى این رسالت ها و دست مایه او در تعلیم و تزکیه انسان ها معرفى مى کند: ((فذکر بالقرآن من یخاف وعید))(18) ((وکذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر ام القرى ومن حولها))(19)
((وکذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدرى ما الکتاب ولا الایمان ولکن جعلناه نورا نهدى به من نشإ من عبادناوانک لتهدى الى صراط مستقیم))(20) و همین گونه, روحى از امر خودمان را به سوى تو وحى کردیم, تو نمى دانستى کتاب چیست و نه ایمان کدام است, ولى آن را نور گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مى نماییم و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مى کنى.
بر این اساس, قرآن کریم, مانند کتاب هاى علمى نیست که تنها به تبیین مسائل علمى و جهان شناسانه بپردازد و یا مانند کتاب هاى اخلاقى نیست که تنها به اندرز بسنده کند یا همتاى کتاب هاى فقهى و اصولى نخواهد بود که به ذکر احکام فرعى و مبانى آن ها اکتفا کند و به طور کلى شیوه هاى رایج و معمول در کتب بشرى را در پیش گیرد.
این کتاب الهى در رسیدن به اهداف خود که رسالت جهانى پیامبر اسلام, حضرت رسول اکرم(ص) براى تحقق آن است, روش هاى ویژه اى را برگزیده است, که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ استفاده گسترده از تمثیل براى تنزل دادن معارف سنگین و متعالى, که بحث آن گذشت.
2ـ بهره گیرى از شیوه جدال احسن و پایه قرار دادن پیش فرض هاى معقول و مقبول خصم, در احتجاج با کسانى که در برابر اصل دین یا خصوص قرآن سرسختى نشان مى دهند.
3ـ آمیختن ((معارف و احکام)) با ((موعظه و اخلاق)), و ((تعلیم کتاب و حکمت)) با ((تربیت و تزکیه نفوس)) و پیوند زدن مسائل نظرى با عملى و مسائل اجرایى با ضامن اجراى آن ; مانند این که پس از دستور روزه دارى به هدف آن, که تحصیل تقواست, اشاره مى کند: ((یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقون))(21) اى کسانى که ایمان آورده اید روزه بر شما واجب شد چنان که بر کسانى که پیش از شما بودند واجب شد تا تقوا پیشه کنید. و یا پس از بیان آفرینش لباسى که اندام انسان را مى پوشاند و نگهبان تن است, از لباس تقوا سخن مى گوید که جامه جان آدمى و بهترین نگهبان آن از حوادث بد اخلاقى است: ((یا بنى آدم قد انزلنا علیکم لباسایوارى سوءاتکم وریشا ولباس التقوى ذلک خیر))(22) اى فرزندان آدم در حقیقت ما براى شما لباسى فرو فرستادیم که عورت هاى شما را پوشیده مى دارد و براى شما زینتى است, ولى بهترین جامه, لباس تقوا است. و در فضایى که سخن از حج و عمره خانه خدا مطرح است, چون حج و عمره مستلزم سفر است و سفر نیز زاد و توشه مى طلبد, از ره توشه تقوا که در سیر و سلوک به سوى خدا بهترین زاد است, نام مى برد: ((واتموا الحج والعمره لله... الحج اشهر معلومات.... . وتزودوا فان خیر الزاد التقوى))(23)
هم چنین در کنار تبیین برخى از احکام روزه, سفارش حفظ حدود و رعایت تقواى الهى آمده است: ((تلک حدود الله فلا تقربوها کذلک یبین الله آیاته للناس لعلهم یتقون))(24) و همراه با دستور دریافت زکات, تطهیر و تزکیه جان آدمى مطرح است: ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم وتزکیهم بها))(25) و حتى در کنار ساده ترین دستورهاى مربوط به معاشرت هاى اجتماعى, مانند این که مهمان ناخوانده اى که قرار دیدار با صاحب خانه را قبلا تنظیم نکرده, در صورت اکراه و معذور بودن میزبان از پذیرش او باید برگردد و نرنجد, از تزکیه روح, سخن مى گوید: ((... وان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکى لکم))(26)
4ـ داورى قاطع نسبت به اقوال و آرایى که از دیگران نقل مى کند. قرآن کریم همانند برخى از کتاب هاى متداول, مجمع اقوال نیست, تا آراى مختلف را نقل کند و بین آنها داورى نکند, بلکه نقل هاى آن با داورى همراه است. از این رو, اگر مطلبى را نقل کند و سخنى در ابطال و رد آن نیاورد, نشانه امضا و پذیرش آن است; چنان که از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل مى کند که معیار پذیرش عمل در نزد خدا تقواست: ((قال انما یتقبل الله من المتقین))(27) و آن را رد نمى کند, از این رو در برخى روایات این جمله با عنوان ((قول الله)) نامیده شده است.(28) و در کتاب هاى فقهى نیز به عنوان قول الله مطرح است. قرآن کریم بر اثر داشتن این ویژگى ((قول فصل)) نام گرفته است: ((انه لقول فصل # وما هو بالهزل))(29)
اما پس از نقل گفته منافقان, آن را ابطال مى کند: ((یقولون لئن رجعنا الى المدینه لیخرجن الاعزمنها الاذل و لله العزه ولرسوله وللمومنین ولکن المنافقین لا یعلمون))(30) مى گویند: اگر به مدینه برگردیم, قطعا آن که عزت مند است آن زبون تر را از آن جا بیرون خواهد کرد و حال آن که گنجینه هاى آسمان و زمین از آن خداست, ولى منافقان در نمى یابند.
سخن منافقان این بود که خود را عزیز مى پنداشتند و مومنان را ذلیل, لیکن خداوند بعد از نقل گفتار باطل آن ها به ابطال آن پرداخت; چنان که قبلا در ابطال کلام یاوه آنان درباره محاصره اقتصادى مسلمانان و انفاق نکردن به همراهان رسول اکرم(ص) براى تفرق آنان از اطراف پیامبر اکرم(ص) سخنى را نقل و نقد و ابطال کرده است.(31)
کتابى که از جانب خداى حکیم تنزل یافته است و به عزت (نفوذناپذیرى) ستوده شده است, باطل را از هیچ جهتى بدان راه نیست: ((وانه لکتاب عزیز # لا یاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید))(32)
تذکر:
مواعظ و اندرزهاى قرآنى که در کنار احکام و معارف الهى ذکر مى شود, گاهى متإخر است; مانند مثال هاى گذشته و گاهى متقدم; مانند: ((ولا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم على بعض للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنسإ نصیب مما اکتسبن))(33) زنهار, آن چه را خداوند به سبب آن بعضى از شما را بر بعضى دیگر برترى داده, آرزو مى کنید. براى مردان از آن چه به اختیار کسب کرده اند بهره اى است و براى زنان نیز از آن چه به اختیار کسب کرده اند بهره اى است.
5ـ پیوند دادن مسائل جهان شناسى با خداشناسى. یکى از مهم ترین تفاوت هاى قرآن کریم با کتب علمى این است که کتاب هاى علمى تنها به بررسى و تبیین سیر افقى اشیا و پدیده هاى جهان مى پردازد; مثلا فن معدن شناسى مى گوید: آن چه اکنون در دل زمین یا کوه به صورت معدن خاصى وجود دارد, از سال هاى قبل چه تطوراتى را پشت سر گذاشته و پس از این نیز با گذشت سالیان متمادى, چه تحولاتى را در پیش رو دارد; اما قرآن کریم که کتاب هدایت و نور است, نه کتاب علمى محض, گذشته از نگاه اجمالى به سیر افقى اشیإ, سخن از سیر عمودى پدیده هاى جهان و ارتباط آن از یک سو با مبدإ و از سوى دیگر با معاد دارد; یعنى, از مبدإ فاعلى و مبدإ غایى سیر و تحول موجودات سخن مى گوید, نظیر: ((الم تر ان الله انزل من السمإ مإ فاخرجنا به ثمرات مختلفاالوانها ومن الجبال جدد بیض وحمر مختلف الوانها وغرابیب سود))(34) آیا ندیده اى که خدا آبى از آسمان فرود آورد و به وسیله آن میوه هایى که رنگ هاى آن ها گوناگون است بیرون آوردیم و از برخى کوه ها, راه ها و رگه هاى سپید و گلگون به رنگ هاى مختلف و سیاه پررنگ آفرید: ((وهو الذى انشا جنات معروشات وغیر معروشات والنخل والزرع مختلفا اکله والزیتون والرمان متشابها وغیرمتشابه))(35) و اوست کسى که باغ هایى با داربست و بدون داربست و خرما بن و کشتزار با میوه هاى گوناگون آن و زیتون و انار شبیه به یکدیگر و غیر شبیه پدید آورد. ((اولم یر الذین کفروا ان السماوات والارض کانتا رتقا ففتقناهما وجعلنا من المإ کل شىء حى افلا یومنون))(36) آیا کسانى که کفر ورزیدند, ندانستند که آسمان ها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختیم و هر چیز زنده اى را از آب پدید آوردیم, آیا باز هم ایمان نمىآورند. در این گونه از آیات قرآنى مبدإ فاعلى بارش باران و نیز سبب فاعلى حرکت حبه هاى جامد به طرف خوشه ها و شاخه هایى که از حیات گیاهى برخوردار است و نیز مبدإ اصلى احداث راه هاى سفید و سرخ و سیاه کوهستانى و پدید آورنده انواع میوه ها و دانه هاى خوراکى سخن به میان آمده است.
غرض آن که, دانش هاى رایج علمى و فلسفى درباره پدیده معین جهان, مانند ستاره و کوه و... یا درباره کل جهان بدون تعیین موردى جزیى از آن, سیر افقى محض دارد; یعنى, بررسى مى کند که پدیده اى معین یا مجموع جهان, قبلا چه بوده و اکنون چیست و پس از این چه مى شود, اما از بیان سیر عمودى خالى است; برخلاف قرآن کریم که در تبیین علمى اشیا (آن مقدار که تعرض کرده است) و در تحریر فلسفى اصل جهان, مسیر عمودى را اضافه مى کند; یعنى, مى گوید: مبدإ فاعلى این کار کیست و چه مبدإ غایى و هدف نهایى در نظر بوده است.
6ـ گزینش صحنه هاى درسآموز تاریخى در تبیین قصه ها, قرآن کریم کتاب تاریخ صرف نیست, تا وقایع نگارانه در هر قصه آن چه رخ داده است, بنگارد, بلکه تنها به بیان بخش هایى مى پردازد که با هدف آن, یعنى هدایت, هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنت الهى (فلسفه تاریخ) بازگو مى کند.
مثلا, نام حضرت موساى کلیم (علیه السلام) بیش از صد بار در قرآن کریم آمده و قصه آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبیین شده است; اما بخش هایى که به تاریخ و قصه محض آن باز مى گردد, مانند ثبت تاریخ میلاد و وفات آن حضرت در قرآن نیامده, بلکه فقط به نکات حساس و آموزنده داستان پرداخته است; مثلا, از تاریخ تولد موسى و مدت شیرخوارگى او در قرآن چیزى نیامده, لیکن از سانحه مهم وحى الهى به مادر موسى از لحاظ انداختن کودک در دریا و ایجاد طمإنینه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند به مادر بعد از بزرگ شدن و به بزرگوارى رسالت رسیدن, سخن به میان آمده است.
هم چنین از تاریخ هجرت موسى از مصر به مدین و نیز زمان مراجعت وى از مدین به مصر گفتارى در قرآن نیست, لیکن از خدمتگزارى رایگان موسى براى تإمین آب دام فرزندان شعیب و نیز از دامدارى دختران شعیب و هم چنین از عفاف و پاکدامنى آنان و نیز کیفیت آشنایى موسى با شعیب و نحوه انتخاب کارگزار که باید در کار خویش امین و بر کار خود مسلط و نیرومند باشد و هم چنین درباره مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود نور و استماع کلام توحیدى خداوند از درخت سخن به میان آمده است.
7 ـ یکى از اساسى ترین تفاوت هاى قرآن کریم با کتاب هاى علمى بشرى آن است که محور اصلى تعلیم در فنون بشرى, علومى است که دستیابى به آن ها میسور است; اما مدار تعلیم در قرآن کریم علوم و معارفى است که انسان ها بدون استمداد از نور وحى توان دستیابى به آن را ندارند: ((کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلو علیکم آیاتنا ویزکیکم ویعلمکم الکتاب والحکمه ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون))(37) همان طور که در میان شما, فرستاده اى از خودتان روانه کردیم که آیات ما را بر شما مى خواند و شما را پاک مى گرداند و به شما کتاب و حکمت مىآموزد و به شما چیزى را یاد مى دهد که خودتان نمى توانستید آن را یاد بگیرید. ((فاذکروا الله کما علمکم ما لم تکونوا تعلمون))(38) خدا را یاد کنید که آن چه را نمى توانستید یاد بگیرید به شما آموخت.
گرچه انبیاى الهى در علوم قابل دستیابى و مستقلات عقلى نیز استعداد بشر را شکوفا کرده اند: ((یثیروا لهم دفائن العقول))(39) لیکن محور تعلیم آنان پرده برداشتن از غیب و نوآورى علمى و معرفتى براى بشر است.
قرآن کریم با تعبیر دقیق ((ما لم تکونوا تعلمون)) به همین نکته اشعار دارد; زیرا این جمله به معناى ((آنچه نمى دانستید)) نیست, بلکه به معناى ((شما آن نبودید که از راه هاى عادى آن ها را بدانید)) است; چنان که خداوند به پیامبر اکرم(ص), با همه استعداد ویژه اى که داشت, مى فرماید: ((وانزل الله علیک الکتاب والحکمه وعلمک ما لم تکن تعلم وکان فضل الله علیک عظیما))(40) یعنى, خداوند به تو معارفى آموخت که از راه هاى متعارف توان فراگیرى آن را نداشتى. نه بالفعل, نه بالقوه, نه بلاواسطه و نه مع الواسطه. از این رو این ویژگى قرآن کریم اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد, بلکه همواره و تا ابد, قرآن معلم علومى است که بشر را به آن راهى نیست.
قرآن کریم در برخى موارد خاص, نیز این حقیقت را گوشزد مى کند که اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحى مى توان دید: ((کتب علیکم القتال وهو کره لکم وعسى ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم وعسى ان تحبوا شیئا وهو شر لکم والله یعلم وانتم لا تعلمون))(41) بر شما کارزار واجب شده است در حالى که براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانید. و این خطاب همه افراد را شامل مى شود, اعم از ضعاف, اوساط و اوحدى از اهل علم و عمل.
8ـ بیان مصداق و پرهیز از کلى گویى. در کتاب هاى علمى, متعارف نیست که در مقام تبیین یک حقیقت, مصادیق آن ذکر شود; مثلا در تعریف نیکى, نیکان معرفى شوند, اما قرآن کریم در آیات خود چنین شیوه اى را اعمال کرده است, مثلا در تبیین بر و نیکى مى فرماید: ((لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولـکن البر من آمن بالله والیوم الاخر))(42) نیکوکارى آن نیست که روى خود را به سوى مشرق و یا مغرب بگردانید بلکه نیک کسى است که به خدا و روز بازپسین ایمان آورد. مفسرانى که قرآن کریم را همانند کتاب هاى علمى پنداشته اند, در این گونه موارد در پى یافتن محذوف یا توجیهات دیگرى هستند تا اسلوب بیانى قرآن را با شیوه هاى متداول در فنون علمى هماهنگ بیابند, غافل از این که قرآن کریم یک کتاب علمى محض نیست و از روش هاى متعارف کتاب هاى علمى بشرى پیروى نمى کند. از این رو گاهى به جاى وصف, موصوف را بیان مى کند, یعنى به جاى معنا کردن نیکى, نیکان را معرفى مى کند. و این از روش هاى کلیدى قرآن است.
نمونه دیگر, آیه کریمه ((یوم لا ینفع مال ولا بنون # الا من اتى الله بقلب سلیم))(43) که هماهنگى مستثنا و مستثنى منه اقتضا مى کند گفته شود: ((الا سلامه القلب)), لیکن از ذکر وصف صرف نظر شد و به بیان موصوف پرداخته شد تا همان طور که در آیه قبل,جامعه را به نیک شدن تشویق مى کند, نه آن که تنها نیکى را براى آن ها تفسیر کند, در این آیه نیز, امت اسلامى را به سلیم القلب شدن برساند, نه آن که تنها سلامت دل را مایه نجات در قیامت معرفى کند.
تذکر:
تبیین مصداق گاهى در آیات دیگر است, نه در همان آیه محل بحث, چنان که در آیه کریمه ((فبشر عباد # الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه))(44) مژده بده بندگان مرا آنان که قول و گفتار را مى شنوند و بهترین آن را تبعیت مى کنند. سخن از احسن الاقوال است, لیکن مصداق آن در جاى دیگر چنین تبیین شده است: ((ومن احسن قولا ممن دعا الى الله وعمل صالحا وقال اننى من المسلمین))(45) و چه کسى خوشگفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید و کار نیک انجام دهد. و یا در سوره مبارکه حمد ذکرى اجمالى و کلى درباره نعمت یافتگان آمده است: ((صراط الذین انعمت علیهم... )) اما در سوره مبارکه نسإ مصداق منعم علیهم تبیین شده است: ((...مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهدإ والصالحین))(46) مصداق منعم علیهم در این آیه پیامبران و صدیقین و شهدإ و صالحین ذکر شده است.
9ـ تکرار مطالب. تکرار در قرآن کریم از آن روست که قرآن کتاب نور و هدایت است و در مقام هدایت لازم است, مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ویژگى موعظه داشته باشد بر خلاف کتاب هاى علمى که هر مطلب تنها در یک جا بیان مى شود و تکرار آن سودمند نیست.
سر لزوم تکرار در کتاب هدایت آن است که شیطان و نفس اماره که عامل ضلالت و عذابند, پیوسته به اضلال آدمى مشغولند و کار آن ها گرچه گاهى کم مى شود, لیکن ترک نمى شود; از این رو تکرار ارشاد و هدایت نیز ضرورى است.
10 ـ یکى از ظرافت هاى ادبى و هنرى در بیان قرآنى تغییر ناگهانى سیاق است; مثلا در جمله اى که چندین کلمه با ((اعراب رفع)) آمده, در اثنإ, کلمه اى با ((اعراب نصب)) ذکر مى شود تا خواننده را متوقف کرده, به تإمل وا دارد, مانند آیه ((لـکن الراسخون فى العلم منهم والمومنون یومنون بما انزل الیک وما انزل من قبلک والمقیمین الصلاه والموتون الزکاه والمومنون بالله والیوم الاخر اولـئک سنوتیهم اجرا عظیما))(47) لیکن راسخان آنان در دانش و مومنان به آن چه بر تو نازل شده و آن چه پیش از تو نازل گردیده است ایمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زکات دهندگان و ایمان آورندگان به خدا و روز بازپسین که به زودى به آنان پاداش بزرگى خواهد داد. زیرا در این آیه کریمه, پنج وصف یاد شده است که سیاق ادبى آنها مرفوع بودن آن اوصاف است; چنان که دو وصف مقدم (راسخون و مومنون) و دو وصف موخر (موتون و مومنون) مرفوع است و در بین اوصاف مرفوع چهارگانه, یک وصف منصوب دیده مى شود و آن وصف ((مقیمین)) است تا توجه متدبران در قرآن و تالیان کتاب الهى را به اهمیت نماز که ستون دین است, جلب کند; همان طور که در نوشتن تابلوها, برخى از کلمات مانند واژه ((شهید)) با رنگ سرخ نوشته مى شود تا توجه بیننده را جلب کند. پس گاهى با تغییر اسلوب و تعویض سیاق, به ویژگى محتوایى لفظ توجه داده مى شود.
پى نوشت ها:
1 . انعام, 84.
2 . یس, 13.
3 . انبیإ, 22.
4 . زمر, 29.
5 . حشر, 21.
6 . اعراف, 143.
7 . یس, 13.
8 . نحل, 74.
9 . یس, 13.
10 . حشر, 21.
11 . محمد(ص), 15.
12 . الرحمن, 46.
13 . همان, آیه13.
14 . محمد(ص) 15.
15 . یونس, 24.
16 . جمعه,2.
17 . ابراهیم, 1.
18 . ق, 45.
19 . شورى, 7.
20 . همان, 52.
21 . بقره, 183.
22 . اعراف, 26.
23 . بقره, آیات 197 ـ 196.
24 . همان, آیه187.
25 . توبه, 103.
26 . نور, 28.
27 . مائده, 27.
28 . تفسیر نور الثقلین, ج1, ص615.
29 . طارق, آیات 14 ـ 13.
30 . منافقون, 8.
31. همان, 7.
32 . فصلت, آیات 42 ـ41.
33 . نسإ, 32.
34 . فاطر, 27.
35 . انعام, 141.
36 . انبیإ, 30.
37 . بقره, 151.
38 . همان, 239.
39 . نهج البلاغه, خطبه1.
40 . نسإ, 113.
41 . بقره, آیه216.
42 . همان 177.
43 . شعرا, آیات 89 ـ 88
44 . زمر, آیات 18 ـ 17.
45 . فصلت, 33.
46 . نسإ, 69.
47 . همان, آیه 162.
b

تبلیغات