آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

اقتدار ملى
اقتدار ملى در واقع اقتدار مردم جامعه است و جامعه مرکب از دولت و ملت است, و اقتدار ملى زمانى محقق مى شود که دولت و ملت به نقش و مسئولیت خود توجه کنند, ملت به مسئولیت ها در مقابل قانون و حکومت و هر آن چه که برخاسته از هویت جمعى و ملى او باشد تن در دهد و دولت نیز به مسئولیت هاى خود در برابر مردم عمل کند و به عبارت دیگر: اقتدار ملى در سایه توجه متقابل دولت و ملت به حقوق خودشان و به کار بستن آن تحقق پیدا مى کند. چنان که حضرت امیر(ع) فرمود: ((فاذا ادت الرعیه الى الوالى حقه و ادى الوالى الیها حقها عز الحق بینهم و قامت مناهج الدین و اعتدلت معالم العدل و جرت على ادلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع فى بقإ الدوله و یئست مطامع الاعدإ))(1)
آن گاه که مردم, حق زمامدار را ادا کنند و زمامدار حق مردم را ادا کند, حق در میان آنان استوار و عزیز گردد و راه ها و برنامه هاى دین برپا شود و نشانه هاى عدالت راست شود و بر گرده مردم آن, سنت ها و روش هاى نیک جریان یابد و بدین سان روزگار سالم گردد و در بقاى حکومت امید مى رود و طمع ورزىهاى دشمنان به ناامیدى مى گراید.
با توجه به این که در نظام سیاسى اسلام, مسئولین در چارچوب قوانین الهى و برخوردارى از ویژگى عدالت و شایستگى هایى به قدرت مى رسند, شایسته است آن قوانین را به کار بسته و عدالت را در جامعه محقق سازند تا در پرتو آن اقتدار براى آن ها حاصل شود و مردم نیز قوانین جامعه را پذیرفته و مسئولیت خودشان را در قبال آنان ایفا کنند, اگر ملت و دولت به وظائف متقابل خودشان توجه کنند, اعتماد, پیوستگى و اتحادى بین آنان برقرار مى شود که ضمن حفظ وحدت و عزت, زمینه نفوذ با تإثیر دشمن را در ملت از بین مى برد, و به عبارت خلاصه تر:
از نظر اسلام, براساس باور به توحید و حاکمیت الهى, خداوند آفریدگار و مالک نظام هستى است و انسان بنده او, در نظام سیاسى اسلام اقتدار و مشروعیت قدرت مستند به اراده الهى و قانون خداوند است و کسى که در رإس نظام قرار مى گیرد, باید در چارچوب قوانین الهى و بر محور عدالت عمل کند و اگر چنین عمل کرد, اقتدار پیدا مى شود و مردم باید از فرمان هاى چنین رهبرى اطاعت کنند.
با توجه به این که اقتدار به رفتار مسئولان بستگى دارد, شایسته است بدانیم چه نوع رفتارهایى زمینه تحصیل و حصول اقتدار را فراهم مى کند؟ از این رو مطالبى چند در رابطه با رفتار و اقتدار بازگو مى شود.
یکم: رفتارى اقتدارآور است که از جزم علمى صائب و عزم عملى صالح برخوردار باشد, کارى که با شک علمى یا تردید عملى همراه باشد, توان تإمین توانایى امت اسلامى را ندارد; زیرا چیزى که عیبه عیب و جامه دان نقص است بدون ریب و شک راه به غیب نخواهد برد و راهیان دیار ملکوت قدرت را به مقصد راهنمایى نخواهد کرد.
علم چون آیینه است که زیبایى و زشتى را به خوبى روشن مى کند, عزم چون آب است که زشتى را مى شوید و زیبایى فطرى را از آلودگى به تباهى گناه, پالوده و پاک مى نماید, براى نیل به اقتدار ملى که اولین هزینه آن عزیمت است, باید از هر گونه رفاه, اسراف و اتراف در بارگاه دولت یا کارگاه ملت پرهیز شود, زیرا امیرالمومنین على ابن ابیطالب(ع) فرمود: ((لایجتمع عزیمه و ولیمه ما انقض النوم لعزائم الیوم))(2) هرگز هوس محورى با حق مدارى, سورچرانى شامگاه با عزم پگاه, سحرخیزى و خواب غفلت شبانه با عزم فولادین روزانه جمع نمى شود. پشتوانه این گفتار مغز علوى کلام پر نغز الهى است که از زبان لقمان حکیم نقل مى فرماید: ((یا بنى اقم الصلاه وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور))(3) فرزندم نماز را به پادار و به آن چه پیش عقل یا نقل به رسمیت شناخته شد و از آن به معروف دینى یاد مى شود, فرمان بده و از آن چه نزد عقل یا نقل به رسمیت شناخته نشد و از آن به منکر یاد مى شود, نهى کن و در تحمل رخدادهاى روزگار صابر باش. این امور نیازمند به عزم محکم است.
ملتى که تمام افراد آن مسلح به عزم و اراده اند, نه مبتلا به کرنش و ارادتمندى, و امتى که تمام آحاد آن مجهز به امر و نهى هستند و به حق و صدق و عدل فرمان مى دهند و از باطل و دروغ و ستم باز مى دارند, مقتدر خواهند بود. مردمى که هزینه ظلم ستیزى را با شکیبایى مى پردازند, مستقل و آزادند.
اقتدار ملى و استقلال از هر بیگانه, گوهرى ثمین در ژرفاى دریاى عزیمت است و ساکنان ساحل آسایش را بهره از چنین در نیست.
وان که بر شط و شطر این دریاست
نه سزاوار لولو لالاست(4)

دوم: رفتارى عامل اقتدار ملى است که گذشته از جنبه فردى, واجد حیثیت اجتماعى باشد, یعنى کار صحیح و زیبایى که همگان به صحت و زیبایى آن فتوا مى دهند و ضرورت انجام آن را امضإ کرده باشند و در حدوث و بقاى آن, قباى وحدت و انسجام در بر کرده باشند و هیچ کس دعواى برترى نکند و غریو خودخواهى سر ندهد و این فضیلت برین, همان است که از آن به وحدت ملى یاد مى شود و گفتار حکیمانه امیرالمومنین(ع) در این باره چنین است: ((والزموا السواد الاعظم فان الله مع الجماعه و ایاکم والفرقه فان الشاذ من الناس للشیطان کما إن الشاذ من الغنم للذئب))(5) همراه جامعه بزرگ اسلامى باشید و از آن جدا نشوید; زیرا قدرت و حمایت خدا با جامعه متحد است و از اختلاف و جدایى پرهیز نمایید; زیرا کسى که از امت اسلامى فاصله بگیرد, طعمه دیو شیطنت است; همان طور که گوسفند جداى از رمه, طعمه گرگ است: ((ایاکم والتلون فى دین الله, فان جماعه فیما تکرهون من الحق خیر من فرقه فیما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم یعط احدا بفرقه خیرا ممن مضى و لا ممن بقى))(6) از رنگارنگى و فرصت طلبى در دین خدا اجتناب کنید; زیرا اتحاد و اتفاق در مسیر حق و صدق, هر چند دشوار باشد, بهتر از اختلاف و تفرق در راه باطل است, هرچند مورد پسند شما باشد; زیرا خداى سبحان هیچ کسى را از راه اختلاف خیر نداد, نه در گذشته تاریخ و نه در آینده; یعنى این که جدایى عامل خیر نیست.
یکى از سنت هاى دیرپاى الهى که تمام قلمرو زمان و زمین مشمول آنند, این است که: ((ولاتباغضوا فانها الحاقه))(7) بغض و کینه یکدیگر را در دل رشد ندهید; زیرا دشمنى, همانند تیغ تیزى است که به دست دو طرف خصومت است. هر روز با تهمت, دروغ, توطئه, اهانت, تحقیر و... نسبت به همدیگر, بوته هاى دین تراشیده مى شود و موهاى باریک همت, با تراش روزانه نابود مى گردد و هرگز امیدى براى رویش جدید نیست. بنابراین, وحدت جامعه از مهم ترین علل اقتدار ملى است.
منبع اصلى پیام هاى علوى, همانا وحى الهى است که جامعه را به اعتصام به حبل متین دین, فرامى خواند و از تفرقه, تحذیر مى فرماید و همین مطلب در سخنان گهربار رسول اکرم(ص) آمده است که: ((الجماعه رحمه والفرقه عذاب))(8) اگر ملتى به خطر تفرق مبتلا شد, شائبه تعذیب الهى را به همراه دارد. از این رو مى توان با توبه, آن عذاب را به رحمت که همان وفاق ملى است, تبدیل نمود.
سوم: رفتارى پایه اقتدار ملى است که از پایگاه منیع قلبى, مایه گرفته باشد. هرگاه قلب حرم امن خدا شد و فرشتگان رحمت در آن هبوط داشتند و پیام آرامش آفرین را در آن تعبیه کردند گفتار, رفتار, نوشتار و بالاخره سنت و سیرت چنین صاحب دلى سبب اقتدار ملى خواهد شد; زیرا از چنین دلى جز آثار توحید که همان وحدت و وفاق است سر نمى زند; چنان که همه پیامبران و امامان معصوم(ع) و راهیان راه مستقیم, چنین بوده و هستند.
هرگاه قلب, خانه امن ابلیس باشد و شیاطین نقمت, در آن وسوسه کنند و با تسویل و زیبا نشان دادن زشت و زشت کردن زیبا, حق را به جاى باطل, و صدق را به جاى کذب قرار دهند و با تدلیس و تلبیس, آرایش را آرامش بنامند, قیام و قعود, موافقت و مخالفت و بالاخره سریره چنین مخدوع و مغرورى, سبب وهن ملى و تشویه چهره ملت است; زیرا از چنین شخص فریب خورده اى که جز بانگ: ((إنا خیر منه))(9) ابلیسى نه شنید و نه مى شنود, جز کوبیدن بر طبل تکبر و غرور چیزى برنمىآید. نمونه آن نمرود است که در ساحت قدس ابراهیم خلیل(ع) که برهان ((ربى الذى یحیـى ویمیت))(10) اقامه فرمود, وقیحانه مغالطه ((انا احیـى وامیت))(11) را ارائه مى کند و خود را پروردگار حیات و ممات مى داند. و فرعون است که در آستان مقدس موساى کلیم (ع) که برهان ((ربنا الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى))(12) اقامه فرمود, طاغیانه مغالطه: ((انا ربکم الاعلى))(13) و ((ما علمت لکم من اله غیرى))(14) را طرح مى کند.
و قارون است که در فناى منزه هارون و موساى کلیم (ع) که حکمت ((واحسن کما احسن الله الیک ولا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا یحب المفسدین))(15) افاده فرمودند, متمردانه نغمه مشووم: ((انما اوتیته على علم عندى))(16) سر داد و ثروت سراب گونه خود را سرآب سیراب کننده پنداشت.
آنچه در تمام این نمونه هاى استکبارى حاکم است, غرور و خودبینى شخص متکبر است که چاه را از راه تمییز نمى دهد, و این بیمارى تکبر نه تنها در سران زر و زور پدید مىآید که نمودارى از آن به اشارت رفت, بلکه در جامعه استکبارى نیز به چشم مى خورد; چه این که بنى اسرائیل به پیامبر خود, بعد از موساى کلیم(ع) پیشنهاد دادند: فرمانده اى براى ما مبعوث و تعیین کن تا به زعامت او در راه خدا مبارزه کنیم... پیامبر آنان گفت: خداوند طالوت را به عنوان فرمانده براى شما مبعوث کرد, آنان به جاى انقیاد در برابر حکم خدا, باغیانه و ماردانه گفتند: ((انى یکون له الملک علینا ونحن احق بالملک منه...))(17) ما به سمت فرمانروایى از طالوت سزاوارتریم.
غرض آن که فردى که فقط خود را مى بیند و لاف ((من برترم)) مى زند و گروهى که فقط خودشان را مى نگرند و شعار ما برتریم سر مى دهند, همگى سخن گوى کسى اند که در برابر خداى سبحان مستکبرانه گفت: ((إنا خیر منه))(18) و پیروان چنان عفریتى چنین نفریتند که با یزید بسطام را با یزید شام در ((من یزید)) عشق, همسان مى پندارند و سرانجام دیو اموى را به کرسى فرشته علوى مى نشانند و غاصب را به جاى منصوب الهى نصب مى کنند. براى درمان چنین بیمارى مهلک, گفتار همراه با رفتار امیرالمومنین(ع) سودمند است که فرمود: ((ما لابن آدم والفخر؟ اوله نطفه و آخره جیفه و لایرزق نفسه و لایدفع حتفه!))(19) فرزند آدم, حق فخرفروشى ندارد; زیرا آغاز آفرینش او نطفه بوده است و انجام زندگى او مردار است, توان تإمین روزى خود را ندارد و قدرت برطرف کردن مرگ خویش را فاقد است. چنین موجود ضعیفى که صدر و ساقه هستى او را فرومایگى احاطه کرده است, حق بالیدن ندارد:
ورچه اینجا امیرى از زر و زور
با تکبر زخاک خیزى مور
آرى! آن کس که حجاب ((من و ما)) بدر آمد و با بینش الهى, مبدإ و منتهاى خلقت را ادراک کرد و خود را در بستر مستقیم لقاى خدا دید و در طى این راه از هیچ کوششى دریغ نکرد, در خور تکریم است; چنان که امیرالمومنین(ع) فرمود: ((فمن إخذ بالتقوى... هطلت علیه الکرامه بعد قحوطها...))(20) کسى که پرهیزکارى را برگزید.. . مجد و بزرگوارىهاى از دست رفته مانند باران بر او مى بارد.
چهارم: رفتارى سبب اقتدار ملى است که منزه از عوامل ذلت و فرومایگى باشد. آنچه مایه خوارى است, در بنان و بیان امیرالمومنین(ع) متبلور است که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1 ـ طمع و آزمندى, پرده شهوت است که روى خردمندى آویخته مى شود; نه مى گذارد که عقل, نور عشق را مشاهده کند و نه مى گذارد که حس و خیال و وهم, از نور عقل استضائه کنند, زیرا محجوب, هم از نورگیرى محروم است و هم از نوردهى ممنوع; و این پرده نشین گاهى به پاى طمع قربانى مى شود: ((إکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع))(21) برق تیغ طمع سر سرفراز عقل را به پاى آز منتقل مى کند و پیکر پاک عقل شاهد را نثار مقدم شرربار حرص مى سازد. چنین کسى که مایه فخر خود را به پاى دشمن خویش ذبح نماید, جز فرومایگى بهره اى نخواهد داشت: ((الطامع فى وثاق الذل))(22) آزمند در بند خوارى است. آن کس که مى توانست خردمندانه زندگى کند و امیرانه به سر برد هم اکنون که به دام حرص افتاد, سفیهانه زندگى مى کند و اسیرانه به سر مى برد. اقتدار ملى مرهون برائت دولت از آز و نزاهت ملت, از حرص است. آن گاه است که به خودکفایى سیاسى, اقتصادى و مانند آن بالغ خواهند شد.
2 ـ ترس از دشمن, پرده غضب است که چهره خردورزى را مستور مى کند; تا نه از قلب والا نور بگیرد نه به حس و خیال و وهم پایین نور بدهد; زیرا پوشیده محکوم به حرمان, هجران و زندان است و از عقل زندانى, نه تکامل خود, ساخته است و نه تکمیل دیگران متوقع: ((والجبن منقصه))(23) نقصان ادراک و انگیزه شخص هراسناک, براى آن است که وى نه فرصت درست فکر کردن دارد و نه مجال صحیح تصمیم گرفتن; در این حال دشمن متهور و بى باک مى تازد و ملت هراسناک, جز با زندگى و انقیاد, چاره دیگر ندارد.
منشإ هراس بى جا, بدگمانى به وعده هاى خداست; وگرنه ملت موحد که به صدق خدا و عدم تخلف نویدهاى الهى اطمینان دارد, هرگز تمام عناصر محورى پیروزى را تجهیزات نظامى نمى داند بلکه ابزار مادى را وسیله تلقى مى کند و اساس ظفر و پایه پیروزى را وفاى خدا به وعده هاى تخلف ناپذیر مى داند: ((فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى یجمعها سوء الظن بالله))(24) بدگمانى به خدا از شرک مستور ناشى مى شود که توحید را از ناب بودن به ممزوج شدن مى کشاند. گرچه در قلمرو طبیعت, متاع ناب نایاب است; به طورى که گل بى خار, مل بى خمار, گنج بى مار... نتوان یافت, لیکن در منطقه فراطبیعت, چنین کالاى گران بهایى دست یافتنى است و نقد و بهاى آن, مشکى از مشک اشک را نثار یار نمودن و با چنین کوثر شفافى, گناه گذشته را شستن و با منظر منزه از نظر به غیر دوست, به تماشاى جمال او نشستن است:
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
پنجم: رفتارى علت اقتدار ملى است که از مبناى صحیح انسان شناسى استمداد کند. گروهى که خواسته هاى برخاسته از حس و وهم را خرد پنداشتند و قداست حریت را در پاى پلید شهوت و غضب پایمال کردند, سیاست و حکومت را که از شریف ترین شاخه هاى علوم انسانى است, بر اثر نشناختن گوهر انسان به سلطنت بر مردم, معنا کرده و تفسیر مى کنند; خواه بر مردم میهن خود و خواه بر مردم کشور دیگر, چنین فرقه اى هم دچار مشکل انسان شناسى و جهان بینى اند و هم مبتلا به معضل معرفت شناسى; زیرا انسان, از منظر اینان بین میلاد و مرگ خلاصه مى شود و جهان هستى نیز, از قلمرو ماده و طبیعت نمى گذرد و معیار اندیشه صحیح, اثبات و ابطال حسى است. این عده, حس و وهم را در بخش اندیشه و شهوت و غضب را در قسم انگیزه که عقال ترقى اند, عقل پنداشتند و علم حسى را که پشتوانه ابطال پذیرى حسى دارد, معرفت صائب مى انگارند; غافل از آن که نه انسان را درست شناختند و نه جهان هستى را صحیح بررسى نمودند و نه به معیار اصیل معرفت, دست یازیدند:
عقل را از عقیله بازشناس
نبود همچو فربهى آماس
سقوط در چاه حس گرایى بعد از آن رخ داد که در مرحله نخست, پندار ناصواب عقل گرایى توسط براهمه هند مطرح شد و نغمه ناموزون بى نیازى از وحى الهى طرح شد. سپس در مرحله بعد, عقل تجریدى و انتزاعى از صحنه معرفت شناسى حذف شد و با پیشرفت صنایع مدرن, از عمق دریا تا اوج سپهر, ملک مشاع صنعت درآمد. تمام مسائل اعتقادى, اخلاقى و حقوقى, در محور حس تدوین و در مدار ماده تحریر مى شد و حرمت معارف غیر محسوس و ارج اصول ارزشى غیر مادى, رخت بربست و صنعت حسى, مدون عقیده, اخلاق, حقوق و سیاست شد و میوه تلخ و فراخ چنین شاخ منحوسى, جز استبعاد, استعمار, استثمار, استحمار و بالاخره تهاجم و تکالب ملت هاى ضعیف و غارت منابع سرشار آنان نخواهد بود: ((اضرب بطرفک حیث شئت من الناس فهل تبصر الا فقیرا یکابد فقرا, إو غنیا بدل نعمه الله کفرا إو بخیلا اتخذ البخل بحق الله وفرا, إو متمردا کإن بإذنه عن سمع المواعظ وقرا...))(25) یعنى هر سمتى را خواستى نگاه کن; یا نیازمندى مى بینى که زیر بار توان فرساى فقر خمیده است یا توانگرى را مى نگرى که با عیش رفیه و خوشگذرانه به کفران نعمت خداداد مبادرت مى کند یا بخیلى را مشاهده مى نمایى که بخل را سبب وفور و فراوانى ثروت مى داند و اباى از تإدیه حقوق الهى را پایه انبوه شدن ثروت تلقى کرده است یا متمردى را مى یابى که از اتعاظ و پندپذیرى سرپیچى مى کند.
چنین دولت یا ملتى اگر پیروز شوند, اقتدار کاذب و زودگذر پیدا مى کنند که در ایام شادکامى دروغین خویش از هیچ خلافى هراس ندارند و از زیر پا نهادن تمام اصول ارزشى, تحاشى نخواهند داشت و اگر بتوانند عصاى موساى کلیم(ع) را در دست فرعون یا سامرى قرار مى دهند و حسین بن على(ع) را در عتبه عتبه اموى مى نشانند و با تشویه جمال عدل, و تحسین وصمه ظلم, هر معروفى را منکر و هر منکرى را معروف ارائه مى دهند. در چنین صحنه سهمگینى است که انسان حق مدار, صدق محور و آزادمنش مى سراید: ((اى مرگ اگر نه مرده اى دریابم)).
گروهى که تقاضاهاى برخاسته از اقتضاى فطرت و فطنت را فکرت ناب مى دانند و قداست آزادى را حراج نکردند و حس و خیال و وهم را به امامت عقل نظر و نیز شهوت و غضب را به زعامت عقل عمل, رهبرى نموده و رهبرى مى کنند, بر اثر انسان شناسى صحیح, سیاست و حکومت را درست تفسیر مى نمایند و آن را به سلطنت بر دنیا و تمام مظاهر درونى و بیرونى آن معنا مى کنند; یعنى نه دولت, سالار کسى است و نه ملت; هیچ انسانى تحت قیومیت سالارگونه کسى نیست, بلکه عقل مردم, سالار حس آنان و عزم ملت, سالار هوس آن ها است و این معنا, همان مردم سالارى دینى است که از انسان شناسى سالم برخوردار است; زیرا انسان کریم را جز قرآن کریم, چیزى تفسیر نمى کند و بهترین شیوه تفسیر گوهر انسانیت همانا تفسیر انسان به انسان است که فن خاص و مبناى مخصوصى عهده دار تدوین چنین تفسیرى است و این گونه انسان شناسى کامل, محصول جهان بینى توحیدى جامع و نتیجه معرفت شناسى همه جانبه و فراگیر است: ((قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه))(26) یعنى اولین برنامه سیاسى مردم با ایمان, هوازدایى و هوس روبى است چهره شفاف انسانى, آن لحظه ظهور مى کند که وى گرد گرد و غبار اغیار نگردد و هنگامى زهور مى نماید که او در مطاف طغیان, به اشواط اشتغال پیدا نکند:
دین برون آید ار گنه بنهى
سر پدید آید ار کله بنهى
چنین ملتى مقتدرانه حافظ کرامت انسانى خویش اند; نه تن به حقارت ستمگرى مى دهند و نه به خوارى و ستم پذیرى رضا خواهند داد, بلکه هماره کریمانه به سر مى برند: ((قوم لم تزل الکرامه تتمادى بهم حتى حلوا دار القرار...))(27) رسیدن به چنین اقتدار و کرامتى, جز از راه تهذیب نفس که رسمى ترین برنامه حکومت دینى است, میسور نیست:
ژاله ذل زدل مران هرگز
کز ره ذل رسى به گلشن عز
قامت عمر خویش را خم ده
دیده خشک خویش را نم ده
خم قامت که نم پذیر بود
صد کمان پیش او چو تیر بود
ششم: رفتارى پایه اقتدار ملى است, که رخدادهاى دنیا را هم از درون بررسى کند و هم از بیرون. فرد یا جامعه اى که فقط مظاهر دنیا را مى نگرد و از نگرش درون و باطن آن آگاه نیست, توان تإمین قدرت صادق را ندارد و به جاى تسخیر دنیا, مقهور آن مى شود و به جاى حکومت بر مواهب طبیعى, محکوم آن مى گردد و فرد یا جامعه مقهور و محکوم, هرگز مقتدر نخواهد بود.
هم چنین اگر فرد یا جامعه اى راهبانه فقط درون طبیعت و باطن دنیا را ببینند و از نگرش طبیعى ونگاه دنیایى محروم باشند, از نیرنگ خدمت گزاران سیاسى غافلند و از آهنگ نهنگان اقتصادى, ساهى و نائم; و طبق بیان امیرالمومنین(ع): ((و من نام لم ینم عنه))(28) هر کس بخوابد هرگز مورد خواب و غفلت دشمن غدار و بیدار نخواهد بود, بلکه در حال خواب او به وى حمله مى شود.
بنابراین, باید دنیا و مظاهر طبیعت را با دو چشم درون بین و برون نگر نگاه کرد و نگرش ((اعور)) یا ((اعمى)) همانند نگاه ((احول)) واقع بینانه نیست. اقتدار ملى هماره با نگرش واقع بینانه همراه است. در فرهنگ على ابن ابى طالب (ع) که همان فرهنگ قرآن و عترت است, اگر فرد یا جامعه اى درون نگر نباشد و از باطن مواهب طبیعى با خبر نگردد و از درون مشاغل دنیایى آگاه نشود و از پشت پرده سمت هاى سیاسى و حکومتى مطلع نباشد, چنین شخصى یا گروهى کور است, زیرا چیزى که موجود است و آثار فراوانى دارد و آگاهى از آن هم ممکن است و هم لازم و تحصیل ابزار ادراک آن مقدور, اگر چنین چیزى مورد دید وى قرار نگیرد, معلوم مى شود که آن شخص یا گروه, نابیناست و باید به فکر درمان باصره درون بین بوده و اقدام کند.
جهان بینى جامع و معرفت شناسى کامل, در تمام شوون انسانى, تإثیر به سزایى دارند و در ادبیات وى نیز موثر است. مثلا واژه ((بینا)) و ((نابینا)) براى کسى که هستى را منحصر در قلمرو طبیعت مى داند و معرفت شناسى او حسى است و اثبات یا ابطال پذیرى عقلى و قلبى را باور ندارد, معناى محدودى دارد وبراى کسى که جهان بینى و هستى شناسى و نیز معرفت شناسى او جامع و کامل است, معناى وسیع ترى دارد. ((نابینا)) در لغت انسان حس گرا, به کسى گفته مى شود که مظاهر طبیعت و سمت ها و شغل هاى محسوس دنیایى را نبیند, ولى همین کلمه در فرهنگ عقل گرا و وحى گرا, به شخصى گفته مى شود که فقط مظاهر طبیعت را مى بیند, ولى درون و باطن و پشت پرده آن ها را نمى بیند. چنین شخصى مانند کسى که اصلا مظاهر طبیعت را نمى بیند, نابیناست, گرچه درجه نابینایى متفاوت است.
گفتار امیرالمومنین(ع) که با رفتار آن حضرت(ع) آمیخته است, این است: ((و انما الدنیا منتهى بصر الاعمى, لایبصر مما ورائها شیئا والبصیر ینفذها بصره و یعلم إن الدار ورائها, فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص والبصیر منها متزود والاعمى لها متزود))(29) یعنى کور کسى است که فقط زرق و برق دنیا را مى بیند و از بیرون و باطن و پشت آن آگاه نیست; و بینا کسى است که گذشته از مظاهر دنیا, حیات بعد از آن و خانه پس از آن را مى بیند. بینا کسى است که از دنیا کوچ کند و کور کسى است که به سوى دنیا کوچ نماید. یکى دنیا را نردبان مقصد مى بیند و دیگرى, دنیا را هدف و مقصود مى پندارد. هم چنین در تحصیل ره توشه, یکى زاد دنیا تهیه مى کند و دیگرى از تحصیل توشه آخرت غافل نیست.
آنچه درباره واژه بینا و نابینا گفته شد, درباره لغت شنوا و ناشنوا و سایر کلمات دارج در ادبیات جارى است. بنابراین, فرهنگ علوى مایه اقتدار ملى خواهد بود; زیرا به جامعه, دید وسیع و درون بین مى بخشد. از این رو هم از فریب دادن پرهیز مى کند و هم از فریب خوردن برحذر است. رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((المکر والخدیعه والخیانه فى النار))(30) حیله و خدعه و خیانت در دوزخند و چیزى که دوزخى باشد, عامل اقتدار ملى نخواهد بود.
اکنون که واژه بینایى و نابینایى در فرهنگ علوى معناى خاص خود را دارد, لازم است به دو عنصر محورى عنایت کامل شود: یکى عامل پدید آمدن چنین بیمارى که از آن به عنوان نابینایى یاد مى شود و دیگرى عامل درمان این رخ داد تلخ.
اما عامل پدید آمدن بیمارى کورى; باید توجه کرد که خداوند هر انسانى را بینا آفرید: ((فالهمها فجورها وتقواها))(31) و هر کسى به مقتضاى فطرت و فطنت از فکرت معتدلى برخوردار است که با آن, درون امور را همانند بیرون آن مى بینند و تنها سبب کورى شخص ابتلا به آلودگى دنیا, رغبت به گناه و تباهى است که رفته رفته بینایى را از باصره دل مى گیرد و او را سطحى نگر و ظاهر بین مى کند: ((من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته))(32) هر کس فقط دنیا را بخواهد و حلال و حرام, زشت و زیبا و حق و باطل براى وى یکسان باشد, دنیا او را کور مى کند; زیرا تمرین ظاهربینى, تکرر سطحى نگرى, تداوم طبیعت زدگى, فروغ دل را مى میراند, چنان که نگاه به دنیا از منظر ابزار, نه هدف و از دیدگاه عبرت, نه تماشا مایه افزایش بینایى و فروزش درونى است و انسان بیناى فطرى را بیناتر مى کند; زیرا اوج و حضیض دنیا, شرح همان متن اجمالى است که خداوند با قلم تکوین, در لوح زرین دل تدوین فرمود.
اما عامل درمان پدیده کورى; باید اهتمام ورزید که هم ریم دنیازدگى و رین طبیعت گرایى را شستشو کرد و هم دفینه عقلى دل را اثاره و شکوفا نمود; تا با تقویت نهاد روشن و درون حق طلب, هرگونه بیمارى کورى و مانند آن, دفع یا رفع گردد: ((الحکمه التى هى حیاه للقلب المیت, و بصر للعین العمیإ, و سمع للاذن الصمإ... کتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض...))(33) شنیدن معارف بلند قرآنى و نگاه به معانى رفیع نبوى و علوى و تدبر در براهین عقلى و تإمل در رهآورد تاریخى که تحلیل عالمانه سنت دیرپاى الهى است و تمرین عملى طبق رهنمود عقل و نقل, سهم موثرى اولا در حیات دل و ثانیا در بیدارى آن و ثالثا در بینایى و شنوایى آن خواهد داشت: چنین انسان حکمت نوش خردورز, واژه آزادى را در ادبیات علوى مىآموزد و مى پذیرد و مىآزماید تا سرانجام چنان سراید:
زیر بارند درختان که تعلق دارند
اى خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
با ره توشه این آزادى به زیارت مظهر رضاى الهى بار مى یابد و از ژرفاى دل با خداى آگاه از اسرار, در نور حاضر و غابر چنین زمزمه مى کند:
عیبم بپوش زنهار, اى خرقه مىآلود
کان شیخ پاک دامن بهر زیارت آمد
باز ناز من از طریق نیاز
بر سر سدره مى کند پرواز

هفتم: رفتارى زمینه اقتدار ملى را فراهم مى کند که با کیمیاى دین, تمام شوون فردى و اجتماعى یک ملت متدین, صبغه ملکوتى پیدا کند و چیزى ملکى, جامد, راکد و سرد و متحجر نباشد, زیرا موجود مادى, بدون روح ملکوتى هرگز مظهر خداى مقتدر نخواهد شد تا بتواند قدرت مرکزى خود را بعد از سازمان دهى به جا اعمال کند و از فاجعه افراط و ضابطه تفریط بپرهیزد و عفو را به جاى انتقام قرار ندهد و انتقام را به جاى صفح جا ندهد. مقتدر کسى است که قدت تعدیل شده, در اختیار او باشد و اراده عاقلانه او رهبرى اعمال قدرت را عادلانه به عهده داشته باشد. چنین فرد یا امتى مى تواند بگوید: ((ان صلاتى ونسکى ومحیاى ومماتى لله رب العالمین))(34)
در تبیین این که دین کیمیاى معنوى است و قدرت تبدیل و تحویل جوهرى اشیا و اشخاص را دارد, مى توان چنین گفت: دین فتوا مى دهد که انسان در تمام احوال ظاهرى و باطنى خود در مشهد و منظر الهى است و تمام کارهاى کوچک و بزرگ او در دیوان عمل وى ثبت است و در محکمه محکم و متقن عدل و داد, او را مى بیند و از زیبایى یا زشتى آن متإثر مى گردد. این نگرش دستور مى دهد که اولا انسان تا زنده است, کار کند و ثانیا آن کار ضامن منافع فرد یا ملت باشد و ثالثا نفع رساندن به دیگران براى جلب رضاى خدا و تقرب به او باشد.
سر این تإثیرگذارى همه جانبه, همان است که به اشارت رفت, زیرا در مکتب دین, انسان در برابر تمام لحظات زندگى مسوول است و از اولین پرسش هاى بعد از مرگ این است که جوانى و عمرت را در چه راه صرف کردى. اگر کسى کاهلى کرد یا کار سودمندى انجام داد, ولى براى جاه طلبى و مقام خواهى بود نه به قصد تقرب به خدا, چنین انسانى مسوول خواهد بود و کیفر خاص خویش را مى یابد.
برخى از بزرگان گذشته, محصول تجارب ممتد خود را چنین ارائه کردند که بهترین ذکر بعد از یاد خداى سبحان, یاد مردن و ذکر مرگ است. آن کس که ذکر شریف مرگ را به همراه دارد, بهترین نیروى محرک و پویایى را حمل مى نماید; زیرا مردن در فرهنگ علوى, که همان وحى الهى است, میلاد مجدد و هجرت نوین است و گشودن در محکمه عدل, با کلید مرگ آغاز مى شود و با تذکره آن, امور سه گانه مزبور, یعنى اصل کار, نافع بودن, الهى وقصد قربت داشتن حاصل خواهد شد. هر کس براى تإمین منافع ملى قیام و اقدامى ندارد یا آن که نفع رساندن به ملت را براى مقام دنیوى مى خواهد, چنین شخصى حقیقت مرگ را فراموش کرده است.
مطلب مهم و اساسى این است که واژه مرگ و یاد مردن در تمام ادبیات غیر دینى به منزله افیون است که افسردگى را به همراه دارد. تنها در مکتب دینى است که ذکر مرگ, عامل پویایى است; یعنى تحلیل عمیق معارف دینى مانند کیمیایى است که اگر به فلز فرسودنى مرگ برسد آن را به طلا تبدیل مى کند و اگر به مس سالم و ماندنى برسد, یقینا آن را شمش طلاى ناب خواهد کرد, یعنى اگر تإمل عریق مآثر دینى به حیات و شوون علمى و صنعتى یک ملت برخورد کند, آن را به حیات ملکوتى فرشتگان منقلب مى کند:
مفتقرا متاب رو, از در او به هیچ سو
زآن که مس وجود را فضه او طلا کند
با این توجیه معلوم مى شود که دین نه تنها افیون دولت یا ملت نیست, بلکه آنچه نزد دیگران افیون دولتى یا ملى است, با کیمیاى دین تبدیل به عامل حیات و پویایى مى شود. از این رو رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((الاسلام یعلو و لایعلى علیه)) یعنى عقاید, اخلاق, حقوق و فقه اسلامى, مکتب برین تمدن بار است و اگر مکتبى افیون باشد حتما غیر دینى است; چنان که اگر چیزى عامل پویایى باشد, قطعا غیر افیون است. اگر دین در قلوب یک ملت نهادینه شود, آن ملت فولادین خواهد شد; همان طور که امیرالمومنین(ع) درباره مالک اشتر بعد از شنیدن درگذشت وى فرمود: ((والله لو کان جبلا لکان فندا ولو کان حجرا لکان صلدا...)) اگر مالک کوه بود, کوه یگانه بود و اگر سنگ بود, سنگ ستبر و سخت بود.
در کیمیاگرى دین که عامل پویایى پیروان خود است, مى توان به سخن گهربار رسول گرامى اسلام(ص) استشهاد نمود: ((اعمل عمل امرء یظن انه لن یموت ابدا واحذر حذر امرء یخشى ان یموت غدا)) یعنى کارى که انجام مى دهى آن قدر متقن و ماندنى باشد که گویا صاحب آن کار عمرى جاودان دارد و در هوشیارى و پرهیز از گناه, آن قدر هوشمند باش که گویا راهى براى ترمیم اشتباه وجود ندارد و فردا روز مرگ است. چنین دستورى پیام جاودانه دارد و آن این که اولا نهایت کوشش را در فعالیت داشته باشند, ثانیا سعى کنید, کار شما در کمال اتقان و دوام باشد و ثالثا جدیت نمایید از هر خلاف مصون باشید.

پى نوشت ها:
1- نهج البلاغه, خطبه216.
2- نهج البلاغه, خطبه241, بند2.
3- لقمان / 17.
4- حکیم سنایى, حدیقه, ص177.
5- نهج البلاغه, خطبه 127.
6- همان, خطبه176.
7- نهج البلاغه, خطبه86.
8- نهج الفصاحه, حدیث 1323.
9- اعراف / 12.
10- بقره / 257.
11- بقره / 258.
12- طه / 50.
13- نازعات / 24.
14- قصص / 38.
15- قصص / 77.
16- قصص / 78.
17- بقره / 247.
18- اعراف / 12.
19- قصار الحکم, 454.
20- نهج البلاغه, خطبه198.
21- قصار الحکم, 219.
22- قصار الحکم, 226.
23- قصار الحکم, 3.
24- نهج البلاغه, نامه53.
25- نهج البلاغه, خطبه129.
26- نهج البلاغه, خطبه87.
27- نهج البلاغه, خطبه165.
28- نهج البلاغه, نامه 62.
29- همان, خطبه133.
30- کنز الکراجکى, ج3, ص545.
31- سوره شمس, آیه8.
32- نهج البلاغه, خطبه82.
33- همان, خطبه133.
34- سوره انعام, آیه 162.

تبلیغات