آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

از جریانهاى مخالف امیرمومنان على(ع) که از قبل پیامبراکرم پیش بینى درگیرى آنها را با آن حضرت کرده بود جریان خوارج بود. در مقاله قبل بخشى از ویژگیهاى مهم خوارج را آوردیم. در این مقاله به یارى خداوند از نبرد مولى با آنان و درسهاى آموزنده سیره حضرت در این رابطه سخن خواهیم گفت.

O نگاهى کوتاه به نبرد نهروان
کوتاه مدت ترین جنگهاى امیرمومنان جنگ نهروان بود که آغاز و پایان آن یک روز بود; روز نهم صفر 38 هجرى قمرى!
این جنگ نبرد با سپاه انشعابى و یاغى از لشگر مولى بود که در پى ماجراى تحکیم و قرآن بر سر نیزه کردن از سوى معاویه پدید آمد. در آغاز شورشیان دوازده هزار نفر بودند که با نصایح مولى و یارانش اکثریت آنها از انحراف برگشتند ولى تعدادى همچنان بر مخالفت خویش با مولى اصرار ورزیدند. سرانجام کار به جنگ کشیده شد و جز 9 نفر که با فرار از معرکه جان سالمى بدر بردند بقیه همگى کشته شدند و به این ترتیب جنگ نهروان خاتمه یافت.
طبرى مى گوید:
((و کانت مده الحرب قصیره جدا و ما لبثت ان خمدت على وجه السرعه))(1) مدت جنگ بسیار کم بود و در اندک زمانى خاموش شد.
یعقوبى گوید: التحمت الحرب بینهم مع زوال الشمس فاقامت مقدار ساعتین من النهار))(2)
جنگ به هنگام ظهر آغاز شد و بیش از دو ساعت بیشتر طول نکشید در این جنگ تعداد لشکریان امیرمومنان على(ع) 68 هزار نفر بوده است زیرا که آماده نبرد با شامیان بودند که تحرکات شیطانى خوارج مسیر جنگ را عوض کرد و عدد خوارجى که به نبرد با مولى درآمدند طبق نقلى چهار هزار نفر(3) و طبق نقل دیگر 2800 نفر بودند.(4)
ولى این آغاز و پایان کوتاه درسها و عبرتهاى فراوان با خود دارد که برخى را در اینجا مىآوریم:

O تفرقه توطئه دشمنان
1ـ باید دید که ((خوارج)) را چه جریانى به وجود آورد؟ زمینه ساز بروز این جریان چه بود؟ پرواضح است که توطئه شیطانى معاویه زمینه ساز این جریان انحرافى بود مسئله تحکیم و قرآن بر سر نیزه کردن! و عوامل و ایادى معاویه در داخل لشگر مولى در پروریدن و رشد این جریان انحرافى نقش اساسى داشتند. عبرت مهم این ماجرا این است که جریان باطل بیش از آن که براى بقإ خود امیدوار به حرکات نظامى و سیاسى خود باشد, امید به اختلاف در جبهه خودىها دارد. اگر بگوئیم این حربه در پیروزى ظاهرى معاویه بیش از حرکات نظامى اش نقش داشت سخنى به گزاف نگفته ایم از این رو است که مى بینیم حضرت در برخورد با خوارج پیوسته از تفرقه برحذر مى دارد در سخنى خطاب به آنان فرمود: ((والزموا السواد الاعظم فان یدالله مع الجماعه و ایاکم والفرقه فان الشاذ من الناس للشیطان کما ان الشاذ من الغنم للذئب الا و من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه ولو کان تحت عمامتى هذه))(5)
هماهنگ با توده عظیم مردم باشید که دست خدا یاور توده هاست از تفرقه بپرهیزید که بریده از جماعت مسلمانان و تنیده به گروهکها طمعه شیطان است همانگونه که گوسفند تک رو خوراک گرگ است, هان هر کسى که به این شعار تفرقه و گروهک خوارج دعوت کند بکشیدش گرچه زیر این دستار من باشد.
در سخن دیگر فرمود: ((ان الشیطان یسنى بکم طرقه و یرید ان یحل دینکم عقده عقده و یعطیکم بالجماعه الفرقه و بالفرقه الفتنه)) بى تردید شیطان راههاى خود را برایتان هموار ساخته و مى خواهد پیوند دینتان را کم کم بگسلد و اجتماعتان را بپراکند و آنگاه در فتنه را بگشاید.(6)
مثل معروف ((فرق تسد)) تفرقه بیانداز حکومت کن! یک اصل تجربه شده است. از این رهگذر است که از آغاز پیروزى انقلاب اسلامى تاکنون پیوسته دشمنان آن از این حربه استفاده کرده و در هر مقطعى با استفاده از تحریک احساسات, شعارهاى انحرافى و... جامعه اسلامى ما را گروه گروه کرده اند. آخرین کار آنها در این رابطه ایجاد تفرقه در جامعه اسلامى با شعارهاى وارداتى راست, چپ, محافظه کار, اصلاح طلب است!! همه این واژه ها ابزار بازى دشمنان با انقلاب اسلامى است, بدین جهت است که مى بینیم آنگاه که چشم بیدار امت, مقام معظم رهبرى مدظله العالى, امت را از این توطئه آگاه کرده و تقسیم بندى خودى و غیرخودى را مطرح مى کنند که بهترین محور وحدت امت و رهیدن از تقسیم بندىهاى مصنوعى دشمنان است, بیشترین موضع گیریها را علیه آن صورت مى دهند.

O روشنگرى و نصیحت
2ـ امام على(ع) در هر سه نبرد خویش تمام توان خود را به کار برد تا با نصیحت, موعظه, آگاهى رسانى بدنه مخالفان را به راه هدایت بکشاند. لیکن در نبرد با خوارج تلاش گسترده اى را در این راستا صورت داد زیرا مولى معتقد بود که بدنه خوارج نه سران آنها افرادى ناآگاه اند, انگیزه مغرضانه ندارند در پى حق اند لکن به خطا رفته اند بر این اساس فرمود: ((لاتقاتلو الخوارج بعدى, فلیس من طلب الحق فاخطإه کمن طلب الباطل فادرکه))(7)
بعد از من با خوارج نبرد نکنید! زیرا کسى که در جستجوى حق بوده و خطا کرده همانند آن کس که طالب باطل بوده و آن را به دست آورده است نمى باشد.
از این کلام نورانى به وضوح استفاده مى شود که حساب حق طلبان گمراه و باطل گرایان آگاه, از یکدیگر جداست, برخورد با گروه دوم اقدام قهرآمیز لازم دارد و برخورد با گروه اول اقدام روشنگرانه.
ممکن است سوال شود که چگونه است که خود امام على(ع) به نبرد با خوارج پرداخت ولى یارانش را از مبارزه با خوارج بعد از خود باز مى دارد؟ پاسخ آن است که شرایط زمان امام(ع) با شرایط دوران بعد از او متفاوت بود. و این سخن امام را مى توان الهامى غیبى دانست که بر زبان مولى على(ع) جارى شد. مبناى تحلیل مولى این است که:
بعد از امام (ع) خوارج همچون خارى در چشم امویان خواهند بود و جنگیدن با آنان به معناى بازگذاردن دست حکام ظالم اموى و تقویت جبهه آنها مى باشد.
در حدیثى مى خوانیم که: بعد از شهادت امیرمومنان على(ع) افرادى از سران خوارج با همکارى پیروان خود بر معاویه شوریدند و این در حالى بود که معاویه در کوفه بود و امام حسن از کوفه خارج شده و عزم مدینه داشت, معاویه کسى را به خدمت امام حسن(ع) فرستاد که مبارزه با خوارج را بر عهده گیرد. امام حسن(ع) در جواب فرمود: ((من جهت حفظ خونهاى مسلمین از جنگ با تو خوددارى کردم آیا از طرف تو با گروهى جنگ کنم که تو به کشتن از آنها سزاوارترى.))(8)
درگیرى خوارج با بنى امیه سبب تخفیف ظلمهاى بنى امیه بر شیعیان مى شد, زیرا که خوارج اساس حکومت آنها را تهدید مى کردند و درگیرى امویان با آنان سبب مى شد که شیعیان نفس راحتى بکشند و همین درگیرى مداوم خوارج با بنى امیه از جمله عوامل سقوط بنى امیه گردید.
سخن پیرامون شرح این کلام مولى قدرى به درازا کشید. اصل سخن این بود که امیرمومنان على(ع) برخوردى ناصحانه, روشنگرانه با بدنه خوارج داشت, گرچه در پایان کار وقتى روشنگریها ثمر نبخشید با آنان برخوردى قاطع نمود.
امام على(ع) از آغاز جدایى خوارج و اجتماع آنان در حرورإ کار ارشادى خویش را آغاز کرد. ابتدا دوستان و همراهان خویش را براى این کار برگزید سپس خود وارد صحنه شد.
عمده ترین شبهه خوارج این بود که چرا على(ع) ((حکمیت)) را پذیرفت؟
ابن عباس در پاسخ آنها گفت: اولا حکمیت ریشه قرآنى دارد. در مسئله شکار در حال احرام که از پیچیدگى کمترى برخوردار است به تحکیم فرمان داد.
((و من قتله منکم متعمدا فجزاو مثل ما قتل من النعم یحکم به ذو اعدل منکم))(9) اى افراد با ایمان شکار را در حال احرام به قتل نرسانید, و هر کس از شما عمدا آن را به قتل برساند, باید کفاره اى معادل آن از چهارپایان بدهد. کفاره اى که دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصدیق کنند.
نیز در نزاعهاى کوچک خانوادگى مسئله تحکیم را تإیید کرده است:
((و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من إهله و حکما من إهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیرا)).(10)
اگر از اختلاف زوجین بیم دارید داورى از خانواده مرد و داورى دیگر از خانواده زن برانگیزید اگر خواهان اصلاح باشند خدا آن دو را براى رسیدن به هدف موفق مى گرداند که خداوند دانا و آگاه است.
علاوه بر این پیامبر در نبرد بنى قریظه ((حکمیت)) سعد بن معاذ را پذیرفت و ((حکم)) او را هم تإیید کرد. این اولا.
ثانیا: امام على(ع) با حکمیت ابوموسى اشعرى که بى تدبیرى او فتنه ها آفرید مخالف بود حضرت مى خواست که من حکم باشم شما مخالفت کردید و گفتید فقط ابوموسى اشعرى باشد.
آنگاه ناصحانه به آنها گفت دست از مخالفت مولى بردارید حضرت در کوتاه مدت دست از جنگ کشیده لیکن با توجه به آنکه آنان خدعه کرده و قرار داد را شکستند مجددا عازم جنگ علیه آنان شد. خوارج وقتى پاسخى براى بیانات مستدل و منطقى ابن عباس نیافتند رو به غوغاسالارى آورده و با بدگویى از ابن عباس گفتند خود امام على(ع) باید با ما سخن بگوید!(11)
آنگاه امیرمومنان على(ع) به همراه صد نفر از اصحابش براى گفتگو با خوارج به حرورإ رفت و عمده محورهایى که امیرمومنان(ع) بر آن تکیه کرد عبارت بود از:
1 ـ من از آغاز اعلام کردم که بردن قرآنها بر سر نیزه شیطنت است و مى خواهند شما را بفریبند شما نپذیرفتید. گفتم اینان از جنگ خسته شده و ترسیده اند بیائید کارشان را یکسره کنیم شما گفتید آنان ما را دعوت به کتاب خدا کردند باید این دعوت را بپذیرى وگرنه با تو نخواهیم جنگید و تو را تحویل معاویه خواهیم داد!!
2 ـ بعد از آنکه حکمیت بر من تحمیل شد من گفتم حکم عبدالله بن عباس باشد که مردى دنیاپرست نیست و زیرک است نمى توانند او را بفریبند. شما قبول نکردید و گفتید فقط ابوموسى اشعرى باید حکم باشد, باز چاره اى جز پذیرش نداشتم!
3 ـ با اینکه ((حکمیت)) و ((حکم)) را بر من تحمیل کردید آیا من بر حکمین شرط نکردم که از آغاز تا پایان حکمیت به قانون خدا در قرآن و سنت پیامبر عمل کنند؟
در تمام این موارد سران خوارج امام على(ع) را تصدیق کردند و گفتند همه فرمایشات شما صحیح ما مرتکب گناه شدیم توبه مى کنیم, تو هم باید توبه و استغفار کنى!! حضرت فرمود: استغفر الله من کل ذنب!
این برخوردها سبب شد شش هزار نفر از اردوگاه خوارج خارج شده و به امام بپیوندند.(12)
ابن ابى الحدید در تفسیر استغفار حضرت مى گوید:
((تو به امام یک نوع توریه و از مصادیق ((الحرب خدعه)) بوده است, او سخن مجملى گفت که تمام پیامبران آن را مى گویند و دشمن نیز به آن راضى شد بدون آنکه امام به گناهى اقرار کرده باشد.))(13)

O تحمل مخالفان
3ـ امام على(ع) در کنار این روشنگریها صبر و تحمل فراوانى در برابر حرکات ایذایى خوارج به خرج داد.
اینان بعد از بازگشت از صفین دیگر در نماز جماعت امام(ع) حاضر نمى شدند, شعارهاى تند و زننده در مسجد علیه امام(ع) مى دادند و امام(ع) و کلیه کسانى را که پیمان صفین را محترم مى شمردند تکفیر کردند, ولى امام على(ع) با بزرگ منشى مخصوص خود با آنان رفتار کرده و تا وقتى که آنها دست به ترور و مقابله مسلحانه با نظام علوى(ع) نزدند حضرت متعرض آنان نشد.(14) به آنان فرمود: ((لانمنعکم مساجد الله ان تذکروا فیها اسمه)) از ورود شما به مساجد خدا جلوگیرى نمى کنیم تا در آنها یاد خدا کنید.
((لانمنعکم من الفىء ما دامت ایدیکم معنا)) شما را از بیت المال محروم نمى کنیم مادامى که دستتان در دست ماست, ((به دشمن نپیوستید))
((لانقاتلکم حتى تبدونا)) تا آغاز به جنگ نکرده اید با شما نبرد نمى کنیم.(15)
این سیرت و رفتار علوى(ع) است.
تحمل مخالف از اصول پذیرفته شده امام(ع) در سیاست داخلى است حضرت هم مخالفان پیمان شکن را تحمل کرد تا آنجا که حتى اجازه خروج به مدینه را به آنان داد و هم مخالفان خارجى را.
اما نکته اى را که برخى از آن غفلت مى کنند این است که تحمل مولى تا کجا بود؟
مرز تحمل تا کجاست؟
هم گفتار حضرت, هم سیرت حضرت مى گوید مرز تحمل تا آنجاست که کار به براندازى نکشد. که براندازى خط قرمز است. وقتى خوارج دست به ترور و مقابله مسلحانه با حضرت زدند حضرت به صورت قهرآمیز با آنان برخورد کرد. کسانى مداراى حضرت با خوارج را به رخ مى کشند, اما برخورد قاطعانه حضرت با خوارج محارب و برانداز را که در حدود دو ساعت 3991 نفر از آنان را کشت طبق یک نقل و به جهنم فرستاد, سخن به میان نمىآورند. این تحریف سیماى ملکوتى امام على(ع) است. امام در جاى خود مدارا داشت و در جاى خود قهر و مقابله که امام على(ع) اخلاق الهى را دارد که ذات مقدس ربوبى در جاى خود ((ارحم الراحمین)) است و آنجا که جاى خشم است ((اشد المعاقبین)) است.

O جهالت و حماقت خوارج
4 ـ در متن قرارداد امیرمومنان على(ع) آمده بود که اگر حکمین برخلاف قرآن و سنت پیامبر(ص) داورى کردند امام(ع) در موضع نخست خود باقى خواهد بود:
((و ان کتاب الله سبحانه بیننا عن فاتحته الى خاتمته نحیى ما احیى القرآن و نمیت ما امات القرآن فان وجد الحکمان ذلک فى کتاب الله اتبعناه و ان لم یجداه اخذا بالسنه العادله و غیر المفرقه))(16)
یعنى کتاب خدا از آغاز تا پایانش نزد ماست ما برآنیم که همان را زنده بداریم که قرآن زنده نگاه داشته و بمیرانیم همان را که قرآن میرانده است اگر دو حکم در این زمینه از قرآن سخنى گفتند پیروى مى کنیم و اگر از قرآن نیافتند سنت مورد قبول طرفین محور است.
ولى در ماجراى حکمیت عمروعاص خیانت کرد و حکم به عدل نشد امیرمومنان على(ع) تصمیم جدى بر مقابله با معاویه و خشکاندن ریشه این شجره خبیثه برآمد, امام على(ع) در این زمینه مى فرماید:
((و قد سبق استثناونا علیهم فى الحکم بالعدل والعمل بالحق سوء رإیهما و جور حکمهما والثقه فى إیدینا لانفسنا حین خالفا سبیل الحق و اتیا بما لایعرف من معکوس الحکم))(17)
ما پیش از آن که این رإى داده و حکم جائرانه را صادر کنند با آنها شرط کرده بودیم که به عدل حکم کنند و به حق عمل نمایند بنابراین هنگامى که این دو نفر از راه حق منحرف گردیدند و حکم غیرصحیحى عکس حکم خداوند را صادر کردند, حجت در اختیار ما و براى ماست (بنابراین نظر آنها براى ما هیچ اثرى ندارد زیرا آنها با شرط مخالفت کردند.)
در همین حال که حضرت آماده نبرد با معاویه مى شد, ناگاه خبر وحشتناکى منتشر شد که خوارج نهروان با وضع فجیعى عبدالله بن خباب بن ارت و همسرش را به جرم وفادارى به امیرمومنان على(ع) کشته اند.
این جنایت سبب شد که امیرمومنان به مقابله با شجره خبیثه جهالت و رذالت خوارج برآمده به سوى نهروان حرکت کرده با آنان بجنگد و این خواست عمومى اصحاب امام على(ع) بود.
داستان عبدالله بن خباب که او از یاران با وفاى امام على(ع) و پدرش از وفاداران به نبى اکرم(ص) بود چنین است:
وقتى خوارج با او روبرو شدند گفتند تو کیستى؟ گفت: بنده خدا!
گفتند: نظر تو درباره على(ع) چیست؟
گفت: او امیرمومنان و نخستین مومن به رسول خداست.
گفتند: اسم تو چیست؟
گفت: عبدالله بن خباب بن ارت!
گفتند: پدر تو همان صحابى پیامبر است؟
گفت: آرى.
گفتند: تو را ناراحت کردیم؟
گفت: آرى.
گفتند: حدیثى که پدرت از پیامبر(ص) شنیده براى ما نقل کن!
گفت: پدرم نقل کرد که پس از من فتنه اى رخ مى دهد که قلب مومن در آن مى میرد, نشستن در آن بهتر از ایستادن است, ایستادن بهتر از راه رفتن است و راه رفتن بهتر از دویدن است, اگر آن زمان را درک کردى, شهادت را بجان بخر.
در نقلى دیگر آمده است که ویژگى این فتنه آن است شب را با ایمان مى خوابد صبح کافر مى شود, یا صبح کافر است , شب مومن مى شود.
آنگاه نظر او را در رابطه با ابوبکر و عمر و عثمان پرسیدند جواب داد. سپس گفتند: نظرت در رابطه با امام على(ع) قبل از تحکیم و بعد آن چیست؟
او گفت: ((انه اعلم بالله منکم و اشد توقیا على دینه و انفذ بصیره)) آگاهى او نسبت به خداوند از شما بیشتر بوده و دفاعش از دین بیش از شماست و بصیرتش از شما عمیق تر است.
به او گفتند تو هواپرستى! و به نام مردان مى نگرى نه رفتارشان! به خدا قسم تو را به گونه اى مى کشیم که تاکنون کسى را چنان نکشته ایم پس فورا دست وپاى او را بستند و همراه زن باردارش به زیر نخلى آوردند. سپس او را به کنار نهر آورده و بسان گوسفند سر بریدند, سپس سراغ همسرش آمده آن زن مظلومه گفت من یک زنم آیا از خدا پروا نمى کنید؟ به او هم رحم نکرده شکم او را دریدند و جنین او را سر بریدند, به این هم اکتفا نکرده سه زن دیگر را که یکى از آن صحابیه, و نامش ام سنان بود!!
در این فاصله که عبدالله را براى اعدام مىآوردند یک دانه خرما از درخت افتاد و یکى از خوارج بلافاصله آن را در دهان گذارد فورا اعتراض همفکران او بلند شد که از مال مردم بدون رضایت یا بدون پرداخت قیمت آن استفاده مى کنى؟! فورا خرما را از دهان خود درآورد و به دور انداخت!!
نیز در مسیر به خوکى برخوردند که از آن یک ذمى بود, یکى از آنها با شمشیرش خوک را کشت, همراهانش گفتند این فساد در زمین است!! رفتند و صاحب خوک را راضى کردند!(18)
((فاعتبروا یا اولى الابصار!!)) از یک دانه خرماى حرام استفاده نمى کنند!
از کشتن یک خوک معذرت خواهى کرده صاحبش را راضى مى کنند!! آنگاه با کمال شقاوت یک مسلمان وفادار مومنى را که پدرش و خودش سوابق فراوان در خدمت به دین دارند وحشیانه مى کشند! همسر حامله اش را شکم مى درند! و جنینش را هم سر مى برند!!
ریشه این دوگانگى در برخورد چیزى جز جهالت و حماقت نیست, همان که امیرمومنان از آن تعبیر به درد بى درمان مى کند:
((... ان إداوى بکم و انتم دایى کنا قش الشوکه بالشوکه و هو یعلم ان ضلعها معها, اللهم قد ملت اطبإ هذا الدإ الدوى و سحلت النزعه باشطان الرکى.))(19)
... من مى خواهم به وسیله شما دیگران را درمان کنم, اما متإسفانه خود شما براى من دردید همانگونه که بخواهند به کمک خارى, خارى را برون کنند در حالى که از خار جز دریدن نیاید خدایا, پزشکان این درد بى درمان درمانده شده اند و آب رسانان به تشنه کامان از این چاه و با این ریسمان ناتوان گشته اند.
وقتى جهالت و حماقت, با خودمحورى و غرور و ولایت ناپذیرى همراه شد سرانجامى جز این گونه حرکات سردرگم و متناقض و وحشیانه ندارد و این عبرتى است براى همه دین باوران که پیوسته درصدد عمق بخشیدن به دین خود باشند همان که نامش در روایات ((تفقه در دین)) است, همان که نامش در روایات ((بصیرت)) است و بکوشند که راه خود را از ولایت جدا نکنند که جدایى از ولایت همان و افتادن در لجنزارهایى این چنین همان!
در این ماجرا عبرتها و درس هاى دیگرى نیز هست که به یارى خداوند در مقاله آینده ذکر مى کنیم ان شإ الله.

پى نوشت ها:
1- تاریخ طبرى, ج5 / 86.
2- تاریخ یعقوبى, ج2 / 193.
3- مروج الذهب ج2, ص415, انساب الاشراف 3 / ;146 الفتوح ج4, ص;270 تاریخ یعقوبى, ج2 / ;193 موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6, ص317.
4- الکامل از مبرد 3 / ;1105 تاریخ طبرى ج5, 86.
5- نهج البلاغه, خطبه128.
6- همان, خطبه120.
7- همان, خطبه61.
8- شرح نهج البلاغه خویى, ج4, ;383 الکامل مبرد 2 / 1164.
9- سوره مائده, آیه95.
10- سوره نسإ, آیه35.
11- موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6, از ص324 تا 333.
12- همان, ج6 از صفحه 333 تا 340.
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى, ج2, ص;380 فروغ ولایت, ص635.
14- موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج6, از ص 340 تا 343.
15- تاریخ طبرى, ج4, ص53.
16- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج2, ص234.
17- نهج البلاغه خطبه177, نیز خطبه 127.
18- موسوعه الامام على بن ابى طالب, ج6, ص346 و 347 و ص348 به نقل از مصادر متعدد.
19- نهج البلاغه, خطبه120.

تبلیغات