آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

4 ـ منابع دین و تبیین انتظار بشر از دین
یکى از راه هاى تبیین انتظار از دین, شناخت منابع دین است, اگر ما ندانیم, دین را از چه منابعى مى توان اخذ کرد نمى توانیم انتظار از دین را تبیین کنیم و به عبارت دیگر: دین شناسى متفرع بر شناخت منابع دین است.

منبع ثبوتى و منبع اثباتى
منبع دین دو قسم است:
1 ـ منبع ثبوتى 2 ـ منبع اثباتى
منبع ثبوتى دین و احکام الهى فقط اراده ذات اقدس اله است, یعنى تنها منبعى که دین از او جوشیده و نشات مى گیرد, اراده خداوند است و بس.
منبع اثباتى دین که با آن کشف اراده خدا مى کنیم, چهار تا است و آن ها عبارتند از کتاب و سنت و اجماع و عقل که بازگشت این چهار منبع به دو منبع است. زیرا اجماع ذاتا منبع مستقل نیست که اگر متفکران اسلامى در چیزى اتفاق کردند حق باشد, بلکه حجیت اجماع از باب کشف از سنت و رضا و یا امضا معصوم خواهد بود. بنابراین, اجماع به سنت برمى گردد و سنت هم وقتى در آن دقت مى کنیم, در واقع همان وحى الهى است که بر قلب پیامبر و ائمه(علیهم السلام) ظهور کرده است.
بنابراین, قرآن و سنت به وحى برمى گردد. لکن قرآن وحى اصیل است و سنت الهاماتى است که خداوند به پیامبر و ائمه(ع) آموخت. پس منبع دین عبارت از عقل و وحى است. اما وقتى عقل و وحى را بررسى مى کنیم, مى یابیم که عقل و وحى دو چیز نیستند. زیرا وحى پیام الهى به صورت خاص است و عقل هاتف غیب است, عقل در مقابل کلام و وحى خدا نیست. زیرا خداوند به حکم آیه ((و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها))(1) و به حکم آیه میثاق ((و اذ اخذ ربإ من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى))(2) هم مسائل حکمت نظرى و هم مسائل حکمت عملى را به انسان الهام کرده, در نهاد او به ودیعت نهاده است و انبیا را نیز فرستاده تا این دفینه ها و گنجینه ها را شکوفا سازند ((لیثیروا لهم دفائن العقول)).(3)
بنابراین, عقل شعبه اى از الهام مستترى است در فطرت و نهاد و نهان انسان که خدا آن را به ودیعت داده است, پس عقل هم هاتف غیبى و پیام آور الهى است. بنابراین, در واقع منبع دین, وحى و الهام است. توضیح مطلب آن که: ما نباید منابع دین را به نقل و ظواهر الفاظ و کلمات منحصر کنیم. بلکه باید بدانیم, یکى از منابع قوى و غنى دین عقل است همان طورى که یکى از منابع قوى و غنى دین قرآن است و اگر عقل به عنوان منبع دین محسوب نگردد, باید بسیارى از معارف و مسائلى که دینى است و جز دین محسوب مى شود, از منطقه دین خارج گردد و بالاتر اگر کسى عقل را منبع دین نداند, نه تنها یکى از منابع غنى و قوى دین را حذف کرده است, بلکه در حقیقت به خود قرآن و روایات هم عمل نکرده است. زیرا قرآن عقل را مدار بسیارى از احکام مى داند, روایات عقل را منبع بسیارى از معارف مى شمارد. چنان که فرمودند: ((ان لله على الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبیا والائمه و اما الباطنه فالعقول))(4) اگر کسى عقل را در مقابل دین قرار دهد نه حق عقل را ادا کرده و نه سهم نقل را اعطا کرده است.
ابن سکیت از امام رضا (ع) سوال کرد: ((تالله ما رایت مثلإ قط فما الحجه على الخلق الیوم؟ قال فقال: العقل, یعرف به الصادق على الله فیصدقه والکاذب على الله فیکذبه. قال! فقال ابن سکیت: هذا والله هو الجواب))(5) امروز محق و مبطل و صادق و کاذب هر دو ادعا مى کنند, پس حجت خدا چیست؟ امام فرمود: معیار عقل است. ابن سکیت گفت: به خدا جواب همین است.
سخن ابن سکیت از آن نظر که یک عالم خردمند است, در حد سخن یک عالم اعتبار دارد, اما چون این مطلب در حضور حجت خدا گفته شده, با تقریر حجت خدا همراه است از این رو مى توان به آن استدلال کرد. چون حجت خدا آن را ردع نکرد, پس معلوم مى شود که عقل از منابع قوى دین است.

معناى منبع بودن عقل براى دین
عقل که از منابع قوى و غنى دین است گاهى به این معناست که عقل مصباح و چراغ است که مسائل را خوب مى فهمد, آیات و روایات را خوب بررسى مى کند وآنها را تنظیم و هماهنگ مى نماید, ولى ما وقتى مى گوییم: عقل منبع دین است, به این معنى نیست, بلکه خود عقل منبع مستقل است, گاهى پیام مستقل دارد و گاهى با زبان مقال و گاهى با سکوت امضا مى کند و اعتراضى نمى کند, عقل در این صورت فتوا مى دهد نه این که فتواى قرآن یا روایات را مى فهمد. به اصطلاح اصولیین در مستقلات عقلیه عقل منبع دین است, به همین دلیل اگر در مواردى عقل احکامى داشت و در آن موارد نقل هم مطالبى را بیان کرد, نقل موید عقل و حکم او امضا حکم عقل است.

رابطه متقابل عقل و شریعت
رابطه متقابل عقل و شریعت, به سه صورت تصویر مى شود که در آغاز این رابطه بیان مى شود:
1 ـ عقل میزان شریعت باشد یعنى اگر چیزى را شریعت گفت و به میزان عقل درنیامد و اسرار آن را ادراک نکرد, فتوا به بطلانش بدهد.
البته این تصویر که عقل میزان شریعت باشد صحیح نیست. زیرا خود عقل به قصور خود آگاهى دارد ومى گوید من بسیارى از مسایل عالم و آدم و اسرار آن را نمى فهمم و راهنما طلب مى کنم و این راهنما باید معصوم باشد. وقتى عقل چنین مى گوید, نمى تواند ره آورد نقل را نقد کند. البته نقلى ثابت است که بیان معصوم باشد, در غیر این صورت عقل نسبت به نقلى که یقین آور نباشد, یعنى سندش یقینى نبوده و دلالتش نص نباشد, تسلیم نمى شود و در برابر آن خضوع نمى کند مگر در بخش هاى تعبدى که خود عقل فتوا مى دهد به این که مى توان به ظنون اکتفا کرد.
2 ـ عقل کلید و مفتاح شریعت باشد. از این مطلب روشن است که مفتاح فقط از بیرون کارآیى دارد تا انسان را به درون شریعت وارد کند و انسان را به گنجینه برساند و هنگامى که وارد گنجینه شد دیگر مفتاح کارایى ندارد.
3 ـ عقل مصباح شریعت باشد, یعنى عقل چراغى باشد که تشخیص دهد, چه چیزى با اصول شریعت هماهنگ است و چه چیزى با اصول شریعت هماهنگ نیست. در تشخیص صحت و سقم و سود و زیان ره آورد شریعت عقل چراغ خوبى است.
چنانچه رابطه عقل با شریعت به سه صورت بوده است, رابطه شریعت و عقل و فطرت نیز به سه صورت تصویر مى شود.
1 ـ شریعت نسبت به عقل و فطرت میزان باشد یعنى هر مطلب اصیلى را باید با ترازوى نقل بسنجیم و اگر مثلا قضایاى فطرى یا فطریه القیاس را در شریعت نیافتیم, بگوییم معتبر نیست مثلا اگر ما در شریعت نیافتیم که اجتماع نقیضین محال است و یا ثبوت شى براى نفس خود ضرورى است و یا تخلف معلول از علت تامه یا علت تامه نسبت به معلول مستحیل است, بگوییم این ها ارزش ندارند و به عبارت دیگر: چون قضایاى فطرى یا فطریه القیاس در ترازوى شریعت یافت نشد, ارزش نداشته باشد البته این سخن صحیح نیست, بلکه ملاک در این گونه قضایا عدم مخالفت آنها با نقل و شریعت است, یعنى مخالفت آن ها با شریعت و نقل مانع است نه این که موافقت آن ها با شریعت شرط باشد. چنانچه در ارتباط روایات با قرآن مى گویند: مخالفت سنت با کتاب مانع حجیت سنت است نه این که موافقت شرط باشد. زیرا با تقریر و امضا عملى معصوم, حجیت آن اثبات مى شود, بنابراین, شرع و نقل میزان عقل و فطرت نیست.
2 ـ شریعت مفتاح عقل وفطرت باشد این مطلب نیز صحیح نیست.
3 ـ شریعت مصباح فطرت وعقل باشد, زیرا ممکن است انسان فطرت را با عادت و طبیعت وغریزه و سنت و حاجت خلط کند و در نتیجه دچار اشتباه شود, از این رو چراغى لازم است تا هم فطرت را از امور دیگر تمیز دهد و هم انسان برابر فطرت و عقل عمل کند.
بنابر آن چه تاکنون گفته شد, معلوم مى شود که عقل و دین در برابر هم نیستند, بلکه عقل و نقل همتاى هم, منبع براى دین هستند. عقل در مستقلات عقلیه, و قضایاى علوم متعارفه, خواه در عقل نظرى و حکمت نظرى و خواه در حکمت عملى, مستقلا پیام دارد و نقل هم پیام هاى خاص خود را دارد, از این رو دین گاهى به زبان عقل بیان مى شود و گاهى به زبان نقل تبیین مى گردد.

گروه موفق و ناموفق در تبیین انتظار بشر از دین
کسانى که درباره دین مطالعه مى کنند و به شناخت دین و انتظار انسان از دین و دین از انسان مى پردازند, چهار گروه هستند, که بعضى موفق و کامیابند و بعضى ناموفق.
گروه اول: کسانى که مسلح و مجهز به عقل و براهین عقلى هستند. این ها دفتر عقل را ورق زدند و با براهین عقلى خدا را و معاد را و ضرورت بعثت پیامبر و ارسال وحى را, ارزیابى کردند و فهمیدند که جهان خدایى دارد و این خدا داراى اسما و اوصاف حسنه است, خداوند حکیم است, هدایت مى کند, عادل است... و ادراک کردند که معادى وجود دارد, قیامت و بهشت و جهنمى وجود دارد, وحى و نبوت و رسالت را هم در علم النفس مورد بررسى قرار دادند و هم در بحث خداشناسى, در صفات الهى مورد توجه قرار دادند, در علم النفس یافتند که انسان مى تواند به مقامى نائل شود و به قله اى از کمال بار یابد که حقایق را شهود کرده و وحى الهى را دریافت کند و در خداشناسى و معرفت حکمت و عدل و رحمت الهى یافتند که خداوند به مقتضاى حکمت و عدالت و رحمت خود باید انسان ها را هدایت کند, و از آن نتیجه مى گیرند که خداوند هیچ گاه انسان را بدون راهنما رها نمى کند. کسانى که این چنین مى اندیشند در شناخت دین و انتظار انسان از دین و انتظار دین از انسان تا حدودى موفق و کامیاب هستند.
2 ـ گروه دوم کسانى هستند که تا اندازه اى از ادله عقلى بهره مندند, اما عمده تلاش و کوشش آنها بر محور ادله نقلى و آیات قرآنى و روایات معصومین (علیهم السلام) دور مى زند این گروه هم تا حدودى موفق هستند.
3 ـ گروه سوم کسانى هستند که هم در بحث هاى عقلى ضعیف و راجل اند و هم در بحث هاى نقلى تهى. نه مى توانند آیات و روایات را خوب بررسى کنند و نه از ادله عقلى بهره اى دارند. این گروه که نه سلاح عقلى را دارند و نه سلاح نقل را, حق بحث و گفتگو ندارند, از این جهت نمى تواند انتظار انسان را از دین یا انتظار دین را از انسان تعیین کند.
و به عبارت دیگر: کسانى که نه در بحث هاى عقلى متعمق اند و نه به بحث هاى نقلى متنعم, نمى توانند: انتظار دین از انسان را درست تبیین کنند از این رو مى بینیم, این گروه سوم گاهى اظهار نظرهایى مى کنند که صحیح نیست. اینها مى گویند: اساسا دین براى خداو آخرت و اخلاق است و کارى به سیاست و حکومت و معیشت انسان ها ندارد. و اگر به آن ها گفته شود: که چرا انبیا حکومت تشکیل دادند؟ چرا مبارزه کردند و به شهادت رسیدند؟ چرا پیامبر اسلام جنگ هاى فراوانى که بر آن حضرت تحمیل شده بود, فرماندهى و اداره کرد؟ چرا پیامبر اسلام حکومت تشکیل داد؟ در جواب مى گویند: این کارها به دین ربطى ندارد و پیامبران این کارها را طبق دستور خدا انجام ندادند, بلکه به لحاظ این که انسان آزادى خواهى بودند, از جهت بشرى بودن این کارها را انجام دادند.
4 ـ گروه چهارم کسانى هستند که هم از براهین عقلى در حد بالا بهره مندند و هم در نقل, چشم بینایى دارند, و به اصطلاح کسانى که جامع معقول و منقول اند. این گروه در بحث هاى عقلى میزان دارند و آن عقل است, زیرا عقل در معارف میزان است. و در بحث هاى نقلى مصباح دارند, زیرا عقل در معارف نقلى مصباح معارف است.
این گروه در شناخت دین از دو گروه قبلى موفق ترند. این ها مى دانند که انتظار انسان از دین به چه معنا است و انتظار دین از انسان چه معنایى دارد. زیرا این دو انتظار با هم فرق دارد, انتظار انسان از دین به معناى تقاضاى انسان از دین است, چنان که بیمار از طبیب انتظار دارد, یعنى تقاضا مى کند که او بیماریش را بشناسد و ثانیا راه دفع و پیشگیرى از بیمارى و رفع و درمان بیمارى را بشناسد و او را راهنمایى کند که چگونه باید بیمارى را دفع یا رفع کرد, اما انتظارى که دین از انسان دارد به معنى اقتضا و فرمان است, زیرا دین پیام خالق است او فرمان مى دهد و بشر باید امتثال کند, نه این که خدا از انسان تقاضا داشته باشد. زیرا اگر تمام جهان را کفر فرا گیرد, آسیبى به خدا نمى رسد به استناد آیه ((لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون))(6) ((لیظهره على الدین کله و کفى بالله شهیدا))(7) خدا دینش را بر هرچه که دین است, فائق مى گرداند, اگر چه مشرکین را خوش نیاید و خدا گواه این حقیقت است, با وجود این اگر دین حق بر همه آن چه که دین است, فائق شد, خدا از آن طرفى نمى بندد و اگر همه راه کفر را در پیش گیرند باز هم خدا آسیبى نمى بیند, بنابراین, انتظار دین از انسان, اقتضا و فرمان است, مثل این که طبیب دستور مى دهد و بیمار باید امتثال کند.
وقتى دین شناس واقعى که هم از عقل بهره مند است و هم توان بررسى نقل را دارد, وقتى دین را مطالعه و بررسى مى کند, ملاحظه مى کند که این طور نیست.
از آن جایى که بحث تفسیر موضوعى قرآن کریم است در این رابطه ازآیات قرآن استفاده مى شود, قرآن غالب جنگ هاى معروف پیامبر را که عمده اش جنگ بدر و احد و حنین و احزاب بود, ذکر مى کند, در این آیات کیفیت جنگیدن و اسیر گرفتن یا آزاد کردن اسرا و راه هاى مقابله با دشمن را بررسى مى کند.
بیست آیه از آیات اول سوره احزاب که درباره جنگ احزاب است, مى فرماید: ((و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولون الادبار و کان عهدالله مسئولا))(8) با آنکه قبلا با خدا سخت پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند و پیمان خدا همواره بازخواست دارد.در قسمت بعد مى فرماید: ((من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا))(9) از میان مومنین مردانى اند که به آن چه با خدا عهد بسته بودند صادقانه وفا کردند, برخى از آن ها به شهادت رسیدند و برخى از آن ها در همین انتظارند و هرگز عقیده خود را تبدیل نکردند.
از این آیات استفاده مى شود که پیامبر این کارها را به دستور خدا انجام مى داد.
آیاتى در زمینه دفاع وارد شده است و به پیامبر دستور داده است, تا از مراکز مذهب که مورد هجوم تبه کاران قرار گرفته دفاع کند, زیرا با ویرانى مراکز مذهب جامعه به تباهى و تیرگى مى گراید, چنان که فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا))(10) اگر خدا بعضى از مردم را با بعضى دیگر دفع نمى کرد, صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مساجدى که نام خدا زیاد در آن برده مى شود, سخت ویران مى شد.
خدا انبیا را اعزام مى کند و به آن ها دستور مى دهد که از مراکز مذهب دفاع کنند و در سوره بقره فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض))(11) اگر خداوند بعضى مردم را با بعضى دفع نمى کرد, قطعا زمین تباه مى گردید.
در جریان حکومتى که پیامبر گرامى اسلام در مدینه تشکیل داد خدا به پیامبر دستور داد که چگونه این اصحاب را جذب بکند, چگونه منافقین را که درصدد متفرق کردن مردم هستند معرفى کند و برنامه هاى آنها را بازگو کند. از این رو مى فرماید: مهم ترین عاملى که باعث جذب و کشش مردمى است, فداکارى رهبر است: ((فبما رحمه من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولإ))(12) چون رحمت الهى شامل تو شد, تو نسبت به مردمان چهره مردمى دارى, نسبت به آنها رئوف و مهربانى, غلیظ و خشن و خودکامه نیستى. اگر چنین بودى مردم از اطراف تو پراکنده مى شدند و در قبال آن از توطئه منافقین پرده برمى دارد و مى فرماید: ((یقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا))(13) منافقین ـ همان کارى را که فعلا استکبار جهانى مى کند, انجام مى دادند ـ مى گفتند پیامبر اسلام و مسلمان هایى را که اطراف او هستند در محاصره اقتصادى قرار دهید تا در اثر فشار مجبور شوند پیامبر را ترک کنند و خدا هم یک جواب غیبى داد و یک جواب مردمى و فرمود: ((ولله خزائن السموات والارض ولکن المنافقین لایفقهون))(14) مگر کلید ارزاق جهان دست منافقین است که آن ها اگر مسلمانان را در محاصره اقتصادى قرار دادند, آسیب ببینند, خزینه هاى آسمان و زمین به دست خداست, گاهى در اثر نازل کردن برکات از بالا و رویاندن برکات از زمین جامعه اى را تامین مى کند. چنان که مى فرماید: ((ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن یاتیکم بما معین))(15) به من خبر دهید, اگر آب آشامیدنى شما به زمین فرو رود, چه کسى آب روان برایتان خواهد آورد, اگر آب بقدرى در زمین فرو رود که با ابزار و تکنیک هم نشود, آب را از زمین استخراج کرد و فقط خداست که این برکت را در اختیار انسان قرار مى دهد و هم چنین مى فرماید: ((ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السما والارض))(16) اگر مردم یک سرزمین اهل تقوى و ایمان باشند ما برکات آسمانى و زمینى را بروى آنها مى گشائیم. باران را به موقع نازل مى کنیم.
بنابراین, این که منافقین گفتند, پیامبران و یارانش را در محاصره اقتصادى قرار دهید تا آن ها پیامبر را تنها بگذارند, خدا مى فرماید: خزائن آسمان ها, و زمین به دست ماست و به همین دلیل ما این مشکل را حل مى کنیم: گرچه تحمل مشکلات اقتصادى براى مردم سخت باشد, اما خدا عنایت مى کند, تا بتوانند تحمل کنند. اما رفتار خشن تحمل پذیر نیست و چون مردم ظلم و استبداد و رفتار خشن را تحمل نمى کنند, خدا به پیامبر فرمود: اگر تو خشن و خودکامه بودى مردم تو را رها مى کردند. پس در این آیه از مناسبت انسانى بین مسئول و مردم سخن مى گوید. قرآن دستور مبارزه با استکبار جهانى را صادر کرده و فرمود: به دو دلیل باید با آنها بجنگید. اولا ((و قاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم))(17) با ائمه کفر پیکار کنید زیرا آنها به قطعنامه ها و عهدنامه ها و سوگندنامه ها پاى بند نیستند و ثانیا چون آن ها براى دیگران حرمت حقوقى و مالى قائل نیستند و اگر امانتى در اختیار آن ها گذاشته شود حاضر نیستند, برگردانند ((و من اهل الکتاب من ان تامنه بقنطار یوده اسلیإ و منهم من ان تامنه بدینار لایوده الیإ الا ما دمت علیه قائما ذلإ بانهم قالوا لیس علینا فى الامیین سبیل))(18) و از اهل کتاب کسى است که او را بر مال فراوانى امین شمارى آن را به تو بر مى گرداند و از آنان کسى است که اگر او را بر دینارى امین شمرى, آن را بتو نمى پردازد مگر آن که دائما بر سر او بایستى. این بدان سبب است که آنان به پندار خود گفتند: در مورد کسانى که کتاب آسمانى ندارند بر زیان ما راهى نیست.
بنابراین, باید در برابر کسى که پاى بند به سوگند و عهدنامه نیست و براى حقوق و اموال دیگران حرمت قائل نمى شود, بجنگید. چون آن ها خود را نژاد برتر مى دانند, نظیر صهیونیست ها و اسرائیل که پاى بند به چیزى نیستند و خودشان را نژاد برتر مى دانند.
با مطالعه این آیات استفاده مى شود که قرآن در امورى که به دنیاى مردم از نظر حکومت و سیاست و جنگ و صلح ارتباط دارد, دخالت کرده است. اما آن ها که بر محور هوى حرکت مى کنند و یا در دین شناسى کامل نیستند و دین را از درون و بیرون و از راه براهین عقلى و نقلى مورد بررسى قرار ندادند, یا اصلا دین را قبول ندارند و مى گویند: ((اسن هى؟ الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى))(19) زندگى فقط دنیاست, دین به سیاست و حکومت و معیشت ارتباط ندارد. ولى اگر انسان دین شناس کامل باشد, هم از درون و هم از بیرون, دین را بشناسد, مى یابد که دین بر همه شئون زندگى انسان نظر دارد. و به عبارت دیگر: اگر کسى با مراجعه به منابع چهارگانه دین, یعنى کتاب و سنت و اجماع و عقل, دین را مطالعه و بررسى کند و محدوده عقل را از دین جدا ننماید, مى یابد, دین براى همه شئون انسان برنامه دارد.

عقل در برابر نقل نه در برابر دین و نه زیر مجموعه نقل
براى توضیح این مطلب که عقل از منابع دین است چنان که نقل هم از منابع دین محسوب مى شود بیان دو مطلب, در دو مقام لازم است.
مقام اول: این که عقل زیر مجموعه نقل و در کنار سفره نقل نیست, بلکه اگر دلیل عقلى با شرائطش ارائه شد. یعنى برهانى اقامه شد که شرائط آن از جهت صورت و ماده فراهم بود و در چنین فضایى عقل مبرهن فتوا داد, نظیر اجماع نیست که کاشف حکم شرع باشد و به عبارت دیگر: آن طورى که اجماع زیر مجموعه سنت و کاشف از حکم شرع و سنت است, عقل هم همان گونه باشد, ولى عقل این طور نیست که اگر توانست به یک امرقطعى برسد, زیر مجموعه سنت و کاشف از سنت باشد بلکه خودش مستقلا فتوا مى دهد.
مقام دوم: اگر مطلبى را عقل فهمیده و به استناد آن فتوا داد, همتاى نقل و معاضد و معاون نقل است نه این که متخاصم و معارض نقل باشد. زیرا خود عقل مى گوید: که من با براهین قطعى مى فهمم به وحى و نبوت و رسالت احتیاج دارم, زیرا بسیارى از امور را نمى دانم, مى فهمم که انسان راه ابد را در پیش دارد, اما راه را بلد نیست, مى فهمم که مرگ نابودى نیست و بعد از مرگ خبرى هست, ولى نمى دانم چه خبر است و چون عقل همه این ها را مى داند و مى فهمد, درک مى کند باید راهنما و راه بلدى باشد تا او را راهنمایى کند و راهنما هم باید از طرف کسى باشد که عالم و آدم را آفرید. بنابراین, عقل با براهین قطعى مى گوید: من محتاج راهنمایى انبیا و اولیا الهى هستم, عقلى که خود را نیازمند به وحى مى داند هیچ وقت با وحى مخاصمه نمى کند. به تعبیر آقا على حکیم(20) که از بزرگان حکمت است این جنون است که عقل بگوید من به پیامبر نیاز دارم ولى با او به تخاصم و تعارض برخیزد و در مقابل پیامبر فتوا بدهد. مثل این که کسى بیمارى را تشخیص مى دهد و مى داند که مریض است و به طبیب نیازمند و بداند که فلان شخص طبیب حاذقى است, در عین حال در برابر نسخه طبیب مقاومت کند, چنین کسى عاقل نیست, براى همین جهت حکیمان الهى مى گویند: عقل با نقل در یک مسیرند, این طور نیست که عقل فتوایى بدهد که با خطوط کلى نقل ناهماهنگ باشد و وقتى عقل مخاصم و معارض نبود, معاضد و معاون اوست و به عبارت دیگر: عقل و نقل همتاى هم هستند.
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1ـ سوره شمس, آیه 8.
2ـ سوره اعراف, 157. 3ـ نهج البلاغه, خطبه اول.
4ـ بحارالانوار, ج1, حدیث 30, ص137.
5ـ اصول کافى, ج1, ص25.
6ـ سوره صف, آیه9.
7ـ فتح, آیه28.
8ـ احزاب, 15.
9ـ همان, 23.
10ـ حج, آیه40.
11ـ بقره, 251.
12ـ آل عمران, 159.
13ـ منافقین, آیه17. 14ـ همان.
15ـ ملک, 30.
16ـ اعراف, 96.
17ـ توبه, 12.
18ـ آل عمران, 75.
19ـ مومنون, 27.
20ـ بدایع الحکم.
 

تبلیغات