آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

و سرانجام حکمیت بر امام تحمیل شد! آنچنانکه سکوت دردناک 25 ساله تحمیل شد و امام در برابر شرائطى جدید قرار گرفت. در این شرائط بحرانى تلاش امام(ع) این بود که قدرى از ضربه کارى بحران بکاهد, بر این اساس براى حکمیت دو چهره ذیل را معرفى کرد:
1ـ عبدالله بن عباس, فرمود: که اوست که از عهده عمرو بن عاص برخواهد آمد و پنبه هاى او رشته مى کند و گرههاى او را وا مى کند. ((فادفعوا فى صدر عمرو بن العاص بعبدالله بن عباس و خذوا مهل الایام و حوطوا قواصى الاسلام إلا ترون الى بلادکم تغزى و الى صفاتکم ترمى)). (1)
اینک با انتخاب ((عبدالله بن عباس)) توطئه ((عمروعاص)) را دفع کنید و از فرصت روزگار بهره گیرید و مرزهاى اسلام را نگهدارید مگر نمى بینید به شهرهاتان حمله شده و عزت و شرفتان هدف قرار گرفته است.
2 ـ مالک اشتر سردار رشید لشگر امام على(ع) که در دو مقاله گذشته به تفصیل پیرامون شخصیت او سخن گفتیم.
ولى این نابخردان با تحریک اشعث جز به ابوموسى اشعرى تن ندادند در حالى که مولا کاملا با این انتخاب مخالف بود ولى همانگونه که اصل حکمیت بر مولا تحمیل شد انتخاب این عنصر بى عرضه و ساده لوح نیز بر حضرت تحمیل شد که سرانجام با فریب عمروعاص مولا را از خلافت خلع کرد!!
آنچه در این راستا شایسته تإمل و الهام گرفتن است نکات ذیل است:

 1ـ انتخاب شایسته در هر شرائط
امیرمومنان با تحکیم مخالف بود. اما وقتى بر حضرت تحمیل شد در مرحله بعد تلاش کرد در حکم, فردى صالح گزینش شود تا قدرى از ضرر کاسته گردد. این یک نکته مهمى است که بویژه در مسئله حکومت مطرح است. گاه پیش روى حکومتگران خیر و شر قرار دارد. در این وضعیت پرواضح است که باید خیر را برگزید و گاه پیش روى آنها دو شر قرار دارد, عقل سیاسى اقتضاى آنرا دارد که ((خیر الشرین)) را گزینش کنند. اصل تحکیم شر بود, گزینش آدم بى عرضه اى مثل ابوموسى شرتر. مولى در این شرائط حکمیت عبدالله بن عباس و مالک اشتر را پذیرفت که ((خیر الشرین)) بود. اشتباه نشود مقایسه بین حکمیت با عبدالله بن عباس و مالک اشتر و ابوموسى اشعرى است. در این مقایسه اصل حکمیت شر است , لکن با گزینش این دو, شر آن کمتر است (مقایسه بین ابوموسى اشعرى و این دو نیست که تفاوت از زمین تا آسمان است)
امام على(ع) فرمود: ((لیس العاقل من یعرف الخیر من الشر ولکن العاقل من یعرف خیر الشرین)) عاقل کسى نیست که خیر را ز شر مى شناسد لکن عاقل کسى است که خیر را از بین دو شر مى شناسد.(2)

 2ـ گزینش صالحان زیرک
در گزینش مسئول براى مسئولیتها باید تناسب مسئولیت با اشخاص را در نظر گرفت. صلاح و سداد شرط اصلى در هر گزینشى است لکن در برخى از گزینشها علاوه بر صلاح زیرکى نیز رکن مقوم است. این نکته براى سفیران نظام اسلامى, آنها که مى خواهند با بیگانه گان سر و کار داشته باشند و منافع نظام اسلامى را تإمین کنند ضرورت ویژه دارد. تنها خوب بودن, صالح بودن, در این مسئولیتها کافى نیست باید علاوه بر اینها دشمن شناسى و جرإت و شهامت موضعگیرى در برابر بیگانه گان نیز لحاظ گردد.
امیرمومنان براى این مسئولیت عبدالله بن عباس را گزینش کرد, چون او علاوه بر صلاح, زیرکى فوق العاده داشت, امام(ع) در مورد او فرمود:
((انه ینظر الى الغیب من ستر رقیق لعقله و فطنته بالامور))(3) گویا ابن عباس با پرده اى رقیق به غیب مى نگرد, بخاطر عقل و زیرکى که در امور دارد. همین زیرکى را مالک اشتر هم داشت.
در مسائل سیاسى گزینش صالحان ساده لوح همان ضرر را دارد که گزینش افراد غیر شایسته و غیر متعهد دارد.

 3ـ زیان گزینش افراد ساده لوح
از آغاز, امیرمومنان على(ع) با گزینش ابوموسى اشعرى به عنوان حکم مخالف بود و مى فرمود که کلاه سر او مى گذارند ((کانى به و قد خدع))(4) یاران حضرت هم همین مخالفت را داشته و نگران فریب خوردن او بودند. ابن عباس به او گفت: مى دانى که امیرمومنان على(ع) به حکمیت تو راضى نبود, دیگرانى بودند که از تو برتر بودند ولى تو بر حضرت تحمیل شدى! و من گمان مى کنم نیمه کاسه اى در زیر این کاسه هست.! هرچه را فراموش مى کنى این واقعیت را فراموش مکن که همانها که ابوبکر و عمر و عثمان را برگزیدند همانها با على(ع) بیعت کردند و او تمام ویژگیهاى خلافت را داراست و تنها این لباس بر قامت او زیبنده است ولى معاویه حتى یک خصلت از خصال لازم براى خلافت را ندارد!(5)
گویا ابن عباس مى دید که سرانجام پذیرش ابوموسى اشعرى فریب خوردن او و خلع کردن مولا از خلافت است!
موعظه اى صریحتر احنف بن قیس با ابوموسى دارد. ابوموسى با آخرین کسى که خداحافظى کرد احنف بود. احنف دست ابوموسى را گرفت و گفت اهمیت مسئولیتى که به تو واگذاشته شده بشناس... خدا را در نظر بگیر که خیر دنیا و آخرتت در این است. وقتى با عمروعاص برخورد کردى آغازگر سلام به او نباش گرچه آغازگرى سلام سنت است لکن او لیاقت این را ندارد, به او دست نده که دستت امانت است مبادا او ترا در صدر مجلس بنشاند که این خود خدعه و فریب است.))(6)
نظیر این نصیحت را شریح بن هانى نیز با ابوموسى داشت.(7)
ولى سرانجام ساده لوحى و بى عرضه گرى ابوموسى اشعرى با همه این نصیحتها کار خود را کرد و ضربه خود را زد. حذیفه و عمار یاسر او را منافق مى دانستند.(8) و اگر در هر چیزى در مورد او بتوان تردید کرد, نمى توان در ساده لوحى او شک داشت. امام على(ع) خطاب به کسانى که براى گزینش ابوموسى اشعرى اصرار مى کردند فرمود: ((انکم عصیتمونى فى إول الامر فلاتعصونى الان انى لا إرى ان إولى إباموسى))(9)
شما در آغاز با من مخالفت کرده تحکیم را بر من تحمیل نمودید من معتقد نیستم که ابوموسى را براى این کار بگمارم.
ولى اشعث بن قیس و زید بن حصین طائى و مسعر بن فدکى گفتند جز به او راضى نمى شویم چرا که او از پیش, ما را از این جنگ برحذر مى داشت!!
ابوموسى اشعرى روحیه لیبرال مسلکى داشت همواره به مردم کوفه مى گفت على بن ابى طالب پیشواى حق است و بیعت او هم صحیح است ولى به همراه او جنگیدن با اهل قبله جایز نیست!! این سخن که به مولى رسید, نامه اى شدید اللحن براى او نوشت و او را بر این اظهارات نکوهش کرد. در ماجراى برخورد با ناکثین او که عامل کوفه بود نه تنها مردم را براى کمک به مولى بسیج نکرد, بلکه آنها را باز مى داشت. امام(ع) دومین نامه را از ربذه براى او نوشت که مردم را براى جنگ با ناکثین بسیج کند! این بار نه تنها ابوموسى وقعى به نامه مولا نگذاشت بلکه هاشم بن عتبه پیک امیرمومنان(ع) را تهدید به زندان و قتل نمود.
حضرت سومین نامه را بوسیله عبدالله بن عباس و محمد بن ابى بکر براى ابوموسى فرستاد و سخت از او نکوهش کرد و دستور داد اگر همراهى نمى کنى کوفه را به این دو نفر واگذار.
وقتى به منطقه ذیقار رسید و خبرى از ابن عباس و محمد بن ابى بکر نرسید, حضرت, امام حسن بن على و عمار یاسر و زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباده را با نامه اى به کوفه روانه فرمود و بدون آنکه نامى از ابوموسى ببرد مستقیما از مردم کوفه خواسته بود که براى یارى حضرت کوچ کنند.
نامه مولى بر مردم خوانده شد و امام حسن(ع) سخنرانى شیوایى پیرامون بسیج مردم براى یارى مولا ایراد کرد نیز عمار یاسر به ایراد سخن مهیج پرداخت, ابوموسى اینجا هم صریحا موضع گرفت و مردم را دعوت به سکوت و کناره گیرى از جنگ کرد. اینجا بود که مولى مالک اشتر را مإمور عزل او کرد, چون مولا, ابوموسى اشعرى را با وساطت مالک اشتر عزل نکرد و او تنها استاندار از استانداران عثمان بود که ابقإ شد. مولى به مالک اشتر مإموریت داد که ابوموسى را عزل کرده قدرت او را در کوفه قبضه کند, او نیز با مبارزات زیاد, کوفه را از چنگال وى در آورد و مالک اشتر و مردم کوفه او را از کوفه اخراج کردند.(10)
آرى آدمى با این سوابق ننگین به همراه ساده لوحى هرگز نمى توانست در مسیر صلاح اسلام و مسلمین قدمى بردارد و این راز مخالفت مولا و یارانش با گزینش ابوموسى اشعرى بود.

 سرانجام ماجراى تحکیم
سرانجام ماجراى تحکیم, تنظیم قراردادى بود که با املإ امیرالمومنین چنین تدوین شد:
1ـ هر دو گروه راضى شدند که در برابر داورى قرآن سر فرود آرند و از دستورهاى او گام فراتر ننهند و جز قرآن چیزى آنان را متحد نسازد و کتاب خدا را از آغاز تا پایان در مسائل مورد اختلاف داور قرار دهند.
2ـ على و پیروان او عبدالله بن قیس ((ابوموسى اشعرى)) را به عنوان ناظر خود برگزیدند و معاویه و پیروان او عمروعاص را به همین عنوان انتخاب کردند.
3ـ از هر دو نفر به بزرگترین پیمانى که خدا از بنده خود گرفته است میثاق گرفته شد که کتاب خدا را پیشواى خود قرار دهند و آنجا که داورى آن را یافتند از آن فراتر نروند و آنجا که داورى آن را نیافتند به سنت و سیره پیامبر(ص) مراجعه کنند, به اختلافات دامن نزنند و ا ز هوا و هوس پیروى نکنند و در کارهاى مشتبه وارد نشوند.
4 ـ عبدالله بن قیس (ابوموسى اشعرى) و عمروبن عاص هر کدام از پیشواى خود پیمان الهى گرفتند که به داورى هر دو براساس کتاب و سنت پیامبر انجام گیرد راضى شوند و نباید آن را بشکنند و غیر آن را برگزینند و جان و مال و ناموس آنان در حکومت هر دو نفر تا هنگامى که از حق فراتر نروند محترم است.
5 ـ هرگاه یکى از دو داور پیش از انجام وظیفه درگذرد امام آن گروه داور عادلى را به جاى او برمى گزینند به همان شرایطى که داور پیشین را برگزیده بود. و اگر یکى از پیشوایان نیز پیش از انجام داورى درگذرد, پیروان او مى توانند فردى را بجاى او برگزینند.
6 ـ از هر دو داور پیمان گرفته شد که از سعى و کوشش فروگذار نباشند و داورى ناروا نکنند و اگر بر تعهد خود عمل نکردند امت از داورى هر دو بیزارى جوید و در برابر آنان تعهدى ندارد, عمل به این قرارداد بر امیران و داوران و امت لازم و واجب شمرده شده و از این بعد تا مدت انقضاى این پیمان جان و مال و اعراض مردم در امن و امان است باید سلاح بر زمین نهاده شود و راهها امن گردد و در این مورد بین حاضر در این واقعه و غایب از آن تفاوتى نیست.
7 ـ بر هر داور لازم است که در نقطه اى میان عراق و شام فرود آیند و در آنجا جز کسانى که مورد علاقه آنان است حاضر نشوند و آنان تا آخر ماه مبارک رمضان مهلت دارند که امر داورى را به پایان برسانند و اگر خواستند مى توانند زودتر از آن موعد داورى کنند, همچنان که مى توانند امر داورى را تا انقضاى موسم حج عقب بیاندازند.
8 ـ اگر هر داور بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر داورى نکنند مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد و هیچ تعهدى میان طرفین نیست, بر امت اسلامى است که به آنچه در این پیمان است عمل کنند و همگى در برابر کسى که بخواهد زور بگوید یا تصمیم به نقض آن بگیرد امت واحدى باشند.(11)
این پیمان نامه در عصر روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 تنظیم شد و به امضاى طرفین رسید.
هر دو داور تصمیم گرفتند که در سرزمین ((اذرح)) (منطقه مرزى میان شام و حجاز فرود آیند و در آنجا به داورى بپردازند و از هر دو طرف چهار صد نفر به عنوان ناظر اعزام شدند که داورى را تحت نظر بگیرند.)
سرانجام زمان داورى رسید و عمروعاص با مقدماتى که ریخت در آغاز ابوموسى را واداشت که صحبت کند با اینکه همانجا ابن عباس به ابوموسى هشدار داد بگذار ابتدا عمروعاص سخن گوید, ولى او به این هشدار توجهى نکرد و شروع به سخن کرد که:
ما وضع امت را مطالعه کردیم و براى رفع اختلاف و بازگشت به وحدت بهتر از این ندیدیم که على و معاویه را از خلافت خلع کنیم و امر خلافت را به شوراى مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کس را که بخواهند به عنوان خلیفه برگزینند براین اساس من على و معاویه را از خلافت عزل کردم.
بعد از او عمروعاص عنان سخن را به دست گرفته گفت:
مردم سخنان ابوموسى را شنیدید او امام خود را عزل کرد من نیز در این مورد موافق او هستم و او را از خلافت عزل مى کنم ولى بر خلاف او معاویه را بر خلافت ابقإ مى کنم او ولى عثمان و خونخواه اوست و شایسته ترین فرد براى خلافت است.
با گفتن این سخنان فریاد اعتراض برخاست, شریح بن هانى به عمروعاص حمله کرد فرزند عمرو به شریح و... که با میانجیگرى جمعیت غائله پایان پذیرفت.
و به این ترتیب جنگ صفین با کشته شدن 45 هزار نفر و به قولى 90 هزار شامى و شهادت 20 الى 25 هزار عراقى در ماه شعبان سال 38 هجرى پایان پذیرفت.
پایانى دردناک که آغازگر جنگ دیگرى علیه مولى بود.
نبرد خوارج یا جنگ با مارقین موضوعى است که به یارى خداوند در مقالات آینده به بحث و بررسى پیرامون این مقطع از زندگى مولا خواهیم پرداخت.

پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, خطبه238.
2 . مطالب السول, ص49.
3 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج12 , ص191 به نقل از مختصر تاریخ دمشق ج12, ص305, عیون الاخبار ابن قتیبه , ج1, ص35, المناقب خوارزمى 197, 238.
4 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6 , ص231 به نقل از الطرائف ص511 , المناقب ابن شهر آشوب, ج2 / 261, بحارالانوار, ج41, ص310.
5 . مروج الذهب , ج2, ص406.
6 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6 , ص235 به نقل از وقعه صفین, ص536, الفتوح ج4, ص208, الامامه والسیاسه ج1, ص154.
7 . همان از الفتوح, ج4, ص207, وقعه صفین 534 ـ 536.
8 . سیر اعلام النبلإ ج2 / 393, تاریخ دمشق ج32 / 93.
9 . موسوعه الامام على بن ابى طالب ج6 , ص247.
10 . بیوگرافى ابوموسى را بنگرید به کتاب موسوعه الامام على بن ابى طالب ج12, از ص40 تا ص46, نیز پیغمبر و یاران ج1, از ص139 ـ 153, چاپ اول.
11 . فروغ ولایت ص593 و ص594 به نقل از مروج الذهب ج2, ص403 تاریخ طبرى ج3, ص49, الاخبار الطوال ص195.

تبلیغات