آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن


از مباحثى که در سیرت علوى در جنگ صفین شایسته تامل و الهام گرفتن است, ماجراى ((جریر)) است.
امام على (ع) پس از پایان پذیرفتن جنگ جمل در تاریخ دوازدهم رجب سال 36 هجرى وارد کوفه شد و در مدت اقامت در این شهر در راستاى تثبیت حکومت مرکزى استانداران مناطق مختلف تحت پوشش حکومت حضرت را که از ناحیه عثمان منصوب بودند دعوت به بیعت و اطاعت از حکومت مرکزى کرد. از این استانداران جریربن عبدالله بجلى استاندار همدان بود. او از کسانى بود که در سال آخر عمر پیامبر اکرم 40 روز به وفات حضرت ایمان آورده و با پیامبر(ص) بیعت کرد و در جنگ قادسیه نیز شرکت داشت.(1) عثمان او را به استاندارى همدان برگزید.
او پس از آنکه نامه امام على (ع) را رویت کرد بلافاصله تصمیم به بیعت گرفت و ضمن سرودن اشعارى آمادگى خود را اعلام کرده و به کوفه آمد و با حضرت بیعت کرد.(2)
او نه تنها خود تسلیم مولا شد بلکه تلاش کرد تا اشعث بن قیس استاندار آذربایجان را که داماد ابوبکر بود و با امام على(ع) میانه خوبى نداشت نیز به تسلیم و بیعت تشویق کند و سرانجام اشعث نیز با مولا بیعت کرد.(3)
در ایامى که او براى بیعت به کوفه آمده بود امام على (ع) در صدد نوشتن نامه اى براى معاویه جهت تسلیم و بیعت او با حضرت بود. جریر با توجه به دوستى دیرینه اى که با معاویه داشت داوطلب شد تا پیک بوده و نامه حضرت را در شام به معاویه برساند تا شاید بدینوسیله بهتر بتواند معاویه را رام کند. مالک اشتر از آغاز با این گزینش مخالف بود و معتقد بودکه او هوادار معاویه است و سرانجام به او ملحق خواهد شد.
ولى امام (ع) به این مخالفت اعتنا نکرد و جریر را براى مسئولیت فوق برگزید. او به شام رفت ولى شیطنتهاى معاویه سبب شد دفع الوقت شده و بعد از 4 ماه جریر دست خالى و بدون بدست آوردن ذره اى موفقیت به کوفه برگردد.(4) در این مدت طلأى ترین فرصت براى تسلیم معاویه از دست رفت و سبب شد که معاویه در این مدت عده و عده براى درگیرى با امام على (ع) بیابد. از این رو این سرانجام نافرجام مالک اشتر را به شدت خشمگین ساخت ابتدا خطاب به مولا گفت:
((إلیس قد نهیتک یا امیرالمومنین ان تبعث جریرا و اخبرتک بعداوته و غشه)).
اى امیرمومنان آیا من نگفتم که جریر براى این مسئولیت مناسب نیست و گفتم که او دشمن و خأن است؟
آنگاه رو به جریر کرده گفت: برادر بجلى! عثمان دینت را با حکومت همدان خریدارى کرده و تو شایسته زنده ماندن نیستى! تو خود را نامزد این مإموریت نمودى تا به عثمانیان خدمت کنى! و اینک که وقت حرکت را تلف کرده اى نزد ما بازگشته عده و عده شان را به رخ ما مى کشى تا ما را مرعوب کنى بى تردید تو هم از آنها هستى و تمام تلاشت براى آنهاست. اگر امام سخن مرا مى پذیرفت به حضرت پیشنهاد مى کردم تو و امثال تو را به زندان انداخته تا حقایق روشن شده و ستمگران نابود گردند.
((جریر)) در پى این تهدید از کوفه گریخت و در شهر قرقیسیا در میان قبیله خو ((نسر)) سکونت گزید لذا در جنگ صفین از این قبیله فقط 19 نفر شرکت کردند در حالى که از عشیره دیگر بجیله 700 نفر حاضر شده بودند. امام على(ع) در پى این فرار خفت بار دستور داد خانه اش را در کوفه ویران و به نقلى به آتش کشیدند.(5) این اصل ماجراى جریر. در این که جریر با جدا شدن از امام على(ع) کارى زشت مرتکب شد بحثى نیست چه آنکه به معاویه ملحق شده باشد یا در شهرى سکونت گزیده باشد که تحت سلطه معاویه است حتى اگر موضع بى طرفى هم گرفته باشد باز خیانت کرده است زیرا بى طرفى در برابر حق در حقیقت یارى کردن باطل است. در روایتى امام على(ع) به آصف بن قیس فرمود: ((الساکت اخو الراضى و من لم یکن معنا کان علینا))(6) آن کس که ساکت است (از حق حمایت نکرده باطل را محکوم نمى کند) برادر کسى است که به باطل رضایت داده و آن کس که با ما نباشد برماست. لکن در اینجا به عنوان تجلیل این سیرت حضرت که بسیارى از سیره نویسان آن را نقل کرده اند چند سوال مطرح است:

1ـ بى تردید آنچه مولا انجام داد از آن رو که معصوم است جاى تردید در صحت آن نیست و معرفت به شإن والاى امامت اقتضاى تسلیم در برابر آن دارد لکن راز گزینش مولا جریر را با توجه به سرانجام نامیمون این مإموریت چه بود؟
2ـ برخورد مالک اشتر چه به هنگام گزینش و چه پس از ناکام ماندن مإموریت جریر چگونه ارزیابى مى شود؟ آیا این برخورد در شإن یک مإموم نسبت به امام بود یا نه؟
3ـ چرا امام خانه جریر را ویران کرد؟
در پاسخ سوال اول باید گفت که در یک تقسیم بندى کلى همه حکومتها را مى توان به دو نوع تقسیم کرد:
1ـ حکومتهاى مادى و غیرارزشى که براى آنها ((حاکمیت فرد و حزب و...)) مطرح است و اصولا مقوله اى بنام ارزشهاى اخلاقى در آنها جایگاهى ندارد.
2ـ حکومتهاى الهى. در این حکومتها تنها حاکمیت دین خدا و ارزشهاى الهى مطرح است و بس. برجسته ترین نمونه این نوع حکومتها حکومت پیامبر(ص) و مولى على(ع) است. در این حکومتها آنچه مطرح است ((هدایت مردم)) است. اصل این است. جنگ و درگیرى نه تنها اصل نیست بلکه پایان خط است. یعنى اگر نصیحت, ارشاد و... فایده اى نداشت, براى پاسدارى از ارزشهاى الهى با متجاوزان به حریم دین و ارزشها و حقوق مردم برخورد نظامى و مسلحانه مى شود. لذا در جهاد اسلامى آمده است که قبل از آغاز جنگ باید دعوت به اسلام شود.(7) اگر کافران اسلام را پذیرفتند جنگ خاتمه یافته است. نیز آمده است اگر کفار مهلتى براى تحقیق پیرامون اسلام خواستند باید به آنها داد و در این مدت باید با کمال امنیت به تحقیق بپردازند.(8) این نمونه ها گویاى ارزشى بودن حکومت الهى است. حکومت کوتاه حدود پنجساله امام على(ع) مصداق بارز این نوع حاکمیت بود. در گذشته در این باره قدرى به تفصیل سخن گفته ایم و اینک در رابطه با ماجراى جریر مى گوئیم که عملکرد مولا کاملا ارزشى بود. آنچه مطلوب مولا بود اینکه معاویه بدون درگیرى تسلیم شود (گرچه حضرت مى دانست که چنین نمى شود.) مولا در پى تحقق این مطلوب بود. براى رسیدن به این هدف (یا لااقل حرکت در این مسیر) انتخاب جریر مناسب ترین بود زیرا: اولا سابقه دوستى او با معاویه سبب مى شد زمینه تحریک و خیره سرى او کم شود.
ثانیا : جریر با تسلیم خود و واداشتن اشعث به تسلیم نشان داد که خیرخواه است و در پى رفع مشکل براى حکومت مولا.
با توجه به این دو نکته حتى با علم به سرانجام کار انتخاب مولا, حرکتى کاملا ارزشى بود. این حرکت گویاى این نکته است که در حکومت الهى باید ارزشها اصل باشد گرچه در این مسیر خسارتهایى هم باشد.
اگر مولا پس از اعلام آمادگى جریر براى انجام این مسئولیت, او را گزینش نمى کرد بدون تردید زبان بدخواهان به نکوهش باز مى شد که اگر مولا جریر را براى این مسئولیت انتخاب مى کرد جنگ اتفاق نمى افتاد!! و از این رهگذر امام على(ع) را جنگ طلب اعلام مى کردند!
گزینش مولا در حقیقت اتمام حجت هم براى دوستان بود و هم براى دشمنان. و این نکته نیز شایسته تإمل است که دلیلى در دست نیست که در این تإخیر چهار ماهه توطئه اى از ناحیه جریر در کار بوده! بله بى تردید معاویه در پى توطئه و جمع عده و عده بوده است. اما خیانتکار بودن جریر محرز نیست, زیرا اگر شأبه چنین امرى بود اولا مولا او را گزینش نمى کرد, ثانیا برفرض که در آغاز امر این مطلب براى بعضى روشن نبود در ادامه کار امام مى توانست به سرعت او را بازگرداند, و ثالثا در بازگشت از شام امام على(ع) با او برخوردى در رابطه با مإموریتش نداشت بله به خاطر فرارش با او برخورد کرد اما این غیر برخورد در رابطه با مإموریت است.

اما در پاسخ به سوال دوم:
باید در رابطه با شخصیت هاى غیر معصوم با این دیدگاه که معصوم نیستند به تحلیل نشست اینکه مالک اشتر شخصیتى است بس بزرگ و از فداکاران و عاشقان و شیفتگان بى قرار مولاعلى(ع) بود جاى تردید نیست او شخصیتى است که مولا درباره اش فرمود: ((اما بعد فقد بعثت الیکم عبدا من عبادالله لاینام إیام الخوف و لاینکل عن الاعدإ ساعات الروع اشد على الفجار من حریق النار و هو مالک بن الحارث اخو مذهح)).(9)
اما بعد یکى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم که به هنگام خوف مردم از جنگ خواب به چشم راه نمى دهد در ساعات ترس و وحشت از دشمن هراس نخواهد داشت و نسبت به بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است او مالک بن حارث از قبیله مذحج است.
و به هنگامى که مولا خبر شهادت او را شنید فرمود:
((مالک و ما مالک والله لو کان جبلا لکان فندا و لو کان حجرا لکان صلدا لایرتقیه الحافر و لایوفى علیه الطأر)).(10)
ممکن است بپرسید آیا مولا پایان کار را مى دانست پاسخ این است که آرى با علم غیب باذن الله أمه(ع) همه چیز را مى دانند ولى علم به پایان کار مجوز کار غیر ارزشى نیست.
((مالک چه مالکى؟! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود هیچ مرکبى نمى توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اى به اوج آن راه نمى یافت)).
آرى این چهره منور مالک اشتر است! ولى این هرگز به معناى عصمت نیست مالک اشتر در این ماجرا دو برخورد داشت یکى پیش از گزینش جریر و دیگرى پس از بازگشت او از مإموریت.
پیش از گزینش نظر مشورتى مالک عدم گزینش او بود. این برخورد ناصحانه نه تنها مورد نکوهش نیست بلکه مورد تإیید و درخواست مولا است خود فرمود: ((...فلاتکفوا عن مقاله بحق إو مشوره بعدل...))(11)
... از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت آمیز خوددارى مکنید... بنابراین مالک در ابراز نظر خود در حقیقت به رهنمود مولا عمل کرده است. لیکن ادب رهروى این است که پس از گزینش امام همه صاحبان آرإ مختلف تسلیم نظر امام(ع) باشند و این انتظار را ندانشته باشند که امام در بست مطیع نظراتشان باشد:
((ابن عباس)) به امام على(ع) پیشنهاد کرد فعلا معاویه را بر حکومت شام ابقإ کرده فرماندارى بصره را براى طلحه و ولایت کوفه را براى زبیر بنویسد سپس بعد از آرام شدن اوضاع آن ها را عزل کند امام(ع) ضمن رد پیشنهاد او فرمود: ((لا افسد دینى بدنیا غیرى لک ان تشیر على و ارى فان عصیتک فاطعنى)).
((دینم ر ا با دنیاى دیگران تباه نخواهم ساخت تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگویى و من روى آن بیندیشم و تصمیم نهأى بگیرم اما اگر برخلاف نظر تو تصمیم گرفتم باید از من اطاعت کنى)).
ابن عباس گفت این کار را خواهم کرد البته مسلم است که شما نباید از من اطاعت کنید بلکه من باید از امامم اطاعت کنم.(12)
این رسم رهروى است!
اما برخورد دوم مالک پس از بازگشت جریر دو بخش دارد بخش اول برخوردى که با امام على(ع) داشت که مگر من نگفتم...! این برخورد توجیه ندارد و باید حمل بر عصبانیت فوق العاده مالک کرد. ادب رهروى با این نوع سخن گفتن که بوى نکوهش و شماتت از آن مىآید سازگار نیست!
مالک اشتر باید به این نکته توجه مى کرد که قرار نیست هر پیشنهادى به مولا مى دهد مورد قبول قرار گیرد! متإسفانه برخى در باب انتقاد توقع دارند که فرد مورد انتقاد, انتقادپذیر باشد, اما خود انتقادپذیر نیستند این با فرهنگ انتقاد ناسازگار است. انتقادکننده باید این را بپذیرد که ممکن است طرف انتقادش توجیه معقولى براى رفتارش داشته باشد در آن صورت او باید انتقادش را پس بگیرد وگرنه خود مورد انتقاد است. آرى مالک پیشنهاد عدم گزینش داد اما مولا در آن شرأط این پیشنهاد را ناپخته دید و جریر را گزینش کرد و آنچنان که گفتیم انتخابى با ضوابط بود. اما بخش دوم برخورد مالک با جریر بود که او را متهم به دین فروشى و معامله با عثمانیان و هواداران معاویه کرد. در این رابطه آنچه مورد تردید نیست این است که جریر بر سر سفره عثمانیان نشسته بود و مزه چرب و شیرین حکومت آنان زیر دندانش آمده بود و لااقل آن است که از آنها نفرت نداشت! اما اینکه در این مإموریت خیانت کرده باشد دلیلى در دست نیست.
اما پاسخ سوال سوم:
اینکه فرار و کناره گیرى از حکومت حق و پناهنده شدن به دشمن یا سکونت در قلمرو حکومت دشمنان جرم است بویژه براى آنان که در حکومت مسئولیتى مهم دارند, تردیدى نیست. این جرم نیاز به برخورد دارد تا دیگران عبرت بگیرند. و برخورد قاطع امام على(ع) در رابطه با تخریب خانه جریر در این راستا قرار دارد. حکومت آنچنان که باید سایه مهرش را بر سر شهروندان بگستراند, باید در موارد لازم قاطعیت بایسته داشته باشد تا زمینه توطئه, تجاوز, خیانت در نطفه خفه شود. و معرفت صحیح نسبت به ساحت مقدس مولى این است که این هر دو بعد را در حکومت مولى ببینیم هم مهرش را هم خشم مقدسش را! آنچنان که ذات مقدس ربوبى را هم باید چنین شناخت که ((ارحم الراحمین فى مواضع العفو والرحمه)) او در جایگاه عفو و رحمت بهترین رحم کنندگان است. ((و اشد المعاقبین فى موضع النکال والنقمه)) و آنجا که جاى محازات است شدیدترین عقاب کنندگان است. 
1 ) اعیان الشیعه, ج4, ص72 ((دارالتعارف بیروت)).
2 ) همان ص73.
3 ) کامل ابن اثیر ج3, ص;276 تاریخ طبرى ج4, ص561.
4 ) الفتوح ابن اعثم ج2, ص404.
5 ) اعیان الشیعه ج4, ص;75 انساب الاشراف ج2, ص;277 تاریخ طبرى ج4, ص562.
6 ) بحارالانوار ج74, ص421.
7 ) وسأل الشیعه ج15, ص42 و ص43 چاپ آل البیت, کتاب الجهاد ابواب جهاد العدو و مایناسبه باب 10, باب وجوب الدعإ الى الاسلام قبل القتال الا لمن قوتل على الدعوه و عرفها و حکم القتال مع الظالم.
8 ) سوره توبه آیه6.
9 ) نهج البلاغه نامه38.
10 ) نهج البلاغه کلمه قصار 443.
11 ) نهج البلاغه خطبه216.
12 ) نهج البلاغه حکمت 321 و تاریخ طبرى ج6, ص3089 حوادث سال 35 و مروج الذهب ج2, ص365.

تبلیغات