آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

بدون تردید, مردم براى سامان دادن به شوون مادى و معنوى خود به رهبر شایسته نیاز دارند, و سامان یافتن جامعه بستگى کامل به روابط محکم و حسنه بین مردم و رهبر دارد, در اسلام از این دو به ((امام و ماموم)) تعبیر مى شود که یکى پیشرو و دیگرى پیرو, یکى ریشه و دیگرى درخت آن ریشه است, باید بین این دو رابطه محکم برقرار باشد, و آن درخت از آن ریشه دائما تغذیه گردد, وگرنه با قطع درخت از ریشه, درخت نابود خواهد شد.
در بینش تشیع, ولى فقیه جانشین امام است, و هنگامى ولى فقیه مى تواند جامعه را به سوى تکامل همه جانبه سوق دهد که از پشتیبانى محکم مردمى برخوردار باشد, و رابطه او با امت به قدرى استوار باشد که به پیوند معنوى عمیق, و رابطه عارفانه و عاشقانه تبدیل شود. اطاعت محکم و عمیق از رهبر, نشانه چنین پیوندى است که بدون آن, ولایت فقیه برقرار نمى شود, و حکومت او در مقام اجرا و توسعه در ابعاد گوناگون, درمانده خواهد شد. این مساله در زندگى پیامبر اسلام (ص) و امامان معصوم (ع) از مسایل اصلى بود, هرجا که رابطه متقابل بین آن ها و امت محکم واستوار بود, به اهداف خود مى رسیدند, وگرنه در ظاهر شکست مى خوردند. در این زمینه ایمان, عشق و شناخت نقش اساسى را در استحکام این پیوند دارد. برهمین اساس خداوند در قرآن مى فرماید: ((یا إیها الذین آمنوا اطیعواالله واطیعواالرسول و اولى الامر منکم;(1) اى کسانى که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحب امر (امامان و نایبان آن ها) را. ))
مساله پیوند و ارتباط آگاهانه و در عمل, در مساله امام و مإموم و از مهم ترین بحث هاى ولایت فقیه است, براى توضیح لازم است تاریخ اسلام را ورق بزنیم, و با ارائه نمونه هاى عینى به اهمیت و ارزش آن واقف گردیم, با این اشاره نظر شما را به مطالب زیر, که هر کدام بیان کننده نقش مهم پیوند مردم و رهبر در پیشبرد اهداف است جلب مى کنیم:

پیوند مردم و رهبر در عصر پیامبر(ص)
پیامبر اکرم (ص) در مکه به سبب نداشتن یار و یاور, مجبور به هجرت که نوعى تبعید بود گردید, ابوطالب پدر بزرگوار على (ع) صمیمانه با کمال ایثار از آن حضرت حمایت مى کرد, وقتى که از دنیا رفت جبرئیل, امین وحى خدا نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ((اخرج منها فقد مات ناصرک; (2)از مکه بیرون برو که یاور تو از دنیا رفت.))
ولى بیعت قبلى گروهى از مردم مدینه با پیامبر(ص) موجب شد که پیامبر(ص) به سوى مدینه هجرت کرد, و مردم مدینه با شور و شوق فراوان از آن حضرت استقبال کردند, به گونه اى که هر طایفه اى از آن حضرت دعوت مى کرد که به محله و خانه آن ها قدم نهد و مهمان آن ها باشد, پیامبر (ص) در پاسخ مى فرمود: ((خلوا سبیلها فانها ماموره ; سر راه شتر را آزاد بگذارید که او مامور است, هر جا که زانو به زمین زد, من همان جا پیاده مى شوم.)) سرانجام در کنار خانه ابو ایوب انصارى زانو زد, پیامبر(ص) در همان جا پیاده شد و میهمان ابو ایوب انصارى که از نیک مردان و مسلمانان شایسته بود گردید. (3)
پیامبر (ص) در همان آغاز ورود به مدینه حکومت اسلامى را برپا نمود, روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده شد و هم زمان با افزایش یاران و پیوند محکم آنان با پیامبر (ص) بر رونق حکومت اسلامى مى افزود, و با پیشرفت سریع به راه خود ادامه مى داد.
ارتباط و پیوند تنگاتنگ و عمیق مسلمانان با پیامبر (ص) و علاقه پیامبر (ص) به مسلمانان و رهنمودهاى پر مهر آن حضرت, عامل اصلى براى برقرارى حکومت بود, در این جا براى این که این رابطه عمیق را به روشنى دریابید, نظر شما را به چند فراز از عشق و علاقه مردم به پیامبر(ص) در ماجراى جنگ احد که در سال سوم هجرت رخ داد جلب مى کنیم:

قرعه کشى براى کشته شدن
در آستانه جنگ احد پیرمرد زنده دلى, به نام خیثمه به حضور پیامبر (ص) آمد و چنین گفت: ((... من متاسفم که در جنگ بدر شرکت نکردم, علتش این بود که من و پسرم, بسیار علاقه مند بودیم که در جنگ بدر شرکت کنیم, از همدیگر پیشى مى گرفتیم, من به پسرم گفتم: ((تو جوانى و آرزوهاى زیاد دارى, مى توانى نیروى جوانى خود را در راهى مصرف کنى که راه رضاى خداوند باشد, ولى من پیرمردم و عمرم به آخر رسیده, اجازه بده که من در جنگ بدر شرکت کنم, پسرم اصرار ورزید که من شرکت مى کنم, سرانجام قرعه کشى نمودیم. قرعه به نام او اصابت کرد. او در جنگ شرکت نموده و به شهادت رسید, من دیشب او را درخواب دیدم که در باغ هاى بهشت قدم مى زند, با کمال محبت به من گفت: ((پدرجان! من در انتظار تو هستم.)) اى پیامبر خدا! محاسن من سفید شده, استخوان هایم ناتوان گشته, مشتاق دیدار پسرم هستم و لقاى خدا را دوست دارم, استدعا مى کنم از درگاه خداوند بخواه تا مرا به مقام شهادت برساند.))
پیامبر (ص) براى او دعا کرد, او در جنگ احد شرکت نموده و به شهادت رسید. (4)

شهادت مخیرق کلیمى
طبق نقل واقدى ((مخیرق)) از دانشمندان یهود بود. در روز شنبه که جنگ احد رخ داد, مخیرق به یهودیان گفت: سوگند به خدا شما مى دانید که محمد (ص) پیامبر است, بر شما سزاوار است که او را یارى کنید. آن ها گفتند: واى برتو, امروز شنبه (روز تعطیل و روز عبادت ما) است. مخیرق گفت: اکنون شنبه اى در کار نیست, سپس اسلحه خود را برداشت و به سوى میدان احد شتافت و در رکاب پیامبر (ص) با دشمن جنگید تا به شهادت رسید, رسول خدا (ص) فرمود: ((مخیرق برترین فرد یهود است.))
جالب این که مخیرق, هنگام خروج از مدینه چنین وصیت کرد: اگر از دنیا رفتم, همه اموال من از آن محمد (ص) است, در هر جا که او اجازه داد مصرف شود, و این اموال جزء صدقات آن حضرت باشد و در مخارج عمومى مصرف کند.(5)

شایعه کشته شدن پیامبر (ص) و عکس العمل مسلمانان در برابر آن
در جنگ احد, پیامبر اسلام (ص) سخت مجروح شد, یکى از ضاربان که پیامبر(ص) را مجروح کرده بود, فریاد زد محمد(ص) را کشتم, همین موضوع موجب شایعه گردید و بین مسلمین و مردم مدینه شایع شد که پیامبر (ص) کشته شده است, شور و غوغایى به پا شد, نگرانى شدید همه جا را فراگرفت, پیوند مسلمین با پیامبر (ص) به قدرى صمیمانه و پرمحبت و عاشقانه بود که حاضر بودند فرزندان و بستگانشان کشته شده باشند, ولى به پیامبر (ص) کوچک ترین آسیبى نرسیده باشد, در این زمینه به چند نمونه زیر توجه کنید:
زنى از طایفه بنى نجار, از مدینه به سوى احد بیرون آمد. پدر و شوهر و برادر او در جنگ احد به شهادت رسیده بودند. در راه به یکى از مسلمانان گفت: از رسول خدا (ص) چه خبر؟ آیا زنده است؟ او پاسخ داد: آرى. زن گفت: آیا مى توانم به محضرش برسم؟ او گفت: آرى. مسلمانان راه باز کردند, آن زن به حضور پیامبر (ص) رسید تا چشمش به آن حضرت خورد با نشاطى پرشور گفت: ((کل مصیبه جلل بعدک یا رسول الله; هر رنج و مصیبتى بعد از تو اى رسول خدا, کوچک و ناچیز است.)) این را گفت و به خانه اش بازگشت. (6)
سعد بن ربیع, یکى از رزمندگان مخلص بود که در جنگ احد آن چنان مجروح شد که در میدان بر روى خاک افتاد و بسیارى گمان کردند که کشته شده است. پس از جنگ, پیامبر(ص) جویاى حال او شد, یکى از اصحاب به نام ابى بن کعب گفت: من مى روم و از او خبر مىآورم, ابى به میدان آمد و در میان اجساد کشته شدگان به تکاپو پرداخت ناگاه چشمش به سعد افتاد, صدا زد: اى سعد, او جواب نداد. ابى دریافت که هنوز سعد رمقى دارد و زنده است, نزدیک او شد و گفت: ((اى سعد! پیامبر (ص) جویاى حال تو است.)) سعد که مى پنداشت پیامبر (ص) کشته شده است, با شنیدن این سخن جان تازه اى گرفت و همچون جوجه اى که از تخم بیرون مى جهد تکانى خورد و پرسید: آیا پیامبر (ص) زنده است؟
ابى گفت: آرى, سوگند به خدا هم اکنون پیامبر(ص) به من خبر داد که دوازده نفر نیزه دار از دشمنان دور تو را گرفته بودند, سعد گفت: ((حمد و سپاس خدا را که پیامبر (ص) زنده است, آرى پیامبر(ص) راست مى گوید دوازده نفر نیزه دار به من نیزه زدند که هر کدام براى کشتنم کافى بود. سلام مرا به پیامبر(ص) برسان, و از طرف من به انصار بگو, مبادا پیمانى را که در عقبه با پیامبر(ص) بستید, بشکنید و فراموش کنید, سوگند به خدا تا چشم شما باز و یک نفر از شما زنده است, اگر خارى به پاى پیامبر (ص) برود, در پیشگاه خدا معذور نیستید.)) سپس آهى کشید و به شهادت رسید, ابى مى گوید: به حضور پیامبر (ص) آمدم و پیام شهادت سعد را به آن حضرت خبر دادم, فرمود: ((خدا سعد را رحمت کند. او تا زنده بود, ما را یارى کرد, و هنگام مرگش سفارش ما را نمود.))(7)
یکى از زنان مسلمان به نام هند, به میدان احد آمد و جسد مطهر شوهر و برادر و پسرش را که به شهادت رسیده بودند یافت, آن ها را بر شتر بار نمود تا به مدینه آورد, در راه بعضى از بانوان مى پرسیدند: اى هند چه خبر؟ او در پاسخ مى گفت: ((خبرهاى خوشى دارم, یکى این که پیامبر (ص) زنده است, و با زنده بودن او هر مصیبتى کوچک است, و دیگر این که خداوند کسانى از مردان ما را به افتخار شهادت نایل گردانید, دیگر این که خداوند دشمنان را با ناکامى (بى آن که به هدف برسند) بازگردانید.)) (8)
یکى از رزمندگان جنگ احد مى گوید: پس از جنگ از میدان بازمى گشتم در راه زن جوانى از انصار را دیدم که شتابان به سوى میدان حرکت مى کرد, او را شناختم که پدر و شوهر و برادرش شهید شده بودند و او خبر نداشت, تا به من رسید گفت: ((از پیامبر(ص) چه خبر؟))
گفتم: اى خواهر, شوهر شما کشته شده است. زن انصارى تکان ملایمى خورد و پس از لحظه اى گفت: ((از پیامبر (ص) چه خبر؟)) گفتم: اى خواهر, برادر شما کشته شده است. زن ناراحت شد, ولى اندیشه پیامبر (ص) چنان او را کلافه کرده بود که از فکر پدر و برادر منصرف شد و گفت: از تو مى پرسم, از پیامبر (ص) چه خبر؟ آیا آن حضرت سالم است؟ باز من خود را به بى خبرى زدم و گفتم: ((اى خواهر! شوهر شما نیز کشته شده است.)) زن انصارى این بار با خشم و گستاخى گفت: ((من نمى خواهم بدانم چه کسانى از بستگانم کشته شده اند و یا کشته نشده اند, خواهشمندم از حال پیامبر (ص) برایم بگو)) گفتم: پیامبر (ص) زنده و سالم است, ناگهان دیدم صورت زن از این خبر خوشحال کننده برافروخت و با حالى روحانى و پرشور گفت: ((پس قربانى هاى ما به هدر نرفته است!))(9)
این نمونه ها که در طول تاریخ زندگى پیامبر (ص) به صدها و هزارها مى رسد, به طور روشن بیان گر آن است که پیوند مسلمانان با رهبرشان پیامبر, در اوج استحکام و ایثار و عشق بود, و همین پیوند نقش موثرى در پیروزىهاى پیاپى اسلام در عرصه هاى مختلف داشت.

برخورد مهرانگیز پیامبر(ص) با مسلمانان
از سوى دیگر پیامبر (ص) نیز به مسلمانان لطف و مرحمت و ارتباط صمیمانه داشت, و در همه ابعاد زندگى با آن ها مى جوشید, و صادقانه و مخلصانه در خدمت آن ها بود, به عنوان نمونه:
پیامبر(ص) به قدرى با مسلمانان مهربان بود که خداوند دو نام خود, ((رئوف و رحیم)) (پرمحبت و مهربان) را به او بخشید, و در قرآن او را چنین معرفى کرد: ((لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رئوف رحیم;(10) همانا رسولى از خودتان به سوى شما آمد که رنج هاى شما بر او سخت است, و اصرار برهدایت شما دارد و با مومنان پرمحبت و مهربان است.))
امام صادق (ع) فرمود: ((رسول خدا (ص) اوقات خود را به طور عادلانه بین اصحاب و مسلمانان تقسیم نموده بود. و برهمه آنان به طور مساوى مى نگریست, او هرگز پایخ خود را نزد اصحابش نمى گشود, و وقتى که مردى با او مصافحه مى کرد, آن حضرت دستش را نمى کشید تا او بکشد.))
هرگاه پیامبر (ص) در نماز بود, و شخصى نزد او مىآمد و مى نشست, پیامبر(ص) نمازش را کوتاه به جا مىآورد و سپس از او مى پرسید: چه حاجت دارى؟ وقتى که او نیاز خود را مى گفت, پیامبر(ص) آن راانجام مى داد و سپس به نماز مى ایستاد.
جریر بن عبدالله مى گوید: از آن هنگامى که اسلام را پذیرفتم, هیچ گاه بین من و رسول خدا (ص) حجابى نبود, هر وقت خواستم به محضرش رسیدم, هر وقت او را دیدم, خنده بر لب داشت, او با اصحاب خود مانوس بود, با آن ها مزاح مى کرد, با کودکان آن ها مهربان بود. آن ها را در کنار خود مى نشانید در آغوش مى گرفت, و دعوت آزاد و برده و کنیز و فقیر را مى پذیرفت, و از بیماران در دورترین نقاط مدینه عیادت مى کرد, و جنازه ها را تشییع مى نمود, و معذرت عذر خواهان را مى پذیرفت و در خوراک و پوشاک, با بردگان هیچ امتیازى نداشت.
انس بن مالک مى گوید: من ده سال در خدمت پیامبر (ص) بودم, او در این ده سال حتى اف به من نگفت, از براى آن بزرگوار شربتى بود که با آن افطار مى کرد, و غذاى سحرى او بیش تر از مقدارى شربت نبود. آن شربت مقدارى شیر یا مقدارى آب بود که اندکى نان در آب مىآمیخت و مى خورد, شبى آن شربت را براى او آماده کردم, دیر به خانه آمد, گمان کردم که بعضى از اصحاب او را دعوت کرده اند, آن شربت را خودم خوردم, ساعتى بعد از عشإ آمد, از یکى از همراهانش پرسیدم: آیا پیامبر(ص) افطار کرده است؟ گفت: نه, آن شب را با اندوه بسیار گذراندم, آن بزرگوار گرسنه خوابید و روز آن شب روزه گرفت, و از من در مورد آن شربت سوال نکرد, و تاکنون از من در این مورد سخن نگفته است. هرگاه آن حضرت سه روز یکى از مسلمانان را ملاقات نمى کرد, جویاى حال او مى شد, اگر اطلاع مى یافت به مسافرت رفته براى سلامتى اش دعا مى کرد, و اگر باخبر مى شد که در وطن است به دیدار او مى رفت, و اگر مطلع مى شد که بیمار است, از او عیادت مى نمود. پاهایش را نزد اصحابش دراز نمى کرد. آنان را که بر او وارد مى شدند احترام مى نمود و چه بسا فرش زیر پایش را براى آن ها پهن مى کرد و خود روى خاک مى نشست, و تاکید مى کرد که آن ها روى فرش بنشینند, و مسلمانان را با محبوب ترین نامشان مى خواند, تا آن ها را احترام کرده باشد. هیچ گاه سخن شخصى را در وسط قطع نمى کرد, بلکه صبر مى کرد تا سخن او تمام شود.
روایت شده: پیامبر (ص) در سفرى همراه یاران بود, دستور فرمود تا گوسفندى را ذبح کرده و گوشتش را آماده سازند, یکى گفت: ذبح آن با من, دیگرى گفت: پوست کندن آن با من, سومى گفت: پختن آن با من. پیامبر (ص) فرمود: جمع کردن هیزم براى تهیه آتش با من.
حاضران گفتند: اى رسول خدا! شما زحمت نکشید, ما این کار را انجام مى دهیم. پیامبر (ص) فرمود: ((مى دانم که شما این کارها را انجام مى دهید, ولى من دوست ندارم که در میان شما امتیاز داشته باشم, زیرا خداوند از بنده اش نمى پسندد که در میان اصحابش داراى امتیاز باشد.))(11)
کوتاه سخن, آن که هرگاه پیوند امام و امت, متقابل و دو سویه باشد, موجب دل گرمى و محبت و رابطه محکم شده و در نتیجه همه کارها به خوبى سامان مى یابد, و از رخنه و نفوذ دشمن به طور قاطع جلوگیرى خواهد شد.

پیوند مردم با امامان (ع)
در آیینه زندگى امامان معصوم (ع)از حضرت على (ع) تا حضرت امام حسن عسکرى (ع) نیز به خوبى روشن است که هرگاه پیوند و ارتباط مردم با امامان (ع) محکم و تنگاتنگ بوده, امامان (ع) توانسته اند, زمام امور رهبرى را به دست گرفته و به سامان برسانند, ولى با کمال تاسف, چنین رابطه اى بین مردم و امامان (ع) به ندرت برقرار شد. از این رو, امامان (ع) نتوانستند به اهداف خود برسند, و همه آن ها با مظلومانه ترین وضع به شهادت رسیدند. و به همین دلیل امامان (ع) ـ جز على (ع) و امام حسن (ع), آن هم چند صباحى ـ همه از حکومت فاصله داشتند, و نتوانستند زمام رهبرى مردم را به دست بگیرند, امامان (ع) در این بحران ها غالبا به انقلاب فرهنگى و زمینه سازى پرداختند, چرا که یار و یاور, براى انقلاب عظیم سیاسى و سپس تشکیل حکومت اسلامى نداشتند. زندگى مظلومانه آن ها به خصوص زندگى و شهادت جان سوز امام حسین (ع) درس بزرگ عبرت براى همه ما است, که هم اکنون نیز به پا خیزیم, و با برقرارى رابطه نیرومند با حضرت مهدى (عج) به مساله ولایت فقیه که نیابت عام از سوى آن حضرت است, ارج نهیم, که امروز مصداق صحیح ((انتظار فرج)) که طبق روایات بهترین عمل است, در پرتو همین رابطه و پیوند مقدس و خلل ناپذیر, تحقق مى یابد. یکى از شاگردان امام صادق (ع) به نام ((سدیر)) از آن حضرت پرسید: چرا قیام نمى کنید و زمام رهبرى را به دست نمى گیرید؟ آن حضرت او را کنار بزغاله چرانى در بیابان که چند بزغاله مى چرانید برد, و به او فرمود: ((والله یا سدیر لو کان لى شیعه بعدد هذه الجدإ ما وسعنى القعود;(12) اى سدیر! سوگند به خدا اگر شیعیان من به اندازه تعداد این بزغاله ها بودند, خانه نشینى برایم روا نبود و قیام مى کردم.))

نفوذ مراجع و علما, عامل مهم براى جلوگیرى از استعمار
در طول تاریخ در هر عصرى که مراجع تقلید و علماى بزرگ داراى امکانات و یار و یاور بودند, و پیوند مردم با آن ها محکم و مسوولانه بود, مراجع و علما مى توانستند موجب عزت و سرافرازى مسلمانان شوند, و سد محکمى در برابر استعمارگران گردند, شواهد در این راستا بسیار است, براى روشن شدن موضوع به ذکر چند نمونه مى پردازیم:
ناصرالدین شاه قاجار در یکى از سفرهاى خود به اروپا, همراه نخست وزیر خود, مهمان امپراطور یکى از کشورهاى اروپا شد. امپراطور خواست قدرت و شوکت نظامى خود را به شاه ایران نشان دهد, روزى فرمان داد ارتش کشورش با تمام تجهیزات مدرن در برابر شاه ایران رژه بروند. در همین حال امپراطور اروپا به شاه ایران گفت: ((تعداد نفرات ارتش شما در ایران چقدر است؟))
نخست وزیر مى گوید: من که در آن جا حاضر بودم, با شنیدن این سوال پریشان شدم, رنگم زرد شده و با خود گفتم: ((اگر ناصرالدین شاه در جواب سوال امپراطور, حقیقت را بگوید, موقعیت نظامى ما به قدرى شرم آور است که پیش او سرافکنده خواهیم شد, و اگر به دروغ چیزى بگوید, موجب بد نامى و سلب اطمینان خواهد گردید.)) (زیرا کارشناسان نظامى اروپا اطلاع مى یابند) ولى دیدم ناصرالدین شاه با حفظ اقتدار خود جواب خوبى داد و گفت: ((ارتش ایران در زمان صلح, ده هزار نفر هستند, ولى در زمان جنگ ده میلیون نفر مى باشند.))
امپراطور با تعجب پرسید: چنین چیزى چطور ممکن است؟
ناصرالدین شاه جواب داد: ((در زمان صلح, ده هزار نفر براى حفظ امنیت داخلى کافى است, ولى در زمان جنگ وقتى که دولت بیگانه به ما هجوم آورد ما عالم مذهبى (به نام مرجع تقلید) داریم به جهاد و وجوب دفاع عمومى فتوا مى دهد, اطاعت از فتواى او بر همه واجب مى شود, آن گاه همه مردم ما بسیج مى شوند و دشمن را از خاک خود بیرون مى رانند.))
چهره امپراطور اروپا از این پاسخ دگرگون و زرد شد و همچون درماندگان سکوت کرد.
آرى ناصرالدین شاه این موضوع را به خوبى دریافته بود چنان که در ماجراى هجوم نیروهاى انگلیس به کشور عراق, مرحوم آیت الله العظمى میرزا محمد تقى شیرازى, فتواى بسیج عمومى براى دفاع داد و در سال 1340 هـ.ق قیام عمومى شروع شد, ارتش انگلیس مفتضحانه عقب نشینى کرده و شکست خورد.(13)
نیز نقل شده: مرحوم آیت الله شیخ جعفر شوشترى, یکى از علماى وارسته و معروف عصر ناصرالدین شاه, در یکى از سفرها از نجف اشرف به تهران آمد, مردم تهران و اطراف, استقبال پرشور و وسیعى از او نمودند, در یکى از جلسات که سفیر روسیه نیز حضور داشت, مردم از آن عالم ربانى که تاثیر نفس عجیبى داشت خواستند که آن ها را نصیحت کند. آن بزرگ مرد علم و تقوا خطاب به حاضران گفت: ((متوجه باشید که خداوند در همه جا حاضر است.)) همین جمله کوتاه آن چنان در مردم اثر کرد که اشک از چشمانشان سرازیر شد, و حالشان منقلب گردید. سفیر روسیه, وقتى که آن منظره را دید در نامه اى براى امپراطور روسیه تزارى ((نیکولاى)) چنین نوشت: ((تا قشر روحانیون مذهبى در میان مردم ایران هستند, مردم از آن ها پیروى مى کنند, در این صورت ما نمى توانیم بر آن ها مسلط گردیم, زیرا یک جمله موعظه آن ها وقتى که آن گونه انقلاب روحى در آن ها ایجاد کند, قطعا حکم و فتواى آن ها نفوذى چشم گیر و آسیب ناپذیر خواهد داشت.)) (14)
ماجراى فتواى معروف میرزاى شیرازى نیز نمونه دیگر از رابطه و پیوند محکم مردم با مرجع تقلید و آثار درخشان آن است, خلاصه این ماجرا چنین بود: درعصر ناصرالدین شاه, یکى از شرکت هاى انگلیسى امتیاز کشت توتون و تنباکو را در انحصار خود گرفت و این انحصار طى یک قرارداد استعمارى و ننگین به امضاى دولت ایران رسید, در سایه شوم این امتیاز, کشور ایران محل تاخت و تاز اروپائیان مى شد, و رگ و ریشه اقتصاد کشور به دست انگلیس ها مى افتاد, و بازتاب هاى شوم دیگر را به دنبال داشت, مرجع تقلید آن عصر حضرت آیت الله العظمى سیدمحمد حسن شیرازى (ره) متوجه شد, اعتراض شدید کرد, ولى دولت مردان ایران به اعتراض او توجه نکردند, او دست به قلم برد و آن فتواى معروف را صادر کرد که چنین بود: ((امروز استعمال توتون و تنباکو حرام و در حکم محاربه باامام زمان (عج) مى باشد.)) این فتوا دهن به دهن گشت و به گوش مردم رسید, آن چنان اثر کرد که مردم در مدت کوتاهى همه قلیان ها و چپق ها را شکستند, کار به جایى رسید که زنان خدمت کار کاخ ناصرى همه وسایل دخانیات را که در داخل کاخ وجود داشت شکسته و نابود کردند, روزى شاه قلیان طلبید, تا طبق معمول قلیانى بکشد, خدمت کار به قلیان خانه رفت, ولى با دست خالى نزد شاه بازگشت, شاه سه بار او را فرستاد, او هر سه بار با دست خالى بازگشت, شاه که سخت عصبانى شده بود فریاد زد: قلیان قلیان! خدمت کار دست به سینه به خدمت شاه آمد و چنین گفت: ((قربان! سرور من! مرا ببخش در کاخ حتى به عنوان نمونه یک قلیان پیدا نمى شود, خدمت کاران همه قلیان ها را شکستند و گفتند میرزا فتوا داده است.))
به این ترتیب نهضت عظیمى بر ضد استعمار انگلیس بر پا شد, ناگزیر شرکت انگلیسى به لغو امتیاز انحصار کشت توتون و تنباکو پرداخت و با کمال ذلت, بساط استعمارى خود را در کشور ایران برچید.(15)

پیوند و بیعت مردم با امام خمینى
در عصر حاضر نیز همه به روشنى مشاهده کردیم که پیوند مقدس مردم با امام خمینى ـ قدس سره ـ چه معجزه بزرگى آفرید, این پیوند دو سویه, و هوشیارى و صلابت رهبرى موجب شد که امام پس از پانزده سال تبعید با استقبال بى نظیر در تاریخ ایران, وارد کشور شد, و بساط 2500 ساله رژیم ستمشاهى را از بنیان کند و به زباله دان تاریخ افکند, چنین معجزه اى پس از یارى خداوند, جز نتیجه انسجام مردم و رابطه نیرومند آن ها با رهبرشان حضرت امام ـ قدس سره ـ نبود.
همین پیوند, موجب تشکیل حکومت اسلامى شد, و باعث دفع شدید دشمن در هشت سال جنگ تحمیلى عراق گردید, و صدها توطئه هاى دشمن, به ویژه امریکا را خنثى ساخت.
امام, در بهشت زهرا در فرازى از نطق تاریخى خود به نقش آفرینى حضور مردم در صحنه تصریح کرد و فرمود:
((من دولت تعیین مى کنم, من به اتکاى این ملت تو دهن این دولت مى زنم.))
امام براى این پیوند, ارزش بسیار قایل بود, به مردم عشق مى ورزید, در مورد شهادت انتحارى شهید فهمیده نوجوان سیزده ساله کرجى فرمود: ((به من نگویید رهبر, رهبر آن نوجوان سیزده ساله است به من خدمتگزار بگویید. ))
براى روشن شدن مطلب نظر شما را به نمونه هایى از پیوند پر شور مردم با امام جلب مى کنیم:
حضرت آیت الله خامنه اى مى فرمود: ((خانمى در تبریز, به من گفت: پسر من در دست عراقى ها اسیر بوده و اخیرا شنیدم که پسر اسیرم را شهید کرده اند, آمدم به شما بگویم که به امام بگویید از بابت بچه هاى ما ناراحت نباشید, ما سلامتى امام را مى خواهیم. وقتى که من این سخن را به امام ابلاغ کردم, آن چنان قیافه امام متغیر شد و اشک از چشمشان آمد که دیدن آن حالت ایشان, انسان را متاثر مى کرد.)) (16)
یکى از اعضاى دفتر امام ; آقاى محمد حسن رحیمیان مى گوید: یکى از آقایان که در رابطه با موشک باران هاى رژیم عراق به مسجد سلیمان به این شهر رفته و مراجعت کرده بود, به خدمت امام رسید و چنین گزارش داد: ((در جریان اصابت یک موشک عراق به مسجد سلیمان که عده اى شهید و زخمى شده بودند, بعد از ساعت هاى متمادى هنگامى که هنوز با برداشتن آوارها در جست و جوى کشته ها و زخمى هاى احتمالى بودند, کودکى خردسال که به شکل معجزه آسایى بعد از این همه مدت, زنده مانده بود, از زیر آوار خارج شد, زخمى و مجروح و خاک آلود, وقتى که چشمش را به روشنایى باز کرد و انبوه جمعیت کمک رسان را دید, بدون مقدمه باصداى رسا قبل از هر سخنى فریاد کشید: ((جنگ جنگ تا پیروزى, خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار.)) امام با شنیدن این گزارش آن چنان تحت تاثیر قرار گرفت که اشک در چشمشان حلقه زد, و نگاهشان را به پایین دوختند و چشمانشان را به هم فشردند.(17)
پیوند و عشق و شور امام با مردم به ویژه, رزمندگان به قدرى عاشقانه و شورانگیز بود که غالبا مردم در پاى سخنرانى امام گریه شوق مى نمودند, گریه شور و اشتیاق حاضران, صحبت امام را مکرر قطع مى کرد, جو ملکوتى و عرفانى خاصى فضاى حسینیه جماران را فرا گرفته بود. امام هم ساکت شده و به شور و شوق فرزندانشان نگاه مى کردند. سپس به صحبت ادامه مى دادند تا این که فرمود: ((ما افتخار مى کنیم که از هوایى استنشاق مى کنیم که شما از آن هوا استنشاق مى کنید...)) حاضران به محض شنیدن این جملات که نشان دهنده تواضع امام به رزمندگان بود, گریه هاى بلند سردادند, واقعیت این بود که امام و رزمندگان هم دیگر را خوب مى شناختند و به هم عشق مى ورزیدند.(18)
آن گاه که حضرت آیت الله خامنه اى, به سازمان ملل رفته بودند و در آن جا نطق تاریخى فرمودند, در محضر امام سخن از آن به میان آمد و یکى از حاضران براى امام دعا کرد و گفت: ((از برکت وجود رهبر انقلاب اسلامى, اینک اسلام عزیز در مجامع بزرگى چون سازمان ملل مطرح است.)) امام با تواضع خاص خود فرمودند: ((این ملت است که راه خود را یافته است و مسوولین مى دانند چه باید انجام دهند, حال چه من باشم و چه نباشم این راه ادامه خواهد یافت, این حضور ملت در صحنه است که براى ما عزت آورده است.)) سپس فرمود: ((من مطمئن هستم که ملت ایران در صحنه باقى خواهند بود, حتى چگونگى حضور آن ها بیش از این نیز خواهد شد.))(19)
آرى, با ملاحظه این فرازها براى همه ما به خوبى روشن مى شود که مساله پیوند محکم و عاشقانه مردم با رهبر تا چه اندازه از اهمیت بالایى برخوردار است, که همچون تلاقى الکتریسته منفى و مثبت موجب روشنایى تاریکى ها و نتایج درخشان دیگر براى دوستان و صاعقه اى مرگبار براى مستکبران خواهد شد.

نگاهى به عظمت مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى
حضرت امام با آن درایت و هوشیارى و شناخت فوق العاده خود, به خوبى دوستان لایق را مى شناخت, در میان آن فرزانگان, عنایت خاصى به مقام معظم رهبرى داشت, او مى دانست که پیوند دو سویه مردم با مقام معظم رهبرى, تداوم بخش انقلاب اسلامى خواهد شد, از این رو در فرصت هاى مناسب با اشاره و تصریح, این مصداق عظماى ولایت را تعیین مى کرد. و به راستى که چه عمیق و زیبا پیش بینى نمود, و چقدر به جا و شایسته به آینده نگریست.
حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقاى محمد حسن رحیمیان, یکى از اعضاى دفتر امام پس از بیان نظم و حساب دقیق در زندگى امام, مى نویسد: ((چند برنامه به طور استثنایى ـ برخلاف برنامه ریزى و نظم دقیق ـ رخ داد, یکى از آن ها در مورد حضرت آیت الله خامنه اى ـ مد ظله ـ بود, وقتى که امام مطلع شد که ایشان در اول وقت ساعت هشت در دفتر حضور دارند. دستور دادند شما کارهایتان را براى بعد بگذارید, به این ترتیب بر خلاف معمول, اول ملاقات با حضرت آیت الله خامنه اى, انجام شد, و بعد از آن ما مشغول کار شدیم. در آن زمان ما متوجه دلیل این امتیاز و عنایت ویژه حضرت امام نسبت به آیت الله خامنه اى نبودیم, ولى دیرى نپایید که با مرور زمان نمونه اى دیگر از آینده نگرى و ژرف اندیشى امام نمودار شد.))(20)
پس از پیروزى انقلاب, شوراى انقلاب از بزرگانى مانند آیت الله شهید مطهرى, آیت الله طالقانى و... تشکیل شد. یکى از اعضاى این شورا, حضرت آیت الله خامنه اى ـ مد ظله ـ بودند.
حضرت امام ـ قدس سره ـ پس از حادثه بمب گذارى و مصدوم شدن حضرت آیت الله خامنه اى, پیامى دادند, در فرازى از آن پیام خطاب به آیت الله خامنه اى چنین آمده: ((... شما سربازى فداکار در جبهه جنگ, و معلمى آموزنده در محراب, و خطیبى توانا در جمعه و جماعات, و راهنمایى دل سوز در صحنه انقلاب مى باشید... اینان (منافقین) با سوء قصدبه شما, عواطف میلیون ها انسان متعهد را در سراسر کشور, بلکه جهان جریحه دار نمودند...)) (21)
حضرت امام در سه نوبت تصریح به رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى, بعد از خود کردند:
1ـ مرحوم حجه الاسلام والمسلمین حاج احمد آقا, فرزند امام نقل کرد: هنگامى که حضرت آیت الله خامنه اى به کره شمالى سفر کرده بود, امام گزارش هاى آن سفر را از تلویزیون مى دیدند, آن منظره دیدار از کره, استقبال مردم, و سخنرانى ها و مذاکرات ایشان در آن سفر, خیلى برایشان جالب بود, فرمودند: ((الحق ایشان (آقاى خامنه اى) شایستگى رهبرى را دارند.)) (22)
2ـ حضرت حجه الاسلام والمسلمین هاشمى رفسنجانى فرمود: در جلسه اى با حضور سه قوه (که در آن وقت عبارت بودند از: آقاى خامنه اى, و آقاى هاشمى رفسنجانى و آقاى اردبیلى) در محضر امام بودیم, آقاى حاج احمد آقا و میرحسین موسوى نخست وزیر وقت نیز بودند, صحبت از این به میان آمد که بعد از رحلت امام, ما مشکل داریم, زیرا ممکن است خلا رهبرى پیش آید, امام فرمودند: ((خلا رهبرى پیش نمىآید, و شما آدم دارید)) گفته شد: چه کسى؟ امام (اشاره به آقاى خامنه اى کرد و) فرمود: ((این آقاى خامنه اى.))
3 ـ نیز آقاى رفسنجانى فرمودند: من به طور خصوصى به حضور امام رسیدم, مقدارى روى بازترى داشتم و مطالب را بى پرده مى گفتم, در مورد قائم مقام رهبر و مشکلاتى که پیدا مى شود صحبت کردم, باز ایشان با صراحت گفتند: ((شما در بن بست نخواهید بود, چنین فردى ـ آیت الله خامنه اى ـ در میان شما است, چرا خودتان نمى دانید. ))(23)
بحمدالله همان گونه که حضرت امام با دورنگرى خردمندانه و نیک اندیشى داهیانه, پیش بینى نمودند, اکنون مقام معظم رهبرى, از پیوند متقابل بسیار عمیق, عارفانه و عاشقانه اى با مردم برخوردار است, و به راستى که گویى حضرت امام به صورت جوان برگشته و نور و بوى معطر امام از وجود ایشان که از سلاله سادات حسینى هستند آشکار است.
نمونه اى از این پیوند مقدس به تازگى در ماجراى حادثه تلخ کوى دانشگاه رخ داد, و ایشان در روز 21 تیر امسال (1378ش) در حسینیه امام صحبت کردند, شور و شوق حاضران به قدرى عمیق و عاشقانه بود که در چند مورد صداى گریه شوق حاضران بلند مى شد, و آن ها نهایت احساسات پاک دینى و غیرت مکتبى خود را به آن رهبر بزرگوار نشان دادند, و همه را به یاد جلسات حضرت امام(ره) انداختند, و همین جلسه پرشور آن چنان شور و نشورى ایجاد کرد و تحولى انقلابى در مردم پدیدار ساخت که در روز چهارشنبه 23 تیر راهپیمایى عظیم و اجتماع میلیونى در تهران و شهرستان ها به وجود آورد. به گونه اى که ضد انقلاب و بدخواهان به تعبیر مقام معظم رهبرى, چون کاغذ مچاله شده, با کمال ذلت عقب نشینى کردند(24) این پیوند مقدس امت و رهبر است که ضامن استقلال و امنیت کشور است و از نتایج و آثار درخشان حکومت اسلامى در پرتو ولایت فقیه است, که باید قدر آن را بشناسیم و هوشیار باشیم که هستیم. در غیر این صورت, دشمنان داخلى و خارجى, کشور عزیز ما را به افغانستان دیگر تبدیل خواهند کرد, مقام معظم رهبرى, به راستى عمود خیمه انقلاب اسلامى هستند, و در حوادث و فراز و نشیب ها بارقه امید براى دل ها مى باشند و روحى تازه در کالبدها مى دمند.
باید با کمال هوشیارى و تلاش, در عرصه ها و صحنه ها حضور داشت, و گوش به زنگ براى شنیدن فرمان رهبرى و اجراى آن بود, در این صورت است که در پرتو چنین پیوند و انسجامى هرگز, جامعه ما آسیب نمى بیند, و روز به روز بر رونق انقلاب اسلامى در همه ابعادش مى افزاید. ادامه دارد.

پى نوشت ها:
1) نسإ (4)آیه 59.
2) علامه امینى, الغدیر, ج 7, ص 390.
3) ابن هشام, سیره, ج 2, ص 140, علامه مجلسى, بحار, ج 19, ص 109.
4) محدث قمى, کحل البصر, ص213 و214.
5) همان, ص 112.
6) محدث طبرسى, اعلام الورى ,ص 94.
7) علامه مجلسى, بحار, ج 20, ص 62, ابن اثیر, اسدالغابه, ج 2,ص 277.
8) دکتر ابراهیم آیتى, بررسى تاریخ عاشورا, ص 204.
9) سید غلامرضا سعیدى, داستان هایى از تاریخ اسلام, ج 2, ص 45.
10) توبه (9) آیه 128.
11) محدث قمى, کحل البصر, ص 194 و 162تا 164.
12) محمد بن یعقوب کلینى, اصول کافى, ج 2, ص 242.
13) آیت الله شیرازى, الى حکم الاسلام ,ص 80.
14) آیت الله شیرازى, پندهایى از رفتار علمإ, ص 53.
15) نورالدین شاهرودى, اسره المجدد الشیرازى ,ص 50.
16) روزنامه جمهورى اسلامى ـ /8/7 62.
17) غلامعلى رجایى, برداشتهایى از سیره امام خمینى, ج 1, ص 138.
18) همان, ص 174.
19) همان, ص 123.
20) محمد حسن رحیمیان, در سایه آفتاب ,ص 190 و 191.
21) آشنایى با ستارگان هدایت (مراجع تقلید), ص 29.
22) همان, و روزنامه اطلاعات ـ /13 77/3,ص 7.
23) همان.
24) خطبه نماز جمعه /25 5 / 78.

تبلیغات