آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

عزت نفس و بلند همتى امام
حضرت امام قدس سره در عین آن که بسیار متواضع بودند, عزت نفس والایى داشتند, و از هرگونه ذلت براى خود و مسلمین متنفر بودند, و از این که مسلمانى تحقیر شود, غیرت و حساسیت ویژه اى داشتند, بارها فرمود: ((وقتى عکس شاه معدوم را در برابر فلان رییس جمهور امریکا دیدم که آن طور ذلیلانه در مقابل او ایستاده بود, بسیار ناراحت شدم, و تلخى این منظره هنوز براى من باقى است که شاه مملکت اسلامى در برابر کافر خدانشناس این طور اظهار کوچکى کند.))(1)
شدیدترین سخنرانى امام در قم که به دستگیرى و تبعید او منجر شد, برضد قانون ذلت بار ((کاپیتولاسیون)) بود, او هرچه فریاد داشت در برابر این لایحه اى که عزت مسلمین و ایرانیان را بر باد مى داد, بلند کرد و سرانجام نگذاشت و چنین لایحه را به زباله دان تاریخ افکند.
امام هرگز در برابر زورمندان کرنش نکرد, بلکه با کمال شکوه, آن ها را از خود طرد کرد.
حضرت امام (ره) در مدت پانزده سال که در عراق و نجف اشرف بودند, هرگز به دولت عراق و دولتمردان بعثى روى خوش نشان ندادند, و با کمال عزت, در بعضى از موارد به شدت به آن ها اعتراض کرده و یا بى اعتنایى مى کردند.
ظاهرا ساواک, متولى مسجد اعظم قم را از تدریس امام در آن مسجد ترسانده بود, متولى دستور داد تا درهاى مسجد را اول صبح بستند, امام در برابر این حادثه فرمود: ((هر کجا مناسب باشد درس مى دهم, آن روز آمدند و در صحن ایوان طلا با کمال عزت و سرافرازى, درس فرمودند, بى آن که از کسى خواهشى کنند, روز بعد, به خواهش تولیت مسجد, دوباره به مسجد اعظم بازگشتند.
یکى از علماى برجسته که بیش از نودسال از عمرش گذشته و از شاگردان آیه الله العظمى آقا ضیإ عراقى(ره) بود مى گفت: ((عزت و اعتبارى که امام خمینى به اسلام وقرآن و تشیع داده, هیچ عالمى از علماى اسلام بعد از غیبت صغرى تا به حال نداده است.))
نویسنده و روزنامه نگار فرانسوى که با عنوان ((قائدى)) خوانده مى شد مى نویسد: ((باید بگویم تصورى که من از امام همیشه در قلبم محفوظ دارم این است که او مردى است که به یک ملت شخصیت و عزت بخشید, و بر قلوب ملتى که او را برگزیدند حکومت مى کرد.))(2)
کوتاه سخن آن که امام مصداق شاخص و کامل این دو آیه شریفه بود: ((و لن یجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا;(3) و خداوند هرگز کافران را بر مومنان تسلطى نداده است.))
((و لله العزه و لرسوله و للمومنین ; (4) عزت مخصوص خدا و رسول خدا(ص) و مومنان است.))
و همواره نداى امام حسین (ع) به ((هیهات مناالذله; حاشا که ما زیر بار ذلت برویم)) در همه ابعاد زندگى اش به ویژه در سرلوحه زندگى سیاسى اش دیده مى شد.

شجاعت, صلابت و هوشیارى امام
حضرت امام ـ قدس سره ـ همچون جدش حضرت على(ع) که در برابر منافقین, قاسطین, مارقین و ناکثین قرار گرفت, و قاطعانه در برابر آن ها ایستاده در برابر همه گروه ها که در خط اسلام نبودند, قاطعانه با شجاعت و صلابت بى نظیر ایستاد, به طور کلى ترس در قاموس وجود او راه نداشت, تا آخر عمر بر ضد امریکا سخن گفت و عمل کرد و او را شیطان بزرگ خواند, در نجف اشرف شنید که حزب بعث عراق فرزند مرحوم آیت الله بجنوردى, صاحب القواعد الفقهیه را دستگیر کرده است, براى احوال پرسى شبانه به منزل آقاى بجنوردى رفت, در ضمن صحبت به آقاى بجنوردى گفتند: ((من وقتى که در ترکیه بودم, به من گفتند مصطفى (فرزندم) رفت زندان, من گفتم: ((خوب است زندان رفته است, ورزیده مى شود.)) آقاى بجنوردى فرمود: آقا! ما که دل و قلب شما را نداریم. آن شب امام مزاح هایى لطیف کرد که با شنیدن آن, اندوه انسان برطرف مى شد.(5)
حضرت امام, از همان دوران کودکى و جوانى و در همه سال هاى عمر بابرکتش شخصى شجاع و قاطع بود, کتاب کشف الاسرار را در سال 1323 ش. نوشت, با این که این کتاب یک کتاب کلامى و توحید و بر ضد وهابى گرى است و در پاسخ به کتاب انحرافى اسرار هزار ساله نوشته شده است, در عین حال امام در همان کتاب رضا شاه پهلوى را مورد حمله قرار داده و با تعبیراتى بسیار کوبنده او را منکوب نموده است, از فرازهاى آن کتاب این است: ((رضا خان سواد کوهى که نمى فهمد سیاست با سین است یا صاد... ))
حضرت امام ـ قدس سره ـ در روز عاشورا (13خرداد 1342 ش) در آن هنگام که شاه در اوج قدرت بود, سخن رانى بسیار کوبنده اى در مدرسه فیضیه بر ضد شاه نمود, فرازهایى از این خطبه خطاب به شاه چنین بود ((... بدبخت! بیچاره! چهل و پنج سال از عمرت میره... کمى عبرت بگیر, عبرت از پدرت... خدا مى داند مردم خوشحال بودند که پهلوى (پدرت) رفت (چنین نباش) که من بگویم کافرى تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند.))
امام در سال 43 در قضیه کاپیتولاسیون, در سخن رانى اخیر خود که پس از آن تبعید شد فرمود: ((امروز رییس جمهور امریکا منفورترین افراد پیش ملت ماست.))
آن هنگام که حضرت امام را پس از زندان, به قیطریه آورده و در آن جا تحت نظر قرار دادند, سرهنگ مولوى رییس سازمان امنیت وقت, نزد امام آمد و با اصرار به امام گفت:(( اگر شما پنج دقیقه فقط با شاه در قیطریه ملاقات کنید, همه چیز درست مى شود, انقلاب سفید همه اش حرف است, فقط شما یک ملاقاتى بکنید, سر و صداها مى خوابد. )) امام با کمال قاطعیت و هوشیارى, این ملاقات را رد کرد.(6)
مرحوم حجه الاسلام والمسلمین سیدعباس مهرى, نماینده امام در کویت مى گفت: هنگامى که امام را از عراق بیرون کردند, ایشان با همراهان به مرز کویت آمدند, تا وارد کویت شوند, ولى در کویت اجازه ورود داده نشد, من به محضر امام رسیدم, به ایشان عرض کردم اجازه بدهید بروم با این مامور حرف بزنم, امام با کمال صلابت فرمودند: ((ابدا! حیف نیست که وجه خود را پیش این ناکس بفروشى؟ ما برمى گردیم خدا با ماست.)) (7)
دکتر حسن حبیبى, در مورد آمدن امام از نوفل لوشاتو به ایران, در مصاحبه اى مى گوید: شب آخر, امام به حاضران رو کرد و فرمود: ((باید متوجه باشید در این سفر یکى از چند مورد ممکن است پیش آید: 1ـ هواپیما را به محض ورود به آسمان ایران هدف تیر قرار داده و ساقط کنند, یا منفجر نمایند; 2ـ هنگامى که به زمین نشست, آن را به گلوله ببندند; 3ـ وقتى پیاده شدیم همه را به گلوله ببندند; 4ـ به شما کارى نداشته باشند, بلکه مرا به گلوله ببندند, یا توقیف کنند ویا در میان جمعیت ترور نمایند, این خطرها اصولا متوجه من است, شما نباید خود را به خاطر من به خطر اندازید, باید همه شما در این باره فکر کنید و آگاه باشید, و این موضوع را به همه اعلام کنید.)) (8)
حضرت امام در این شرایط سوار بر آن هواپیما شدند, و تا آخر با کمال طمانینه وارد ایران شده و تا به بهشت زهرا در میان جمعیت میلیونى رفتند و آن سخنرانى پر صلابت را نمودند, که هر لحظه فراز آن حوادث خطیر, بیانگر اوج شجاعت و اقتدار امام بود. وقتى که امام در چند روز اول در مدرسه رفاه زندگى مى کرد, آقاى رفسنجانى مى گفت: شب 21 و 22 بهمن شب هاى بسیار خطرناکى بود, یک انفجار بمب کافى بود همه مدرسه را با خاک یک سان کند, هر لحظه احتمال بمب باران مى رفت, به امام گفتند: ((شمااین جا (مدرسه) نباشید, زیرا ممکن است یک خمپاره همه آن خانه را ویران کند.)) امام فرمود: همین جا مى مانم.
آن شب ها به ویژه شب 21و 22 بهمن را همه دوستان با دلهره و اضطراب گذراندند, از وحشت نخوابیدند, ولى صبح آن روز به حاج احمد آقا فرزند امام گفتم: آیا امام خوابید؟ گفت: ((بله, امام مثل سایر شب ها راحت خوابید.)) این فراز نیز حاکى از عظمت شجاعت امام و عمق قوت قلب او است.
ماجراى هشت سال جنگ تحمیلى, و بروز حوادث تلخ به وسیله منافقان, لیبرال ها و ستون پنجم, و واقعه هفتم تیر و شهادت آیت الله دکتر بهشتى و 72 تن از برترین شخصیت ها, هر کدام کافى بود که امام را از پاى درآورد, ولى امام تا آخر محکم, استوار و سرو قامت باقى ماند, در این راستا سخن بسیار است, براى تکمیل, نظر شما را به گفت و گوى امام با فرزندش و گفتار شهید صیاد شیرازى جلب مى کنم:
حضرت حجه الاسلام والمسلمین احمد آقا (فرزند امام) مى گوید: در ماجراى جنگ, یک روز بعداز ظهر حدود ساعت هفت تا هشت, موشک به اطراف جماران اصابت کرد, خدمت امام رفتم عرض کردم اگر یک مرتبه یکى از این موشک هاى ما به کاخ صدام بخورد و صدام طورى بشود, ما چقدر خوشحال مى شویم, اگر موشکى به نزدیکى هاى این جا بخورد و سقف این جا پایین آید و شما یک طورى بشوید چه؟ امام در پاسخ فرمود: ((والله قسم بین خودم و آن پاسدارى که در سه راه بیت است, هیچ امتیازى و فرقى قایل نیستم, والله قسم اگر من کشته شوم یا او کشته شود, براى من فرقى نمى کند.)) گفتم: مى دانیم شما این گونه هستید, اما براى مردم فرق مى کند. امام فرمودند: ((نه, مردم باید بدانند که اگر من در یک جایى بروم که بمب پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد, من دیگر به درد رهبرى این مردم نخواهم خورد, من زمانى مى توانم به مردم خدمت کنم که زندگى ام مثل زندگى مردم باشد...)) گفتم: پس تا کى مى خواهید این جا بنشینید؟ به پیشانى مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: ((تا زمانى که ترکش موشک به این جا بخورد.)) (9)
نیز از مرحوم حجه الاسلام احمد آقا (فرزند امام) در مصاحبه اى شنیدم فرمود: از طرف آقاى رى شهرى (که آن وقت مسوول اطلاعات بود) نامه اى به ما رسید که نوشته بود: ((مطابق اسناد و قراین, امشب جماران از طرف دشمن (صدامیان) بمباران مى شود, جاى امام را عوض کنید...)) هر چه به امام اصرار کردیم که به پناه گاه برود, نپذیرفت, و فرمود: اگر همه مردم داراى پناه گاه شدند, آن وقت من هم به پناه گاه مى روم. آن گاه امام در ذیل نامه آقاى رى شهرى این اشعار را نوشت:
بر در میکده ام دست فشان خواهى دید
پاى کوبان چو قلندر صفتان خواهى دید
از اقامت گه هستى به سفر خواهم رفت
به سوى نیستیم رقص کنان خواهى دید
سپهبد شهید, امیر سرافراز اسلام على صیاد شیرازى, در مصاحبه تلویزیونى مى گفت: ((در یکى از درگیرىها و عملیات مهم جنگ (که ظاهرا عملیات فتح المبین بود) در جبهه در مورد حمله بین سران رزمنده اختلاف نظر بود, و ما از نظر فنى نسبت به دشمن ضعیف بودیم, بنا شد به محضر امام برسیم و نظر او را بخواهیم, من بى درنگ با هواپیما از جبهه به جماران آمده و خدمت امام رسیدم و ماجرا را عرض کردم, فرمود: ((فورا حمله را آغاز کنید.)) هنگام خداحافظى به امام عرض کردم شرایط چنین و چنان است, با قرآن استخاره کنید, اگر خوب آمد حمله مى کنیم. فرمود: شما به جبهه بروید, در آن جا در کنار سرداران, قرآن را باز کنید, قوت قلب پیدا کرده و عملیات را شروع خواهید کرد, به جبهه بازگشتم, و گفتار امام را به سرداران گفتم, همه آماده شدیم, قرآن را گشودیم, ناگاه سوره فتح آمد, قوت قلب فوق العاده یافتیم و حمله وعملیات را شروع کردیم, و در آن عملیات به پیروزىهاى عجیب نایل شدیم و فتح بزرگى نصیبمان شد.

تواضع و حسن خلق امام
مردان خدا یک بعدى نیستند, بلکه جامع اضداد بوده, و در همه ابعاد زندگى نمونه اند, در عین آن که در برابر دشمنان زورگو, چون کوه استوار و خشن هستند, نسبت به ضعیف و یتیم, سرپرستى مهربان و دلسوز مى باشند, آنها بنده مطیع خدا هستند, هر آن چه را که او پسندد مى پسندند, امیر مومنان على (ع) چنین بود, در میدان هاى جنگ آن چنان خشن و باصلابت بود که دشمن قهرمان را زهره ترک مى نمود, ولى همین راد مرد, هنگام دیدن یتیم, منقلب مى شد و اشک مى ریخت.
با توجه به نمودهاى شجاعت و صلابت حضرت امام خمینى ـ قدس سره ـ بعضى خیال مى کنند که او تنها در این جهت, ممتاز است, ولى حقیقت این است که او در همه ابعاد ممتاز بود, مهر و محبت او به اعضاى خانواده و بستگان و مومنان, فوق العاده بوده, در تواضع و فروتنى در جاى خود, هیچ گونه فرو گذار نمى کرد, اخلاق نیک و پر مهر او اعجاب انگیز بود, براى دریافت این امور به چند فراز زیر توجه کنید:
نوه امام, نعیمه اشراقى مى گوید: ((هر کس از خانواده امام که به دیدارشان مى رفت, احساس مى کرد که آقا خیلى دوستش دارد, همه ما این احساس را داشتیم که امام بیش تر از همه به ما علاقه دارد, من هنوز یادم نمىآید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند.))
دختر امام, فریده مصطفوى مى گوید: ((اگر وقتى وارد اتاق مى شدیم و ایشان مشغول خواندن قرآن بودند, از ما اجازه مى گرفتند که خواندن این صفحه را تمام کنند, و بلافاصله آن صفحه را تمام مى کردند, و بعد به ما اظهار محبت مى فرمودند... امام با افراد خانواده, بسیار گرم و مهربان بودند, و در عین این که ما به خاطر جذبه اى که داشتند حساب مى بردیم, ولى در همان حال خیلى با پدر, گرم و مهربان و صمیمى بودیم, امام همه فرزندانشان را به یک نظر مى نگرند, و به همه یک اندازه محبت مى کنند, به طورى که بعد از این همه سال ما هنوز متوجه نشدیم, امام کدام فرزندشان را بیش تر دوست دارند.)) (10)
آیت الله موسوى اردبیلى مى گوید: ((یک شب خدمت امام بودیم, پیرمردى آمده بود پیش من و باکمال اعتماد مى گفت من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام, امروز هم جنازه پسر سومم که آخرین پسرم هم بود (18ساله بود و در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید) را آوردم و دفن کردم, چون خودم عازم میدان هستم آمدم از شما خداحافظى کنم.))
امام فرمود: ((از شهامت و شجاعت این مرد حالى به من دست داد, من اراده کردم که دستش را ببوسم, اما چون او در کف حیاط ایستاده بود و من بالا بودم, دهانم به دست او نرسید.)) (11)
میرحسین موسوى, نخست وزیر وقت مى گوید: شبى در منزل حاج احمدآقا با تنى چند از دوستان در خدمت امام بودیم, بحث فداکارىهاى مردم پیش آمد, امام فرمود: (( مردم خیلى جلو هستند, ما در عقب آنها حرکت مى کنیم.)) یکى از دوستان گفت: ((خوب حالا اگر بگوییم ما دنباله رو مردم هستیم, این براى ما مصداق دارد, ولى در مورد شما نمى توانیم این حرف را برنیم, شما جلودار مردم هستید.)) امام از این حرف ایشان عصبانى شده و فرمود: (( خیر مردم جلو هستند.))
امام در سخنى دیگر در تاریخ /3/4 58 در مورد مستضعفان از مردم, خطاب به شخصیت ها فرمودند: ((اگر شما کسانى را که زیردستشان هستند, ضعیف شمردید, و به آن ها خداى ناخواسته تعدى کردید, شما هم مستکبر مى شوید, و زیردست ها مستضعف.)) (12)
امام, در عین قاطعیت در امور, بسیار متواضع بودند, هیچ گاه در منزل به اهل خانه امر و نهى نمى کردند, کارهاى شخصى خود را شخصا انجام مى دادند, ایشان براى یک لیوان آب به کسى فرمان نمى دادند, و همواره احترام خاصى براى همسرشان قائل بودند, ایشان وقتى به مجلسى وارد مى شدند, به همگان سلام مى کردند, و حتى اهل منزل ایشان نیز کمتر توانستند در این کار از امام پیشى بگیرند.
خانم امام مى گوید: ((امام هیچ وقت به ما دستور نداده اند... بارها مى شد که مشغول نوشتن بودند و تشنه شان مى شد, عینکشان را زمین مى گذاشت و به سراغ یخچال کوچک مى رفت و آب مى خوردند, و بى درنگ برمى گشتند و مشغول مطالعه و نوشتن مى شدند. ))
در پاریس امام همه کارهاى شخصى خود, از قبیل منظم کردن اطاق کار, و تنظیم نامه ها و اخبار, و حتى کار مشکل بایگانى را خودشان انجام مى دادند.
زهرا مصطفوى, دختر امام در این راستا مى گوید: (( امام خودشان چایى شان را درست مى کنند, و خودشان قورى و استکان خود را مى شویند, حتى براى ما اگر دیدنشان برویم, چاى مى ریزند و مىآورند, هنوز ایشان با این سن و با این مقام به من که فرزند کوچکشان هستم, نمى گویند: پاشو یا مثلا این کار را بکن و یا آن چیز را بیاور.))
سال 61 بود, سران ارگان ها به خانه امام آمده بودند تا با ایشان ملاقات کنند, پیرمردى کمرخمیده نیز آمده بود و مشتاق زیارت بود, امام آن روز خسته بودند, ملاقات آقایان را نپذیرفتند و به بعد موکول نمودند, آقاى صانعى به عرض امام رسانید که پیرمردى مشتاق دیدار است, امام بى درنگ فرمود: ((بگویید بیایند)) وقتى که به او اجازه داده شد و او به محضر امام رسید, امام تا کمر خم شدند و با او احوال پرسى گرمى کردند.
(13)امام, نسبت به نوه ها بسیار صمیمى و خودمانى بودند و به آن ها بها مى دادند, گاهى با آن ها شوخى بامزه مى کردند, حجه الاسلام سیدحسن خمینى مى گوید: آقامسیح نوه امام, فرزند خانم مصطفوى به جبهه رفته بود, پس از مدتى بازگشت, خدمت امام رسید, امام به او فرمود: ((تو شهید نشدى که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد!)) علاقه امام به دختر خیلى زیاد بود; یعنى به کسانى که فرزند دختر داشتند مى گفتند: ((آن چیزى که مهم است دختر است.)) شاید به همین خاطر بود که عقیده داشتند از دامن زن, مرد به معراج مى رود.
یک بار امام به یکى از دخترانشان فرمود: ((حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت فرزندت مى برى با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم.))
تواضع و اخلاص امام به خانواده هاى شهدا و فرزندان آن ها بسیار چشم گیر و تکان دهنده بود, با علاقه و مهربانى مخصوصى از آن ها تفقد مى کرد, وقتى فرزندان آنها را در تلویزیون مى دیدند مى گفتند: ((خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را یک شبه طى کردند, معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.)) (14)
آقاى هاشمى رفسنجانى مى گوید: روزى خدمت امام بودیم, ایشان گفتند: ((نمى دانم چگونه ارزش این ملت را بشناسیم و بیان کنیم, من وقتى این جوانان را مى بینم در مقابل آن ها احساس حقارت مى کنم.))
همه مى دانند هنگامى که امام از پاریس به ایران مىآمدند, یکى از خبرنگارها در داخل هواپیما از ایشان پرسید حال که به خاک ایران قدم مى گذارید چه احساسى دارید؟ امام در پاسخ فرمود: ((هیچ)).
بهانه جویان و مغرضین به طور مکرر با تلفن مى پرسیدند: چرا امام آن همه عواطف و احساسات مردم را نادیده گرفتند و فرمودند: هیچ احساسى ندارم. یک روز در محضر امام همین اعتراض را به عرض رساندیم, با تعجب فرمود: ((چقدر بى انصافند, من نسبت به عواطف و احساسات و فداکارىهاى مردم, در فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات بر دوش من سنگینى مى کند, و من نمى توانم پاسخ آن را بدهم, ولى راجع به خاک ایران هیچ گونه احساسى ندارم, زیرا براى من خاک ایران و عراق و کویت, یکسان است.))(15)
از تواضع امام به شاگردان این که: گاهى در درس که به صورت مباحثه و بحث آزاد بود, سخنى به قول خود نامناسب مى فرمودند, ولى بعد عذرخواهى مى کردند و مى فرمودند: من تصمیم دارم به هیچ موجودى از موجودات خداوند متعال جسارت نکنم... من از جملاتى که در حال عصبانیت به آقایان گفته ام عذر مى خواهم, شما مرا دعا کنید که بر نفس مسلط باشم... روزى به یکى از مستشکلین بحث به عنوان تعرض فرمودند: ((آقا مثل این که فهمشان را در منزلشان جا گذاشته اند, من که نمى توانم فهم را به ذهن آنها وارد کنم.)) وقتى ملاحظه فرمودند تعرض تندى بود, بى درنگ فرمودند: ((من که به این آقاى میرزا این طور عرض مى کنم, براى این است که از ایشان انتظار ندارم, چون من بارها از نظرات ایشان استفاده مى کنم.)) (16)

احترام شایان به مراجع تقلید
از ویژگى هاى حضرت امام ـ قدس سره ـ احترام شایان به مقام علم و دانش و اولیإ خدا بود. ایشان به مراجع جامع شرایط تقلید, احترام فوق العاده مى نمودند, غیبت آن ها را بسیار زشت دانسته, و در این خصوص حساسیت خاصى داشتند, در سال هاى 42 و 43 در نطق تاریخى خود طلاب را نصیحت کرده و به احترام و حفظ قداست مراجع فرا خواند و هشدار داد که مبادا با بى احترامى نسبت به مراجع تقلید, ولایت شما قطع گردد, و تا آن جا که در نطق دوم ذى حجه 1383 هـ.ق فرمود:
((من امروز دست مراجع را مى بوسم)) (17)
مرحوم حجه الاسلام والمسلمین سیدعباس مهرى مى گوید: پس از رحلت آیت الله العظمى حکیم, از کویت به نجف اشرف رفتم, شب عید غدیر به خانه امام وارد شدم دیدم تنها چراغ هاى معمولى بعضى اطاق ها روشن است و اصلا نشانه اى از جشن نیست, به امام عرض کردم, آقا مگر امشب شب عید غدیر نیست, آخر شما چراغ حجره تان را هم روشن نکرده اید. امام در پاسخ فرمود: ((مى دانید ما چه کسى را از دست داده ایم؟ ما (آیت الله)حکیم را از دست داده ایم؟ اقلا تا یک سال نباید احترام این شخصیت را حفظ کرد؟ آیا ما فرح و سرور داریم؟ بعد از رفتن آقاى حکیم ما مى توانیم خوشحالى داشته باشیم؟)) (18)
پس از پیروزى انقلاب, نام بعضى از شهرها که نامناسب بود عوض شد. مثلا نام شاهى در مازندران به نام قائم شهر تبدیل گردید. مردم شاهرود پیش خود نام این شهر را به ((امام شهر)) عوض نمودند, روزى چند نفر از علماى شاهرود به محضر امام امت (ره) رسیدند و در ضمن گفت و گو گفتند نام شهر ما نیز عوض شده است. حضرت امام فرمود: ((به احترام آیت الله شاهرودى (آیت الله العظمى سیدمحمود شاهرودى) که به این شهر منسوب است, بگذارید همین نام برقرار باشد.)) (19)
در سال 1341 ش به امام خبر رسیده بود که در بازار تهران به حضرت آیت الله العظمى سید احمد خوانسارى, از طرف وابستگان به دولت توهین شده است, بسیار ناراحت شده بود, براى چند نفر از علما پیام داده بود که ماجرا چنین است, و باید بر ضد دولت قیام کرد. آقاى توسلى مى گوید: شاه مى خواست به قم بیاید, چند نفر روحانى نما را به حضور مراجع قم فرستاده بود تا آن ها را راضى کنند که در حرم حضرت معصومه (س) با شاه ملاقات کنند, یکى از مراجع گفته بود ما تابع آیت الله خمینى هستیم, دیگرى گفته بود باید آقاى خمینى تصمیم بگیرد و... آن چند نفر روحانى به ناچار به محضر امام رسیدند تااز او تقاضاى ملاقات باشاه را کنند, قبل از گفت و گو امام به آن ها فرموده بود: از تهران چه خبر؟ آن ها پاسخ دادند: خبرى نیست. امام با تندى فرموده بود; ((چطور خبرى نیست که دیروز به حضرت آیت الله خوانسارى توهین شده است.)) وقتى که آن ها در برابر تندى مقتدرانه امام قرار گرفته بودند, جا خوردند و بى آن که تقاضاى خود را مطرح کنند, برخاستند و رفتند.

پیش بینى از قیام امام خمینى (ره)
از گفتنى هاى جالب این که: مرحوم آیت الحق اسوه عارفان سید على آقا قاضى(ره) استاد علامه طباطبایى صاحب المیزان که مى فرمود : ((ما هر چه در این مورد داریم از مرحوم قاضى داریم))(20) در عصر خود یگانه استاد اخلاق و سیر و سلوک بود و شاگردان برجسته اى تربیت کرد, و سرانجام در سال 1366 هـ.ق در نجف اشرف رحلت کرد, و مرقدش در وادى السلام نجف اشرف است.
آیت الله حاج شیخ عباس قوچانى وصى رسمى مرحوم آیت الحق سید على آقا قاضى, در اخلاق و سیر وسلوک مى فرمود: در نجف اشرف با مرحوم قاضى(ره) جلساتى داشتیم و غالبا افراد با هماهنگى به خدمت آقاى قاضى مى رسیدند, در یک جلسه ناگهانى سید جوانى وارد شد, مرحوم قاضى بحث را قطع کرد, و به آن سید جوان احترام شایان نمود, و آنگاه به آن سید فرمود: ((آقا سید روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد, باید مقاومت کرد, باید با جهل مبارزه کرد.)) این در حالى بود که هنوز زمزمه اى از انقلاب امام نبود, ما آن روز خیلى تعجب کردیم, ولى بعد از انقلاب فهمیدیم که مرحوم قاضى از چه جهت آن حرف ها را زد و به امام آن همه احترام شایان کرد.(21)

سخن درباره فضایل حضرت امام خمینى ـ قدس سره ـ بسیار است, به همین چند نمونه بسنده مى شود, به امید آن که از فرهنگ انسان ساز زندگى امام, درس هاى سازنده بیاموزیم, و با قدر دانى از جمهورى اسلامى و ولایت فقیه که از یادگارهاى آن بزرگمرد تکرارناپذیر تاریخ است, روح بلند او را شاد کنیم. نظر به اینکه این مقاله در مهر ماه (9مهر مطابق 20جمادى الثانى سالروز ولادت امام خمینى, صدمین سالگرد تولد این بزرگمرد) چاپ مى شود, و روز ولادتش مصادف با ولادت حضرت زهرا (س) است, به عنوان حسن ختام, این اشعار را اهدا مى کنم :
با هم مصادف است دو میلاد با شکوه
زاین افتخار غرق نشاط است روزگار
میلاد عصمت حق و میلاد روح حق
یعنى خمینى آیت محبوب کردگار
باشد چو مادر, این پسر آزاده و دلیر
با دستگاه ظلم و ستم نیست سازگار
جاوید باد نام خمینى به لوح دهر
همواره باد جلوه این مهر برقرار

پى نوشت ها:
1) پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 231.
2) صحیفه دل, ص 27و169.
3) نسإ (4) آیه 141.
4) منافقین (62) آیه 8.
5) سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى, ج 6,ص 153.
6 و7) پا به پاى آفتاب, ج4, ص42 و ص 206, حمید روحانى, بررسى و تحلیل نهضت امام خمینى, ج 1, ص 458 و460.
8) روزنامه اطلاعات, /19 /7 60.
9) غلامعلى رجایى, برداشت هایى از سیره امام خمینى, ص 112.
10) همان, ص 18 و19و21.
11) روزنامه اطلاعات ـ 16 /1/ 65.
12) مجله حضور, خرداد 70, شماره 1, ص 37.
13)برداشت هایى از سیره امام ,ص 65, 69,161.
14) همان, ص 34 و 35و 201.
15) روزنامه کیهان 1 / 9 / 66.
16) صحیفه دل, ص 139.
17) پا به پاى آفتاب, ج 4, ص 12 و13.
18) پا به پاى آفتاب, ج 4, ص 244.
19) نقل از یکى از علماى شاهرود.
20) یادنامه علامه طباطبایى, چاپ شفق, ص62.
21) کرامات معنوى, ص9, اسوه عارفان, تإلیف محمود طیار مراغى و صادق حسن زاده, ص92.

تبلیغات