علامه طباطبایى سرور اهل صفا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
علامه طباطبایى, پس از این که موضوعات مزبور را با تکیه بر آیات قرآن مورد بررسى قرار مى دهد به این موضوع مهم اشاره دارد که وقتى با عبادات و اعمال و کردار نیکو و راز و نیاز با کردگار یاد خدا در دل استوارشد, انسان در صف اهل یقین قرارگرفته وعده خدایى ((واعبد ربک حتى یإتیک الیقین)).(1) در حق وى عملى خواهد شد, در این هنگام است که درهاى ملکوت آسمان و زمین بر وى بازشده همه چیز را از آن حق خواهددید.
وى مى افزاید چنین شخصى در نخستین مرحله به ((توحیدافعالى)) مى رسد و این خصوصیت برایش مکشوف مى شود, عینا مشاهده خواهدکرد: خداست که جهان و هرچه را در آن است, مى گرداند و اسباب و عوامل بى شمار جهان آفرینش را که سرگرم فعالیت هاى گوناگونى هستند و حرکت هاى آنها باهمه صفتى که دارند اعم از اختیار با صفت اختیار و اضطرار باهمان صفت, همانا با دست تواناى وى در تابلو آفرینش نقاشى مى شود, اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه میان علت و معلول است همه ساخته و پرداخته اوست: ((ولله ملک السموات والارض)).(2)
علا مه طباطبایى به دنبال این توصیف عرفانى با دیدگاهى قرآنى کشف توحید اسمایى و صفاتى را بیان مى کند: پوینده چنین طریقى عینا مشاهده مى کند, هرصفت و کمالى که در این جهان پهناور خودنمایى مى کند و هر جمال و جلالى که مشاهده مى شود لمعه و شعاعى از منبع نور بى پایان حق است که از روزنه هاى گوناگون تابیده است: ((ولله الاسمإالحسنى)).(3)
ایشان افزوده اند: در مرحله سوم سالک این راه مشاهده خواهدکرد که این همه صفات گوناگون جلوه هایى از ذات نامتناهى و در حقیقت هم عین و هم عین ذات مى باشند:
((قل الله خالق کل شىء و هو الواحد القهار)).(4) اما این راه با درد عشق و سوز دل توإم مى باشد:
سوز جان و درد و غم باید بسى
تا درین ره بوکه گردى توکسى
من نخواهم جاه و مال و طمطراق
درد خواهم سوز عشق و اشتیاق
از عمل وز علم و زهدت سود نیست
جز شکست و نیستى بهبود نیست(5)
مرحوم علامه طباطبایى که خود هم در عرفان نظرى متجلى بود و هم در عرفان عملى متخلق و عرفان نظرى او را باید در بینش شهودى وى جستجو نمود, او وجود را لابه شرط واجب مى داند و دیگران را سراب و آن چه را در جهان مى بیند فیوضات الهى و تجلیات حق مشاهده مى کند, در مقام عمل آن بینش بلند, عقل عملى را به پرواز درآورد که حالات اخلاقى او را به شکوفایى کامل رسانید.
به نظر علامه عرفان صحیح در خدمت قرآن است و آن عرفانى که رو در روى قرآن واقع شود یک مشاهدات باطل و تخیلاتى بیش نمى باشد و معتقدبود بینش شهودى, اهل دل و پویندگان راه معنوى را به هدف نهایى خواهد رسانید.(6)
ولایت و حقایق عرفانى
علامه طباطبایى, شیفتگى خاصى نسبت به اهلبیت و ائمه طاهرین ـ صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین ـ داشت, وقتى نام مبارک یکى از این ستارگان درخشان بر زبانش جارى مى گشت اظهار تواضع و ادب در سیمایش مشهود مى شد و مقام آن بزرگواران را فوق تصور بشرى مى دانست و تضرع و خشوع وجدانى نسبت به آنان ابراز مى نمود و مقید بود در مجالس و محافلى که به مناسبت سالگرد ولادت یا شهادت ائمه(ع) برگزار مى شد, شرکت نماید و در اماکن زیارتى امامان وقتى وارد مى گردید حتى با وجود کهولت سن وکسالت, جمیع زوار را مى شکافت و با علاقه خود را به ضریح رسانیده و بر آن بوسه مى زد و توسل مى جست و در حل مسایل علمى و تفسیرى و رفع معضلات فلسفى از معنویت ارواح مطهر معصومین(ع) استمداد مى طلبید و مى فرمود: هر چه داریم از اهل بیت پیامبر(ص) داریم, گاهى که از محضر ایشان التماس دعایى درخواست مى شد, اظهار مى داشت بروید از ائمه(ع) بگیرید ما اینجا کاره اى نیستیم.(7) در واقع ولاى اهل بیت(ع) براى ایشان به منزله, یک شمع شب افروز شبستان زندگى بود و هرکس را که اندک بى مهرى نسبت به خاندان پیامبر و مقام ولایت داشت نمى پذیرفت.(8) از شهید مطهرى پرسیده بودند این همه تجلیل شما از علامه طباطبایى براى چیست؟ ایشان پاسخ داده بود: ((من فیلسوف و عارف بسیارى دیده ام و احترام من به ایشان جهت عالم بودنشان نیست, بلکه از این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بیت بوده و کسى است که روزه ماه رمضان خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه(س) افطار مى کرد)).(9)
علامه, این علاقه به اهل بیت را در بینش شهودى و حالات عرفانى بسیار موثر مى دانست و عقیده داشت: نمى شود که کسى عارف الهى باشد و صاحب ولایت نباشد و در آستانه اهلبیت سرفرود نیاورد و عتبه بوس آنان نباشد, چون واسطه فیض ولایت است , هر عارفى که مى خواهد به حالات معنوى راه یابد بدون ولایت به جایى نخواهد رسید و خود مرحوم علامه درکسب کمالات عرفانى و پژوهش هاى علمى این گونه بود و در تفسیرش بحث هاى روایى دارد و این حالت; یعنى جوامع روایى ما تفسیر قرآنند, وجود مبارک ائمه به اسرار و بطون قرآن آگاهى دارند و جناب علامه در کنار سفره ولایت و فانى در ولایت بود و در بحث هاى عرفانى, علوم اهلبیت را دخالت مى داد و رونق این علم را مدیون و مرهون دانش خاندان عصمت و طهارت مى دانست.
به نظر علامه, در میان صحابه رسول اکرم(ص) که نزدیک به دوازده هزارنفر آنها در کتب رجال ضبط و شناخته شده اند فقط حضرت على(ع) است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بى کرانى مشتمل است. در بین یاران و شاگردانش انسان هایى چون ((کمیل بن زیاد)), ((رشید هجرى)), ((میثم تمار)) و ((اویس قرن)) پیدا مى شوند که عامه عرفاى مسلمان آنها را پس از حضرت على(ع) در رإس سلسله خود قرارداده اند, کسان دیگرى که درقرن دوم هجرى به وجود آمدند ونزد مردم به زهاد و اولیاى حق, و انسان هاى وارسته موسوم بودند. ارتباط معنوى ـ تربیتى خود را با حضرت على(ع) و یارانش از نظر دورنمى داشتند.
علا مه طباطبایى نقطه اوج و گسترش و اقتدار عرفان و تصوف را در قرن هفتم هجرى دانسته و خاطر نشان نموده است: ((اکثریت مشایخ عرفان که نام هایشان در تذکره ها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن داشته اند و طریقت به شکلى که امروز مشاهده مى کنیم یادگار آنان مى باشد, اگرچه برخى از آداب و رسوم شان به شیعه نیز سرایت نموده است)).(10)
ایشان فرموده اند: ((یکى از بهترین شواهدى که دلالت دارد بر این که ظهور این طائفه از تعلیم و تربیت (عارفان) ـ که درحدود بیست و پنج سلسله کلى مى باشد و هر سلسله منشعب به سلسله هاى فرعى متعدد دیگرى است ـ به استثناى یک طایفه, سلسله طریقت و ارشاد خود را, به پیشواى اول شیعه, منتسب مى سازند. دلیل ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به واسطه مفاسد و معایبى که در میان این طایفه شیوع پیداکرده اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل بدکان دارى نمائیم)).(11)
همان گونه که اشاره گردید علامه طباطبایى معلومات عرفانى را ملهم از معارف اهل بیت (ع) مى داند و از سوى دیگر تاثیر این دانسته ها و به عبارت بهتر کشف و شهودها را در فهم مقام ولایت و مبانى اعتقادى تشیع تإیید مى کند, ولى این که فرهنگ اهلبیت(ع) بر اثر این دسته از علوم یا تحت تإثیر مبانى تربیتى آنها تحول پذیرد و تغییرات و دگرگونى هایى در این مجموعه استوار, صورت پذیرد مردود مى داند و حقایقى را که انسان از این طریق به دست مىآورد در مقابل علوم اهل بیت نسبى دانسته و مى افزاید این مبانى هرگز دستخوش تغییر و تحول نمى شوند همان گونه که اصول معارف چون مبدإ و معاد و اصول عقلى نظیر حسن عدل و قبح ظلم از هر گونه دگرگونى مصونند.(12)
این فیلسوف وارسته التزام عملى به روایات موثق منقول از اهلبیت را همچون التزام به آیات قرآنى در اصول دین و تعبد در معارف وحى را ضرورى دانسته, ولى در عین حال استفاده از منابع روایى و فرهنگ اهل عصمت را بدون استفاده از محصولات عقلى و شهودى مورد نقد قرار مى دهد.(13)
طریقت و شریعت
به نظر علامه طباطبایى چون پیروان مسالک عرفانى غالبا در محیط تسنن زندگى مى نمودند و طریقه اى جز همان راه تسنن تصور نمى نمودند, وقتى براى بار اول به مکتب معنوى اهل بیت(ع) اتصال یافتند و با الهامى که از فروغ معنوى نخستین امام شیعه گرفتند, هرگز برایشان باورکردنى نبود و حتى به ذهنشان هم خطور نمى کرد که رهبر معنوى که خود یکى از خلفاى اربعه و جانشین گذشتگان خود مى باشد در معارف اعتقادى و عملى اسلام نظرى به غیب و معنویت ناشى از حالات عرفانى داشته باشد, از این جهت از معارف امیرمومنان(ع) و نظریات عارفانه ایشان دست کشیده و با همان توشه عمومى, راه سیر و سلوک را پیش گرفتند!؟
اتخاذ چنین تصمیمى موجب آن شد تا برخى از متون اعتقادى آنان مانع آن گردد تا یک سلسله حقایق پاک برایشان کشف شود و روح تشیع که به کتاب هاى عرفانى آنان دمیده شده; همچون روحى است که در پیکرى رنجور و گرفتار آفت و بلا جاى گزیند و قادر نباشد برخى از کمالات درونى خود را بروز دهد.
از طرف دیگر به دلیل چنین رویکردى موفق نشدند طریقه معرفت نفس و تصفیه باطن را از بیانات شرع استفاده نموده و دستورهاى کافى راه را از منابع کتاب و سنت دریافت کنند, لذا به دلیل برآوردن نیازهاى مراحل مختلف سیر و سلوک, از سوى مشایخ طریقت دستورهایى صادر و رویه هایى اخذ شد که در میان فرمان هاى شرعى اسلام سابقه نداشت و کم کم به این جا رسیدند که طریقه عرفانى در عین این که براى معرفت حق و رسیدن به حالات معنوى مورد قبول خدا و رسول است, ولى در شرع اسلام دستورهایى ندارد. در آغاز, این عقیده از شرعیات فاصله کمى گرفت, ولى چون راه کج بود روز به روز بر جدایى طریقت از شریعت افزوده شد تا آن که این دو مقابل یکدیگر قرار گرفتند و عبادات اسلامى, تزکیه و تهذیب نفس از راه عبودیت به شاهد بازى و حلقه هاى نى و دف و ترانه هاى پرهیجان و رقص و وجد تبدیل شد. علامه طباطبایى, پس از تشریح دلیل جدایى و تقابل شریعت و طریقت مى افزاید:
((جمعى از سلاطین و اولیاى دولت و توانگران و اهل نعمت که فطرتا به معنویات علاقه مند بودند و از طرف دیگر از لذائذ مادى نمى توانستند دل بکنند, سر سپرده این طایفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممکن را نسبت به مشایخ قوم بذل مى کردند که این خود یکى از بذرهاى فساد بود که در میان جماعت نشو و نما مى کرد. بالاخره عرفان به معناى حقیقت خود ـ خداشناشى یا معادشناسى ـ از میان قوم رخت بربسته به جاى آن جز گدایى و دریوزه و افیون و چرس و بنگ و غزلخوانى, چیزى نماند)).(14)
از دیدگاه این عارف والامقام, چنین نهج پرآفت و جدا شده از شرع و مباحث عبادى به اهل طریقت شیعه نیز راه یافت و همان گونه که روش عمومى اجتماعى اکثر که از سیرت جاریه زمان رسول الله(ص) منحرف شده بود, شیعه را تحت الشعاع قرار داد و نگذاشت سیرت نبى اکرم(ص) را پس از استقلال در میان جمعیت متشکل خود, اجرا و عملى سازد. ایشان به این واقعیت اشاره کرده اند که به دلیل این وضع ناگوار سلیقه هاى علمى که شیعه با آن همه بار معنوى و سهولت و روانى از ائمه اهل بیت(ع) اخذ کرده بود, در مدت زمانى کوتاه تحت تإثیر سلیقه هاى مشایخ صوفى قرار گرفت و طریقه عرفان دچار رنگ هاى نامطبوع و علف هاى هرزى گشت.(15)
ایشان ضمن آن که طریق سیر معنوى و معرفت نفس را در صورت صحت, راه روشنى براى خداشناسى و ارتباط با دنیاى غلب مى داند و بر این باور است که چنین طریقى در خور فهم عمومى نبوده و براى گروهى خاص عملى مى گردد, اما چنین نمى بیند که از بیان و تعلیم این راه صرف نظر شود و در دستورهاى شرعى افراد این طریق شناخت, از انجام تکالیف دینى و مقررات شرعى معاف شوند یا خود براى پیمودن این راه نسخه هایى تجویز کرده و مقررات جعل کنند, به نظر علامه طباطبایى بیانات دینى و معارف قرآنى به گونه اى تنظیم شده اند که براى تمامى طبقات بر حسب قدرت درک و سطح سواد و معلومات قابل استفاده بوده و هر کس به فراخور حال خویش و طبق ظرفیت خود از آنها بهره مند مى گردد و این که حضرت محمد(ص) فرموده است: ما گروه انبیإ با انسان ها به میزان خردشان سخن مى گوییم; ناظر بر این معناست و بدین مفهوم است که هر کس بر حسب توان فهم و درکش خطابى ویژه دارد.
علامه طباطبایى, براى روشن شدن این موضوع مى نویسد: ((هرگز متصور نیست که حکیم على الاطلاق راه شریعت را که در همه جا راه خود معرفى نموده اراده نکند و به جاى آن به راهى که هرگز بیان نکرده است و براى مردم مجهول است دعوت نماید و بر تقدیر این که راه شریعت را اراده کرده باشد و این همه اصرار را در سلوک آن کند, هر راهى که پیمودن آن مستلزم اهمال یا الغإ راه شریعت یا بخش هایى از راه شریعت باشد, راه خدا نیست...
...دین حنیف اسلام انسان را در حال اجتماع پرورش مى دهد و یک رشته رفتار و گفتارى را که نسبت به موقعیت تکوینى آن زیان بخش است, تحریم کرده است و یک سلسله از اعمال و افعال را که نظر به زندگى جاوید انسان نافع و سودمند است, ایجاب نموده, دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است و در هر حال هیچ گونه تمیز فردى در اسلام منظور نشده است و به هیچ یک از طبقات مردم, اجازه داده نشده, روشى در زندگى انتخاب کنند یا به اعمال و افعال خاصى بپردازند که بیرون از روش هاى عمومى اسلام باشد. زندگى انفرادى اختیار کنند یا از کسب و کار سر باز زنند یا پاره اى از واجبات را از حق شاغل دانسته به ترک آنها بکوشند, یا برخى از محرمات را مانند معشوق بازى و باده گسارى و پرده درى را وسیله وصول به حق و شرط سیر و سلوک قرار دهند, یا آبروریزى و گدایى و هرگونه سبک وزنى را از اسباب تهذیب اخلاق نفس بشمارند...)).(16)
البته منظور علامه در این بحث از مخالفت هاى دینى آن دسته از گناهانى نیست که افرادى از جامعه به دلیل سستى عقیده و بى اعتنایى به مقررات مذهبى مرتکب مى شوند و در پایان مباحث یاد شده خود افزوده اند:
((مراد ما, یک رشته کردارها و رفتارهاى بیرون از مجراى شریعت اسلامى است که در سلسله هاى مختلف عرفان, جزء طریقت قرار گرفته است)).(17)
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آیه 57. 2 ) جاثیه (45) آیه 27. 3 ) اعراف (7) آیه 180. 4 ) مإخوذ و اقتباس از کتاب محمد در آئینه اسلام, علامه طباطبایى, ص 44.ـ40 5 ) شمس الدین محمد اسیرى لاهیجى, اسرار الشهود, تصحیح و مقدمه سید على آل داوود, ص15. 6 ) برگرفته از سخنان آیه الله جوادى آملى در بیان حالات علامه طباطبایى, مندرج در مجله شاهد شماره48, ص15. 7 ) یادها و یادگارها (خاطراتى از علامه طباطبایى) تهیه و تنظیم على تاجینى, ص92 و 93. 8 ) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 9, ص69. 9 ) مجله پیام انقلاب, شماره 123, 9 آبان 1363. 10 ) شیعه در اسلام, ص63. 11 ) رسالت تشیع در دنیاى امروز, ص99. 12 ) نک: المیزان ج4, ص119. 13 ) در این مورد رجوع کنید به تفسیر المیزان ذیل آیه 19 سوره مائده. 14 ) رسالت تشیع, ص102. 15 ) همان, ص103. 16 ) همان, ص106. 17 ) همان, ص109.
وى مى افزاید چنین شخصى در نخستین مرحله به ((توحیدافعالى)) مى رسد و این خصوصیت برایش مکشوف مى شود, عینا مشاهده خواهدکرد: خداست که جهان و هرچه را در آن است, مى گرداند و اسباب و عوامل بى شمار جهان آفرینش را که سرگرم فعالیت هاى گوناگونى هستند و حرکت هاى آنها باهمه صفتى که دارند اعم از اختیار با صفت اختیار و اضطرار باهمان صفت, همانا با دست تواناى وى در تابلو آفرینش نقاشى مى شود, اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه میان علت و معلول است همه ساخته و پرداخته اوست: ((ولله ملک السموات والارض)).(2)
علا مه طباطبایى به دنبال این توصیف عرفانى با دیدگاهى قرآنى کشف توحید اسمایى و صفاتى را بیان مى کند: پوینده چنین طریقى عینا مشاهده مى کند, هرصفت و کمالى که در این جهان پهناور خودنمایى مى کند و هر جمال و جلالى که مشاهده مى شود لمعه و شعاعى از منبع نور بى پایان حق است که از روزنه هاى گوناگون تابیده است: ((ولله الاسمإالحسنى)).(3)
ایشان افزوده اند: در مرحله سوم سالک این راه مشاهده خواهدکرد که این همه صفات گوناگون جلوه هایى از ذات نامتناهى و در حقیقت هم عین و هم عین ذات مى باشند:
((قل الله خالق کل شىء و هو الواحد القهار)).(4) اما این راه با درد عشق و سوز دل توإم مى باشد:
سوز جان و درد و غم باید بسى
تا درین ره بوکه گردى توکسى
من نخواهم جاه و مال و طمطراق
درد خواهم سوز عشق و اشتیاق
از عمل وز علم و زهدت سود نیست
جز شکست و نیستى بهبود نیست(5)
مرحوم علامه طباطبایى که خود هم در عرفان نظرى متجلى بود و هم در عرفان عملى متخلق و عرفان نظرى او را باید در بینش شهودى وى جستجو نمود, او وجود را لابه شرط واجب مى داند و دیگران را سراب و آن چه را در جهان مى بیند فیوضات الهى و تجلیات حق مشاهده مى کند, در مقام عمل آن بینش بلند, عقل عملى را به پرواز درآورد که حالات اخلاقى او را به شکوفایى کامل رسانید.
به نظر علامه عرفان صحیح در خدمت قرآن است و آن عرفانى که رو در روى قرآن واقع شود یک مشاهدات باطل و تخیلاتى بیش نمى باشد و معتقدبود بینش شهودى, اهل دل و پویندگان راه معنوى را به هدف نهایى خواهد رسانید.(6)
ولایت و حقایق عرفانى
علامه طباطبایى, شیفتگى خاصى نسبت به اهلبیت و ائمه طاهرین ـ صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین ـ داشت, وقتى نام مبارک یکى از این ستارگان درخشان بر زبانش جارى مى گشت اظهار تواضع و ادب در سیمایش مشهود مى شد و مقام آن بزرگواران را فوق تصور بشرى مى دانست و تضرع و خشوع وجدانى نسبت به آنان ابراز مى نمود و مقید بود در مجالس و محافلى که به مناسبت سالگرد ولادت یا شهادت ائمه(ع) برگزار مى شد, شرکت نماید و در اماکن زیارتى امامان وقتى وارد مى گردید حتى با وجود کهولت سن وکسالت, جمیع زوار را مى شکافت و با علاقه خود را به ضریح رسانیده و بر آن بوسه مى زد و توسل مى جست و در حل مسایل علمى و تفسیرى و رفع معضلات فلسفى از معنویت ارواح مطهر معصومین(ع) استمداد مى طلبید و مى فرمود: هر چه داریم از اهل بیت پیامبر(ص) داریم, گاهى که از محضر ایشان التماس دعایى درخواست مى شد, اظهار مى داشت بروید از ائمه(ع) بگیرید ما اینجا کاره اى نیستیم.(7) در واقع ولاى اهل بیت(ع) براى ایشان به منزله, یک شمع شب افروز شبستان زندگى بود و هرکس را که اندک بى مهرى نسبت به خاندان پیامبر و مقام ولایت داشت نمى پذیرفت.(8) از شهید مطهرى پرسیده بودند این همه تجلیل شما از علامه طباطبایى براى چیست؟ ایشان پاسخ داده بود: ((من فیلسوف و عارف بسیارى دیده ام و احترام من به ایشان جهت عالم بودنشان نیست, بلکه از این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بیت بوده و کسى است که روزه ماه رمضان خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه(س) افطار مى کرد)).(9)
علامه, این علاقه به اهل بیت را در بینش شهودى و حالات عرفانى بسیار موثر مى دانست و عقیده داشت: نمى شود که کسى عارف الهى باشد و صاحب ولایت نباشد و در آستانه اهلبیت سرفرود نیاورد و عتبه بوس آنان نباشد, چون واسطه فیض ولایت است , هر عارفى که مى خواهد به حالات معنوى راه یابد بدون ولایت به جایى نخواهد رسید و خود مرحوم علامه درکسب کمالات عرفانى و پژوهش هاى علمى این گونه بود و در تفسیرش بحث هاى روایى دارد و این حالت; یعنى جوامع روایى ما تفسیر قرآنند, وجود مبارک ائمه به اسرار و بطون قرآن آگاهى دارند و جناب علامه در کنار سفره ولایت و فانى در ولایت بود و در بحث هاى عرفانى, علوم اهلبیت را دخالت مى داد و رونق این علم را مدیون و مرهون دانش خاندان عصمت و طهارت مى دانست.
به نظر علامه, در میان صحابه رسول اکرم(ص) که نزدیک به دوازده هزارنفر آنها در کتب رجال ضبط و شناخته شده اند فقط حضرت على(ع) است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بى کرانى مشتمل است. در بین یاران و شاگردانش انسان هایى چون ((کمیل بن زیاد)), ((رشید هجرى)), ((میثم تمار)) و ((اویس قرن)) پیدا مى شوند که عامه عرفاى مسلمان آنها را پس از حضرت على(ع) در رإس سلسله خود قرارداده اند, کسان دیگرى که درقرن دوم هجرى به وجود آمدند ونزد مردم به زهاد و اولیاى حق, و انسان هاى وارسته موسوم بودند. ارتباط معنوى ـ تربیتى خود را با حضرت على(ع) و یارانش از نظر دورنمى داشتند.
علا مه طباطبایى نقطه اوج و گسترش و اقتدار عرفان و تصوف را در قرن هفتم هجرى دانسته و خاطر نشان نموده است: ((اکثریت مشایخ عرفان که نام هایشان در تذکره ها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن داشته اند و طریقت به شکلى که امروز مشاهده مى کنیم یادگار آنان مى باشد, اگرچه برخى از آداب و رسوم شان به شیعه نیز سرایت نموده است)).(10)
ایشان فرموده اند: ((یکى از بهترین شواهدى که دلالت دارد بر این که ظهور این طائفه از تعلیم و تربیت (عارفان) ـ که درحدود بیست و پنج سلسله کلى مى باشد و هر سلسله منشعب به سلسله هاى فرعى متعدد دیگرى است ـ به استثناى یک طایفه, سلسله طریقت و ارشاد خود را, به پیشواى اول شیعه, منتسب مى سازند. دلیل ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به واسطه مفاسد و معایبى که در میان این طایفه شیوع پیداکرده اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل بدکان دارى نمائیم)).(11)
همان گونه که اشاره گردید علامه طباطبایى معلومات عرفانى را ملهم از معارف اهل بیت (ع) مى داند و از سوى دیگر تاثیر این دانسته ها و به عبارت بهتر کشف و شهودها را در فهم مقام ولایت و مبانى اعتقادى تشیع تإیید مى کند, ولى این که فرهنگ اهلبیت(ع) بر اثر این دسته از علوم یا تحت تإثیر مبانى تربیتى آنها تحول پذیرد و تغییرات و دگرگونى هایى در این مجموعه استوار, صورت پذیرد مردود مى داند و حقایقى را که انسان از این طریق به دست مىآورد در مقابل علوم اهل بیت نسبى دانسته و مى افزاید این مبانى هرگز دستخوش تغییر و تحول نمى شوند همان گونه که اصول معارف چون مبدإ و معاد و اصول عقلى نظیر حسن عدل و قبح ظلم از هر گونه دگرگونى مصونند.(12)
این فیلسوف وارسته التزام عملى به روایات موثق منقول از اهلبیت را همچون التزام به آیات قرآنى در اصول دین و تعبد در معارف وحى را ضرورى دانسته, ولى در عین حال استفاده از منابع روایى و فرهنگ اهل عصمت را بدون استفاده از محصولات عقلى و شهودى مورد نقد قرار مى دهد.(13)
طریقت و شریعت
به نظر علامه طباطبایى چون پیروان مسالک عرفانى غالبا در محیط تسنن زندگى مى نمودند و طریقه اى جز همان راه تسنن تصور نمى نمودند, وقتى براى بار اول به مکتب معنوى اهل بیت(ع) اتصال یافتند و با الهامى که از فروغ معنوى نخستین امام شیعه گرفتند, هرگز برایشان باورکردنى نبود و حتى به ذهنشان هم خطور نمى کرد که رهبر معنوى که خود یکى از خلفاى اربعه و جانشین گذشتگان خود مى باشد در معارف اعتقادى و عملى اسلام نظرى به غیب و معنویت ناشى از حالات عرفانى داشته باشد, از این جهت از معارف امیرمومنان(ع) و نظریات عارفانه ایشان دست کشیده و با همان توشه عمومى, راه سیر و سلوک را پیش گرفتند!؟
اتخاذ چنین تصمیمى موجب آن شد تا برخى از متون اعتقادى آنان مانع آن گردد تا یک سلسله حقایق پاک برایشان کشف شود و روح تشیع که به کتاب هاى عرفانى آنان دمیده شده; همچون روحى است که در پیکرى رنجور و گرفتار آفت و بلا جاى گزیند و قادر نباشد برخى از کمالات درونى خود را بروز دهد.
از طرف دیگر به دلیل چنین رویکردى موفق نشدند طریقه معرفت نفس و تصفیه باطن را از بیانات شرع استفاده نموده و دستورهاى کافى راه را از منابع کتاب و سنت دریافت کنند, لذا به دلیل برآوردن نیازهاى مراحل مختلف سیر و سلوک, از سوى مشایخ طریقت دستورهایى صادر و رویه هایى اخذ شد که در میان فرمان هاى شرعى اسلام سابقه نداشت و کم کم به این جا رسیدند که طریقه عرفانى در عین این که براى معرفت حق و رسیدن به حالات معنوى مورد قبول خدا و رسول است, ولى در شرع اسلام دستورهایى ندارد. در آغاز, این عقیده از شرعیات فاصله کمى گرفت, ولى چون راه کج بود روز به روز بر جدایى طریقت از شریعت افزوده شد تا آن که این دو مقابل یکدیگر قرار گرفتند و عبادات اسلامى, تزکیه و تهذیب نفس از راه عبودیت به شاهد بازى و حلقه هاى نى و دف و ترانه هاى پرهیجان و رقص و وجد تبدیل شد. علامه طباطبایى, پس از تشریح دلیل جدایى و تقابل شریعت و طریقت مى افزاید:
((جمعى از سلاطین و اولیاى دولت و توانگران و اهل نعمت که فطرتا به معنویات علاقه مند بودند و از طرف دیگر از لذائذ مادى نمى توانستند دل بکنند, سر سپرده این طایفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممکن را نسبت به مشایخ قوم بذل مى کردند که این خود یکى از بذرهاى فساد بود که در میان جماعت نشو و نما مى کرد. بالاخره عرفان به معناى حقیقت خود ـ خداشناشى یا معادشناسى ـ از میان قوم رخت بربسته به جاى آن جز گدایى و دریوزه و افیون و چرس و بنگ و غزلخوانى, چیزى نماند)).(14)
از دیدگاه این عارف والامقام, چنین نهج پرآفت و جدا شده از شرع و مباحث عبادى به اهل طریقت شیعه نیز راه یافت و همان گونه که روش عمومى اجتماعى اکثر که از سیرت جاریه زمان رسول الله(ص) منحرف شده بود, شیعه را تحت الشعاع قرار داد و نگذاشت سیرت نبى اکرم(ص) را پس از استقلال در میان جمعیت متشکل خود, اجرا و عملى سازد. ایشان به این واقعیت اشاره کرده اند که به دلیل این وضع ناگوار سلیقه هاى علمى که شیعه با آن همه بار معنوى و سهولت و روانى از ائمه اهل بیت(ع) اخذ کرده بود, در مدت زمانى کوتاه تحت تإثیر سلیقه هاى مشایخ صوفى قرار گرفت و طریقه عرفان دچار رنگ هاى نامطبوع و علف هاى هرزى گشت.(15)
ایشان ضمن آن که طریق سیر معنوى و معرفت نفس را در صورت صحت, راه روشنى براى خداشناسى و ارتباط با دنیاى غلب مى داند و بر این باور است که چنین طریقى در خور فهم عمومى نبوده و براى گروهى خاص عملى مى گردد, اما چنین نمى بیند که از بیان و تعلیم این راه صرف نظر شود و در دستورهاى شرعى افراد این طریق شناخت, از انجام تکالیف دینى و مقررات شرعى معاف شوند یا خود براى پیمودن این راه نسخه هایى تجویز کرده و مقررات جعل کنند, به نظر علامه طباطبایى بیانات دینى و معارف قرآنى به گونه اى تنظیم شده اند که براى تمامى طبقات بر حسب قدرت درک و سطح سواد و معلومات قابل استفاده بوده و هر کس به فراخور حال خویش و طبق ظرفیت خود از آنها بهره مند مى گردد و این که حضرت محمد(ص) فرموده است: ما گروه انبیإ با انسان ها به میزان خردشان سخن مى گوییم; ناظر بر این معناست و بدین مفهوم است که هر کس بر حسب توان فهم و درکش خطابى ویژه دارد.
علامه طباطبایى, براى روشن شدن این موضوع مى نویسد: ((هرگز متصور نیست که حکیم على الاطلاق راه شریعت را که در همه جا راه خود معرفى نموده اراده نکند و به جاى آن به راهى که هرگز بیان نکرده است و براى مردم مجهول است دعوت نماید و بر تقدیر این که راه شریعت را اراده کرده باشد و این همه اصرار را در سلوک آن کند, هر راهى که پیمودن آن مستلزم اهمال یا الغإ راه شریعت یا بخش هایى از راه شریعت باشد, راه خدا نیست...
...دین حنیف اسلام انسان را در حال اجتماع پرورش مى دهد و یک رشته رفتار و گفتارى را که نسبت به موقعیت تکوینى آن زیان بخش است, تحریم کرده است و یک سلسله از اعمال و افعال را که نظر به زندگى جاوید انسان نافع و سودمند است, ایجاب نموده, دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است و در هر حال هیچ گونه تمیز فردى در اسلام منظور نشده است و به هیچ یک از طبقات مردم, اجازه داده نشده, روشى در زندگى انتخاب کنند یا به اعمال و افعال خاصى بپردازند که بیرون از روش هاى عمومى اسلام باشد. زندگى انفرادى اختیار کنند یا از کسب و کار سر باز زنند یا پاره اى از واجبات را از حق شاغل دانسته به ترک آنها بکوشند, یا برخى از محرمات را مانند معشوق بازى و باده گسارى و پرده درى را وسیله وصول به حق و شرط سیر و سلوک قرار دهند, یا آبروریزى و گدایى و هرگونه سبک وزنى را از اسباب تهذیب اخلاق نفس بشمارند...)).(16)
البته منظور علامه در این بحث از مخالفت هاى دینى آن دسته از گناهانى نیست که افرادى از جامعه به دلیل سستى عقیده و بى اعتنایى به مقررات مذهبى مرتکب مى شوند و در پایان مباحث یاد شده خود افزوده اند:
((مراد ما, یک رشته کردارها و رفتارهاى بیرون از مجراى شریعت اسلامى است که در سلسله هاى مختلف عرفان, جزء طریقت قرار گرفته است)).(17)
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آیه 57. 2 ) جاثیه (45) آیه 27. 3 ) اعراف (7) آیه 180. 4 ) مإخوذ و اقتباس از کتاب محمد در آئینه اسلام, علامه طباطبایى, ص 44.ـ40 5 ) شمس الدین محمد اسیرى لاهیجى, اسرار الشهود, تصحیح و مقدمه سید على آل داوود, ص15. 6 ) برگرفته از سخنان آیه الله جوادى آملى در بیان حالات علامه طباطبایى, مندرج در مجله شاهد شماره48, ص15. 7 ) یادها و یادگارها (خاطراتى از علامه طباطبایى) تهیه و تنظیم على تاجینى, ص92 و 93. 8 ) مجله نور علم, دوره سوم, شماره 9, ص69. 9 ) مجله پیام انقلاب, شماره 123, 9 آبان 1363. 10 ) شیعه در اسلام, ص63. 11 ) رسالت تشیع در دنیاى امروز, ص99. 12 ) نک: المیزان ج4, ص119. 13 ) در این مورد رجوع کنید به تفسیر المیزان ذیل آیه 19 سوره مائده. 14 ) رسالت تشیع, ص102. 15 ) همان, ص103. 16 ) همان, ص106. 17 ) همان, ص109.