موضع منفى امام على(ع) در برابر فرصت طلبان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
((سکوت بیست و پنج ساله)) مولا على(ع) از فصول فوق العاده درخشان سیره حضرت است. ورق, ورق زندگى آن حضرت برگ هاى زرین تفاخر على(ع) است لیکن این فصل از آن رو که تجلى بارز فتح مولا در مبارزه با ((جهاد نفس)) است, شایسته تإمل و درنگ بیش تر و الهام گرفتن است. بى تردید على آن گاه که در بدر و احد و... شمشیر مى زد, هم فاتح جهاد اکبر بود و هم فاتح جهاد اصغر. اما در وضعیتى که خود از آن, به ((همچون استخوان در گلو)), ((خاشاک در چشم)) ((همانند تیزى شمشیر بر قلب)) توصیف کرد, سکوت کردن,(1) قهرمانى همچون على(ع) را مى طلبد که این همه رنج را تحمل کند و او با تحمل بیست و پنج ساله این خون جگر به همه پیروان راه حق آموخت که کمال و قرب به حضرت دوست, در سایه فتح در میدان ((جهاد اکبر)) است که در آن صورت هم دشمنان بیرون تار و مار مى شوند, و هم دشمن درون!! در این دوره از سیره حضرت, کاوش گر نقاد به سوالاتى بر مى خورد که جواب بعضى از آنها از تاریخ به وضوح بیان نکرده است:
صد و بیست هزار نفرى که در غدیر خم با مولا بیعت کردند, چرا در جریان سیاسى بعد از پیامبر حضور نداشتند؟ درست است تعدادى از آنها اهل مدینه نبودند, اما ((مدنى))ها هم کم نبودند!! چرا در برابر انحراف صریح از فرمان پیامبر سکوت کردند؟
آیا فریادى برنخاست یا فریادهاى اعتراض در سینه خفه شد؟ قدر مسلم این است که سکوت خواص (یعنى آنان که هم على(ع) را مى شناختند, هم از فضائل برجسته مولى مطلع بودند, هم در طول عمر پیامبر عنایت فوق العاده پیامبر را به على دیدند, هم در صحنه غدیر حاضر بودند و هم از اهداف غوغا سالاران واقف بودند) گناه بزرگى بود که باید تا قیامت, جهان اسلام تاوان آن را بپردازد!!
مگر امام على(ع) کانون فضائل و کمالات نبود؟ مگر پیامبر بارها در مورد او نفرموده بود: ((إنا مدینه العلم و على بابها; من شهر علمم علیم در است))! چرا در این ربع قرن تنها قضاوت ها و مطالبى از حضرت باقى مانده که دستگاه خلافت از آن عاجز مى شده, سرانجام مولا حلا ل مشکل بوده است؟ چرا از این چشمه جوشان معارف الهى اندکى به یادگار مانده است و همان اندک نوعا یادگار دوره حکومت حضرت است؟ چرا؟ آیا در این مدت مولا تحت نظر بوده و مردم از آمد و رفت با آن حضرت بیم داشتند؟ که این مطلب از آنان که سیاستشان, سیاست ((مشتآهنین)) بود بعید نیست!! یا آن که فضا را به گونه اى ساخته بودند که مردم بى اعتنا شده بودند؟!
بودند: آن چنان که ((ابن ابى الحدید)) مى گوید تا فاطمه(س) زنده بود مردم اقبال به على(ع) داشتند: ((فلما توفیت فاطمه انصرفت وجوه الناس عن على;(2) وقتى فاطمه وفات یافت مردم از على(ع) رویگردان شدند))؟
و یا آن که مردم هم چنان با حضرت آمد و رفت داشته و همان گونه که از فرزندش امامان معصوم, مى پرسیدند, مىآموختند, بهره مى بردند, روایت مى کردند از او نیز آموختند و روایت کردند, لیکن سیاست ضد فرهنگى حدود صد ساله ((منع تدوین حدیث)) این آثار ارزشمند را از بین برده است؟!
تاریخ این سوالات را به وضوح پاسخ نگفته است, ولى در همین ((سکوت تاریخ)) به این نتیجه قطعى مى توان رسید که: على گمنام ترین و مظلوم ترین سرباز فداکار اسلام است.
مسجد کوفه تو در روز جزا شاهد باش
من که معصوم ترم از همه مظلوم ترم!
به هر حال این فصل, فصل سراسر افتخار على(ع) است, حضرت در این دوره مجموعا چهار مرحله را طى کرد:
اول: مبارزه با فرصت طلبان;
دوم: تلاش براى بازگرداندن خلافت در مسیرى که پیامبر(ص) قرار داده بود;
سوم: آتش بس, سکوت;
چهارم: حل مشکلات فرهنگى, سیاسى, قضایى, نظامى جهان اسلام تا آن جا که به حفظ کیان اسلام مربوط مى شد.
1ـ موضع منفى در برابر فرصت طلبان
اولین موضع حضرت در این دوره, موضع منفى حضرت در برابر فرصت طلبان است. در همان ساعات اولیه مسإله ((سقیفه)) کسانى به سرعت خود را به مولا رساندند, موضوع را به حضرت خبر دادند و خواهان عکس العمل سریع در این زمینه بودند, برخى را انگیزه هاى قومیت گرایى به این پیشنهاد کشاند و برخى دیگر را انگیزه فرصت طلبى! از اینان ((ابوسفیان)) است; او که تا دیروز از سران جبهه کفر و از آتش افروزان جنگ ها علیه پیغمبر(ص) بود و در ماجراى فتح مکه با دیدن اقتدار اسلام وادار به تسلیم شد و به ظاهر مسلمان گشت ـ ولى بى تردید او از مصادیق این آیه است که ((قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم;(3) عرب هاى بادیه نشین گفتند ایمان آورده ایم بگو شما ایمان نیاورده اید, ولى بگویید اسلام آوردیم (یا تسلیم شده ایم) اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است...)).
او با آن سابقه سیاه در این ماجرا خود را از هواداران پر و پا قرص مولا جلوه داد و به سرعت سراغ حضرت آمد, اشعارى سرود از جمله آن که :
بنى هاشم لاتطعمو الناس فیکم
و لا سیما تیم ابن مره او عدى
فما الامر الا فیکم و الیکم
و لیس لها الا ابو حسن على;(4)
فرزندان هاشم! با سکوتتان مردم را به طمع واندارید, به ویژه قبیله هاى تیم (قبیله ابى بکر) و عدى (قبیله عمر)!
امر خلافت مربوط به شما و به سوى شماست و براى آن جز على کسى شایستگى ندارد)).
او به حضرت گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم!! و دست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم که هرگاه من با تو بیعت کنم, احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت برنمى خیزد و اگر فرزندان عبدمناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مى پذیرند.
مولا مى دانست که خاستگاه این سخنان ((فرصت طلبى و نفاق)) است. حضرت مى دانست که این زخم خوردگان در پى آنند تا از آب گل آلود ماهى بگیرند! امام به خوبى نیت شوم او را خوانده بود; همان که ابوسفیان تصریح کرده بود که: ((انى لارى عجاجه لایطفوها الا الدم;(5) توفانى مى بینم که جز خون چیز دیگرى نمى تواند آن را خاموش سازد))!!
امام با این بینش الهى دست رد بر این پیشنهاد زد:
مدعى خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
و فرمود: ((ما اردت بهذا الا الفتنه و انک والله طالما بغیت للاسلام شرا لاحاجه لنا فى نصیحتک;(6) تو جز فتنه و آشوب هدف دیگرى ندارى, تو مدت ها بدخواه اسلام بودى ما را به نصیحت تو نیازى نیست))!
در سخنى دیگر آمده حضرت فرمود: تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم.(7)
امام على(ع) پس از این ماجرا با خواندن خطبه ذیل به افشاى این جریان پرداخت:
((إیها الناس شقوا إمواج الفتن بسفن النجاه; مردم از گرداب هاى بلا با کشتى هاى نجات برون شوید)).
((و عرجوا عن طریق المنافره وضعوا تیجان المفاخره; از راه اختلاف و پراکندگى کنار آئید, تاج تفاخر و برترىجویى را وانهید)).
((إفلح من نهض بجناح او استسلم فإراح; هر که با یاورى برخواست روى رستگارى را بیند وگرنه گردن نهد و آسوده نشیند)).
((هذا مإ اجن و لقمه یغص بها اکلها; که خلافت بدین سان آبى بدمزه و نادلپذیر و لقمه گلوگیر است)).
((و مجتنى الثمره لغیر وقت ایناعها کالزارع بغیر إرضه; آن که میوه را نارسیده چیند, هم چون کشاورزى است که زمین نامناسب را براى کشت گزیند)).
((فان إقل یقولوا حرص على الملک و ان إسکت یقولوا جزع من الموت; اگر بگویم (و حقم را مطالبه کنم) گویند خلافت را آزمندانه خواهان است و اگر خاموش باشم گویند از مرگ هراسان است!!))
((هیهات بعد اللتیا والتى; هرگز! من و از مرگ ترسیدن؟! پس از آن همه ستیزه و جنگیدن)).
((والله لابن إبى طالب انس بالموت من الطفل بثدى إمه; به خدا سوگند انس فرزند ابوطالب به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است)).
((بل اندمجت على مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیه فى الطوى البعیده;(8) اما دانش نهان, سراچه دلم را لبریز کرده است که اگر آن راز را با شما در میان گزارم همانند ریسمان در چاه ژرف بر خویشتن خواهید لرزید)).
از این خطبه نکاتى چند استفاده مى شود:
1ـ آن چه محتواى پیشنهاد ابوسفیان بود فتنه انگیزى بود. در فرهنگ نهج البلاغه همه جریان هاى فردى و سیاسى که رنگ الهى نداشته باشد, فتنه است, و خاستگاه آن هوا و هوس.(9)
2ـ در بحران فتنه ها راه نجات سوار شدن بر کشتى نجات است. این کشتى بى تردید ((تقوا)) است(10) که از مصادیق بارز آن پیروى از امام حق است.
3ـ قیام و نهضت یارانى وفادار مى طلبد تا به انجام رسد آن چنان که این سنت خداوند در همه نهضت ها و قیام ها است, گو این که امدادهاى غیبى نیز از سنت هاى اوست, لیکن قرار بر آن است که کارها از مجارى عادى پى گرفته شود و امدادهاى غیبى در بن بست ها و امثال آن باشد. و مولا (آن چنان که در آینده به تفصیل بحث خواهیم کرد) یاران وفادار و فداکارى که بتوان با آنها به هدف مقدس خویش برسد نداشت.
4ـ مولا مبتلا به همان بود که اکثر انبیإ و اولیإ مبتلایش بودند و آن نیش زبان ها علیه آنان بود قرآن کریم خطاب به مسلمانان مى فرماید:
((... ولتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذى کثیرا... ;(11) و البته از یهود و نصارا و نیز مشرکان سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید...)).
مصداق بارز این موضوع انبیا, اولیا, به ویژه مولا على(ع) بود; اگر فریاد مى زد, مى گفتند دنبال حکومت است!! اگر سکوت مى کرد, مى گفتند ترسید!! ولى تکلیف و وظیفه مهم است! و باقى هیچ!.
5ـ براى مولا حکومت هدف نیست, وسیله اى است براى احقاق حق! بر این اساس او دنبال لقمه گلوگیر! این آب بدمزه و نادلپذیر نیست! او دنیا طلب نیست, خداجوست! و پسندد آن چه را جانان پسندد!
6ـ على مرگ آشناست! بلکه عاشق لقاى اوست! بینش او از مرگ این است که موت لقاى دوست است, لذا شهادت را که مرگ انتخابى افتخار آمیز است ((فوز)) مى داند:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
او در این خطبه زیباترین جلوه انس خویش را با مرگ ترسیم مى کند:
((مإنوس تر از طفل به پستان مادر!))
7ـ مولا از عمق توطئه ها باخبر بود و مى دید که برخى دنبال ((درانداختن طرحى نو!!)) هستند, ولى صلاح نمى دید پرده از عمق آن بردارد, چه بسا جامعه آن روز کشش نداشت, و یا آن که سبب سوء استفاده دشمنان مى شد و یا عوامل دیگر.
در هر حال امام(ع) با این خطبه دقیقا وضعیت خود را تشریح کرده و چهره فرصت طلبان را با واژه هاى لطیف رو کرده است: ((اینان در پى ((فتنه اند)) اهل ((منافره)) اختلاف و بهره گیرى از اختلافاتند)).
اینان اهل ((مفاخره اند)) و در پى احیاى ارزش هاى جاهلى.
و این درسى است ارزشمند براى همه دلسوزان انقلاب اسلامى که مراقب فرصت طلبان باشند, که نفوذ فرصت طلبان در انقلاب ها از آفات خطرناک است! و به تعبیر استاد شهید مطهرى: ((رخنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون یک نهضت از آفت هاى بزرگ هر نهضت است. وظیفه بزرگ رهبران اصلى این است که راه نفوذ و رخنه این گونه افراد فاسد را سد نمایند.
هر نهضت مادام که مراحل دشوار اولیه را طى مى کند, سنگینى اش بر دوش افراد مومن, مخلص فداکار است, اما همین که به بار نشست و یا لااقل نشانه بار دادن آشکار گشت و شکوفه هاى درخت هویدا شد, سر و کله افراد فرصت طلب پیدا مى شود روز به روز که از دشوارىها کاسته مى شود و موعد چیدن ثمر نزدیک تر مى گردد, فرصت طلبان محکم تر پرشورتر پاى علم نهضت سینه مى زنند تا آن جا که تدریجا انقلابیون مومن و فداکاران اولیه را از میدان به در مى کنند... .
جاى دورى نمى رویم, انقلاب مشروطیت ایران را چه کسانى به ثمر رساندند و پس از به ثمر رسانیدن, چه چهره هایى پست ها و مقامات را اشغال کردند؟ و نتیجه نهایى چه شد؟
سردار ملى ها و سالار ملى ها و سایر قهرمانان آزادىخواه همه به گوشه اى پرتاب شدند و به فراموشى سپرده شدند و عاقبت با گرسنگى و در گمنامى مردند اما فلان الدوله ها که تا دیروز زیر پرچم استبداد با انقلابیون مى جنگیدند و طناب به گردن مشروطه چیان مى انداختند به مقام صدارت عظمى رسیدند و نتیجه نهایى استبدادى شد به صورت مشروطیت.
فرصت طلبى تإثیر شوم خود را در تاریخ اسلام نشان داد. در دوره عثمان, فرصت طلبان جاى شخصیت هاى مومن به اسلام و اهداف اسلامى را گرفتند, ((طرید))ها, وزیر شدند و ((کعب الاحبار))ها مشاور و اما ((ابوذر))ها و ((عمار))ها به تبعیدگاه فرستاده شدند و یا در زیر لگد مچاله شدند!...)).(12)
این اولین موضع مولا در دوره بیست و پنج ساله; یعنى ((موضع منفى در برابر فرصت طلبان)) و به یارى خداوند در مقاله آینده به بحث پیرامون دیگر مواضع مولا در این دوره خواهیم پرداخت. ان شإ الله.
پاورقی ها:پانوشت ها: 1 ) تعابیرى برگرفته از سخنان مولا است که در مقاله آینده در این زمینه بحث خواهیم کرد. ان شإ الله. 2 ) شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید. 3 ) حجرات (49) آیه14. 4 ) الدرجات الرفیعه, ص87 و فروغ ولایت, ص157. 5 ) شرح نهج البلاغه, ج2, ص45, (به نقل از کتاب السقیفه جوهرى). 6 ) الکامل, ابن اثیر, ج2, ص326. 7 ) فروغ ولایت, ص187. 8 ) نهج البلاغه, خطبه 5. 9 ) همان, خطبه 50. 10 ) همان, خطبه 38. 11 ) آل عمران (3) آیه 186. 12 ) نهضت هاى اسلامى در صد سال اخیر, ص99 ـ 96 .
صد و بیست هزار نفرى که در غدیر خم با مولا بیعت کردند, چرا در جریان سیاسى بعد از پیامبر حضور نداشتند؟ درست است تعدادى از آنها اهل مدینه نبودند, اما ((مدنى))ها هم کم نبودند!! چرا در برابر انحراف صریح از فرمان پیامبر سکوت کردند؟
آیا فریادى برنخاست یا فریادهاى اعتراض در سینه خفه شد؟ قدر مسلم این است که سکوت خواص (یعنى آنان که هم على(ع) را مى شناختند, هم از فضائل برجسته مولى مطلع بودند, هم در طول عمر پیامبر عنایت فوق العاده پیامبر را به على دیدند, هم در صحنه غدیر حاضر بودند و هم از اهداف غوغا سالاران واقف بودند) گناه بزرگى بود که باید تا قیامت, جهان اسلام تاوان آن را بپردازد!!
مگر امام على(ع) کانون فضائل و کمالات نبود؟ مگر پیامبر بارها در مورد او نفرموده بود: ((إنا مدینه العلم و على بابها; من شهر علمم علیم در است))! چرا در این ربع قرن تنها قضاوت ها و مطالبى از حضرت باقى مانده که دستگاه خلافت از آن عاجز مى شده, سرانجام مولا حلا ل مشکل بوده است؟ چرا از این چشمه جوشان معارف الهى اندکى به یادگار مانده است و همان اندک نوعا یادگار دوره حکومت حضرت است؟ چرا؟ آیا در این مدت مولا تحت نظر بوده و مردم از آمد و رفت با آن حضرت بیم داشتند؟ که این مطلب از آنان که سیاستشان, سیاست ((مشتآهنین)) بود بعید نیست!! یا آن که فضا را به گونه اى ساخته بودند که مردم بى اعتنا شده بودند؟!
بودند: آن چنان که ((ابن ابى الحدید)) مى گوید تا فاطمه(س) زنده بود مردم اقبال به على(ع) داشتند: ((فلما توفیت فاطمه انصرفت وجوه الناس عن على;(2) وقتى فاطمه وفات یافت مردم از على(ع) رویگردان شدند))؟
و یا آن که مردم هم چنان با حضرت آمد و رفت داشته و همان گونه که از فرزندش امامان معصوم, مى پرسیدند, مىآموختند, بهره مى بردند, روایت مى کردند از او نیز آموختند و روایت کردند, لیکن سیاست ضد فرهنگى حدود صد ساله ((منع تدوین حدیث)) این آثار ارزشمند را از بین برده است؟!
تاریخ این سوالات را به وضوح پاسخ نگفته است, ولى در همین ((سکوت تاریخ)) به این نتیجه قطعى مى توان رسید که: على گمنام ترین و مظلوم ترین سرباز فداکار اسلام است.
مسجد کوفه تو در روز جزا شاهد باش
من که معصوم ترم از همه مظلوم ترم!
به هر حال این فصل, فصل سراسر افتخار على(ع) است, حضرت در این دوره مجموعا چهار مرحله را طى کرد:
اول: مبارزه با فرصت طلبان;
دوم: تلاش براى بازگرداندن خلافت در مسیرى که پیامبر(ص) قرار داده بود;
سوم: آتش بس, سکوت;
چهارم: حل مشکلات فرهنگى, سیاسى, قضایى, نظامى جهان اسلام تا آن جا که به حفظ کیان اسلام مربوط مى شد.
1ـ موضع منفى در برابر فرصت طلبان
اولین موضع حضرت در این دوره, موضع منفى حضرت در برابر فرصت طلبان است. در همان ساعات اولیه مسإله ((سقیفه)) کسانى به سرعت خود را به مولا رساندند, موضوع را به حضرت خبر دادند و خواهان عکس العمل سریع در این زمینه بودند, برخى را انگیزه هاى قومیت گرایى به این پیشنهاد کشاند و برخى دیگر را انگیزه فرصت طلبى! از اینان ((ابوسفیان)) است; او که تا دیروز از سران جبهه کفر و از آتش افروزان جنگ ها علیه پیغمبر(ص) بود و در ماجراى فتح مکه با دیدن اقتدار اسلام وادار به تسلیم شد و به ظاهر مسلمان گشت ـ ولى بى تردید او از مصادیق این آیه است که ((قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم;(3) عرب هاى بادیه نشین گفتند ایمان آورده ایم بگو شما ایمان نیاورده اید, ولى بگویید اسلام آوردیم (یا تسلیم شده ایم) اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است...)).
او با آن سابقه سیاه در این ماجرا خود را از هواداران پر و پا قرص مولا جلوه داد و به سرعت سراغ حضرت آمد, اشعارى سرود از جمله آن که :
بنى هاشم لاتطعمو الناس فیکم
و لا سیما تیم ابن مره او عدى
فما الامر الا فیکم و الیکم
و لیس لها الا ابو حسن على;(4)
فرزندان هاشم! با سکوتتان مردم را به طمع واندارید, به ویژه قبیله هاى تیم (قبیله ابى بکر) و عدى (قبیله عمر)!
امر خلافت مربوط به شما و به سوى شماست و براى آن جز على کسى شایستگى ندارد)).
او به حضرت گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم!! و دست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم که هرگاه من با تو بیعت کنم, احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت برنمى خیزد و اگر فرزندان عبدمناف با تو بیعت کنند کسى از قریش از بیعت تو تخلف نمى کند و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروایى مى پذیرند.
مولا مى دانست که خاستگاه این سخنان ((فرصت طلبى و نفاق)) است. حضرت مى دانست که این زخم خوردگان در پى آنند تا از آب گل آلود ماهى بگیرند! امام به خوبى نیت شوم او را خوانده بود; همان که ابوسفیان تصریح کرده بود که: ((انى لارى عجاجه لایطفوها الا الدم;(5) توفانى مى بینم که جز خون چیز دیگرى نمى تواند آن را خاموش سازد))!!
امام با این بینش الهى دست رد بر این پیشنهاد زد:
مدعى خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
و فرمود: ((ما اردت بهذا الا الفتنه و انک والله طالما بغیت للاسلام شرا لاحاجه لنا فى نصیحتک;(6) تو جز فتنه و آشوب هدف دیگرى ندارى, تو مدت ها بدخواه اسلام بودى ما را به نصیحت تو نیازى نیست))!
در سخنى دیگر آمده حضرت فرمود: تو در پى کارى هستى که ما اهل آن نیستیم.(7)
امام على(ع) پس از این ماجرا با خواندن خطبه ذیل به افشاى این جریان پرداخت:
((إیها الناس شقوا إمواج الفتن بسفن النجاه; مردم از گرداب هاى بلا با کشتى هاى نجات برون شوید)).
((و عرجوا عن طریق المنافره وضعوا تیجان المفاخره; از راه اختلاف و پراکندگى کنار آئید, تاج تفاخر و برترىجویى را وانهید)).
((إفلح من نهض بجناح او استسلم فإراح; هر که با یاورى برخواست روى رستگارى را بیند وگرنه گردن نهد و آسوده نشیند)).
((هذا مإ اجن و لقمه یغص بها اکلها; که خلافت بدین سان آبى بدمزه و نادلپذیر و لقمه گلوگیر است)).
((و مجتنى الثمره لغیر وقت ایناعها کالزارع بغیر إرضه; آن که میوه را نارسیده چیند, هم چون کشاورزى است که زمین نامناسب را براى کشت گزیند)).
((فان إقل یقولوا حرص على الملک و ان إسکت یقولوا جزع من الموت; اگر بگویم (و حقم را مطالبه کنم) گویند خلافت را آزمندانه خواهان است و اگر خاموش باشم گویند از مرگ هراسان است!!))
((هیهات بعد اللتیا والتى; هرگز! من و از مرگ ترسیدن؟! پس از آن همه ستیزه و جنگیدن)).
((والله لابن إبى طالب انس بالموت من الطفل بثدى إمه; به خدا سوگند انس فرزند ابوطالب به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است)).
((بل اندمجت على مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیه فى الطوى البعیده;(8) اما دانش نهان, سراچه دلم را لبریز کرده است که اگر آن راز را با شما در میان گزارم همانند ریسمان در چاه ژرف بر خویشتن خواهید لرزید)).
از این خطبه نکاتى چند استفاده مى شود:
1ـ آن چه محتواى پیشنهاد ابوسفیان بود فتنه انگیزى بود. در فرهنگ نهج البلاغه همه جریان هاى فردى و سیاسى که رنگ الهى نداشته باشد, فتنه است, و خاستگاه آن هوا و هوس.(9)
2ـ در بحران فتنه ها راه نجات سوار شدن بر کشتى نجات است. این کشتى بى تردید ((تقوا)) است(10) که از مصادیق بارز آن پیروى از امام حق است.
3ـ قیام و نهضت یارانى وفادار مى طلبد تا به انجام رسد آن چنان که این سنت خداوند در همه نهضت ها و قیام ها است, گو این که امدادهاى غیبى نیز از سنت هاى اوست, لیکن قرار بر آن است که کارها از مجارى عادى پى گرفته شود و امدادهاى غیبى در بن بست ها و امثال آن باشد. و مولا (آن چنان که در آینده به تفصیل بحث خواهیم کرد) یاران وفادار و فداکارى که بتوان با آنها به هدف مقدس خویش برسد نداشت.
4ـ مولا مبتلا به همان بود که اکثر انبیإ و اولیإ مبتلایش بودند و آن نیش زبان ها علیه آنان بود قرآن کریم خطاب به مسلمانان مى فرماید:
((... ولتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذى کثیرا... ;(11) و البته از یهود و نصارا و نیز مشرکان سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید...)).
مصداق بارز این موضوع انبیا, اولیا, به ویژه مولا على(ع) بود; اگر فریاد مى زد, مى گفتند دنبال حکومت است!! اگر سکوت مى کرد, مى گفتند ترسید!! ولى تکلیف و وظیفه مهم است! و باقى هیچ!.
5ـ براى مولا حکومت هدف نیست, وسیله اى است براى احقاق حق! بر این اساس او دنبال لقمه گلوگیر! این آب بدمزه و نادلپذیر نیست! او دنیا طلب نیست, خداجوست! و پسندد آن چه را جانان پسندد!
6ـ على مرگ آشناست! بلکه عاشق لقاى اوست! بینش او از مرگ این است که موت لقاى دوست است, لذا شهادت را که مرگ انتخابى افتخار آمیز است ((فوز)) مى داند:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
او در این خطبه زیباترین جلوه انس خویش را با مرگ ترسیم مى کند:
((مإنوس تر از طفل به پستان مادر!))
7ـ مولا از عمق توطئه ها باخبر بود و مى دید که برخى دنبال ((درانداختن طرحى نو!!)) هستند, ولى صلاح نمى دید پرده از عمق آن بردارد, چه بسا جامعه آن روز کشش نداشت, و یا آن که سبب سوء استفاده دشمنان مى شد و یا عوامل دیگر.
در هر حال امام(ع) با این خطبه دقیقا وضعیت خود را تشریح کرده و چهره فرصت طلبان را با واژه هاى لطیف رو کرده است: ((اینان در پى ((فتنه اند)) اهل ((منافره)) اختلاف و بهره گیرى از اختلافاتند)).
اینان اهل ((مفاخره اند)) و در پى احیاى ارزش هاى جاهلى.
و این درسى است ارزشمند براى همه دلسوزان انقلاب اسلامى که مراقب فرصت طلبان باشند, که نفوذ فرصت طلبان در انقلاب ها از آفات خطرناک است! و به تعبیر استاد شهید مطهرى: ((رخنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون یک نهضت از آفت هاى بزرگ هر نهضت است. وظیفه بزرگ رهبران اصلى این است که راه نفوذ و رخنه این گونه افراد فاسد را سد نمایند.
هر نهضت مادام که مراحل دشوار اولیه را طى مى کند, سنگینى اش بر دوش افراد مومن, مخلص فداکار است, اما همین که به بار نشست و یا لااقل نشانه بار دادن آشکار گشت و شکوفه هاى درخت هویدا شد, سر و کله افراد فرصت طلب پیدا مى شود روز به روز که از دشوارىها کاسته مى شود و موعد چیدن ثمر نزدیک تر مى گردد, فرصت طلبان محکم تر پرشورتر پاى علم نهضت سینه مى زنند تا آن جا که تدریجا انقلابیون مومن و فداکاران اولیه را از میدان به در مى کنند... .
جاى دورى نمى رویم, انقلاب مشروطیت ایران را چه کسانى به ثمر رساندند و پس از به ثمر رسانیدن, چه چهره هایى پست ها و مقامات را اشغال کردند؟ و نتیجه نهایى چه شد؟
سردار ملى ها و سالار ملى ها و سایر قهرمانان آزادىخواه همه به گوشه اى پرتاب شدند و به فراموشى سپرده شدند و عاقبت با گرسنگى و در گمنامى مردند اما فلان الدوله ها که تا دیروز زیر پرچم استبداد با انقلابیون مى جنگیدند و طناب به گردن مشروطه چیان مى انداختند به مقام صدارت عظمى رسیدند و نتیجه نهایى استبدادى شد به صورت مشروطیت.
فرصت طلبى تإثیر شوم خود را در تاریخ اسلام نشان داد. در دوره عثمان, فرصت طلبان جاى شخصیت هاى مومن به اسلام و اهداف اسلامى را گرفتند, ((طرید))ها, وزیر شدند و ((کعب الاحبار))ها مشاور و اما ((ابوذر))ها و ((عمار))ها به تبعیدگاه فرستاده شدند و یا در زیر لگد مچاله شدند!...)).(12)
این اولین موضع مولا در دوره بیست و پنج ساله; یعنى ((موضع منفى در برابر فرصت طلبان)) و به یارى خداوند در مقاله آینده به بحث پیرامون دیگر مواضع مولا در این دوره خواهیم پرداخت. ان شإ الله.
پاورقی ها:پانوشت ها: 1 ) تعابیرى برگرفته از سخنان مولا است که در مقاله آینده در این زمینه بحث خواهیم کرد. ان شإ الله. 2 ) شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید. 3 ) حجرات (49) آیه14. 4 ) الدرجات الرفیعه, ص87 و فروغ ولایت, ص157. 5 ) شرح نهج البلاغه, ج2, ص45, (به نقل از کتاب السقیفه جوهرى). 6 ) الکامل, ابن اثیر, ج2, ص326. 7 ) فروغ ولایت, ص187. 8 ) نهج البلاغه, خطبه 5. 9 ) همان, خطبه 50. 10 ) همان, خطبه 38. 11 ) آل عمران (3) آیه 186. 12 ) نهضت هاى اسلامى در صد سال اخیر, ص99 ـ 96 .