غم و شادى در قرآن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تفسیر و علوم قرآن تفسیر قرآن معارف قرآن اخلاق و تربیت در قرآن
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تفسیر و علوم قرآن تفسیر قرآن معارف قرآن موارد دیگر فرهنگ اصلاحات و واژه ها در قرآن
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی تعلیم و تربیت اسلامی تربیت تربیت دینی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی فقه و اصول فقه دیگر موارد بازی ها و تفریحات، غنا و موسیقی
آرشیو
چکیده
متن
از یک نظر انفعالات روحى از همه ابعاد وجود انسان وسیع تر و در عین حال سطحى تر است, چرا که در واقع, معلول و متإثر از سایر ابعاد است; یعنى قبلا چیزهاى دیگرى باید در نفس باشد تا این حالات انفعالى پدید آید, و چون نزدیکى بیشترى با بدن و حالات مادى دارد, از این رو, آن را سطحى تر تلقى مى کنیم, هر چند در عمقش چیزهاى دیگرى وجود دارد.
و اما این که وسیع تر است: محور همه انفعالات این گونه است که وقتى انسان مطلوبى دارد هنگامى که مطلوبش تحقق پیدا کرد, حالتى به نام شادى, خشنودى و امثال این تغییرات, براى انسان پدید مىآید, و اگر از دستش رفت حالتى به نام حزن و اندوه و... به وجود مىآید.
بنابراین, انفعالات نفسانى به یکى از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد, بلکه هر یک از خواسته هاى روحى انسان این گونه است که به هنگام تحقق آن, حالت شادى و به هنگام عدم تحقق آن, حالت غم روى مى دهد.
انسان به زندگى علاقه مند است. این یکى از ابعاد وجود انسان است که از یک نظر مى شود عمیق ترین بعد وجود یا ژرف ناک ترین لایه روحى انسان در نظر گرفته شود; اگر انسانى احساس کند که حیاتش به خطر افتاده است, حالتى به نام خوف برایش پیش مىآید. و اگر متوجه شود که آن خطر رفع شده و حیاتش ادامه خواهد یافت, حالتى دیگر به نام سرور و شادى برایش پدید مىآید.
درباره قدرت هم همین طور است اگر کسى احساس کند که قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد, احساس خوف به او دست مى دهد. و اگر کسى که عاجز بوده قدرتش برگردد یا کسى که فلج بوده شفا پیدا کند, احساس سرور به او دست مى دهد. چنان که اگر سلامتى اش به خطر افتد مى ترسد و هنگامى که مریض شود محزون مى گردد.
هم چنین انسانى که به مال علاقه دارد, اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست مى دهد و اگر از دستش برود محزون مى شود, اما اگر ناگهان مالى به او برسد شاد مى شود. در مورد فرزند هم امر به همین منوال است, اگر به فرزند کسى مصیبتى برسد پدر محزون مى شود, اما اگر فرزند مشرف به مرگى نجات پیدا کند, پدر شاد مى شود.
حاصل آن که هر مطلوبى تحقق پیدا کند, موجب سرور مى شود و هر کدام از دستش برود موجب غم و اندوه مى گردد از این جهت این بعد وسیع ترین ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد. یک حالت فراگیرى نسبت به همه شوون زندگى دارد. این دو ویژگى از ویژگى هاى این بعد انسان است: یکى این که سطحى تر از همه و معلول سایر جهات نفسانى است. و دوم این که وسیع تر و فراگیرتر از همه است.
نکته دیگرى که باید گفته آید, این است که تحقق یا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگونى دارد که بر حسب این اضافات مفاهیم و عناوین متعددى پدید مىآید; مثلا مطلوب انسان گاهى حاصل کار خود اوست و گاهى نتیجه کار دیگران. کسى که خود موجب زیان کارى شده, پشیمان مى شود. این ندامت همان حزن است و اگر دیگرى موجب زیان مندى شده باشد هیچ وقت نمى گوییم, پشیمان شد.
همین گونه از دست رفتن مطلوب گاهى ((بالفعل)) تحقق پیدا کرده, یا یک امر نامطلوبى براى انسان پیدا شده است; یعنى اگر در نظر بگیریم که در گذشته ـ ولو لحظه اى قبل ـ ضررى به انسان رسیده است در این جا ((خوف)) معنا ندارد, بلکه جاى ((حزن)) است. اما نسبت به آینده وقتى احتمال بدهد که ضررى به او مى رسد یا مطلوبش از دست مى رود حالت ((خوف)) به او دست مى دهد. پس ((خوف)) نسبت به آینده است, ولى ((حزن)) و ((غم)) نسبت به گذشته است.
نقطه مقابل خوف, امن و آسایش خاطر است و آن وقتى است که خطرى شخص را تهدید نمى کند و اگر انتظار امر مطلوبى یا رفع امر نامطلوبى داشته باشد, حالت امید و رجا به او دست مى دهد و در مقابل وقتى امید به امرى مطلوب یا رفع نامطلوبى نداشته باشد حالت یإس و نومیدى برایش حاصل مى شود.
پس محور همه این حالات, تحقق یا عدم تحقق امر مطلوب یا نامطلوب است.
خشم, نوعى دیگر از حالات روانى است که با توجه به این که امرى نامطلوب از طرف شخص دیگرى متوجه انسان مى شود یا امرى مطلوب از وى سلب مى گردد, پدید مىآید; مثلا وقتى انسان احساس مى کند شخصى مى خواهد ضررى به او بزند یا نفعى را از او سلب کند, نسبت به وى خشمگین مى شود. در مقابل چنین حالتى, حالت رضا و خشنودى قرار دارد.
بنابراین, با توجه به این نسبت ها و اضافات گوناگون, حالات مختلفى پدید مىآید و در حقیقت گستردگى مفاهیم در این باب از دو جهت است: یکى این که همه خواسته هاى انسان را شامل مى شود; مانند حب ذات و حب کمال و انواع لذت ها, که تحقق و عدم تحقق همه اینها, موجب شادى و غم مى شود, و یکى هم از لحاظ اضافات گوناگون; مثلا حالت انسان در مرگ فرزند; اگر نسبت به گذشته باشد حزن است, و اگر نسبت به آینده باشد, خوف است, و نسبت به کسى که مى خواهد فرزندش را بکشد و از دست او بگیرد ((خشمگین)) مى شود. در همه این موارد متعلق حالات و انفعالات نفسانى, مرگ فرزند است, اما با توجه به اختلاف زمان ها و اضافات گوناگون حالات گوناگون و عکس العمل هاى متعددى پدید مىآید.
اگر بخواهیم تمامى مفاهیم مربوط به این بخش را بررسى کنیم و آیات مربوط را از دیدگاه هاى مختلف مورد بحث قرار دهیم, از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراین, تنها عناوین و سرفصل هاى موضوع را یادآور مى شویم: فرح, سرور, حبور: ((فهم فى روضه یحبرون))(1) مرح, بطر, از یک سوى, و مفاهیم حزن اسى: ((لکیلا تإسوا على ما فاتکم))(2) اسف, ضیق صدر: ((فلاتکن فى ضیق مما یمکرون))(3), ((یضیق(4) صدرى)) بخوع ((باخع نفسک))(5) و ندامت. همین طور مفهوم ((رضا)) از یک طرف, مفاهیم سخط, غضب, کراهت, غیظ, مکظومیت, و کظیم به معناى مکظوم; مانند ((و لاتکن کصاحب الحوت اذ نادى و هو مکظوم))(6), ((و هو کظیم))(7) از طرف دیگر است. همین گونه خوف و خشیت و اشفاق و رهبت و وجل که تقریبا مترادف هستند; در مقابل امن و سکینه و اطمینان قلب و نیز رجإ که انتظار رفع محذور یا تحقق مطلوب است; در مقابل آن یإس و قنوط و ابلاس قرار دارد.
آثار بدنى که در اثر حالت شادى و خشنودى و انبساط روح پدید مىآید, عبارت است از: گشاده رویى و خنده و در مقابلش گرفتگى چهره, عبوس شدن و گریه است. (البته گاهى گریه در اثر شوق هم دست مى دهد). در این موارد هم مى توان به این مفاهیم رجوع کرد: ضحک, بکإ, استبشار, اسفار, و قره عین. ((وجوه یومئذ مسفره, ضاحکه مستبشره))(8) و در مقابل گشاده رویى حالت عبوس: ((عبس و تولى))(9), قمطریر: ((یوما عبوسا قمطریرا))(10), یا تیرگى و غبارآلودگى: ((علیها غبره))(11) به کار رفته است و مى توان تعبیر ((کالحون)) را که در آیه 104 سوره مومنون آمده است, بر آنها افزود.
مفاهیم دیگرى نیز هست که مربوط به رفتار انسان و عکس العمل او در برابر رویدادهاى خوشایند و ناخوشایند است; مثلا وقتى بلایى بر کسى وارد مى شود و حزن و اندوه او را مى گیرد گاهى در عمل بى تابى مى کند, زیاد گریه و ناله مى کند, اسم این حالت ((جزع)) است (فزع همان خوف است ((و هم من فزع یومئذ آمنون)))(12) جزع آن حالت بى تابى است که انسان در مقابل مصیبت یا از دست دادن امر مطلوبى از خودش نشان مى دهد. ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا))(13) و در مقابل آن واژه ((صبر)) به کار مى رود. هم چنین مفاهیم حلم و کظم غیظ در مورد فروخوردن خشم و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تإنى) در مورد ترس از دست دادن منفعت یا مفهوم فظ و غلظت (تندى و درشتى) در مقابل لین و رفق (نرم خویى) از مفاهیم اخلاقى است که با توجه به انفعالات نفسانى و عکس العمل انسان در برابر حوادث انتزاع مى شود.
ارزش اخلاقى شادى و غم
اکنون باید گفت این حالات از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد؟ این حالات تا آن جا که غیر اختیارى باشد از نظر اخلاقى نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب, نه ارزش مثبت دارد و نه منفى. هر انسانى طبیعتا وقتى متوجه خطرى مى شود حالت خوف پیش مىآید. این طبیعى است و اختیارى هم نیست و هنگامى که چیز مطلوبى تحقق پیدا کند, شادمان مى شود. این شادى امرى طبیعى است, براى انبیا و اولیاى خدا هم چنین حالتى بوده است. در قرآن کریم بسیارى از موارد همین اسف و غضب و حزن در مورد انبیا است. این حالات تا آن جایى که یک انفعال طبیعى است مدح و ذمى در پى ندارد, ولى ادامه این حالات و عکس العمل هایى که انسان انجام مى دهد از آن نظر که اختیارى است, ارزش هاى مثبت و منفى خواهد داشت.
این حالات مانند همه حالات ادراکى, وقتى تحقق پیدا مى کند که انسان نسبت به آنها آگاهى داشته باشد. توجه پیدا کردن گاهى غیر اختیارى است و انسان دفعتا متوجه مى شود خطرى او را تهدید مى کند; مثلا نگاهش به شیرى مى افتد که قصد حمله به او دارد و بى اختیار مى ترسد, اما گاهى این توجه با اختیار خود انسان حاصل مى شود; مثلا مى نشیند درباره چیزى فکر مى کند و متوجه مى شود که خطرى او را تهدید مى کند. این جاست که جنبه اختیارى پیدا مى کند و وارد حوزه اخلاق مى شود, مثلا انسان درباره عذاب هاى آخرت فکر کند تا توجه ندارد ترسى هم ندارد و یادش نیست که اصلا جهنمى و عذابى هم هست, اما وقتى از راه فکر کردن خوفى برایش پدید آید این خوف اختیارى است, به دلیل این که مقدماتش اختیارى بوده است, یا این که فکر کند درباره عظمت الهى و گناهان خودش و صفاتى که موجب خوف از خدا مى شود. این خوفى است اختیارى, چون مقدماتش اختیارى است.
همین طور حالت امن; مثلا وقتى شخص درباره چیزى که موجب امنیت خاطر بشود فکر کند, آن نیز یک امر اختیارى است. و حتى در صورتى که اصل خوف یا امن غیر اختیارى باشد, ممکن است ادامه اش اختیارى باشد; یعنى توجه اش را متمرکز کند و علت مبقیه برایش ایجاد کند. آن حالت, بقاى اختیارى خواهد بود. چنان که عکسش هم همین طور است. بنابراین در این گونه حالات و انفعالات نفسانى جاهایى براى اختیار هست: یکى این که انسان ابتدا خودش فکر کند و از راه فکر کردن آن حالت را پدید آورد که حدوثش هم اختیارى است, و دیگرى آن که حدوثش غیر اختیارى, ولى بقایش اختیارى باشد. هم چنین ممکن است تشدید یا تضعیف این حالات, اختیارى باشد; مثلا کسى که توجه ضعیفى پیدا کرده و خوفى متناسب با آن برایش حاصل شده مى تواند توجه اش را متمرکز کند یا در اثر متمرکز کردن توجه, حالت خوف تشدید شود. این هم نوعى عمل اختیارى در حالت نفسانى است. در این صورت است که وارد حوزه اخلاق مى شود و مى سزد که بگوییم کار خوبى انجام داده است یا کار بدى. و آنچه بیش از همه با اختیار انسان ارتباط دارد ترتیب آثار علمى است که به دنبال این حالات چه کارى و چه رفتارى را انجام بدهد و چه عکس العملى در مقابل دیگران نشان بدهد. البته بعضى اختیارشان در این موارد هم خیلى ضعیف است, وقتى عصبانى شدند, دیگر نمى توانند خود را کنترل کنند. هرچه از دهنشان دربیاید مى گویند, هر کارى از دستشان برمىآید انجام مى دهند, مثل این که دیگر اختیار از آنها سلب مى شود. البته اختیار ضعیف را با تمرین ها و تلقین هایى مى توان تقویت کرد. در این موارد به همان اندازه که انسان اختیار داشته باشد در ابقاى یک حالت یا عکس العمل خاص به همان اندازه هم ارزش اخلاقى دارد.
معیار خوبى و بدى
در این جا سوال این است که به طور کلى معیار خوبى و بدى چیست؟ معیارى که در همه موارد مى توان بر آن تکیه کرد, این است که اگر یک عمل اختیارى موجب این شود که انسان از کمال برترى محروم گردد; یعنى تزاحمى پیدا شود که اگر یکى از آنها را ارضا کند و به دنبالش برود از دیگرى محروم شود, پس اگر آن دیگرى مطلوبیت بیشترى داشته باشد موجب این مى شود که اولى نامطولب باشد; یعنى ارزش منفى دارد, و بر عکس اگر عملى موجب این شود که انسان به خواسته هاى بیشتر و ارزنده تر و کامل ترى برسد, مطلوبیت و ارزش مثبت خواهد داشت. در این جا نیز مطلب همین گونه است: چه خوف, چه حزن, چه سرور, چه رجا چه یإس و چه قنوط و سایر مفاهیمى که اشاره کردیم, اگر در مواردى باشد که انسان را از کمالات دیگر باز دارد آن حالت هم طبعا نامطلوب خواهد بود و به اندازه اى که اختیارى باشد از نظر اخلاقى, ارزش منفى خواهد داشت و چون این حالات تابع عوامل و زمینه هاى پیشین و زیرین هستند, ارزش مثبت و منفى آنها هم تابع آنها خواهد بود; مثلا خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب است, حال باید دید که آن چیز مطلوبیتش چقدر است؟ آیا آن مطلوب مربوط به دنیاست یا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است یا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتى است؟ و چه اثرى بر آن مترتب مى شود؟ و آیا تزاحم با چه چیزهایى پیدا مى کند؟ مثلا کسى که مال را دوست مى دارد, باید دید مطلوبیت مال براى او از چه نظر است؟ اگر کسى یک کامیون یا یک کشتى از اموال شخصى خود را مى خواهد در راه اسلام صرف کند اگر این اموال در معرض تلف قرار گیرد, ترسش نه از این جهت است که مالى از او سلب مى شود و ثروتش از دستش مى رود, بلکه از این مى ترسد که این مال به جبهه نرسد و کار جهاد اسلامى لنگ بماند. این ترس بسیار ترس مطلوبى است, اما ادامه آن چقدر خوب است؟ جواب این است به اندازه اى که تلاش او را براى نجات آن مال زیاد کند, اما اگر ترس فقط از این باشد که اموالى از دست انسان مى رود و دیگر تمتعات دنیوىاش کم مى شود و بساط عیش و نوشش به هم مى خورد, چنین ترسى در لحظه اى که ابتدا به طور غیر اختیارى حاصل مى شود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه اش از نظر بینش اسلامى مطلوب نیست. چرا؟ براى این که اولا لذایذ دنیوى و اموالى که وسیله تحقق آنهاست جنبه مقدمى دارد و وسیله آزمایش است. هدف انسان در دنیا این است که آزمایش شود; گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن مال. همین طور که انسان با مال آزمایش مى شود که این را در چه راهى صرف مى کند, با نداشتن مال هم آزمایش مى شود که آیا صبر مى کند یا نه, البته این نامطلوبیت درجاتى دارد: اگر طورى شود که انسان را وادار به کارهاى خلاف شرع کند, حرام خواهد بود; مثلا وقتى که مى ترسد اموالش به خطر بیفتد اگر براى نجاتش دست به وسایل نامشروع بزند یا براى جبرانش دست اندازى به مال دیگران کند و تنها به وسایل مشروع اکتفا نکند گناه خواهد بود و باید سعى کند ترس و نگرانى را از خودش دور کند. فکر کند متاع دنیا ارزشى ندارد و وسیله آزمایشى بیش نیست و بود و نبودش در سرنوشت نهایى انسان چندان تإثیرى ندارد. پس من نباید آن قدر متإثر شوم که دست به کارهاى غیر مشروع بزنم. یا ناشکرى و کفران نعمت کنم و بر عکس هر جا خوف و حزن منشإ افعال مطلوبى باشد یا خوف و حزن نسبت به امورى باشد که خود آنها ارزشمند هستند, ارزش مثبتى خواهد داشت.
اگر کسى پدر و مادرى داشت که خدمت کردن و احسان به ایشان موجب سعادت دنیا و آخرت مى شد در حالى که مشرف به مرگ هستند, نگران مى شود و بعد از وفات ایشان اندوهگین مى گردد, از آن رو که دیگر نمى تواند به ایشان خدمت بکند و به ثواب بر و احسان به والدین نایل گردد; البته چنین خوف و حزنى مطلوب است اما چه اندازه مطلوب است؟ به همان اندازه اى که انسان را به کارهاى خیر بیشتر وادار کند; مثلا بعد از مرگشان صدقاتى بدهد براى آنها, دعایى, قرآنى, نمازى بخواند و هدیه کند براى ایشان این همان حزن است که موجب این کارها مى شود و اگر آن حزن نبود, آنان را فراموش مى کرد. پس این حزن مطلوب است, چون منشإ خیراتى مى شود. هم منشإ کمالاتى براى فرزند مى شود و هم براى دیگران, ولى اگر فقط به سر و روى خود بزند که اى واى پدرم مرد! از این به سرزدن نه چیزى به دست مىآید و نه مرده زنده مى شود و نه اثر خیرى بر آن مترتب مى گردد. این کار مطلوب نیست و این همان حالت جزع است.
پس اگر ادامه این حالات در جهت خیر باشد و به خاطر از دست رفتن یک خیر معنوى و اخروى باشد مطلوب است و تشدید آن هم تا آن جا که منشإ آثار نیک باشد, مطلوب است, و الا باید انسان خود را منصرف کند و طورى نباشد که حزن قلبش را فرا بگیرد و او را از کارهاى دیگر باز دارد; مثلا با این که پدرش از دنیا رفته, درس و بحث و مطالعه را تعطیل کند و تکالیف واجب را ترک کند; براى تإثر و غم و اندوهى که از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا که با کمالات دیگرى مزاحم است, بلکه آن اندازه مطلوب است که کمالى را ایجاد کند, کمالى که اگر آن حزن و خوف نبود به دست نمىآمد.
نقل مى کنند که مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله علیه ـ فرزندى داشت که خیلى مورد علاقه اش بود. اول شب, فرزندش جوان مرگ شد, جنازه اش را در اطاق گذاشتند تا صبح تشییع کنند. ایشان نشست و گفت خدایا اگر مى دانستم که کارى هست که ثوابش براى فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن کار را انجام مى دادم, امشب مى نشینم در کنار جسد فرزندم و ((جواهر)) مى نویسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مى کنم. به هر حال پیدایش این حالات آن اندازه اى که اختیارى هست, در صورتى مطلوب است که منشإ کمالى باشد. و آن اندازه اى نامطلوب است که موجب محرومیت از کمال شود و آن وقتى که نه مزاحم است و نه موجب محرومیت; نه ارزش مثبت دارد و نه منفى. البته فرض موردى که هیچ گونه مزاحمتى نداشته باشد, خیلى فرض بعیدى است. ولى به حسب افراد متعارف مى توان گفت کسانى هستند که کارهاى مباحى دارند و تإثرات ایشان موجب ترک آنها مى شود. چنین فرضى مخصوصا در زمان ما که شاید کمتر کسى پیدا شود که در شبانه روز از تکالیف واجب مستثنى باشد, خیلى مشکل است. ما در وضعیتى هستیم که هر کس در هر جا هست به آن اندازه اى که نیرو دارد, تکالیف واجب به عهده اش آمده است.
در مورد ((سرور)) هم همین طور است. سرور و شادى هم گاهى موجب این مى شود که انسان فعالیت بیشترى انجام دهد, چون در حالت انبساط و شادى و نشاط, انسان کارش بهتر پیش مى رود; چه کار بدنى, چه کار روحى و چه کار فکرى. اگر فرح و انبساطى باشد که طبعا از حصول نعمتى و مطلوبى حاصل مى شود موجب این مى شود که انسان به فعالیت بیشترى بپردازد چنین فرح و سرورى مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مومنین و مزاح در سفر و چیزهایى از این قبیل که موجب سرور و انبساط مى شود به سبب آثار مطلوبى است که بر آن مترتب مى شود, ولى غالبا سرورها در افراد موجب این مى شود که از مصالح معنوى و اخرویشان غافل شوند. چون خود سرور و شادى حالتى مطلوب است و همین که یک لحظه تحقق یافت, انسان دلش مى خواهد که ادامه پیدا کند. اگر ادامه اش به وسایل نامشروع باشد که حرام است و اگر موجب انجام دادن کار نامشروعى باشد, آن هم ارزش منفى دارد, اما اگر به این حد نرسد دست کم موجب غفلت هایى مى شود. غفلت از آخرت, غفلت از تکالیف مهم اجتماعى که به عهده انسان هست. پس به هر اندازه اى که انسان را باز دارد و از کمالات انسانى غافل کند نامطلوب است. ((لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله)).(14)
اگر توجه به مال و فرزند و سایر مطلوب هاى دنیا موجب غفلت بشود, نامطلوب است, اما اگر خدا فرزند صالحى به انسان داده باشد که اصلا از دیدن او به یاد خدا مى افتد از انس گرفتن با او لذت مى برد و بیشتر خدا را شکر مى کند, خود داشتن آن فرزند و نگاه کردن به او عبادت مى شود. اموال هم همین طور است, اموالى که آدم را مشغول کند و از امور معنوى و توجه به خدا و عبادت غافل کند, این ((الهإ عن ذکر الله)) است و نامطلوب, اما اگر شاد بشود از این که خدا امسال محصول زیادى به او داده است درآمد خوبى دارد و مى تواند اینها را در راه خدا بیشتر انفاق کند, ثواب هاى بیشترى کسب کند همین شادىاش هم مطلوب است.
پس معیار در این جا هم این است که این حالات تا چه اندازه تإثیر کند در این که انسان براى تکامل خود بیشتر فعالیت کند.به همان اندازه اى کمک باشد براى تحصیل کمالات بیشترى, مطلوب و به اندازه اى که مانع و مزاحم باشد, نامطلوب است.
انسان مومن باید طورى تربیت شود که داشتن و نداشتن نعمت هاى دنیوى از هر قبیلى که باشد, تا آن جا که مربوط به دنیا هست در او تإثیرى نداشته باشد: ((لکیلا تإسوا على مافاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم)). بود و نبود و افزایش و کاهش نعمت هاى دنیا برایش مساوى باشد, چون اینها همه وسیله آزمایش هستند و مطلوبیت ذاتى ندارند. آرى اگر مطلوبیت و عدم مطلوبیت ارتباطى با خدا و معنویات پیدا کرد, به همان اندازه ارتباط و تإثیرى که در فعالیت هاى انسان مى تواند داشته باشد, مطلوب خواهد بود.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) روم (30) آیه15. 2 ) حدید (57) آیه23. 3 ) نمل (27) آیه70. 4 ) شعرإ (26) آیه13. 5 ) همان, آیه3. 6 ) قلم (68) آیه48. 7 ) نمل (16) آیه58. 8 ) عبس (80) آیه39. 9 ) همان, آیه1. 10 ) انسان (76) آیه10. 11 ) عبس (80) آیه40. 12 ) نمل (27) آیه89. 13 ) معارج (70) آیه20. 14 ) منافقون (63) آیه9.
و اما این که وسیع تر است: محور همه انفعالات این گونه است که وقتى انسان مطلوبى دارد هنگامى که مطلوبش تحقق پیدا کرد, حالتى به نام شادى, خشنودى و امثال این تغییرات, براى انسان پدید مىآید, و اگر از دستش رفت حالتى به نام حزن و اندوه و... به وجود مىآید.
بنابراین, انفعالات نفسانى به یکى از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد, بلکه هر یک از خواسته هاى روحى انسان این گونه است که به هنگام تحقق آن, حالت شادى و به هنگام عدم تحقق آن, حالت غم روى مى دهد.
انسان به زندگى علاقه مند است. این یکى از ابعاد وجود انسان است که از یک نظر مى شود عمیق ترین بعد وجود یا ژرف ناک ترین لایه روحى انسان در نظر گرفته شود; اگر انسانى احساس کند که حیاتش به خطر افتاده است, حالتى به نام خوف برایش پیش مىآید. و اگر متوجه شود که آن خطر رفع شده و حیاتش ادامه خواهد یافت, حالتى دیگر به نام سرور و شادى برایش پدید مىآید.
درباره قدرت هم همین طور است اگر کسى احساس کند که قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد, احساس خوف به او دست مى دهد. و اگر کسى که عاجز بوده قدرتش برگردد یا کسى که فلج بوده شفا پیدا کند, احساس سرور به او دست مى دهد. چنان که اگر سلامتى اش به خطر افتد مى ترسد و هنگامى که مریض شود محزون مى گردد.
هم چنین انسانى که به مال علاقه دارد, اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست مى دهد و اگر از دستش برود محزون مى شود, اما اگر ناگهان مالى به او برسد شاد مى شود. در مورد فرزند هم امر به همین منوال است, اگر به فرزند کسى مصیبتى برسد پدر محزون مى شود, اما اگر فرزند مشرف به مرگى نجات پیدا کند, پدر شاد مى شود.
حاصل آن که هر مطلوبى تحقق پیدا کند, موجب سرور مى شود و هر کدام از دستش برود موجب غم و اندوه مى گردد از این جهت این بعد وسیع ترین ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد. یک حالت فراگیرى نسبت به همه شوون زندگى دارد. این دو ویژگى از ویژگى هاى این بعد انسان است: یکى این که سطحى تر از همه و معلول سایر جهات نفسانى است. و دوم این که وسیع تر و فراگیرتر از همه است.
نکته دیگرى که باید گفته آید, این است که تحقق یا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگونى دارد که بر حسب این اضافات مفاهیم و عناوین متعددى پدید مىآید; مثلا مطلوب انسان گاهى حاصل کار خود اوست و گاهى نتیجه کار دیگران. کسى که خود موجب زیان کارى شده, پشیمان مى شود. این ندامت همان حزن است و اگر دیگرى موجب زیان مندى شده باشد هیچ وقت نمى گوییم, پشیمان شد.
همین گونه از دست رفتن مطلوب گاهى ((بالفعل)) تحقق پیدا کرده, یا یک امر نامطلوبى براى انسان پیدا شده است; یعنى اگر در نظر بگیریم که در گذشته ـ ولو لحظه اى قبل ـ ضررى به انسان رسیده است در این جا ((خوف)) معنا ندارد, بلکه جاى ((حزن)) است. اما نسبت به آینده وقتى احتمال بدهد که ضررى به او مى رسد یا مطلوبش از دست مى رود حالت ((خوف)) به او دست مى دهد. پس ((خوف)) نسبت به آینده است, ولى ((حزن)) و ((غم)) نسبت به گذشته است.
نقطه مقابل خوف, امن و آسایش خاطر است و آن وقتى است که خطرى شخص را تهدید نمى کند و اگر انتظار امر مطلوبى یا رفع امر نامطلوبى داشته باشد, حالت امید و رجا به او دست مى دهد و در مقابل وقتى امید به امرى مطلوب یا رفع نامطلوبى نداشته باشد حالت یإس و نومیدى برایش حاصل مى شود.
پس محور همه این حالات, تحقق یا عدم تحقق امر مطلوب یا نامطلوب است.
خشم, نوعى دیگر از حالات روانى است که با توجه به این که امرى نامطلوب از طرف شخص دیگرى متوجه انسان مى شود یا امرى مطلوب از وى سلب مى گردد, پدید مىآید; مثلا وقتى انسان احساس مى کند شخصى مى خواهد ضررى به او بزند یا نفعى را از او سلب کند, نسبت به وى خشمگین مى شود. در مقابل چنین حالتى, حالت رضا و خشنودى قرار دارد.
بنابراین, با توجه به این نسبت ها و اضافات گوناگون, حالات مختلفى پدید مىآید و در حقیقت گستردگى مفاهیم در این باب از دو جهت است: یکى این که همه خواسته هاى انسان را شامل مى شود; مانند حب ذات و حب کمال و انواع لذت ها, که تحقق و عدم تحقق همه اینها, موجب شادى و غم مى شود, و یکى هم از لحاظ اضافات گوناگون; مثلا حالت انسان در مرگ فرزند; اگر نسبت به گذشته باشد حزن است, و اگر نسبت به آینده باشد, خوف است, و نسبت به کسى که مى خواهد فرزندش را بکشد و از دست او بگیرد ((خشمگین)) مى شود. در همه این موارد متعلق حالات و انفعالات نفسانى, مرگ فرزند است, اما با توجه به اختلاف زمان ها و اضافات گوناگون حالات گوناگون و عکس العمل هاى متعددى پدید مىآید.
اگر بخواهیم تمامى مفاهیم مربوط به این بخش را بررسى کنیم و آیات مربوط را از دیدگاه هاى مختلف مورد بحث قرار دهیم, از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراین, تنها عناوین و سرفصل هاى موضوع را یادآور مى شویم: فرح, سرور, حبور: ((فهم فى روضه یحبرون))(1) مرح, بطر, از یک سوى, و مفاهیم حزن اسى: ((لکیلا تإسوا على ما فاتکم))(2) اسف, ضیق صدر: ((فلاتکن فى ضیق مما یمکرون))(3), ((یضیق(4) صدرى)) بخوع ((باخع نفسک))(5) و ندامت. همین طور مفهوم ((رضا)) از یک طرف, مفاهیم سخط, غضب, کراهت, غیظ, مکظومیت, و کظیم به معناى مکظوم; مانند ((و لاتکن کصاحب الحوت اذ نادى و هو مکظوم))(6), ((و هو کظیم))(7) از طرف دیگر است. همین گونه خوف و خشیت و اشفاق و رهبت و وجل که تقریبا مترادف هستند; در مقابل امن و سکینه و اطمینان قلب و نیز رجإ که انتظار رفع محذور یا تحقق مطلوب است; در مقابل آن یإس و قنوط و ابلاس قرار دارد.
آثار بدنى که در اثر حالت شادى و خشنودى و انبساط روح پدید مىآید, عبارت است از: گشاده رویى و خنده و در مقابلش گرفتگى چهره, عبوس شدن و گریه است. (البته گاهى گریه در اثر شوق هم دست مى دهد). در این موارد هم مى توان به این مفاهیم رجوع کرد: ضحک, بکإ, استبشار, اسفار, و قره عین. ((وجوه یومئذ مسفره, ضاحکه مستبشره))(8) و در مقابل گشاده رویى حالت عبوس: ((عبس و تولى))(9), قمطریر: ((یوما عبوسا قمطریرا))(10), یا تیرگى و غبارآلودگى: ((علیها غبره))(11) به کار رفته است و مى توان تعبیر ((کالحون)) را که در آیه 104 سوره مومنون آمده است, بر آنها افزود.
مفاهیم دیگرى نیز هست که مربوط به رفتار انسان و عکس العمل او در برابر رویدادهاى خوشایند و ناخوشایند است; مثلا وقتى بلایى بر کسى وارد مى شود و حزن و اندوه او را مى گیرد گاهى در عمل بى تابى مى کند, زیاد گریه و ناله مى کند, اسم این حالت ((جزع)) است (فزع همان خوف است ((و هم من فزع یومئذ آمنون)))(12) جزع آن حالت بى تابى است که انسان در مقابل مصیبت یا از دست دادن امر مطلوبى از خودش نشان مى دهد. ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا))(13) و در مقابل آن واژه ((صبر)) به کار مى رود. هم چنین مفاهیم حلم و کظم غیظ در مورد فروخوردن خشم و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تإنى) در مورد ترس از دست دادن منفعت یا مفهوم فظ و غلظت (تندى و درشتى) در مقابل لین و رفق (نرم خویى) از مفاهیم اخلاقى است که با توجه به انفعالات نفسانى و عکس العمل انسان در برابر حوادث انتزاع مى شود.
ارزش اخلاقى شادى و غم
اکنون باید گفت این حالات از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد؟ این حالات تا آن جا که غیر اختیارى باشد از نظر اخلاقى نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب, نه ارزش مثبت دارد و نه منفى. هر انسانى طبیعتا وقتى متوجه خطرى مى شود حالت خوف پیش مىآید. این طبیعى است و اختیارى هم نیست و هنگامى که چیز مطلوبى تحقق پیدا کند, شادمان مى شود. این شادى امرى طبیعى است, براى انبیا و اولیاى خدا هم چنین حالتى بوده است. در قرآن کریم بسیارى از موارد همین اسف و غضب و حزن در مورد انبیا است. این حالات تا آن جایى که یک انفعال طبیعى است مدح و ذمى در پى ندارد, ولى ادامه این حالات و عکس العمل هایى که انسان انجام مى دهد از آن نظر که اختیارى است, ارزش هاى مثبت و منفى خواهد داشت.
این حالات مانند همه حالات ادراکى, وقتى تحقق پیدا مى کند که انسان نسبت به آنها آگاهى داشته باشد. توجه پیدا کردن گاهى غیر اختیارى است و انسان دفعتا متوجه مى شود خطرى او را تهدید مى کند; مثلا نگاهش به شیرى مى افتد که قصد حمله به او دارد و بى اختیار مى ترسد, اما گاهى این توجه با اختیار خود انسان حاصل مى شود; مثلا مى نشیند درباره چیزى فکر مى کند و متوجه مى شود که خطرى او را تهدید مى کند. این جاست که جنبه اختیارى پیدا مى کند و وارد حوزه اخلاق مى شود, مثلا انسان درباره عذاب هاى آخرت فکر کند تا توجه ندارد ترسى هم ندارد و یادش نیست که اصلا جهنمى و عذابى هم هست, اما وقتى از راه فکر کردن خوفى برایش پدید آید این خوف اختیارى است, به دلیل این که مقدماتش اختیارى بوده است, یا این که فکر کند درباره عظمت الهى و گناهان خودش و صفاتى که موجب خوف از خدا مى شود. این خوفى است اختیارى, چون مقدماتش اختیارى است.
همین طور حالت امن; مثلا وقتى شخص درباره چیزى که موجب امنیت خاطر بشود فکر کند, آن نیز یک امر اختیارى است. و حتى در صورتى که اصل خوف یا امن غیر اختیارى باشد, ممکن است ادامه اش اختیارى باشد; یعنى توجه اش را متمرکز کند و علت مبقیه برایش ایجاد کند. آن حالت, بقاى اختیارى خواهد بود. چنان که عکسش هم همین طور است. بنابراین در این گونه حالات و انفعالات نفسانى جاهایى براى اختیار هست: یکى این که انسان ابتدا خودش فکر کند و از راه فکر کردن آن حالت را پدید آورد که حدوثش هم اختیارى است, و دیگرى آن که حدوثش غیر اختیارى, ولى بقایش اختیارى باشد. هم چنین ممکن است تشدید یا تضعیف این حالات, اختیارى باشد; مثلا کسى که توجه ضعیفى پیدا کرده و خوفى متناسب با آن برایش حاصل شده مى تواند توجه اش را متمرکز کند یا در اثر متمرکز کردن توجه, حالت خوف تشدید شود. این هم نوعى عمل اختیارى در حالت نفسانى است. در این صورت است که وارد حوزه اخلاق مى شود و مى سزد که بگوییم کار خوبى انجام داده است یا کار بدى. و آنچه بیش از همه با اختیار انسان ارتباط دارد ترتیب آثار علمى است که به دنبال این حالات چه کارى و چه رفتارى را انجام بدهد و چه عکس العملى در مقابل دیگران نشان بدهد. البته بعضى اختیارشان در این موارد هم خیلى ضعیف است, وقتى عصبانى شدند, دیگر نمى توانند خود را کنترل کنند. هرچه از دهنشان دربیاید مى گویند, هر کارى از دستشان برمىآید انجام مى دهند, مثل این که دیگر اختیار از آنها سلب مى شود. البته اختیار ضعیف را با تمرین ها و تلقین هایى مى توان تقویت کرد. در این موارد به همان اندازه که انسان اختیار داشته باشد در ابقاى یک حالت یا عکس العمل خاص به همان اندازه هم ارزش اخلاقى دارد.
معیار خوبى و بدى
در این جا سوال این است که به طور کلى معیار خوبى و بدى چیست؟ معیارى که در همه موارد مى توان بر آن تکیه کرد, این است که اگر یک عمل اختیارى موجب این شود که انسان از کمال برترى محروم گردد; یعنى تزاحمى پیدا شود که اگر یکى از آنها را ارضا کند و به دنبالش برود از دیگرى محروم شود, پس اگر آن دیگرى مطلوبیت بیشترى داشته باشد موجب این مى شود که اولى نامطولب باشد; یعنى ارزش منفى دارد, و بر عکس اگر عملى موجب این شود که انسان به خواسته هاى بیشتر و ارزنده تر و کامل ترى برسد, مطلوبیت و ارزش مثبت خواهد داشت. در این جا نیز مطلب همین گونه است: چه خوف, چه حزن, چه سرور, چه رجا چه یإس و چه قنوط و سایر مفاهیمى که اشاره کردیم, اگر در مواردى باشد که انسان را از کمالات دیگر باز دارد آن حالت هم طبعا نامطلوب خواهد بود و به اندازه اى که اختیارى باشد از نظر اخلاقى, ارزش منفى خواهد داشت و چون این حالات تابع عوامل و زمینه هاى پیشین و زیرین هستند, ارزش مثبت و منفى آنها هم تابع آنها خواهد بود; مثلا خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب است, حال باید دید که آن چیز مطلوبیتش چقدر است؟ آیا آن مطلوب مربوط به دنیاست یا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است یا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتى است؟ و چه اثرى بر آن مترتب مى شود؟ و آیا تزاحم با چه چیزهایى پیدا مى کند؟ مثلا کسى که مال را دوست مى دارد, باید دید مطلوبیت مال براى او از چه نظر است؟ اگر کسى یک کامیون یا یک کشتى از اموال شخصى خود را مى خواهد در راه اسلام صرف کند اگر این اموال در معرض تلف قرار گیرد, ترسش نه از این جهت است که مالى از او سلب مى شود و ثروتش از دستش مى رود, بلکه از این مى ترسد که این مال به جبهه نرسد و کار جهاد اسلامى لنگ بماند. این ترس بسیار ترس مطلوبى است, اما ادامه آن چقدر خوب است؟ جواب این است به اندازه اى که تلاش او را براى نجات آن مال زیاد کند, اما اگر ترس فقط از این باشد که اموالى از دست انسان مى رود و دیگر تمتعات دنیوىاش کم مى شود و بساط عیش و نوشش به هم مى خورد, چنین ترسى در لحظه اى که ابتدا به طور غیر اختیارى حاصل مى شود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه اش از نظر بینش اسلامى مطلوب نیست. چرا؟ براى این که اولا لذایذ دنیوى و اموالى که وسیله تحقق آنهاست جنبه مقدمى دارد و وسیله آزمایش است. هدف انسان در دنیا این است که آزمایش شود; گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن مال. همین طور که انسان با مال آزمایش مى شود که این را در چه راهى صرف مى کند, با نداشتن مال هم آزمایش مى شود که آیا صبر مى کند یا نه, البته این نامطلوبیت درجاتى دارد: اگر طورى شود که انسان را وادار به کارهاى خلاف شرع کند, حرام خواهد بود; مثلا وقتى که مى ترسد اموالش به خطر بیفتد اگر براى نجاتش دست به وسایل نامشروع بزند یا براى جبرانش دست اندازى به مال دیگران کند و تنها به وسایل مشروع اکتفا نکند گناه خواهد بود و باید سعى کند ترس و نگرانى را از خودش دور کند. فکر کند متاع دنیا ارزشى ندارد و وسیله آزمایشى بیش نیست و بود و نبودش در سرنوشت نهایى انسان چندان تإثیرى ندارد. پس من نباید آن قدر متإثر شوم که دست به کارهاى غیر مشروع بزنم. یا ناشکرى و کفران نعمت کنم و بر عکس هر جا خوف و حزن منشإ افعال مطلوبى باشد یا خوف و حزن نسبت به امورى باشد که خود آنها ارزشمند هستند, ارزش مثبتى خواهد داشت.
اگر کسى پدر و مادرى داشت که خدمت کردن و احسان به ایشان موجب سعادت دنیا و آخرت مى شد در حالى که مشرف به مرگ هستند, نگران مى شود و بعد از وفات ایشان اندوهگین مى گردد, از آن رو که دیگر نمى تواند به ایشان خدمت بکند و به ثواب بر و احسان به والدین نایل گردد; البته چنین خوف و حزنى مطلوب است اما چه اندازه مطلوب است؟ به همان اندازه اى که انسان را به کارهاى خیر بیشتر وادار کند; مثلا بعد از مرگشان صدقاتى بدهد براى آنها, دعایى, قرآنى, نمازى بخواند و هدیه کند براى ایشان این همان حزن است که موجب این کارها مى شود و اگر آن حزن نبود, آنان را فراموش مى کرد. پس این حزن مطلوب است, چون منشإ خیراتى مى شود. هم منشإ کمالاتى براى فرزند مى شود و هم براى دیگران, ولى اگر فقط به سر و روى خود بزند که اى واى پدرم مرد! از این به سرزدن نه چیزى به دست مىآید و نه مرده زنده مى شود و نه اثر خیرى بر آن مترتب مى گردد. این کار مطلوب نیست و این همان حالت جزع است.
پس اگر ادامه این حالات در جهت خیر باشد و به خاطر از دست رفتن یک خیر معنوى و اخروى باشد مطلوب است و تشدید آن هم تا آن جا که منشإ آثار نیک باشد, مطلوب است, و الا باید انسان خود را منصرف کند و طورى نباشد که حزن قلبش را فرا بگیرد و او را از کارهاى دیگر باز دارد; مثلا با این که پدرش از دنیا رفته, درس و بحث و مطالعه را تعطیل کند و تکالیف واجب را ترک کند; براى تإثر و غم و اندوهى که از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا که با کمالات دیگرى مزاحم است, بلکه آن اندازه مطلوب است که کمالى را ایجاد کند, کمالى که اگر آن حزن و خوف نبود به دست نمىآمد.
نقل مى کنند که مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله علیه ـ فرزندى داشت که خیلى مورد علاقه اش بود. اول شب, فرزندش جوان مرگ شد, جنازه اش را در اطاق گذاشتند تا صبح تشییع کنند. ایشان نشست و گفت خدایا اگر مى دانستم که کارى هست که ثوابش براى فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن کار را انجام مى دادم, امشب مى نشینم در کنار جسد فرزندم و ((جواهر)) مى نویسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مى کنم. به هر حال پیدایش این حالات آن اندازه اى که اختیارى هست, در صورتى مطلوب است که منشإ کمالى باشد. و آن اندازه اى نامطلوب است که موجب محرومیت از کمال شود و آن وقتى که نه مزاحم است و نه موجب محرومیت; نه ارزش مثبت دارد و نه منفى. البته فرض موردى که هیچ گونه مزاحمتى نداشته باشد, خیلى فرض بعیدى است. ولى به حسب افراد متعارف مى توان گفت کسانى هستند که کارهاى مباحى دارند و تإثرات ایشان موجب ترک آنها مى شود. چنین فرضى مخصوصا در زمان ما که شاید کمتر کسى پیدا شود که در شبانه روز از تکالیف واجب مستثنى باشد, خیلى مشکل است. ما در وضعیتى هستیم که هر کس در هر جا هست به آن اندازه اى که نیرو دارد, تکالیف واجب به عهده اش آمده است.
در مورد ((سرور)) هم همین طور است. سرور و شادى هم گاهى موجب این مى شود که انسان فعالیت بیشترى انجام دهد, چون در حالت انبساط و شادى و نشاط, انسان کارش بهتر پیش مى رود; چه کار بدنى, چه کار روحى و چه کار فکرى. اگر فرح و انبساطى باشد که طبعا از حصول نعمتى و مطلوبى حاصل مى شود موجب این مى شود که انسان به فعالیت بیشترى بپردازد چنین فرح و سرورى مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مومنین و مزاح در سفر و چیزهایى از این قبیل که موجب سرور و انبساط مى شود به سبب آثار مطلوبى است که بر آن مترتب مى شود, ولى غالبا سرورها در افراد موجب این مى شود که از مصالح معنوى و اخرویشان غافل شوند. چون خود سرور و شادى حالتى مطلوب است و همین که یک لحظه تحقق یافت, انسان دلش مى خواهد که ادامه پیدا کند. اگر ادامه اش به وسایل نامشروع باشد که حرام است و اگر موجب انجام دادن کار نامشروعى باشد, آن هم ارزش منفى دارد, اما اگر به این حد نرسد دست کم موجب غفلت هایى مى شود. غفلت از آخرت, غفلت از تکالیف مهم اجتماعى که به عهده انسان هست. پس به هر اندازه اى که انسان را باز دارد و از کمالات انسانى غافل کند نامطلوب است. ((لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله)).(14)
اگر توجه به مال و فرزند و سایر مطلوب هاى دنیا موجب غفلت بشود, نامطلوب است, اما اگر خدا فرزند صالحى به انسان داده باشد که اصلا از دیدن او به یاد خدا مى افتد از انس گرفتن با او لذت مى برد و بیشتر خدا را شکر مى کند, خود داشتن آن فرزند و نگاه کردن به او عبادت مى شود. اموال هم همین طور است, اموالى که آدم را مشغول کند و از امور معنوى و توجه به خدا و عبادت غافل کند, این ((الهإ عن ذکر الله)) است و نامطلوب, اما اگر شاد بشود از این که خدا امسال محصول زیادى به او داده است درآمد خوبى دارد و مى تواند اینها را در راه خدا بیشتر انفاق کند, ثواب هاى بیشترى کسب کند همین شادىاش هم مطلوب است.
پس معیار در این جا هم این است که این حالات تا چه اندازه تإثیر کند در این که انسان براى تکامل خود بیشتر فعالیت کند.به همان اندازه اى کمک باشد براى تحصیل کمالات بیشترى, مطلوب و به اندازه اى که مانع و مزاحم باشد, نامطلوب است.
انسان مومن باید طورى تربیت شود که داشتن و نداشتن نعمت هاى دنیوى از هر قبیلى که باشد, تا آن جا که مربوط به دنیا هست در او تإثیرى نداشته باشد: ((لکیلا تإسوا على مافاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم)). بود و نبود و افزایش و کاهش نعمت هاى دنیا برایش مساوى باشد, چون اینها همه وسیله آزمایش هستند و مطلوبیت ذاتى ندارند. آرى اگر مطلوبیت و عدم مطلوبیت ارتباطى با خدا و معنویات پیدا کرد, به همان اندازه ارتباط و تإثیرى که در فعالیت هاى انسان مى تواند داشته باشد, مطلوب خواهد بود.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.
پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) روم (30) آیه15. 2 ) حدید (57) آیه23. 3 ) نمل (27) آیه70. 4 ) شعرإ (26) آیه13. 5 ) همان, آیه3. 6 ) قلم (68) آیه48. 7 ) نمل (16) آیه58. 8 ) عبس (80) آیه39. 9 ) همان, آیه1. 10 ) انسان (76) آیه10. 11 ) عبس (80) آیه40. 12 ) نمل (27) آیه89. 13 ) معارج (70) آیه20. 14 ) منافقون (63) آیه9.