چکیده

بـررسـى پـیـونـد دین و معنویت ، بخش نخست مقاله حاضر است . در این بررسى کوتاه ، ارتـباط دین و معنویت و مبادى تصدیقى این پیوند ارگانیک از چندین منظر طرح مى گردد. پـس از آن دربـاره نـیـاز روزافـزون انـسـان مـعـاصر به معنویت سخن مى گوییم . اثبات روزافـزونـى گـرایـش جـوامـع مـعـاصـر بـه زیـسـت مـعـنـوى بـراسـاس ‍ نمودهاى عینى و تـحـلیـل هـاى جـامعه شناختى است . بحث اصلى ، یعنى آسیب شناسى معنویت ، با توضیح دربـاره زمـیـنـه هـاى آسـیب پذیرى آغاز مى شود و سپس درباره پنج آفت مهم سخن مى رود. آفات و آسیب ها که اثر حاضر به طرح و توضیح آنها مى پردازد، عبارت اند از: یک . معنویت و مناسک ؛ دو. معنویت و عقلانیت ؛ سه . معنویت و نیازمندى هاى مادى انسان ؛ چهار. معنویت و عمل گرایى ؛ پنج . معنویت و فرقه گرایى . در ذیل توضیح درباره هریک از آفات مذکور، راهکارهایى براى رهایى از آنها پیشنهاد مى شـود. مـهـم تـریـن راه صـیـانـت مـعـنـویـت از آسـیـب هـاى آن ، بـازگـشـت بـه مـذهـب اصـیل و ریشه دار است . نیز بهره گیرى از خرد و تجربه هاى تاریخى ، یکى دیگر از راه هـاى دفـع آفـات اسـت . هـمـچـنـیـن اهـتـمـام مـدیـران و مـسـئولان فـرهـنـگى به استفاده از کـارشـنـاسـان خـبـره و دلسـوز در بـرنامه هاى معنوى ، کمک بسیارى به تعمیق معنویت در جامعه مى کند

متن

نوشتار حاضر بر سه مبداء تصدیقى استوار است :


1. برنامه اصلى دین ، گسترش و تعمیق معنویت در میان همه ابناى بشرى است ؛

2. نـیـاز انـسـان مـعـاصـر بـه مـعـنـویـت و دیـن ، بـیـشـتـر از نـیـاز نسل ها و انسان هاى گذاشته است ؛

3. معنویت ، همچنان که بالنده و مؤ ثر است ، به شدت آسیب پذیر است ؛ زیرا هر شى ء یا مفهومى که ارزشمندتر و کارسازتر است ، آسیب هاى بیشترى آن را تهدید مى کنند.

مبادى تصدیقى فوق ، نیاز به شرح و بسط چندانى ندارد؛ اما براى فایده مندى بیشتر دربـاره هـر یـک بـه اخـتـصـار تـوضـیـح مـى دهـیـم ، و سـپـس بـا تفصیل بیشترى آسیب ها و آفات معنویت گرایى را برمى رسیم . پیشتر یادآورى مى شود کـه بـحـث هـاى نـظـرى درباره معنویت و آسیب هاى آن ، حواشى مهم و بسیارى دارد که گفت وگـو دربـاره آنـهـا بـر عهده فلسفه اخلاق moral) (philosophy یا علم کلام است . به مـثـل ، از مـیان نسب اربع ، چه نسبتى میان معنویت و اخلاق یا معنویت و دین یا معنویت و ایمان بـه غـیب وجود دارد؟ اهمیت این مباحث از آن رو است که در سده هاى اخیر، پاره اى از دانشوران دیـنـى و عـرفـى ، مـعـنـویـت و دین را اعم از یکدیگر دانسته و هر یک را بدون دیگرى ممکن شـمـرده اند. در روزگار و دیار ما نیز گروهى از نویسندگان ، معنویت دینى را جایگزین پـذیـر دانـسـتـه اند. یعنى بر این باورند که مى توان تن به هیچ دینى نداد، اما از همه مواهب معنویت برخوردار بود. این گروه تجربه هاى فردى و شخصى را بسیار مهم تر از آموزه هاى دستورى دین شمرده ، سخن از معنویت عرفى و انسانى مى گویند.236 از دیگر مباحث بسیار مهم در باب معنویت ، نسبت آن با عقلانیت بشرى است . این مسئله به قدرى فکر و ذهـن بـرخـى از اهـل اندیشه را مشغول خود ساخته است که رسالتى جز شناخت این نسبت ها براى خود نمى شناسند.237

از آنـجـا کـه مـوضـوع اصـلى این نوشتار، شناخت و بررسى پاره اى از مهم ترین آفات مـعـنـویـت اسـت ، از ورود بـه مـبـاحـث نـظـرى در بـاب تـعـریـف معنویت و عناصر مقوّم آن مى پـرهـیـزیـم و بـیشتر درباره آثار وضعى و عوارض آفت زاى آن سخن خواهیم گفت . همچنین هـرازگـاه راه هـاى بـرون رفـت و رهـایـى از آسیب هاى مذکور را یادآور مى شویم . اما همان گـونـه کـه پـیـشـتـر یـادآورى شـد، نـخـسـت مـبـادى تصدیقى آسیب شناسى معنویت را به اجمال برمى رسیم .
1. دین و معنویت

مـعـنـویـت ، مـحصول مواجهه جان آدمى با نشئه قدسى جهان و جهان قدسى است . این مواجهه مـوجـب پـرورش جـان آدمـى ، و بـرتـریـن نـیـاز درونـى او اسـت . عامل و محرک این مواجهه ، طیف گسترده اى از پدیده هاى تکوینى و تشریعى است ؛ از مناسک دیـنـى گـرفـتـه تـا زیـبـایـى غـروب آفـتـاب و تـا صـدایـى مـوزون و دل انـگـیـز. بـه سـخـن دیگر، جهان سرشار از پدیده ها و حوادثى است که خاصیت معنویت زایـى دارنـد؛ همچنان که مملوّ از امور معنویت زدا و ایمان کُش است . معنویت ، اعتراض انسان معنوى به جهانِ غایب از خدا است . روحِ معنویت گرا غیبت خدا را باور ندارد و همه جا را خانه او مى بیند:

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است ، چه مسجد چه کنشت 238

هـمـه آنـچـه انسان را نیازمند دین و ایمان مى کند، در معنویت نیز وجود دارد. در متون دینى و نصوص نخستین ، کلمه یا اصطلاح ویژه اى که بتوان آن را به ((معنویت )) ترجمه کرد، وجود ندارد؛ اما مجموعه اى از کلیدواژه ها و کلمات مهم در متون مقدس دینى به چشم مى خورد که مراد و مفاد آنها دور از معناى معنویت نیست . ((ایمان ))، ((پرهیزگارى ))، ((باورمندى ))، ((فـضـیلت گرایى )) و ((پایبندى به احکام و مناسک دینى ))، روح و کالبد معنویت اند و تـفـکـیـک آنـهـا از هـم مـمـکـن نـیـست . یعنى نمى توان پرهیزگار یا باورمند نبود، اما دعوى مـعـنـاگـرایـى داشـت . بـنـابراین دست کم در این نوشتار، از معنویت معنایى جدا از عناصر اصلى عقاید و اخلاق دینى اراده نمى شود.

بـراى آگـاهـى از تـعـامـل نـزدیـک مـیـان دیـن و معنویت ، کافى است بدانیم دین بسیارى از مـنـویـات خـود را از رهگذر معنویت اجرا مى کند. احکام و آموزه هاى عقیدتى ، بخشى از اهداف دین را برآورده مى سازند؛ اما بخشى دیگر از برنامه هاى دین در گرو معنویت گسترى و اخـلاق گـرایـى دیـنـداران اسـت . دیـن بـه کـمـک مـعـنـویـت درونـى انـسـان هـا، تعادل آنان را در زندگى حفظ مى کند و راه رشد را پیش چشمشان مى آورد.

مـکـرمـت هـاى اخـلاقـى و زنـدگـى پـاکـیـزه ، غـایـت آمـال دیـن و دیـنـدارى اسـت و ایـن فـضایل فقط در سایه گرایش هاى معنوى حاصل مى آید. غنى سازى جامعه از حیث اخلاق و ارتـقـاى سـطح معنوى انسان ها، چنان اهمیتى دارد که نبى مکرّم اسلام ، دین و آیین خود را در گـرو آن دانـسـتـه و فـرمـوده اسـت که انگیزش من به رسالت ، براى گسترش کرامت هاى اخلاقى است : ((إ نما بُعِثْتُ لِاُتِمم مَکارِمَ الا خْلاق .))239 از امام ششم (ع ) نیز مروى است کـه خـداوند، پیامبرش را فرستاد که اخلاق مردم کریمانه گردد.240 آیات و اخبارى که زندگى معنوى را مهم ترین کارکرد رسالت پیامبران (ع ) مى شمارد، اندک نیست .

هـر هـدف و آمـاج دیـگـرى کـه بـراى دیـن بـشـمارند، اصالت ندارد. دین ، جز به اخلاق و اصـلاح مـعـنـوى پـیـروانش نمى اندیشد و اگر به سیاست هم روى آورد، نه براى قبضه قـدرت هـاى فـانـى ، کـه بـراى اسـتـخـدام آنـهـا در مـسـیـر اصلاحات درونى مؤ منان است . بـزرگـان مـعـنـوى و دیـنـى ، هـرگـز قدرت سیاسى را خواستار نبودند مگر براى کاهش بـزهکارى ها و افزایش کرامت هاى انسانى . فقیهان و فرزانگانى که سیاست را جزئى از بـرنـامـه هـاى دیـن مـى دانـنـد، نـه از آن رو اسـت کـه بـراى آن ارزش ‍ ذاتـى و اسـتقلالى قـائل انـد، بـلکـه رویـکـردهـاى سـیـاسـى در مـیـان پـیـشـوایـان دیـنـى ، بـه دلیل تأ ثیر سیاست و حکومت بر اخلاق انسان ها است . آنان ورود به عرصه هاى سیاسى را از باب مقدمه واجب ، واجب مى دانستند.

همچنین برخى از گفتمان هاى معنویت (Spirituality of Discourse) براى دین هاى مرسوم و آسـمـانـى ، مـرجـعـیـت (authority) و خـصـوصـیـتـى قائل نیستند که از آنها به معنویت عرفى یاد مى کنیم ؛ اما همان طور که پیش از این گفتیم داورى دربـاره این گونه دعاوى ، برازنده دانش هاى دیگرى است ؛ از جمله فلسفه اخلاق . مـبـنـاى ایـن نـوشـتـار، وابـسـتـگـى شـدیـد مـعـنـویـت بـه اصـول و مـبـانى دینى است ؛ اعم از اصول نظرى و کاربردى . به سخن دیگر، معنویت از فـوایـد و مـحـصـولات عـیـنـى دیـنـدارى اسـت و در ایـن راه ، شـرط اول قدم آن است که به عالم غیب و هدف مندى آفرینش عقیده داشته باشیم :

در ره منزل لیلى که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است که مجنون باشى

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کى روى ؟ ره ز که پرسى ؟ چه کنى ؟ چون باشى ؟

گـفـتـنـى اسـت کـه مـعـنـویـت در جـهـان اسـلام ، تـا کـنـون بـیـشـتـر ذیـل اخـلاق و عـرفـان و تـصـوف ، مـوضـوع انـدیـشـه و تـحـقـیـق بـوده اسـت . بـه هـمـیـن دلیل خاورشناسان غربى ((معنویت اسلامى )) را بیشتر در علم ((تصوف )) یا ((عرفان )) جـسـت وجـو کـرده و کـمـتـر بـه عـلوم قـرآن و حـدیـث تـوجه داشته اند. اما به واقع متن دین بـیـشـتـریـن اهـتـمـام و اصرار را بر معنویت سالم و جامع دارد و این اهتمام را به آسانى از نصوص نخستین مى توان دریافت .

از سـوى دیـگـر وجـه دیـنـى مـعـنـویـت را از مـبـانـى آن نـیـز مـى تـوان شـنـاخـت . به طور مـعـمـول مـعنویت بر چند مبنا و اصل استوار است که همگى آنها ماهیت دینى دارند. این مبانى و اصول عبارت اند از:

1. اعتقاد به عالم غیب ؛

2. اعتقاد به هدف مندى آفرینش ؛

3. عقیده مندى به اختیار انسان و نفى جبر؛

4. بازخوردگرایى نظام آفرینش (هر کنشى ، واکنشى مناسب با آن دارد)؛

5 . قابلیت انسان براى صعود و سقوط؛

6 . نظارت عینى و همیشگى و عادلانه خدا بر انسان و اعمالش ... .241

فقدان هر یک از اصول پیش گفته ، پایه هاى معنویت گرایى را در انسان مى لرزاند و آن را فـاقـد تـوجـیـه عـقـلى مـى کـنـد. از طـرفـى هـیـچ یـک از اصـول یـادشـده بـیـرون از تـعـالیـم دیـنـى نـیـست ، و از آن مهم تر اینکه هیچ یک از آنها پـشـتـیـبـانى جز دین ندارد. ایمان به غیب و روز جزا و اعتقاد به هوشمندى جهان آفرینش و دیـگـر پـایـه هـاى مـعـنـویت ، همگى از عناصر و مقوّمات دیندارى نیز هست . بنابراین نمى توان به معنویتى آزاد از دین باور و التزام داشت و یکى را بدون دیگرى ، ممکن و مطلوب دانست .
2. انسان معاصر و معنویت

هـزاره سـوم مـیـلادى را عـصـر ((ایـمان و معنویت )) نیز خوانده اند؛ زیرا انسان معاصر طعم تـلخ ((ابـتـذال )) و ((نـاپـیـوسـتـگى به مبدأ اعلى )) و ((بریدگى از منشأ آسمانى )) را چـشـیـده اسـت و آمـاده عـبـور از ایـن فـتـرت تاریخى و مرحله بحرانى است . بحران معنویت (Crisis of Spirituality) بیمارى بزرگ و کُشنده انسان عصر مدرنیسم است . بسامد واژه هـایـى هـمـچـون مـعـنـویـت (Spirituality) و مـعـنـوى (Spiritual) در ادبـیـات هـمـه مـلل و اقوام معاصر، نشان از عزم جهانى براى بازگشت به ریشه هاى آسمانى خود دارد. حـتـى حـوزه هـاى عـرفـى (مانند سیاست و مدیریت ) نیز در همه جوامع بشرى ، خواهان پیدا کـردن نـسـبـتى با معنویت اند؛ به گونه اى که به زودى شاهد حضور گفتمان معنویت در بسیارى از دانش هاى میان رشته اى (Disciplinary inter) خواهیم بود.

هـمسویى جهانیان براى دستیابى به ((زبان مشترک )) و ((فهم مشترک )) و ((نگاه مشترک ))، امـیـد بـه مـعـنـویت گرایى را در جهان افزایش داده است ؛ به ویژه پس از زمینه اى که گـفـت وگـوهاى فرهنگى بین ادیان و تمدن ها پدید آمده است . زیرا در هر گفت وگویى ، گام نخست یافتن وجوه مشترک است ، و آشکارترین وجه مشترک و فراخوان همه دین ها، امور مـعـنـوى است . به دیگر سخن ، پیروان ادیان الهى و ابراهیمى براى نزدیکى بیشتر به یکدیگر چاره اى جز انگشت نهادن بر اشتراکات خود ندارند و معنویت گرایى مهم ترین و عام ترین آموزه همه مرام هاى آسمانى است . احکام شرعى و باورهاى تعلیمى در هر دینى ، مـسـئولیـت حـفـظ و حـراسـت از هـمـین اصل مهم را دارند، و چنان که خواهد آمد اختلاف در مناسک دلیل بر اختلاف در اهداف و آرمان ها نیست . چنان که قرآن نیز ما را به ایمان به همه انبیا و فـرشـتگان خوانده است : ((لانفرّق بینَ احدٍ مِنْ رُسُلِه .)) (بقره /285) از همین رو است که ایمان واقعى به هر یک از انبیاى عظام ، ایمان به همه آنها است :

نام احمد نام جمله انبیاست

چون که صد آمد نود هم پیش ماست 242

از دیـگـر نـشـانـه هاى توجه بیشتر و افزون تر انسان معاصر به معنویت ، حجم آثارى است که در سده اخیر درباره حقیقت و مواهب زندگى قدسى و روحانى تأ لیف شده است . این ، در حـالى اسـت کـه مـثـلا در دایـرة المـعـارف کـاتـولیـک کـه پـیـش از جـنـگ جـهـانـى اول مـنـتـشـر شد، هیچ اشاره اى به ((معنویت )) نبود؛ اما دایره المعارف جدید کاتولیک که حـدود چـهـل سـال پـیـش انـتـشـار یـافـت ، دسـت کـم بـا هـشـت مـدخـل ، مـوضوع معنویت را وجهه قلم و تحقیق صاحب نظران قرار داده است .243 براى پى بـردن بـه سـرّ نـیـاز انـسـان بـه ویژه انسان عصر مدرنیته به معنویت ، کافى است به کارکردها و نقش آفرینى هاى معنویت در زندگى پیچیده بشر امروزین توجه کنیم .

از نگاه کارکردگرایى ، معنویت دو نیاز مهم و فطرى انسان را پاسخ مى گوید:

1. نیاز به زندگى معنوى ؛

2. نیاز به زندگى معنادار.244

زنـدگـى مـعـنوى غیر از زندگى معنادار است ؛ اگرچه هریک بسته و پبوسته به دیگرى است . نوع خاصى از معنویت هاى عرفى نیز وجود دارد که قادر به معنابخشى موقت و گاه کاذب به زندگى انسان ها است ، بدون اینکه زندگى آنان را معنوى و روحانى کند. اهداف جـهـانـى و آرمـان هـاى بـزرگ انـسـانى و عشق هاى سوزان زمینى ، مى توانند به زندگى بـرخـى از انـسـان هـدف و مـعـنـایـى خاص ببخشند؛ اما زندگى معنوى موقوف به پاره اى اعـتـقـادات قـلبـى و ایـمـان بـه غـیـب و جـهـان پـسـین است . آنان که معنویت منهاى ایمان به مـاوراءالطـبیعه را ممکن دانسته اند، بیشتر معناى دوم معنویت را منظور کرده اند. در غیبت دین ، فـقـط مـى تـوان از مـعـنویت هاى عرفى و موقت و مسکِّن سخن گفت و بس . معنویت کاذب نیز داستان دیگرى دارد که در بخش آسیب شناسى درباره آن گفت وگو خواهیم کرد.

بـه هـر روى انـسـان ، هـمـان انـدازه کـه بـه حـیـات طیبه یا زندگى معنوى نیاز دارد، به زندگى معنادار نیز نیازمند است ، و براى دسترسى به این نوع زیست انسانى ، گریزى از معنویت ندارند. از این رو هماره جاى مرام و دیانتى که به زندگى بشر معنا ببخشد و آن را هـدف مـنـد کـنـد، وجـود داشـتـه اسـت . زنـدگـى مـعـنـوى و حـیـات طیبه نیز از همین رهگذر حاصل مى آید. قرآن مجید آنگاه که از حیات طیبه سخن مى گوید، راه هاى دستیابى به آن را نیز نشان مى دهد و نیز بازمى نمایاند که جامعه دینى و معنوى ، بیشترین برخوردارى را از زندگى معنادار دارد. در سوره نحل مى فرماید:

منْ عمِل صالحاً مِن ذکرٍ او اُنثى و هوَ مؤ مِنٌ فلَنُحْییَنَّهُ حیوهً طیِّبه و لنجزینّهُم اجرَهمْ بِاَحسنَ ماکانُوا یعمَلُونَ. (نحل /87)

هر کس از زن و مرد کار شایسته کند و مؤ من باشد، قطعا او را زنده مى گردانیم به حیات پاکیزه و به آنان پاداش مى دهیم بهتر از آنچه کردند.

مفسران در ذیل این آیه شریفه به تفصیل درباره حیات طیبه و لوازم آن سخن گفته اند. اما آنچه در اینجا مطمح نظر است ، معناى حیات طیبه در زندگى هاى اجتماعى است . در این باره ، جز این نمى توان گفت که در زندگى هاى دسته جمعى ، سرنوشت انسان ها به یکدیگر وابسته است ؛ اگرچه سلامت سازى جامعه به معناى نادیده گرفتن سلایق فردى و علایق شـخـصـى افـراد نـیـسـت ؛ مـگـر آنـکـه ایـن عـلایـق و سـلایـق ، مـسـیـر کـلى جـامـعـه را بـا مـشـکـل روبـه رو سازد، و فضاى عمومى را چنان دچار آشفتگى و ناهنجارى کند که دیگران آسیب ببینند.

ایـن نـیـز گـفـتـنـى اسـت که گرایش انسان معاصر به معنویت ، پس از سرخوردگى او از قـابـلیـت عـلوم جدید در پاسخگویى به نیازهاى اصلى انسان بود. در قرن هاى هیجدهم و نوزدهم این تصور خام وجود داشت که به معجزه علوم تجربى و دانش هاى عرفى مى توان همه نیازهاى مادى و معنوى جامعه انسانى را اجابت کرد؛ اما اندک اندک معلوم گردید که این امـامزاده جدیدالتأ سیس ‍ چنین معجزه اى ندارد و قادر به پاسخگویى نیست . حتى پیشرفت عـلوم ، مـحدودیت هاى بشرى را نمایان تر کرد و همین موجب گردید که نیاز به تکیه گاه هاى قوى تر بیشتر احساس شود. ((انسان به نحو چاره ناپذیرى به انواع و اقسام شیوه ها، دینى و دین ورز است و موقعیت و طبیعت انسانى لامحاله در چنین جهتى است .رازهاى عظیم و شـگـرف و بى اعتبارى جهان ، و همچنین خودآگاهى پرسشگر و ارزیابى کننده بشر، جست وجـوى ارزش هـا و حـقـایق والا را که فقط نام دیگرى بر پرس وجوى دینى است ناگزیر مى سازد.))245

از زمـان نـیـچـه که گفته بود ((خدا مرده است )) چندان نگذشت که دین و معجزه بزرگ آن ، یعنى توجه به امر قدسى و معنویت ، دوباره راه و جاى خود را در جهان معاصر باز کرد.

در زمانى که به نظر مى رسد فرایند سکولارسازى (secularization) در زدایش حضور امـر قـدسـى از تـمامى جوانب فکر و حیات آدمى ، به نتیجه منطقى رسیده است ، هماهنگى و تـوازن کـلى کـیـهـان ، مـسـتـلزم رسـتـاخـیـزى در روح و قـلب حـداقـل شـمـارى از انـسـان هـاى مـعـاصـر اسـت تـا امـر قـدسـى را از نـو کـشـف کـنـنـد. اصـل تـرمـیم کیهانى به این هدف پیش آمده تا در دوره اى که منادیان مدرنیزم آن را آخرین مرحله تهى سازى فرهنگ انسانى از محتواى قدسى آن خوانده اند، امر قدسى را از نو کشف کنند؛ دوره اى که نیچه با سخن گفتن از ((مرگ خدا)) از سقوط آن خبر داده بود. اما پاره اى از آدمیان معاصر در حالى که با خطر نهیلیسم و مرگ حقیقیِ انسان که نتیجه محو و نابودی آثـار الوهـیت از چهره نژاد انسانی است مواجه بوده اند، اکنون با کشش و جذابیت امر قدسى مـواجـه شـده انـد کـه چـیـزى فـراتـر و غـیـر از جهانِ سکولار شده اى است که که او آن را ((زنـدگـى مـتـعـادل )) (life normal) مى نامد. چنین فردى جذابیت باطنى امر قدسى را در مـرکـز وجودش احساس ‍ مى کند؛ مرکزى که هر جا باشد آن را با خود دارد. جست وجو براى کـشـف دوبـاره امـر قـدسـى ، چـه آگـاهـانـه صـورت گـیـرد و چـه بـه شکل کورمال و در تاریکى ، یکى از ارکان زندگى انسانى است .246
3. آفاق و آفات

امـر مـعـنـوى ، بـا هـمه اصالت و صلابتى که دارد، به شدت آسیب پذیر است . ظرافت و حـواشـى گـونـاگـون کـانون هاى معنوى ، آفت زدگى معنویت را ممکن و حتى آسان مى کند. هـمـچـنـیـن بـخـشـى از ایـن آسـیـب پـذیـرى بـه دلیـل وجـود بـدل هـاى فـراوانـى اسـت کـه هـرازگـاه جـاى آن را مـى گـیـرنـد و خـود را اصـل مـى نـمـایانند. این بدل هاى عُدوانى از حقیقت و حقانیت معنویت راستین ، سوءاستفاده مى کـنـنـد. مـتـأ سـفـانـه در امـور مـعـنـوى تـفـکـیـک و تـشـخـیـص اصـل از بدل و حق از باطل بسیار دشوار است . هماره این گونه بوده است که هر کجا حقى آشـکـار شـده اسـت ، بـاطل هاى فراوانى نیز خود را شبیه آن ساخته و ادعاى اصالت کرده اند.

زانکه بى حق ، باطلى ناید پدید

قلب را ابله به بوى زر خرید247

تا نباشد راست کى باشد دروغ

آن دروغ از راست مى گیرد فروغ

بر امید راست ، کژ را مى خرند

زهر در قندى رود، آن گه خورند248

بـراى تـمـیـز راست از دروغ ، و تفکیک اصل از بدل ، چاره اى نیست جز تمسک به معیارها و میزان هایى که از مبادى معصوم و آسمانى معرفى شده اند. این معیار و میزان نزد دینداران ، نـصـوص دیـنـى و آمـوزه هـاى وحـیانى است . بدین رو آنچه در زیر مى آید، آسیب شناسى مـعـنـویـت از مـنـظـر تـعـالیـم دیـنـى اسـت . دیـن ، بـه دلیل ماهیت آسمانى و آرمان هاى انسانى اش ، صلاحیت و جامعیت لازم را براى داورى در باب امـور پـیـچـیده اى مانند معنویت دارا است . چنان که خواهیم دید، داورى و ارزیابى دینى ، در غـیـاب عـقـلانیت نخواهد بود. به عبارت دیگر، اعتماد و اعتنا به داورى هاى دین ، به معناى پـشـت کـردن بـه عـقـلانـیـت و خـردورزى نیست ؛ بلکه یکى از مهم ترین آسیب هاى معنویت ، فـاصـله گـرفـتن آن از عقلانیت است ؛ همچنان که یکى از مهم ترین آفات عقلانیت ، دشمنى با معنویت و انکار ماوراءالطبیعه است .

بـنـابـراین جا دارد به تفصیل درباره آفات وآسیب هاى معنویت ، تحقیق و تحریر شود تا آحـاد و جـوامـع انـسـانـى بـیـش از پـیـش از ایـن مـوهـبـت بـى بـدیـل بـرخـوردار شـونـد. اهـمیت این بحث ، آنگاه آشکارتر مى شود که بدانیم این عنصر رهـایـى بـخـش و حـیـاتـى ، در عـیـن آنکه تأ ثیر فراوانى بر زندگى فردى و اجتماعى مـسـلمـانـان دارد، فـقـدان یـا تـضـعـیـف آن ، بـسـیـار زیـانـبـار و غـیـر قابل جبران است .

آنـچـه در زیـر مـى آیـد شـمـارى انـدک از آسـیـب هـایـى اسـت کـه هـم بالفعل و هم بالقوه معنویت و زندگى معنوى مسلمانان را تهدید مى کند:
یک . معنویت و مناسک

بـراى روح بـایـد کـالبـدى باشد، و جان نیازمند بدنى است که بتواند به حیات زمینى خـود ادامـه دهـد. مـنـاسـک و بـرنـامـه هـاى عبادى ، همچون کالبد و قشر محافظ براى معنا و مـعـنـویـت انـد. عـبـاداتـى مانند نماز، حج و روزه باعث نو شدن ایمان و تجدید حیات معنوى انسان مى شوند. به مثل یکى از عارفان پیشین (محمد جوینى ) درباره نماز گفته است :

((بـدان کـه نـمـاز را جـانـى اسـت و تـنـى . تـن نـمـاز ایـن عمل ظاهر است از ارکان و هیئت محسوس ، و جان نماز حضور و خشوع است و همچنان که کالبد بـى جـان اعـتـبـار نـدارد (نماز بى حضور و خشوع بى اعتبار است .) نمازى که باخشوع و خـضـوع بـود، ثـمـره آن فـلاح اسـت ؛ چنان که وحى الهى بیان کرد: ((قد افلح المؤ منون الذیـن فـى صـلاتهم خاشعون .)) و نمازى که با غفلت و بى حضور و بى جمعیتِ (خاطر) بـاشـد، ثـمـره آن ویـل اسـت ؛ چـنـان کـه وحـى الهـى بـیـان مـى کـنـد: ((فویل للمصلین الذین فى صلاتهم ساهون .))249

عـبـاداتـى کـه از جـانـب خـداونـد تـشـریـع شـده انـد، روح مـعـنـویـت را در دل و جـان انـسـان زنـده نـگـه مـى دارنـد و مـانـع از مـرگ یا تضعیف آن مى شوند. مناسک و بـرنـامـه هـاى عـبـادى دیـنى ، براى معنویت و ایمان قلبى ، همچون حفاظى سخت و پایدار عمل مى کنند. به همین دلیل ترک یا سهل انگارى در آنها، شمع معنویت و زندگى قدسى را در شبستان روح انسان خاموش مى کند و اندک اندک تاریکى همه جا را فرامى گیرد.

بـنـابـرایـن یـکـى از مـهـم تـرین آسیب هاى معنویت ، بى مبالاتى نسبت به حقوق شرعى و وظـایـف ظـاهـرى اسـت . عـده اى بـه ایـن بـهـانـه کـه اصـل و مـقـصود از معنویت ، توجه قلبى است ، آداب شرعى و منسک هاى فرعى را کوچک مى شـمـارنـد و اهـتـمام درخورى به آنها ندارند! غافل از آنکه این دو، چنان در هم تنیده اند که انـتـخـاب یـکـى و رهـا کـردن دیگرى ممکن نیست . پاره اى از شبه روشنفکران دینى نیز این عـقـیـده را تـرویـج مـى کـنـنـد. آنـان ، به دلیل یا به بهانه تورم آداب و ضعف اخلاق در بـرخـى افـراد، دیـگـران را بـه مـعـنـویـتِ پـیـراسـتـه از افـعـال ظـاهـرى فـرامـى خوانند و حتى عبادت جوارحى را نوعى ریاکارى مزمن مى شمارند. اگـرچـه افـعـال ظـاهرى و مناسک عینى ، گاهى خالى از روح معنویت است ، اما نباید حقیقت و کارایى آنها را فراموش کرد. حقیقت آن است که پایبندى به احکام جزئى فرعى ، ایمان را نو مى کند و هر قدر که این اعمال با حضور قلب بیشتر صورت گیرد، تأ ثیر بیشترى در افزایش روحیه معنوى دارد. حتى اگر نماز یا روزه یا حج برخى افراد تهى از روح و حـقـیـقـت والاى آنـهـا گـردد، بـاز نـمى توان به این بهانه حکم به تعطیلى آنها داد و این پـل را نیز خراب کرد. به همین دلیل لست که پیامبر گرامى فرموده اند: ((کسى که نماز را بـه عمد ترک مى کند، یا در آن سستى مى ورزد، به کفر مى گراید.))250 اگرچه از نـمـاز و دیـگـر عـبـادات جـوارحى ، چنانچه خالى از روح و حضور قلب باشد، کار چندانى سـاخـتـه نـیست ؛ اما چاره در ترک آنها نیست . بلکه نمازِ پژمرده را باید با نمازِ سرزنده درمان کرد، نه با بى نمازى .

همان گونه که ترک مناسک یا سستى در آنها به ضعف معنویت مى انجامد، تورّم بى روح و ازدیـاد بـى مبناى شرعى آنها نیز به معنویت گرایى روح مند آسیب مى زند. یعنى اگر مـنـسـک هـا و آداب و اعـمـال عـبـادى اگـر چـنـان افـزایـش یـابـنـد کـه جـاى را بـر تـأ مـل و تدبر و تفکر بگیرند، نتیجه عکس مى دهند. تلاوت کننده اى را تصور کنید که تنها قـصـد و انـگـیـزه او از تـلاوت قرآن مجید، ختم آن باشد! آیا چنین قارى سخت کوشى ، حظّ فـراوانـى از قـرآن خـواهـد بـرد یـا کسى که کمتر مى خواند اما همراه تلاوت ، در آیات و اشـارات وحى نیز مى اندیشد و گاه آیه اى را چندین بار تکرار مى کند تا طعم آن را به ذائقه جان بچشد؟ در روایات نیز توصیه هاى بسیارى وجود دارد که بر کیفیت تلاوت تأ کـیـد دارنـد و ذبـح آن را در پـاى کـمـیـت بـرنـمـى تـابـنـد. بـه گزارش یکى از راویان بـزرگـوار و اصحاب امام رضا(ع ) به نام ((ابراهیم بن عباس )) حضرت رضا(ع ) قرآن را در کـمتر از سه روز ختم نمى کرد. وى سپس مى افزاید: امام (ع ) خود مى گفتند: ((اگر بـخـواهـم همه قرآن را در کمتر از سه روز بخوانم ، مى توانم ؛ اما من از هیچ آیه اى نمى گـذرم مـگـر ایـنـکـه در او مـى انـدیـشـم و در مـوضـوع و زمـان نزول آن تفکر مى کنم .))251 و به قول سعدى :

مى کوش به هر ورق که خوانى

تا معنى آن تمام دانى

روایـات و اخـبـارى کـه تـلاوت سـریـع قـرآن را منع کرده اند، بسیار است ،252 اما درس بـزرگى که باید از این منع ها گرفت آن است که هیچ کالبدى نباید بدون روح و روان بـاشـد. مـعـنـویـت نـیـز روحـى اسـت کـه اگـرچـه سـخـت مـحـتـاج کـالبـد (اعـمـال عبادى و آداب شرعى ) است ، اما اگر این کالبد با آن روح تناسب نداشته باشد، وجود ناقص الخلقه اى حاصل مى آید.

بـنـابـرایـن مـناسک و اعمال ظاهرى مشروع ، همان قدر که در احیاى معنویت اثر دارند، اگر به قاعده و روح مند و به اندازه نباشند، روح معنویت را مى آزارند.
دو. معنویت و عقلانیت

معنویت ، غیر از مقدس مآبى است . مرزهاى معنویت ، مانع از هجوم امور خرافى و غیر عقلانى بـه حـریـم مـقـدس آن مـى شـونـد. در بـادى امـر چنین به نظر مى آید که معنویت و عقلانیت (rationality) از دو مـقـوله جـداگـانـه انـد و آن دو را نـیـازى بـه یـک دیـگـر نـیـسـت . عـقـل ورزى و مـعـناگرایى ، دو خط موازى نیستند که هرگز سر در آغوش هم نگذارند و یک دیـگـر را دیـدار نـکـنند. بلکه هر یک بدون دیگرى دچار آفات و انحرافاتى مى شود که گـریـزى از آنـهـا نیست . عقلانیت منهاى معنویت ، سر از پوچى و پژمردگى در مى آورد، و معنویت در غیبت عقلانیت ، گرفتار خرافات و فرقه گرایى و دکاندارى عده اى سودجو مى شـود. افـلاطـون دربـاره سـوفـسـطـائیـان کـه عـقـل را بـراى منافع مادى خود به کار مى گـرفـتـنـد، گـفته است : ((سوفسطائیان ، دکاندارانى هستند با کالاهاى معنوى )). میزان و تـرازویـى که مى توان کالاهاى معنوى را در آن توزین کرد و قدر و بهاى آنها را سنجید، خـرد بـیـدار و عـقـل هـوشـیار است . نیز عقل ورزى اگر پا از گلیم خود درازتر کند و جامه قـضـاوت دربـاره هـمـه شـئون هستى را برازنده خود داند، همچون کورى است که عصازنان قندیل ها را مى شکند و روح جامعه را خسته و ناامید مى کند.

ما که کورانه عصاها مى زنیم

لاجرم قندیل ها را بشکنیم

ما چو کرّان ناشنیده یک خطاب

هرزه گویان از قیاس خود جواب 253

هـرگـز نـبـایـد بـه بـهـانـه مـعـنـویـت گـرایـى عـقـل را مـعـزول کـرد و نـیـز نـبـاید جولان گاه عقل را با گستره هستى و لایه هاى پنهان آن مساوى دانست . عقل ، همچون مرکبى است که تا اگر چه زمین را به نیکى مى نوردد، اما به دریا پا نمى گذارد و در ساحل ، سوار خود را فرود مى آورد.

تا به دریا مرکب اسب و زین بود

بعد از آنت مرکب چوبین بود

امـا نـقـص و مـحـدودیـت عـقـل ، بسیارى از انسان ها را به این گمان غلط انداخته است که مى تـوانـنـد در هـمـه امـور مـعـنـوى ، رأ ى و قـضـاوت او را نـادیـده بگیرند! چنین نیست ؛ زیرا عـقـل اگـرچـه گـاه از راه بـازمـى ماند، اما هماره راه را از بیراهه تمییز مى دهد و در شناخت کژراهه ها از مهم ترین منابع و مراجع سالکان است .

گسیختن پیوند معنویت از عقلانیت ، موجب بروز فرقه ها و باورهاى خرافى مى شود و این وضـع در مـیـان مردمى که هماره پیوند خود را با خردورزى استوار نگه داشته اند، واکنش هـاى بیشترى را برمى انگیزد. در کشور ایران ، از دیرباز مردم خرد را مى ستودند و به گـفته محمد اقبال لاهورى ، نویسنده سیر فلسفه در ایران : ((برجسته ترین امتیاز معنوى مـردم ایـران ،گـرایـش آنـان به تعقل فلسفى است ...))254 نیچه ، فیلسوف آلمانى نیز ایـرانـیان را نخستین مردمانى مى داند که به تاریخ در تمامیت آن مى اندیشیدند. این سخن کـه هـر گـرایـش و پـدیـده اى بـایـد هـم در کـلیـت خود و هم در جزئیاتش توجیه و امضاى عـقـل را بـر پـیـشـانـى خـود داشـته باشد، حتى نزد عقلا چندان پذیرفته نیست ؛ اما انسان خـردورزى نـیـز تـن بـه گـرایـشـى نـمـى دهـد کـه خـلاف عـقـل و مـنـطـق فطرى انسان است . پاره اى از گرایش هاى به ظاهر معنوى و باطنى آشکارا خـلاف عـقـل و طـبـع انـسـان طـبیعى است و هیچ توجیه و معجزه اى نمى تواند آنها را موجه و مـقـبـول نـمـایـد. بدین رو بر مرزبانان فرهنگ دینى است که راه را بر این گونه آداب و گـرایش ها مسدود کنند و با طرح معنویت اصیل و ریشه دار، بهانه را ازدست دکانداران دین فـروش بـسـتـانـنـد. نـادیـده گـرفـتـن قـضـاوت و رضـایـت عـقـل در امـور مـعـنـوى ، عـلاوه بر آنکه به معنویت نیز آسیب مى رساند، موجب مى گردد که گـروهـى از مـردم بـه ایـن گـمـان نـادرسـت گـرایـش پـیـدا کـنـنـد کـه مـیـان دیـنـدارى و عـقـل گـرایـى ، باید یکى را انتخاب و دیگرى را رها کنند! چنان که شاعر دین ستیزى در گذشته هاى دور گفته بود:

اثنان اهلُ الارضِ ذوعقلٍ بلا

دینٍ و آخرُ بلا عقلٍ255

یـعـنـى : ((مـردم روى زمـیـن دو گـونـه انـد: آنـان کـه عقل دارند و دین نه ، و آنان که دین دارند و عقل نه .))

در روزگار ما نیز، گروه ها و مکتب هایى وجود دارند که دین را سه طلاقه عقلانیت مى دانند و یکى را آلترناتیو دیگرى .

در مقاماتِ طریقت هر کجا کردیم سیر

عافیت را با نظربازى فراق افتاده بود

حال آن که قرآن کریم که منبع معرفت و معنویت دینى بیش از 300 باز مردم را به استفاده از عـقـلشـان فـراخـوانده 256 و بسیارى از آیات قرآن مواجهه عقلانى با هستى و طبعیت را ستوده است . به گفته علامه طباطبایى :

((خـداونـد در قرآنِ خود و حتى در یک آیه نیز بندگانش را امر نفرموده است که نفهمیده به قـرآن یـا هـر چـیـز دیـگـرى کـه از جـانـب او اسـت ، ایـمـان آورند و یا راهى را کورکورانه بـپـیـمـایـنـد. حـتـى قـوانـیـن و احـکـامـى را کـه بـراى بـنـدگـان خـود وضـع کـرده و عـقـل بـشـرى بـه تفصیل ملاک هاى آنها را درک نمى کند، به چیزهایى که در مجراى نیازى انـسـان قـرار دارد، عـلت آورده اسـت ؛ مـانـنـد ((أ ن الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر...)) (عنکبوت /45) البته در شرح و تفصیل احکام فرعى ، چاره اى نیست جز استفاده از بیانات نـبـوى ؛ چـنـان کـه خـود قـرآن شـریـف نـیـز ایـن قـبـیـل مـطـالب را بـه تـبـیـیـنـات رسول اکرم (ص ) ارجاع داده اند.))257

مـولوى نـیـز هـمـامـیزى عقل و وحى را ضرورت زندگى پاکیزه و مؤ منانه مى شمارد و مى گوید:

عقل جزوى ، عقل استخراج نیست

جز پذیراى فن و محتاج نیست

قابل تعلیم و فهم است این خرد

لیک صاحبْ وحى تعلیمش دهد

جمله حرفت هات یقین از وحى بود

اول او، لیک عقل آن را فزود258

ایـن تـصـور نـابـخـردانـه و خـام دسـتـانـه )جـدایـى دیـن از عـقـل ( از آنـجـا رخ نـمـوده اسـت کـه شـمـارى از دیـن ورزان قشرى ، اعتنایى به احکام عقلى ندارند و باورهاى خرافى و گفته هاى قطب و مراد خود را عین حقیقت مى پندارند. این گروه از مردم بیشترین فاصله را با حقیقت دین و ایمان دارند و نیز بیشترین آسیب را به جریان جهانى دیندارى وارد مى سازند.

مـعـنـویـت ، هـم سـویه هاى روان شناختى دارد و هم سویه هاى فلسفى و عقلانى . تعارض هـریـک از ایـن سـویـه هـا بـا یکدیگر، به انحراف معنویت از ذات خود مى انجامد. از سوى دیـگـر، نـاهـمخوانى با عقلانیت ، به معناى ناسازگارى با زندگى در عصر جدید است و ایـن نـاهـمسانى ، پیامدهاى ویرانگرى دارد. چگونه مى توان در دنیایى زیست که هیچ درک درسـتـى از آن نـداریم ، اما در برخوردارى از مواهب معنویت توفیق داشت ؟ آنگاه که وضعیت بـالفـعـل خـود را نمى شناسیم و از جهان تصورى غیر واقعى داریم ، به حتم در گرایش هـاى مـعـنـوى خـود بـا مـشـکـلات فـراوانـى روبـه رو خـواهـیـم شـد کـه حـل آنـهـا آسـان و بـلکـه مـمکن نیست . توأ م سازى معنویت با عقلانیت ، انسان معنوى را چنان هـوشـمـنـد و ورزیـده مـى کـنـد کـه مـى تـوانـد در سـنـگـسـتـان ابتذال نیز شیشه ایمان خود را نگه دارد و نشکند:

شب تاریک و سنگستان و من مست

قدح از دست من افتاد و نشکست

نگه دارنده اش نیکو نگه داشت

وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

کمک دیگر عقلانیت به رشد و بالندگى معنویت ، جلوگیرى از رشد اندیشه ها و باورهاى مـخـربى همچون جبرگرایى است که شرح و تفصیل آن بیرون از حوصله این نوشتار است .259
سه . معنویت و نیازمندى هاى مادى انسان

مـعـنـویـت نـیـز مـانـنـد بـسـیـارى از فـضـیـلت هـاى اخـلاقـى و روحـى ، درجـاتـى دارد. تـقـلیـل معنویت به نازل ترین مراتب آن و قناعت پیشگى در این امر، از دیگر آسیب هاى این گوهر حیات بخش ‍ است . بسندگى به مرتبه هاى پایین معنویت ، موجب مى گردد که اندک انـدک هـمـان مـقـدار کم نیز محو شود و جاى خود را به ضد معنویت بدهد. بدین رو سالکان طـریـق مـعـنـویـت ، هـمـاره باید در تکاپو و غنى سازى درجات معنوى خود باشند؛ وگرنه آنچه را هم که یافته اند، از کف خواهند داد.

یـکـى از آسیب هاى ویران گر معنویت ، فراموشى آن در مواقع معمولى ، و پناه بردن به آن در هنگامه هاى خطر و تنهایى است . پاره هایى از مردم این گونه اند که تا در معرض خـطـر یا ضرر یا بیمارى یا مشکل خاصى قرار نگیرند، خدا را یاد نمى کنند و گرایشى بـه مـعـنـویت ندارند. قرآن کریم درباره این گروه از مردم مى فرماید: ((فَاذا رَکبُوا فِى الفُلْکِ دَعوُا اللهَ مُخلِصینَ لَهُ الدِّین فَلمّا نَجّاهُم إ لى الْبَرِّ إ ذا هُمْ یَشْرِکُونَ؛(عنکبوت /65) هـنـگامى که بر کشتى سوارند، خدا را (از بیم دریا و غرق شدن ) مى خوانند در حالى که دین خود را براى او خالص کرده اند؛ اما آنگاه که نجاتشان مى دهیم (از دریا) به خشکى ، نـاگـاه شـرک مـى ورزنـد.)) ایـن کـریـمـه ، گـزارش روشـنـى از احـوال کـسـانـى اسـت کـه دین ورزى و معنویت گرایى آنان کاسب کارانه است . اما آنچه از اعـمـاق دیـن و حـقـیقت ایمان برمى آید این است که نیاز انسان به ارتباط معنوى با حضرت پروردگار، بسى بیش از نیاز او به اکسیژن هوا است . همچنان که نمى توان گاهى نفس کـشـید و گاه نه ، ایمان را نیز نمى توان سهمیه بندى کرد و فقط در مواقع لزوم سراغ آن رفـت . مـعـنـویـت مـوقـت ، فـریـبـى بـیـش نـیـسـت . در ضـرب المـثـل هـاى اروپـایـى ها آمده است : ((در سنگر انفرادى هیچ کس منکر خدا نیست .)) اما آیا چنین ایمانى ارزشمند و رهایى بخش است ؟

رسـوب مـعـنـویـت در جـان و روح مـؤ مـن نیاز به تمرین هاى فراوان و ممتد معنوى دارد و از تـوجـهـات هـرازگـاهـى بـه عـالم مـعنا کار چندانى ساخته نیست . پاسخگویى معنویت به نیازهاى مادى و معنوى انسان ، از رهگذر استحکاماتى است که در روح آدمى پدید مى آورد و ایـن کـارکـرد عـظیم ، موقوف به تمرین و تکرار است . از این رو است که روایت اسلامى ، بـراى یـاد خـدا هـیـچ گـونـه مـرز زمـانـى و مـکـانـى قـائل نشده اند و فرموده اند براى هر عبادتى حدّى است ، الا ذکر.260 خداوند سبحان نیز در قـرآن گـرامى ، بارها به مؤ منان هشدار داده اند که مبادا هیچ حادثه و سود و تجارت و ثـروتى ، آنان را از یاد خدا غافل 261 کند. در فرهنگ دینى دنیاى مذموم همان غفلت از یاد خدا است ، نه خانه و همسر و فرزند و شغل و مواهب مادى :

چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن

نى قماش و خانه و فرزند و زن

ایـمـان گرایى و معناگروىِ ناپیوسته ، در واقع تذبذب است و بى اثر، و این خطر را پـدیـد مـى آورد کـه مـؤ مـن را بـه یـکـبـاره در ورطـه بـى ایـمـانـى کامل و بى مبالاتى مطلق اندازد.
چهار. معنویت و عمل گرایى

جـاى تـأ سـف بـسـیار است که برخى از مقدسان و مؤ منان ، فعالیت هاى اجتماعى و عملى را مـنـافـى مـعـنویت مى دانند و جمع آن دو را ممکن و مطلوب نمى شمارند. گویى هر کس که از خـلوت خود بیرون آید و پا به صحنه اجتماع گذارد، از او سلب توفیق مى شود و دیگر نمى تواند دل و جانش را آشیانه یاد خدا کند! این نیز آسیب دیگرى است که معنویت را میان تهى و بى بنیاد مى کند. نگاهى گذرا به گفتار معصومین (ع ) و سیره آنان برمى نماید که اصلاح جامعه و حضور فعال و مؤ ثر در میان هم نوعان ، معنویت را آبدیده تر و ریشه هـاى آن را آبیارى مى کند. پاره اى از اعمال و فعالیت ها به ظاهر ربط چندانى به اخلاق و معنویت ندارند، اما در واقع هر گامى که به سوى اصلاح جامعه و امور معیشتى برداشته شود، در نهایت آبى است که به جوى معنویت مى ریزد؛ زیرا اخلاق و تکلیف هاى شرعى در مـحـیـطهاى نابه سامان و نابه هنجار نحیف و لاغر مى گردند. محمدعلى فروغى در دیباچه رسـاله اى کـه دربـاره عـلم سیاست نوشته است ، به هم عصران خود یادآور نکته مهمى مى شود که خلاصه آن پیوند ناگسستنى میان امورى معنوى و مادى مردم است :

عـلم حـقـوق کـه در معنى دانش سیاست مدن باشد، الزم و اهم علوم و فنون است ، زیرا بدون داشتن این علم و فن ، احدى به درستى از عهده رتق و فتق امور مملکت برنیاید و پیشرفتى چـنـان کـه بـایـد و شـایـد نـنـمـایـد و چـون کـار مـلک و مـلت مـخـتل ماند کار دنیا بى سامان خواهد بود و اختلال کار این جهان البته اسباب اغتشاش کار جهان دیگر خواهد شد. یعنى دنیاى هر قوم خراب باشد آخرت ایشان نیز خراب است و شما خود بهتر مى دانید که عبادت و بندگى با پریشانى و سرگردانى میسر نشود و دست و دل شکننده پى هیچ کار نرود. پس علم حقوق و فن سیاست کار دنیا و آخرت هر دو را اصلاح مى کند.262

مـعـنـویـت و عـرفـان تخدیرى در نهایت به اضمحلال فرد و جامعه مى انجامد؛ اما مع الاسف بـراى بـرخـى از مردم معنویت گرایى ((دستاویزى براى طفره رفتن از وظایف و مسئولیت هـاى زنـدگـى و در غـلتـیـدن بـه دامـان وجد و حال است که عادتاً و بر اثر طبیعت خودخواه بـشـر، رفـتـه رفـتـه فـى نـفـسـه اصیل و مطلوب مى شود... عارف از رویِ خودخواهی ، کم یـابـیـش در بـنـد نـجـات و نـزهـت خـاطـر خـویـش اسـت ، حال آنکه دیگرانى که او در غمشان نیست ، در رنج و محنت اند.))263

نـکـتـه دیـگـرى کـه در ایـن بـاره باید گفت و خاطرنشان کرد این است که سوء استفاده از عـرفـان و مـعـنـویـت براى گریز از مسئولیت هاى اجتماعى همیشه وجود داشته است . براى مـبـارزه بـا ایـن پـدیـده نـامـوجـه ، چـاره اى جـز مـراجـعـه بـه مـنـابـع اصیل دینى و نصوص تاریخى نیست . از سیره و سخنان بزرگان و پیشوایان دینى ، جز ایـن بـرنـمـى آیـد کـه مـعـنـویـت و عـمـل گـرایـى مـکـمل یکدیگرند و تفکیک آنها از هم موجب زوال و بى خاصیتى آن دو مى شود. به قول اقبال لاهورى :

((لا)) و ((الا)) ساز و برگ امت است

نفىِ بى اثبات مرگ امت است
پنج . معنویت و فرقه گرایى

فـرقـه گـرایـى هـمـچـون فـحـشا، رشوه ، اعتیاد، نا امیدى ، بى قانونى و نا امنى از مهم تـریـن بـیـمـارى هـاى جـوامـع بـشـرى اسـت . مـجـمـوعـه پـیـچـیـده اى از عوامل مختلف اعم از پیدا و پنهان زمینه را براى فرقه گرایى هموار مى کند که شاید مهم ترین آنها خطاى انسان ها در پاسخگویى به حس ‍ معنویت خواهى فطرتشان است . فرقه هـاى بـاطـنى و عرفانى ، از پدیده هاى نگران کننده اى است که ایرانِ امروز با آن روبه رو اسـت . ایـن فـرقـه هـا که در دهه هاى اخیر، رشد فراوانى یافته اند، مدعى اند که مى تـوانـنـد حس عرفانى پیروان خود را ارضا کنند. به حتم ، کمبود معنویت در جامعه ، از مهم ترین عوامل رشد و گسترش این احزاب غیر سیاسى است . نخست باید دانست که در مواجهه بـا ایـن پدیده ، باید بسیار هوشمندانه رفتار کرد و ناخواسته باعث موفقیت بیشتر آنها نـشـد. دیـگـر آنـکه باید پذیرفت که اقبال گروه هایى از مردم به ویژه جوانان به این محافل ، ریشه در کمبودها و موقعیت هاى ویژه دارد. بنابراین باید در گام نخست ، کمبودها و موقعیت هاى ویژه را شناخت و به جنگ آنها رفت .

در یک نگاه کلى فرقه هاى باطنى را مى توان در سه دسته جاى داد: فرقه هاى صوفى گـرى ، فـرقـه هـاى امام زمانى و فرقه هاى وارداتى . حضور و فعالیت ها این فرقه ها هـمـسـان نـیست ؛ اما آنچه درباره همه آنها باید مراعات گردد، محو زمینه هایى است که به ظـهـور آنـهـا کـمـک مـى کـنـد. به زعم نگارنده ، ضعف برنامه هاى فرهنگى ، و پیچیدگى بـرخـورد بـا فـرقـه هـا از مـهـم ترین زمینه هاى رشد و تکثیر فرَق است . همچنین التزام اعضاى فرقه ها به سکوت و مخفى کارى آنان ، نوشتن و تحقیق درباره ماهیت انواع فرقه هـا را بـسـیـار دشـوار مـى کـنـد. شـاید همین ویژگى موجب شده است که منابع معتمَد و معتبر براى مطالعه درباره آنها بسیار کم و نادر باشد. اما جا دارد که محققان و فرقه شناسان به تفصیل به این موضوع مهم بپردازند. بسیار مهم است که بدانیم چرا شمارى از مردم و بـه ویـژه نـسـل جوان و کتاب خوان جامعه به فرقه هاى باطنى روى مى آورند و نیز چنین پدیده اى چه تأ ثیراتى بر جامعه ایران دارد. نگارنده بر این گمان است که نتیجه این تحقیقات ، همه مسئولان فرهنگى کشور را به این نقطه مى رساند که براى رهایى از این گـونـه مـعـضـلات ، چاره اى جز گسترش ‍ کمّى و کیفى برنامه هاى معنویت زا وجود ندارد. نیز آنچه از تأ مل در فرقه هاى مختلف ، نصیب هوشمندان و منصفان مى شود این است که تا در خـانـه عـصـمـت و سـراى ولایـت بـاز اسـت ، نـبـایـد مـشـت بـه هـر درى کـوفـت و بـه قول حافظ:

چون طهارت نبود، کعبه و بتخانه یکى است

نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود

و بـه گـفته مولانا جلال الدین بلخى در دیوان کبیر شمس ، تا خورشید نبوت مى درخشد، دیگران را نرسد که پیش حضرتش عرض حضور کنند و راه و روشى دیگر دراندازند:

روا بود همه خوبان آفرینش را

که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند

قمر مقابله با روى او نیارد کرد

وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند264

فـرقـه ها همچنان که زاییده کمبود معنویت در جامعه اند، زداینده معنویت از جامعه نیز هستند؛ زیرا آداب و باورها و رفتارهاى فرقه اى ، در نهایت موجب سرگشتگى پیروان مى شود و ممکن است آنان را تا پایان عمر از هر گونه اقدام معنوى و انگیزه اخلاقى تهى کند. زیست اخلاقى و معنوى ، بیش از هر چیز متکى به عقلانیت قدسى است و فرقه هاى منحرف و خالى از حـقـیـقـت ، نـه تـنـهـا چـنـین حیات پاکیزه و معنویت بارى را فراهم نمى کنند، بلکه موجب سـرخوردگى و ناکامى نیز مى شوند. بنابراین فرقه گرایى را باید از مهلکه هایى دانست که ایمان و خرد و باور مؤ منان را تهدید مى کند.
نتیجه گیرى

از آنچه آمد، چنین برمى آید که معنویت گرایى علاوه بر فضیلت برخوردارى از حقیقت ،از نـیـازهـاى مـلمـوس و مـحـسـوس انـسان معاصر است ؛ اما متأ سفانه این گرایش نیز مانند همه فـضـایل اخلاقى و انسانى ، در معرض آسیب هاى کُشنده اى است . پرهیز و کناره گیرى از عـقـلانـیـت ، تـبـدل مـاهـیـت در پـاره اى از مـنـاسـک شـرعـى ، روى گـردانـى از عـمـل گـرایـى ، انـحراف در احساس نیازهاى اصلى و فرقه گرایى از مهم ترین آفاتى اسـت که معنویت دینى را تهدید مى کند. به گمان نویسنده ، براى مبارزه با آسیب زدایى از گرایش هاى معنوى در جامعه ، نیاز برنامه هاى فرهنگى بسیارى است که دست کم از دو خصلت برخوردار باشند:

1. بـه دلیـل پیچیدگى موضوع و حساسیت آن ، باید در برنامه ریزى و تصمیم گیرى بسیار هوشمندانه عمل کرد و از رفتارهاى قشرى پرهیز کرد.

2. براى جلوگیرى از رشد آسیب ها و آفات ، نباید به کارهاى سلبى بسنده نمود؛ بلکه آنـچـه ضـرورى تـر و مـؤ ثـرتـر اسـت ، برنامه هاى ایجابى و مبنایى است . همچنین بر مـسـئولان و هـمـه مؤ منان است که بدانند در جامعه خالى از معنویت ، هیچ کس مصونیت ندارد و بدین رو نباید این مسئولیت را بر عهده گروه خاصى از مردم و نهادها گذاشت .
پینوشتها:

237. بـه مـثل ، آقاى مصطفى ملکیان در مقدمه کتاب ((راهى به رهایى )) مى نویسد: ((به جـد و از سـر صـدق بـر این باورم که اگر راهى به رهایى باشد، جز در جمع و تلفیق عقلانیت و معنویت و اداى حق هر یک از این دو فضیلت بزرگ نیست .)) (مصطفى ملکیان ، راهى بـه رهـایـى ، جـسـتـارهـایـى در بـاب عـقـلانـیـت و مـعـنـویـت ، نـشـر نـگـاه مـعـاصـر، چـاپ اول ، ص 7)

238. حافظ.

239. کنزالعمال ، ح 5217 .

240. امالى صدوق ، ص 184.

241. تـفـسـیـر و تـوضیح این مبانى در اکثر متون دینى آمده است و در اینجا از تکرار آنها خوددارى مى کنیم .

242. مثنوى معنوى ، دفتر اول ، بیت 1106.

243. ر. ک : فـیـلیپ شلدراک ، مترجم : حسن قنبرى ، معنویت و الهیات ، ص 1. 244. ر. ک : دکتر فرانکل ، انسان در جستجوى معنا. (Meaning for Search Mans)

245. میرچا الیاده ، دین پژوهى ، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى ، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى ، تهران 1375، ج 1، ص 87 .

246. سـیـد حـسـیـن نـصر، معرفت و امر قدسى ، ترجمه فرزاد حاجى میرزایى ، انتشارات فرزان ، ص 77.

247. مولوى ، مثنوى معنوى ، تصحیح نیکلسون ، دفتر دوم ، بیت 2928. (قلب ) تقلبى ؛ به بوى (به امید)

248. همان ، ابیات 2931 و 2930.

249. محمد جوینى ، ((آداب و مهمات نماز))، ص 122.

250. ثواب الاعمال ، ص 275.

251. بحارالانوار، ج 92، ص 204، ح 1.

252. ر. ک : رضا بابایى ، ترنم قرآن در سیره معصومان (ع )، تهران ، انتشارات هستى نما، 1380.

253. مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، ابیات 435 و 434.

254. اقـبـال لاهـورى ، سـیـر فـلسـفـه در ایـران ، تـرجمه امیرحسین آریان پور، مؤ سسه انتشارات نگاه ، چاپ اول ، ص 15.

255. مـنـسـوب بـه ابـوالعـلاى مـعـرّى . ر. ک : نـدیم عدى ، لزوم مالایلزم (شرح قصاید ابوالعلاء معرى ) ج 3، ص 1269.

256. ر. ک : المیزان ، ج 3، ص 57 .

257. ر. ک : قرآن در اسلام ، ص 64 .

258. مثنوى ، دفتر چهارم ، ابیات 1297 ـ 1299.

259. ر.ک : گـروهـى از نـویـسـنـدگـان ، آزادانـدیـشى و نظریه پردازى در علوم دینى ، مـعـاونـت پژوهشى حوزه علمیه ، دفتر سوم ، مقاله ((تمدن سوزى و تمدن سازى عرفان )) نوشته رضا بابایى ، ص 11 به بعد.

260. ر. ک : رى شهرى ، منتخب میزان الحکمه ، ص 198 (باب الذکر).

261. ر. ک : سـوره مـنـافـقـون ، آیـه 9 و سـوره بـقـره ، آیـه 152 و سـوره اعراف ، آیه 180... .

262. ر. ک : چـنـگـیـز پـهلوان ، ریشه هاى تجدد، نشر قطره : 1383؛ محمدعلى فروغى ، رساله حقوق اساسى ، انتشارات کویر، دیباچه .

263. ر. ک : راو. ت . اسـتـیـس ، عرفان و فلسفه ، ترجمه خرمشاهى ، انتشارات سروش ، ص 347.

264. مولوى ، دیوان شمس .

تبلیغات