چکیده

از مـهـم تـریـن اصـول اسـلام ، ((ولایـت )) است . ولایت به معناى پذیرفتن رهبرى پیشواى الهـى و نیز اعتقاد به این که امامان معصوم پس از پیامبر اسلام (ص ) از سوى خداوند بر مـردم ولایـت دارنـد. نـظـام سـیـاسـى اسلام و شیوه حکومتى دین بر پایه ولایت است و ملاک مـسـلمـانـى پـس از اطـاعـت از رسـول خـدا(ص ) ولایت پذیرى است . بشر براى پیمودن راه سـعـادت چـاره اى جـز تـبـعـیـت و پـیـروى از فرامین راهنمایان الهى ندارد بدین جهت هرگاه مـسلمانان حول محور ولایت جمع شده و تابع بى و چون و چراى ولایت بوده اند پیروزى و سـعادت دنیا و آخرت را کسب نموده اند. هدف اصلى این مقاله بررسى ابعاد، ویژگى ها و شخصیت هاى الگو در بحث ولایت مدارى از دیدگاه شهید مطهرى است .

متن

بـشـر بـراى پیمودن راه سعادت و گام نهادن در طریق عبودیت و پیشرفت معنوى و رسیدن بـه کـمـالات انـسـانى که مهم ترین هدف خلقت انسان از دیدگاه اسلام است ، همواره محتاج راهنمایان و پیشوایانى بوده تا او را در این راه دست گیرند و راه نمایند تا راه را از چاه بـاز شـنـاسـد، و هم به شیوه درست و هم در کم ترین زمان به هدف نزدیک شود؛ چه عمر آدمـى ظـرفـیـت تـجـربـه هـمـه شـیـوه هـا را نـدارد. بـر ایـن اسـاس خـداونـد متعال از باب رحمت گسترده خویش بر بندگان و لطف بى کرانش بر آنان ، از آغاز خلقت بـشـر، پـیـامـبـران و راهـنـمـایـانـى هـمراه با تعالیم و آموزه هاى حیات بخش را به سوى بـنـدگـان فـرو فـرستاد که آخرین ، تکمیل کننده راه پیامبران پیشین ، پیامبر بزرگوار اسـلام حـضـرت مـحـمـد مـصـطـفـى (ص ) مـى بـاشـد. در طـول تـاریـخ هر گاه مسلمانان حول محور ولایت جمع شده و تابع بى چون و چراى والایت بـوده انـد، پیروزى بزرگ آفریده و سعادت دنیا و آخرت خود را تضمین نموده اند و بر دشـمـن خود غالب شده اند. این مقاله بر آن است که موضوع ولایت و ولایت مدارى را از منظر استاد شهید مطهرى بازشناسى و در یک مدل منسجم بررسى و ارائه نمایند.


بررسى مفاهیم
1. ولایت

((ولایـت )) را در تـلفظ به فتح و کسر ((واو)) هر دو مى توان خواند و از نظر معنا علاوه بـر ایـن که به مفهومى مصدرى اشاره دارد، به معنى امارت و فرمانروایى و تدبیر امور نـیـز هست . علاوه بر این دو معنا، معانى دیگرى که در فرهنگ هاى لغت براى ((ولایت )) به چـشم مى خورد عبارتند از: محبّت ، نصرت ، سلطان . استاد مطهرى ولایت را این گونه معنا و تعریف مى کند: ولایت به معنى حجّت زمان که هیچ زمانى خالى از حجّت نیست . ... ولایت ، یعنى تسلط و سرپرستى .
2. ولاء

مـعـنـى کـلمـه ((ولاء)) کـه ((ولایـت )) و ((تـولّى )) از آن مـشـتـق شـده اسـت اتصال و نزدیکى است . وقتى که دو چیز یا دو شخص به یکدیگر آن چنان نزدیک باشند کـه در میان آنها فاصله اى وجود نداشته باشد، این را توالى مى نامند. مسلمین باید نسبت به یکدیگر ولایت داشته باشند یا ولاء یکدیگر را داشته باشند، مقصود این است که روح ایشان به یکدیگر نزدیک باشد و روابط اجتماعى شان با یکدیگر روابط نزدیک باشد.

اقسام ولاء

استاد شهید مطهرى تقسیمات ولاء را بدین ترتیب بیان مى دارد:

از نـظـر اسـلام دو نـوع ولاء وجـود دارد: مـنـفى و مثبت . یعنى از طرفى مسلمانان ، ماءموریت دارنـد کـه نـوعـى ولاء را نـپـذیـرند و تبرک کنند و از طرف دیگر دعوت شده اند که ولاء دیـگـرى را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند. ولاء اثباتى اسلامى نیز به نوبه خود بر دو قـسم است : ولاء عام و ولاء خاص . ولاء خاص نیز اقسامى دارد که درباره هر یک از اینها به اجمال بحث مى کنیم .

انواع ولایت

مـسـئله ولایت و سرپرستى با تاریخ بشر گره خورده است و به جغرافیا و فرهنگ ویژه اى وابـسـته نیست و سیره عقلا بر آن استقرار و استمرار یافته است . اگر زندگى جمعى بـشـر را فـطـرى بـدانیم ، ولایت جزء لاینفک زندگى جمعى است . از آنجا که اراده خداوند بـر ایـن تـعـلق گـرفـته که جهان را با واسطه اداره کند، چنان که قرآن به این واسطه اشاره کرده و مى فرماید: ((قسم به تدبیر کنندگان امر)).

در نـتـیجه امام (ع ) یکى از بزرگترین واسطه هاى فیض الهى در عالم تکوین و تشریع اسـت . بنابراین ، امام مرکز و محور جهان هستى ، مبیّن ، مفسّر و زبان گویاى پیامبر(ص ) در مـورد شـریعت است و بر عالم تکوین و تشریع ولایت دارد. استاد مطهرى انواع و مراتب ولایت مدارى را بدین شرح بیان مى دارد:
1. ولایت تکوینى

ولایـت تـکـویـنى ، یعنى فرمانروایى امام بر جهان هستى و اینکه تمام نظام آفرینش به اذن خـداونـد، تـحـت حـاکـمـیت و تصرف امام است . اگر آدمى از معرفت راستین و یقینى بهره برد، ولایت حقیقى پیدا مى کند، بدین معنا که مى تواند در جهان تصرف کند و با نیروى روحـى و مـعـنـوى ، کـرامـات و افـعـال خـارق العـاده از خـویـش بـروز دهد. استاد مطهرى مى فرماید:

مـقـصـود از ولایـت تکوینى این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهـى نـائل مـى گـردد و اثـر وصـول بـه مـقـام قـرب ـ البـتـه در مـراحل عالى آن ـ این است که معنویت انسانى که خود حقیقت و واقعیتى است در وى متمرکز مى شـود و بـا داشـتـن آن مـعـنـویـت ، قـافـله سـالار مـعـنـویات ، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجّت زمان مى شود.

در جایى دیگر مى فرماید:

هـمان سان که امامان (ع ) بر عالم کائنات سلطه و اشراف دارند، بر آدمیان نیز نظارت و چـیـرگـى دارنـد. از ایـن رو اسـت کـه مـؤ مـنـان بـدان تـوسـل مـى جـویند و با برقرار ساختن ارتباط معنوى با آن بزرگان هدایت و سعادت مى طـلبند. مقام ولایتى باطنى امامان ـ که همان منصب خلافت کبرى است و واسطه میان خداوند و آفریدگان است ولایت تکوینى خوانده مى شود.

ولایت معنوى

یـکـى از شئون امامت در اعتقاد شیعى ، به ولایت معنوى و باطنى امامان باز مى گردد. اعتقاد بـه امـامـت ، یـعـنـى اعـتـقـاد بـه وجـود انـسـان کـامـلى کـه حـامـل مـعـنـویـت کلى انسانیت و قطب و محور عالم امکان است . بر این اساس ، هیچ زمانى ممکن نیست که زمین از حجت حق و وجود انسان کامل خالى باشد.

ولایـت مـعنوى و یا ولایت طریقت ، یعنى این جهت که آنها به واسطه پیمودن صراط قرب و رسـیـدن بـه جـایـى کـه وجـودشـان یـک وجـود حـقـانـى اسـت و بـاطـن شـریـعـت را بـه حـد کـمـال دارا مـى بـاشند و معنویت انسانى که خود حقیقتى است ، در آنها متمرکز و آنها با این جـهـت قـافـله سـالار مـعـنـویـات و مـربـى مـعـنـوى بـشـر و مـسـلط بـر ضمائر و شاهد بر اعـمـال بـشـر و حـجـت بـر زمـان و قـطـب دوران مـى بـاشـنـد و زمـیـن هـیـچ گـاه از ولىّ کـه حامل چنین معنویتى باشد خالى نیست .
مراحل و مراتب ولایت تکوینى

از نـظـر اسـتـاد مـطـهـرى ، کمال و قدرتى که بر اثر عبودیت ، اخلاص و پرستش واقعى (ولایـت تـکـویـنـى ) نـصـیـب بـشـر مـى گـردد، داراى منازل و مراحل زیر است :

اولین مرحله این است که الهام بخش و تسلط بخش انسان بر نفس خویشتن است . به عبارت دیـگـر کـمترین نشانه قبولى عمل انسان در نزد پروردگار این است که اولاً بینشى نافذ پیدا مى کند، روشن و بیناى خود مى گردد. قرآن کریم مى فرماید:

اگر تقواى الهى را داشته باشید، خداوند مایه تمیزى براى شما قرار مى دهد.

و ثـانـیـاً آدمـى بـر نـفـس و قـواى نـفـسـانى خویش غالب و قاهر مى گردد، اراده انسان در بـرابر خواهش هاى نفسانى و حیوانى نیرومند مى گردد، آدمى حاکم وجود خویش مى شود و مـدیـریـت لایـقى نسبت به دایره وجود خویش کسب مى کند. در این مرحله اولین اثر عبودیت ، ربوبیت و ولایت بر نفس امّاره است .

مـرحـله دوم ، تـسـلط و ولایت بر اندیشه هاى پراکنده یعنى تسلّط بر نیروى متخیّله است . ایـن قـوه در اخـتـیـار مـا نـیـسـت ، بلکه ما در اختیار این قوه عجیب هستیم . یکى از وظایف بشر تـسـلط بـر هـوس ‍ بازى خیال است ، وگرنه این قوه شیطان صفت مجالى براى تعالى و پـیـمـودن صـراط قـرب نـمـى دهـد و تـمـام نـیـروهـا و اسـتـعـدادهـا را در وجـود انـسـان بـاطل و ضایع مى گرداند. سالکان راه عبودیت ، در دومین مرحله ، این نتیجه را مى گیرند کـه بـر قـوه مـتـخـیـله خـویـش ولایت و ربوبیت پیدا مى کنند، آن را برده و مطیع خویش مى سازد. اثر این مطیع ساختن این است که روح و ضمیر به سائقه فطرى خدا خواهى هر وقت میل بالا کند، این قوه با بازیگریهاى خود مانع و مزاحم نمى گردد.

مرحله سوم این است که روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبیت و ولایت خود به مرحله اى مى رسـد کـه در بـسـیـارى از چیزها از بدن بى نیاز مى گردد، در حالى که بدن صددرصد نـیـازمـنـد روح اسـت . روح و بـدن نـیـازمـند به یکدیگرند. حیات بدن به روح است . روح صـورت و حـافـظ بـدن است . سلب علاقه تدبیرى روح به بدن مستلزم خرابى و فساد بـدن اسـت . و از طرف دیگر روح در فعالیت هاى خود نیازمند به استخدام بدن است بدون به کار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاى بدنى قادر به کارى نیست .

مـرحـله چـهـارم ایـن اسـت کـه خـود بـدن از هـر لحـاظ تـحت فرمان و اراده شخص در مى آید، بـطـورى کـه در حـوزه بدن خود شخص اعمال خارق العاده سر مى زند. امام صادق (ع ) مى فرماید:

آنـچـه کـه هـمّت و اراده نفس در آن نیرومند گردد و جدّاً مورد توجه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد.

مـرحـله پـنـجم که بالاترین مراحل است ، این است که حتى طبیعت خارجى نیز تحت نفوذ اراده انـسـان قـرار مى گیرد و مطیع انسان مى شود. معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء حق از این مـقوله است . حقیقت این است که روح مذهب تشیّع که آن را از سایر مذاهب اسلامى ممتاز مى کند و بـیـنش اسلامى خاص به پیروان خود مى دهد، دید خاص این مذهب درباره ((انسان )) است . از طـرفـى اسـتعدادهاى انسان را بسى شگرف مى داند و جهان را هیچ گاه از وجود ((انسان کـامـل )) کـه هـمـه اسـتـعدادهاى انسانى در او به فعلیت رسیده باشد خالى نمى داند و از طـرف دیـگـر طـبـق بـیـنـش ‍ ایـن مـذهـب عـبـودیـت یـگـانـه وسـیـله وصـول بـه مـقـامـات انـسـانـى اسـت و طـى طـریـق عـبـودیـت بـه صـورت کـامـل و تـمـام جـز بـا عـنـایـت مـعـنـوى و قـافـله سـالارى انـسـان کامل که ولىّ و حجّت خداست میسر نیست .
2. ولایت تشریعى

ولایـت تـشـریـعـى امـام ، بـه مـعـنـاى فـرمـانـروایـى او بـر جامعه و حق تصرف در جان و مـال مـردم لزوم اطـاعـت او مـى بـاشـد. امـامـان از ویـژگـى عـصـمـت بـرخـوردارنـد و جـهـل بـه سـاحـت وجـود آنـان راه نـدارد و بـاطـن آنـان ، مـنـزلگاه الهام هاى غیبى است . این ویژگى ها، ولایتى با خود مى آورد که آن را ولایت تشریعى مى گویند. استاد مطهرى مى فرماید:

امـامـان (ع ) از طـریـق رمـزى و غـیـبـى که همانند وحى بر ما پوشیده است علوم را از پیامبر اسلام (ص ) برگرفته اند و براى مردم باز مى گویند.
مراتب ولایت تشریعى

ولایت تشریعى خود مراتب و مراحلى به شرح زیر دارد
1. ولایت الله

اسـلام بـا بـرابـر دانـستن همه انسان ها، سلطه حکّام خودسر را که خودشان را حاکم مطلق توده مردم مى دانستند مردود شمرده و حق ولایت و حاکمیت را تنها از آن خدایى دانست که حیات و هستى انسان از او است :

فَاللّ هُ هُوَ الْوَلىِّ

و اوسـت کـه از علم ، حکمت ، قدرت و رحمت مطلق برخوردار است و مى تواند قانون گذار و حـاکـم واقـعـى بـاشـد، و لذا تـنها قبول ولایت و اطاعت او عقلاً و شرعاً لازم است . از این رو اسـلام کـسـانـى را کـه غـیـر خـدا را بـه منزله رب ، ولىّ و سرپرست مى گیرند، گمراه خواند:

و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرند.

حضرت على (ع ) در نامه اى به فرزندش مى نویسد:

بنده غیر خودت مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است .

بـنـابـرایـن هـیـچ انـسـانـى بـر انـسـان دیـگـر ولایـت نـدارد، مـگـر آن کـس کـه خـدا یـا رسول خدا(ص ) یا یکى از اوصیاى رسول خدا(ص ) برایش ولایت قرار داده باشد.
2. ولایت پیامبر اکرم (ص )

سـاحـت ربـوبـى ، منزّه از ماده و محدودیّت است ، لذا ولایت تشریعى خداوند و ارتباطش با انـسـان مـادى و حـاکـمـیـت و ولایـتـش از طـریـق پـیـامـبـر اکـرم (ص ) اعـمـال مـى شـود، همان پیامبرى که دریافت کننده وحى و داراى عصمت و علم خدادادى و داراى بـالاترین مقدار شناخت به محتواى وحى و والاترین انگیزه براى تحقق آن است ، از این رو اسـت کـه در قـرآن کـریـم ولایـت و اطـاعـت پیامبر خاتم (ص ) قرین ولایت و اطاعت خدا قرار گرفته است :

ولى شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانى که ایمان آورده اند، همان کسانى که نماز بر پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند.

قرآن در جاى دیگر مى فرماید:

هر کس از پیامبر(ص ) فرمان برد در حقیقت خدا را فرمان برده است .

استاد مطهرى مى فرماید:

((اجتماع نیازمند به رهبر است . آن کس که باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شئون اجتماعى مردم را اداره کند و مسلّط بر مقدّرات مردم است ، ولى امر مسلمین است ... پیامبر(ص ) گذشته از این که مبیّن و مبلّغ احکام بود و گذشته از این که قاضى مسلمین بود، سائس و مدیر اجتماع مسلمین بود، ولى امر مسلمین و اختیاردار اجتماع مسلمین بود.))

بـنـابراین ولایت و رهبرى پیامبر(ص ) بر خاسته از اراده خداى سبحان بود و کسانى که بـه رسـالت پـیـامـبـر(ص ) ایـمـان آورده بودند، زعامت سیاسى حضرت (ص ) را نیز به عنوان یک امر الهى پذیرفته بودند.
3. ولایت ائمه اطهار(ع )

از آنـچـه دربـاره حـق حـاکمیت از منظر اسلام گفته شد، این مطلب روشن مى شود که رهبرى جـهـان اسـلام پـس از پـیامبر(ص ) نیز مى بایست مشروعیت تصرّفات خود را از جانب خداى سـبـحـان دریـافـت کـنـد. از ایـن رو پـیامبر(ص ) ولایت ائمه (ع ) را به عنوان دستور خداى مـتـعـال ابـلاغ کـردنـد و ایـن مـسـئله اى اسـت که در جاى خود مورد بحث قرار گرفته است . حضرت على (ع ) پس از پیامبر اسلام (ص ) شایسته ترین فرد براى اداره جامعه اسلامى بـود. او از نـظـر فـضیلت و تقوا و سایر صفات عالى انسانى شخصیتى ممتاز بود. به هـمـیـن دلیـل حـضـرت رسـول خـدا(ص ) از طـرف خـداى متعال جانشین خود معرفى کرد.
4. ولایت فقیه

در تفسیر ولایت و زعامت فقیه دو دیدگاه مختلف وجود دارد:

دیـدگـاه اول ، مـدعـى اسـت کـه فـقـیـه خـود بـر مـسـنـد حـکـومـت تـکـیـه کـرده و به اداره و حل فصل امور از طریق نمایندگان خود مى پردازد. دیدگاه دوم ، ولایت و زعامت فقیه را به مـعـنـاى اشراف بر امور و نظارت بر حاکم ، به عنوان رهبر و مرجع دینى تفسیر مى کند. استاد مطهرى معتقد به دیدگاه دوم است و مى فرماید:

ولایـت فـقیه به این معنا نیست که فقیه خود در راءس دولت قرار بگیرد و عملاً حکومت کند. نـقـش ‍ فـقـیـه در یـک کـشـور اسـلامى ، یعنى کشورى که در آن مردم اسلام را به عنوان یک ایـدئولوژى پـذیـرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند، نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم . وظیفه ایدئولوگ این است که به اجراى درست و صحیح ایدئولوژى نظارت داشته باشد.

در حـکـومـت دیـنـى و در راءس آن حـکـومـت اسلامى ، حاکم باید علاوه بر دارا بودن شرایط عمومى حاکم ، واجد شرایط خاص دینى هم باشد:

((پـنـج شـرط دیـگـر براى حاکم که از جایگاه ویژه اى برخوردار است عبارت است از: 1. عـدالت 2. اسـلام شـنـاسـى 3. آگـاهـى بـه زمـان 4. اعتراف به حقوق مردم 5 . پرهیز از استبداد و میل به اطاعت کورکورانه .))

شئون و لوازم ولایت تشریعى

ولایت تشریعى از شئون و لوازم ذیل برخوردار است :
1. ولایت حاکم

ولایـت حـاکم از مهمترین ارکان دین اسلام است . پاى بندى به آن بنیان مسلمانى است و هیچ واجـبـى بـه اهـمـیّت آن نیست . ولایت غیر معصوم نیز در پاره اى موارد بنابر شریعت اسلام ثـابـت اسـت مـانـنـد ولایـت پـدر و مـادر بـر فـرزنـد. ولایـت حـاکـم عـادل نیز جایز است و در برخى موارد همانند تمکین به امر به معروف و نهى از منکر واجب مى گردد، امّا قبول ولایت حاکم جائر حرام است و از گناهان کبیره به شمار مى آید:

((ولایت حاکم یعنى حاکم شرعى در بسیارى از موارد حق ولایت دارد.))
2. ولایت زعامت

یکى از مراتب و شئون امامت ، رهبرى سیاسى و زعامت اجتماعى است . از مسلّمات تاریخ اسلام است که پیامبر اکرم (ص ) زعامت سیاسى جهان اسلام و از آن مهم تر مرجعیت دینى مسلمانان را به حضرت على (ع ) منتقل کرد: ((ولایت زعامت یعنى حق رهبرى اجتماعى و سیاسى .))
3. ولایت سیاسى و اجتماعى

شکى نیست که پیامبر اسلام (ص ) افزون بر آنکه منصب رسالت را بر عهده داشت و وحى الهـى را مـعـصـومـانه ابلاغ مى کرد و مرجعیت دینى و تبیین معصومانه وحى نیز با او بود داراى ولایـت و سـرپـرسـتى نیز بود از لوازم این ولایت آن است که بر مردم واجب است به امـارت و قـضـاوت پـیـامـبـر(ص ) تـن دهـنـد و بـه عـنـوان مـرجـع نـهـایـى حل اختلاف ها به او رجوع کنند:

پـیـامـبر(ص ) گذشته از این که مبیّن و مبلّغ احکام بود و گذشته از این که قاضى مسلمین بود، سائس و مدیر اجتماع مسلمین بود، ولىِّ امر مسلمین و اختیاردار اجتماع مسلمین بود.
4. ولایت قضایى

قـضـاوت و داورى از نـظـر اسـلام یـک شـاءن و مـنـصـب الهـى اسـت ، زیـرا حـکـم بـه عـدل اسـت ، و قـاضـى کـسـى اسـت کـه در مـخـاصـمـات و اخـتـلافـات مـى خـواهـد بـه عدل و داد داورى کند. این شاءن به نص ‍ قرآن کریم از شئون نبوّت بوده از سوى خداوند به پیامبر(ص ) تفویض شده است :

پـیـامـبـر(ص ) ولایـت قـضـایى داشت ، یعنى حکمش در اختلافات حقوقى و مخاصمات داخلى نافذ بود.

ویژگى هاى افراد ولایت مدار

انسان کامل قرآنى که مصداق بارز آن ولى اللّه است پنج ویژگى دارد که عبارتند از:

1. عشق و محبت آتشین به حضرت حق ـ جلت عظمة ـ و اولیاى خاص او

2. تعقل و معرفت برتر (علم عالى )

3. قدرت و توانایى برتر

4. وحدت در عین کثرت (تلازم با اجتماع و لوازم آن )

5 . حماسه یا ستیز با ضد ارزش ها

ایـن انـسـان بـا ویـژگـى هـاى فـوق مـظـهـر اتـم و اکمل ((ولى اللّه )) است ، صاحب ولایت کلیه است که مى تواند به اذن اللّه در ماده کائنات تـصـرف کـنـد و قـواى ارضـیـّه و سـمـاویـّه را تـحـت تـسـخـیر خویش ‍ درآورد. مصداق اتم واکـمـل و مـثـل اعـلاى انـسـان کـامـل و صـاحـب ولایـت کـلیـد، پـیـامـبـر خـاتـم و اهـل بـیـت او مـى بـاشـنـد. در زیـارت شـریـف جـامـعـه کـبـیـره نـیـز دربـاره اهل بیت (ع ) این ویژگى ها به چشم مى خوردند:

((تـام و کـامـل در عـشـق و مـحـبـت بـه خدا و صاحب مقام اخلاص در توحید حضرت حق و آشکار کـنندگان و اقامه کنندگان امر و نهى الهى و بندگان گرامى و مقرب درگاه ربوبى ... بـه شـما خدا آفرینش جهان را آغاز کرد و به شما کتاب آفرینش را به پایان مى برد و به وسیله شما باران رحمت را فرو مى فرستد و به واسطه شما از فرو ریختن آسمان ها بـر زمـیـن (و زمـیـنیان ) جلوگیرى مى کند مگر آن زمان که خود اذن و اجازه دهد. (شما لنگر آسـمـان هـا و زمـیـن هـسـتید) و به ولایت و محبت شما ((اهل بیت )) رستگاران به رستگارى مى رسـنـد و بـا دوسـتـى و ولایـت شـمـا طـاعـات واجـب و فـرایـض ، مـورد قبول درگاه خداوند متعال واقع مى شود.))

حـضـرت عـلى (ع ) در فـرازى کوتاه ، از ویژگى هاى اولیاى حق و قلمرو ولایتشان پرده برداشته است ، آنجا که مى فرماید:

اولیاى خدا آنان اند که به باطن دنیا مى نگرند، آنگاه که مردم به ظاهر آن مى نگرند. و بـه فـرداى آن مـى پـردازند آنگاه که مردم خود را به امروز آن سرگرم ساخته اند، پس آنـچـه را کـه مـى تـرسـنـد آنـان را بـمیراند میرانده اند و از آنچه که مى دانند به زودى ترکشان خواهد کرد دست شسته اند. آنان زیاده طلبى دیگران از دنیا را اندک خواهى و دست یافتنشان به آن را از دست دادن تلقى مى کنند.

مـولا در ایـن فراز، نخست مهم ترین ویژگى اهل ولایت را ولایت بر نفس اماره و خودخواهى و افـزون طـلبـى و ولایـت بـر خـیال و اوهام ذکر کرده است و پس از آن یافتن ولایت فکرى و عـلمـى بر اهل دین و ولایت سیاسى و اجتماعى را اوج ولایت و رمز آن دانسته است ، یعنى آنجا که مى فرماید:

کـتـاب خدا به واسطه آنان شناخته مى شود به ولایت فکرى و مرجعیت علمى و آنجا که مى فـرمـایـد: ((کـتـاب خـدا بـه سبب آنان بر پاى مى ایستد)) به ولایت سیاسى و اجتماعى و ولایت معنوى و توانایى فوق العاده آنان بر تربیت و تزکیه نفوس اشاره دارد.

بـنـابراین ، ولى اللّه کسى است که به سبب تقرب الهى مجراى ولایت و اراده خدا در زمین گشته است و در عین زمینى بودن آسمانى و در عین آسمانى بودن زمینى است . استاد مطهرى با استناد به سخنان على (ع ) در اوصاف حجج الهى مى فرماید:

بـا دنـیـا و اهـل دنـیـا بـا بـدنـهـایـى معاشرت کردند که روحهاى آن بدنها به بالاترین جایگاهها پیوسته بود.

از سـوى دیـگـر، ایـن ولایـت ـ چـنـانـکـه نـص روایـات اهـل بـیـت (ع ) و سخن اهل عرفان است ـ قابل انقطاع نیست ، زیرا احیا گرى در تفکر دینى ، رهـبـرى و امـامـت جامعه دینى و تربیت و تزکیه عرفانى با رحلت پیامبر(ص ) یا با عدم حـضـور ولى کامل ـ معصوم (ع ) ـ منقطع نمى شود، بلکه انقطاع آن ملازم با حاکمیت طاغوت است .

به گفته امام على (ع ):

زمـیـن خـالى از حـجـت بـپـا خـواسـتـه بـراى خـدا نـمـى مـانـد... تـا آنـکـه دلایل و بینات خدا باطل نشود.
آثار ولایت مدارى

اسـلام نیز قانون محبت است ، محبت آن است که با حقیقت تواءم باشد، محبت خیر رساندن است از بـزرگـتـریـن امـتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیر بناى اصلى آن محبت است . از زمان شخص نبى اکرم (ص ) که این مذهب پایه گذارى شده است زمزمه محبت و دوستى بوده است که مى فرماید:

على و شیعیان او رستگارند.

از ایـن رو تـشـیـع مـذهب عشق و شیفتگى است . تولاى آن حضرت مکتب عشق و محبت است . عنصر مـحـبـت در تـشـیـع دخـالت تـام دارد. اسـتاد مطهرى به آثار عشق و محبت اشاره مى کنند و مى فرماید:

از جـمـله آثـار عـشـق نـیـرو و قـدرت اسـت . مـحـبـت نیروآفرین است ... عشق و محبت ، سنگین و تـنـبـل را چـالاک و زرنـگ مـى کـنـد و حـتـى از کـودن ، تـیـزهوش مى سازد... عشق است که از بخیل ، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا متحمل و شکیبا مى سازد... تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح ... همه از آثار عشق و محبت است .

بشر به اکسیر محبت نیکان و پاکان سخت نیازمند است که محبت بورزد و محبتِ پاکان ، او را بـا آنـهـا هـمـرنـگ و هـم شـکـل قـرار دهـد. ولاء مـحـبـت مـقـدمه و وسیله اى است که مردم را به اهـل البـیـت (ع ) پـیـونـد واقـعـى مـى دهـد تـا از وجـودشـان ، از آثـارشـان از سـخـنـان و تـعـلیـمـاتـشـان از سـیـرت و روشـشـان اسـتـفـاده کـنـنـد. اسـتـاد مـطـهـرى بـا نقل روایتى از پیامبر اعظم (ص ) آثار محبت آل محمد(ص ) را چنین بیان مى کند:

هـر کـس کـه بـر دوسـتـى آل مـحـمـّد مـرد، شـهـیـد مـرده اسـت ، هـر کـس کـه بـر دوسـتـى آل مـحـمـد مـرد، آمـرزیـده مـرده اسـت ، هـر کـس کـه بـر دوسـتـى آل مـحـمـد مـرد، تـوبـه کـار مـرده اسـت ، هـر کـس کـه بـر دوسـتـى آل محمّد مرد، مؤ من و کامل ایمان مرده است ... .

الگوهاى ولایت مدار

یـکى از ویژگى هایى که به حکم آفرینش ، در وجود هر انسانى به ودیعه گذارده شده خـصلت ((الگوپذیرى )) است ، چرا که هر کس به نوعى مى کوشد، تا از شخصیت هایى کـه در نـظـر او بـزرگ و کامل هستند پیروى کند و شیوه زندگى و تعالیم وى را سرمشق زندگى خود قرار دهد. قرآن کریم نیز که کتاب انسان سازى و تربیت است به این نکته عـنـایـت دارد و بـراى تـربـیـت و پـرورش صـحـیـح انسانها، به معرفى چهره هاى نیک مى پردازد که هر کدام از آنها مى تواند نمونه کاملى از الگوهاى تربیتى باشد.

تـاریـخ تـشـیـع بـا نـام یـک سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته ولایـت تـواءم اسـت . صـحـابـه ، دوستداران اهل بیت (ع ) و یاران سیدالشهداء(ع ) همگى از ساغر ساقى ولایت سرمست شده بودند، از همین رو حقایقى را در خشت خام مى نگریستند که دیـگـران در آینه نمى دیدند. از توان مدیریت و سازماندهى خاصى برخوردار بودند که دیـگـران از آن بـى بهره بودند و از جاذبه و تاءثیر خاص معنوى برخوردار بودند ـ و هستند ـ که دیگران باید به آن غبطه بخورند. البته از این میان الگوها و مصادیق ولایت مـدارى ، حـضـرت ابـوالفـضـل العـبـاس (ع ) و حـضرت زینب (ع ) به سبب برخوردارى از مـعـرفـت و مـحـبـت بیشتر به سالار شهیدان از دیگر یاران حضرت ، منزلت و مقام والاترى داشتند. به همین دلیل سرور آزادگان علاوه بر تکریم عمومى اصحاب به حضرت زینب و عـلمـدار لشـکـرش عنایت خاصى داشت . در راستاى رسالت اسوه یابى و الگوپذیرى از ولایـت مـداران حـقـیـقى لازم است به مجموعه فضیلت هاى ولایت مدارى شخصیت هاى برجسته اشاره اى کوتاه شود.

حـضـرت ابـوالفـضـل العـبـاس (ع ) بـه عـنـوان سـردارى فداکار و ولایت مدار در تاریخ بـشـریـت مـعـروف اسـت . آن حـضـرت نـه تـنـهـا خـود در کـربـلا حـضـور فـعـال داشـت بـلکـه سـه بـرادر خود را نیز جهت یارى امام حسین (ع ) ترغیب کرد و بنابه نقل تواریخ ، دو فرزند خود را نیز جهت تکمیل وفادارى از ولایت تقدیم امام حسین (ع ) کرد تـا در راه وى قـربـانـى شـونـد. نـکـات بـرجـسـتـه وفـادارى ابـوالفـضـل (ع ) ایـنـکـه بـا ورود شـمـر بـه صـحـراى کـربـلا، وى امان نامه اى براى ابـوالفـضـل آورد، لکـن آن حضرت با بى باکى و شجاعت به او این چنین پاسخ کوبنده داد:

خـدا تـو را لعـنـت کـنـد و امـیرت ابن زیاد را و آن امان نامه اى که آورده اى . ما امام خودمان ، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تاءمین داریم ؟!

آنـچه موجب عظمت و جلالت قدر و ولایت اوست ، این است که جانبازى و دفاع از ولایت براى عـبـاس (ع ) بـه انگیزه برادرى ، خویشى ، پیوند خونى و دیگر اعتبارات موهوم و مرسوم میان مردم صورت نگرفت ، بلکه با انگیزه اى الهى و با خلوص نیّت در راه پروردگار بـود. ایـمـان حـقـیـقى به ولایت با جانش عجین شده ، یکى از صفات بارز او به شمار مى رفـت . ابـوالفـضـل العـبـاس (ع ) هـنـگامى که دست راستش قطع شده بود، این حقیقت را با خواندن این رجز بیان کرد:

به خدا قسم ، اگر دست راست مرا ببرید، من دست از دامن حسین برنمى دارم .

حـضـرت زیـنـب (س ) در بـزرگ تـریـن حـمـاسـه نـبـرد حـق عـلیـه بـاطـل ، و حـمـایـت از ولایـت نقش ‍ مهم و سرنوشت ساز داشته و پیام رسان انقلاب عاشورا بـود. حـضـرت زیـنـب (س ) بـا شـجـاعـتى تحسین برانگیز، رو در روى یزید و مزدورانش ایستاد و پیروزى نهضت حسینى و شکست امویان را اعلام کرد و خطاب به یزید فرمود:

یـا یـزیـد! بـه تـو مى گویم ، هر حقه اى که مى خواهى بزن و هر کارى که مى توانى انـجام بده ، اما یقین داشته باش که اگر مى خواهى نام ما را در دنیا محو بکنى ، نام ما که محوشدنى نیست ، آنکه محو و نابود مى شود تو هستى .

ایـن سـخـنان را زن داغدیده اى اظهار کرد که یزیدیان عزیزترین کسان او را با دلخراش ترین وضع به شهادت رسانده بودند. ایمان محکم و استوار زینب (س ) نیز فوق العاده است ، وقتى ابن زیاد گفت : رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدى ؟ فرمود:

مـن جـز نـیـکـى نـدیـدم ! خـداونـد شهادت را در سرنوشت آنها مقرر فرموده بود و آنان به قـتـلگـاه خـویـش ‍ پـیـوسـتـند، و به زودى خداوند میان تو و آنان جمع کند. پس بنگر که پیروزى از آن کیست .

حـضـرت زیـنـب (س ) بـدون کـوچکترین واهمه اى در مجلس ((ابن زیاد)) در کوفه و مجلس ‍ ((یـزیـد)) در شـام در مـعـرفى اهل بیت (ع ) و اهداف والاى شهیدان کربلا سخن راند و چهره کریه بنى امیه را به مردم نمایاند.

یـکـى از چهره هایى که در صحنه کربلا درخشش خاصى داشت و الگوى محبت و مودت بود ((عـابـس بـن ابى شبیب شاکرى )) بود که در زیارت ناحیه مقدسه نیز به او اشاره شده است . در توصیف وى مى نویسند:

او از شخصیت هاى بارز شیعه است ، او شخصیتى مدیر، ارجمند شجاع ، سخنور و زاهدى شب زنـده دار بـود و از نـظـر پـاکـى و خـلوص و قـهـرمـانـى و شـورانـگـیزى از بزرگترین انقلابیون به حساب مى آمد.

نکته تربیتى و آموزنده حرکت عاشورایى وى این است که به امام حسین (ع ) عرض مى کند:

اى حـسـیـن ! بـه خـدا سـوگند، هیچ کسى در روى زمین نزد من عزیزتر و محبوب تر از تو نیست و اگر ممکن بود به چیزى بهتر از جانم و خونم از تو دفاع کنم چنین مى کردم !

استاد مطهرى نکته جالب توجه درباره ((عابس )) را این گونه بیان مى دارد:

آمـد وسـط مـیدان ایستاد، هماورد طلبید، کسى جراءت نکرد بیاید، این مرد ناراحت و عصبانى شـد و بـرگـشـت ، خـُود را از سـر بـرداشـت ، زره را از بـدن بـیرون آورد، چکمه را از پا بـیـرون آورد و لخـت بـه مـیـدان آمـد و گـفت : حالا بیایید با عابس بجنگید! باز هم جراءت نـکردند. بعد دست به یک عمل ناجوانمردانه زدند، سنگ و کلوخ و شمشیر شکسته ها را به سوى این مرد بزرگ پرتاب کردند و به این وسیله او را شهید نمودند.

حسن ختام

ولایت همان مقام اولى به نفس بودن بر افراد و مدیریت همه شئون جامعه براساس قانون الهى و دور ساختن قدرت و حکومت طاغوتیان و نابودى سلطه مستکبران از صحنه عالم است . ولایـت کـلیـد اجـراى هـمـه احکام و ((ولى )) دلیل و هدایت کننده بر همه قوانین الهى است . ولایـت مـهـمـتـر از هـمـه فـرائض و اصـل ریـشـه هـمـه واجـبـات و در راءس هـمـه فـضـایـل اسـت . ولایـت پـذیـرى مـحـور یـکـدسـت مـانـدن و عـامـل انـسـجام امت است . کسانى که از ولایت پذیرى امام حق پیروى نکنند و حق را رها کرده و بر گرد ولایت باطل جمع شوند، از امت ((محمد(ص ) )) بیرون اند و مسلمان نیستند.

تبلیغات