چکیده

متن

مـوضـوع ولایـت با توجه به نقشى که در تحقق و پیروزى و نیز تداوم انقلاب داشته از سـوى دوستان و دشمنان بیش از هر موضوع دیگرى مورد توجه قرار گرفته و نیاز به تـحـقـیق و پژوهش دارد. اصل ولایت مهمترین استوانه اسلام و سنگ بناى نظام اسلامى است ؛ مـایـه عـزت امـت اسـلامـى و مـحـور وحـدت و گـردآورنده نیروهاى پراکنده است . همچنین ظلم سـتـیزى نظام اسلامى از این اصل مهم و مترقى نشاءت مى گیرد و دشمنان با آگاهى نسبت بـه ایـن آثـار مـهـم بـه مـنـظور انحراف مسلمین و وارد ساختن ضربات جبران ناپذیر بر پـیـکـر جـامـعـه اسـلامـى حـمـلات نـاجـوانـمـردانـه خـود را مـتـوجـه ایـن اصـل بـى بـدیـل نـمـوده و در هـر زمان ممکن و موقعیت مناسب به سم پاشى و شبهه افکنى اقـدام کـرده اند. آنان همواره سعى و تلاششان بر این بوده که رابطه امام و امت را کمرنگ نموده نقش آفرینى هر کدام نسبت به دیگرى را بى تاءثیر بنمایند.

رابطه ولایت با جامعه رابطه جان با بدن است . به همان اندازه که ولى امر در جامعه با اجـراى ولایـتش به جامعه حیات مى بخشد امت را از تاریکى هاى جهالت مى رهاند و به اوج کـمـال و تـرقـى مـى رسـانـد. امـت نـیـز بـا فـراهـم سـاخـتـن زمـیـنـه بـراى اعمال ولایت امام ایفاى نقش مى کند.

پـیـامـبـر اعـظـم بـا اتـکـاء بـه حـضـور مـردم در صـحـنـه ، حـکـومـت اسـلامـى را تـشـکیل و پرچم پرافتخار اسلام را در جزیرة العرب به اهتزاز درمى آورد و امیرالمؤ منین عـلیـه السـلام بـا بیان : ((لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر)) براى چند صباحى زمام امور را به دست مى گیرد و وقتى این حضور و نصرت به سستى مى گراید و پـیـشواى مؤ منان را به کلام غم انگیز ((لا راءى لمن لا یطاع ))وامى دارد، عَلَم اسلام به دسـت نـا اهـلان مـى افـتـد و قـرن هـا ایـن واقـعـه جانسوز و تلخ تکرار مى شود تا این که فـرزنـدى از امیر مؤ منان با پشتوانه مردم موجبات حیات مجدد اسلام ناب را فراهم و آن را از غربت به عزت مى رساند.

آرى نقش مردم در اعمال ولایت به حدى است که حتى امام معصومى که در نصب او نص صریح وجـود داشـتـه و هـزاران انـسـان در غـدیـر شـاهـد گـزیـنش وى به امر خدا و به دست مبارک رسـول مـعـظـم اسـلام بـوده انـد و به یقین در طول تاریخ لایق تر از وى براى رهبرى و فـرمـانـدهـى وجود نداشته است ، وقتى زمینه اجراى ولایتش از ناحیه مردم فراهم نمى شود خـانه نشین مى شود و پس از قرن ها فرزند برومند آن بزرگوار نیز در پرده غیبت قرار مى گیرد.

در مـقـاله حـاضـر با بهره بردارى از کلمات نورانى مولى الموحدین حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در نهج البلاغه به موضوع ارتباط ولایت و امت با عنوان ((انتظارات هر کدام از ولایـت و امـت از دیـگـرى )) و یـا هـمـان عـنـوان مـعـروف : ((حـقـوق متقابل ولایت و مردم )) پرداخته شده است .

ولایت از ریشه ((ولى )) است که از آن واژه هاى فراوانى اشتقاق یافته و براى آن معانى مختلفى ذکر شده است ولکن مفهومى که در همه معانى ملحوظ است ، عبارت است از: ((قرب و کـنـار هـم قـرار گـرفـتـن دو چـیـز یـا بـیـشـتـر، بـه طـورى کـه بـیـن آنـهـا غـیـرى حائل نشده باشد.))

مـعـنـاى اصـطـلاحـى ولایت که عبارت است از ((به عهده گرفتن کارى از کارهاى دیگران و سـرپـرسـتـى امـور))، مـتـناسب با همان معناى لغوى آن است ؛ زیرا کسى که مى خواهد امور دیـگـرى را سرپرستى کند، حتماً از طریق نزدیک شدن و همراه شدن با اوست . از این رو، از جـمـله مـعـانـى کـه اهل لغت براى ولایت ذکر کرده اند، همان امارت و تدبیر است و هرگاه ولایـت به طور مطلق استعمال شود، انصراف به همین معنا دارد. نظیر کلام مولا امیر مؤ منان علیه السلام که در فضائل آل محمد(ص ) مى فرماید:

... و لهم خص ائص حقّ الولایة .

ویژگیهاى ولایت و زمامدارى از آن آنهاست .

چـنـانـکـه در تـمـامـى مـواردى کـه بـا واژه هـاى مـخـتـلف در نـهـج البـلاغـه استعمال شده است ، مقصود همان معنا و مفهوم سرپرستى و امارت است ، از جمله :

هـنـگـامـى کـه امـام عـلیـه السـلام ، پـس از بـیعت مردم ، با اعتراض طلحه و زبیر بر اثر توقعات نابجاى آنان مواجه مى شود، مى فرماید:

واللّ ه ما کانت لى فى الخلافة رغبةٌ و لا فى الولایة اربة .

به خدا سوگند! من به خلافت رغبتى نداشتم ، و به ولایت و زمامدارى شما علاقه اى نشان نمى دادم .

و در بیان حقوق متقابل والى و مردم مى فرماید:

امّا بعد، فقد جعل اللّ ه سبح انه لى علیکم حقّاً بولایة امرکم .

خداوند براى من بر شما، به واسطه سرپرستى امورتان حقى قرار داده است .

در ضمن نامه اى که براى معاویه مرقوم فرمود، چنین مى نگارد که :

و متى کنتم یا معاویة ساسة الرَّعیَّة ، و ولا ة امر الاْ مَّة ؟

چه زمانى اى معاویه تو سیاستمدار رعیت و زمامداران امت بوده اى ؟

و در نامه اى به یکى از کارگزاران فرمود:

فـانَّ الوالى اذا اخـتـلف هـواه ، مـنـعـه ذلک کـثـیـراً مـن العدل .

زمـامـدار اگر دنبال هوا و هوسهاى پى در پى خویش باشد، غالباً او را از عدالت بازمى دارد.

و دربـاره ائمـه اطـهـار عـلیـهم السلام و صلاحیت آنان براى ولایت داشتن و ردّ صلاحیت غیر آنان فرمود:

انَّ الاْ ئمَّة مـنْ قـریـْشٍ غـرسوا فى هذا الْبطْن منْ هاشم ، لا تصْلح على سواهمْ و لا تصلح الو لاة من غیرهم .

امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین وجود این تیره از هاشم غرس شده این مقام در خور دیگران نیست ، و رهبران دیگر شایستگى این مقام را ندارند.

پر واضح است که ولایت تکوینى و رهبرى ملکوتى آنان نه مورد ادعاى بیگانگان بوده و نـه در اخـتـیـار آنـان قـرار داشـتـه کـه حضرت درصدد نفى آن برآید پس ولایت به معناى زمامدارى سیاسى است .

در عـهـدنـامـه مالک اشتر نیز این واژه به طور مکرّر به همین معناى زمامدارى و سرپرستى به کار رفته است نظیر:

فانَّ فى النّاس عیوباً الو الى احقُّ من سترها فلا تکشفن عما غاب عنک منها.

مـردم نـقـاط ضـعـفـهـایـى دارند. شایسته ترین فردى که باید آنها را پوشانده ، برملا نسازد والى آنان است .

بـنـابـرایـن ، ولایـت در تـمـامى مواردى که در آنها واژه ولایت و مشتقات آن به کار رفته ، فـقـط بـا مـفـهـوم سـرپـرسـتى جامعه سنخیت دارد و در هیچ کدام نمى توان آن را به مفهوم دوستى یا نصرت و یا ولایت تکوینى تفسیر نمود.
حقوق متقابل ولایت و مردم

از آنجایى که حکومت از اهم احکام الهى است و به هیچ چیز به مانند ولایت سفارش نشده است زیرا کلید همه چیز است و والى دلیل و راهنماى همه امور است و به واسطه آن همه فرائض ‍ و سـنـن مـحـفـوظ مـى مـانـد، حـقـوقـى هـم کـه بـه آن مـربـوط و تـحـت عـنـوان ((حـقـوق مـتـقـابـل مـردم و ولایـت )) مـطـرح اسـت از اهـمـیـت خاصى برخوردار است . به گونه اى که حضرت مى فرماید:

و اعـظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حقُّ الوالى على الرَّعیَّة و حقُّ الرَّعیَّة على الوالى فریضةٌ فرضها اللّه سبحانه لکلٍّ على کلٍّ.

در مـیـان حـقـوق واجـبـه ، حـق حـاکـم بر مردم و حق مردم بر حاکم از مهمترین حقوقى است که خداوند سبحان براى هر دو گروه لازم شمرده است .
الف . حقوق مردم نسبت به والى
1. خودسازى

والى مـى بـایـسـت آن گـونـه خـودسازى و تهذیب نفس داشته باشد که مقام و موقعیت او را تکان ندهد و دگرگون نسازد، مغرور نشود و شخصیتش تغییر پیدا نکند.

فـانَّ حـقاً على الوالى الاّ یغیّره على رعیَّته فضلٌ ناله ، و لا طولٌ خصَّ به ، و ان یزیده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّاً من عباده و عطفاً على اخوانه .

بـر زمـامـدار واجـب اسـت کـه اگـر امـوالى بـه دسـت آورد، یا نعمتى مخصوص او شد، دچار دگـرگـونـى نـشـود، و با آن اموال و نعمت ها بیشتر به بندگان خدا نزدیک گردد و به برادرانش مهربانى بیشترى روا دارد.

امـورى را کـه امـام عـلیـه السـلام در زمـیـنـه خـودسـازى بـه کارگزاران خود توصیه مى فرماید عبارتند از:
1 ـ 1. مقاومت در مقابل وسوسه ها

خطاب به مالک اشتر مى فرماید:

... و امره ان یکسر نفسه من الشَّهوات ، و یزعها عند الجمحات ، فانَّ النَّفس امّارةً بالسُّوء الاّ مـا رحـم اللّه ... فـامـلک هـواک ، و شـحَّ بـنفسک عمَّا لا یحلُّ لک ، فانَّ الشُّحَّ بالنَّفس الاْ نْصاف منْها فیما احبَّتْ اوْ کرهتْ.

و بـه او (مـالک ) فـرمـان مـى دهـد کـه نـفـس خود را از پیروى آرزوها بازدارد، و به هنگام سـرکـشـى رامـش ‍ کند که ((همانا نفس همواره به بدى وا مى دارد، جز آن که خدا رحم کند... هـواى نـفـس خـویـش را در اخـتـیـار گـیـر و از آنـچـه بـرایـت حلال نیست بخل بورز، زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش ، آن است که در آنچه دوست دارد، یا براى آن ناخوشایند است ، راه انصاف پیمایى .
2 ـ 1. پرهیز از ریاست طلبى

... و لا تـقولنَّ: انّى مؤ مَّرٌ آمر فاطاع ، فانّ ذلک ادغالٌ فى القلب و منهکةٌ للدّین و تقرُّبٌ من الغیر.

بـه مـردم نـگو: به من فرمان داه اند و من نیز فرمان مى دهم ، پس باید اطاعت شوم ، زیرا این روحیه باعث فساد قلب و نابودى دین و زوال حکومت مى شود.

امام راه مقابله با این روحیه را بخاطر آوردن عظمت خداوند دانسته ، مى فرماید:

و اذا احـدث لک مـا انـت فـیـه مـن سـلط انـک ابَّهـةً او مخیلةً فانظر الى عظم ملک اللّه فوقک و قـدرتـه مـنـک عـلى مـا لا تـقـدر عـلیه من نفسک ، فانَّ ذلک یطامن الیک من طماحک و یکفُّ عنک من غربک ، و یفى ء الیک بما عزب عنک من عقلک .

هر گاه حاکم بودن موجب غرور و بزرگ بینى تو گردد، به بزرگى حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را از آن سرکشى نجات مى دهد و تندروى را فرو مى نشاند و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلى باز مى گرداند.

راه دوم بـراى مـقـابـله بـا روحـیـه بـرتـرى جـویـى و ریـاسـت طـلبـى ، نـگـرش مـعـقـول بـه مقام و ریاست است . امام بارها به کارگزاران خویش گوشزد مى فرماید که ریاست لقمه چربى نیست بلکه امانتى است که بایستى جوابگوى آن باشید.
3 ـ 1. دل نبستن به دنیا

حساسیت امام (ع ) در این مورد تا حدى است که شرکت یکى از کارگزاران خود را در مهمانى مـجـلل نـمـى پـسـنـدد و در نـامـه اى عـتـاب آمـیـز از او مـى خـواهـد کـه بـه حداقل بهره هاى دنیا قناعت نماید تا دچار آتش جهنم نشود.

فاتق اللّه یابن حنیف ، ولتکفف اقراصک ، لیکون من النَّار خلاصک .

پسر حنیف از خدا بترس ، و به همان قرص هاى نان خود قناعت کن ، تا از آتش جهنم رهایى یابى .

و هـنـگـامى که به حضرت اطلاع مى دهند شریح قاضى منزلى را به هشتاد دینار خریده ، در نامه اى او را ملامت مى کند و از آتش جهنم برحذر مى دارد.
4 ـ 1. ارتباط مستمر با خداوند

حـاکـمـى کـه ارتباط دائمى با معبود را حفظ کند، مى تواند امانت دار خوبى بوده ، رهبرى جـامـعـه را عـهـده دار بـاشـد وگـرنـه کـوتـاهـى در امـانـت اول مـوفـقـیـتـى را در اداى امـانـت دوم بـه دنـبـال نـخواهد داشت . از این رو، خطاب به مالک فـرمـود: ((نـیـکـوتـریـن اوقـات و بـهـتـرین ساعات شب و روزت را براى خود و خداى خود انتخاب کن ...))
2. مردمى بودن

مـنـظـور از مـردمـى بودن زمامدار، همگام و همراه بودن با مردم ، درد آنان را احساس کردن و بـراى درمـانـش چاره جویى نمودن ، خود را به جاى آنان قرار دادن و هیچ امتیازى را براى خود و نزدیکان خود قائل نشدن ، در سختیهاى زندگى شریک غم مردم بودن و براى رفع فقر و فلاکت آنان برنامه ریزى کردن است .

جلوه هاى مردمى بودن والى عبارتند از:
1 ـ 2. فروتنى در برابر مردم

زمـامدارى مى تواند ادعاى مردمى بودن کند که خود را از دیگران برتر و بالاتر نبیند و روحـیـه کـبـر و خـودبـرتـر بـیـنى نداشته باشد، امام (ع ) به ناپسند بودن این خصلت براى زمامداران اشاره کرده ، مى فرماید:

و انَّ مـن اسـخـف حالات الولاة عند صالح النّاس ان یظنَّ بهم حبُّ الفخر و یوضع امرهم على ال کبر.

از پـسـت تـریـن حـالات زمـامـداران در نـزد صالحان این است که گمان برند آنها دوستدار ستایش اند و کشوردارى آنان بر کبر و خودپسندى استوار باشد.
2 ـ 2. پرهیز از امتیازطلبى

حـاکمى مردمى است که براى خود امتیازى قائل نشده ، خود را مساوى با دیگران بداند. امام خطاب به بعضى کارگزارانش مى فرماید: ((ایّاک والاْ سْتئثار بما النَّاس فیه اسْوةً.)) (مبادا در آنچه با مردم مساوى هستى طالب امتیاز باشى .)

ضرورت مراعات تساوى تا جایى است که امام خطاب به فرماندهانش مى فرماید:

و ان لکم عندى ... ان تکونوا عندى فى الحقِّ سواءً.

حق شما بر من این است که در مورد حق تمامتان را با یک چشم بنگرم .
3 ـ 2. شرکت در سختیهاى مردم

زمـامـدار مـسـلمان باید در همه سختیها و مشکلات شریک مردم باشد. در نامه اى که امام (ع ) به عثمان بن حنیف مى نویسد، مى فرماید:

ءاقـنـع مـن نـفسى بان یقال : هذا امیرالمؤ منین ؟ و لا اشارکهم فى مکاره الدَّهر او اکون اسوةً لهم فى جشوبة العیش .

آیـا بـه هـمـیـن رضـایـت دهم که مرا امیرالمؤ منین خوانند ولى در تلخیهاى روزگار با مردم شریک نباشم و در سختیهاى زندگى الگوى آنان نگردم .

کارگزارى که خود را در حجاب قرار داده و راه دیدار و ملاقات مردم را به روى خود بسته اسـت ، چـگـونـه مـمـکـن اسـت درد و سختى هاى مردم را احساس و خود را شریک سختیهاى آنان بداند.
4 ـ 2. اهتمام به فقرزدایى

امـام (ع ) فلسفه پذیرش حکومت را برپایى عدالت ، ستم ستیزى و فقر زدایى دانسته ، مى فرماید:

اگـر نـبـود عـهـد و مـسـئولیتى که خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه ) گرفته که در برابر شکمخوارگى ظالم و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مى کردم (آن وقـت مى فهمیدید که دنیاى شما با همه زینتهایش ) در نظر من بى ارزش تر از آبى است که از بینى گوسفندان بیرون آید.
5 ـ 2. تاءمین نیازمندیها و توسعه درآمدها

حاکم اسلامى موظف است با برنامه هاى صحیح ، درآمدهاى عمومى را افزایش داده ، نیازهاى بحق مردم را تاءمین و از این طریق وسیله رشد و تعالى همگان را فراهم نماید. امام على (ع ) در بیان حق مردم نسبت به خود مى فرماید:

فامَّا حقُّکم علىَّ... توفیر فیئکم علیکم .

حق شما بر من آن است که بیت المال را در تاءمین رفاه شما صرف کنم .

و خطاب به یکى از کارگزارانش مى فرماید.

وانـظـر الى مـا اجـتـمـع عـنـدک مـن مـال اللّه فـاصـرفـه الى مـن قـبـلک مـن ذوى العیال والمجاعة مصیبا به مواضع الفاقه والخلا ت .

در مـصـرف اموال عمومى که در دست تو جمع شده است ، اندیشه کن و آن را به عیالمندان و گرسنگان پیرامونت ببخش و به مستمندان و نیازمندانى که سخت به کمک مالى تو احتیاج دارند برسان .
6 ـ 2. دورى از تشریفات

دبدبه هاى ظاهرى و تشریفات چشم پرکن نه تنها مایه عزّت و شوکت حاکم اسلامى نیست ، بلکه آن را خدشه دار مى سازد و میان او و مردم شکاف ایجاد مى کند.

وقتى در سر راه صفین ، دهقانان شهر انبار امام را مى بینند، پیاده شده ، پیشاپیش حضرت مـى دونـد، امـام مـعـتـرضـانـه بـه آنـان فـرمـود: چرا چنین مى کنید؟ گفتند: عادتى است که پادشاهان خود را احترام مى کردیم ، فرمود:

واللّه ما ینتفع بهذا امراؤ کم ، و انَّکم تشقُّون على انفسکم و تشقون به فى آخرتکم .

به خدا سوگند! امیران شما از این کار سودى نبرند و شما در دنیا با آن خود را به زحمت مى افکنید و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گردید.
7 ـ 2. صداقت و صراحت

امـام على (ع ) بعد از آن که زمام امور را به دست گرفت ، در نخستین خطبه حکومتى خود با مردم چنین فرمود:

ذمَّتى بما اقول رهینة و انا به زعیمً.

پیمان من به آنچه مى گویم در گرو است و به درستى گفتارم متکفلم .

حـضـرت بـه زمـامـداران مـى آمـوزد کـه نـبـایـد وعـده هـایـى داد و خـلاف آن را عـمـل نـمـود، بلکه باید در گرو پیمان خویش با مردم بمانند و به آنچه گفته اند پاى بند باشند و هرگز از صداقت و صراحت دور نشوند.

واللّه ما کتمت وشمةً و لا کذبت کذبةً.

به خدا سوگند هرگز به اندازه سر سوزنى حقیقت را پنهان نداشته ام و دروغ نگفته ام .

و در دو جاى نهج البلاغه از جمله وظایف حاکم را صداقت با مردم دانسته ، مى فرماید:

ولیصدق ر ائدٌ اهله .

حاکم باید راهنماى مردم خود بوده ، با آنان راست بگوید.
8 ـ 2. ساده زیستى

ساده زیستى ضرورتى است که حاکمان باید در پى کسب آن باشند. امام علیه السلام در بـیـان و تـبـیـیـن ارزش ایـن صـفـت والا، سـاده زیـسـتـى رسول خدا(ص ) را گوشزد کرده ، پس از ذکر نمونه هایى از آن مى فرماید:

خرج من الدُّنیا خمیصاً، و ورد الاْ خرة سلیماً. لمْ یضعْ حجراً على حجرٍ، حتّى مضى لسبیله ، و اجاب داعى ربّه .

[رسـول خـدا(ص )] با شکمى گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد. سنگى بر سنگى نگذاشت ، تا جهان را ترک گفت و دعوت پروردگارش را پذیرفت .

امـیـر مـؤ منان (ع ) خود نیز زندگى را بر اصل سادگى بنا کرده و سیره عملى خود را در زندگى این گونه بیان فرموده است :

... الا و انَّ امـامـکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه ، و من طعمه بقرصیه ... فو اللّه ما کنزت من دنـیـاکـم تـبـراً، و لا ادَّخـرت من غنائمها وفراً، و لا اعددت لبالى ثوبى طمراً و لا حزت من ارضها بشراً... .

آگاه باش ، امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده ، و دو قرص نان رضایت داده است ، سـوگند به خدا، من از دنیاى شما طلا و نقره اى نیندوخته ، و از غنیمت هاى آن چیزى ذخیره نـکـرده ام ، بـر دو جـامـه کـهـنـه ام جـامـه اى نـیـفزودم ، و از زمین دنیا حتى یک وجب در اختیار نگرفتم .
9 ـ 2. خوش بینى به مردم

خـوش بـیـنـى والیـان عـامل سهولت امور و رافع دشواریهاى حکومت و باعث آسایش و عزت مردم است . امام على (ع ) مى فرماید:

انَّ حسن الظَّنّ یقطع عنک نصباً طویلاً.

حسن ظنّ، مشقت طولانى را از تو برطرف مى سازد.
10 ـ 2. جلب رضایت عمومى

در سـیـره عـمـلى و انـدیـشـه سـیاسى امام علیه السلام ، فراهم ساختن خرسندى عمومى از پـایـه هـاى رضـایـت الهـى دانـسـتـه شـده اسـت . از ایـن رو، زمـامدار موظف است از آنچه این اصـل را خـدشـه دار مى کند، اجتناب نماید؛ از جمله باید خود را از بدگمانیهاى مردمى دور نماید و تلاش کند که به زبان آنان نسبت به خود خیر و خوبى جارى گردد.
11 ـ 2. خود را حافظ مردم دانستن

در نظر امیرالمؤ منین (ع ) مردم به منزله گوسفند و حاکم به منزله چوپان نیست و رابطه آنـهـا همانند رابطه ارباب و بردگان نمى باشد بلکه حضرت همه امور را از منظر ((حق مـردم )) مـى نـگرد و در زمانى که مردم به حاشیه رانده شده و حاکمان مدار حق وانمود شده بـودنـد، از حـقـوق مـتـقـابـل سـخـن بـمـیان آورد و اهمیت موضوع را تا جایى دانست که حاکم بـایـستى وظیفه خود را در قبال مردم انجام داده و چنانچه از عهده آن برآمد و شایستگى خود را در خدمت به مردم عینیت بخشید، مى تواند از مردم انتظار همراهى و اطاعت داشته باشد.

حـق عـلى الامـام ان یـحـکـم بـمـا انـزل اللّه و ان یـؤ دى الامـانـة فـاذا فعل ذلک فحق على الناس ان یسمعوا اللّه و ان یطیعوا و ان یجیبوا اذا دعوا.

بـر امـام لازم اسـت کـه آنـچـنـان در مـیـان مـردم حـکـومـت کـنـد کـه خـداونـد دسـتـور آن را نـازل فـرمـوده اسـت و امـانتى را که خداوند به او سپرده است ادا کند. هرگاه چنین کند، بر مردم است که فرمان خدا را بشنوند و اطاعتش را بپذیرند و دعوتش را اجابت کنند.

همچنین در نامه اى خطاب به فرماندهان سپاهش پس از ذکر برخى وظایف حاکم مى فرماید:

فاذا فعلت ذلک وجبت اللّه علیکم النِّعمة ، ولِى علیکم الطّاعة و الا تنکصوا عن دعوة .

وقـتـى مـن مـسـئولیـتـهـاى یـاد شـده را انـجام دهم ، بر خداست که نعمت هاى خود را بر شما ارزانى دارد، و اطاعت من بر شما لازم است و نباید از فرمان من سرپیچى کنید.
12 ـ 2. تغافل

زمـامـدار بـایـسـتـى از امـور زشـت و گـنـاهـان شـخـصـى افـراد کـه پـشـت پـرده اسـت تغافل نماید، چنانکه امام مى فرماید:

و تغاب عن کلّ ما لا یضج لک .

نـسـبـت بـه آنـچـه کـه حـقـیـقـت آن بـرایـت آشـکـار نـگـشـتـه تغافل پیشه کن .
13 ـ 2. نصیحت و ارشاد مردم

نـصـیـحت و موعظه جلوه رحمت و مایه نرمى دلها و گسستن از کجیها مى شود. از این رو، امیر مؤ منان آن را جزو اصلى ترین وظایف حاکم نسبت به مردم دانسته مى فرماید:

امـام و پـیـشـوا... بـا پـنـد و اندرز فرمان خدا را اعلام دارد، کوشش در خیرخواهى مردم کند، احـیـاى سـنـت و اقـامـه حـدود بـر آن کـس که مستحق کیفر است نماید و حق مظلومان را به آنها بازگرداند.

و در جـاى دیـگـر خـیـرخـواهـى حـاکـم را جـزو حـقـوق مسلم مردم به عهده زمامدار دانسته ، مى فرماید:

فامّا حقُّکم علىَّ فالنَّصیحة لکم .

حق شما بر من است که از خیرخواهى شما دریغ نورزم .
14 ـ 2. جهل زدایى

زدودن جـهـالت و رسـانـدن مـردم بـه حکمت و دانایى از انتظاراتى است که مردم از حاکمان دارند و وظایفى است که کارگزاران متعهد به آن مى باشند که بستر تحقق مقاصد متعالى دولت اسـلامـى را فـراهـم و مـودت و مـحـبـتـها را افزون مى کند و از جلوه هاى مردمى بودن زمامداران محسوب مى شود. امام علیه السلام مى فرماید:

فامّا حقُّکم علىَّ... تعلیمکم کیلا تجهلوا.

حـق شـمـا بـر مـن آن اسـت کـه شـمـا را تـعـلیـم دهـد تـا از جهل و نادانى نجات یابید.

و نیز مى فرماید:

و على الاْ مام انْ یعلّم اهْل ولایته حدود الاْ سْلام والاْ یمان .

به عهده حاکم است که حدود اسلام و ایمان را به مردم تعلیم دهد.
15 ـ 2. تعالى اخلاقى مردم

تـعـالى جـامـعـه و الهـى کـردن آن کـه غـایـت بـرنامه ها و اقدامات حکومت دینى است جز با تـربـیـت و رشـد دادن اخـلاق و فـضـایل اخلاقى در مردم فراهم نمى شود. در جامعه اى که فضایل اخلاقى حاکم باشد سلامت و تعالى در آن حکمفرما خواهد شد و در نتیجه پایدار و باقى خواهد ماند.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند

قومى که گشت فاقد اخلاق مردنى است

از این رو، جزو انتظارات مردم از حاکمان و وظایف حاکمان نسبت به امت ، همت گماشتن بر این مهم است . از این رو، امام (ع ) مى فرماید:

فامّا حقَّکم علىَّ... تاءدیبکم کیما تعلموا.

حق شما به من آن است که ... شما را تربیت کنم تا فرا گیرید.
3. پیشگام بودن حاکم

تـوقع بجاى مردم از زمامدارانشان آن است که قولاً و عملاً خود پیشقدم بوده ، بجاى شعار بـه عـمـل بـپـردازنـد. و اگـر از قـانـون سـخـن بـه مـیـان مـى آورنـد خـود در عمل و التزام به قوانین پیشگام باشند. چنانکه امیر مؤ منان علیه السلام در توصیف خود فرمود:

ایُّهـا النَّاس انـّى واللّه مـا احـثُّکـم عـلى طـاعـةٍ الاّ و اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیةٍ الا وا تناهى قبلکم عنها.

اى مـردم بـه خـدا سـوگند من شما را به هیچ طاعتى وادار نمى کنم مگر آن که پیش از شما خـودم به آن عمل مى کنم و شما را از معصیتى نهى نمى کنم مگر اینکه خودم پیش از شما از آن کناره گیرى مى نمایم .

مـردمـى کـه از کـارگـزاران شـعـار قـانـون گـرایـى را مـى شـنـونـد ولى در عمل مى بینند که با آشنایى با گریزگاه هاى قوانین بیشترین قانون گریزى را دارند چـه انتظارى وجود دارد که پاسدار و مجرى قوانین باشند و چگونه توقع دارند مردم به حرف و شعارشان اطمینان داشته باشند.

کارگزارانى که دم از مشکلات مردم مى زنند ولى در پى کسب درآمد و افزایش ثروت خود هـسـتـنـد و بـجـاى پـرداخـتـن بـه فـقـر و فـلاکـت مـردم و رفـع مـشـکـلات آنـان دنـبـال مـنـافـع شـخـصـى و گروهى خود هستند چگونه مى توانند انتظارات بجاى مردم را فـراهـم نـمـوده و خـود را حـامـى و مـدافـع آنـان بـدانند. طبعاً توقع مردم در پیشگام بودن حاکمانشان در تحمل سختى ها انتظارى معقول و بجا است .

و کـان رسـول اللّه صـلى اللّه عـلیـه و آله اذا احـمـرَّ البـاءس واحـجـم النَّاس قـدَّم اهل بیته فوقى اصحابه حرَّ السُّیوف والاْ سنیَّه .

هـرگـاه آتـش جـنـگ شـعـله مـى کـشـیـد و مـردم حـمـله مـى کـردنـد، پـیـامـبـر اسـلام (ص ) اهـل بـیـت خـود را پـیـشاپیش لشکر قرار مى داد که اصحابش از آتش شمشیر و نیزه مصون بمانند.

آیـا مـوضـوع آقـازاده هـا و مـساءله افزایش حقوق قانونگذاران و دفاعهاى نابجاى برخى زمـامـداران از هـمـفـکـران مـفـسـد اقـتـصـادى و سـیـاسـى خـود و... از مـصـادیـق پـیـشـگامى در تحمل سختى ها و مشکلات مردم است ؟!!

و نـیـز سـخـن از تـهـذیب و اصلاح نفس بدون پیشقدم شدن زمامداران در این مهم ، چیزى جز لوث شدن موضوع و به وجود آوردن جوّ بى اعتمادى به بار خواهد آورد؟

اگـر هـدف حـکـومت دینى تهذیب عمومى است ، قبل از هر کس کارگزاران باید بدان آراسته بـاشـنـد، آنـگـاه دیـگـران را بـدان دعـوت نـمـایـند. امام علیه السلام خطاب به همگان مى فرماید:

مـن نـصـب نـفـسـه للنـّاس امـامـاً فـلیـبـداء بـتـعـلیـم نـفـسـه قبل تعلیم غیره ولیکن تاءدیبه بسیرته قبل تاءدیبه بلسانه و معلّم نفسه و مؤ دبها احقُّ بالاْ جْلال منْ معلّم النّاس و مؤ دّبهم .

کـسـى کـه خـود را در مـقـام پـیـشـوایـى و امـام مـردم قـرار مـى دهـد بـایـد قـبـل از آن کـه به تعلیم دیگران بپردازد به تعلیم خویشتن همت گمارد و باید تاءدیب کـردن او بـه عـمـلش پـیش از تاءدیب کردن به زبانش ‍ باشد، کسى که معلم و ادب کننده خویشتن است ، به احترام سزاوارتر است از کسى که معلم و مربى مردم است .

زمـامـدارى کـه تـوصـیـه انـصـاف داشـتـن را نسبت به دیگران مى کند خود در رعایت آن مى بایست پیشگام باشد تا طمعکاران را از خود ماءیوس کند و مردم را از عدالت و انصافش نا امید نسازد.

و آس بـیـنـهـم فـى اللَّحـظـة والنَّظـرة حـتـّى لاَ یـَطمَعَ العظَماء فى حَیفکَ لَهم وَ لا یَیاءسَ الضُّعَفاءمن عدلک علیهم .

در نـگـاهـهایت ، و در نیم نگاه و خیره شدن به مردم به تساوى رفتار کن تا بزرگان در ستمکارى تو طمع نکنند و ناتوانها در عدالت تو ماءیوس نگردند.

چـنـانـکـه باید در عفو و گذشت خطاهاى دیگران پیشقدم شود و آنگاه به دیگران سفارش ‍ گذشت و اغماض بنماید، همچون امامى که به کارگزارانش توصیه مى فرماید که :

مـهـربـانـى بـا مـردم را پـوشش دل خویش قرار ده ، با همه دوست و مهربان باش ... اگر خـطایى از آنها سر زد، و ناخواسته اشتباهى مرتکب شدند، آنان را ببخش و بر آنها آسان گیر، آنطور که دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد.

حـضـرتـش کـه دیـگران را سفارش مى کند: ((اگر بر دشمنت دست یافتى ، بخشیدن او را شـکـرانـه پـیـروزى قـرار ده )) و گـذشت از دشمن را زکات قدرت مى شمارد، خود به امام مـجـتـبـى (ع ) تـوصیه مى فرماید که با قاتلش با انصاف رفتار نماید و تلویحاً به فرزندانش مى فرماید که اگر از ضربت ابن ملجم سالم بماند، قاتلش را عفو مى کند.
4. درستکار بودن کارگزاران

انـتـظـار مـردم از کـارگـزارانـشـان آن اسـت کـه آنـهـا افـرادى درستکار باشند. درستکارى نمودهایى دارد که بعضى از آنها عبارتند از:
1 ـ 4. استخدام وسیله مشروع براى نیل به اهداف

بـراى بـعـضـى تـنـهـا رسـیـدن به خواسته ها و اهداف اهمیت دارد، بدون آن که در صحت و مشروعیت وسایل و راهها دقت و توجهى داشته باشند ـ و به اصطلاح معتقدند هدف وسیله را تـوجـیـه مـى کـنـد ـ فردى که این گونه دیدگاه داشته باشد اولاً انسان درستکارى نمى تواند باشد و ثانیاً به اهدافش دست نخواهد یافت .

از نـظـر امـیـر المـؤ مـنـیـن (ع ) نـتـیـجـه خـیـرى کـه بـر اثـر مـقـدمـات و راهـهـاى شـر حاصل شده باشد نمى تواند خیر باشد.

و ما خیر خیر لاَ یَنَال الا بشَرٍّ.

آن خیر و نیکى که جز با شر به دست نیاید نیکى نیست .

چـنـانـکـه پیروزى و غالب شدن بر دیگران چنانچه از روشهاى نامشروع باشد پیروزى نخواهد بود.

ما ظفر من ظفر الاْ ثْم به ، والْغ الب بالشَّرّ مغْلوبٌ.

پیروز نشد آن کس که گناه بر او چیرگى یافت ؛ و آن کس که با بدى پیروز شد شکست خورده است .

امام علیه السلام خطاب به یکى از کارگزاران حکومتى مى فرماید:

واحذر کلَّ عملٍ اذا سئل عنه صاحبه انکره او اعتذر منه .

از هـر کـارى کـه اگر از انجام دهنده آن سؤ ال شود منکر آن شود و یا عذرخواهى کند دورى کن .
2 ـ 4. پرهیز از انجام کارهاى شرم آور

واحذر کلَّ عملٍ یعمل به فى السّرّ و یستحیى منه فى العلانیة .

از هر کار پنهانى که در آشکار شدنش شرم دارى پرهیز کن .
3 ـ 4. پرهیز از ناراحتى تراشى

واحذر کلَّ عملٍ یرضاه صاحبه لنفسه ، و یکره لعامَّة المسلمین .

از کارى که تو را خشنود ولى عموم مسلمانان را ناخوشایند است ، بپرهیز.
4 ـ 4. دورى از ریاکارى و ظاهرسازى

واعملوا فى غیر ریاء و لا سمعة ؛
5 ـ 4. پرهیز از مکر و نیرنگ

بـعـضـى افـراد تـصـور مى کنند مکار بودن زرنگى است . امام علیه السلام این نوع طرز تفکر را تخطئه کرده و مى فرماید:

و لقـد اصـبـحـنـا فـى زمـان قـد اتـخـذ اکـثـر اهـله الغـدر کـیـسـا، و نـسـبـهـم اهل الجهل فیه الى حسن الحیله .

امـروز در مـحـیـط و زمانه اى زندگى مى کنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را، زیرکى مى پندارند و افراد جاهل آنان را اهل تدبیر مى خوانند.

ایـنـگـونـه نـبـوده که امام در برابر سیاست بازان مکار دست بسته باشد و نتواند همانند آنـان عمل کند، بلکه این روش را ناصحیح و غیر اصولى دانسته و ضمن توانایى خود در اعـمـال و بـکـارگیرى آن ره آوردهاى ناگوار آن را گوشزد کرده ، مى فرماید: ((سوگند بـه خـدا، مـعـاویـه از مـن سـیاستمدارتر نیست ، اما معاویه حیله گیر و جنایتکار است ، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرکترین افراد بودم ، ولى هر نیرنگى گناه و هر گناهى نوعى کـفـر و انکار است ، روز رستاخیز در دست هر حیله گرى پرچمى است که با آن شناخته مى شود.))
5 . عدالت خواهى

هـیـچ ارزشـى جـایگزین عدالت نمى شود.چرا که دارنده آن ، حتى به دشمن خود ستم نمى کـنـد، و نـسبت به دوستانش به گناه آلوده نمى گردد، آنچه به او سپرده شده را ضایع نمى سازد و آنچه رابه او تذکر داده اند، فراموش نمى کند. و حاضر نمى شود با حیف و مـیـل بـیت المال و یا ظلم و ستم به دیگران پایه هاى حکومت و ریاست خود را مستحکم سازد. بلکه زیبایى حکمرانى را فقط در اجراى عدالت مى داند:

جمال السیاسة العدل فى الامرة و العفو مع القدرة .

زیبایى سیاست عدالت در حکمرانى و گذشت از موضوع قدرت است .

و حـکـومـت و مـقـامـى کـه نـتواند اجراى عدالت نماید به اندازه کفش وصله دارى و یا عطسه بزغاله اى ارزش ندارد.

حتى دین و شریعت بدون عدالت فاقد روح است و جان دین عدالت است . روشنى اسلام به عـدالت اسـت و بـا خـامـوش شـدن عـدالت ، اسـلام همچون چراغ خاموشى خواهد بود که به وسـیـله آن نـمـى تـوان راه را یافت و مردم را به سامان رساند، زیرا عدالت است که قوام مردم خواهد بود. در جامعه اى که عدالت رخت بر بندد، عرصه جامعه جولانگاه ظلم و ستم و غـارت و چـپـاول مى شود و بالطبع فضائل و ارزشها به باد فراموشى سپرده مى شود، روزگـار درنـده و گزنده مى شود. در این جامعه است که تیره بختى سراغ مردم مى آید و حـکـومـتـهـا دچـار انـحـطـاط مـى شـونـد؛ امـور اولویـت بـنـدى نـمـى شـود، بـلکـه اصـول فـداى فروعات و جزئیات مى گردد؛ شایسته سالارى کنار مى رود و فرومایگان جـاى اهـل فهم و فضل را مى گیرند. در این گونه جوامع جز حق کشى و تضییع حقوق مردم بویژه محرومان موضوع دیگرى وجود ندارد. از این رو، کسى روى سعادت را نخواهد دید.

امیر مؤ منان علیه السلام مى فرماید:

فـانى سمعت رسول اللّه (ص ) یقول فى غیر موطن : لن تقدس امة لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع .

مـن از رسـول خـدا بارها شنیدم که مى فرمود: ملتى که حق ناتوانان را از زورمندان ، بى اضطراب و بهانه اى باز نستاند، رستگار نخواهد شد.

از این رو، عدالت خواهى و ظلم ستیزى براى والیان و حاکمان اسلامى یک ضرورت است و بدیهى است مردم انتظارى که از آنان دارند اجراى عدالت است .

حـاکـم اسـلامـى بـایـد بداند که در پرتو اجراى عدالت قدرت حکومتش نافذ مى گردد و خـداونـد او را یارى مى نماید، کارهایش سر و سامان مى گیرد و حکومتش دوام پیدا مى کند، چـرا کـه هـیـچ چـیـزى هـمچون عدالت ، موجب عمران و آبادى سرزمینها و باعث رضایت همگان نمى گردد. و حکومتها را از آسیبها و آفتها محافظت نمى نماید. چنانکه هیچ چیز همانند ظلم و سـتـم اقـتـدار را سـسـت و زایـل نـمـى کـند. حاکمى که جور و ستم را پیشه خود سازد ظلم و سـتـمـگـریـش چـیـزى جـز ویـرانـى سـرزمـیـنـهـا، شـورش انـسـانـهـا و در نـهـایـت زوال حکومت را به ارمغان نمى آورد. امیر مؤ منان علیه السلام مى فرماید:

احـذر الحـیـف والجـور فـان الحـیـف یـدعـو الى السـیـف و الجـور یـعـود بـالجـلاء و یعجل العقوبة و الانتقام .

از ظـلم و سـتـم بـرحـذر باش که مردم را به شورش مى کشاند و ستم موجب جدایى از وطن (وبالطبع خرابى مملکت ) مى شود و کیفر و انتقام را شتاب مى بخشد.

و این همان است که فرموده اند: ((الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم )).

بـا تـوجـه بـه اهـمـیـت عـدالت اسـت کـه امـیـرمـؤ مـنـان عـلیـه السـلام کـه خـود مـجـسـمـه عـدل و مـسـاوات و شـیـفته حق و انصاف بود و به خاطر شدت عدالتش و به سبب سختى و انـعـطـاف نـاپـذیـرى اش در عـدالت اجـتـمـاعـى بـه شهادت رسید، اجراى عدالت را براى زمـامـداران بـرتـریـن روشـنـى چـشـم دانـسـتـه ، مـى فـرمـایـد: ((ان افـضـل قـرة عـیـن الولاة اسـتـقـامـة العـدل فى البلاد؛ همانا با فضیلت ترین و برترین روشنى چشم زمامداران ، برقرارى عدل در شهرهاست .))

و خطاب به مالک اشتر مى فرماید:

انصف اللّه و انصف الناس من نفسک ، و من خاصة اهلک ، و من لک فیه هوى من رعیتک ، فانک الا تـفعل تظلم ، و من ظلم عباد اللّه کان اللّه خصمه دون عباده ، و من خاصمه اللّه ادحض حجّته ، و کان للّه حربا حتى ینزع او یتوب .

بـا خـدا و بـا مـردم و بـا خویشاوندان نزدیک ، و با افرادى از رعیت خود که آنان را دوست دارى انـصـاف را رعایت کن ، که اگر چنین نکنى ستم روا داشتى ، و کسى که به بندگان خـدا سـتـم روا دارد خـدا بـه جاى بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را که خدا دشمن شود، دلیل او را نپذیرد، که با خدا سر جنگ دارد، تا آنگاه که باز گردد یا توبه کند.

امـیـرمـؤ مـنـان عـلیـه السـلام مـهمترین عامل تحقق عدالت در حاکمان را رهایى آنان از هواهاى نفسانى دانسته ، مى فرماید:

قد الزم نفسه العدل ، فکان اول عدله نفى القوى عن نفسه .

(مـحـبوبترین بندگان خدا) خود را به عدالت واداشته و آغاز عدالت او آن که هواى نفس را از دل بیرون رانده است .

و عـامـل دیگر از نظر آن حضرت احساس حساسیت و دردمندى حاکمان در برابر بى عدالتى هـاسـت . امـام عـلیـه السـلام عـلت پـذیـرش حـکـومـت را مقابله با شکم بارگى ستمگران و گـرسـنـگـى مـظلومان مى داند. و همین احساس و حساسیت است که امام استماع بى عدالتى و تعدى در برابر یک زن ذمیه را سزاوار دق کردن مى شناسد.

و مـتـقـابـلاً تـبـعـیـض ، سودجویى ، امتیازطلبى افراد را از موانع اجراى عدالت مى داند و حـاکـمـان را در جـهـت مـقـابـله بـا آنـان تـوصـیـه و راه هـاى ایجاد عدالت را رفع تبعیض ، پـیـشـگـیـرى از پـیـدایـش ثـروتـهـاى انـبـوه نـامشروع و تاءمین اجتماعى محرومان و از کار افتادگان معرفى مى کند.
6 . رعایت مساوات

امـیـر مـؤ مـنـان علیه السلام ، در بیان حقوق مردم نسبت به خود به عنوان حاکم اسلامى مى فرماید:

و ان تکونوا عندى فى الحق سواء.

(حق شما بر من آن است که ) همه شما در پیشگاه من مساوى باشید.

در هـمـان آغـازیـن روزهـاى بـه دسـت گرفتن زمام امور مسلمانان در جمع آنان خطبه اى ایراد فـرمـود و در آن بـر تـمـامـى تفاخرهاى جاهلى و منزلتهاى دروغین که موجب تبعیض در بین مردم شده بود، خط بطلان کشید و ضمن آن که برترین مردم و با فضیلت ترین آنان را فرمانبردارترین آنها در فرمانهاى الهى دانست فرمود:

لیـس لا حـد مـن خـلق اللّه عـنـدنـا فـضـل الابـطـاعـة اللّه و طـاعـة الرسول .

احدى از بندگان خدا نسبت به دیگرى برترى ندارد مگر با فرمانبردن از خدا و پیامبر.

در عـمـل ، بـیـت المال را بین مردم بطور مساوى تقدیم کرد و کسى را بر دیگرى برترى نـداد، بلکه به بردگان همان اندازه داد که به دیگران داد و وقتى مورد اعتراض افرادى نظیر طلحه و زبیر واقع شد که چرا همه را یکسان دیده است ، فرمود:

فـان ذلک امـر لم احـکـم انـا فـیـه بـرایـى ، و لا ولیـتـه هـوى مـنـى ، بل وجدت انا و انتما ما جاء رسول اللّه (ص ) قد فرغ منه .

ایـن حـکـمى نبود که من به راءى خود صادر کرده و بر طبق خواسته دلم انجام داده باشم ، بـلکـه من و شما مى دانیم که این همان دستورالعملى است که پیامبر خدا(ص ) آورده و انجام داده است .

وقـتـى خـبـردار مـى شـود کـه یـکـى از کـارگـزارانـش اموال مسلمین را بین خویشاوندان خود تقسیم نموده ، وى را نکوهش مى کند و مى فرماید:

الا و ان حق من قبلک و قبلنا من المسلمین فى قسمه هذا الفى ء سواء.

آگـاه بـاش حـق مـسـلمـانـانـى کـه نـزد مـن و یـا پـیـش تـو هـسـتـنـد در تـقـسـیـم ایـن اموال مساوى است .

و هـنـگـامـى کـه فـزون طـلبان به بهانه استحکام پایه هاى حکومت تبعیض در تقسیم بیت المال را به امام پیشنهاد مى کنند حضرت مى فرماید به من دستور مى دهید براى پیروزى خـود از جـور و سـتـم در حـق آنهایى که بر آنها ولایت دارم استمداد جویم هرگز این کار را نمى کنم و آنگاه مى فرماید:

لو کـان المـال لى لسـویـت بـیـنـهـم ، فـکـیـف و انـمـا المال مال اللّه .

اگـر امـوال از خـودم بود بطور مساوى بین آنها تقسیم مى کردم تا چه رسد به اینکه این اموال ، اموال خداوند است .

رعـایـت تـسـاوى از نـاحـیـه امـام عـلیـه السـلام مـنـحـصـر بـه تـقـسـیـم بـیـت المـال نـبـود بـلکـه در هـمه شؤ ونات اجتماعى رعایت تساوى در نظر امام علیه السلام یک ضرورت بود. مثلا در امر مدیریتى و ادارى کشور به یکى از کارگزارانش فرمود:

و آس بینهم فى اللحظه والنظره حتى لا یطمع العظماء فى حیفک لهم و لا ییاس الضعفاء من عدلک علیهم .

تـسـاوى بـیـن مـردم را حـتـى در نـگـاهـهـایـت مـراعـات کن تا بزرگان کشور در حمایت بى دلیل تو طمع نورزند و ناتوانان در انجام عدالت از تو، ماءیوس نشوند.
7. مراعات اخلاق اسلامى

از جـمـله حـقـوقـى کـه مـردم نـسـبـت به والى اسلامى دارند، آن است که از نظر اخلاقى یک الگوى تمام عیار براى همگان باشد، نگرش انسانى و فرا مذهبى به شهروندان داشته بـاشـد و حـتـى نـسـبـت بـه غـیـر مـسـلمـانـان بـه عـنـوان انـسـان ، آنـان را زیـر بال خود گرفته ، مورد تکریم و احترام قرار دهد.

امیر مؤ منان علیه السلام ضمن توصیه به مالک اشتر در برخورد همراه با محبت و لطف و اجتناب از برخوردهاى نامناسب مى فرماید:

فانهم صنفان : اما اخ لک فى الدین ، او نظیر لک فى الخلق .

مردم دو گروه بیش نیستند، یا برادران دینى تواند، و یا انسانهایى هستند همچون تو.

و حـاکـم مـوظـف اسـت نـسـبـت بـه هـمه مردم موضع پدرانه داشته باشد، از لغزشهاى آنان اغماض ‍ نماید، خود را از آنان برتر نبیند و با رحمت و عطوفت با آنان برخورد نماید.
ب . حقوق زمامدار نسبت به مردم
1. فرمانبردارى

مـسـاءله فـرمـانـبـردارى از حـاکـم ، در بـیـن هـمـه عـقـلاى عـالم اصـل پـذیـرفـتـه شـده اى اسـت ؛ چـرا کـه تـحقق حاکمیت و ثبات نظام بدون آن امکان نمى پذیرد.

در بین زمامداران ، اطاعت از ولى امر و دستورات وى بر همگان تقدم دارد و این حقى است که شـارع مـقدس آن را لازم شمرده است . امام علیه السلام در بیان حقوقى که به عهده امت دارد مى فرماید:

... والطاعة حین امرکم .

هرگاه فرمان دادم اطاعت کنید.

بـه هـر حـال اگـر چـنـین روحیه اى در تمامى رده هاى حکومتى و سازمانى حکمفرما شود، یک نظام هماهنگ و موفق و قدرتمند و کارساز تحقق مى یابد. امام علیه السلام مى فرماید:

اطع من فوقک یطعک من دونک و اصلح سریرتک یصلح اللّه علانیتک .

از مـافوق خود اطاعت کن تا زیر دستانت از تو اطاعت کنند و نهان و درون خود را اصلاح کن تا خدا ظاهرت را اصلاح نماید.

البـته اطاعت از زمامدار مى بایست اولا بدور از تمایلات گروهى و معیارهاى مادى صورت گـیـرد. ثانیا اطاعت از مخلوق در معصیت خالق نباشد. امام علیه السلام پس از انتخاب مالک اشـتـر، بـا وجـود آن هـمـه تـعـریـف و تـمـجـیـد از وى ، طـى نـامـه اى بـه اهل مصر، اطاعت مالک را مشروط به مطابقت اوامر با حق دانسته ، مى فرماید:

فاسمعوا له و اطیعوا امره فیما طابق الحق .

آنجا که با حق است ، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.

و اهل شام را مذمت مى کند که :

یطیعون المخلوق فى معصیة الخالق .

بنده را در نافرمانى از خدا، فرمان مى برند.

و در یک اصل کلى مى فرماید:

لا طاعه لمخلوق فى معصیه الخالق .

هیچ اطاعتى از مخلوق ، در نافرمانى پروردگار روا نیست .
2. نصیحت و خیرخواهى

در نظام اسلامى کارگزاران همچنان که خیر خواه همه مردم هستند باید خیر خواه زمامداران هم بـاشـنـد و بـا پـیـشـنـهـادات راه گـشـا و انـتـقـادات سـازنـده آنـان را در نیل به مقاصدشان یارى نمایند.

امـام عـلیـه السـلام در عـهـد نامه مالک اشتر ده ویژگى براى فرماندهان ذکر کرده و خیر خواهى را بر دیگر ویژگیها مقدم داشته است :

فول من جنودک انصحهم فى نفسک للّه و لرسوله و لامامک .

بـراى فـرمـاندهى سپاه کسى را برگزین که خیر خواهى او براى خدا و پیامبر و امام تو بیشتر باشد.

و در بـیـان حقوق زمامدار نسبت به مردم به خیر خواهى آشکار و نهان مردمى نسبت به حاکم اشاره کرده و مى فرماید:

والنّصیحة فى المشهد والمغیب .

در آشکار و نهان خیرخواهى را از دست ندهید.

هـمـچـنـیـن در بـیـانـى ، ضـمـن مـذمت ستایش هاى غلوآمیز در مورد خود، مردم را از کوتاهى در گوشزد کردن انحراف و کجیهاى زمامداران هشدار داده ، مى فرماید:

فـلا تـکـفوا عن مقاله بحق ، او مشوره بعدل . فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء، و لا امن ذلک من فعلى ، الا ان یکفى اللّه من نفسى .

از گفتن حق ، یا مشورت در عدالت خوددارى نکنید، زیرا خود را برتر از آن که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمى دانم ، مگر آن که خداوند مرا حفظ فرماید.

نـصـیـحـت مـمـکـن اسـت از راه ارائه پـیشنهادات راه گشا و یا طرح انتقادات سازنده صورت پذیرد. امام (ع ) در توصیه به مالک اشتر در برگزیدن خواص مى فرماید:

ثم لیکن اثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک .

انتخاب کن افرادى را که در حق گویى از همه صریحترند.

مـردم از ایـن طـریـق مـى تـوانـنـد مـسـایـل خـود را بـه زمـامـدار اسـلامـى منتقل و آنچه را در جامعه مى گذرد آزادانه با او مطرح کنند. از طرفى وقتى زمامدار خود را در مـعـرض دیـد و انـتـقـاد مـردم بـدانـد و بـراى آنـهـا در اظـهـار نـظـر حـقـى قایل شود، طورى عمل مى کند که بتواند پاسخگوى آنها باشد. امیر مؤ منان علیه السلام به مالک اشتر یادآور مى شود که :

و ان النّاس ینظرون من امورک فى مثل ما کنت تنظر فیه من امور الولاه قبلک ، و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم .

مـردم در کـارهـاى تـو چـنـان مـى نگرند که تو در کارهاى حاکمان پیش از خود مى نگرى و درباره تو آن مى گویند که تو نسبت به زمامداران گذشته مى گویى .
3. اکرام و احترام

رعـایـت آداب و بـرخورد تواءم با احترام و ادب با همگان و بویژه در برابر زمامداران از امـورى است که مورد تاءکید واقع شده است . امام علیه السلام رعایت ادب را همچون لباس فاخر و زینتى دانسته ، مى فرماید:

والاداب حلل مجدده .

و نیز مى فرماید:

((الادب یغنى عن الحسب )).

اداب انسان را از حسب مستغنى مى سازد.
4. ترک تملق

چاپلوسى براى زمامدار خطرآفرین است چرا که :

ان کثره الاطراء تحدث الزهو، و تدنى من العزه .

ستایش بى اندازه ، خودپسندى مى آورد و انسان را به سرکشى وا مى دارد.

زمـامـداران نـقـش عـمده اى در خشکاندن ریشه تملق دارند. امام علیه السلام خطاب به مالک اشتر مى فرماید:

و ایـاک و الاعجاب بنفسک ، و الثقه بما یعجبک منها و حب الاطراء، فان ذلک من اوثق فرص ‍ الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین .

مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى ، و به خوبى هاى خود اطمینان کنى و ستایش را دوست داشته باشى ، که اینها همه از بهترین فرصت هاى شیطان براى هجوم آوردن به توست ، و کردار نیک ، نیکوکاران را نابود سازد.
5 . وفادارى به رهبر

از آنـجـایـى کـه مـوفـقـیت حاکم در گرو اطاعت مردم از اوست بدون یارى مردمى هرگز به اهداف متعالى خود نائل نخواهد شد. بنابراین بر مردم لازم است همواره اعلام وفادارى نسبت به رهبر نموده و نسبت به بیعتى که با وى داشته اند وفادار باشند:

و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة .

حق من بر شما آن است که در بیعت خود با من وفادار باشید.

مقصود از بیعت ، نوعى تعهد در مقابل بیعت شونده مبنى بر اطاعت از وى است .

ابن خلدون در مقدمه مى گوید:

بـیـعـت پـیـمان بستن براى فرمان برى و اطاعت است ، بیعت کننده با امیر خویش پیمان مى بندد که در امور مربوط به خود و مسلمانان ، تسلیم نظر وى باشد و در هیچ چیز از امور مـزبـور بـا او بـه سـتـیـز بـرنخیزد و تکالیفى که بر عهده وى مى گذارد و وى را به انجام دادن آن مکلف مى سازد اطاعت کند، خواه تکالیف به دلخواه او باشد یا مخالف میلش .

پس مى توان نتیجه گرفت که بیعت در عصر غیبت ، عاملى براى تحکیم پایه هاى ولایت ، هـمـدلى و هـم سـویـى بـیـن ولى امر و امت است و اگر بیعت براى امام معصوم علیه السلام زمـیـنـه سـاز اعـمـال امـامـت وى بـاشـد، بـراى فـقـیـه نـیـز زمـیـنـه سـاز اعمال ولایت و اعلام پذیرش از سوى مردم خواهد بود.

مـوضـوع وفـادارى به عقد و پیمانها یکى از مباحث بین المللى اسلام است و ضرورت دارد که مسلمانان پایبند به تمام عهد و پیمانها باشند:

اعتصموا بالذّمم فى اوتادها.

عهد و پیمانها را پاس بدارید بخصوص با وفاداران .

مسلمان حتى اگر با دشمن خود پیمانى را منعقد ساخت ملزم به وفادارى به آن است .

امام علیه السلام خطاب به مالک مى فرماید:

و ان عـقـدت بـیـنـک و بـیـن عدوّک عقده ، او البسته منک ذمّه ، فحط عهدک بالوفاء، وارع ذمتک بـالامـانـه واجـعـل نـفـسک جنه دون ما اعطیت ، فانه لیس من فرائض اللّه شى ء الناس اشدّ علیه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتّت ارائهم من تعظیم الوفاء بالعهود... .

اگر پیمانى بین تو و دشمن منعقد گردید، یا در پناه خود او را امان دادى ، به عقد خویش وفـادار بـاش ‍ و بر آنچه بر عهده گرفتى امانت دار باش و جان خود را سپر پیمان خود گـردان ، زیـرا هـیـچ یـک از واجـبات الهى همانند وفاى به عهد نیست که همه مردم جهان با تمام اختلافاتى که در افکار و تمایلات دارند در آن اتفاق نظر دارند.

وقـتـى اهـمـیت وفاى به عهد در مورد دشمن اینگونه است اهمیت آن در مورد رهبران و زمامداران حـیـاتـى اسـت و طـبعاً نقض آن بشدت مورد نکوهش مى باشد تا جایى که امام علیه السلام نقض بیعت با رهبرى را مساوى با خروج از دین اسلام مى داند و خطاب به آنانى که نقض پیمان بیعت با وى کردند مى فرماید:

ایـهـا النـاس انـکم بایعتمونى على ما بویع علیه من کان قبلى ... و هذه بیعه من رغب عنها، رغب عن دین الاسلام و اتّبع غیر سبیل اهله .

اى مردم ! شما با من بیعت کردید بر آنچه با پیش از من بودید... و این بیعتى است عمومى کـه هـر کـس ‍ از آن سـر بـاز زند، از دین اسلام سر باز زده و راه دیگرى جز راه مسلمانان پیموده است .

چـنـانـکـه طـلحـه و زبیر بخاطر نقض بیعت با امام بشدت مورد نکوهش آن بزرگوار واقع شـدنـد. و در مقابل وفاداران به پیمان و بیعت با خود را مورد ستایش قرار داده ، با عظمت از آنان یاد مى کند.
6 . یارى رهبر بصیرت کامل

از آنـجـایـى کـه تـعـهـدات طـرفـین امت و امام به منظور رشد و ترقى جامعه و رسیدن به کمال است اطاعت و همکارى مردم با رهبرى مى بایست از روى شناخت و آگاهى بوده و در جهت سـازنـدگـى و پـیـشـرفت نظام و مملکت به کار بسته شود. بدیهى است عدم آشنایى به وظایف و بصیرت نداشتن به تکالیف موجب رواج فساد، ظلم و بى عدالتى مى شود.

امـیـر مـؤ مـنـان عـلیـه السـلام پـس از آن کـه بـزرگـتـریـن حـق را حـقـوق مـتـقـابـل امـام و امـت مـى داند بى توجهى به آن را از ناحیه هر کدام موجب پدید آمدن تبعات ناگوار غیرقابل جبران دانسته و از جمله آن تبعات ، نابودى وحدت کلمه و بروز ستمهاى آشکار و خوار شدن نیکان است .

تبلیغات