چکیده

روشـنـفـکـرى دیـنـى مـعـاصـر بـویژه در حال حاضر، یکى از پدیده هاى منحصر به فرد اجتماعى است که توجه اکثر متفکران سیاسى را به خود جلب کرده است . جریان روشنفکرى دینى یک گفتمان یکپارچه و هماهنگ و یکدست نیست بلکه داراى شقوق و سطوح مختلفى است . نـحـوه برخورد با این شقوق و سطوح متفاوت و نیز شناخت تفاوتهاى رفتارى آن از مهم تـریـن مسائل در پدیده روشنفکرى است . عمده جریانات روشنفکرى دینى در کشور ما تحت تـاءثـیـر فـرهـنـگ سـکـولار غـرب اسـت . ایـن مقاله بر آن است بویژه با بهره گیرى از دیـدگـاه شـهـیـد مـطـهـرى ضمن نقد مبانى فکرى روشنفکران ، الگوى شناختى و رفتارى مناسب از یک روشنفکر دینى ارائه نماید تا در رویارویى با تفکرات التقاطى ، اندیشه هاى ناب دینى را برجسته سازد.

متن

جـوامـع اسـلامـى مـفـهـومـى وارداتـى از مـغـرب زمـیـن اسـت کـه تـقـریـبـا در صـدوپـنـجـاه سال اخیر مطرح شده است .


روشـنـفـکـرى رابـطـه تـنـگـاتـنـگى با عصر روشنگرى (Enlightenment) دارد و مفهوم روشـنـگـرى از قـرن دوازدهـم مـیـلادى در غـرب پـدیـد آمـد. در قـرن هـجدهم با ظهور نهضت روشـنـگـرى ، پـدیـده روشـنـفـکـرى بـا مـحـتـواى نوینى وارد عرصه اروپا شد. در واقع روشنفکران حاملان اندیشه هاى روشنگرى هستند. بعد از رنسانس ، تعارض جدى بین علم و دیـن در اروپـا پـیـدا شـد و از قـرن شـانـزدهـم و هفدهم تعارض هاى متعددى بین متون دینى مـسـیـحـیت و علوم جدید آشکار شد. در قرن هجدهم این تعارض ها به اوج خود رسید و اروپا بى اعتمادى وثیقى نسبت به متون دینى خود پیدا کرد، وحى و متون دینى مسیحیت یعنى عهد عتیق (تورات ) و عهد جدید (اناجیل اربعه لوقا، متى و مرقس و یوحنا و نامه هاى رسولان و اعمال آنان ) کاملا از حجیّت افتاد و مسیحیان ، دیگر از متون دینى دفاع نمى کردند، بلکه مـى کـوشـیـدنـد اصـل نـیـاز بـه دیـن را تـثـبـیـت کـنـنـد. بـه هـر صـورت در اوایـل قـرن هـجـدهـم ، شـعـار نـهـضـت روشـنـگـرى ایـن بـود کـه عـقـل مـا کـافى است یعنى ما براى حل معضلات فکرى ، فرهنگى ، اجتماعى فقط باید به سراغ عقل برویم و وحى و شریعت و تدین دردى را دوا نمى کند. با رواج این تفکر معرفت شـنـاخـتى ، انسان قرن هجدهم مغرور شد و وحى را کاملا به حاشیه راند. به عبارت دیگر روشـنـفـکـران بـه نفى باورهاى متافیزیکى یا الهى پرداختند و به جاى آن ، رویکرد این جـهـانـى بـه جـهـان و انـسـان را اشـاعـه دادنـد. در ایـن راسـتـا اومـانـیـسم و راسیونالیسم شـکـل گـرفتند که به انسان و خرد انسان به جاى خدا و ماوراء الطبیعه اصالت مى دادند در ادامـه این دو رویکرد ویژگى عمده روشنفکران گردید، یعنى روشنفکر به کسى اطلاق مى شد که به خرد اهمیت مى دهد و محور تفکرش ‍ انسان است .

روشنفکران ما بیش تر کسانى بودند که از یک سو، به واسطه پیوندهایى که با غرب داشـتـند شاهد دگرگونى هاى چشمگیر در آن دیار بودند و از سوى دیگر، عقب ماندگى و نـابـسـامـانـى کـشـور خـود را مـى دیـدنـد و ایـن تـفـاوت و فاصله ژرف را به تجزیه و تـحـلیـل فـرهـنـگ هـا بـاز مـى گـردانـدنـد. نـتـیـجـه تـحـلیـل آنـان بـه طـور معمول ، به بزرگداشت عناصر فرهنگ اروپایى و پست شمارى فرهنگ وطنى مى انجامید. در نـتـیـجـه تـعـریـف و احـتـرام دورى از آنـهـا از آمـوزه هـاى فـکـرى روشنفکران ما گردید. بـنـابـرایـن روشنفکرى در کشور ما در چنین فضایى رشد کرد و بارور گردید. این مقاله بـر آن اسـت ضـمـن تـبـیـیـن گـونـه هـاى مـخـتـلف روشـنـفکرى و تعاریف آن ، مبانى فکرى روشنفکران بعد از انقلاب اسلامى خصوصا در دوران حاضر را بیشتر با بهره گیرى از دیـدگـاه شـهید مطهرى به نقد و بررسى کشاند تا از این طریق جایگاه و مفهوم روشنفکر دینى واقعى مشخص گردد.
1. بررسى مفاهیم
1 ـ 1. روشنفکرى (Intellectual)

معناى لغوى : روشنفکر یعنى دانا و باهوش ، آن که داراى فکر و اندیشه روشن است .309 در نـظـر عـرف جـامـعـه روشـنـفـکـر کـسـى اسـت کـه فـکـر روشـنـى نـسـبـت بـه مـسـائل اجـتـمـاعـى دارد و یـا انـسـانـى کـه نـوعـى اعـتـراض و گـفـتـگـو نـسـبـت بـه ایـن مسائل دارد.310

از نـظـر عـلمـى ، و بـسـتر (Webster ـ 1843 م ) متفکر انگلیسى در تعریف روشنفکر مى گوید:

روشنفکر کسى است که به فعالیت هایى مشغول است که نیاز به بکارگیرى تفکر دارد. کسى که به کار فکرى مى پردازد.311

در فرهنگ لغات فرانسوى نیز در تعریف روشنفکر آمده است :

روشـنفکر کسى است که داراى ذوق و قریحه واضح و آشکار یا بیش از حد افراطى براى امور ادراکى ، ذهنى و عقلى است ، کسى که در نزد او حیات ذهنى و فکرى برجسته تر حاکم است یا کسى است که زندگى اش وقف امور فکرى و عقلى شده است .312

بـه هـر حـال ، مـذهـب روشـنـفـکـرى فـرآورده تـمـدنـى اسـت کـه بـرارزش هـاى عـقـل ، انـسـان بـاورى (اومـانـیـسـم ) و پـیـشـرفـت تکیه دارد و از این رو مى توان گفت که روشـنـفـکـران پـاسـداران انـدیـشـه آفـریـنـنـده و انـتـقـادى دربـاره مسائل هنجارى (Normative) جامعه هستند.
2 ـ 1. روشنگرى (Enlightenment)

روشـنـگـرى اشـاره بـه جـنـبـش فـکـرى خـاصـى اسـت کـه در طـول قـرن هـیـجـدهـم در غـرب پـیـدا شـد و اروپا را به تکاپو انداخت . روشنفکران ، دوره روشـنـگـرى خـود را بـخـشـى از جـنـبش بزرگى مى دانستند که مظهر بالاترین آرمان ها و تـوانـایـى هـاى بشر بود. آنها اعتقاد داشتند هدف ایشان خدمت مى کند.313 با اینکه مفاهیم ((روشنگرى )) و ((عصر خرد)) درکاربرد متعارف مترادف انگاشته مى شوند، لکن در میان تاریخ نگاران فرهنگ غربى ، گرایشى وجود دارد که ((عصر خرد)) را به قرنهاى هفدهم و هـجـدهـم مـنـتـسـب مى کنند، در حالى که ((روشنگرى )) را تنها به قرن هجدهم مربوط مى دانـنـد. در ایـن قـرن تـصـورات و گـرایـش هـاى مـشـخص از حوزه گروه کوچکى از متفکران پیشرفته به انبوه نسبتا وسیع تر افراد با فرهنگ گسترش یافت .314
1 ـ 2 ـ 1. روشنفکر و روشنفکرى از منظر بزرگان :

تعاریف متنوعى از روشنفکر و روشنفکرى ارائه شده است ، برخى بر این باورند که پیش از آن کـه در دوره نـویـن شـخـصـى چـون آلفـرد دریـفـوس سـرهـنـگ یهودى ، سبب کاربرد گـسـتـرده واژه ((روشـنـفـکـر)) شـود، دوهـزار و پـانـصـد سـال پـیـش فـیـلسـوفـى چـون افـلاطـون ادعـا کـرد کـه بـزرگترین فضیلت در جامعه ، اشـتـغـال به تاءمل و تفکر، یا به زبان یونانى تئوریا (Theoria) است . به نظر او، تـاءمـل بـیـش از هر چیز به خیر و زیبایى معطوف است . انسان روشن اندیش کسى است که زنـدگـى خـویش را وقف مکاشفه و تاءمل مى کند و کارهاى جسمى را به خاطر سیر و سلوک عقلى رها مى کند.315

بـه زغـم لیـپست و دایسون و بریم ، روشنفکران به عنوان اشخاصى تعریف شده اند که بـه طـور حـرفـه اى در خـلق ، پـردازش و نـشـر دانـش نـظـرى ، آرا و نـهـادهـا مـشـغـول هـسـتـنـد. ایـن تـعـریـف شـامـل اعـضـاى گـروه هـاى مـتـداخـل دانـشـکـده هـا، دانـشمندان علوم اجتماعى ، محققان ، روزنامه نگاران و نویسندگان مى شود.316 ژان پل سارتر در دفاع از روشنفکران مى نویسد:

روشنفکر کسى است که در آنچه به او مربوط نیست دخالت مى کند و مدعى است که به نام بـرداشـتـى جـامـع از انـسـان و جامعه ، به مجموعه حقایق اکتسابى و رفتارهایى که از آن الهام مى گیرند معترض ‍ است .317

حسن حنفى مصرى هم روشنفکر را این گونه تعریف مى کند:

روشنفکر کسى است که میان توده هاى مردم و حاکمیت سیاسى پیوند ایجاد مى کند بدون آن کـه در نـظـر تـوده هـا بـه یـک فـرصـت طـلب یـا نـان خـور حـکـومـت تـبـدیل گردد، او داراى استقلال خاصى است ،... نقش روشنفکر، نقش کسى است که سخن حق را مى گوید، راهنمایى مى کند.318

روشـنفکر و روشنفکرى در سخنان حضرت امام (ره ) معنایى بسیار روشن و دور از پیامبران ساده و بى پیرایه است . حضرت امام (ره ) در بیشتر سخنان خود، از واژه روشنفکر همان را اراده مـى کـنـد کـه نـوع مـردم از واژه یـاد شـده فـهـم مـى کـنـنـد، یـعـنـى قـشـر تـحـصـیل کرده و دانشگاهى ، کسانى که با علوم جدید آشنا هستند، متفکران جامعه ، صاحبان قـلم و نـویـسـنـدگـان و خـلاصـه گـروه فـرهـیـخـتـه اى کـه انـدیـشـه ، عـمـل و قـلم آنـان در رویـدادهاى اساسى جامعه نقش بسیار تعیین کننده و کارآمدى مى تواند داشته باشد.

گفته هاى بسیارى از امام (ره ) بیانگر چنین معنایى است ، از جمله :

من امیدوارم که جوانهاى ما، اساتید دانشگاه ما، همه نویسندگان ما، روشنفکرهاى ما هم بیدار بـشـوند... آن دسته از نویسنده ها و روشنفکرها از اساتید دانشگاه ، از معلمین ...319 از هم جـدا کـردنـد. قشرهاى ملت را، از هم جدا کردند روحانیون را از روشنفکران ، از طبقات متفکر جـدا کـردنـد... روحـانـیـون را در نـظـر شـمـا طبقه نویسنده و متفکر طورى قلمداد کردند که حاضر نبودید از آنها یادى بکنید.320

مقام معظم رهبرى در مورد روشنفکرى و روشنفکر مى فرماید:

مقوله روشنفکرى اساسا ضد ارتجاع است . روشنفکرى مقوله اى است که رو به جلو دارد و بـه آیـنده نگاه مى کند. روشنفکرى عبارت از آن حرکتى و شغلى است که با فعالیت فکر سر و کار دارد.321

استاد شهید مطهرى روشنفکرى را این گونه تعریف مى کند:

روشـنـفـکـر کـسى است که یک نوع آگاهى خاصى دارد که آن آگاهى خاص او را به سوى هـدفـهـاى انـسـانـى مـى کـشـانـد. روشـنـفـکـر کـسـى اسـت کـه بـه یـکى از این خودآگاهى هـا(خـودآگاهى هاى اجتماعى اعم از طبقاتى ، ملى ، انسانى ) رسیده باشد و درد طبقاتى یا مـلى یـا انـسـانـى یافته و در تلاش رهایى طبقه اش با ملتش یا همه انسانها باشد و مى خـواهـد آگـاهـى خـود را بـه آنـهـا منتقل نماید و آنها را به حرکت و تلاش ‍ براى رهایى از اسارتهاى اجتماعى درآورد.322

روشـنـفکر از دیدگاه دکتر على شریعتى به انسان خودآگاه و متعصبى اطلاق مى شود که جامعه ، زمان و زبان مردم خویش را خوب بشناسد و بینش انتقادى داشته باشد.323
گونه هاى روشنفکرى در ایران

جـریـان روشـنفکرى در ایران یک گفتمان یکپارچه و هماهنگ و یکدست نیست ، بلکه شقوق و سـطـوح مـخـتـلفـى دارد. بـرخى از آن با دین پیوند دارد و حتى تعلق خاطر به آن دارد و بـرخـى دیـگـر بـه طـور کـلى مـنـافـى دیـن و مـذهـب و بـلکـه ضد آن است . برخى شقوق روشـنـفـکـرى نـیـز در لائیـک بـودن خـویـش صریح هستند و برخى دیگر در لفافه دین ، آگـاهـان عـامـد. بـرخـى دیـن را بـه حـاشـیـه مـى دانـنـد و بـرخـى اگـر چـه در مـسائل اجتماعى براى دین شاءنى قائلند، امّا تفاسیرى از آن ارائه مى دهند که محکمات آن روشـنـفـکـرى و مـتـشـابـهـات آن دیـنـى اسـت .324 در هـر حـال تـبـیـین ماهیت روشنفکرى و شناخت گونه ها و ویژگى هاى آن و دغدغه هاى روشنفکران ضـرورت دارد، گـر چـه در بـاب جـایـگاه و خاستگاه روشنفکرى تفاوت بسیار گسترده و عـمـیـق اسـت . بـرخـى ، روشـنـفـکـرى را متعلق به گروه و طبقه خاصى مى دانند و بر این بـاورنـد کـه روشـنـفـکـران در سـیـر تـکـامـل تـاریـخـى بـه طـبـقـه خـاصـى تـبـدیـل شـده انـد. ایـنـان مـى کـوشـنـد ثـابـت کـنـنـد آزادىِ فـکـر مـحـال اسـت ، هـر چـند روشن دانستن فکر لازم است ، اما روشنایى فکر از مشارکت در حیات و سـرنـوشت طبقه اى کسب مى گردد. از نظر روشنفکران چپ مفهوم روشنفکرى کم و بیش همان مـفـهـومـى اسـت کـه لنینیسم ارائه مى دهد، یعنى اعتقاد به آرمان هاى چپ ، کوشش انقلابى ، مـبـارزه بـا نـظـام مـوجـود و تـلاش بـراى سـرنـگـونـى آن . جلال آل احمد طبقه روحانیون و نظامیان را از روشنفکرى خارج مى سازد و مى گوید:

آنـجـا کـه تـعـبّد در کار باشد و جراءت عصیان و تمرد در کار نباشد روشنفکرى پا نمى گـیـرد، روشـنفکران علمى و اجتماعى که فکر مى کنند براى اجتماع پیام دارند، کوشش مى کنند اجتماعى آرمانى بسازند.325

پاره اى از نویسندگان در تفسیر روشنفکرى مى نویسند:

روشـنفکرى یعنى رازدانى ، و در عین دریدن غفلت ، در غفلت دیگران مشارکت کردن و در عین نـگـریـستن از بالا، پایین را هم پاییدن و البته این کار نه به صلاح همه کس است و نه در قـدرت هـمـه کـس ، چـون اگـر پـرده غفلت دریده شود زندگى که قوامش به غفلت است تعطیل خواهد شد.326

استاد مطهرى روشنفکرى و روشنفکران را به دیندار و سکولار تقسیم مى کند و از ویژگى هاى آنها سخن مى گوید. روشنفکر دیندار از سه ویژگى برخوردار است که عبارتند از:

1. پـرورش یـافـتـگـى در فـرهـنگ غرب 2. داشتن علاقه و مطالعه اسلامى 3. همراه کردن تفسیر اسلام با معیارهاى جدید. استاد مطهرى در این باره مى فرماید:

در حال حاضر طبقه اى نو به وجود آمده اند که از طرفى در فرهنگ جدید غربى پرورش یـافـتـه اند و از طرف دیگر مطالعات و علایق اسلامى دارند و اسلام را با معیارهاى جدید عـرضـه مى دارند و طبعا مورد استقبال نسل جوان که بالفطره مسلمان اند و از طرف دیگر مـجـذوب مـعیارهاى غربى مى باشد قرار پاره دیگرى از نویسندگان مانند کدیور جریان روشـنـفـکـرى دیـنى معاصر را اصولى و مجهز به سلاحهاى انتقادى فکر مدرن مى دانند و بـر این باورند که اگر روشنفکر را به کسى اطلاق مى کنیم که به جمیع لوازم عقلانیت نـقـادى مـدرن ملتزم است ، در این صورت روشنفکرى دینى هم تعبیرى متنافى الاجرا خواهد شد؛ مگر اینکه نه عقلانى را به آن معنا بگیریم و نه تدین و روشنفکرى را.327
ویژگى و کارکردهاى روشنفکران مسلمان

روشنفکران مسلمان در جهان غرب و شرق از مزایا و معایبى برخوردار هستند که شناخت آنها در تـرقـى یـا تـنـزل جـامـعه بسیار مؤ ثر است . استاد مطهرى در آثار علمى خود به این محاسن توجه خاص داشته و به نقش آنها در پیشبرد مقاصد اسلامى اعتقاد داشته است .
الف . ویژگى هاى مثبت روشنفکرى و روشنفکران مسلمان

1. آرمـان گـرایـى : در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات بلند و این آرمـانـهـاى عـالى نـبـود، باید به این آرمانها احترام گذاشت ، اسلام هم به این امور احترام گذاشته است .

2. سـازگـارى عـلم و دیـن : روشـنـفـکـران مـسـلمان بر اثر آشنایى با زبان علمى جدید و آگـاهـى از پـیـشـرفـت هـاى عـلمـى ، در آشـتـى دادن بـیـن عـلوم جـدیـد و مسایل دینى سهم به سزایى داشتند.328

3. بـصـیـرت و عـقـل گـرایـى : مـهـم تـریـن خـصـوصـیـت روشـنـفـکـر دیـنـى ، عقل و بصیرت است . در روایت آمده است :

اسـاس دیـن بـر عـقـل اسـتـوار اسـت ، و فـرائض بـراسـاس عـقـل واجـب شـده انـد و پـروردگـار مـا بـه سـبـب عـقـل شـنـاخـتـه مـى شـود، و بـه وسـیـله عقل به او توسل و تقرب مى کند و عاقل نزدیکتر است به پروردگارش از تمامى مجتهدین بـه غـیـر عـقـل و کـمـتـریـن کـار نـیـکـو از طـرف انـسـان خـردمـنـد ارزشـمندتر است از هزار سال جهاد شخص نادان !329

4. تعهد به حقیقت و درد دین داشتن : یکى دیگر از صفات روشنفکرى دینى این است که به حـقـیـقـت مـتـعـهـد اسـت و در پـى حقیقت جویى است و نیز درد دین دارد. روشنفکرى بى تفاوت باشد. بلکه در باب مسائل دینى و... مى اندیشد:

روشـنـفـکر چون درد حقیقت دارد، جهانى مى اندیشد و به بشریت فکر مى کند، وى در دنیاى بـزرگـترى زندگى مى کند و حقیقت را در چارچوب مرزهاى قراردادى زندانى نمى کند، هم درک جهانى دارد و هم درد جهانى .330

درد دیـن داشـتـن ، مـعـنـایـش ایـن است که تعلق خاطر و التزام به دین دارد و نیز دین را در جـامـعـه و عـصـر حـاضـر کـارسـاز مـى دانـنـد، یـعـنى معتقدند که دین ، امروز هم مى تواند حلاّل مشکلات اصلى و عمیق بشریت باشد.331

5 . اصـلاح گـرى : اصلاح گرى یکى از ویژگى هاى مهم روشنفکر واقعى است . بسیار بـوده انـد روشـنـفـکـران پـر حـرف و لاف زنـى کـه در مـیـدان عـمـل کارى و اثرى از آنها پدید نیامده است . خوب مى دانند و پندارهایشان نیک است . خوب هـم حـرف مـى زنـنـد و حـرفـهـاى خـوب هـم مـى زنـنـد، امـا پـاى عـمـل کـه مـى رسـد هـمـه از میدان به در مى روند و هر کس بهانه اى مى تراشد. روشنفکر واقـعـى با ظلم و بى عدالتى مى جنگد و بر حق کشى و ستم عصیان مى کند، تا آن جا که برخى روشنفکر را به عصیان گرى آگاه تعریف مى کنند.

در مـسـائل اجـتـمـاعـى و فـرهنگى پیشرو و پیشاهنگ است . در صحنه کارزار سیاسى بدون ترس و واهمه به مبارزه اش ادامه مى دهد. همچون برخى از سیاستمداران گذشته نیست که بـراحـتـى و بـراى حـفـظ وجـهـه خـویـش صـحـنـه را تـرک کـنـد و به گوشه عزلت پناه ببرد.332
ب . ویژگى هاى منفى روشنفکران مسلمان

اسـتـاد مـطـهرى ضمن بیان ویژگى هاى مثبت روشنفکران مسلمان به نقایص و ویژگى هاى منفى این گروه اشاره مى کند و نسل جوان را از آفات آن بر حذر مى دارد. این ویژگى هاى منفى عبارتند از:

1. بـیـگانگى از فرهنگ اصیل اسلامى : عمده روشنفکران مسلمان با فرهنگ و معارف دینى و متون اسلامى آشنایى کاملى نداشته و با وجود دغدغه هایى که نسبت به عقب ماندگى جهان اسلام از خود نشان مى دادند به اشتباهات فراوانى در عرصه معرفت دینى دچار شدند.

امـروز کـه نـهضت اسلامى ایران اوج گرفته و مکتب ها و ایسم ها را تحت الشعاع قرار داده اسـت ... مـى نـویـسـنـد و تـبـلیـغ مـى کـنـنـد امـّا اخـلاق بـیـگانه ... . من به عنوان یک فرد مـسئول با مسئولیت الهى به رهبران عظیم الشان نهضت اسلامى که براى همه شان احترام فـراوان قـائلم هـشـدار مـى دهـم و بـیـن خود و خداى متعال اتمام حجت مى کنم که نفوذ و نشر انـدیـشـه هـاى بـیـگـانـه بـه نـام انـدیـشه اسلامى و با مارک اسلامى اعم از آنکه از روى سوءنیت و یا عدم سوءنیت صورت گیرد خطرى است که کیان اسلام را تهدید مى کند.333

بـه هـمـیـن دلیـل نـقـص عـمده روشنفکرى چون اقبال لاهورى را در ناآشنایى عمیق با فرهنگ اسـلامـى بـیـان مى کند و اظهار نظرهاى او در باب براهین فلسفى ، اثبات واجب و فلسفه ختم نبوت را که به ختم دیانت مى انجامد شاهد ادعاى خویش مى گیرد.334

2. تـرویـج اسـلام التـقـاطـى : مـهـم تـریـن خـطـرى کـه روشـنـفـکـران مـسـلمـان را بـه دلیل بیگانگى از فرهنگ اصیل اسلامى ، تهدید مى کند، گرفتارى در دام التقاط و دورى از خـلوص ‍ انـدیـشـه دیـنـى اسـت کـه زایـیـده اندیشه هاى بیگانه و غیر دینى بر آیات و روایات است .335

مـا بـا گـرایـش بـه مـکـتـب هـاى بـیـگـانـه اسـتـقـلال مـکـتـبـى خـودمـان را از دسـت مى دهیم . حال مى خواهد آن مکتب کمونیزم باشد یا اگزیستانسیالیسم یا یک مکتب التقاطى .336

3. بـدبـینى روشنفکرى : روشنفکران مسلمان بر اثر متاءثر شدن از اندیشه هاى فلسفى غرب به نوعى تحیّر و ناامیدى و بدبینى نسبت به آینده بشر مبتلا شده اند.337

4. غـرب زدگـى : خودباختگى در مقابل فرهنگ غرب یکى دیگر از بیماریهاى روشنفکران ممالک اسلامى است .

در اجتماعات استعمار زده عقب مانده ، عادتا روشنفکران هستند که مى خواهند یا مى کوشند که ایـن شـعور و وجدان جمعى را در مردم وطن بیدار کنند. از آنجا که زبان ، سنن و فرهنگ ملى در ذهـن ایـن روشـنـفکران مترادف است ، با واقعیت فعلى ملت که آمیخته اى از گرفتاریها و بـدبـخـتـى ها و عقب ماندگى ها و محرومیت هاست ، روشنفکر از تبلیغ روى این سنت سرباز مى زند و به سوى الگوهاى دنیایى پیشرو و حاکم رو مى آورد و مى کوشد آن الگوها را براى ملت خود سرمشق تشکیل و تکوین شعور ملى قرار دهد.338
مبانى فکرى و نقد و بررسى آن

همه روشنفکران ایران ، چه سکولار، چه دیندار معتقد بودند که وضع موجود نقدپذیر است و ما در یک انحطاط، عقب ماندگى و سیر قهقرایى به سر مى بریم ، لذا باید این وضع را تغییر روشنفکرى از هم جدا مى شوند. بعضى قدرت نقدشان از ترمیم و بازسازیشان قـوى تـر اسـت بـه عـبـارتـى ، بـعـضـى هـا تـئورى انقلاب دارند، امّا تئورى پیشرفت و تـکـمیل و اصلاح ندارند، و بعضى از تئوریها نیز جنبه اصلاح گرایانه بیشترى دارند تـا جـنـبـه تخریب . لذا همه وجه مشترک روشنفکران این بود که وضع موجود مناسب نیست و بـایـد تـغـیـیـرش داد. روشـنفکران سکولار مى گفتند راه درمان این است که دین را محدود یا حـذف کـنیم و به حاشیه برانیم و درست به سراغ غرب یا شرق برویم ، این گروه که با اعتقاد به مدرنیته در جامعه کنونى فعالیت مى کنند، بعضا از این دسته اند.339

در اینجا بحث پیرامون آرا و افکار چندین تن از روشنفکران مسلمان را بیان مى کنیم . مهندس مـهـدى بـازرگـان کـه از پیروان و طرفداران تزوراه مصدق و جبهه ملى بود، مکتب فکرى جـدیـدى را در قـالب نـهـضـت آزادى بـنـیـان نمود. اسلام براى بازرگان مفهومى داشت که خـودش از راه عـلم تـجـربـى اسـتـنـبـاط و اسـتنتاج کرده بود. وى تحت تاثیر لیبرالیسم غـربـى و انـدیـشـه هـاى مـدرنیسم و با توسل به علم تجربى ، سعى داشت بین نهادها و مـفـاهـیم جدید غربى با تشیع سازگارى و تلفیق ایجاد کند.340 مهم ترین جنبه اصلاح اندیشه هاى بازرگان که در بحث ما کاربرد دارد، نگرش به دین در پرتو علم تجربى و آشتى بین دین و ناسیونالیسم است .

تـحلیل علمى و عصرى دین ، بدین منظور انجام مى شود که ثابت کند على رغم فهم علماى سـنـتـى ، دیـن اسـلام یـک دیـن عصرى و منطبق با مقتضیات زمان بوده ، مطابق هر شرایطى قـابل تطبیق و تحلیل است . در همین راستا بازرگان بسیار مى کوشد که صحت و درستى احـکـام اسـلامـى را بـر مـبـنـاى عـلم نـشـان بـدهـد. وى بـا تـوجـه بـه تـجـربـه تـحـصـیـل در غـرب و آشـنایى با اسلام در صدد برمى آید تا تعارضى را که ذهن وى را مـشـغـول کـرده بـود (تـعـارض علم و دین ) حل کند. بازرگان مى گوید: علت عقب ماندگى جـامـعـه مـا ایـن اسـت کـه مـردم مـا بـه کـار اهـمـیـت نـمـى دهـنـد یـا بـه عـمـل تـوجـهـى نـدارند. ما باید به مکتب پراگماتیسم گرایش داشته باشیم . بازرگان دربـاره مـسـئله تـعـارض و تـزاحـم دیندارى و تجدد، معتقد بود که ما باید براساس علوم تـجـربـى آیـات قـرآن را تـفـسـیـر کنیم . اگر تفسیر آیات براساس علوم تجربى روز باشد تعارض حل مى شود و دیگر تزاحمى نیست .341

ایـن روشـنـفـکـر دیـنـى بـا هـمین هدف کتاب ((راه طى نشده )) را مى نویسد و سعى دارد داده انـد.342 ایـن کـتـاب کـه در واقـع مـهـم تـریـن کـتـاب بـازرگـان و مـبـیـن اصـول فـکـرى اوسـت ، حـاکى از آن است که بشر به بسیارى از چیزهایى که انبیا از راه وحى آورده اند، از طریق تجربى و عقلى رسیده است . به عبارت دیگر، با پیشرفت علم و تـکـامل بشر، انسان کار ویژه انبیا را هم انجام خواهد داد و بى نیاز از وحى خواهد شد و در واقـع ، عـلم جـاى وحـى را خـواهـد گـرفـت .343 بـدیـن تـرتیب بازرگان به شدت تحت تـاءثـیـر عـلم گـرایـى اسـت و مـى خـواهـد هـر حـقـیـقـتـى را جامه علمى بپوشاند و با کمک فرمول و ترسیم منحنى ، مقصود خود را بیان کند.

در نـقـد مـبـانـى فـکـرى مـهـنـدس بـازرگـان باید بگوییم که یکى از اشکالاتى که بر دیـدگـاه او وارد اسـت نـگـاه گـزیـنشى او به دین است . بر این اساس است که بازرگان تـئوریـهـاى عـلمـى تـجـربـى را بـر قـرآن تـطـبـیـق و تـحـمـیـل مـى کـنـد و بـه تـعـبـیـر عـلامـه طـبـاطـبـایـى در مـقـدمـه جـلد اول المـیـزان ، بـه جـاى تـفـسـیـر، سـراغ تـطـبـیـق مـى رود.344 اسـتـاد مـطـهـرى در مـقـابـل ایـن تـفـکر التقاطى بازرگان حساسیت نشان مى دهد و با اشاره به کتاب راه طى شـده بـازرگـان ، تجربه گرایى وى را در تحلیل و تفسیر قرآن محکوم مى کند و آن را طـریـق نـاصـواب در حـل و فـصـل مـسایل فلسفى ماوراء الطبیعى معرفى مى کند. به نظر استاد، مطالعه طبیعت ، ما را فقط تا مرز طبیعت رهبرى مى کند و از آنجا جلوتر نمى تواند بـرود. بدین لحاظ این راه فقط نشانى مبهم از ماوراء الطبیعه به ما مى دهد345 و بیراهه اى اسـت کـه هـیـچ گـاه بـه خـداشـنـاسـى و شـنـاخـت فاعل کل ختم نمى شود.346

دکـتـر شـریـعـتـى بـه عـنـوان نـظـریـه پـرداز جـریـان التـقـاطـى رادیـکـال تـحـت تـاءثـیـر مـارکسیسم و با تفسیر ایدئولوژیک دین ، رادیکالیسم شیعه را مـطـرح نـمـود و بـراى تـبـیـیـن و تـوصـیـف دیـن ایـدئولوژیـک بـین سه نوع اسلام تفکیک قـائل مـى شـود کـه تـنـهـا یـک نـوع آن ، اسـلام اصـیـل و مـورد قبول اوست :

1. اسلام به صورت یک مکتب عقلى و علمى بشرى (ایدئولوژى )

2. اسلام عامیانه و تلقین هاى عاطفى و سنتى

3. اسلام عالمانه و مجموعه اى از علوم تخصصى

مـسـلمان مورد نظر دکتر شریعتى ، نه مسلمان عالم همانند ابوعلى سینا و نه مسلمان عامى ، بـلکـه مـسـلمـان انـقلابى همانند ابوذر است . ابوذر نماینده اسلامى است که نه به عنوان اجـتـمـاعى و داراى کارکرد و نقش اجتماعى است و بدین لحاظ جدا از دنیا و جامعه نیست و بین مـادیـت و مـعنویت تضادى وجود ندارد. البته این ارتباط تنگاتنگ بین دین و دنیا به لحاظ کـاربـرد اجـتـمـاعـى دیـن بـراى ایـفـاى نـقـش سـیـاسـى و فعال در جامعه است .347 بر همین اساس شعار کلى وى در نوشته هایش کلامى است منسوب بـه امـام حـسـیـن (ع ): ((انّ الحـیـاة عقیدةٌ و جهادٌ)). یکى از ویژگى دکتر شریعتى ، استفاده فـراوان وى از مـفـاهـیـم و اصـطـلاحـات بـیـگـانـه و تـفـسـیـرهـاى بـدیـع از عـقـایـد و اصول اسلامى است . دکتر شریعتى براى خلع سلاح با دلجویى طرفداران ماتریالیسم دیـالکـتـیـک ، اسـلام را مـطـابـق آن تـفـسـیـر مـى کـنـد و بدون اینکه نیازى به یافتن حتى مـعـادل اسـلامـى بـراى لفـظ ((دیـالکـتـیـک )) احـسـاس کـنـد، آن را بـه وفور به کار مى بـرد.348 دکـتـر شـریـعـتـى بـا اسـتـفـاده از داسـتـان هـابـیل و قابیل ، تاریخ را کشاکشى بین دو نیروى مخالف مى داند که هر یک از دو برادر نـمـایـنـده یـکـى از آنـهـاسـت ... .349 در نـهـایـت تـحـت تـاءثـیـر تـحـلیل جامعه شناختى نتیجه مى گیرد که علت واقعى نزاع دو برادر در شیوه هاى متضاد کـارشـان یـعـنـى زیـربـناى تولید و نظامهاى اقتصادى و به عبارتى در وضع طبقاتى متفاوتشان نهفته است .350

اسـتـاد مـطـهـرى بـا اشـاره بـه ایـنـکـه گـروهـى از نـویـسـنـدگـان مـسـلمـان ، تحلیل مادى تاریخ را نوعى روشنفکرى مى دانند، معتقد است که این افراد یا اسلام را نمى شناسند یا ماتریالیسم تاریخى را و یا هر دو. استاد لغزش هاى این روشنفکران را نشان مى دهد و مى فرماید:

ایـن طـرز تفکر درباره جامعه و تاریخ ، بویژه اگر رنگ دروغین اسلام به آن زده شود و مـهـر اعـتـبـار اسـلامـى هـم به آن بخورد، خطر بسیار عظیمى است براى فرهنگ و معارف و اندیشه اسلامى .351

استاد مطهرى دلایل طرفداران توجیه مادى تاریخ از نظر قرآن را نقد و رد مى کند352 و ریـشـه اصـلى گـرایـش روشـنفکران مسلمان به مادیت تاریخى را در دو چیز مى داند، یکى ایـنکه مادیت تاریخى را تنها فرهنگ انقلابى فرض کرده و براى ارائه فرهنگ انقلابى از اسلام به مادیت تاریخى توسل جسته اند که همین باعث شده از منطق اسلام دور شوند و اسـلام را تا حد یک منطق ماتریالیستى کنترل دهند.353 استاد مطهرى با اشاره به اشتباه این گونه روشنفکران (مانند دکتر شریعتى ) مى فرماید:

این روشنفکران مى پندارند که راه فرهنگ انقلابى الزاما باید به شکم منتهى شود و همه انـقلابهاى بزرگ تاریخ ... انقلاب شکم و براى شکم بوده است ، لهذا از ابوذر بزرگ ، ابوذر حکیم امت ، ابوذر خدا و ((ابوذر عقده اى )) ساخته اند که گرسنگى را خوب احساس مى کرده و به خاطر گرسنگى خودش ، شمشیر کشیدن و افتادن به جان همه مردم را روا و بلکه لازم و واجب مى شمرده است ...354

اسـتـاد شـهید، ریشه دیگر اشتباه روشنفکران مسلمان را به برداشت نادرست آنها نسبت به جـهـت گـیـرى هاى اجتماعى اسلام ارجاع مى دهد، آنها از یک سو جهت گیرى انبیا را به سود مـحـرومـان مـشـاهده کرده و از سوى دیگر ((اصل تطابق میان جهت گیرى و خاستگاه )) و به تـعـبـیـرى ((اصـل تـطـابـق مـیـان پـایـگـاه اجـتـماعى و پایگاه اعتقادى و عملى )) را که یک اصـل مارکسیستى است خدشه ناپذیر تلقى کرده اند و بر همین اساس نتیجه گرفته اند کـه خـاسـتـگـاه نهضت ها، طبقه محروم و مستضعف بوده و از نظر قرآن ، تاریخ هویت مادى و اقتصادى دارد و اقتصاد زیربناست .355

نـقـد اسـتـاد مطهرى از دکتر شریعتى این بود که عبارت ((ان الحیاة عقیدة و جهاد)) را محور بـحـث ها و تحریکات جوانان قرار داده بود. شهید مطهرى معتقد بود که این جمله نه از امام حـسـیـن (ع ) و نه از هیچ معصوم دیگرى نیست و با مبانى اسلام هم تطبیق ندارد؛ چون اسلام هـر عـقیده و جهادى را مبناى زندگى نمى داند.356 در شرایطى که دکتر شریعتى داستان هابیل و قابیل را به معناى پایان یافتن دوران کمون اولیه و نابود شدن نظام برابرى و بـرادرى نـخـسـتـین مى دانست که دو نظام اقتصادى کشاورزى و دامدارى را به نمایش ‍ مى گذارد استاد مطهرى مى فرماید:

جنگ هابیل و قابیل تمثیلى از جنگ هاى طبقاتى انسانها نیست اینها مارکس زدگى است .357

هـمـیـن طـور، اسـتـاد مطهرى ، جزوه ((حسین وارث آدم )) دکتر شریعتى را نوعى توجیه مادى مارکسیستى تاریخ مى داند و مى فرماید:

این کتاب نوعى توجیه تاریخ است براساس مادى مارکسیستى ، نوعى روضه مارکسیستى است براى امام حسین (ع ) که تازگى دارد.358

دکـتـر عـبـدالکـریـم سـروش در بـحـث آسیب شناسى روشنفکرى دینى اصرار مى ورزد که روشنفکرى دینى یک هویت سیال است ، چرا که خردورزى و حقیقت جویى و خرافه سوزى جز بـا سـیـلان هـمراه نیست و مقولاتى چون ارتداد، بدعت ، کافر، مومن در آن راه ندارد چرا که ایـن مـقـولات تابع قدرت سیاسى و دینى موجود است . آقاى سروش ‍ دشمن تراش و مبارز پـرور مـى دانـد. سـروش مـعـتـقـد اسـت روشـنـفـکـرى دیـنـى قائل به اجتهاد در اصول است ، یعنى اجتهاد در کلام ، در اخلاق و نوفهمى نبوت و وحى و معاد و خدا و... با درکى تازه از انسان و معرفت و تاریخ و جامعه است که مى توان در حکم مرتد و مبدع تجدید نظر کرد. وى در جاى دیگر از بحث روشنفکرى دینى خود به نظریه ((نسبیت معرفت دینى )) اشاره مى کند و مى گوید:

روشـنـفـکـر دینى به درستى بر آن است که درک دینى گذشتگان همان قدر تحت تاءثیر زمانه و متوازن با فرض هاى عصرى شان بوده است که درک دینى امروزیان ... امروزه هم فـقـط روشـنـفـکران دیندار با قرائتى تازه از دین مى توانند سرایى و فضایى در خور براى ایمان بسازند.359

در نـقـد سـخـنـان دکـتـر سـروش در بحث آسیب شناسى روشنفکرى دینى باید گفت که اولا انـسـان نـیـز مـوجـود مـتـحـولى اسـت ، امـا تـحـول او آن زمـانـى تـکـامـل واقعى محسوب مى شود که اولا حول مدار و محور ثابتى صورت پذیرد، ثانیا آن مـدار و مـحـور ثـابـت بـا حـقـایـق عـالم و فـطـرت انـسـان هـمـسو باشد. بنابراین صرف تـحـول و تـغـیـیـر وسیلان ، مطلوبیت ندارد و کمالى براى انسان محسوب نمى شود.360 ثالثا با تکیه بر اجتهاد در اصول ، هیچ حوزه و حریمى از دین ثابت باقى نمى ماند و هـمـه چـیـز در مـعـرض تـغـیـیـر و تـحـول قـرار مـى گـیـرد. حـال جـاى ایـن پرسش وجود دارد که تکلیف ((ضروریات دین )) در این میان چه خواهد شد؟! اگـر قـرار بـاشـد ضـروریـات دیـن نـیـز بـر طـبـق اوضـاع و احـوال زمـانـه دگـرگـون شود، پس دیگر ((ضرورى نخواهند بود)) این مطلب که معرفت دیـنـىِ دیـن شـنـاسـان هـر عصر متاءثر از خصوصیات عصرشان است کلیت و عمومیت ندارد، زیـرا معرفت دینى بشر عمق یافته است ولى ((فهم عمیق تر)) و ((فهم متفاوت )) دو مقوله جـداگـانـه انـد. دکـتـر سـروش قرائت تازه اى که وى از آن سخن مى گوید همان اجتهاد در اصول است که هیچ گونه مبنا و خاستگاه اسلامى ندارد، یعنى هیچ سند قرآنى و روایى و یا دلیل عقلانى اى وجود ندارد که براى این کار، مجوز صادر کند.361
نتیجه گیرى

اینک پس از بازشناسى گونه هاى مختلف جریان روشنفکرى دینى از دیدگاه استاد شهید مـرتـضى مطهرى ، و با توجه به ترسیم و تبیین ویژگى هاى مثبت و منفى روشنفکران و نیز خصوص نسل جوان تحصیل کرده بسیار ضرورى است ، آن است که در روشنفکرى دینى یـک وحـدت رویـه و عـمـل از سـوى پـاسـداران مـرزهـاى مـعـارف نـاب دیـنـى و مـتـخـصصان اصیل علوم اسلامى ایجاد شود.

تبلیغات