معنویت و نقش آن در مبارزه با دشمن
آرشیو
چکیده
مـعـنـویـت ، بـرآیـنـد مـجـمـوعـه اعـمـال و عـبـادات بـا مـنـشـاء اعـتـقـاد بـه خـدا و توکل و توسل بر او و اطاعت از اوامر و پرهیز از نواهى حق تعالى است . این احساس عمیق ، شورانگیز، عاشقانه و برانگیزاننده است که ارمغان هایى چون فداکارى ، ایثار، تلاش ، پـایـمـردى ، مـجـاهـدت و شـهادت طلبى در راه خدا و سعادت دیگر انسانها را به همراه مى آورد. مـلت بـزرگ ایـران در دوران هـاى گـونـاگـون هـمـانـنـد انـقـلاب اسـلامـى و هـشـت سـال دفـاع مـقـدس به پشتوانه این عنصر ارزشمند حماسه ها آفریده و کارهاى بزرگ و خـطـیـر از مـلت رشـیـد ایـران و رهـبر کبیر انقلاب اسلامى ، به گرایش و مطالبه جهانى تبدیل شده است . جـهـان غـرب بـا هـمـه تـوسـعـه و پـیـشـرفـت خـود در عـرصـه مـادیـت بـه دلیـل عـدم جـهـت گـیـرى صـحـیح انسانى که در پرتو معنویت و اخلاق به دست مى آید در اصلاح جوامع انسانى خود و نشان دادن راه درست سعادت بشر پسرفت داشته است . از هـمـیـن رو اسـت کـه رهـبـر مـعـظم انقلاب مسئولان ، مردم و به ویژه بسیجیان و پاسداران انـقـلاب اسـلامـى را تـوصـیـه اکـیـد به حفاظت از بزرگترین سرمایه قدرت در جمهورى اسـلامـى ، یـعـنـى مـعنویت و جهت گیرى معنوى تواءم با ارتباط همیشگى و محکم با خدا مى نـمـایـنـد. در ایـن مـقـاله تـا حـد مـمـکـن به بررسى معنویت و نقش آن در مبارزه با دشمن مى پردازیم .متن
1. دین و معنویت
مـعـنـویت و رشد آن در دین ، تحت عناوین و واژه هاى خاصى آمده است . آن واژه ها عبارتند از: اطاعت و فرمانبردارى ؛ قرب به خداوند؛ بریدن از غیر خدا؛ بندگى حق و رهایى از غیر؛ خلوص و اخلاص در کسب رضایت حق ؛ تزکیه .
در آمـوزه هـاى دیـنى براى رسیدن به این مقامات معنوى دو مرحله اساسى ترسیم شده است که باید به خوبى طى شود: خودشناسى و خداشناسى .
1 ـ 1. خودشناسى
یکى از گام هاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى و رسیدن به معنویت ، خودشناسى است .
چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!
بـه یـقـیـن آن کـس کـه خـود را نـشـنـاسـد و از کـاسـتى ها و عیوب خویش باخبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى ، نخواهد رفت .
بـا ایـن اشـاره بـه اصـل مـطـلب بـازمـى گردیم ، و رابطه خودشناسى و معنویت را مورد بررسى قرار مى دهیم .
1. انـسـان از طـریـق خـودشناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقت بزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوار الهى و نفحه اى از نفحات ربانى است پى 2. انسان با شناخت خویش به خطرات هواى نفس و انگیزه هاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مى برد، و براى مقابله با آنها آماده مى شود.
3. انـسـان بـا شـناخت خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سـوى خـداونـد در وجـود او نـهـفـتـه شده است پى مى برد و تشویق مى شود گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیست به انسانى مى ماند که در جاى جاى خانه او گنج هاى پـرقـیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مى کند.
4. هر یک از مفاسد اخلاقى ریشه هایى در درون جان انسان دارد. با خودشناسى ، آن ریشه هـا شـنـاخـتـه مـى شـود، و درمـان این دردهاى جانکاه را آسان مى سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مى کند.
5 . از هـمـه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خداشناسى است ، و چنان که خواهد آمـد، خـداشـنـاسـى و آگـاهـى از صـفـات جـلال و جـمـال حـق ، قـوى تـریـن عـامـل نـجـات از حـضـیـض رذائل و رسـیـدن بـه قـله فضائل و معنویت است .
اگـر بـه مـطـالب گـذشـتـه ایـن جـمـله را بـیـفـزائیـم کـه رذائل اخـلاقـى زنـدگـى انـسـانى را به تباهى مى کشد و جامعه بشرى را در بحران هاى سـخـت گـرفـتـار مـى سـازد، و شـهـد زنـدگـى را در کـام انـسـانـهـا مبدل به شرنگ مى کند، به اهمیت خودشناسى و خودآگاهى براى زندگى انسان ها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب ((اعجاز روانکاوى )) نوشته ((کارل منینگر)) چنین آمده است : ((خودآگاهى عبارت از ایـن اسـت کـه هـم از قـواى مـثبت و مهرانگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى مـنـفـى کـه مـوجب نابودى ما مى گردد و ما را به خاک سیاه مى افکند؛ ندیده گرفتن قواى مـنـفـى یـا خـوددارى از اشـاره بـه وجـود آنها در خودمان یا دیگران ، پایه هاى زندگى را متزلزل مى کند121.))
در کتاب ((انسان موجود ناشناخته )) جمله اى آمده است که شاهد خوبى براى قرار نگرفته است ، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایه گذارى نشده است ؛ لذا بـا هـمـه درخـشـنـدگـى مـوجـب رسـتـگـارى نـشـده اسـت ؛ پـیـشـرفـت عـلم بـه دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود... اگر ((گالیله )) و ((نیوتن )) و ((لاوازیه ))، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى امروز فرق هاى زیادى با آنچه امروز است مى داشت 122.))
خداوند یکى از مجازات هاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مـى دهد که : ((همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن ، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت ، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقى ) و گنهکاران اند123.))
پخودشناسى در روایات اسلامى :
در احـادیـث اسـلامـى بـه ویـژه سـخـنـان امـیـرمـؤ مـنـان ، حـضـرت عـلى (ع ) اثـرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است ، که ما را از هر گونه توضیح بى نیاز مى سازد از جمله :
1. ((کـسـى کـه خـود را بـشـنـاسـد، بـه سـعـادت و رسـتـگـارى بـزرگ نائل شده است !124))
2. و در نـقـطـه مـقـابـل آن : ((کـسـى کـه خود را نشناسد، از طریق نجات دور مى شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى آید125!))
3. ((عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت نفس ) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مى سازد پاک و پاکیزه کند126!))
یـعـنـى نـتـیـجـه مـعـرفـت نـفـس (خـودشـنـاسـى )، آزادى از بـنـد اسـارت هـا و پاک شدن از رذائل اخلاقى است .
4. ((کـسـى کـه بـیـش از هـمـه خود را بشناسد، بیش از همه ، خوف پروردگار خواهد داشت 127!))
این حدیث نیز رابطه میان احساس مسئولیت و خوف پروردگار، یعنى سرچشمه تهذیب نفس را با خودشناسى بیان مى کند.
5 . کـسـى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس برمى خیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مى سازد128!))
شده ، خودشناسى است .
6 . کـسـى کـه (در سـایـه خـودشـنـاسـى ) بـراى خـود، کـرامـت و شـخـصـیـت قـائل اسـت ، شـهـواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمى شود)129!))
7. هـمـان گـونـه کـه خـودشـنـاسـى پـایـه مـهـم تـهـذیـب نـفـس و تـکـامـل در جـنـبـه هـاى اخـلاقـى و مـسـائل دیـگـر اسـت ، جـاهـل بـودن بـه قـدر خـویـش ، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مى گردد؛ لذا در حـدیث دیگرى از امام دهم ، امام هادى علیه السلام مى خوانیم : ((مَن هانَت عَلَیهِ نَفْسَهُ فَلا تَاءمَنْ شَرَّه ؛ کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش 130!))
بـنـابـرایـن یـکـى از پـایـه هـاى اصـلى پـرورش فـضـائل اخـلاقـى و تکامل معنوى ، خودشناسى و معرفة النفس است ، و تا انسان این مرحله دشـوار را پـشـت سـر نـگـذارد، بـه هـیـچ یـک از مـقـامـات مـعـنـوى نـائل نـخـواهـد شـد، به همین دلیل ، علماى بزرگ اخلاق تاءکید و اصرار فراوان بر این دارنـد کـه رهـروان ایـن راه بـایـد در مـرحـله نـخست به خودشناسى بپردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.
2 ـ 1. شناخت خدا و عبودیت او
مـعـنـویـت ، از شـنـاخـت خـدا و سـپس عشق و ایمان به او شروع مى شود و خودشناسى وسیله خـداشـنـاسـى اسـت . قـرآن مـجید با صراحت مى فرماید: ((ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفـریـنـش خـداونـد در جـهـان بـزرگ و در درون وجـود انسان ) را به آنها نشان مى دهیم تا آشکار گردد که او حق است 131.))
در جـاى دیگر مى فرماید: در درون شما آیات خداست ، آیا نمى بینید؟ (و فى انفسکم افلا تبصرون .)132
برخى محققان از آیه مربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کرده اند که ((معرفة النفس )) پـایـه ((مـعـرفـة الله )) اسـت ، آنـجـا کـه مـى فـرمـایـد: بـه خـاطـر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بـر خـویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا در تفسیرالمیزان مـى خـوانـیم : ((انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وادارد، نـمـى تـوانـد ایـن حـقـیـقـت را انـکار کند که مالک وجود خویش نیست ، و استقلالى در تـدبـیـر خـویشتن ندارد، چه این که اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مـصـائب زنـدگـى بـاز مـى داشـت ، و اگـر مـستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خـضـوع در مـقـابـل عالم اسباب نداشت .... بنابراین ، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مـالک مـدبـر، جـزء حـقـیـقت وجود اوست ، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده ، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى کند، و تفاوتى میان عالم جاهل و صغیر و کبیر، در این مساءله نیست !
((بـنـابـرایـن ، انـسـان در هـر مرحله اى از انسانیت باشد، به روشنى مى بیند که مالک و مـدبـر و پـروردگـارى دارد، چـگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مى بیند.
((لذا بـعـضى گفته اند که آیه اشاره به حقیقتى مى کند که انسان در زندگى دنیا آن را در مـى یـابـد (و آن ایـن ) کـه در هـمـه چـیـز از شـئون حـیات خود، نیازمند است ـ نیازمند به بـیـرون وجـود خـود ـ پس معنى آیه شریفه این است که ما انسان ها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند133.))
به این ترتیب ثابت مى شود که شناخت حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگى هایش ، سبب معرفة الله و شناخت خداست .
حدیث معروف ((من عرف نفسه (فقد) عرف ربه ؛134 هر کس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت .)) نیز ناظر به همین نکته است .
شناخت خدا و مهر و لطف و وفاى اوست که در انسان عشقى را پایه مى ریزد که به ایمانى بـرتـر دسـت مـى یـابـد و سـپـس اطـاعـت و عـمـل در مـراتـب گـونـاگـون آن شکل مى گیرد که عبودیت و بندگى است .
عـبودیت ، اظهار خضوع است ؛135 خضوع در برابر کسى که نهایت انعام و اکرام را در حق مـخـلوقاتش روا داشته و نعمت حیات را به آنان بخشیده است . کسى که استعدادها و امکانات لازم را بـراى رشـد و تـکـامـل در اخـتـیـار افـراد بـشـر قـرار داده منزل مقصود از درون و برون هدایتشان کرده است و او کسى جز خداى سبحان نیست .
انْ کُلُّ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاءرْضِ الّا اتِى الرَّحْمنِ عَبْداً.136
تمامى کسانى که در آسمانها و زمین هستند، بنده اویند.
وَ انْ مِنْ شَى ءٍ الَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ... .137
هر موجودى تسبیح و حمد او مى گوید.
انـسـان نـیـز بـه عـنـوان اشرف مخلوقات از این قاعده کلى مستثنا نیست ؛ چرا که او از نظر وجـود و بـقـا نـیـازمـنـد و وابـسـتـه بـه پـروردگـار اسـت و سـراسـر وجودش به عبودیت پـروردگـار اعـتراف دارد، اما در مقام عمل ، چون داراى اختیار است مى تواند عبودیت الهى را پـذیـرفـتـه بـه سـوى کـمـال مـطـلوب و مـعـنـویـت گـام بردارد، و یا از بندگى حق روى بـرتـافـتـه راه شقاوت را در پیش گیرد. بر این اساس ، امام باقر(ع ) به معناى واقعى عبودیت و بندگى اشاره کرده مى فرماید:
لا یَکُونُ الْعَبْدُ عابِداً لِلّهِ حَقَّ عِبادَتِهِ حَتَّى یَنْقَطِعَ عَنِ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ الَیْهِ... .138
بـنده ، حق عبادت و بندگى خدا را به جا نخواهد آورد، مگر آنکه از همه خلق گسسته و به او بپیوندد.
امام صادق علیه السلام نیز حقیقت عبودیت الهى را بیان کرده مى فرماید:
حقیقت عبودیت در سه چیز است : 1. بنده ، خود را مالک داده هاى الهى نداند.
2. خـود را در تـدبـیـر امـور نـاتـوان بـدانـد. 3. بـه انـجـام اوامـر و نـواهـى الهـى اشـتـغال ورزد.139 بنابراین ، به روشنى مى توان دریافت که منظور از عبودیت الهى ، پـیـروى کـامل و همه جانبه انسان از دستورات الهى و اطاعت بى قید و شرط از مالک حقیقى هستى است . تا آن جا که با اعمال و رفتار عبادى و عاشقانه خویش ، او را بپرستد؛ از غیر او دورى جـویـد؛ در فـراز و نـشیب هاى زندگى تنها به او اعتماد کند و از قدرت بیکرانش مدد بگیرد.
ارتـبـاط بـا آفـریـدگـار هستى و قرار گرفتن در مسیر بندگى او از چنان ارزش والایى برخوردار است که خداوند متعال از آن به عنوان هدف آفرینش یاد کرده مى فرماید:
مـن جـن و انـس را نـیـافـریـدم جـز بـراى ایـن کـه عـبـادتـم [و از ایـن راه ، تکامل یابند و به من نزدیک شوند.] کنند
در جاى دیگر، با نهى از پرستش شیطان ، بندگى خود را تنها راه هدایت معرفى کرده :
آیـا بـا شـمـا عـهـد نـکـردم اى فرزندان آدم که شیطان را نپرستید که او براى شما دشمن آشکارى است ؟! و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است .140
در آیـه اى دیـگـر، دعـوت بـه عـبودیت الهى را شعار همه پیامبران و علت اصلى بعثت آنها دانـسـتـه مـى فـرمـاید: ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.141
با توجه به آیات مزبور و دیگر آیاتى که در این زمینه آمده است ، ملاحظه مى شود که عبودیت ، تنها راه هدایتى است که به ذات پاک و بى انباز پروردگار منتهى مى شود.
البـتـه بـندگى خدا و دستیابى به معنویت مراتبى دارد و هر کس که با توجه به نیت و عـمـل خـود بـه مـرتـبـه اى از آن دست مى یابد. امام صادق علیه السلام در یکى از سخنان گهربار خویش در این زمینه مى فرماید:
مـردم خـدا را سـه گـونـه مـى پـرسـتـنـد: دسـتـه اى او را به امید دستیابى به ثواب مى پـرسـتـنـد و ایـن عـبـادت خـدمـتـگـزاران (و مـزدوران ) اسـت ؛ دسـتـه اى دیـگـر بـه دلیـل تـرس از آتـش جـهـنـم به عبادت او مشغولند و این عبادت بردگان و غلامان است ؛ اما دسته اى از مردم هستند که تنها به خاطر عشق و محبتى که به خدا دارند، او را مى پرستند و این عبادت کریمان و آزادگان است .142
بـنـابـراین بالاترین مرتبه عبودیت و بندگى ، پرستش خالصانه و از روى محبت و به دور از هرگونه شائبه است .
امیرمؤ منان علیه السلام با تاءکید بر این مرتبه از پرستش مى فرماید:
الهـى مـا عـَبـَدْتـُکَ خـَوفـَاً مـِنْ عـِقـابـِکَ وَ لا طـَمـَعـاً فـِى ثـَوابـِکَ وَ لکـِنْ وَجـَدْتـُکَ اهـْلاً لِلْعِبادَةِفَعَبَدْتُک .143
خـدایـا مـن تـو را بـه خـاطـر تـرس از عذاب و طمع دستیابى به ثواب عبادت نمى کنم ، بلکه تو را امام سجاد علیه السلام مى فرماید: خداوند را (تنها) به خاطر نعمت هاى بى پـایان و انعام و اکرامى که به من ارزانى داشته شایسته و سزاوار پرستش یافته و مى پرستم .144
عـلامـه طـبـاطـبـایـى بـا نـتیجه گیرى از آیات و روایاتى که در این زمینه وارد شده ، مى فرماید:
((عـبـادت وقـتـى تـمـام و کـامـل مـى شـود کـه بنده در انجام کارهایش به غیر خدا به کسى دیـگـرى مـشغول نباشد؛ در غیر این صورت او را با خداى سبحان شریک قرار داده است ؛ و دلش نـیـز در حـال عبادت متعلق و بسته به امید یا ترسى مانند امید به بهشت و ترس از آتـش جـهـنم نباشد که عبادتش براى آن امید یا ترس خواهد بود نه براى خدا. همچنین به خـودش مـشـغـول نـبـاشد که این با مقام عبودیت ـ که با منیت و استکبار نمى سازد ـ منافات دارد.))145
2. شناخت موانع معنویت
تـوجـه بـه مـوانـع حـرکـت و درک مـعـنـویـت بـسـیـار مـهـم اسـت . مـثـلا گـاهـى بـخـل و عـدم انـفـاق ، هـمـه احـسـاس هـاى معنوى را کور مى کند. پیامبران ابتدا سنگینى ها و زنـجـیـرهـا را از پـاى انـسـان بـرمـى دارنـد: ((یـَضـَعُ عـَنـهـم اِصـرهـم و الاغلال التى کانت علیهم )).146
ایـن مـوانـع و زنـجـیـرهـا عـبـارتند از: دلبستگى به تعریف و ستایش مردم ، وسوسه هاى شیطانى ، هواهاى نفس و جلوه هاى دنیا.
نـخـسـتـیـن گـام بـراى درمـان بـیـمـاریـهـاى جـسـمـى شـنـاخـت بـیـمـارى هـاسـت ؛ بـه هـمـین دلیل ، امروز که از طریق آزمایش هاى مختلف مى توان به وجود بیمارى هاى گوناگون و کم و کیف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است .
در بیماریهاى روحى و آلودگى هاى اخلاقى نیز مطلب دقیقاً همین گونه است ، تا به کمک طـبـیـبـان مـسـیـحـا دم اخـلاق و راهـنـمـایـیـهـاى سـودمـنـد رهـروان ایـن راه ، ریـشـه هـاى رذائل اخلاقى را در خود بشناسیم چگونه مى توان بر درمان آن دست یافت !
تـعـدادى از مـردم علائم بیماریهاى جسمانى خطرناک را نادیده مى گیرند، چرا که حب ذات بـه آنـها اجازه نمى دهد به بیمارى مهمى در خود اعتراف کنند. این گریز از واقعیت غالباً بسیار گران تمام مى شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى شود که گاه کار از کار گذشته و کار درمان مشکل یا غیرممکن شده است !
در بـیـمـاریـهاى اخلاقى نیز مطلب همین گونه است ؛ غالباً خودخواهى و حب ذات مانع دیده شده که گروهى از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمى آیند و خود را فـارغ و پـیـراسته از عیوب و نقائص معرفى مى کنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیت ها را بر خود مى بندند.
اعـتراف به عیوب خویش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنین لازم دارد، وگرنه انسان سـعـى خـواهـد کـرد بـر عـیـوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجیه نماید!
آرى ! گـاه آشـنایى با عیوب خویش وحشتناک است و بسیارى از مردم حاضر نیستند تن به ایـن وحـشـت بـدهـنـد؛ همان گونه که حاضر نیستند به بیمارى وحشتناک جسمى خود اعتراف کنند ولى این گریز از واقعیت بسیار گران تمام مى شود و انسان باید بهاى سنگینى را در برابر آن بپردازد!
هـشـدارهـایـى کـه در ایـن زمـیـنـه از سوى پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده این مدعاست .
در خبرى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى خوانیم : ((اذا اراد الله بِعبدٍ خیراً فَقَّهَهُ فـى الدیـن وَ زَهَّدَه فـى الدنیا و بصَّره عیوبَه ؛ هنگامى که خدا اراده نیکى درباره بنده اى کند او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبت به عیوبش آگاه مى سازد!147))
حـضـرت عـلى عـلیـه السـلام در گـفـتـار کـوتـاه و پـرمـعـنـى دیـگـرى مـى فـرمـایـد: ((جـهـل المـرء بـعـیوبه من اکبر ذنوبه ؛ نا آگاهى انسان نسبت به عیوبش از بزرگترین گناهان اوست .148))
چـاره کـار نیز در عشق و ایمان بزرگتر است ، که این زنجیرها را بگسلد. معرفت و مقایسه آنـچـه راه حـق مـى دهـد و آنـچـه ایـن مـوانـع و زنـجیرها مى دهند، انسان را به عشق و ایمانى بزرگتر، یعنى عشق به الله رهنمون مى سازد.
3. عرفان ، معنویت و قدرت
اگر انسان ها به آن حد از بلوغ و رشد نرسند که از دیدگاه معنویت به قدرت بنگرند، هـرگـز نـخـواهـنـد تـوانـسـت قـدرت را در مـسـیـر حـیـات مـعقول انسان ها به کار بیندازند. قدرت مقتدر از صفات ذاتى خداوندى است ؛ بنابراین ، شـنـاخت صحیح قدرت و قوه ، شناخت صفتى از صفات ذات ربوبى است و کاربرد صحیح آن در پـیـشـبـرد کـمـال انسانى در مسیر حیات معقول ، برخوردارى ضرورى از تجلیات آن صـفـت مـقـدس الهـى اسـت . قدرت ، عامل اساسى تعدیل و تنظیم قدرت است در مسیر جاذبه کمال ، به همین جهت است که مى گوییم :
نـاتـوان تـریـن انـسـان هـا قـدرتـمـنـدى اسـت کـه از مـهـار کـردن و تـعـدیـل و تـنظیم قدرت در تحصیل آرمان هاى اعلاى انسانى عاجز بماند، اگر چه تمامى نـیـروهـاى کـیـهـان بـزرگ را در اخـتـیـار داشته باشد. آنچه هست این که همواره حمایتگران باطل قدرت را به دست گرفته ، آن را در از بین بردن حمایتگران حق و حقیقت به کار مى بـرنـد. قـدرت ، کـه از مـقـدس ترین تجلیات صفت قوت و اقتدار خداوندى است ، اگر در مـوردى بـراى ضـربـه و از پـاى درآوردن اسـتـخـدام شـود، فـقـط براى از پاى درآوردن درنـدگـان انـسـان نـمـا تـجویز شده است که مختل کننده حیات و جان هاى آدمیان مى باشند: واعدوا لهم مااستطعتم من قوه 149 و براى آنان هر چه بتوانید قوت و قدرت آماده کنید.
این تجلى مقدس قدرت الهى در دست امیرالمؤ منین على بن ابیطالب ، بود که هرگز جز در راه احـیـاى حـق و مـحو کردن باطل به کار نیفتاد و از همین رو على مرتضى حیدر کرار شد و حیدر کرار اسدالله شد و اسدالله محسوس فى ذات الله .
در همان حال که امیرالمؤ منین علیه السلام شجاع ترین و سلحشورترین انسان بود، شیر خـدا بـود. ایـن شـیـر خدا همان محسوس فى ذات الله است ، به فرموده پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ): لا تسبوا علیا فانه ممسوس ، فى ذات الله .150
به على ناسزا نگویید زیرا او شیفته و بى قرار درباره ذات خداوندى است .
آیه : ((و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه )) براى عارف حقیقى همان آهنگ حیات بخش را دارد که آیه : یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه .151
ایـن اسـت هـمان معناى بسیار شگفت انگیز هماهنگى عرفان با قدرت یا فرو رفتن عارف در قدرت الهى که در شرح اشارات ابن سینا مى گوید:
((در آن هـنـگـام کـه عارف از خودش بریده شده و به حق پیوست ، هر قدرتى را در قدرت خداوندى مى بیند که متعلق است به همه مقدورات 152.
امیرالمؤ منین علیه السلام فرمودند:
سوگند به خدا، اگر من به تنهایى با همه دشمنانم ، که از کثرت روى زمین را پر کرده باشند، رویاروى شوم ، هرگز از آنان روى گردان نمى شوم 153.
امام خمینى (ره ) در جمع عده اى از فضلاء فرموده بودند:
امـام در سـال 43، بـعـد از آن کـه آزاد شـدنـد، در مسجد اعظم قم سخنرانى نموده و گفتند: ((والله ، مـن بـه عمرم نترسیدم . آن شبى هم که آنان مرا مى بردند، من آنان را دلدارى مى دادم .154))
4. رابطه جهاد و معنویت
سـؤ ال از هـمـاهـنگى یا عدم هماهنگى و رابطه حماسه و معنویت و عرفان از آنجا ناشى مى شود که هر یک از این دو وصف ، روحیه خاص خود را مى طلبد. عارف نیازمند روحیه اى نرم و آرام اسـت که با اندک جرقه اى قلب رئوفش بشکند و اشک از دیدگانش جارى شود. در حـالى کـه رزمـنده حماسه سرا نیاز به روحیه اى خشن و بى گذشت ، قلبى قسى و سخت دارد تـا بـتواند به موقع ، بر قلب دشمن یورش آورد و در یک چشم به هم زدن ، او را از پاى درآورد.
اگر روحیه شخصى ، نرم و لطیف باشد، خشن و سخت نخواهد بود؛ و اگر با جرقه اى مى شـکـند، در مقابل گریه و انابه دشمن ، یورش نخواهد آورد. پس به جهت این که جمع بین این دو روحیه در یک شخص ممکن نیست ، جمع بین حماسه و عرفان نیز ممکن نخواهد بود.
ولى هـیـچ گـونـه جـنـگ و نـزاع ، دفـع و مـدافـعـه ، تـضـاد و درگـیـرى بـیـن فـضـایـل و کـمـالات وجـود نـدارد و چـون هـر یک از ((عرفان )) و ((حماسه )) فضیلتى از فـضـایـل و کـمـالى از کمالات اخلاقى است ، تضاد و تناقضى بین این دو فضیلت نیست . بـدیـن تـرتـیـب عـارف راسـتـیـن حـتـمـاً اهـل حـمـاسـه ، سلطه ناپذیرى ، مقاومت در برابر گـردنـکـشـى و سـتـم طـغـیـانـگـران اسـت . و از آن طـرف ، مـدافـع جـنـگـجـو حـتـمـاً اهـل عـرفـان خـواهد بود. چون جنگیدن براى حفظ دین بدون عرفان و معنویت و قصد قربت امـکـان نـدارد چنان که عرفان کامل خدا و اسماى حسناى او بدون تولى و تبرى ـ که جنگ و حـمـاسه یکى از مصادیق بارز تبرى است ـ ممکن نیست . از این جهت عرفان ناب نه تنها با جـنـگ و دفـاع نـاسـازگـارى نـدارد، بلکه دفاع و حماسه مقدس را لازم دارد. مدعى عرفان اگـر بـگـویـد: من اهل جنگ و دفاع نیستم خود را از معارف منزوى کرده نه از دنیا، از این رو اگـر عـارفـى سـلطـه پذیر شد و طغیان سرکشان را امضاء کرد، عرفان او دکان است نه عرفان و اگر جنگجویى اهل معرفت نبود، سلحشوریش تهور است نه شجاعت و حماسه مقدس .
آن دو ملازم ترک قهرى دیگرى است ، حضور هر یک از عرفان و حماسه در زندگى انسان مستلزم حضور دیگرى است و اگر کسى یکى از این دو فضیلت را عمداً یا سهواً ترک کرد، قـهـراً فـضـیلت دیگر را از دست خواهد داد. زیرا حکمت و مشیت خداوندى چنین است که : نفوس پاک انسانى در همین عرصه طبیعت سر برکشیده و راه خود راپیش بگیرد. این نفوس پاک ، در تـکـاپـوى تاءثیر و تاءثر از طبیعت با خارها و آلودگى هایى رویاروى مى شود که نه تنها آن نفس پاک را در خطر سقوط قرار مى دهد، بلکه دیگر نفوس جامعه و حتى جوامع را در معرض اختلال در مى آورد.
عـرفـان مـثـبت ، همان گونه که به آبیارى و تربیت و تعلیم و تقویت آن نفوس پاک مى پردازد، به کندن خارها از ساقه هاى نفوس و تطهیر آنها از آلودگى ها نیز اهمیت حیاتى مى دهد. مى دانیم که تاریخ بشر، پس از وجود پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، عـارفـى بـه عـظـمـت امـیـرالمـؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام ندیده است . آن فخر سـالکـان و پـیـشـتـاز عـارفان ، همان گونه که به وسیله سخنان نورانى و اندیشه هاى تـابناک و کردارهاى ربانى اش ، انسان هایى بزرگ همچون : سلمان ها و ابوذرها و مالک اشترها و عمارها و اویس قرنى ها تربیت نموده و آنان را تا مرتفع ترین قله هاى معرفت و مـعـنـویـت بـه مـقـصـد رشـد و کـمـال بـالا بـرد، هـمـچـنـان بـا شـمـشـیـر حـیـات بـخـش ، عـوامـل مـزاحـم و اخـلالگـر جـان هاى آدمیان را نیز از سر راه سالکان راه حق و حقیقت و دیگر انـسان هایى که مهمانان چند روزه خوان گسترده زمین و آسمان بودند، برمى داشت . حکمتى بـس والا در ایـن رفـتـار عـرفـان حـقـیقى وجود دارد که خداوند سبحان مى خواهد عظمت فوق طـبـیـعـى هـدف اعـلاى حـیـات مـعـقـول انـسـان هـا را بـدیـن وسـیـله بـراى بـشـر قـابـل درک بـسـازد تـا خـارهـاى کـشـنـده اى کـه بـه صـورت شـکـل انسانى از مسیر حیات معقول منحرف شده و راهزن کاروانیان این مسیر معنى دار گشته انـد، بـا دسـت خـود سـالکـان راه حـق و حـقـیـقـت بـرکـنـده شـونـد. بـرداشـتـن عوامل مزاحم حرکت پرمعناى کاروانیان کوى حق و حقیقت از سر راه ، جهاد نامیده مى شود.
در احـادیـث آمـده اسـت : ((مـن مـات و لَم یـَغـزو لم یـحدث نفسه بغزو مات على شُعبةٍ مِن نفاق ))155 کسى که بمیرد و در جنگ شرکت نکند و در اندیشه آن نباشد، بر شاخه اى از نفاق مرده است . این حدیث نشان مى دهد که داشتن روحیه مبارزه و جنگ در راه خدا از این رو عارفى کـه اهـل رزم و نـبـرد نـیـسـت و از جـهـت جـسـمـى یـا جـهـات دیـگـر مـشـکـل دارد بـایـد تـب و تـاب جـبهه و رزم داشته باشد، در آتش سوز و گدازش بسوزد، دیـگـران را تـشـویـق کـند، اهل دعا به رزمندگان و جنگجویان در راه خدا باشد و... در چنین شـرایـطـى اسـت که مى تواند مظهر انعطاف باشد و هم مظهر خشم مقدس تا بین عرفان و حماسه هماهنگى کامل برقرار سازد.
5 . نقش تفکر معنوى در پیروزى بر دشمن
پـس از پـیـروزى انقلاب اسلامى در ایران و به ویژه پس از آغاز جنگ تحمیلى عراق علیه ایـران اسـلامى ، جوانان بسیارى با روحیه ى معنوى قوى و فوق العاده اى ، پا به میدان مبارزه گذاشته و با احساس تکلیف در صحنه هاى انقلاب حاضر شدند و به فعالیت هاى مـنـسـجـمـى در دفـاع از اسـلام و مـرزهاى اسلامى پرداختند. نقش این نیروها در حفظ و بقاى انـقـلاب اسـلامـى بـر کـسـى پوشیده نیست . وجود تفکر ناب اسلامى و تلاش در راه خدا و حـضـور مـسـتمر در بحران هایى که انقلاب را تهدید مى کرد، سبب شد که همگان بر اهمیت وجود این تفکر معنوى واقف شده و حفظ اسلام و انقلاب را در حفظ این طرز تفکر و این مجاهده بدانند.
انسان هاى مؤ من و معنوى ، نظام هستى را مخلوق خداوند دانا و توانایى مى دانند که بهترین نـظـام را آفـریده و همه امکانات را براى تکامل انسان فراهم ساخته است . آنان در راستاى این بینش توحیدى به توحید عملى رسیده و بر این باورند که باید در راه قرب خداوند گـام بـردارنـد و در عبادت خداوند کسى را شریک نسازند. از این جهت اخلاص را سرلوحه عـمـل خـود قـرار داده ، و اعـمـال خود را به گونه اى انجام مى دهند که از شرک و ریا پاک بـاشـد و تـنـهـا در راه رضـاى خداوند انجام گیرد. آنان کارهاى خود را براى رسیدن به مال و منال دنیا، دست یابى به قدرت و جاه و مقام و یا کسب شهرت انجام نمى دهند.
ایـن بـینش توحیدى است که آنان را از پاره هاى آهن محکم تر ساخته و در طوفان هاى هجوم دشمنان مقاوم و استوار گردانده است . توکلشان فقط بر خداست و خداوند را ناظر، حاضر و مـدافـع خـود مـى دانـنـد و هـمـیـن بـیـنـش ، تـوانـسـتـه صـبـر، اسـتـقـامـت ، شـجـاعـت و تـحـمـل آنـان را در مـقـابـل سـختى ها، دشمن و مصائب به درجات والا برساند. آنان خود را جهل شمشیر مى زنند. آیه زیر حکایت کاملى از بینش توحیدى و معنوى آنان است :
قـُلْ لَنْ یـُصـیـبَنا الا ما کَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَولینا و عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ المُؤ مِنونَ قُلْ هَل تَرَبَّصونَ بِنا الا احدَى الحُسْنَیَیْنِ و نَحْنُ نَتَرّبَّصُ بِکُمْ اَنْ یُصیبَکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ اوْ بِاَیْدینا فَتَرَبَّصوا انّا مَعَکُمْ مُتَرَبَّصون .156
بگو: هیچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرر داشته اسـت . او مـولاى مـاسـت و مـؤ مـنـان بـایـد تـنـهـا بـر خـدا توکل کنند. بگو: آیا درباره ما جز یکى از دو نیکى را انتظار دارید؟ ولى ما انتظار داریم کـه خـداونـد عـذابـى از سـوى خـودش بـه شـما برساند یا به دست ما (شما را هلاک کند) اکنون که چنین است پس منتظر باشید و ما هم با شما انتظار مى کشیم .
این آیه داراى چند فراز بلند است که هر کدام حکایت از بینش ناب و والاى توحیدى و معنوى دارد بدین شرح :
الف . آنچه به ما مى رسد (پیروزى ، شکست ، کشته شدن ، مجروح شدن ، اسارت ، غنیمت و...) هـمـان اسـت کـه در لوح مـحـفـوظ ثـبت است و خداوند رقم زده است و چیزى خارج از اراده خداوند تحقق نمى پذیرد و ما هم در مقابل اراده خدا و تقدیر او تسلیم هستیم چون در تقدیر الهـى کـمـال مـصـلحـت رعـایت شده است . این عبارت حاکى است از همان اعتقاد بلندى است که حضرت امام حسین علیه السلام در روز عاشورا با تعبیر زیر بیان فرمود:
هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بِى انَّه بِعَیْنِ اللّه .157
آنچه این مصیبت هاى نازل شده را بر من آسان مى کند، این است که در منظر خداوند است .
ب . خداوند را مولاى خود مى دانند که از همه کس به آنان نزدیک تر، مهربان تر، رؤ وف تـر اسـت و تـدبیر، هدایت و سرپرستى آنان را به عهده گرفته و خود را به این مولاى قـادر و عـالم و رحـیـم سپرده اند. آنان با داشتن چنین مولا، آقا و سرپرستى به هیچ نقطه اتـکـاى دیگرى محتاج نیستند و جز خداوند نیز نقطه اتکاى دیگرى نمى بینند، چه این که غـیـر خـداونـد هـیـچ مـنـشاء قدرت ، علم ، هدایت و تدبیرى نیست تا بتوان بدان پناه برد و بـدان اتـکـا کـرد. از ایـن رو در ادامـه مـى گـویـنـد: ((عـلى الله فلیتوکل المؤ منون .))158
ج . خـطـاب بـه کـافـران مـى گـویـنـد: سـرانـجـام مـا در جـنـگ ، از دو حال خارج نیست و شما جز این دو سرانجام را براى ما نمى توانید انتظار بکشید: پیروزى یا کشته شدن ؛ چون شما هم به خوبى مى دانید که فرار از ما سر نمى زند و ما تا کشتن دشـمـن و غـلبـه یـافتن یا کشته مى دانیم و براى پذیرش آن آغوش باز کرده ایم . کشته شـدن در راه خـدا غـایـت نـهـایـى مـا و بـالاترین سعادتى است که آن را انتظار مى کشیم و پـیـروزى و غـلبه بر دشمنان خدا و دریافت مدال ((مجاهدان پیروز)) نیز غایت بلند دیگر ماست .
د. مـا انـتظار مى کشیم که خداوند یا به دست باکفایت و تواناى خودش شما را عذاب کند و یـا ایـن سعادت را به ما عطا گرداند و به دست ما شما را به دیار هلاکت بفرستد و بدین تـرتـیـب مـا ((یـد الله )) شـویـم و بـه ایـن مـقـام بـلنـد نـائل گـردیـم . بـدیـهـى است کسانى که چنین انتظار والایى دارند جز براى اهداف عالى خدایى شمشیر نمى زنند.
انسان هایى که تفکر معنوى دارند دنیا را سراى موقت زندگى و آخرت را خانه جاوید خود مـى دانـنـد و مـعـتـقـدنـد کـه سـرمـایـه زنـدگـى آخـرت ، کـسـب فضائل اخلاقى و قرب به مقام الهى است ، از این رو تمام توجه و توان خود را مصروف خـودسـازى و مـبـارزه بـا شـهوات و خواسته هاى نفسانى کرده مى کوشند به صفات خوب آراسـتـه گـردنـد. از ظـلم و بـیـداد مـتـنـفـر بـوده و براى اجراى عدالت تلاش مى کنند. از خـودبـزرگ بـیـنى و تکبر دورى گزیده و در اعمال و رفتار خود تواضع را پیشه قرار داده انـد. در میدان هاى صلاح ، عفاف و تقوا پیشگام بوده و از مجالست با بدان پرهیز مى کـنـند. در سخن گفتن از دروغ ، غیبت ، تهمت ، ناسزاگویى و مجادله دورى کرده و سخن خود را بـا اسـتـدلال و مـنـطق ارائه مى دهند. در برخورد با دشمنان نیز انصاف را از دست نمى دهـنـد و کـلام حـق را مـى پـذیـرنـد و سـخـن بـاطـل را بـه زیـبـاتـریـن و نـیـکـوتـریـن شکل پاسخ مى گویند.
آنـان تـنـهـا بـه فـکـر اصـلاح خود نیستند، بلکه به اصلاح جامعه و دیگر انسان ها نیز توجه دارند و خود را در قبال جامعه مسئول مى شناسند.
اسـتـقـامـت و پـایدارى در راه هدف شعار آنان است چنان که در قرآن مجید بیش از سى آیه ، مـساءله صبر را در ارتباط با جهاد و مبارزه و یا مقاومت پیامبران و رهبران الهى در برابر مـشـکـلاتـى کـه بـر سـر راه خود از ناحیه دشمنان داشتند مطرح نموده است . در آیه اى مى فرماید:
یا اءیُّهَا الَّذیَنَ آمَنُوا اِذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا... .159
اى کـسـانى که ایمان آورده اید! هنگامى که (در میدان نبرد) با گروهى روبرو مى شوید، ثابت قدم باشید.
امـیـرمـؤ مـنـان على علیه السلام نیز پس از دستور به سپاهیان خویش براى فراهم ساختن سـاز و بـرگ جـنـگـى ، آنـان را بـه صـبـر تـوصـیـه مـى کـنـد و صـبـر را بـهـتـریـن عامل براى پیروزى مى شمارد:
... وَاسْتَشْعِرُوا الصَّبْرَ فَاِنَّهُ اَدعى الَى النَّصْر.160
شکیبایى را شعار خود قرار دهید که مهم ترین راه رسیدن به فتح و پیروزى است .
آنـان نـه تـنـهـا صبر مى ورزند و دیگران را به صبر و پایدارى دعوت مى کنند، که در مـواقـع بـحـران و سـخـتـى و کـمـبـود و مـشـکـلات ، در تـحمل پیشگامند؛ در میدان نبرد، دشوارى ها را به جان مى خرند تا امنیت دیگران را تضمین کـنـنـد؛ در بـرابـر توطئه هاى دشمنان داخلى نیز مقاومت به خرج مى دهند تا ملت خویش را بـیـمـه کنند. شهادت همرزمانشان نیز نه تنها خللى در اراده مقاوم آنها پدید نمى آورد که آنها را محکم تر و آبدیده تر مى سازد.
در نـظـام اسـلامـى ، رهـبـر نـائب امـام مـعـصـوم اسـت و مـؤ منان با عشق و علاقه به اطاعت از دسـتـورات او همت مى گمارند. این خصیصه در میان عارفان حقیقى جلوه بیشترى دارد. اطاعت از رهـبـرى و فـرمـانـدهـان مـنصوب از جانب ایشان ، نه از روى اجبار، بلکه از صمیم قلب صورت مى پذیرد و اصولاً از ویژگى هاى نظام ولایى ، عشق و محبت دوطرفه ولى امر و افـراد تـحـت امـر او مـى بـاشد. اطاعت و تبعیت نیروهاى انقلابى جامعه از رهبرى ، تبعیت از روى آگاهى و شناخت است .
مؤ منین بابصیرت ، چون این دنیا را محل امتحان و آزمایش مى دانند، تنها به اداى تکلیف مى انـدیـشند و پیروزى یا شکست و زنده ماندن یا شهادت برایشان مطرح نیست و اگر در جهت پـیـروزى قـواى اسـلام و یـا در مواردى براى حفظ جان خود مى کوشند، در جهت اداى تکلیف است ، نه براى تاءمین اهداف شخصى .
اعـتـقـاد بـه اداى تـکـلیف سبب مى شود بدون این که طمعى آنان را تشویق به حضور و یا جـبـرى آنـان را مـلزم گـردانـد، داوطلبانه و براساس انجام تکلیف و وظیفه در صحنه هاى نبرد و سختى ها حضور یابند.
جنگ روانى و تبلیغاتى دشمن نیز، چنین افرادى را از صحنه بیرون نخواهد کرد، چنان که در جـنـگ احد پس از شایعه قتل پیامبر فرار بسیارى از افراد، یکى از اصحاب آن حضرت بـه نـام ((انـس بن نضر)) که رزمنده اى بابینش بود، به میان فراریان آمد و گفت : ((اى پـیـکـار کنید و در راه همان هدفى که پیامبر کشته شد، شربت شهادت بنوشید!))او پس از ایراد این سخنان به دشمن حمله برد و جنگید تا به شهادت رسید.
در طول انقلاب اسلامى و جنگ تحمیلى نیز با وجود نابرابرى تجهیزات و محاصره شدن تـوسـط دشـمـن ، رزمـندگان اسلام هرگز تن به ذلت نداده و با انگیزه اداى تکلیف ، تا پایان ایستادند.
آنـان شـهادت طلب اند، زیرا با توجه به دیدگاه الهى درباره این جهان و جهان آخرت و ایـن کـه مرگ پلى براى انتقال از این سرا به سراى جاودان است ، ترس از مرگ از آنان رخـت بـربـسـتـه و نـه تـنـهـا از مـردن نـمـى هـراسـنـد کـه در مـواردى خـود بـه اسـتـقـبـال مرگ مى شتابند و شهادت را مشتاقانه انتخاب مى کنند. آنان ، شهادت را پایان رنـج هـا و آغـاز بـاریـافـتـن بـه درگـاه الهـى مـى بـیـنـنـد؛ بـه هـمـیـن دلیـل ، نـتـیـجـه انـجـام وظـیـفـه ، چـه دسـت یـابـى بـه پـیـروزى بـاشـد و یـا نـیـل بـه شـهادت ، هر دو براى او گوارا و مطلوب است . بلکه شهادت براى او برترین غـایـت و نـیـکـوتـریـن مـطـلوب اسـت ؛ چـرا کـه بـا شـهـادت بـه لقاى خدا مى رسد و نامه عـمـل بـا مـهـر شـهـادت خـتـم مـى شـود، ولى پـیـروزى در جـنـگ گـرچـه مدال افتخارى است و نمره قبولى مجاهد پیروز در نامه عملش ثبت مى شود، تا آخر عمر در مـعـرض ابـتلا است و باید با کوشش بسیار این سعادت گرانبها را حفظ کند و به مقصد بـرسـانـد. او ایـن بـیـنـش (بـرتـر دانستن شهادت را) از قرآن استنباط کرده است که ابتدا شهادت و سپس پیروزى را ذکر کرده مى فرماید:
وَ مَن یُقاتِلْ فِى سَبِیلِ اللّهِ فَیُقتَل اَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُوتِیهِ اَجْراً عَظِیماً.161
آن کـس کـه در راه خـدا پـیـکـار کند و کشته شود یا پیروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهیم داد.
از حضرت على علیه السلام نقل شده که فرمود:
بهترین مرگ ها، شهادت (در راه خدا) است ؛ سوگند به آن کسى که جان فرزند ابوطالب در دست اوست ، دریافت هزار ضربه شمشیر بر من آسان تر از مرگ در بستر در غیر طاعت خداست .
مـومـنان واقعى آگاهى به زمان دارند. بینش سیاسى ، لازمه عقیده صحیح است و انسان هاى مـؤ من را از گرفتار شدن در دام توطئه ها مصون مى دارد. شناخت زمان و شرایط مخصوص هر دوران ، شناخت دوستان و دشمنان و شناخت نقشه هاى شیطانى جزو برنامه هاى اصلى مؤ منان است .
مؤ ثر نمى افتد و طولانى شدن جنگ آنها را بى تاب نمى کند. چنین انسان هایى از حوادث ، درس گـرفـتـه و در بـرابـر وسـوسـه هـاى دلسـرد کـنـنـده ، متزلزل نمى شوند. حضرت على علیه السلام مى فرماید:
کـسـى ایـن بـیـرق جـنـگ را بـر دوش نـمـى کـشـد مـگـر آن کـه اهل بصیرت و صبر باشد و به آنچه حق و درست است ، دانا باشد.162
شـنـاخـت زمـان و حـوادث آن در جـهـان کـنونى و شناخت موقعیت فعلى انقلاب اسلامى نیز با تـوجـه بـه ترفندهاى پیچیده استکبار جهانى و دیگر دشمنان داخلى و خارجى ، ضرورت بینش دقیق و حساسى را در مورد زمان و مسائل سیاسى ، بر ما لازم گردانیده است .
رهـبـر مـعـظـم انقلاب اسلامى ، حضرت آیت الله العظمى خامنه اى در مورد این ضرورت مى فرماید:
دو چـیـز اسـت کـه بـیـش از هـمـه بـایـد مـورد تـوجـه قـرار گـیـرد، یـکـى کـامـل کـردن آگـاهـى از شـرایـط و مـعـرفـت بـه زمـان و تـحـلیـل صـحیح حوادث ، که اگر این تحلیل صحیح نباشد، مشکلات به وجود خواهد آمد و حـتـى ایـمـان هـاى مـحـکـم هـم بـه خـاطـر نـبـودن آگـاهـى و روشـن بـیـنـى و نـداشـتـن تـحـلیل درست از وقایع ، ممکن است در جهت خلاف قرار بگیرد، همچنان که در قضیه خوارج اتفاق افتاد. اکثر خوارج داراى ایمان هاى محکمى بودند، لکن از آگاهى و نورانیت و معرفت بهره نداشتند و لذا در مقابل امیرالمؤ منین علیه السلام قرار گرفتند. یا در همین جریانات امـام حـسـیـن عـلیـه السـلام ... و در قـضـایـاى بـعـد از آن دوران ائمـه تـا سال 260 هجرى یعنى سال رحلت امام حسن عسکرى علیه السلام همه آنچه که اتفاق افتاد از بـى ایـمـانـى نـبـود، بـلکـه بـخـش مـهـمى ، ناشى از ناآگاهى و نفهمیدن درست حوادث بود.163
از آنـچـه ذکـر شـد به خوبى مى توان دریافت که هدف عارف و انسان معنوى از جنگ ، با هـدف انـسـان هـاى دیـگـر، تـفاوتى اساسى دارد. آنها که به جهاد، دفاع و حماسه صبغه دنیایى مى دهند به صورتهاى مختلف ، رزمندگان را وادار به جنگ و نبرد مى کنند. گاهى بـه آنـان وعـده پـیـروزى بـر آب و خاک مى دهند و مى گویند: اگر بجنگید بر آب و خاک شـمـا افـزوده مـى شود یا میهن شما محفوظ مى ماند. گاهى وعده جایزه ، غنیمت و مانند آن مى دهند. گاهى هم رزمنده ها را مى ترسانند که اگر نجنگند آب و خاک شما از دستتان مى رود، یا زنان و فرزندان شما کشته و اسیر مى شوند. و گاهى از زور اسلحه و تهدید به که این جهاد و دفاع صبغه معنوى و عرفانى ندارد.
در حـالى کـه فـرهـنگ ائمه معصومین علیهم السلام این گونه نیست . گر چه در بخشى از نـامه هاى رهبران الهى وعده و وعیدهاى دنیایى هم مطرح است ، اما خط حاکم بر آن نامه ها و خـطـبـه هـا وعـده و وعـیـد مادى نیست . مثلاً امیرالمؤ منین علیه السلام براى بسیج نیرو ابتدا خـطـبـه تـوحـیـدى مـى خـواند، سپس سخنان عارفانه و زاهدانه ایراد مى کرد. آنچه که در صـدر سـخـنـرانـى بـا خـدا در مـیان مى گذاشت خطبه سراسر عرفان بود و آنچه که با حضار و نیروهاى نظامى مطرح مى نمود خطابه سراسر زهد. یعنى عرفان و زهد را به هم مى آمیخت . نمى فرمود بروید بجنگید تا بر آب و خاک شما افزوده شود غنیمت ببرید یا اگـر نـجـنگید معدن و زمین شما از دستتان مى رود. بلکه مى فرمود: اگر رفتید و جنگیدید بـه لقـاء الله بـار مـى یـابـیـد، گـرچـه بـرکـات فـراوان دیـگـرى در پـرتـو آن حاصل مى شود.
چـرا کـه از نـظـر قـرآن کـریـم هـدف جـنـگ و دفـاع بـایـد اعـتـلاى کـلمـه الله بـاشـد: ((وجَعل کَلمة الذین کَفروا السفلى و کلمة الله هى العلیا.))164
ایـن بـیان در کلام امیرالمؤ منین علیه السلام ـ که در حقیقت به منزله شرح قرآن است ـ به صـورت گـسترده تر و بازترى مطرح شده است : ((کلمة اللهِ هى العلیا و کَلِمة الظالمین هـى السُفلى ))165 ((الظالمین )) وسیع تر از ((الذین کفروا)) است ، چون ممکن است کسى ظلم بکند ولى کافر نباشد.
عـارف در هـر کارى فقط به نام خدا و یاد او مى اندیشد. در جنگ نیز این چنین است و حاضر نیست هیچ چیز را در این امر سهیم گرداند، یعنى در هدف موحد است . او هرگز نمى گوید: بـراى اسـلام و مـعـدن نفت یا براى قرآن و ایران مى جنگم . بلکه مى گوید: فقط براى اسلام و قرآن مى جنگم و در پرتو قرآن از مال ، عرض ، ناموس ، میهن ، آب ، خاک ، معدن و نـفـت دفـاع مـى کـنـم ، چـون اگـر دیـن مـحـفـوظ بـاشـد بـه حـفـظ سـرزمـیـن و امـثـال آن نـیـز بـهـا مـى دهـد و مـى گـویـد: ((مـَن قـُتـِل دون مـالِه فـهـو شـَهید))،166 ((من قـُتـل دون عـِیـاله فهو شَهید))167، ((من قُتل دون مَظلمته فهو شَهید))168 اینها سخن دین اسـت کـه مـى گـویـد: کـشـتـه شـدن در راه دفـاع از آب ، خـاک ، آبـرو، نـامـوس ، مـال و... شهادت است و اجر شهید دارد. اما اگر دین منزوى شود، این شعارها هم منزوى خواهد شـد. لذا عارف در حماسه و نبردش مى کوشد تا دین زنده شود. او مى جنگد تا خودش آزاد شـود و دیـگـران را هـم آزاد کـنـد. انـسـان بـا غـنـیـمـت طـلب کـنـد یـا دنبال تقسیم غنیمت برود. او مى جنگد تا آزادى را به غنیمت آورد.
امـام سـجـاد عـلیه السلام در دعاى خود به جنگ و حماسه ، صبغه معنویت و رحمت خاصه مى دهـد و مـى گـویـد: خـدایـا! توفیقى به رزمندگان میدان هاى نبرد عطا کن که در جنگ موحد بـاشـنـد و فـقط به نام تو تکبیر بگویند و اصلاً به یاد زن و فرزند نیفتند. چون یاد غیرخدا هم دست رزمجو را سست مى کند و هم عزمش را موهون ؛ زیرا اگر او به فکر این امور بـاشـد، مى کوشد که زنده برگردد تا آنها را ببیند و در آغوش بگیرد. ولى اگر فقط به فکر خدا باشد مى کوشد تا به جلو بتازد و به عقب برنگردد.
بنابراین ، عارف و غیرعارف هر دو مى جنگند، لیکن عارف وقتى بخواهد بجنگد یا درباره جـنـگـجـو دعـا کند جنگ و دعاى او سراسر صبغه رحمت و معرفت دارد و از این رحمت به عنوان ((کمال الانقطاع )) یاد مى کند چنان که در مناجات شعبانیه آمده است . در حالى که این اهداف بلند براى غیرعارف مطرح نیست .
نقش معنویت در روند انقلاب اسلامى
یـکـى از عـوامـل مهم پیروزى انقلاب و دفاع مقدس و در حقیقت پیروزى بر آمریکا، همین طرز فـکـر و مـعـنـویـت گـرایـى بـود. مـردم بـا ذکـر فـضـائل و نـیـز مـصـائب اهـل بـیـت ، خـوانـدن زیـارت عـاشـورا و شـنیدن آیات و احادیث و... از مساجد و حسینیه ها به مـصـاف دشـمـن رفـتـنـد و حـمـاسـه آفـریـدنـد. تـاریـخ هـشـت سـال دفـاع مـقدس نشان داد که معنویت نقش بنیادى در پیروزى جنگ داشت . نادیده گرفتن مـعـنـویـت ، بـرخـى از تـحـلیـل گـران را در ارزیـابـى آیـنـده ایـران دچـار مشکل نمود. ولى دشمن به خوبى دریافت که برترین قدرت ما معنویت است . از این رو آن را بـا تـمـام توان هدف قرار داده است . متاءسفانه معنویت در ساختار کلى نظام آن چنان که بـایـد مـورد تـوجـه نـیـسـت و کـم رنـگ شـدن مـعـنـویـت مـوجـب شـده اسـت کـه روحـیـه تجمل گرایى و ثروت اندوزى در جامعه رشد کند و بسیارى از مفاسد اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى در کشور گسترش یابد. در حالى که آینده انقلاب و تضمین آن از آفات داخلى و خارجى ، منوط به تقویت روحیه معنویت گرایى در همه افراد کشور، به خصوص مسئولان نـظـام اسـت . سـخـن را با بیان رهبر معظم انقلاب به پایان مى بریم که معتقد است آنچه دشـمن را شکست داده و از آن مى ترسد معنویت است و امروز اگر چه قدرت هاى استکبارى در یـک مـیـدان بـى رقـیب و بى منازع ، چهار اسبه مى تازند، اما در دنیا کار به جایى رسیده اسـت کـه بـزرگـتـریـن قـدرت هـاى اسـتـکـبـارى هـم از احـساسات معنوى و دینى ملت ها مى تـرسـنـد!در مـقابل قدرت بى مهار و بى رقیب آمریکا، امروز تنها چیزى که ایستاده است و مقاومت مى کند و آمریکا را مى ترساند، همین بیدارى معنوى انسان هاست ؛ بخصوص در مناطق اسلامى . این روح دینى و گرایش به معنویت که در میان بسیارى از ملت ها پیدا شده است ، اینها را شما کردید؛ مبارزه شما کرد.169
پینوشتها:
121. اعجاز روانکاوى ، صفحه 6.
122. انسان موجود ناشناخته ، صفحه 22.
123. سوره حشر، آیه 19.
124. غررالحکم ، حدیث 9965.
125. همان ، حدیث 9034.
126. تفسیر المیزان ، جلد 6، صفحه 173.
127. غررالحکم ، حدیث 3126.
128. میزان الحکمه ، جلد 3، ماده معرفت ، صفحه 1881.
129. نهج البلاغه ، کلمات قصار، کلمه 409.
130. تحف العقول ، کلمات قصار امام هادى علیه السلام .
131. سوره فصلت ، آیه 53.
132. سوره ذاریات ، آیه 21.
133. تفسیر المیزان ، جلد 8، صفحه 307، ذیل آیه مورد بحث (باتلخیص )
134. بـحـارالانـوار، جـلد 92، صـفـحـه 465، در جـلد 58 بـحـار، ص 99، و جلد 66، ص 293، این حدیث به عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده است .
135. مفردات راغب ، ص 319.
136. سوره مریم ، آیه 93.
137. سوره اسراء، آیه 44.
138. مجموعه ورام ، ج 2، ص 108.
139. بحارالانوار، ج 1، ص 225. 140. سوره یس ، آیات 61 ـ 60.
141. سوره نحل ، آیه 36.
142. بحارالانوار، ج 8، ص 200.
143. همان ، ج 41، ص 14.
144. مجموعه ورام ، ج 2، ص 108.
145. المیزان ، ج 1، ص 26.
146. سوره اعراف ، آیه 157.
147. نـهـج الفـصـاحـه ، صـفـحـه 26، شـبـیـه هـمـیـن معنى از امام صادق علیه السلام در اصول کافى ، جلد 2، صفحه 130 آمده است .
148. بحارالانوار، جلد 74، ص 419.
149. سوره انفال ، آیه 60.
150. سفینه البحار، محدث قمى ، ج 2، ص 540.
151. سوره فجر، آیه 28 ـ 27.
152. الاشارات و التنبیهات ، شرح اشاره 15، ج 3، ص 389.
153. نهج البلاغه ، صبحى صالح ، نامه 62.
154. سـرگـذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى ، به قلم جمعى از فضلا و یاران امام ، ص 24.
155. صحیح مسلم ، ج 6، ص 49.
156. سوره توبه ، آیه 52 ـ 51.
157. بحارالانوار، ج 45، ص 46.
158.
159. سوره انفال ، آیه 45.
160. نهج البلاغه ، خطبه 26.
161. سوره نساء، آیه 74.
162. نهج البلاغه ، خطبه 172.
163. روزنامه جمهورى اسلامى ، 28/6/1371.
164. سوره توبه ، آیه 40.
165. نهج البلاغه ، حکمت 373.
166. وسائل الشیعه ، ج 15، ص 122.
167. همان .
168. همان .
.169 17/7/1370