عرفان در حضور حضرت موعود (عج)
آرشیو
چکیده
تـحـقـیـقـات دیـنـى را بـه دوگـونـه مـعـرفـت شـنـاسـى و هـسـتى شناسى تقسیم مى کنند. ((مـوعـودپـژوهـى )) در هـر دو عـرصـه ، یـعـنى تحقیقات هستى شناختى و مطالعات معرفت شناختى در کانون توجهات بوده است . بنابراین در این تحقیق از زبان دو تن از عارفان نـامـى و پارسى گوى (شبسترى و عطار)، به بررسى جایگاه حضرت موعود در پهنه و انـگـیـزه خـلقـت (هـستى شناسى ) و در سپهر معارف معنوى (معرفت شناسى ) مى پردازیم . نیز درباره نوع مواجهه و گفتمان عارفان پیشین درباره حضرت مهدى (عج ) سخن مى رود. بنابراین پس از مقدمه ، در بخش نخست مقاله ، آراى شیخ محمود شبسترى صاحب گلشن راز را مى نگریم و در بخش دوم ، آراء و اندیشه هاى عطار نیشابورى را برمى رسیم .متن
نظریه ((موعود)) یا ((مهدویت )) را نباید به چشم اندازهاى تاریخى یا جامعه شناختى یا مـعـرفـت شـنـاسـى (اپـیستمولوژیک ) محدود کرد؛ بلکه نخست باید ریشه هاى آنتولوژیک (onthologic) یـا هـستى شناختى آن را دید و بررسید. نگره ها و نگاه هایى که ریشه در نـظـریـه هـاى هـسـتـى شـنـاسـانـه نـدارنـد، هـرگـز نـمـى تـوانـنـد تحلیل جامع و حکمت پسند از مسئله موعود ارائه دهند. دو بازوى نیرومند نظرى که قادر به سـاخـت پارادایم هاى هستى شناختى در باب موعودشناسى هستند، حکمت متعالیه صدرایى و عـرفـان نظرى شیعى است . نگارنده بر این گمان است که بدون نگاه هستى شناختى به مـوضـوع مـوعـود، نـمـى تـوان بـاور بـه حـضـرت مـنـجـى (عـج ) را بـه طـور کـامـل و شـامـل تـوجـیـه یـا جـایـگـزیـن دیـگـر نـظـریـه هـاى فـعـال در جـهـان کـرد؛ زیـرا گـفـتـمـان مـوعـودگرایى و منجى باورى ، پیش از هرگونه هنجارسازى براى جامعه و اداره بهینه اجتماع ، نخست باید پایه هاى نظرى خود را استوار و اعلان جهانى کند. بدین رو است که مباحث نظرى ـ اعم از آنچه در فلسفه هاى آنتولوژیک مى آید یا آنچه در سنت عرفان نظرى ما حضور دارد ـ بسیار مغتنم و بلکه ضرورى است . بـه سـخـن دیـگـر، دکترین مهدویت ، پیش از پیدا کردن جایگاه خود در اداره جامعه جهانى و تـاءسـیس کانون هاى راهبردى در نهادهاى بین المللى ، نخست باید پایگاه و مقرّ خویش را در جـهـان هـسـتى بیابد. فقط کسانى مى توانند براى خیمه مهدویت ، پایه هاى اجتماعى ـ سیاسى پى ریزند و راهبردهاى کلان آن را در دین و جامعه آشکار کنند که پیشتر پشتوانه هـاى نـظـرى و هستى شناسانه آن را یافته باشند. از سوى دیگر براى رسیدن به چنین مـعـرفت کلانى ، گریزى از تعامل با سنت هاى فلسفى و توانمندهاى معرفتى در عرفان نـظرى نداریم . بنابراین هرگونه گفتگوى معرفتى در باب جایگاه شناسى مهدویت در جهان هستى ، راه را بر اجراى جامعه دینى بر محور ((مهدى باورى )) هموار مى کند.
نـوشـتـار حـاضـر مـى کوشد در حد وسع و مجال خود، از زبان برخى سخنگویان بزرگ عـرفـان اسـلامـى کـه تـمـایـلات شـیعى نیز دارند، طرح هستى شناختى و معرفت شناختى مهدویت را توضیح دهد. بنابراین آنچه در پى مى آید، نمایى ناقص از تصویر درخشان مـوعـود در نـقـشه کلان خلقت است که از زبان شیخ محمود شبسترى بیان مى شود. در بخش دوم مقاله نیز جایگاه معرفت شناختى حضرت موعود را در آثار عطار پى مى جوییم .
نظام وارگى هستى در موعودگروى
شـیوه و طریقه ویژه عارفان ، اقتضا مى کند که سیماى دلرباى مهدویت را از منظر انسان کـامـل بنگرند. اگر گروه هایى از طوایف و طبقات مسلمین ، این موضوع را با ماجراى منجى عالم پیوند زده اند، اهل معرفت نیز به دلیل تفکرات و گرایش هاى ویژه خود، براى بحث از حـضـرت حـجـت (عـج ) عـرصـه انسان کامل را برگزیده اند. این گزینش بیش و پیش از آنـکـه اخـتـیـارى بـاشـد، ضـرورى اسـت و از آن گـریـزى نـیست . عارفان و آنان که نگاه مـعرفتى به هستى دارند، بیشتر به ((منجى آدم )) نظر دارند تا ((مصلح عالم )) و پیشتر بـه رهـایـى روح انـسـان مـى انـدیـشند و سپس به اصلاح اجتماع و آبادانى شهرها همت مى گـمـارنـد؛ زیـرا نـجـات انـسـان از تـباهى ها و رهایى او از بند پلیدى ها، به اصلاحات اجتماعى نیز مى انجامد. مایه و اساس اصلاح عالم در تزکیه آدم است و از همین رو، آنجا که از ابدال و اقطاب و اولیا و ساکنان قلعه ولایت سخن مى گویند، بر اساس مقدمات کلامى مـذهـب خـود، نـظـر بـه مـوعود(عج ) دارند؛ چرا که حضرت موعود(عج ) انسان کاملى است که فلسفه وجودى او با کانون هستى و اصلاح عالم و آدم موجه مى نماید.
مـوضـوع و مـجـال ایـن نـوشـتـه ، اقـتـضـا نـمـى کـنـد کـه بـحـث دربـاره انـسـان کامل را به دامنه هاى خرّم عرفان و تصنیفات عرفا بکشانیم ؛ اما از این مقدار نیز چشم نمى تـوان پـوشـیـد کـه در ((طـرح عـرفـانـى هـسـتـى )) انـسـان کـامـل در جـایـى قـرار مـى گـیـرد که حذف و یا غفلت از آن به ویرانى عالم و بیهودگى آفرینش مى انجامد. در دایره خلقت ، حلقه آخرین ، وجود خاتم اوصیاء است و نسبت این حلقه به کلّ دایره ، نسبت ثمر به شجر ، یا قافیه به بیت است :
گر نبودى میل و امید ثمر
کـى نـشـانـدى بـاغـبـان بـیـخ شجر؟
مـثـال قـافـیـه نـسـبـت بـه بـیـت ، یـکـى دیـگـر از گـویـاتـریـن مـثـال هـایـى اسـت کـه اهـل ذوق بـراى تـرسـیـم و نـشـان دادن اهـمـیـت انـسـان کامل و جایگاه او در نقشه عرشى جهان هستى ، بیان کرده اند؛ زیرا قافیه ، اگرچه آخرین جزء بیت است ، اما همه کلمات و الفاظ در شعر باید آن گونه بیایند و آنسان باشند که جاى را براى قافیه باز کنند.
اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست
و اگر گفته اند:
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جـهـانـى انـدر این یک میم غرق است
بـدان رو اسـت کـه بـا ظـهـور خـاتـم ، حـلقـه هـسـتـى ، دَور خـود را بـه کـمـال مـى رسـانـد و در ایـن فـصـل خـرم اسـت که درخت آفرینش به بار مى نشیند. با این تـفـسـیـر از عـالم و خـاتـم ، مـى تـوان بـراى هـمـه آفـریـدگـان ، توجیهى موجه یافت و حـافـظـانـه گـفت که خطا بر قلم صنع نرفته است . هـم بـدیـن رو اسـت کـه جـمـال چـهـره انـسـان کـامـل را حـجـت آفـریـنـش عـالم دانـسـتـه انـد؛ زیـرا بـى آن جمال و کمال ، هرچه هست و خواهد بود، در نظامى از هم گسیخته و یله ، سرگردان است :
به رغم مدعیانى که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجّه ماست
مهدویت ، به روایت عرفان
منجى شناسى در نگره هاى جامعه شناختى یا علوم سیاسى ، بنیان هایى دارد که برخى از آنها را باید در نظریه هاى فلسفى و عرفان نظرى جست . بدین رو، نباید در طرح نظام مـنـد مـوعـودگـرایـى ، از ریـشـه هـا و مـبـانـى نـظـرى مـسـئله غافل بود. پاره اى از این دست مبانى را مى توان در مباحث دقیق فلسفى ، به ویژه فلسفه هـاى آنـتـولوژیـک یـافت ؛ پاره اى دیگر را نیز باید در کاوش هاى هستى شناسى عرفان نـظـرى دیـد. مـنـاسـب ترین مکان در فلسفه براى پیدا کردن جایى براى حضرت موعود، بـخـش مـقـصـدشـنـاسـى یـا بـه تـعبیر عام تر ((علت غایى )) است ؛ زیرا بدون نظریه ((نـجـات )) و ((قـول بـه غـایـت مـنـدى )) نـقـشـه هـسـتـى کـامـل نـمـى شـود و قـسـمـت هـاى بـنـیانى و اصلى آن خالى مى ماند. اما در عرفان نظرى ، دکترین هستى شناختى مهدویت را باید در مباحث مربوط به ((ولایت )) و نیز در مبداءشناسى جست . در میان آثارى که از منظر عرفان ، موعود را نگریسته اند، گلشن راز، سروده شیخ مـحـمـود شـبـسـتـرى ، جـایـگـاه بـرترى دارد؛ به ویژه آنکه طرح مهدویت در این اثر، به دلیـل تـوجـه عـالمـان و عـارفـان بـه نـظـریـه انـسـان کامل است .
شبسترى و گلشن راز
سـعـدالدیـن مـحـمودبن امین الدین عبدالکریم بن یحیى شبسترى از عارفان نامى و شاعران مـعـرفـت پـیشه قرن هشتم به سال 687 ق در قریه شبستر (هشت فرسخى شهر تبریز) بـه دنیا آمد و گویا در سن سى و سه سالگى (720 ق ) جهان را وداع گفت .
روزگـارى کـه شـبـسـتـرى در آن مـى زیـسـت ، دوران غـلبـه مـغـول و گـسـتـرش بـحـران هـاى نـظرى در میان مسلمانان بود. اما تبریز همچنان از مراکز عرفان و ادب و تحقیقات دینى به شمار مى رفت . مذهب وى بنا بر عقیده بیشتر مورخان و محققان در فقهْ شافعى و در کلام ، اشعرى است ؛ اما پاره اى از خاورشناسان ، او را شیعه هـفت امامى دانسته اند؛ آربرى و هانرى کُربَن از این جمله اند. ارادت و حسن نظر او به محیى الدین عربى (متولد 560 ق ) در هـمـه آثـارش مـشـهـود است ؛ هرچند که سرانجام آرامش خود را در طریقه اى دیگر مى یابد.
غـیر از اثر نغز و ماندگارش که خود آن را گلشن راز نامیده است ، آثارى چند از او باقى مـانـده اسـت ؛ در نـظـم : سـعـادت نـامـه ؛ در نـثـر: حـق الیـقـیـن ، مرآه المحققین و شاهدنامه ، کنزالحقایق . چندین اثر دیگر نیز بدو منسوب است که از ذکر آنها درمى گذریم .
مـثـنـوى گـلشـن راز مـهـم ترین و خواندنى ترین اثر شیخ محمود شبسترى است و در کنار بهترین هاى نظم فارسى در حکمت نظرى و عرفانِ ذوقى مى نشیند. ماجراى شگفت خلق این اثـر در مـقـدمـه گـلشـن به تفصیل آمده است و از همان ابیات نخستین ، قوّت بیان و انگیزه آشـکـار و نـهـان نـاظـم را مـى تـوان دریـافـت . گـلشن راز، در واقع ، پاسخ هاى منظوم و مـخـتـصـرى اسـت کـه شـیخ محمود، در جواب نامه دانشمند گمنامى به نام امیر حسینى هروى بـراى او ارسـال کـرده اسـت . دربـاره مـقـام و اصـالت ایـن اثـر حـِکـمـى - هـنـرى بـه نقل عبارت کوتاهى از شهید مطهرى بسنده مى کنیم :
مـنـظـومـه شیخ محمود شبسترى که از عالى ترین قطعات عرفان اسلامى است ، جواب سؤ الاتـى اسـت کـه از خـراسان کردند و آن وقت هم ظاهرا شیخ محمود در آذربایجان بوده و آن سـؤ الات را جـواب داده و آن طـور کـه خـودش مى گوید در یک شب هم جواب داده و این خیلى عـجـیـب اسـت . شـهید مرتضى مطهرى ، تماشاگه راز، چاپ دفتر انتشارات اسلامى ، قم ، 1363، ص 91.
گـلشـن راز، از هـمـان ابـتـداى ظـهـورش ، طـرف تـوجـه بسیارى از بزرگان و دانشمندان اهل معرفت قرار گرفت . این توجه و اهتمام ، منشاء خلق حاشیه ها و شرح هاى فراوانى شد کـه شـمار آنان از سى تجاوز مى کند. اما از میان همه این شروح ، آنچه از قلم شمس الدین محمد لاهیجى ، عارف قرن نهم ، تراوش کرده است ، مقامى والا و به تقریب بى نظیر دارد. شـرح لاهـیـجـى کـه مـوسـوم به ((مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز)) است ، خود اثرى مـسـتـقل و مبنایى نیز به شمار مى آید. لاهیجى در این تصنیف ارزشمند، مباحث گسترده اى از عـرفـان نظرى و عملى را به میان کشیده است که براى عرفان پژوهان و تاریخ نگاران اندیشه هاى سلوکى بسیار راهگشا است . گرایش هاى شیعى و نزدیکى افق نظام معرفتى لاهـیـجـى بـه آفـاق تـشیع ، بر قدر و بهاى آن در نزد ما افزوده است . نام مبارک حضرت مـهـدى (ع ) در این شرح ، بارها با اعزاز و اکرام فراوان مى درخشد. این گونه نام بردن از مصداق انسان کامل ، با توجه به شیوه مصنفانِ کتب عرفانى ، بسیار نادر و جالب نظر است .
اشـاره بـه ((انسان کامل )) که بنا به توضیح و تفسیر برخى شارحان گلشن راز، مراد حـضـرت مـهـدى (ع ) اسـت ، در چـنـد جـاى ایـن مـثـنوى کوتاه آمده است . از همه پررنگ تر و تخصصى تر در پاسخ به پرسش هاى پنجم و ششم است :
مسافر چون بود؟ رهرو کدام است ؟
کـه را گـویـم کـه او مـرد تـمـام اسـت ؟
شـیـخ مـحـمـود شبسترى در پاسخ به این سؤ ال ، نخست اطوار سیر آفاقى و سپس انفسى انـسـان را از جمادى تا مقام ((لى مع الله )) پى مى گیرد. آنگاه دربـاره مـقام نبوت و مقایسه آن با رتبه ولایت سخن مى گوید و اینکه ولایت در نبوت خود را آشـکـار مـى کـنـد و از آن اعـم و افـضل است . لاهیجى ، شارح گلشن راز براى روشن تر شدن سخن شبسترى ، در سنجش دو مقام نبوت و ولایت مى نویسد: ((اگرچه مبداء نبوت نبى ، ولایـت اسـت ، یـعـنـى ولایـت خـود؛ چـه ولایـت نـبـى ، افـضـل از نـبـوت او است . فاما مبداء ولایت غیرنبى ، نبوت است و میان نبى و ولى ، عموم و خصوص مطلق است ؛ چه ، هر نبى البته مى باید که ولى باشد؛ فاما هر ولى لازم نیست کـه نـبـى بـود؛ مـثـل اولیـاى امـت مـحـمـّد ـ صـلى اللّه عـلیـه و آله ـ کـه ولایت بدون نبوت دارنـد.))
از تـوضـیـحـات دیـگـر لاهـیـجـى چـنـیـن بـر مـى آیـد کـه دلیل افضلیت ولایت ، جهت گیرى حقانى و ابدى آن است و اینکه هرگز منقطع نمى شود. اما نبوت ، روى به سوى خلق دارد؛ به همین دلیل زوال پـذیـر و مـنـقـطـع اسـت . بـنـابـرایـن ولایـت عـام در بـرابـر نـبـوت ، هـمـچـون ماه در مقابل خورشید است ؛ زیرا مبداء و ماءخذ ولایت غیر نبى ، نبوت است :
نبى چون آفتاب آمد، ولى ماه
مقابل گردد اندر ((لى مع اللّه ))
جـهـانـى کـه شـبـسترى در گلشن راز، طرح و ترسیم مى کند از خلقت جماد و نبات آغاز مى شـود و پـایـان قـوس نـزولش ، ظـهـور حـضرت آدم (ع ) است . آدم (ع ) نقطه آغازین قوس صـعـود و مـطـلع آخـریـن غـزل عرشى خدا است ، و از آن پس تا اوج قوس صعود که تولد حـضرت خاتم الانبیا(ص ) است ، ادامه مى یابد. پس از ظهور پیامبر گرامى اسلام (ص )، نـیـمـه دوم قـوس صعود آغاز مى گردد و حلقه پایانى این قوس سرمدى ، تولد حضرت مهدى موعود(عج ) است .
این ، صورت عالم است ، اما در واقع سیرت عالم ، دایره ولایت است که تمامى این دو قوس را مى پوشاند و سایه بر همه آفرینش مى گستراند.
نبوت را ظهور از آدم آمد
کمالش در وجود خاتم آمد
ولایت بود باقى تا سفر کرد
چو نقطه در جهان دور دگر کرد
ظهور کل او باشد به خاتم
بدو یابد تمامى دور عالم
لاهـیـجـى در شـرح ایـن ابـیـات خـاطر نشان مى کند که معنى این سخنان آن است که ((ظهور تـمـامـى ولایـت و کـمـالش بـه خـاتـم اولیـا خـواهـد بـود؛ چـه ، کـمـال حقیقت دایره ، در نقطه اخیر به ظهور مى رسد.)) آنگاه نام مبارک حضرت مهدى (ع ) را به زبانِ قلم مى آورد و اینکه پیامبر(ص ) فرموده اند: ((اگر از عـمـر دنـیـا یک روز بیشتر باقى نمانده باشد، خداوند این روز را چنان طولانى مى کند کـه مـردى از نـسل من یا نسل اهل بیت من ، که او و پدرش همنام پدرم هستند، قیام کند و زمین را کـه از ظـلم و سـتم لبریز شده است ، از عدل و داد بیاکند)). اما بى درنگ متذکر این روایت شـریـف نـیز مى شود که پیامبر(ص ) فرمودند: المهدى من عترتى من اولاد فاطمه ؛ ((مهدى از خـانـدان مـن [و] از فـرزندان فاطمه است )).
شـارح فـاضـل ، در شـرح ((بـدو یـابـد تمامى دور عالم )) مى نویسد: ((یعنى به خاتم الاولیـاء کـه عـبـارت از مـهـدى اسـت ، دور عـالم تـمـامـى و کـمـال تـام یـابـد و حـقـایـق و اسـرار الهـى در زمان آن حضرت به کلى ظاهر شود.))
لاهـیـجـى بـا ذکـر روایـاتـى چـند، بر این حقیقت پاى مى فشارد که غرض و مقصود خلقت ، ظـهـور حـضـرت مـهدى (عج ) است ؛ از جمله روایتى بدین مضمون : ((زندگان تمنا کنند که کـاشـکـى مـردگـان زنـده شـدنـدى تـا فـایـده وغـرض حـیـات ، حاصل کردندى و عارف حقیقى گشتندى .))
ایـنـکـه مهدى (عج ) از فرزندان حضرت زهرا(س ) است ، مورد اتفاق نظر و از مقبولات مذهب تـشـیـع اسـت ؛ امـا بـسـیـارى از دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت ، بـراى چنین خویشاوندى و نسبتى ، ضـرورتـى نـمـى بـیـنـنـد. حـتـى بـرخـى از آنـان ، تـولد و حـضـور آن گـرامـى را در حـال حـاضـر مـانـنـد ظـهـورش ، مـنـکرند؛ یعنى حضور و ظهور او را همزمان مى دانند. بدین تـرتـیـب بـه ((مـهـدى نوعى )) باور دارند، نه شخص آن گرامى امام که اکنون زنده و در پرده غیبت است . به مثل ، جلال الدین بلخى ، در مثنوى خود آورده است :
پس به هر دورى ولیّى قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است
هر که را خوى نکو باشد برست
هر کسى کو شیشه دل باشد شکست
پس امام حىّ قائم آن ولى است
خواه از نسل عمر خواه از على است
صـاحـب گـلشـن راز، بـراى ترسیم روشن تر و گشودن چشم اندازى فراخ تر به مسئله ولایت ، رابطه اولیاى عام را با ولى خاص (عج ) بیان کرده ، مى گوید:
وجود اولیا، او را چو عضوند
که او کل است و ایشان همچو جزوند
بـنـابـرایـن رابـطـه مـیـان مـهـدى (ع ) بـا هـمـه اولیـاء از نـوع ارگـانیزمى است که میان کل و اجزایش برقرار است :
شرح لاهیجى بر این بیت ، از راءى صائب و بینش صحیح او در این باره خبر مى دهد:
یـعـنـى در دایـره ولایـت مـطـلقـه کـه خاتم الاولیاء مظهر آن است ، نقاط وجودات اولیا همه مـثـال اعـضـاى خـاتـم الاولیـاءانـد؛ چـه حقیقت ولایت هر فردى از افراد اولیا به صفتى از صـفـات کـمـال ظـاهـر گـشـتـه اسـت و بـه جـمـیـع صـفـات کـمـال در نـقـطـه اخـیـر کـه ((مـهـدى )) اسـت ، ظـهـور یـافـتـه و کـمـال بـالقـوه دایـره ولایـت در ایـن نـقـطـه آخـریـن بـه ظـهـور رسـیـده و بـه فـعل آمده است ، و چنانچه همه انبیا ـ علیهم السلام ـ اقتباس نور نبوت تشریعى از مشکات نـبـوت خـاتـم الانـبـیـاء مـى نـمـایـنـد، جـمـیـع اولیـا نـور ولایـت و کـمـال از آفتاب ولایت خاتم الاولیا مى برند. فلهذا ولایت خاتم الاولیاء مسمّا به ((ولایت قمریه )) است . چه ماءخذ نور ولایت جمیع اولیا ولایت مطلقه خاتم الاولیاست ، همچنان که نور قمر، مستفاد از شمس است .
لاهـیـجى پیش از آنکه ((نسبت تام )) میان خاتم الانبیاء و خاتم الاولیاء را توضیح دهد، مى نویسد: ((خاتم اولیا، باطن خاتم انبیا همان ، ص 268. است .)) آنگاه سخن شیخ را مى آورد که
گفته است :
چو او [مهدى ] از خواجه یابد نسبت تام
از او با ظاهر آید رحمت عام
لاهـیـجـى در شرح این بیت ، نخست ((نسبت تام )) را توضیح مى دهد. آنگاه معلوم مى کند که چـنـیـن نـسبتى در همه عالم فقط میان دوکس برقرار است و آن پیامبر اسلام (ص ) و حضرت مـهـدى (ع ) اسـت . مـراد از نـسـبـت تـام ، یـعـنـى همه نسبت هاى ممکن ؛ از نسبت صلبى (پدر ـ فـرزنـدى ) گرفته تا نسبت هاى معنوى . اقرار به وجود چنین نسبتى میان پیامبر (ص ) و حـضـرت مهدى (ع )، یعنى همسویى با عقاید مشهور شیعه ، و این درحالى است که شاعر و شـارح ، بـه ظاهر مذهبى دیگر دارند: ((بدان که نسبت ، به سه نوع متحقق مى شود: یکى صـُلبـى است که متعارف و مشهور است ؛ دوم نسبت قلبى که به حُسن ارشاد و متابعت ، دلِ تـابـع ، در صـفـا مـثـل دلِ مـتـبـوع گـردد؛ سوم نسبت حقیِ حقیقتى که تابع به برکت حُسن متابعت ، به نهایت مرتبه کمال که فرق الجمع است ، برسد و تابع و متبوع یکى گردد. چـون خاتم اولیا [ مهدى ] البته از آل محمد(ص ) است ، نسبت صلبى ، ثابت است ؛ و چون دل مـبـارکـش بـه سـبـب حُسن متابعت از خاتم انبیا، مرآت تجلّیات نامتناهى الهى شده است ، نسبت قلبى واقع است ؛
چـون وارث مـقـام ((لى مع الله )) گشته است ، نسبت حقى حقیقى که فوق جمیع نسبت هاست ، تـحـقـق یافته است . پس هر آینه میان خاتم الولایه و خاتم النبوه ـ علیهما السلام ـ نسبت تام
کـه نـسـبـت ثـلاثـه است ، واقع باشد و به حقیقت ، خاتم الاولیا همان حقیقت و باطن نبوت خاتم الانبیا است )).
لاهـیـجـى بـه پـیـروى از صاحب گلشن دائما یادآور مى شود که این ظهورات ، نه از باب تناسخ که از مقوله بروز است ؛ یعنى آن چنان نیست که روح خاتم الانبیاء در خاتم اوصیا تجلّى دوباره نموده باشد؛ بلکه این دو روح در دو قالب ، مظهر و مجلاى یک رحمت عام اند: ((از او بـا ظـاهـر آید رحمت عام .)) ابن عربى نیز همین مبنا را برگزیده و در فتوحات به تفصیل از ((السیّد المهدى من آل احمد)) سخن گفته است :
خـداونـد را خلیفه اى است موجود که ظاهر مى گردد و ظهورش در زمانى اتفاق مى افتد که دنـیـا پـر از جـور و سـتـم بـاشـد و او دنـیـا را پـر از عـدل و قـسـط مى فرماید و اگر از عمر دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن روز را طولانى مـى گـردانـد تـا آن خـلیـفـه ولایـت کـنـد. او از عـتـرت رسـول الله و جـدش حسن بن على بن ابى طالب است .
شـیـخ مـحمود شبسترى ، سپس پیش پرده و نمایى از جهان پس از ظهور را ترسیم مى کند. ایـن گـزارش کـوتاه و ارزشمند، به دو جهت اهمیت دارد: نخست اینکه نشان مى دهد جهان روى بـه کـدامین سوى دارد، و دیگر آنکه جهان و جامعه مطلوب را نیز معرفى مى کند. اگر چنین جهان و جامعه اى مطلوب است ، پس باید حرکتى فراگیر، کلى و برنامه اى کلان ، براى رسـیـدن به چنان وضعیتى تنظیم و عملیاتى شود. نکته دیگر در گزارش شیخ از جامعه آخـرالزمـان ، اسـتـنـاد آن بـه روایـاتـى اسـت کـه نـزد شـیـعـه و سـنـّى ، مقبول و زبانزد است :
شود او مقتداى هر دو عالم
خلیفه گردد از اولاد آدم
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
از او عالم شود پر امن و ایمان
جماد و جانور یابد از او جان
نماند در جهان یک نفس کافر
شود عدل حقیقى جمله ظاهر
تـوضـیـح لاهـیـجـى بـر بـیت اخیر بدین شرح است : ((چون ذات آن حضرت مستلزم انکشاف اسـرار تـوحـیـد و کـمـال اسـت و کـفـر و سـتـم کـه از لوازم جهل است ، در آن زمان بالکل مرتفع است ، هر آینه یک نفس کافر در جهان یافت نشود و همه عـارف و مـوحـد بـاشـنـد، و عـدل حـقـیـقـى کـه ظـلّ وحـدت حـقـیـقـیـه اسـت و مـشـتـمـل بـر عـلم شـریـعـت و طـریـقـت و حـقـیـقـت [اسـت ] بـه تـمـام و کـمـال ظـاهـر شـود و هـرکـس بـه کـمـالى که لایق استعداد اوست ، برسد؛ که مقتضاى اسم العـدل آن است که حق هر ذى حق به حسب استحقاق او بدهد.)) در واقـع در هـمـیـن گـونه عبارات و نظرورزى ها باید جهان شناسى شیعى را از چشم انـداز عـرفـان نـظـرى دیـد و در گـوش جهانیان زمزمه کرد. جهانى که عارفان شیعى یا نـزدیـک بـه تـشـیـع ، تـرسـیـم مـى کـنـنـد، بـدون مـهـدى (عـج ) و ظـهور قاهرانه او، به کـمـال نـمـى رسـد و از روز نـخـست ناقص الخلقه متولد شده است . این نگره ، اگرچه مى تـوانـد شـاخ و بـرگ جامعه شناختى و حتى تاریخى داشته باشد، بیشتر مبناگرا است . سـاخـتـار تـاریـخـى جـهـان بـرمـبناى این نظریه ، هوشمندانه و هدف مند است . بدون چنین مـبـنایى ، نظریه هاى دیگر، اعم از جامعه شناختى و معرفتى ، ریشه هاى تنومندى نخواهد داشت .
عطر موعود در شعر عطار
شـیـخ فـریدالدین ابوحامد محمد بن ابراهیم عطار نیشابورى ، از بزرگ ترین آفرینندگان آثـار عـرفـانـى اسـت و جـایـگـاه بـلنـدى در مـیان شاعران و عارفان ایرانى دارد. بنابر صـحـیـح تـریـن روایـات ، بـه سال 540 قمرى در قریه کَدْکَن از توابع نیشابور به جهان دیده گشود. پـدرش ، شـیـخ ابـراهـیـم ، مـعـروف بـه پـیـر زَرْوَنـد، اهـل دل و مـعرفت بود و اکنون مزارش در شهر کدکن زیارتگاه مردم آن دیار تاریخى است . دربـاره زنـدگـى و سال وفات و نحوه ارتحال او سخن بسیار گفته اند که البته همگى آلوده بـه ظـن و گـمـان اسـت . عـطـار نـیـشـابـورى از بـاورمندترین و شریعت گراترین عارفانى است که مى شناسیم .
آثـار و انـدیـشـه هـاى عـرفـانـى عطار، هماره موضوع تحقیقات و مقالات علمى بوده است و جوامع علمى ـ فرهنگى در ایران و حتى بیرون از مرزهاى کشورى و زبانى ، به او و پیام هـاى مـعـرفـت گـسـتـرش در نـظـم و نثر، توجه دارند. توجه گویندگان بزرگ و عارف مـشـرب بـه عـطـار بـه دلیـل مـعرفت عمیق و گسترده او بوده است . براى روشن تر شدن مـوضـع ولایـى عطار، باید از اندیشه هاى دینى و عرفانى او در عرصه اولیا آغاز کنیم کـه مـجـال فـراخ تـرى را مى طلبد. بنابراین پس از اشارتى مختصر به چشم اندازهاى ولایت در آثار عطار، عطر موعود را در وعده گاه هاى او پى مى گیریم .
عطار و ولایت
اهـل عـرفـان و شـاعـران مـعرفت گوى فارسى در ادوار گذشته ، سکه ولایت را بیشتر از روى تولاى آن دیده و بازگویى کرده اند و آن روى دیگر این سکه زرین که تبرّا است ، بـه اندازه تولّا در دیدرس آنان نبوده است . هم بدین رو است که گاهى عشق به على (ع ) و فرزندان معصومش را با بقا بر مذاهب اهل سنت ، در تنافى و تعارض نمى دیدند. آرى ؛ عـطـار کـمـى بـیـش از هم قطاران خود، تبرّا را نیز در نظر داشته و در منطق الطیر و مصیبت نامه که هر دو از آثار مسلّم او است ، چنین وجهى از جهان فکرى خود را به نمایش گذاشته اسـت . در مـصـیبت نامه ، پس از نوحه گرى بر شهیدان کربلا و عرض ارادت فراوان به ساحت حسینى ، قاتلان آن امام همام (ع ) را این گونه لعن و نفرین مى کند:
با جگرگوشه ى پیمبر این کنند
وانگهی دعوی داد و کین کنند!
کفرم آید هر که این را دین شمرد
قطع باد از بُن ، زبانى کین شمرد
هر که در رویى چنین آورد، تیغ
لعنتم از حق بدو آید دریغ
نیز در کتاب تذکره الاولیاء، این حکایت را درباره یکى از مشاهیر مى آورد:
یـک بـار در مـیـان درس ، ده بـار بـرخـاسـت و نـشـسـت . گـفـتـنـد: ایـن چـه حـال است ؟ گفت : علوى زاده اى بر در بازى مى کند. هربار که در برابر من آید، حرمت او را بـرمـى خـیـزم کـه روا نـبـود رسـول فـراز آیـد و برنخیزى .
نـکـتـه دیـگـر آن اسـت که نباید از آثار عرفانى ، به ویژه در منظومه ها و دیوان اشعار، انـتـظـار داشـت کـه بـه شـیوه متکلمان یا فقیهان وارد موضوعى شوند و به همان سیرت و سـان مـسـئله را بـررسـنـد. در مـتـون عـرفـانـى اگـر بـر سـبـیـل و سـبـک ذوقـى باشند، بنا بر آن است که از مجادلات عقیدتى و تاریخى و برخى ریزه کارى هاى تخصصى پرهیز شود.
آنـچـه بـى ریـب و شـک اسـت ، ارادت بـى شـائبـه و سـرشـار آنـان بـه آسـتـان اهـل بـیـت نـبـى (ص ) و عـشـق بـه اولاد مـعـصـوم عـلى (ع ) اسـت کـه بـر آن اتـفـاق نـظر و عـمـل دارنـد. عـطـار، در پـاره اى از آثـارش گزارشى از این عشق ورزى هاى خالصانه را آورده اسـت . در مـطـاوى گـفـتـارهـاى مـعنوى خویش نیز هرازگاه اشاراتى ملیح به ماجراى آخـرالزمـان و داسـتان آن روزگار دارد که اندکى از آنها در نوشتار حاضر گزارش خواهد شد.
نـکـتـه سـوم آن اسـت کـه کـمتر شاعر، نویسنده و عارفى را مى توان یافت که به اندازه عـطـار نـیـشـابـورى بـه شرح احوال و آثار اولیاء نظر و اهتمام داشته باشد. در دیباچه تـذکـره الاولیاء نیز تصریح مى کند که پس از قرآن و اخبار نبوى ، هیچ سخنى بالاتر از سـخـن ایـشـان نـیـسـت ؛ زیـرا ((سـخـن ایـشـان ، نـتـیـجـه کـار و حال است نه ثمره حفظ و قال ، و از عیان است نه از بیان ، و از اسرار است نه از تکرار، و از عـلم لدُنـّى اسـت نـه از عـلم کسبى ، و از جوشیدن است نه از کوشیدن ؛ که ایشان ورثه انـبیایند.)) کتاب شریف تذکرة الاولیاء با ذکر احوال و سخنان امام صادق (ع ) آغاز مى شود و با یـادکـردى از پـدر بـزرگـوار ایـشان ، امام باقر(ع ) به بار مى نشیند.
عطار و امامان شیعه (ع )
در مـنـظـومـه هـاى عـطـار نـمـونـه هاى بسیارى را مى توان یافت و نشان داد که مصداق امام شـنـاسـى و ولایـت مـدارى است . این نمونه ها به حتم بیش از مشابه آنها در مثنوى مولانا و آثار سنایى و مانند آن دو است . مثلاً در مصیبت نامه ، پیشواى دوم شیعیان ، حضرت امام حسن مجتبى (ع ) را شمع جمع انبیاء و اولیاء مى خواند و شرحى جانسوز از نحوه شهادت آن امام را مـى آورد. در رباعبات مختارنامه نیز ذکر مصیبت خود را ادامـه مـى دهـد و از مصایب اهل بیت سخن مى گوید. ماجراى کربلا و حماسه عاشورا نیز هماره در نظر عطار بوده است که بـراى پرهیز از اطاله کلام از ذکر آنها چشم مى پوشیم .
در الهـى نـامـه ، حـکـایـت جـهـاز حـضـرت زهـرا را بـا سـوز و گـدازى شـیـعـیـانـه نقل مى کند و در مصیبت نامه نیز دوباره به محضر آن بانوى گرامى مى رود تا ارادت خود را آشکارتر نماید. تـذکـره الاولیـاء را بـا ذکـر صـادق آل مـحـمد(ص ) مى آغازد و همان جا دلیل چنین طلیعه اى را تبرک جستن به نام آن بزرگ مى شمارد. سپس بیان مى دارد که ذکر صادق (ع ) ذکر همه امامان است ؛ زیرا ((ایشان همه یکى انـد. چـون ذکر او کرده آمد، ذکر همه بود. نبینى که قومى که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارنـد. یـعـنـى یـکـى دوازده اسـت ، و دوازده یکى .)) این سـخـن ، یـادآور یـکـى از مـهـم ترین عقاید شیعى است که همه امامان معصوم را نور واحد مى دانـند: کلّهُم نورٌ واحِدٌ. عطار، اهل بیت عصمت و طهارت را سزاوارترین و آشناترین مردم به سـنـت نـبـوى مـى خـوانـد و آنـگـاه اظـهـار تـعـجـب مـى کـنـد از عـالمـانـى کـه خـود را اهـل سـنـت مـى شـمـارنـد، امـا خـانـدان رسـول (ص ) را ارادت نـمـى ورزنـد؛ ((کـه اهـل سـنـت و جـمـاعـت ، اهـل بـیـت انـد بـه حـقـیـقـت . و مـن آن نـمـى دانـم کـه کـسـى در خـیـال بـاطـل مانده است . آن مى دانم که هر که به محمد(ص ) ایمان دارد و به فرزندان و یـارانـش ایـمـان نـدارد، او بـه مـحمد(ص ) ایمان ندارد. شاید به دلیـل هـمـیـن گـونـه عـبـارات و گـفـتـارهـاى شـیـعـه پسند است که مرحوم قاضى نورالله شـوشـترى در مجالس المؤ منین ، عطار را شیعه اى خالص و باورمند مى خواند. شگفتى ماجرا آنگاه بیشتر مـى شود که بدانیم او هرگز زبان به مدح کسى در دیوان و دیگر آثارش نگشوده است ؛ جز پیامبر و فرزندانش و برخى از صحابه .
به عمر خویش مدح کَس نگفتم
دُرى از بهر دنیا، من ، نسُفتم
عطار و حضرت موعود(عج )
پیدا بسى بجستمت ، اما نیافتم
اکنون مرا بگو، که نهان از که جویمت ؟
در جست وجوى تو دلم از پرده اوفتاد
اى در درون پرده جان ، از که جویمت ؟
بـاورهـاى عـطـار درباره حضرت موعود همچون دیگران عارفان اسلامى ، محققانه و از سر شـور و ارادت اسـت . پـاره اى از آنـهـا را در زیـر گـزارش مى کنیم ؛ هرچند بررسى عمیق تر، نیاز به مجال فراخ ترى دارد.
یکى از مهم ترین و اصیل ترین باورهاى شیعه درباره مهدى (ع )، عصمت آن امام غایب است . عـطـار نـیـز ضـمـن مـعـصـوم خـواندن همه امامان شیعه ، حضرت ولى عصر(عج ) را نیز که دوازدهـمـیـن پـیـشـواى مـسـلمانان است ، در شمار معصومان آورده ، بر عصمت ایشان صحه مى گـذارد. در یـکـى از ربـاعـیـات مـخـتـارنامه ، ضمن مدح امام حسن مجتبى (ع ) او را پیشرو ده مـعصوم مى خواند. بدین ترتیب همه جانشیانان آن حضرت را ممتاز به مقام عصمت و طهارت دانسته است :
اى گوهر کان فضل و دریاى علوم
وز راى تو دُرِّ دُرج گردون ، منظوم
بر هفت فلک ندید و در هشت بهشت
نُه چرخ چو تو پیشرو ده معصوم
در داسـتـان ((سـى مرغ و سیمرغ )) نیز به خوبى ثابت مى کند که برخوردارى جهان از ظـهـور حـق و اولیـاى او بـا مـشـکـل قـابـلى مـواجـه اسـت نـه مشکل فاعلى . بنابراین وقتى مرغان تصمیم مى گیرند که پیشوا و مقتداى خود را بیابند و هـمـه سـخـتـى هـاى راه را بـه جان مى خرند، از سى مرغ پراکنده ، به بارگاه سیمرغ حـقـیـقـى تـبدیل ماهیت مى دهند. گویا سیمرغ همواره حضور داشته و این اراده و همت سى مرغ است که غایب بود و مى بایست حضور پیدا کند:
مجمعى کردند مرغان جهان
هر چه بودند آشکار و از نهان
جمله گفتند این زمان و روزگار
نیست خالى هیچ شهر از شهریار
از چه رو اقلیم ما را شاه نیست ؟
بیش ازین بى شاه بودن راه نیست ؟
او کـه بـه شـدت مـخالف فیلسوف مآبى و فلسفه ورزى به معناى رایج در آن روزگار بـود، بـراى نـشـان دادن قـبـح و فـضـاحـت جـدل ، آن را بـه دجال تشبیه مى کند که کارى جز مقابله و مخالفت با ظهور و سلطه مهدوى ندارد:
چه مى خواهى از این دجال رایان
چه مى جویى ازاین مهدى نمایان
دجـّال راى ، یـعنى بداندیش . بدین ترتیب آشکار مى گردد که در زمانه عطار نیز گروه هـایـى بـوده انـد کـه خـود را مـهـدى مـى نـمـودنـد (مـهـدى نـمـا) امـا راءى و راى آنـان دجال صفتانه بوده است .
نـویـسـنـده مـحـقـق و صـاحـب نظر خورشید مغرب ، در گزارشى کوتاه از موعودگرایى در مـکـاشفات عرفانى ، نام چندین تن از بزرگان معرفت و عرفان را مى آورد که به نوعى سـر ارادت بـر آسـتـان جـانـان نـهـاده انـد. در مـیـان ایـن نـام هـاى آشـنا، فریدالدین عطار نیشابورى نیز همراه یک قطعه منظوم در مدح و ثناى مهدى (ع ) حضور چشم گیرى دارد. وى مى نویسد:
عـارفـان اسـلامـى ، از مـذاهب مختلف و اصحاب مکاشفات نیز اعتقاد به مهدى موعود را مطرح کـرده انـد، و بـر عـظـمت مقام آن امام تاءکید نموده اند. برخى از آنان به وجود امام غایب از طریق مکاشفه پى برده اند، و برخى سخن از مشاهده و رؤ یت نیز گفته اند. به طور کلى در میان عارفان شیعه و سنى ، و اعم از آنان که ادعاى مشاهده و رؤ یت کرده اند، یا آنان که چـنـیـن ادعـایـى نـکـرده اند، به چهره هاى مشهورى برمى خوریم که هر کدام به گونه اى وجود مهدى و غیبت و ظهور او را مورد تاءکید قرار داده اند، و این موضوعات را از حقایق مسلّم دیـن و وقـایـع حـتمى جهان دانسته اند.
وى سـپـس نـام دوازده تـن از بزرگان عرفان اسلامى را ذکر مى کند که هفتمین آنان ، شیخ فـریـدالدیـن عـطـار نـیـشـابـورى اسـت . نـمـونـه و قـطـعـه شـعـرى کـه از عـطـار نـقـل مـى کـنـد از کـتـاب مـظـهـرالصـفـات اسـت کـه البـتـه هـنـوز تـحـقـیـق نـهـایـى و کامل درباره آن نشده است . مصحح کتاب الهى نامه ، درباره این کتاب و میزان اعتبار آن معتقد اسـت کـه تـا نـسـخـه هـاى کامل تر و کهن ترى از آن پیدا نشده است ، نمى توانیم درباره انـتـسـاب یـا عـدم انـتـساب آن به عطار نظر نهایى و قطعى بدهیم . به هر روى نویسنده خورشید مغرب ایـن قـطـعـه زیـبـا و شورانگیز را از دو کتاب مهم به نام هاى ینابیع المودّه (باب 78) و الامام الثانى عشر نقل و گزارش مى کند. بدین شرح :
مصطفى ، ختم رسُل شد در جهان
مرتضى ، ختم ولایت در عیان
جمله فرزندان حیدر اولیا
جمله یک نورند؛ حق ، کرد این ندا
صد هزاران اولیا، روى زمین
از خدا خواهند مهدى را یقین
یا الهى ، مهدیم از غیب آر
تا جهانِ عدل گردد آشکار
مهدىِ هادى است تاج اتقیا
بهترینِ خلقِ برج اولیا
اى ولاى تو معین آمده
بر دل و جان ها همه روشن شده
اى تو ختم اولیاى این زمان
وز همه معنى نهانى ، جان جان
اى تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده ((عطار)) ت ثناخوان آمده
موضوعاتى که در این مثنوى کوتاه ذکر شده است ، همگى مطابق عقاید شیعى درباره مهدى (ع ) است ؛ همچون : غیبت ، انتظار همه اولیا و دعا براى ظهور مهدى ، هم زمانى ظهور
و برپایى عدالت ، خاتم الاولیاء بودن امام و... .
زهـیـر الاسـدى نـیـز در المـهدى المنتظر فى ضوء القرآن والعلوم الحدیثه والریاضیات سـخـنـى را از خـالق فـرائد السـمـطین (محمد بن ابراهیم الجوینى الحموینى الشافعى ) نقل مى کند که بر اجماع عارفان از جمله عطار نیشابورى بر وجود و ظهور مهدى دلالت مى کند:
و یـقـول الشـیـخ المـحـدث الفـقـیـه مـحـمدبن ابراهیم الجوینى الحموینى الشافعى فى فـرائدالسـمـطـیـن ، قـال : ((و امـا شـیخ المشایخ العظام اعنى حضرات : شیخ الاسلام احمد الجـامـى النـامـقـى ، و الشـیـخ عـطـار النـیـشابورى ، والشیخ شمس الدین التبریزى ، و جلال الدین مولانا الرومى ، و السید نعمت الله الولى ، و السید النسیمى ، و غیرهم ذکروا فـى اشـعـارهم فى مدایح الا ئمه من اءهل البیت الطیبین ـ رضى الله عنهم ـ مدح المهدى فى آخرهم متصلا بهم فهذه اءدله (واضحه ) على اءن المهدى ولد اءولا ... و من تتبع آثار هؤ لاء الکـاملین العارفین یجد الا مر واضحا عیانا.ً
مـاجـراى عـطـار و مـهـدویـت از یـک مـنـظـر دیـگر نیز اهمیت ویژه مى یابد و آن اهتمام شگفت و سـرشـار او بـه اولیـا است . کمتر نویسنده و شاعرى را مى توان یافت که به اندازه او بـه مـعـرفـى اولیـاى الهـى کـوشـیـده بـاشـد و در جـمـع اقـوال و گـزارش احـوال آنـان اثـر آفـریـده بـاشـد. امـا پیش از همه باید تکلیف انتساب آثـارى هـمچون مظهرالعجایب و مظهرالصفات به او روشن گردد که همت مصححان و محققان مـتن پژوه را مى طلبد. در پایان یادآورى مى شود که هرگز نباید در تحقیقات موضوعى و مـسـئله مـحـور در آثـار عـارفـانـى هـمـچـون عـطـار بـه شـیـوه هـایـى عـمـل کـرد کـه در تـحـقـیـق بـر روى آثـار مـتـکـلمـان یـا فـقـیـهـان و فـیـلسـوفـان عمل مى شود.
نـوشـتـار حـاضـر مـى کوشد در حد وسع و مجال خود، از زبان برخى سخنگویان بزرگ عـرفـان اسـلامـى کـه تـمـایـلات شـیعى نیز دارند، طرح هستى شناختى و معرفت شناختى مهدویت را توضیح دهد. بنابراین آنچه در پى مى آید، نمایى ناقص از تصویر درخشان مـوعـود در نـقـشه کلان خلقت است که از زبان شیخ محمود شبسترى بیان مى شود. در بخش دوم مقاله نیز جایگاه معرفت شناختى حضرت موعود را در آثار عطار پى مى جوییم .
نظام وارگى هستى در موعودگروى
شـیوه و طریقه ویژه عارفان ، اقتضا مى کند که سیماى دلرباى مهدویت را از منظر انسان کـامـل بنگرند. اگر گروه هایى از طوایف و طبقات مسلمین ، این موضوع را با ماجراى منجى عالم پیوند زده اند، اهل معرفت نیز به دلیل تفکرات و گرایش هاى ویژه خود، براى بحث از حـضـرت حـجـت (عـج ) عـرصـه انسان کامل را برگزیده اند. این گزینش بیش و پیش از آنـکـه اخـتـیـارى بـاشـد، ضـرورى اسـت و از آن گـریـزى نـیست . عارفان و آنان که نگاه مـعرفتى به هستى دارند، بیشتر به ((منجى آدم )) نظر دارند تا ((مصلح عالم )) و پیشتر بـه رهـایـى روح انـسـان مـى انـدیـشند و سپس به اصلاح اجتماع و آبادانى شهرها همت مى گـمـارنـد؛ زیـرا نـجـات انـسـان از تـباهى ها و رهایى او از بند پلیدى ها، به اصلاحات اجتماعى نیز مى انجامد. مایه و اساس اصلاح عالم در تزکیه آدم است و از همین رو، آنجا که از ابدال و اقطاب و اولیا و ساکنان قلعه ولایت سخن مى گویند، بر اساس مقدمات کلامى مـذهـب خـود، نـظـر بـه مـوعود(عج ) دارند؛ چرا که حضرت موعود(عج ) انسان کاملى است که فلسفه وجودى او با کانون هستى و اصلاح عالم و آدم موجه مى نماید.
مـوضـوع و مـجـال ایـن نـوشـتـه ، اقـتـضـا نـمـى کـنـد کـه بـحـث دربـاره انـسـان کامل را به دامنه هاى خرّم عرفان و تصنیفات عرفا بکشانیم ؛ اما از این مقدار نیز چشم نمى تـوان پـوشـیـد کـه در ((طـرح عـرفـانـى هـسـتـى )) انـسـان کـامـل در جـایـى قـرار مـى گـیـرد که حذف و یا غفلت از آن به ویرانى عالم و بیهودگى آفرینش مى انجامد. در دایره خلقت ، حلقه آخرین ، وجود خاتم اوصیاء است و نسبت این حلقه به کلّ دایره ، نسبت ثمر به شجر ، یا قافیه به بیت است :
گر نبودى میل و امید ثمر
کـى نـشـانـدى بـاغـبـان بـیـخ شجر؟
مـثـال قـافـیـه نـسـبـت بـه بـیـت ، یـکـى دیـگـر از گـویـاتـریـن مـثـال هـایـى اسـت کـه اهـل ذوق بـراى تـرسـیـم و نـشـان دادن اهـمـیـت انـسـان کامل و جایگاه او در نقشه عرشى جهان هستى ، بیان کرده اند؛ زیرا قافیه ، اگرچه آخرین جزء بیت است ، اما همه کلمات و الفاظ در شعر باید آن گونه بیایند و آنسان باشند که جاى را براى قافیه باز کنند.
اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست
و اگر گفته اند:
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جـهـانـى انـدر این یک میم غرق است
بـدان رو اسـت کـه بـا ظـهـور خـاتـم ، حـلقـه هـسـتـى ، دَور خـود را بـه کـمـال مـى رسـانـد و در ایـن فـصـل خـرم اسـت که درخت آفرینش به بار مى نشیند. با این تـفـسـیـر از عـالم و خـاتـم ، مـى تـوان بـراى هـمـه آفـریـدگـان ، توجیهى موجه یافت و حـافـظـانـه گـفت که خطا بر قلم صنع نرفته است . هـم بـدیـن رو اسـت کـه جـمـال چـهـره انـسـان کـامـل را حـجـت آفـریـنـش عـالم دانـسـتـه انـد؛ زیـرا بـى آن جمال و کمال ، هرچه هست و خواهد بود، در نظامى از هم گسیخته و یله ، سرگردان است :
به رغم مدعیانى که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجّه ماست
مهدویت ، به روایت عرفان
منجى شناسى در نگره هاى جامعه شناختى یا علوم سیاسى ، بنیان هایى دارد که برخى از آنها را باید در نظریه هاى فلسفى و عرفان نظرى جست . بدین رو، نباید در طرح نظام مـنـد مـوعـودگـرایـى ، از ریـشـه هـا و مـبـانـى نـظـرى مـسـئله غافل بود. پاره اى از این دست مبانى را مى توان در مباحث دقیق فلسفى ، به ویژه فلسفه هـاى آنـتـولوژیـک یـافت ؛ پاره اى دیگر را نیز باید در کاوش هاى هستى شناسى عرفان نـظـرى دیـد. مـنـاسـب ترین مکان در فلسفه براى پیدا کردن جایى براى حضرت موعود، بـخـش مـقـصـدشـنـاسـى یـا بـه تـعبیر عام تر ((علت غایى )) است ؛ زیرا بدون نظریه ((نـجـات )) و ((قـول بـه غـایـت مـنـدى )) نـقـشـه هـسـتـى کـامـل نـمـى شـود و قـسـمـت هـاى بـنـیانى و اصلى آن خالى مى ماند. اما در عرفان نظرى ، دکترین هستى شناختى مهدویت را باید در مباحث مربوط به ((ولایت )) و نیز در مبداءشناسى جست . در میان آثارى که از منظر عرفان ، موعود را نگریسته اند، گلشن راز، سروده شیخ مـحـمـود شـبـسـتـرى ، جـایـگـاه بـرترى دارد؛ به ویژه آنکه طرح مهدویت در این اثر، به دلیـل تـوجـه عـالمـان و عـارفـان بـه نـظـریـه انـسـان کامل است .
شبسترى و گلشن راز
سـعـدالدیـن مـحـمودبن امین الدین عبدالکریم بن یحیى شبسترى از عارفان نامى و شاعران مـعـرفـت پـیشه قرن هشتم به سال 687 ق در قریه شبستر (هشت فرسخى شهر تبریز) بـه دنیا آمد و گویا در سن سى و سه سالگى (720 ق ) جهان را وداع گفت .
روزگـارى کـه شـبـسـتـرى در آن مـى زیـسـت ، دوران غـلبـه مـغـول و گـسـتـرش بـحـران هـاى نـظرى در میان مسلمانان بود. اما تبریز همچنان از مراکز عرفان و ادب و تحقیقات دینى به شمار مى رفت . مذهب وى بنا بر عقیده بیشتر مورخان و محققان در فقهْ شافعى و در کلام ، اشعرى است ؛ اما پاره اى از خاورشناسان ، او را شیعه هـفت امامى دانسته اند؛ آربرى و هانرى کُربَن از این جمله اند. ارادت و حسن نظر او به محیى الدین عربى (متولد 560 ق ) در هـمـه آثـارش مـشـهـود است ؛ هرچند که سرانجام آرامش خود را در طریقه اى دیگر مى یابد.
غـیر از اثر نغز و ماندگارش که خود آن را گلشن راز نامیده است ، آثارى چند از او باقى مـانـده اسـت ؛ در نـظـم : سـعـادت نـامـه ؛ در نـثـر: حـق الیـقـیـن ، مرآه المحققین و شاهدنامه ، کنزالحقایق . چندین اثر دیگر نیز بدو منسوب است که از ذکر آنها درمى گذریم .
مـثـنـوى گـلشـن راز مـهـم ترین و خواندنى ترین اثر شیخ محمود شبسترى است و در کنار بهترین هاى نظم فارسى در حکمت نظرى و عرفانِ ذوقى مى نشیند. ماجراى شگفت خلق این اثـر در مـقـدمـه گـلشـن به تفصیل آمده است و از همان ابیات نخستین ، قوّت بیان و انگیزه آشـکـار و نـهـان نـاظـم را مـى تـوان دریـافـت . گـلشن راز، در واقع ، پاسخ هاى منظوم و مـخـتـصـرى اسـت کـه شـیخ محمود، در جواب نامه دانشمند گمنامى به نام امیر حسینى هروى بـراى او ارسـال کـرده اسـت . دربـاره مـقـام و اصـالت ایـن اثـر حـِکـمـى - هـنـرى بـه نقل عبارت کوتاهى از شهید مطهرى بسنده مى کنیم :
مـنـظـومـه شیخ محمود شبسترى که از عالى ترین قطعات عرفان اسلامى است ، جواب سؤ الاتـى اسـت کـه از خـراسان کردند و آن وقت هم ظاهرا شیخ محمود در آذربایجان بوده و آن سـؤ الات را جـواب داده و آن طـور کـه خـودش مى گوید در یک شب هم جواب داده و این خیلى عـجـیـب اسـت . شـهید مرتضى مطهرى ، تماشاگه راز، چاپ دفتر انتشارات اسلامى ، قم ، 1363، ص 91.
گـلشـن راز، از هـمـان ابـتـداى ظـهـورش ، طـرف تـوجـه بسیارى از بزرگان و دانشمندان اهل معرفت قرار گرفت . این توجه و اهتمام ، منشاء خلق حاشیه ها و شرح هاى فراوانى شد کـه شـمار آنان از سى تجاوز مى کند. اما از میان همه این شروح ، آنچه از قلم شمس الدین محمد لاهیجى ، عارف قرن نهم ، تراوش کرده است ، مقامى والا و به تقریب بى نظیر دارد. شـرح لاهـیـجـى کـه مـوسـوم به ((مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز)) است ، خود اثرى مـسـتـقل و مبنایى نیز به شمار مى آید. لاهیجى در این تصنیف ارزشمند، مباحث گسترده اى از عـرفـان نظرى و عملى را به میان کشیده است که براى عرفان پژوهان و تاریخ نگاران اندیشه هاى سلوکى بسیار راهگشا است . گرایش هاى شیعى و نزدیکى افق نظام معرفتى لاهـیـجـى بـه آفـاق تـشیع ، بر قدر و بهاى آن در نزد ما افزوده است . نام مبارک حضرت مـهـدى (ع ) در این شرح ، بارها با اعزاز و اکرام فراوان مى درخشد. این گونه نام بردن از مصداق انسان کامل ، با توجه به شیوه مصنفانِ کتب عرفانى ، بسیار نادر و جالب نظر است .
اشـاره بـه ((انسان کامل )) که بنا به توضیح و تفسیر برخى شارحان گلشن راز، مراد حـضـرت مـهـدى (ع ) اسـت ، در چـنـد جـاى ایـن مـثـنوى کوتاه آمده است . از همه پررنگ تر و تخصصى تر در پاسخ به پرسش هاى پنجم و ششم است :
مسافر چون بود؟ رهرو کدام است ؟
کـه را گـویـم کـه او مـرد تـمـام اسـت ؟
شـیـخ مـحـمـود شبسترى در پاسخ به این سؤ ال ، نخست اطوار سیر آفاقى و سپس انفسى انـسـان را از جمادى تا مقام ((لى مع الله )) پى مى گیرد. آنگاه دربـاره مـقام نبوت و مقایسه آن با رتبه ولایت سخن مى گوید و اینکه ولایت در نبوت خود را آشـکـار مـى کـنـد و از آن اعـم و افـضل است . لاهیجى ، شارح گلشن راز براى روشن تر شدن سخن شبسترى ، در سنجش دو مقام نبوت و ولایت مى نویسد: ((اگرچه مبداء نبوت نبى ، ولایـت اسـت ، یـعـنـى ولایـت خـود؛ چـه ولایـت نـبـى ، افـضـل از نـبـوت او است . فاما مبداء ولایت غیرنبى ، نبوت است و میان نبى و ولى ، عموم و خصوص مطلق است ؛ چه ، هر نبى البته مى باید که ولى باشد؛ فاما هر ولى لازم نیست کـه نـبـى بـود؛ مـثـل اولیـاى امـت مـحـمـّد ـ صـلى اللّه عـلیـه و آله ـ کـه ولایت بدون نبوت دارنـد.))
از تـوضـیـحـات دیـگـر لاهـیـجـى چـنـیـن بـر مـى آیـد کـه دلیل افضلیت ولایت ، جهت گیرى حقانى و ابدى آن است و اینکه هرگز منقطع نمى شود. اما نبوت ، روى به سوى خلق دارد؛ به همین دلیل زوال پـذیـر و مـنـقـطـع اسـت . بـنـابـرایـن ولایـت عـام در بـرابـر نـبـوت ، هـمـچـون ماه در مقابل خورشید است ؛ زیرا مبداء و ماءخذ ولایت غیر نبى ، نبوت است :
نبى چون آفتاب آمد، ولى ماه
مقابل گردد اندر ((لى مع اللّه ))
جـهـانـى کـه شـبـسترى در گلشن راز، طرح و ترسیم مى کند از خلقت جماد و نبات آغاز مى شـود و پـایـان قـوس نـزولش ، ظـهـور حـضرت آدم (ع ) است . آدم (ع ) نقطه آغازین قوس صـعـود و مـطـلع آخـریـن غـزل عرشى خدا است ، و از آن پس تا اوج قوس صعود که تولد حـضرت خاتم الانبیا(ص ) است ، ادامه مى یابد. پس از ظهور پیامبر گرامى اسلام (ص )، نـیـمـه دوم قـوس صعود آغاز مى گردد و حلقه پایانى این قوس سرمدى ، تولد حضرت مهدى موعود(عج ) است .
این ، صورت عالم است ، اما در واقع سیرت عالم ، دایره ولایت است که تمامى این دو قوس را مى پوشاند و سایه بر همه آفرینش مى گستراند.
نبوت را ظهور از آدم آمد
کمالش در وجود خاتم آمد
ولایت بود باقى تا سفر کرد
چو نقطه در جهان دور دگر کرد
ظهور کل او باشد به خاتم
بدو یابد تمامى دور عالم
لاهـیـجـى در شـرح ایـن ابـیـات خـاطر نشان مى کند که معنى این سخنان آن است که ((ظهور تـمـامـى ولایـت و کـمـالش بـه خـاتـم اولیـا خـواهـد بـود؛ چـه ، کـمـال حقیقت دایره ، در نقطه اخیر به ظهور مى رسد.)) آنگاه نام مبارک حضرت مهدى (ع ) را به زبانِ قلم مى آورد و اینکه پیامبر(ص ) فرموده اند: ((اگر از عـمـر دنـیـا یک روز بیشتر باقى نمانده باشد، خداوند این روز را چنان طولانى مى کند کـه مـردى از نـسل من یا نسل اهل بیت من ، که او و پدرش همنام پدرم هستند، قیام کند و زمین را کـه از ظـلم و سـتم لبریز شده است ، از عدل و داد بیاکند)). اما بى درنگ متذکر این روایت شـریـف نـیز مى شود که پیامبر(ص ) فرمودند: المهدى من عترتى من اولاد فاطمه ؛ ((مهدى از خـانـدان مـن [و] از فـرزندان فاطمه است )).
شـارح فـاضـل ، در شـرح ((بـدو یـابـد تمامى دور عالم )) مى نویسد: ((یعنى به خاتم الاولیـاء کـه عـبـارت از مـهـدى اسـت ، دور عـالم تـمـامـى و کـمـال تـام یـابـد و حـقـایـق و اسـرار الهـى در زمان آن حضرت به کلى ظاهر شود.))
لاهـیـجـى بـا ذکـر روایـاتـى چـند، بر این حقیقت پاى مى فشارد که غرض و مقصود خلقت ، ظـهـور حـضـرت مـهدى (عج ) است ؛ از جمله روایتى بدین مضمون : ((زندگان تمنا کنند که کـاشـکـى مـردگـان زنـده شـدنـدى تـا فـایـده وغـرض حـیـات ، حاصل کردندى و عارف حقیقى گشتندى .))
ایـنـکـه مهدى (عج ) از فرزندان حضرت زهرا(س ) است ، مورد اتفاق نظر و از مقبولات مذهب تـشـیـع اسـت ؛ امـا بـسـیـارى از دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت ، بـراى چنین خویشاوندى و نسبتى ، ضـرورتـى نـمـى بـیـنـنـد. حـتـى بـرخـى از آنـان ، تـولد و حـضـور آن گـرامـى را در حـال حـاضـر مـانـنـد ظـهـورش ، مـنـکرند؛ یعنى حضور و ظهور او را همزمان مى دانند. بدین تـرتـیـب بـه ((مـهـدى نوعى )) باور دارند، نه شخص آن گرامى امام که اکنون زنده و در پرده غیبت است . به مثل ، جلال الدین بلخى ، در مثنوى خود آورده است :
پس به هر دورى ولیّى قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است
هر که را خوى نکو باشد برست
هر کسى کو شیشه دل باشد شکست
پس امام حىّ قائم آن ولى است
خواه از نسل عمر خواه از على است
صـاحـب گـلشـن راز، بـراى ترسیم روشن تر و گشودن چشم اندازى فراخ تر به مسئله ولایت ، رابطه اولیاى عام را با ولى خاص (عج ) بیان کرده ، مى گوید:
وجود اولیا، او را چو عضوند
که او کل است و ایشان همچو جزوند
بـنـابـرایـن رابـطـه مـیـان مـهـدى (ع ) بـا هـمـه اولیـاء از نـوع ارگـانیزمى است که میان کل و اجزایش برقرار است :
شرح لاهیجى بر این بیت ، از راءى صائب و بینش صحیح او در این باره خبر مى دهد:
یـعـنـى در دایـره ولایـت مـطـلقـه کـه خاتم الاولیاء مظهر آن است ، نقاط وجودات اولیا همه مـثـال اعـضـاى خـاتـم الاولیـاءانـد؛ چـه حقیقت ولایت هر فردى از افراد اولیا به صفتى از صـفـات کـمـال ظـاهـر گـشـتـه اسـت و بـه جـمـیـع صـفـات کـمـال در نـقـطـه اخـیـر کـه ((مـهـدى )) اسـت ، ظـهـور یـافـتـه و کـمـال بـالقـوه دایـره ولایـت در ایـن نـقـطـه آخـریـن بـه ظـهـور رسـیـده و بـه فـعل آمده است ، و چنانچه همه انبیا ـ علیهم السلام ـ اقتباس نور نبوت تشریعى از مشکات نـبـوت خـاتـم الانـبـیـاء مـى نـمـایـنـد، جـمـیـع اولیـا نـور ولایـت و کـمـال از آفتاب ولایت خاتم الاولیا مى برند. فلهذا ولایت خاتم الاولیاء مسمّا به ((ولایت قمریه )) است . چه ماءخذ نور ولایت جمیع اولیا ولایت مطلقه خاتم الاولیاست ، همچنان که نور قمر، مستفاد از شمس است .
لاهـیـجى پیش از آنکه ((نسبت تام )) میان خاتم الانبیاء و خاتم الاولیاء را توضیح دهد، مى نویسد: ((خاتم اولیا، باطن خاتم انبیا همان ، ص 268. است .)) آنگاه سخن شیخ را مى آورد که
گفته است :
چو او [مهدى ] از خواجه یابد نسبت تام
از او با ظاهر آید رحمت عام
لاهـیـجـى در شرح این بیت ، نخست ((نسبت تام )) را توضیح مى دهد. آنگاه معلوم مى کند که چـنـیـن نـسبتى در همه عالم فقط میان دوکس برقرار است و آن پیامبر اسلام (ص ) و حضرت مـهـدى (ع ) اسـت . مـراد از نـسـبـت تـام ، یـعـنـى همه نسبت هاى ممکن ؛ از نسبت صلبى (پدر ـ فـرزنـدى ) گرفته تا نسبت هاى معنوى . اقرار به وجود چنین نسبتى میان پیامبر (ص ) و حـضـرت مهدى (ع )، یعنى همسویى با عقاید مشهور شیعه ، و این درحالى است که شاعر و شـارح ، بـه ظاهر مذهبى دیگر دارند: ((بدان که نسبت ، به سه نوع متحقق مى شود: یکى صـُلبـى است که متعارف و مشهور است ؛ دوم نسبت قلبى که به حُسن ارشاد و متابعت ، دلِ تـابـع ، در صـفـا مـثـل دلِ مـتـبـوع گـردد؛ سوم نسبت حقیِ حقیقتى که تابع به برکت حُسن متابعت ، به نهایت مرتبه کمال که فرق الجمع است ، برسد و تابع و متبوع یکى گردد. چـون خاتم اولیا [ مهدى ] البته از آل محمد(ص ) است ، نسبت صلبى ، ثابت است ؛ و چون دل مـبـارکـش بـه سـبـب حُسن متابعت از خاتم انبیا، مرآت تجلّیات نامتناهى الهى شده است ، نسبت قلبى واقع است ؛
چـون وارث مـقـام ((لى مع الله )) گشته است ، نسبت حقى حقیقى که فوق جمیع نسبت هاست ، تـحـقـق یافته است . پس هر آینه میان خاتم الولایه و خاتم النبوه ـ علیهما السلام ـ نسبت تام
کـه نـسـبـت ثـلاثـه است ، واقع باشد و به حقیقت ، خاتم الاولیا همان حقیقت و باطن نبوت خاتم الانبیا است )).
لاهـیـجـى بـه پـیـروى از صاحب گلشن دائما یادآور مى شود که این ظهورات ، نه از باب تناسخ که از مقوله بروز است ؛ یعنى آن چنان نیست که روح خاتم الانبیاء در خاتم اوصیا تجلّى دوباره نموده باشد؛ بلکه این دو روح در دو قالب ، مظهر و مجلاى یک رحمت عام اند: ((از او بـا ظـاهـر آید رحمت عام .)) ابن عربى نیز همین مبنا را برگزیده و در فتوحات به تفصیل از ((السیّد المهدى من آل احمد)) سخن گفته است :
خـداونـد را خلیفه اى است موجود که ظاهر مى گردد و ظهورش در زمانى اتفاق مى افتد که دنـیـا پـر از جـور و سـتـم بـاشـد و او دنـیـا را پـر از عـدل و قـسـط مى فرماید و اگر از عمر دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن روز را طولانى مـى گـردانـد تـا آن خـلیـفـه ولایـت کـنـد. او از عـتـرت رسـول الله و جـدش حسن بن على بن ابى طالب است .
شـیـخ مـحمود شبسترى ، سپس پیش پرده و نمایى از جهان پس از ظهور را ترسیم مى کند. ایـن گـزارش کـوتاه و ارزشمند، به دو جهت اهمیت دارد: نخست اینکه نشان مى دهد جهان روى بـه کـدامین سوى دارد، و دیگر آنکه جهان و جامعه مطلوب را نیز معرفى مى کند. اگر چنین جهان و جامعه اى مطلوب است ، پس باید حرکتى فراگیر، کلى و برنامه اى کلان ، براى رسـیـدن به چنان وضعیتى تنظیم و عملیاتى شود. نکته دیگر در گزارش شیخ از جامعه آخـرالزمـان ، اسـتـنـاد آن بـه روایـاتـى اسـت کـه نـزد شـیـعـه و سـنـّى ، مقبول و زبانزد است :
شود او مقتداى هر دو عالم
خلیفه گردد از اولاد آدم
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
از او عالم شود پر امن و ایمان
جماد و جانور یابد از او جان
نماند در جهان یک نفس کافر
شود عدل حقیقى جمله ظاهر
تـوضـیـح لاهـیـجـى بـر بـیت اخیر بدین شرح است : ((چون ذات آن حضرت مستلزم انکشاف اسـرار تـوحـیـد و کـمـال اسـت و کـفـر و سـتـم کـه از لوازم جهل است ، در آن زمان بالکل مرتفع است ، هر آینه یک نفس کافر در جهان یافت نشود و همه عـارف و مـوحـد بـاشـنـد، و عـدل حـقـیـقـى کـه ظـلّ وحـدت حـقـیـقـیـه اسـت و مـشـتـمـل بـر عـلم شـریـعـت و طـریـقـت و حـقـیـقـت [اسـت ] بـه تـمـام و کـمـال ظـاهـر شـود و هـرکـس بـه کـمـالى که لایق استعداد اوست ، برسد؛ که مقتضاى اسم العـدل آن است که حق هر ذى حق به حسب استحقاق او بدهد.)) در واقـع در هـمـیـن گـونه عبارات و نظرورزى ها باید جهان شناسى شیعى را از چشم انـداز عـرفـان نـظـرى دیـد و در گـوش جهانیان زمزمه کرد. جهانى که عارفان شیعى یا نـزدیـک بـه تـشـیـع ، تـرسـیـم مـى کـنـنـد، بـدون مـهـدى (عـج ) و ظـهور قاهرانه او، به کـمـال نـمـى رسـد و از روز نـخـست ناقص الخلقه متولد شده است . این نگره ، اگرچه مى تـوانـد شـاخ و بـرگ جامعه شناختى و حتى تاریخى داشته باشد، بیشتر مبناگرا است . سـاخـتـار تـاریـخـى جـهـان بـرمـبناى این نظریه ، هوشمندانه و هدف مند است . بدون چنین مـبـنایى ، نظریه هاى دیگر، اعم از جامعه شناختى و معرفتى ، ریشه هاى تنومندى نخواهد داشت .
عطر موعود در شعر عطار
شـیـخ فـریدالدین ابوحامد محمد بن ابراهیم عطار نیشابورى ، از بزرگ ترین آفرینندگان آثـار عـرفـانـى اسـت و جـایـگـاه بـلنـدى در مـیان شاعران و عارفان ایرانى دارد. بنابر صـحـیـح تـریـن روایـات ، بـه سال 540 قمرى در قریه کَدْکَن از توابع نیشابور به جهان دیده گشود. پـدرش ، شـیـخ ابـراهـیـم ، مـعـروف بـه پـیـر زَرْوَنـد، اهـل دل و مـعرفت بود و اکنون مزارش در شهر کدکن زیارتگاه مردم آن دیار تاریخى است . دربـاره زنـدگـى و سال وفات و نحوه ارتحال او سخن بسیار گفته اند که البته همگى آلوده بـه ظـن و گـمـان اسـت . عـطـار نـیـشـابـورى از بـاورمندترین و شریعت گراترین عارفانى است که مى شناسیم .
آثـار و انـدیـشـه هـاى عـرفـانـى عطار، هماره موضوع تحقیقات و مقالات علمى بوده است و جوامع علمى ـ فرهنگى در ایران و حتى بیرون از مرزهاى کشورى و زبانى ، به او و پیام هـاى مـعـرفـت گـسـتـرش در نـظـم و نثر، توجه دارند. توجه گویندگان بزرگ و عارف مـشـرب بـه عـطـار بـه دلیـل مـعرفت عمیق و گسترده او بوده است . براى روشن تر شدن مـوضـع ولایـى عطار، باید از اندیشه هاى دینى و عرفانى او در عرصه اولیا آغاز کنیم کـه مـجـال فـراخ تـرى را مى طلبد. بنابراین پس از اشارتى مختصر به چشم اندازهاى ولایت در آثار عطار، عطر موعود را در وعده گاه هاى او پى مى گیریم .
عطار و ولایت
اهـل عـرفـان و شـاعـران مـعرفت گوى فارسى در ادوار گذشته ، سکه ولایت را بیشتر از روى تولاى آن دیده و بازگویى کرده اند و آن روى دیگر این سکه زرین که تبرّا است ، بـه اندازه تولّا در دیدرس آنان نبوده است . هم بدین رو است که گاهى عشق به على (ع ) و فرزندان معصومش را با بقا بر مذاهب اهل سنت ، در تنافى و تعارض نمى دیدند. آرى ؛ عـطـار کـمـى بـیـش از هم قطاران خود، تبرّا را نیز در نظر داشته و در منطق الطیر و مصیبت نامه که هر دو از آثار مسلّم او است ، چنین وجهى از جهان فکرى خود را به نمایش گذاشته اسـت . در مـصـیبت نامه ، پس از نوحه گرى بر شهیدان کربلا و عرض ارادت فراوان به ساحت حسینى ، قاتلان آن امام همام (ع ) را این گونه لعن و نفرین مى کند:
با جگرگوشه ى پیمبر این کنند
وانگهی دعوی داد و کین کنند!
کفرم آید هر که این را دین شمرد
قطع باد از بُن ، زبانى کین شمرد
هر که در رویى چنین آورد، تیغ
لعنتم از حق بدو آید دریغ
نیز در کتاب تذکره الاولیاء، این حکایت را درباره یکى از مشاهیر مى آورد:
یـک بـار در مـیـان درس ، ده بـار بـرخـاسـت و نـشـسـت . گـفـتـنـد: ایـن چـه حـال است ؟ گفت : علوى زاده اى بر در بازى مى کند. هربار که در برابر من آید، حرمت او را بـرمـى خـیـزم کـه روا نـبـود رسـول فـراز آیـد و برنخیزى .
نـکـتـه دیـگـر آن اسـت که نباید از آثار عرفانى ، به ویژه در منظومه ها و دیوان اشعار، انـتـظـار داشـت کـه بـه شـیوه متکلمان یا فقیهان وارد موضوعى شوند و به همان سیرت و سـان مـسـئله را بـررسـنـد. در مـتـون عـرفـانـى اگـر بـر سـبـیـل و سـبـک ذوقـى باشند، بنا بر آن است که از مجادلات عقیدتى و تاریخى و برخى ریزه کارى هاى تخصصى پرهیز شود.
آنـچـه بـى ریـب و شـک اسـت ، ارادت بـى شـائبـه و سـرشـار آنـان بـه آسـتـان اهـل بـیـت نـبـى (ص ) و عـشـق بـه اولاد مـعـصـوم عـلى (ع ) اسـت کـه بـر آن اتـفـاق نـظر و عـمـل دارنـد. عـطـار، در پـاره اى از آثـارش گزارشى از این عشق ورزى هاى خالصانه را آورده اسـت . در مـطـاوى گـفـتـارهـاى مـعنوى خویش نیز هرازگاه اشاراتى ملیح به ماجراى آخـرالزمـان و داسـتان آن روزگار دارد که اندکى از آنها در نوشتار حاضر گزارش خواهد شد.
نـکـتـه سـوم آن اسـت کـه کـمتر شاعر، نویسنده و عارفى را مى توان یافت که به اندازه عـطـار نـیـشـابـورى بـه شرح احوال و آثار اولیاء نظر و اهتمام داشته باشد. در دیباچه تـذکـره الاولیاء نیز تصریح مى کند که پس از قرآن و اخبار نبوى ، هیچ سخنى بالاتر از سـخـن ایـشـان نـیـسـت ؛ زیـرا ((سـخـن ایـشـان ، نـتـیـجـه کـار و حال است نه ثمره حفظ و قال ، و از عیان است نه از بیان ، و از اسرار است نه از تکرار، و از عـلم لدُنـّى اسـت نـه از عـلم کسبى ، و از جوشیدن است نه از کوشیدن ؛ که ایشان ورثه انـبیایند.)) کتاب شریف تذکرة الاولیاء با ذکر احوال و سخنان امام صادق (ع ) آغاز مى شود و با یـادکـردى از پـدر بـزرگـوار ایـشان ، امام باقر(ع ) به بار مى نشیند.
عطار و امامان شیعه (ع )
در مـنـظـومـه هـاى عـطـار نـمـونـه هاى بسیارى را مى توان یافت و نشان داد که مصداق امام شـنـاسـى و ولایـت مـدارى است . این نمونه ها به حتم بیش از مشابه آنها در مثنوى مولانا و آثار سنایى و مانند آن دو است . مثلاً در مصیبت نامه ، پیشواى دوم شیعیان ، حضرت امام حسن مجتبى (ع ) را شمع جمع انبیاء و اولیاء مى خواند و شرحى جانسوز از نحوه شهادت آن امام را مـى آورد. در رباعبات مختارنامه نیز ذکر مصیبت خود را ادامـه مـى دهـد و از مصایب اهل بیت سخن مى گوید. ماجراى کربلا و حماسه عاشورا نیز هماره در نظر عطار بوده است که بـراى پرهیز از اطاله کلام از ذکر آنها چشم مى پوشیم .
در الهـى نـامـه ، حـکـایـت جـهـاز حـضـرت زهـرا را بـا سـوز و گـدازى شـیـعـیـانـه نقل مى کند و در مصیبت نامه نیز دوباره به محضر آن بانوى گرامى مى رود تا ارادت خود را آشکارتر نماید. تـذکـره الاولیـاء را بـا ذکـر صـادق آل مـحـمد(ص ) مى آغازد و همان جا دلیل چنین طلیعه اى را تبرک جستن به نام آن بزرگ مى شمارد. سپس بیان مى دارد که ذکر صادق (ع ) ذکر همه امامان است ؛ زیرا ((ایشان همه یکى انـد. چـون ذکر او کرده آمد، ذکر همه بود. نبینى که قومى که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارنـد. یـعـنـى یـکـى دوازده اسـت ، و دوازده یکى .)) این سـخـن ، یـادآور یـکـى از مـهـم ترین عقاید شیعى است که همه امامان معصوم را نور واحد مى دانـند: کلّهُم نورٌ واحِدٌ. عطار، اهل بیت عصمت و طهارت را سزاوارترین و آشناترین مردم به سـنـت نـبـوى مـى خـوانـد و آنـگـاه اظـهـار تـعـجـب مـى کـنـد از عـالمـانـى کـه خـود را اهـل سـنـت مـى شـمـارنـد، امـا خـانـدان رسـول (ص ) را ارادت نـمـى ورزنـد؛ ((کـه اهـل سـنـت و جـمـاعـت ، اهـل بـیـت انـد بـه حـقـیـقـت . و مـن آن نـمـى دانـم کـه کـسـى در خـیـال بـاطـل مانده است . آن مى دانم که هر که به محمد(ص ) ایمان دارد و به فرزندان و یـارانـش ایـمـان نـدارد، او بـه مـحمد(ص ) ایمان ندارد. شاید به دلیـل هـمـیـن گـونـه عـبـارات و گـفـتـارهـاى شـیـعـه پسند است که مرحوم قاضى نورالله شـوشـترى در مجالس المؤ منین ، عطار را شیعه اى خالص و باورمند مى خواند. شگفتى ماجرا آنگاه بیشتر مـى شود که بدانیم او هرگز زبان به مدح کسى در دیوان و دیگر آثارش نگشوده است ؛ جز پیامبر و فرزندانش و برخى از صحابه .
به عمر خویش مدح کَس نگفتم
دُرى از بهر دنیا، من ، نسُفتم
عطار و حضرت موعود(عج )
پیدا بسى بجستمت ، اما نیافتم
اکنون مرا بگو، که نهان از که جویمت ؟
در جست وجوى تو دلم از پرده اوفتاد
اى در درون پرده جان ، از که جویمت ؟
بـاورهـاى عـطـار درباره حضرت موعود همچون دیگران عارفان اسلامى ، محققانه و از سر شـور و ارادت اسـت . پـاره اى از آنـهـا را در زیـر گـزارش مى کنیم ؛ هرچند بررسى عمیق تر، نیاز به مجال فراخ ترى دارد.
یکى از مهم ترین و اصیل ترین باورهاى شیعه درباره مهدى (ع )، عصمت آن امام غایب است . عـطـار نـیـز ضـمـن مـعـصـوم خـواندن همه امامان شیعه ، حضرت ولى عصر(عج ) را نیز که دوازدهـمـیـن پـیـشـواى مـسـلمانان است ، در شمار معصومان آورده ، بر عصمت ایشان صحه مى گـذارد. در یـکـى از ربـاعـیـات مـخـتـارنامه ، ضمن مدح امام حسن مجتبى (ع ) او را پیشرو ده مـعصوم مى خواند. بدین ترتیب همه جانشیانان آن حضرت را ممتاز به مقام عصمت و طهارت دانسته است :
اى گوهر کان فضل و دریاى علوم
وز راى تو دُرِّ دُرج گردون ، منظوم
بر هفت فلک ندید و در هشت بهشت
نُه چرخ چو تو پیشرو ده معصوم
در داسـتـان ((سـى مرغ و سیمرغ )) نیز به خوبى ثابت مى کند که برخوردارى جهان از ظـهـور حـق و اولیـاى او بـا مـشـکـل قـابـلى مـواجـه اسـت نـه مشکل فاعلى . بنابراین وقتى مرغان تصمیم مى گیرند که پیشوا و مقتداى خود را بیابند و هـمـه سـخـتـى هـاى راه را بـه جان مى خرند، از سى مرغ پراکنده ، به بارگاه سیمرغ حـقـیـقـى تـبدیل ماهیت مى دهند. گویا سیمرغ همواره حضور داشته و این اراده و همت سى مرغ است که غایب بود و مى بایست حضور پیدا کند:
مجمعى کردند مرغان جهان
هر چه بودند آشکار و از نهان
جمله گفتند این زمان و روزگار
نیست خالى هیچ شهر از شهریار
از چه رو اقلیم ما را شاه نیست ؟
بیش ازین بى شاه بودن راه نیست ؟
او کـه بـه شـدت مـخالف فیلسوف مآبى و فلسفه ورزى به معناى رایج در آن روزگار بـود، بـراى نـشـان دادن قـبـح و فـضـاحـت جـدل ، آن را بـه دجال تشبیه مى کند که کارى جز مقابله و مخالفت با ظهور و سلطه مهدوى ندارد:
چه مى خواهى از این دجال رایان
چه مى جویى ازاین مهدى نمایان
دجـّال راى ، یـعنى بداندیش . بدین ترتیب آشکار مى گردد که در زمانه عطار نیز گروه هـایـى بـوده انـد کـه خـود را مـهـدى مـى نـمـودنـد (مـهـدى نـمـا) امـا راءى و راى آنـان دجال صفتانه بوده است .
نـویـسـنـده مـحـقـق و صـاحـب نظر خورشید مغرب ، در گزارشى کوتاه از موعودگرایى در مـکـاشفات عرفانى ، نام چندین تن از بزرگان معرفت و عرفان را مى آورد که به نوعى سـر ارادت بـر آسـتـان جـانـان نـهـاده انـد. در مـیـان ایـن نـام هـاى آشـنا، فریدالدین عطار نیشابورى نیز همراه یک قطعه منظوم در مدح و ثناى مهدى (ع ) حضور چشم گیرى دارد. وى مى نویسد:
عـارفـان اسـلامـى ، از مـذاهب مختلف و اصحاب مکاشفات نیز اعتقاد به مهدى موعود را مطرح کـرده انـد، و بـر عـظـمت مقام آن امام تاءکید نموده اند. برخى از آنان به وجود امام غایب از طریق مکاشفه پى برده اند، و برخى سخن از مشاهده و رؤ یت نیز گفته اند. به طور کلى در میان عارفان شیعه و سنى ، و اعم از آنان که ادعاى مشاهده و رؤ یت کرده اند، یا آنان که چـنـیـن ادعـایـى نـکـرده اند، به چهره هاى مشهورى برمى خوریم که هر کدام به گونه اى وجود مهدى و غیبت و ظهور او را مورد تاءکید قرار داده اند، و این موضوعات را از حقایق مسلّم دیـن و وقـایـع حـتمى جهان دانسته اند.
وى سـپـس نـام دوازده تـن از بزرگان عرفان اسلامى را ذکر مى کند که هفتمین آنان ، شیخ فـریـدالدیـن عـطـار نـیـشـابـورى اسـت . نـمـونـه و قـطـعـه شـعـرى کـه از عـطـار نـقـل مـى کـنـد از کـتـاب مـظـهـرالصـفـات اسـت کـه البـتـه هـنـوز تـحـقـیـق نـهـایـى و کامل درباره آن نشده است . مصحح کتاب الهى نامه ، درباره این کتاب و میزان اعتبار آن معتقد اسـت کـه تـا نـسـخـه هـاى کامل تر و کهن ترى از آن پیدا نشده است ، نمى توانیم درباره انـتـسـاب یـا عـدم انـتـساب آن به عطار نظر نهایى و قطعى بدهیم . به هر روى نویسنده خورشید مغرب ایـن قـطـعـه زیـبـا و شورانگیز را از دو کتاب مهم به نام هاى ینابیع المودّه (باب 78) و الامام الثانى عشر نقل و گزارش مى کند. بدین شرح :
مصطفى ، ختم رسُل شد در جهان
مرتضى ، ختم ولایت در عیان
جمله فرزندان حیدر اولیا
جمله یک نورند؛ حق ، کرد این ندا
صد هزاران اولیا، روى زمین
از خدا خواهند مهدى را یقین
یا الهى ، مهدیم از غیب آر
تا جهانِ عدل گردد آشکار
مهدىِ هادى است تاج اتقیا
بهترینِ خلقِ برج اولیا
اى ولاى تو معین آمده
بر دل و جان ها همه روشن شده
اى تو ختم اولیاى این زمان
وز همه معنى نهانى ، جان جان
اى تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده ((عطار)) ت ثناخوان آمده
موضوعاتى که در این مثنوى کوتاه ذکر شده است ، همگى مطابق عقاید شیعى درباره مهدى (ع ) است ؛ همچون : غیبت ، انتظار همه اولیا و دعا براى ظهور مهدى ، هم زمانى ظهور
و برپایى عدالت ، خاتم الاولیاء بودن امام و... .
زهـیـر الاسـدى نـیـز در المـهدى المنتظر فى ضوء القرآن والعلوم الحدیثه والریاضیات سـخـنـى را از خـالق فـرائد السـمـطین (محمد بن ابراهیم الجوینى الحموینى الشافعى ) نقل مى کند که بر اجماع عارفان از جمله عطار نیشابورى بر وجود و ظهور مهدى دلالت مى کند:
و یـقـول الشـیـخ المـحـدث الفـقـیـه مـحـمدبن ابراهیم الجوینى الحموینى الشافعى فى فـرائدالسـمـطـیـن ، قـال : ((و امـا شـیخ المشایخ العظام اعنى حضرات : شیخ الاسلام احمد الجـامـى النـامـقـى ، و الشـیـخ عـطـار النـیـشابورى ، والشیخ شمس الدین التبریزى ، و جلال الدین مولانا الرومى ، و السید نعمت الله الولى ، و السید النسیمى ، و غیرهم ذکروا فـى اشـعـارهم فى مدایح الا ئمه من اءهل البیت الطیبین ـ رضى الله عنهم ـ مدح المهدى فى آخرهم متصلا بهم فهذه اءدله (واضحه ) على اءن المهدى ولد اءولا ... و من تتبع آثار هؤ لاء الکـاملین العارفین یجد الا مر واضحا عیانا.ً
مـاجـراى عـطـار و مـهـدویـت از یـک مـنـظـر دیـگر نیز اهمیت ویژه مى یابد و آن اهتمام شگفت و سـرشـار او بـه اولیـا است . کمتر نویسنده و شاعرى را مى توان یافت که به اندازه او بـه مـعـرفـى اولیـاى الهـى کـوشـیـده بـاشـد و در جـمـع اقـوال و گـزارش احـوال آنـان اثـر آفـریـده بـاشـد. امـا پیش از همه باید تکلیف انتساب آثـارى هـمچون مظهرالعجایب و مظهرالصفات به او روشن گردد که همت مصححان و محققان مـتن پژوه را مى طلبد. در پایان یادآورى مى شود که هرگز نباید در تحقیقات موضوعى و مـسـئله مـحـور در آثـار عـارفـانـى هـمـچـون عـطـار بـه شـیـوه هـایـى عـمـل کـرد کـه در تـحـقـیـق بـر روى آثـار مـتـکـلمـان یـا فـقـیـهـان و فـیـلسـوفـان عمل مى شود.