چکیده

کـلام سـیـاسـى یـکـى از حـوزه هاى مهم اندیشه سیاسى اسلامى است . اندیشمندان سیاسى مـسـلمـان غالبا در عرصه مباحث کلام سیاسى نیز دیدگاههاى خاص خود را دارند. این مقاله در صدد است به بررسى مهم ترین دیدگاههاى مقام معظم رهبرى در عرصه کلام سیاسى بـپـردازد. بـدیـن مـنـظور با معرفى اجمالى کلام سیاسى و تمایز آن از سایر حوزه هاى مـعـرفت سیاسى اسلامى ، در شش محور به بررسى دیدگاههاى معظم له در این زمینه مى پـردازد. ایـن مـحـورهـا عـبـارتند از: مبانى کلام سیاسى معظم له ، نبوت و رسالت ، امامت ، مهدویت ، عدالت ، و ولایت فقیه .

متن

اندیشه سیاسى اسلام در چند سده اخیر شاهد تحولات عمده و نوآورى هاى مهمى بوده است . مـهـم تـریـن و بـرجـسـتـه ترین تحول در اندیشه سیاسى اسلام را مى توان در تحولات انقلاب اسلامى و آراء و اندیشه هاى رهبران انقلاب اسلامى در ایران یافت . آراء و اندیشه هـاى امـام خـمـیـنـى (ره )، خـود بـه عـنـوان بـنـیـانـگـذار نـخـسـتـیـن نـظـام سـیـاسـى اصـیـل شـیـعى در ایران حایز اهمیت است . اندیشه سیاسى آیت اللّه خامنه اى نیز به عنوان شـاگـرد و یـار وفادار امام خمینى نقش و جایگاه مهمى دارد. بینش حکیمانه و تجربه عملى رهـبـرى نـظـام اسـلامـى در کـوران حـوادث مـخـتـلف در نـزدیک به دو دهه ، اهمیت توجه به انـدیـشه ها و آراء سیاسى ایشان را برجسته ساخته است . آراء و اندیشه هاى سیاسى مقام مـعظم رهبرى را مى توان در حوزه هاى مختلف اندیشه سیاسى بررسى کرد. یکى از حوزه هـاى انـدیـشـه سـیـاسى اسلام ، کلام سیاسى است . این نوشتار در صدد است در بررسى اجمالى به مطالعه مهم ترین آراء و اندیشه هاى کلامى مقام معظم رهبرى بپردازد.
1. چیستى کلام سیاسى در اندیشه سیاسى مقام معظم رهبرى

کلام سیاسى یکى از حوزه هاى مهم اندیشه سیاسى بویژه در اندیشه سیاسى شیعى است . کـلام سـیـاسـى هـر چـنـد در تـراث سـیـاسـى اسـلامـى ، بـه صـورت مـسـتـقـل هـمـانـنـد هـمـتـایـان خـود فـقه سیاسى و فلسفه سیاسى ، آثار مستقلى را به خود اخـتـصـاص نـداده ، امـا مـبـاحـث کلام سیاسى در متون کلامى همواره مطرح بوده است . در مذهب تـشـیـع بـه دلیـل مـحـوریـت امـامـت و نـقـش آن بـه عـنـوان یـکـى از اصـول بنیادین مذهب تشیع ، با طرح مباحث امامت و رهبرى در جامعه عملا مباحث سیاسى مطرح و گـاه در تـک نـگـارى هـایـى به صورت اختصاصى مورد بررسى قرار گرفته است . اهـل تـسـنن نیز عملا وارد مباحث کلام سیاسى گشته اند. آنان هر چند امامت را بحثى فرعى و مـربـوط بـه فقه مى دانستند، اما به تبع پاسخ به دیدگاههاى کلامى شیعیان در امامت و نیز دیگر مباحث مطرح شده ، کلام سیاسى خاص خود را ایجاد نمودند.

بـه هـر حـال کـلام سـیـاسى یکى از واقعیت هاى اندیشه سیاسى اسلام است . کلام سیاسى شـاخـه اى از عـلم کـلام محسوب مى شود و از این رو تابع ویژگى ها و خصایص علم کلام خـواهـد بـود. از ایـن رو در بررسى و تعریف کلام سیاسى نیز باید به تعریف علم کلام تـوجـه نـمـود. با توجه به ویژگى هاى علم کلام مى توان کلام سیاسى را نیز به این صـورت تـعـریف نمود: ((کلام سیاسى شاخه اى از علم کلام است که به توضیح و تبیین آمـوزه هـاى ایـمـانـى و دیـدگـاه هـاى کـلان دیـن در بـاب مـسـائل و امـور سـیـاسـى پـرداخـته ، از آن ها در قبال دیدگاه ها و آموزه هاى رقیب دفاع مى نماید.))260 در این تعریف سعى شده است سه ویژگى علم کلام ملحوظ شود: ارتباط با عـقـاید ایمانى ؛ ویژگى تبیینى و توضیحى کلام ؛ و ویژگى دفاعى آن . موضوع کلام سیاسى را نیز مى توان ((عقاید سیاسى دینى )) دانست . چنین موضوعى متناظر با موضوع بـرگـزیـده عـلم کـلام اسـت کـه در آن ((عـقاید دینى )) محوریت دارند. وجه جامع بودن این مـوضـوع بـه شـمـول آن بـر آمـوزه هـاى سـیـاسـى دیـنـى بـر مـى گـردد کـه مرتبط با اصـول اعـتـقـادى مى باشند. و وجه مانعیت آن در خارج شدن مباحث فقه سیاسى است که به فروع دین برگشته و بیش تر به تکالیف جزئیه در عرصه سیاسى مربوط مى شود.

مراد از عقاید دینى در تعریف کلام سیاسى ، نگرش کلان دین به امور مختلف مى باشد. از ایـن حـیـث عـقاید دینى صرفا اصول اعتقادى دینى را در بر نمى گیرد، بلکه هر دیدگاه کـلانـى را کـه بـه نگرش دین به امور گوناگون دنیوى و اخروى و امور انسانى تعلق دارنـد، شـامـل مـى شود. این امر به دو لحاظ قابل طرح است . لحاظ نخست طرح مباحث عام در کـلام سـنـتـى مـا و هـمـچـنـیـن بـسـیـارى از مـبـاحـث کـلام جـدیـد بـه کـلیـات نـگرش دین به مـسـائل مـختلف . چنان که برخى از اساتید نیز خاطر نشان ساخته اند، مباحث کلامى بر دو دسـتـه کـلى هـسـتـنـد: بـرخـى مـسـتـقـیـمـا بـه اصـول اعـتـقـادى ، اعـم از اصـول دین یا اصول مذهب ، برمى گردد، و برخى دیگر صرفا به کلیات مباحث اعتقادى .261 بـدیـهـى اسـت اختلاف در مباحث اصول اعتقادى ممکن است موجب خروج از یک مذهب اعتقادى گـردد، امـا اخـتـلاف در گـروه دوم چـنین نیست . طرح بسیارى از مباحث در کلام سنتى یا کلام جـدیـد حـاکـى از چـنین نگرشى به علم کلام مى باشد. به عنوان نمونه مى توان از مباحث حسن و قبح در کلام سنتى و بحث انتظار بشر از دین در کلام جدید یاد کرد که مباحثى کلان بوده ، لزوما مباحث اعتقادى اصولى نیستند و صرفا به کلیت اعتقاد دینى و مباحث آن برمى گـردنـد. مـبـاحـث کـلامـى از جـهـت دیـگـرى نـیـز لزومـاً اصـول اعـتـقـادى دیـنـى به معناى خاص آن نیست . این جهت به وجه دفاعى علم کلام بر مى گـردد. بـه عـنـوان نـمـونـه مـبـاحث دفاعى علم کلام که در صدد دفاع از کلیت دیدگاههاى اعـتـقـادى دیـنـى در مـبـاحـث فـقـهـى بـر مـى آیـد لزومـا بـه اصـول اعـتقادى برنمى گردد وظیفه متکلم در اینجا دفاع از کلیت دیدگاههاى اعتقادى دینى در مـبـاحـث فـقـهـى برمى آید لزوماً به اصول اعتقادى برنمى گردد. وظیفه متکلم در اینجا دفاع از کلیت دیدگاههاى اعتقادى دینى است . در حالى که نقش فقیه اثبات تکالیف و احکام اسلامى مى باشد.

بر اساس چنین تعریفى از کلام سیاسى ، مباحث کلام سیاسى در اندیشه سیاسى آیت اللّه خامنه اى آن دسته از مباحث سیاسى مى باشند که از منظرى کلان در صدد توضیح و تبیین آمـوزه ها و عقاید سیاسى اسلامى بوده و به دفاع از آنها در برابر دیدگاههاى رقیب مى پـردازد. ایـشـان در مباحث خود نیز بر اهمیت علم کلام تاءکید نموده و حوزه هاى علمیه را به اهتمام به آن همراه با علوم فقه و تفسیر توصیه نموده اند. (25 / 1 / 1380). ایشان با اشـاره بـه تـهـاجـمـات فکرى و فرهنگى غرب و توجه جهانى به مبانى اسلامى ، تبیین کلامى ـ فلسفى مباحث اسلامى را براى جهان امروز ضرورى دانسته اند.

وقـتـى مـشـاهـده مـى کـنـیـم دانشى که بر اساس آن این حرکت سیاسى به وجود آمده ـ یعنى مـعـارف اسـلامـى ، عـلوم اسـلامـى ، کلام اسلامى ، فقه اسلامى ـ امروز این همه مورد توجه مـحـافـل عـلمـى و سیاسى دنیاست ، ما بایستى بیشتر به فکر باشیم ، بیشتر دقت کنیم و اهـمـیـت کـار خـودمـان را بـه عـنـوان صاحب نظران دینى و علماى دین ، ارزیابى تازه ترى بکنیم . (28 / 6 / 1378)

از ایـن حـیـث بـا تـوجـه بـه فـراگـیـرى انـدیشه و تفکر اسلامى پرداختن به مباحث کلام سیاسى نیز به عنوان بخشى از مباحث کلامى ضرورى خواهد بود.
2. مبانى کلام سیاسى

مـراد از مـبـانـى کـلام سـیاسى ، مجموعه مباحثى است که بنیادهاى نظرى آراء کلام سیاسى قـرار مـى گـیـرد. ایـن مـبـاحـث در مـبـاحـث عـمـومـى کـلامـى مـطـرح شـده و بـه عـنـوان اصـول مـوضوعه ، بدون بحث مستقل در مباحث کلام سیاسى به کار گرفته مى شوند. هر چـنـد از ایـن حـیـث مباحث بسیارى از موضوعات اصول موضوعه مباحث کلام سیاسى قرار مى گیرند، اما مراد از مبانى کلام سیاسى در اینجا مشخصا گروهى از مباحث است که چگونگى اتـخـاذ مـوضـع در آنـهـا نـمـود بـارزى در مسائل کلام سیاسى پیدا مى کند. از این حیث چند گروه مباحث مدخلیت دارند. از این حیث برخى از محورهاى مهم مبانى کلام سیاسى را مى توان در مباحث معرفت شناختى ، هستى شناختى ، انسان شناختى و غایت شناختى یافت .

نخستین مبناى مباحث کلامى سیاسى را باید چگونگى نگرش به معرفت شناسى و بازتاب آن در مـبـاحـث کـلام سـیـاسـى جـسـتـجو کرد. نقش مباحث معرفتى در این عرصه آن است که در صـورتـى کـه مـعـرفـت بـشـرى ، کامل و بدون نیاز به مساعدت وحى تلقى شود، در این صـورت بـشـر خـود قـادر خواهد بود تجویزات مناسبى را براى زندگى سیاسى ارائه نـمـایـد. در مـبـاحـث مـقـام مـعـظـم رهـبـرى ضـمـن پـذیـرش حـجـیـت و اعـتـبـار عـقـل در شـنـاخـت بشرى ، آن را بى نیاز از یارى وحى ندانسته است . ایشان با استناد به کلام امام صادق (ع ) مى فرمایند:

امـام صـادق عـلیـه السـلام فرمودند: از دو خصلت بپرهیزید، چون به واسطه این دو امر، افـراد زیـادى هـلاک شـده انـد: یکى اینکه در مسائل دینى با راءى خود فتوى دهى . گاهى انسان در مسائلى با راءى و ادراک عقلى خود نظر مى دهد و مانعى ندارد، لکن در امر شریعت نمى توان با راءى خود فتوى داد بلکه باید مطلب را از صاحب دین شنید و فهمید و سپس گـفـت ، البـتـه مـعـلوم اسـت کـه مـقـصـود ایـن روایـت اصـول دین که بایستى با عقل ، ادراک شود، نیست ، بلکه مراد، احکام و فروع شرعى است ؛ و علت آن این است که دین براى اداره زندگى بشر است و آن کسى که بشر و مصالح او را مى داند خداست . و لذا او باید براى انسانها دین عرضه کند و الاّ خود افراد بشر داراى جـهـالت هـمـه جـانـبـه اى در این امر مى باشند. دیگر آنکه به چیزى که علم به آن ندارى اعتقاد پیدا کنى . با ظن و گمان نمى توان به چیزى متدین شد و آن را از دین دانست .

لازمـه چنین استدلالى پیروى از صاحب شریعت در تنظیم زندگى دنیوى در ابعاد فردى و اجـتـمـاعـى اسـت . در عـرصـه هـستى شناسى نیز غایتمندى هستى و نقش سنتهاى الهى در آن حـایـز اهمیت است . از این جهت است که ایشان در عرصه اجتماعى و سیاسى نیز نمودهاى این سـنـتـهـاى حـاکـم بـر جـهـان هـسـتى را یادآور شده اند. در یک مورد با اشاره به سنت الهى پیروزى مجاهدین راه حق اظهار داشته است :

هـر جـا تدبیر و کار و تلاش باشد، محصولى خواهد داد، این سنت الهى است . حتى کسانى هـم کـه دنبال مادیات صرف بدون معنویت مى روند، اگر مدیریت و تدبیر درستى داشته باشند و تلاش و مجاهدت هم بکنند، البته به آن خواهند رسید، ((کُلاًّ نُمدُّ هؤ لاء و هؤ لاء من عـطـا ربـّک )) اِسـراء / 20 این صریح قرآن است ، بحث در این نیست ، بحث در این است که وقـتـى فـقـط براى مادیات کار و تلاش شد، ثروت و قدرت به دست مى آید، اما سعادت به دست نمى آید. (آیت اللّه خامنه اى ، 7 / 17 / 1381)

طـبق رویکرد حکمى ـ کلامى شیعى ، ایشان نیز از منظر هستى شناختى بر محوریت توحید و ربـوبیت الهى ، حکمت و اتقان جهان هستى و سنتهاى الهى در جامعه و تاریخ تاءکید نموده اند. برخلاف نگرشهاى سنتى که توحید را به صورت منفک از عرصه سیاسى ـ اجتماعى درک مـى کـردنـد، از دیدگاه ایشان توحید کاملا ابعاد سیاسى ـ اجتماعى داشته ، در تار و پود زندگى جمعى انسانها حاکم مى شود:

اسلام ، دین توحید است و توحید یعنى رهایى انسان از عبودیت و اطاعت و تسلیم در برابر هـر چـیـز و هر کس به جز خدا؛ یعنى گسستن بندهاى سلطه نظامهاى بشرى ؛ یعنى شکستن طـلسـم تـرس از قـدرتـهـاى شـیـطانى و مادّى ؛ یعنى تکیه بر اقتدارات بى نهایتى که خـداونـد در نـهـاد انـسـان قـرار داده و از او بکارگیرى آنها را همچون فریضه یى تخلف ناپذیر، طلب کرده است ؛ یعنى اعتماد به وعده الهى در پیروزى مستعضعفین بر ستمگران و مستکبرین به شرط قیام و مبارزه و استقامت ؛ ...

در دوران سـلطـه اسـتـکـبـار، غـفـلت از تـوحـیـد نـاب اسـلامـى و مـفـهـوم زنـدگـى شـمـول آن بود که صحنه را براى بتهاى استعمار باز گذارد و به خداوندان زر و زور، فـرصـت تـاخـت و تـاز داد. دشـمـنـان بـا نقشه هاى از پیشآماده شده ، دین را در کشورهاى اسـلامـى از صـحـنه زندگى راندند و شعار جدایى دین از سیاست را در این کشورها تحقق بخشیدند. نتیجه این شد که پیشرفت علمى غرب بتواند این کشورها را یکباره به صورت تـابعى از کشورهاى صنعتى در آورد و سرنوشت سیاسى و اقتصادى آن را براى مدتهاى طولانى و جبران ناپذیر، به دست غارتگران غربى بدهد. (10 / 3 / 1369)

از این جهت غایت جهان هستى و آفرینش انسان نیز بازگشت به خداوند مى باشد:

نـزدیـک کـردن خـودتان به خدا، که هدف از خلقت ما این است ، هدف از زندگى این دنیا این اسـت ، هـدف از مـبـارزه بـراى تـشـکیل حکومت اسلامى این است که انسان بتواند در ظلّ حکومت اسـلامـى خـودشرا بـه خـدا نـزدیـک کـنـد. هدف از عدالت اجتماعى حتى این است ... اما همین عـدالت ، بـراى چـیست ؟ براى این که در محیط عادلانه انسانها بتوانند راه بندگى خدا را بى مانع ، بى اشکال ، بى دغدغه بپیمایند. این است مساءله . (10 / 12 / 1372)

بـه لحاظ مبناى انسان شناختى نیز ایشان بر طینت پاک و الهى انسانها اشاره نموده است . چنین فطرتى مبتنى بر یکسرى استعدادهاى پاک است که لازم است به دست رهبران الهى و انبیاء بارور شود:

انـسـان مـجـمـوعـه یـک استعدادها است . مجموعه یک خصلتها است . این خصلتها را پیغمبر در انـسـانـهـا رشـد مـى دهـد، رشد درست ، نه رشد غلط؛ چون ممکن است همین خصلتهایى که در انـسـان هـسـت در جـهـت غـلط رشـد پـیدا کند.. پس اول باید شناخت و این شناسایى در اختیار پـیـغـمـبـران اسـت . در اخـتـیـار اولیـاء الهـى اسـت و هـنـر بـزرگ پـیـغـمـبـران و اولیـاء و دنبال رو آن پیغمبران کشف استعدادها و خصلتهاى نیک انسان و رشد دادن این خصلتها است . (1363)

از نـظـر ایـشـان مـاهـیـت زنـدگـى اجـتـمـاعـى تـلاش مـشـتـرک بـراى نـیـل بـه سعادت مى باشد. در این زمینه انبیاء و تعالیم دینى نیز نقشى اساسى ایفا مى کنند:

جـامـعه ، اجتماع بشرى به مفهوم سیاسى اش عبارت است از عده اى از مردم که با قوانین و مـقـررات خـاصـى زنـدگـى مى کنند و از یک قدرت فرماندهى مرکزى اطاعت مى کنند و به سـمت هدفهاى خودشان با هدایت او حرکت مى کنند و با دشمنهاى مجموعه خودشان مبارزه مى کنند، این معناى جامعه است . (10 / 8 / 1365)

بدین سان جامعه توحیدى نیز جامعه اى است که در تحت رهبرى و فرماندهى اولیاى دینى قرار داشته باشد:

... پـس وقتى مى گوییم پیغمبر مى خواست یک جامعه الهى و توحیدى به سبک خودش به وجـود بـیـاورد، اولیـن مـعنایش این است که قدرت را در آن جامعه پیغمبر مى خواست در دست بـگـیـرد و هـمـین نکته بود که دشمنها را متوجه پیغمبر کرد و خصومتها را به سمت پیغمبر سرازیر کرد. (همان )
3. نبوت و رسالت

در کلام سیاسى شیعه ، نبوت از دریچه رویکردى اجتماعى ـ سیاسى نگریسته شده است . مـتـکـلمـان شـیـعـى بـا گـزیـنـش مـشـرب عـقـلى و پـذیـرش حـجـیـت آن بـه عـنـوان رسول باطنى ، با بهره گیرى از استدلالهاى عقلى به بررسى ضرورت نبوت و ابعاد آن پرداختند. آنها بدین منظور به قاعده لطف در بحث نبوت عامه تمسک جستند. سرآغاز بحث نـبـوت عامه در کلام شیعه اثبات وجه نیاز انسانها به تکالیف شرعى است که با اثبات نـیـاز بـه آنـهـا، ضـرورت ارسـال رسـل نیز ثابت مى شود. متکلمان شیعى در اثبات نیاز انـسـان بـه تـکـالیـف شـرعـى بـه بـعـد اجتماعى و سیاسى تکلیف نیز توجه داشتند. در تقریرهاى اولیه نیاز انسان به تکلیف و ارسال رسـل عـمـدتا بر نیاز ببه وضع تکالیفى براى جلوگیرى از غلبه قواى شهوانى بر عـقـل آدمـى تـاءکـیـد مـى شـد. امـا بـا چـرخـش حکمى در کلام توجه به نیاز آدمى در عرصه اجتماعى به قانونگذارى نیز برجسته تر گشت .

خواجه نصیر در تبیین حکمى ، حسن تکلیف استدلالى را مطرح مى کند که چکیده آن چنین است : 1) بـقـاء نـوع انـسـان بـه بقاء اشخاص امرى حسن است ؛ 2) چنین هدفى جز با تعاضد و تـعـاون حاصل نمى شود؛ 3) حیات اجتماعى محل وقوع تنازع است ؛ 4) براى رفع آن چاره اى از وضـع قـانـون و سـنت عادله نیست ؛ 5) اگر همگى مردم در وضع قانون شرکت کنند، تـنـازع عـود خـواهـد کـرد؛ پـس نـاگزیر باید مستند به شخصى باشد که از ایشان به کـمـال قـوایـش متمایز باشد؛ 6) شناخت این شخص با معجزاتى که بر از جانب خدا بودن وى دلالت کـنـد، مـتـحـقـق مـى شـود؛ 7) مـردم بـه دلیـل تـفـاوت مـزاجـشـان در قـبول خیر و شرّ متفاوتند، پس لازم است این شارع مؤ ید به برهان و وعظ و... باشد؛ 8) از آنـجـا کـه پـیامبر در هر زمانى نیست ، پس لازم است تا شریعت تا هنگام از بین رفتن آن بقاء یابد، پس بر ایشان عباداتى که یادآور صاحب شرع باشند واجب است و در آنها سه گـونـه مـنافع است : ریاضت نفس ؛ عادت نفس به تفکر و نظر در امور الهیه ؛ تذکر به خـیـر و شـرّ اخـروى بـراى حـفـظ نـظـام زنـدگـى .262 ایـن استدلال اجتماعى بودن انسان را مفروض گرفته است و بر آن مبتنى مى باشد.

پـیـرو اسـتـدلال کـلامـى بـر ضـرورت نیاز انسانى به هدایت آسمانى ، در مباحث آیت اللّه خامنه اى نیز ابعاد سیاسى ـ اجتماعى نبوت برجسته و غالب مى باشد. از دیدگاه ایشان یـکـى از بـرجـسته ترین عرصه هاى مهم فعالیت انبیاى الهى ، تعلیم علوم و هدایت علمى انسانها بوده است . از نظر ایشان :

انـبـیـاء... اولا آمـدند به مردم اندیشیدن و فکر کردن یاد بدهند. بشریّت ، اگر پیغمبران نـبـودنـد فـکـر کـردن نـمـى دانست و لذا ما معتقدیم که اگر رشته نبوتّها در تاریخ نبود امـروز بـشـریـّت ایـن تـکـنـیـک و صـنـعـت و پـیـشـرفـت مـادّى ، ایـن حـرکـات مـحـیـّر العـقـول عـلمـى را هم نمى داشت )). اما ماهیت نبوت نوعى بر انگیختگى یا بعثت است که این بـرانـگیختگى ابتدا در درون نبى اتفاق مى افتد و نبى آن را سپس ((در محیط پیرامونش و در جهان )) ایجاد مى کند. (27 / 3 / 1360)

براى نیل به چنین انگیزش فراگیرى ، انبیا دست به ایجاد تمدن و جامعه الهى مى زنند. ((در ایـن جـامـعـه هـر کـه بـیـایـد انـسـان مـى شـود. اگـر انـسـان کامل هم نشود مجبور مى شود به رفتار انسانها حرکت کند، هر که بخواهد در جامعه پیغمبر، خـوب بـاشـد مـى تواند خوب باشد در حالى که در جامعه هاى غیر الهى این چنین نیست .)) (کـتـاب ولایـت ، ص 10 ـ 12) از ایـن حـیـث پـیـامـبـر گـرامـى اسـلام اقـدام بـه تشکیل حکومت زده و جامعه اسلامى را در مدینه بنیان گذاشتند. اساس چنین جامعه اى نیز بر تعلیم و تزکیه بنا شده است .

پیغمبر براى این مبعوث شده بود که مردم را تعلیم دهد و تزکیه کند، ((یعلمهم الکتاب و الحـکـمـه و یـزکـیـهـم ...)) (امـا) چـگـونـه مـى شـود بـشـریـت را بـه آن سرمنزل نهایى نزدیک کرد؟ آن وقتى که این تربیت مستمر باشد. باید تعلیم و تربیت مـسـتـمـرى از مـوضـع حـکـومـت و قـدرت سـیـاسـى ـ آن هـم قـدرت سـیـاسـى کـسـى مـثـل پـیـغـمـبـر، یـعـنـى مـعـصـوم ـ ایـن جامعه بشرى را بتدریج پیش ببرد و تربیت کند و نـاهـنـجـاریـهـا را در مـیـان آنـهـا کـاهـش دهـد تا بشریت بتواند به آن نقطه یى که شروع زنـدگـى سعادتمندانه همه انسانهاست ـ که ما آن دوره را، دوره حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه ) مى دانیم ـ برسد. (24 / 12 / 1379)
4. امامت و مهدویت

امامت و ولایت در تفکر شیعى تالى تلو رسالت و نبوت است . در کلام شیعى اقتضاى لطف الهـى و تداوم آن پس از پیامبرى ، تعیین و نصب امام و جانشین مى باشد. چنین انتصابى از جـانـب خـداوند بوده و توسط پیامبر اسلام اعلام مى گردد. در قرآن کریم تاءکید خداوند بر ابلاغ پیام در روز غدیر خم حاکى از چنین نگرشى است . متکلمان شیعى در اثبات عقلى امـامـت غـالبا از دلیل لطف بهره برده اند. خواجه نصیر الدین طوسى در کلام موجز خویش اظـهـار داشـتـه است ((وجود امام یک لطف الهى است ، و تصرف او در امر امامت و رهبرى جامعه اسـلامـى لطفى دیگر است ، و عدم تحقیق امامت از جانب ماست )).263 در این کلام موجز خواجه نـصـیـرالدیـن به سه مساءله اساسى ، یعنى امامت ، علت خانه نشینى ائمه و فلسفه غیبت اشاره کرده است .

در مـبـاحـث مـقـام مـعـظـم رهـبرى نیز برنگرش شیعى تاءکید شده است . ایشان امامت را حکومت خداوند بر روى زمین مى دانند:

امـامـت یـعـنى حکومت ، یعنى رهبرى چون حکومت در اسلام صرف حکومت مادى نیست ، مادّه و معنى به هم پیچیده است ، حاکم فقط اداره امور زندگى مردم را نمى کند بلکه اداره روح مردم و فکر مردم و دل مردم را هم مى کند. پس حکومت آن وقتى که در اسلام مطرح مى شود معنا و نام امامت پیدا مى کند، امامت جوهره اش عبارت است از خلافت الهى بر روى زمین و بر مردم و این بـه مـسـائل زنـدگـى مـردم خـلاصـه نـمـى شـود بـلکـه دل مـردم ، روح مـردم ، جـهـت دهـى مردم ، هدف گیرى تلاشهاى مردم و قالب گیرى مجموعه زندگى مردم در آن مندرج است . (19 / 3 / 1367)

ایشان با استناد به حدیث رضوى (ع )264 در بیانى دیگر امامت را زمام دین و نظام مسلمین ، صلاح دنیا و عزت مسلمانان مى دانند:

... نظام مسلمین است ، یعنى بدون امامت و ولایت و حکومت اسلامى جامعه مسلمین داراى نظام نیست . آنچه که نظم مى بخشد به این جامعه باز، دست مقتدر ولایت الهى است در جامعه و صلاح الدنیا. اصلا صلاح دنیا، آن چیزى که دنیا را آباد مى کند، او حاکمیت اسلامى است که اگر ایـن را مـا از دیـن بـگـیریم مطمئنا از مجموعه احکام دین چیزى که بتواند این آثار را داشته باشد باقى نخواهد ماند. (2 / 11 / 1366)

حـتـى اسـاس دیـن نـیز با وجود امام معصوم بقا مى یابد. حکومت بدین لحاظ در کانون امامت قرار دارد و بدون حکومت و ولایت ائمه ، ((دین یک مجموعه احکام متفرق و متشتتى خواهد شد که یقینا نخواهد توانست رسالت اصلى خودش را که هدایت انسانها و ایجاد بهشت در این دنیا و بـه کـمـال رسـانـدن انـسـانـهاست به انجام برساند.)) چنین نظامى بدین جهت از نظامهاى اسـتـبـدادى و سـلطـنـتـى کـامـلا مـتـمـایـز اسـت و در نـقـطـه مقابل آن قرار دارد. (26 / 1 / 1379)

ماهیت حکومت اسلامى و نظام امامت نظامى مردمى بوده است . ((در صدر اسلام حکومت پیغمبر تا مـدتـى بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعه اسلامى یک حکومت مردمى بود. در دوران امیرالمؤ مـنـین علیه الصلاة والسّلام مردم در صحنه حکومت به معناى واقعى دخالت داشتند، نظر مى دادنـد، راءى مـى دادنـد، تـصـمـیـم مى گرفتند و حق مشورت که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است متعلق به مردم بود که ((وشاورهم فِى الامر)) مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود.)) (14 / 5 / 1362)

البـتـه ، در نـظـام امامت همچون دوران نبوت ، ((حاکم جامعه اسلامى از سوى خدا تعیین شده مـردم نـقـش نـدارنـد. مـردم چـه بـدانـنـد، چه ندانند، چه بخواهند، چه نخواهند پیغمبر امام و پـیـشـواى جـامـعـه اسـت ؛ رهبر و حاکم مردم است .)) از این رو در دوران ائمه معصومین علیهم الصـّلاه والسـلام بـا ایـن کـه آنـهـا در جـامـعـه به عنوان حاکم شناخته و پذیرفته نشده بـودنـد، همه شؤ ون حاکم متعلق به آنها بود ولذا تلاش هم مى کردند تا شرایط تحقیق ولایت ایشان محقق شود. نمود بارز چنین حرکتى را حتى بر خلاف تصور ابتدایى در حرکت تـبـلیـغـى امـام سجاد علیه السلام نیز مشاهده مى کنیم . اما فراهم شدن مقدمات ولایت ایشان بـه سـه چـیـز احـتـیـاج داشـت و بـدون تـمـهـیـد آنـهـا، امـکـان تشکیل حکومت اسلامى وجود نداشت :

اول ایـن بـود کـه مـردم را بـا انـدیشه درست اسلامى آشنا کند... کار دوم این بود که حقیقت مسئله امامت یعنى حکومت اسلامى و حاکمیت حکام حقیقى اسلام را براى مردم روشن کند... و سوم ایـنـکـه تـشـکـیل یک جمعى را بدهد، یک تحزبى را به وجود بیاورد که اعضاى آن تحزب کـادرهـاى سـاخـتـه و پـرداخـتـه خـود دسـتـگـاه امـامـت بـاشـد. با این سه کار، زمینه براى تشکیل حکومت اسلامى و نظام علوى امکان پذیر مى شود. (26 / 5 / 1361)

از نـظـر ایـشـان یـکى از دلایل بارز تلاش ائمه براى دست یابى به قدرت سیاسى آن بوده است که :

اگـر ائمـه داعیه حکومت نداشتند ولو علوم اولین و آخرین را هم به خودشان نسبت مى دادند، اگـر بـحـث قدرت سیاسى نبود داعیه قدرت سیاسى نبود هیچ گونه تعرضى نسبت به آنها انجام نمى گرفت ، لااقل به این شدت انجام نمى گرفت . (2 / 11 / 1366)

مـهـدویـت و انتظار فرج به عنوان تحقق کامل نظام امامت ، یکى از آموزه هاى امید بخش شیعى اسـت . هـر چـنـد آمـوزه ظهور فرج منجى موعود در تمامى ادیان آسمانى مطرح شده است ، اما خـصلت بارز تفکر شیعى اعتقاد به حضور قطعى و تعیین کننده آن حضرت در وراى حجاب غیبت است . این امر موجب امید و آینده روشن براى مسلمانان و شیعیان گشته است .

اگـر مـا مـسئله پایان خوش فرجام عادلانه تاریخ را از زندگى بشر حذف کنیم ، دنیا در یـک ظـلمـات یـاءس ‍ فـرو خـواهـد رفـت ... مـسـئله جـامـعـه آیـنـده بـشـریـت یـا جـامـعـه ایـده آل اسلامى در مسئله انتظار و مهدویت و موضوع اعتقاد به امام زمان یک عنصر اصلى است که امید انسانها را زنده نگه مى دارد. (24 / 1 / 1366)

جـامـعـه آرمـانـى مـهـدوى ، تحقق بخش کامل تمدن اسلامى خواهد بود. هر چند پیامبر گرامى اسـلام و انـبـیـاى پـیـشـیـن و ائمـه مـعـصـومین (ع ) تلاش خود را براى تحقق تمدن اسلامى مبذول داشتند، اما تحقق ظرفیت کامل آرمان الهى در عصر ظهور منجى موعود خواهد بود.

در دوران ظـهـور، تـمـدن حـقیقى اسلامى و دنیاى حقیقى اسلامى به وجود خواهد آمد. بعضى خـیـال مـى کـنـنـد دوران ظـهور حضرت بقیة اللّه آخر دنیاست ! من عرض مى کنم دوران ظهور حـضـرت بـقـیـة اللّه اول دنیاست ! اولِ شروع حرکت انسان در صراط مستقیم الهى است ، با مانع کمتر یا بدون مانع ، با سرعت بیشتر، با فراهم بودن همه امکانات براى این حرکت . (14 / 7 / 1379)

در چـنـیـن جـامـعـه آرمـانـى ، انـسـان بـه غـایـت تـکـامـل خـویـش رسـیـده و از دانـش کامل بهره مند خواهند شد.

خصوصیّت جامعه ایده آلى که امام زمان صلوة اللّه علیه ، آن را مى سازد بالا رفتن سطح اندیشه انسان است . هم اندیشه علمى انسان ، هم اندیشه اسلامى انسان ... (این امر) یکى از هـدفـهاى بزرگ پیامبران بود که امیر المؤ منین صلوة اللّه و سلامه علیه این را در خطبه نـهـج البـلاغـه شـریـف بـیـان کـرده اسـت : ((ویـثـیـروا لهـم دفـائن العقول )). (6 / 4 / 1359)

عـدالت یـکى از ویژگیهاى مهم جامعه مهدوى است . ((محور اصلى اعتقاد به دنیایى که امام زمان در آن دنیا حضور دارد، مسئله عدل و قسط و اقامه حدود الهى و قدرت دادن به محرومان و مـسـتـضـعـفـان و مظلومان عالم است )) (27 / 2 / 1363). البته به رغم تحقق عدالت ، در چنین عصرى این امر به معناى از بین رفتن شیطانها نیست . در عصر ظهور ((یک حکومت الهى به وجود خواهد آمد. حکومت عدالت ، حکومت مواسات و مساوات ، حکومت معنویت ، حکومت فضیلت . البـتـه شـیـطـان از بین نمى رود. شیطانها باز هم هستند. بدها باز هم هستند. اما حاکمیت ، حـاکمیت نیکى است ، حاکمیت خوبى است )) (27 / 10 / 1373) البته باید توجه داشت که عـدالت خـود غـایـت اصلى نیست و در دولت مهدوى غایت اصلى تحقق سعادت و عبودیت انسان است . ((پیداست عدالت خیلى اهمیت دارد. اما همین عدالت ، براى چیست ؟ براى این که در محیط عـادلانـه انـسـانـهـا بـتـوانـنـد راه بـنـدگـى خـدا را بـى مـانـع ، بـى اشکال ، بى دغدغه بپیمایند. این است مساءله )). (10 / 12 / 1372)

دولت مـهـدوى نـیـز هـمـچـون حـکـومـت دیـگـر مـعـصـومـیـن مـبـتـنـى بـر حـضـور فـعـال مردم در صحنه سیاسى ـ اجتماعى است : ((امام زمان از آحاد مؤ من مردم و با تکیه به آنـهـاسـت کـه بـنـاى عدل الهى را در سرتا سر عالم استقرار مى بخشد؛ یک حکومت صد در صـد مـردمـى . امـا ایـن حـکـومـت مردمى با حکومت هاى مدعى مردمى بودن و دموکراسى در دنیا امـروز از زمـیـن تـا آسـمـان تـفاوت دارد.)) علت این امر آن است که در دموکراسیهاى کنونى رقـابـت اصـلى بین قدرت مداران و سرمایه داران است و ((دیکتاتورى گروه ها. رقابت هم اگر هست ، رقابت بین گروههاست . مردم در این میان هیچ کاره اند.)) (3 / 7 / 1381)

هـر چـنـد در عـصر کنونى ما از نیل به حضور حضرت محروم هستیم ، اما برکات آن حضرت شامل عصر ما نیز هست :

امـروز وجود مقدس حضرت حجت (ارواحنا فداه ) در میان انسانهاى روى زمین منبع برکت ، منبع عـلم ، مـنـبـع درخـشـنـدگـى و زیـبـایـى ، مـنـبـع هـمـه خـیـرات اسـت . چـشـم هـاى نـاقـابـل و تـیـره مـا، آن چـهـره مـلکـوتـى را از نـزدیـک نـمـى بـیـنـد، امـا او مـثـل خـورشـیـدى درخـشـان اسـت ، بـا دلهـا مـرتـبـط اسـت ، بـا روحـهـا و بـاطـنـهـا مـتـصـل است و براى انسانى که داراى معرفت باشد، موهبتى از این برتر نیست که احساس کند ولى خدا، امام بر حق ، عبد صالح ، بنده برگزیده در میان همه بندگان عالم و مخاطب بـه خـطاب خلافت الهى در زمین ، با اوست ، در کنار اوست ؛ او را مى بیند، با مرتبط است ... امـروز مـلت ایران این امتیاز بزرگ را دارد که فضاى کشور، فضاى امام زمان است . نه فـقـط شـیـعـه در همه عالم ، بلکه مسلمانها، همه مسلمانها در انتظار مهدى موعودند. (3 / 9 / 1362)

امـا بـراى نـیـل بـه چنین جامعه اى باید فضیلت و تقوى را پیشه کرد. ((اگر بتوانید در درون خـود جـامـعه تان ، همان جامعه انقلابى ، تقوى و فضیلت و اخلاق و دیندارى و زهد و نـزدیـکـى مـعنوى به خدا را در خود و دیگران تاءمین کنید، پایه و قاعده ظهور ولى عصر (صـلواة اللّه و سـلامـه علیه ) را مستحکم تر کرده اید. (6 / 4 / 1359) بنابراین انتظار فـعـال و پـویـا از انـتـظـار مـنـفـى تمایز مى یابد. ((البته وعده الهى حق است و استقرار عـدل جـهـانى فقط در دوران ظهور حضرت بقیة اللّه (ارواحنا الفداء) انجام خواهد گرفت ؛ امـا یـک مـؤ مـن و مـبـارز مـى تـوانـد زمـیـنـه را بـراى تـشکیل آن حکومت فراهم کند؛ همچنان که ملت ایران تاکنون توانسته و بر خیلى از مشکلات فـایق آمده است .)) (8 / 4 / 1368) ایشان به وجود چنین تفکر منفى اشاره نموده آن را مانع تحرک جامعه اسلامى دانسته اند:

بـوده انـد کسانى در گذشته که از مسئله امام زمان و مسئله انتظار به صورت تحقیرآمیزى اسـتـفـاده مـى کـرده انـد، قـضـیه امام زمان را ترمز حرکت هاى جامعه قرار مى دادند اما بینش درسـت اسـلامـى در ایـن قـضیه مطلب را 180 درجه عوض کرد. یعنى مردم از نتیجه انقلاب اسـتـفـاده کردند که حرکت جوامع اسلامى و حرکت همه جوامع بشرى به سوى خیر و صلاح اسـت ، بـه سـوى حـکـومـت حـق و عدالت است ، به سوى نابودى کاخهاى استبداد است ، به سـوى روى کـار آمـدن مـسـتـضـعفان است که در شکل بارزترینش در دوران ظهور ولى عصر عجّل اللّه فرجه تاءمین مى شود. (7 / 3 / 1362)
5. عدالت

عدالت یکى از آرمانهاى بنیادین تفکر اسلامى است . برخلاف دیگر مذاهب اسلامى ، عدالت در کـانـون تـفـکـر شـیـعـى قـرار گـرفـتـه اسـت . اتـخـاذ عـدل بـه عـنـوان یـکـى از بـارزتـریـن صـفـات الهـى در اصـول دیـن نـمـود بـارز چـنـیـن رویـکـردى اسـت . طـبـق نـگـرش شـیـعـى ، عـدل بـه مـعـنـاى تـوازن و رعایت استحقاقهاست . چنین معنایى در مباحث مقام معظم رهبرى نیز مـنـعـکـس شـده اسـت . از نـظـر ایشان ((عدالت یعنى هر چیزى را در جاى خود قرار دادن . این مـعـناى عدل است عدالت آن چیزى نیست ... که همه جامعه باید یکسان برداشت کنند... عدالت یعنى بر طبق حق عمل کردن . این معناى عدالت است . حق هر چیزى را و هرکسى را به او دادن .)) (17 / 10 / 1371)، یـا هـمـان اعـطـاى کـلّ ذى حـقٍ حَقَّه (17 / 5 / 1381)، یا در معنایى دیگر ایشان عدالت را به موازنه صحیح تعبیر کرده اند. ((یعنى رفتار صحیح ، موازنه صـحـیـح ، مـعـتـدل بـودن ، بـه سـمـت عـیـب و خـروج از حد، از هیچ طرف نرفتن ، این معناى عـدل اسـت ))، در نـتـیـجـه تـمـایـز عـدل و قـسـط نـیـز آن اسـت کـه ((هـمـیـن عدل است ، در مناسبات اجتماعى )). (1 / 11 / 1371) با تحقق چنین عدالتى است که تمامى نیازهاى مادى و معنوى انسان تاءمین مى شود.

بـا چـنـیـن مـعـنـایـى از عـدل اسـت کـه خـداونـد جـهـان هـسـتـى را بـر اسـاس عدل آفریده است . ((عدالت در بنیان عالم و آفرینش نقش اساسى دارد؛ یعنى سنت آفرینش ، عـدل اسـت . و هـر نـظـام اجتماعى اگر به دنبال این سنت طبیعى و قانون الهىِ آفرینشى حـرکـت کـرد، مـانـدگار است ، موفق است ، کامیاب است )) (7 / 4 / 1380). بر این اساس ، بـنـیان جامعه اسلامى نیز بر عدل قرار گرفته است . اسلام تاءکید ویژه اى بر عدالت داشـتـه اسـت . ((اسـلام روى نـقـاطـى تـکـیـه کـرده اسـت کـه آرزوى دیـریـن انـسـانـهـا از اول تاریخ بشر تا امروز است . اسلام روى عدالت و اخوت و برادرى و کرامت انسان تکیه کـرده ؛ امـروز بـشـر تشنه اینهاست . بشر، تشنه کرامت و عدالت و انسانیت واقعى است .)) (2 / 10 / 1382) در زندگى جمعى و حکومتى امام على ع به عنوان امام شیعى نیز، ((نقطه بـارزتـر از هـمـه چـیـز ((عـدالت )) اسـت . هـمـچـنـان کـه در عـمـل فـردى امـیـرالمـؤ مـنـیـن نـقـطـه بـارز تـقـواسـت ، در عمل حکومتى و سیاسى و شاءن خلافت ، امیرالمؤ منین بارزترین نقطه ، عدالت است .)) (23 / 8 / 1382)

عـدالت یـکى از نیازهاى بنیادین بشرى دانسته شده است . ((بالاتر از همه نیازهاى بشر، نـیـاز بشر است به عدالت .)) (9 / 1 / 1378) چنین نیازى از سنخ نیازهاى تغییرناپذیر انسان است . ((یعنى بشر از اول تاریخ تا هر وقتى که زنده باشد محتاج به عدالت است ؛ عـدالت یـک آرمـان دائمى است . با گذشت زمان ، آرمان عدالت تغییر پیدا نمى کند. بله ، شـکـلهاى تاءمین عدالت تغییر پیدا مى کند. وسائل رسیدن به عدالت تغییر پیدا مى کند، بـرحـسـب گـذشت زمان ؛ اما آرمان عدالت همیشه باقى است .)) عدالت در کانون حقوق بشر اسلامى قرار دارد. ((به اعتقاد ما ظریف ترین و دقیق ترین نمونه هاى حقوق بشر در اسلام اسـت . حـق حـیـات ، حـق آزادى ، حـق بـرخوردارى از عدالت ، حق برخوردارى از رفاه و بقیه حقوق اساسى یک جامعه در اسلام قابل تاءمین است .)) (9 / 11 / 1365)

تـحـقـق عدالت در عرصه اجتماعى از طریق تاءسیس حکومت اسلامى محقق مى شود. ((یکى از اهرمهاى استقرار عدالت در جامعه اسلامى حکومت اسلامى و دولت اسلامى و به تعبیر روشن تـر، دسـتـگـاه اجـرایـى اسلامى است .)) (11 / 10 / 1366) غایت جامعه اسلامى نیز تحقق عـدالت اسـت . ((در تـمـام آثار دینى که شما نگاه مى کنید هدف و هدف و غایت براى حرکت جامعه اسلامى تشکیل جامعه عادله است .)) (3 / 6 / 1372) عدالت وجه تمایز جامعه اسلامى از جـامـعـه جـاهـله نیز مى باشد. ((یک نکته دیگر در دعوت اسلامى ، عبارت است از استقرار عـدل بـیـن انـسـانـهـا. خـصوصیت جاهلیت ، نظام ظالمانه بود.)) (10 / 10 / 1373) البته عـدل صـرف در حـکومت اسلامى محوریت ندارد، بلکه ((حکومت اسلامى آن حکومتى است که هم مـعـنـویـت انـسانها را بالا مى برد، هم در جوامع بشرى ، عدالت را توسعه مى دهد، امنیت را توسعه مى دهد، رفاه قشرهاى مختلف مردم را تاءمین مى کند.)) (7 / 6 / 1375)

در جـمـهـورى اسـلامـى ایـران نـیـز مبناى زندگى اجتماعى بر عدالت استوار است . ((نظام جـمـهـورى اسلامى مبنایش بر عدالت است .)) (12 / 6 / 1377) در راستاى چنین هدفى بود کـه انـقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بخشهایى از عدالت را که در یک دوره یى در ایـران جـزو مـحـالات شـمـرده مـى شد، این را محقق کرد... این عدالت ، یک روزى بود در این کـشـور قـابـل تـصـور نـبـود براى کسى ، امروز محقق شده است .)) (26 / 12 / 1379) در راستاى پیگیرى آرمان اسلامى ، ((جمهورى اسلامى ایران در عرصه جهانى منادى عدالت و آزادگـى اسـت ؛ منادى انسانیت و معنویت است ؛ منادى برادرى و برابرى است ؛ منادى عزت و شرف ملتهاست .)) (18 / 4 / 1383)

در جـامـعـه اسـلامـى ، نـقـش رهـبـرى جـامـعـه ، اجـراى عـدالت اسـت . ((فـلسـفـه وجـود مـن و امثال من در این جا ـ بنده یک طلبه یى هستم ـ فلسفه وجود ما این است که ما بتوانیم عدالت را اجرا کنیم و لا غیر.)) (4 / 7 / 1377) شرط اساسى براى تحقق عدالت در رهبرى نظام اسلامى تزکیه نفس است . ((اولین قدم او در راه عدالت این است که هوى و هوس را از خودش دور کـنـد؛ حـق را بـر زبـان جـارى کـنـد، بـه حـق هـم عمل کند.)) (26 / 12 / 1379)

نـکـتـه بـارز در انـدیـشـه هـاى کـلامـى مـقـام مـعـظـم رهبرى ، تاءکید بر عدالت به عنوان مطالبات واقعى بشرى است . ایشان با تاءکید بر عدالت خواهى در کانون آرمان انقلاب اسـلامـى ، بـه تـلاشـهـاى اسـتکبار جهانى و عوامل داخلى آنها در منحرف ساختن مردم از این آرمـان اشاره مى کنند. اما چون مستکبران جهانى ((در دنیا نمى توانند ملتها را ماءیوس کنند از عـدالتـخـواهى شان و حق طلبى شان ... ، لذا سعى مى کنند یکى از دو کار را بکنند: یا ایـن سـرچشمه را در این جا بکلى از بین ببرند، یا چون مى دانند که با بیدارى ملت ، با زنـده بـودن ایـن مـلت ایـن کـار مـمـکـن نـیـسـت ، مى خواهند محتواى جمهورى اسلامى را از بین ببرند، ولو صورت آن محفوظ بماند؛ جهت ها را، جهتگیرى ها را عوض کنند؛ سعى شان این است ؛ در مفاهیم مسلّم و بیّنات انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى خدشه ایجاد کنند.)) (14 / 3 / 1381)
6. ولایت فقیه (حکومت در عصر غیبت )

ولایت فقیه یکى از آموزه هاى مهم کلامى ـ فقهى شیعى است که از سوى ائمه معصومین (ع ) بـراى تـدبیر وضعیت سیاسى عصر غیبت تدبیر شده است . هر چند غالب مباحث مطرح شده در بـاب ولایـت فـقـیـه ، از رویـکـرد فـقـهـى مـطـرح دنـبـال شـده اسـت ، امـا به نظر مى رسد با توجه به تقدم و اولیّت و اولویتِ مباحثِ کلام سـیـاسـى بـر فـقـه سـیـاسى ، لازم است ابتدا از رویکرد کلامى مبانى نظرى ولایت فقیه مـطـرح شـود و سـپـس بـا بـهـره گـیـرى از این مبانى مباحث فقهى ارائه شوند. برخى از مـعـاصـریـن نیز متذکّر همین بعد کلامى ولایت فقیه شده اند.265 شاخصه بحث کلامى ، از نـظـر ایـشـان ارتـبـاط یـافـتـن آن بـا خـداونـد و افـعـال او دانسته شده است . از این رو در صـورتـى کـه ولایـت فـقـیـه را در تـالى تلو مباحث امامت به عنوان لطف و انتصاب الهى ، مطرح نماییم ، به نوعى به لطف و عمل الهى استناد شده است .

رویـکـردهـاى موجود به بحث ولایت فقیه را در دو گونه اصلى مى توان طبقه بندى کرد. گونه نخست ، مباحثى هستند که با استدلال عقلانى و بر اساس مبانى امامت شیعى مطرح مى شـونـد. ایـن گـونـه مـباحث را مى توان در کل رویکرد کلام سیاسى دانست . از آنجا که طبق تعریف شهید مطهرى ، علم کلام علمى است که به استخراج عقاید اسلامى و تبیین و دفاع از آنـهـا مـى پـردازد،266 از ایـن جـهـت توضیح و تبیین کلان ولایت فقیه به عنوان یک آموزه اسلامى ، از سنخ مباحث کلام سیاسى خواهد بود. سنخ دیگر مباحث کلام سیاسى را در باب ولایـت فـقیه مى توان مباحث دفاعى ـ تطبیقى دانست . این مباحث به دفاع استدلالى از ولایت فقیه از منظر عقلانى مربوط مى شوند. مخاطب چنین مباحثى پایبندان به شیوه فقهى نبوده و نـوع مـبـاحـث نـیـز فـرافـقـهـى اسـت . مـجـمـوعـه مـبـاحـثـى کـه از نـظریه ولایت فقیه در قـبـال نـظـریـه هـاى دیـگـرى چـون لیـبـرالیـسـم و سـکـولاریـسـم دفـاع مـى کنند، از این قـبـیـل هـسـتـنـد. گونه دوم مباحث ولایت فقه رویکرد فقهى است که صرفا با پایبندى به روش فقهى در صدد کشف احکام مکلفان مى باشد.

در مـبـاحـث مقام معظم رهبرى هر دو سنخ مباحث را مى توان یافت . مجموعه مباحثى که حاکى از نـگـرش کـلامـى مـعـظـم له هـستند، سعى مى کنند ولایت فقیه را از منظر عقلانى و استدلالى مـطـرح نموده و به تبیین ویژگیهاى کلى آن بپردازند. مباحثى که پذیرش ولایت فقیه را مـقـتـضـاى قـبـول اصـل دیـن مـى دانند از این قبیل است . البته ایشان در بسیارى از مباحث از رویکرد فقهى استفاده کرده اند.

در عـصـر غیبت نظریه هاى مختلفى در باب وضعیت سیاسى عصر غیبت مطرح شده است ، اما بـه نـظـر مى رسد ولایت عامه یا مطلقه در میان فقهاى شیعى به صورت عام مطرح بوده است .267 تاءکید مرحوم شیخ حسن صاحب جواهر بر محوریت ولایت عامه فقیه حاکى از چنین جـایگاهى است . از نظر ایشان کسى که ولایت عام فقیه را نپذیرد طعم فقه را نچشیده است .268

برجسته شدن آموزه ولایت فقیه در دوره معاصر، ریشه در مجاهدات و تلاشهاى امام خمینى ، رهـبر کبیر انقلاب اسلامى ، دارد. ((ولایت فقیه )) را به عنوان نظام سیاسى مطلوب شیعى در عـصر غیبت مى توان در سراسر نوشته ها و آثار امام خمینى یافت . طرح نظریه ولایت فـقـیـه را در آثـار امـام خـمـیـنـى در چـهـار مـرحـله مـى تـوان ردیـابـى نـمـود: اول ؛ در خلال مباحث کتاب کشف الاسرار که در پاسخ به شبهات حکمى زاده در کتاب اسرار هزار ساله نوشته شده است ؛ دوم در مباحث فقه استدلالى و فتوایى ایشان که به ترتیب در مـبـحـث اجتهاد و تقلید کتاب الرسائل و مبحث امر به معروف و نهى از منکر کتاب تحریر الوسـیـله و بـحـث ولایـت فـقـیـه کـتـاب البـیـع آمـده اسـت ؛ سـوم در نـیـمـه دوم سـال 1358 بـه طـور پراکنده در سخنرانیها و مصاحبه هاى مختلف که به عنوان دفاع از تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران صورت گرفته است ؛ چـهـارم ، مـجـموعه اظهار نظرهاى امام درباره محدوده اختیارات و شرایط ولى امر که در طى چـنـد نـامـه و سـخـنـرانـى از زمـسـتـان 1366 تـا یـک مـاه قـبـل از رحـلت ایـشان آمده است . عموم این نامه در جواب استفتائات یا اشکالات طرح شده از سوى مسؤ ولان عالى رتبه نظام اسلامى بوده است .269

ایده و اندیشه حکومت اسلامى یا حکومت مبتنى بر ولایت فقیه را شاگردان امام خمینى نیز در دهـه هـاى 50 بـه عـنـوان آرمان مبارزه انقلابى برگزیده و در نهایت توانستند با رهبرى ایـشـان در انقلاب اسلامى 1357 به پیروزى برسانند. آیت اللّه خامنه اى نیز به عنوان یـکى از شاگردان برجسته امام خمینى ولایت فقیه را در کانون اندیشه سیاسى خود قرار داده انـد. از نـظـر ایشان مساءله حکومت در اسلام ((اگر نگوییم اساسى ترین و مهم ترینِ مـسـائل اسـلامـى اسـت ، حـداقـل در ردیـف چـنـد مـسـئله درجـه اول اهمیت در اسلام است . اگر مسئله حکومت را، مسئله ولایت را از دین بگیرند، دین یک مجموعه مـتـفـرّق و مـتـشـتـّتى خواهد شد که یقینا نخواهد توانست رسالت اصلى خودش را که هدایت انسانها و ایجاد بهشت در این دنیا و به کمال رساندن انسانهاست به انجام برساند.)) (2 / 11 / 1366)

از مـفهوم حکومت در تعابیر اسلامى با تعبیر ولایت یاد شده است . ولایت نوعى رابطه میان مـردم و حـاکـمـان اسـت کـه مـوجـب همراهى و پیوند وثیقى بین آنها مى شود. ((ولایت ، یعنى سرپرستى ، پیوند، ارتباط، اتصال ، به هم پیچیده شدن دو چیز، به هم جوشیدگى و بـه هـم پـیـوسـتـگـى کـسـانـى کـه بـا یـکـدیـگـر ولایـت دارنـد. مـعـنـا و شکل و مفهوم ولایت در جامعه و نظام اسلامى ، این است . از این جهت ، در جامعه اسلامى ، کلمه ولایـت بـه حـکـومـت اطـلاق مـى شـود و رابـطـه بین ولىّ و مردم ، یک رابطه ولایتى است و ارتـبـاط و اتـصـال آنها، غیر قابل انفکاک مى باشد و تمام اجزاى این جامعه ، با یکدیگر مـتـصـل انـد و از هـم جدا نیستند.)) (20 / 4 / 1369) از این رو مصالح آنها نیز همسو یکسان اسـت . در حـکـومـتهاى غیر ولایى چنین رابطه اى وجود ندارد و عملا مصالح حاکمان و مردم از یکدیگر متمایز است .

اهمیت ولایت در اسلام به حدى است که ((موجب آن شد پیغمبر اکرم در آخرین ماه ها، آخرین هفته هاى زندگى پر برکت خودش ، مردم را نسبت به این قضیه آگاه و روشن کند.)) (23 / 6 / 1363) امـر ولایـت ، امـرى ضـرورى در اسـلام اسـت . طـبـق اسـتـدلالهـاى قـرآنـى ، ((حـفـظ پـیوستگى هاى داخلى و نفى وابستگى هاى خارجى براى یک جامعه مسلمان ، متوقف است بر اینکه یک قدرت متمرکزى در جامعه اسلامى وجود داشته باشد تا همه نشاطها و فعالیت ها و همه جهت گیرى ها و موضع گیرى ها و قطب ها و جناح هاى مختلف این جامعه را او رهبرى و اداره کـند و اسم آن را ((ولى )) یعنى فرمانروا گذاشتیم .)) (ولایت ، ص 68) چنین مفهومى با اصطلاح رایج حاکم متفاوت است . ((آن کسى که ولى و حاکم مردم است ، یک سلطان نیست ؛ یعنى عنوان حکومت ، از بُعد اقتدار و قدرت او بر تصرف ملاحظه نمى شود؛ از بُعد این کـه او هـر کـارى که مى خواهد، مى تواند بکند، مورد توجه و رعایت نیست ؛ بلکه از باب ولایـت و سـرپـرسـتـى او، و ایـن کـه ولىّ مـؤ مـنـین یا ولىّ امور مسلمین است ، این حق یا این شغل یا این سمت مورد توجه قرار مى گیرد.)) (10 / 4 / 1370)

در اسـلام ولایـت اصـلى از آن خـداسـت . هیچ کسى بر دیگرى ولایت ندارد. بنابر این منشاء ولایـت و حـاکـمیت از آن خداوند است . ((در اسلام ولى امر آن کسى است که فرستاده خداست ، کـسـى اسـت کـه خـود او را مـعین مى کند. چون فرض این است که هیچ انسانى به حسب طبیعت خلقت و آفرینش حق تحکم بر انسانهاى دیگر را ندارد. تنها کسى که حق تحکم دارد خداست و چـون خـدا حـق تـحـکـم دارد، خـدا مـى تواند بر طبق مسئولیت انسانها این حق را به هر که بـخـواهـد بـدهد و کار خدا بیرون از مصلت نیست ، دیکتاتورى نیست ، قلدرى و زورگویى نیست ، کار خدا طبق مصلحت انسانهاست .))270

در راسـتاى ولایت الهى ، ولایت پیامبر و اولوالامر قرار دارد. اینها همگى از یک مقوله هستند. ((بـسـیـارى هـسـتـنـد کـه ادعـا مـى کـنـنـد کـه طـرفـدار خـدا و رسول هستند، لذا به همین دلیل یک جاهایى کلمه ((اولى الامر)) آمده ، ((اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسـول و اولى الامـر منکم )) اطاعت خدا کنید، اطاعت اولى الامر کنید. خوب ، خدا و پیغمبر و اولى الامر سه جریان نیستند، یک جریانند.)) (24 / 2 / 1361)

پـذیـرش ولایـت الهـى مـسـتـلزم آن اسـت کـه مـبناى مشروعیت نظام اسلامى نیز مشروعیت الهى بـاشـد. بـا تـوجـه بـه محوریت توحید در اندیشه دینى اقتضاى توحید، نفى حاکمیت غیر الهى است . ((روح توحید عبارت است از این که عبودیت غیر خدا باید نفى بشود... اطاعت از خـدا بـه ایـن مـعـنـاسـت که احکام الهى را عمل کند. نظامى را که الهى است و متکى بر تفکر الهى است قبول کند. رهبر و زمامدارى را که ارزشهاى الهى را دارد رهبر و زمامدار بداند از او اطاعت کند. پیامبرى را که از سوى پروردگار مى آید واجب الاطاعه بداند. ولى امرى را که خدا معین کرده مورد قبول بداند و اطاعت کند و در همه حرکات و رفتار در این چهار چوب فـقـط زنـدگى کند و از غیر این چهار چوب هیچ اطاعتى نکند فقط بنده خدا باشد.)) (19 / 10 / 1365)

در حکومت ولایى نیز مبناى مشروعیت الهى است . ((ولایت و حاکمیت فقیه ، ولایت و حاکمیت فقه اسـلامـى و ولایـت دین خداست که منتهى مى شود به ولایت خداوند.))271 از این رو مشروعیت کـارگـزاران نـظام ولایى نیز به دلیل مشروعیت ولى فقیه مى باشد: ((در جامعه اسلامى تـمـام دسـتـگـاه هـا چـه دسـتـگـاه هـاى قـانون گذار، چه دستگاه هاى اجرا کننده ، اعم از قوه اجـرائیـه و قـوه قـضـائیـه ، مـشـروعـیـتـشـان بـه خـاطـر ارتـبـاط و اتـصـال بـه ولى فـقیه است ، والاّ به خودى خود حتى مجلس ‍ قانون گذارى هم حق قانون گذارى ندارد... قوه مجریه هم اعتبارش به اتکاء و امضاء تنفیذ ولى فقیه است ، که اگر ولى فـقـیـه اجـازه نـدهـد و تـنـفـیـذ نـکـنـد و امضا نکند، تمام این دستگاه هایى که در مملکت مـشـغـول کـار هـسـتـنـد چـه قـانـون گـذارى ، چـه اجـرائیـات کـارهـایـشـان بـدون دلیـل و بـدون حـق اسـت و واجـب الاطـاعـه و الزامـى نـیـسـت . بـخـاطـر ارتـبـاط و اتـصـال بـه ولى فـقـیـه هـسـت کـه ایـنـهـا همه مشروعیت پیدا مى کنند. در حقیقت ولایت فقیه مـثـل روحـى است در کالبد نظام . این یک چنین گستره بسیار وسیع و عظیمى را، دامنه ولایت فقیه داراست که منتهى هم مى شود به ولایت خدا.)) (2 / 11 / 1366). چنین مفهومى از ولایت فقیه که تمامى اختیارات حکومتى پیامبر و معصومین علیهم السلام را در بر مى گیرد، به ولایت مطلقه فقیه تعبیر شده است . ولى فقیه در موارد لزوم مى تواند اختیارات خویش را بـه بـرخـى از قـوا واگـذار نـمـایـد، امـا بـایـد تـوجـه داشـت کـه اصـل و ریـشـه چـنـیـن ولایـتـى بـه ولایـت فـقـیـه بـرمـى گـردد. ((خـیـلى هـا مایل بودند که حکومت اسلامى و جمهورى اسلامى را، حکومت روحانیون قلمداد کنند. به معناى حـکـومـت یـک قـشـر. و ایـن غـلط اسـت ... حـکـومـت روحـانیون معنایش این است که شرط تصدى مشاغل ، روحانى بودن است ؛ مثل حکومت کشیشان در واتیکان .... در جمهورى ما این جورى نیست .)) (26 / 5 / 1362) بـنـابـر ایـن ولایـت فـقیه به معناى ولایت فقه و قوانین الهى است . ((حکومت فقیه یعنى حکومت عالم به کتاب ، عالم به علم کتاب ، عالم به دین .)) (10 / 11 / 1364)

با چنین تفسیرى از ولایت فقیه تعبیر ذوب شدن در ولایت نیز خطا خواهد بود.

تعبیر ((ذوب در ولایت )) را غالبا مخالفان شماها، کسانى که مى خواهند نکته گیرى کنند و مضمونى بگویند به کار مى برند؛ والا بنده این حرف را از آدمهاى حسابى کمتر شنیده ام . بـنـده نـمى فهمم معناى ذوب در ولایت را. ذوب در ولایت یعنى چه ؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است ... ذوب در رهبرى ، ذوب در شخص است ؛ این اصلا معنا نـدارد. رهـبـرى مـگـر کـیـست ؟ رهبرى هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد. احـتـرام رهبرى در سایه این است که او ذوب در اسلام و ذوب در همین هدفها بشود؛ پایش را یـک قـدم کـج بـگـذارد، سـاقـط مى شود. هیچ کس در شخص و در جهت ذوب نمى شود؛ در آن هدفها باید ذوب شد؛ در اسلام باید ذوب شد. (27 / 3 / 1383)

امـام خـمـیـنـى (ره ) بـه عنوان نظریه پرداز ولایت فقیه در دوره حاضر، دو شرط اساسى ولایـت فـقـیـه را در راسـتـاى شـرایـط و ویژگیهاى عصمت و علم معصومین ، فقاهت و عدالت دانـسـتـه انـد.272 آیت اللّه خامنه اى نیز بر این دو شرط تصریح کرده اند. این دو شرط بنیادین بوده و شرایط دیگر جزو لوازم آن هستند.

آنـچـه بـه صـورت اصـلى بـه عنوان شرایط اصلى براى مجرى امور جامعه ، اداره کننده امـور جـامـعـه بـر مـبناى تفکر اسلام لازم است ، همین دو صفت است ، یعنى فقاهت و عدالت ... البته فقیه عادل اگر بخواهد جامعه را درست اداره کند باید قدرت تدبیر و اداره امور را هـم داشـتـه بـاشـد. اگـر بخواهد جامعه را از لغزش در پرتگاهها نجات بدهد باید عالَم شناس و جریان شناس و مردم شناس هم باشد، داراى حکمت سیاسى هم باید باشد؛ مبنا آن دو صفت است ، این صفات هم در کنار آن دو صفت جزو لوازم است . (30 / 2 / 1362)

حـکـم ولایـت فقیه ، تنها در عرصه احکام نیست ، بلکه حکم او در تکالیف سیاسى نیز لازم الاطـاعه است : ((آن کسى که براى ما واجب الاطاعه و ولى امر است ، فتواى مذهبى و اسلامى اش در بـاب نـماز، زکات ، روزه ، بقیّه واجبات ، با فتواى سیاسى اش و فرمان سیاسى اش در زمـیـنـه جـهـاد، روابـط سـیـاسـى ، روابـط داخـل کـشـور و هـمـه مـسـائل یـکـسـان اسـت ، هـمـه واجـب الاطاعه است .)) (14 / 6 / 1359) ولى فقیه در راستاى برخوردارى از چنین اختیاراتى است که راه گشاى مشکلات جامعه است .

مـواردى کـه مـشـکلى پیش مى آید در جامعه که قانون اساسى براى آن راه حلى پیش بینى نـکـرده ، ایـنـجـا بـرعـهـده رهـبـرى کـشـور و مـدیـر جـامـعـه اسـت کـه راه حل را باز کند و پیدا کند، به خصوص بر طبق قانون اساسى ما که دست ولى فقیه باز اسـت ولى فـقـیـه فـوقِ قانون بلکه فوق قانون اساسى است و قانون اساسى اعتبارش براى خاطر تصویب و امضاى ولى فقیه است . (11 / 9 / 1367)
خاتمه سخن

مـبـاحـث کـلام سـیـاسـى مقام معظم رهبرى در سنت فکرى ـ سیاسى شیعى و بویژه با بهره گـیـرى از آمـوزه هـاى فـکـرى ـ سـیـاسـى امام خمینى (ره ) قرار دارد. محوریت پیوند دین و سـیـاسـت و نـگـاه جـامـع بـه دیـن شـاخـصـه اصلى کلام سیاسى ایشان مى باشد. با چنین نـگـرشـى ، دیـن بـه تـنـظـیـم زنـدگـى سـیـاسـى ـ اجـتـمـاعـى انـسانها پرداخته و زمینه نـیـل انـسـانـها را به سعادت دنیوى و اخروى تاءمین مى نماید. سعادت اخروى غایت نهایى زنـدگـى سـیـاسـى در دیـدگـاهـهـاى ایـشـان مـى بـاشـد. بـراى نـیـل بـه چنین سعادتى لازم است تا برگزیدگان الهى و انبیاء و ائمه معصومین (ع ) به تنظیم و هدایت زندگى سیاسى بپردازند. در عصر غیبت و عدم حضور معصومین (ع ) نیز این امـر خـطـیـر بـرعـهـده نـایـبـان عـام آنـهـا مـى بـاشـد. فـقـهـا نـیـز بـا اعـمـال ولایـت خـویش ، در راستاى اختیارات و وظایف حکومتى معصومین (ع ) که بدانها رسیده است ، به تنظیم زندگى سیاسى مى پردازند.
پی نوشتها:

260. در مورد چیستى کلام سیاسى ، براى توضیحات بیشتر نک : غلامرضا بهروز لک ، ((چیستى کلام سیاسى )) در: فصلنامه قبسات ، شماره 28.

261. نـک : آیـت اللّه جـوادى آمـلى ، ولایـت فـقـیه : ولایت فقاهت و عدالت ، (قم ، مرکز نشر اسراء، 1378)، ص 143.

262. عـلامـه حـلى ، کـشـف المـراد، مع تعلیقه الشیخ جعفر سبحانى ، (قم ، مؤ سسه الامام الصادق (ع )، 1375)، ص 98.

263. ((و وجوده لطف ، و تصرفه آخر، و عدمه منا)). نک : علامه حلى ، پیشین ، 184.

264. در روایتى معروف ، امام هشتم (علیه الصلاة و السلام ) مى فرماید: الامامة زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عز المؤ منین (نک : الشیخ عزیز اللّه عطاردى الخبوشانى ، مسند الامام رضا، مشهد، الموتمر العالمى للامام الرضا، 1406، ج 1، ص ‍ 98).

265. آیـت اللّه جوادى آملى از جمله کسانى است که ولایت فقیه را از منظر کلامى نیز مطرح نـمـوده انـد. ایـشـان وجـه کـلامـى بـودن ولایـت فـقـیـه را ارتـبـاط آن بـا فـعـل خـداونـد دانـسـتـه انـد. (ر. ک : ولایـت فـقـیه : ولایت فقاهت و عدالت ، قم ، مرکز نشر اسراء، ج 2، 1379، فصل سوم .)

266. مـرتـضى مطهرى ، آشنایى با علوم اسلامى ، بخش کلام ، (قم ، انتشارات اسلامى ، 1365)، ص 147.

267. نـک : مـحـمـد هادى معرفت ، ولایت فقیه ، (قم ، مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى التمهید 1377)، ص 74.

268. شـیـخ مـحـمـد حـسـن نـجـفـى ، جواهر الکلام ، (بیروت ، دار احیاء التراث العربى ، 1981)، ج 21، ص 397.

269. کـاظـم قـاضى زاده : و سعید ضیائى فر، اندیشه هاى فقهى ـ سیاسى امام خمینى ، (تهران ، بى جا، مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهورى ، 1377)، ص 158.

270. قبسات النور، ص 78 ـ 88.

271. کتاب چهار ساله دوم ، ص 266 ـ 267.

272. امـام خـمـیـنـى ، ولایـت فقیه ، (تهران ، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى ، ج 6، 1376

تبلیغات