اندیشه و آثار توماس آکویناس
آرشیو
چکیده
متن
سه نکته درباره مقاله حاصر
یک:این مقاله از دائرة المعارف فلسفه ویراسته پل ادواردز برگرفته و ترجمه شده است.مشخصات کتات شناختی مأخذ اصلی بدین شرح است:
The Encyclopedia of philosophy,New York, MacMilan Reference,1996,vol.8,pp.105-114.
البته در پایان این مقاله، کتابشناسی مفصل آثار توماس و آثاری که درباب او وجود دارد، آمده که در ترجمه حاضر حذف شده است.
دو:نویسنده این مقاله، دکتر ورنون بورک (Vernon J.Burke.)استاد فلسفه در دانشگاه سنت لویس، رئیس انجمن آمریکایی فلسفه کاتولیکی، مدیر انستیتوی تومیستی در دانشگاه سنت لویس و صاحب تألیفات فلسفی متعددی از جمله اراده در تفکر غرب (1964)است.
سه:ارشادات راهگشای استاد ارجمند، جناب آقای دکترمحمد ایلخانی، متخصص فلسفه قرون وسطا، در مورد اصطلاحات و عناوین لاتین کتابهای«توماس»، مددکار این جانب بود، از ایشان در این مورد، سپاسگزارم.
سنت توماس اکویناس Thomas Aquinas.ST (حدود 1224-1274 م.)فیلسوف و متکلم کاتولیک در روکاسه کاRoccaxecca(در ایتالیا)زاده شد.او کوچکترین پسر لاندولفوLandolfo وتئودورا Teodora اهل آکوینو Aquino بود.تقریبا در پنج سالگی تحصیلات ابتدایی خود را زیرنظر راهبان دومینیکی در نزدیک مونت کازینو Monteccasino آغاز کرد و در دانشگاه ناپل، به تحصیل فنون آزاد * (علوم هفت گانه)ادامه داد.احتمال دارد که آکویناس پیش از ورود به سلک مبلغان Order of Preachers (دومینیکیها)در سال 1244، استاد فنون آزاد در دانشگاه ناپل شده باشد.او دروس فلسفه و کلام را به سبک دومینیکی، نخست در پاریس و از تاریخ 1248 به بعد زیرنظر آلبرت کبیر در کلن آموخت.در سال 1252 برای ادامه تحصیلات تکمیلی در کلام به پاریس فرستاده شد و در آن جا به عنوان کارشناس Bachelor کلام تا سال 1256 که درجه استادی (دکترای)کلام به او عطا شد، به تدریس پرداخت.در سال 1257 عدهای از استادان با عضویتش به عنوان استاد تمام وقت دانشکده کلام مخالفت کردند؛ بالاخره عضویتش پذیرفته شد و آکویناس به تدریس خود در پاریس تا سال 1259 ادامه داد.
آنگاه آکویناس حدود ده سال را به تدریس کلام و فلسفه(شامل بررسی مفصل آثار بزرگ ارسط)و انجام کارهای مشورتی و اداری متنوع سلک رهبانی خود در صومعههای گوناگون دومینیکی در حو الی رم گذراند.در پاییز سال 1268، آکویناس برای گذراندن دومین دوره استادی خود در کلام به پاریس بازگشت.او درگیر سه نزاع متمایز شد: مخالفت با متکلمان محافظه کار که از نوآوریهای فلسفی او انتقاد میکردند؛مخالفت با پارهای مبلغان سرسخت فلسفه ارسطو یا فلسفه لاتینی ابن رشد؛و ضدیت با گروهی که از دومینیکیها و فرانسیسکنها و حق تدریس آنان در دانشگاه انتقاد میکردند.
بسیاری از آثار مکتوب آکویناس در این دوران به پایان رسیده و یا در حال اتمام بود.با توجه به این واقعیت که دستخط او تقریبا ناخوانا بود، تصور میرود که برای نوشتن از منشیاتی کمک میگرفت.
در سال 1272، آکویناس به ایتالیا فراخوانده شد و بیش از یک سال در دانشگاه ناپل تدریس کرد و رشتهقابل توجهی از مواعظ، به زبان محلی ایراد کرد.در اواخر سال 1273 بیماری ناگزیرش ساخت تا از تدریس و تألیف دست بکشد.اوائل سال 1274 برای شرکت در شورای کلیسا، راهی لیون شد.حال روبه وخامتش، در جایی نه چندان دور از زادگاهش، سفرش را متوقف کرد و او در ماه مارس همان سال در «فوزانووا»Fossanova درگذشت.
نوشتههای توماس آکویناس طی بیست سال استادی فعالانهاش(1252-1273)فراهم شد.همه این آثار که به زبان لاتین است، دربرگیرنده چندین رساله مفصل کلامی، به اضافه مباحثات مضبوط در باب مسائل کلامی و فلسفی(مسائلی که از پیش تعیین میشده و مسائلی که فی البداهه و به دلخواه (*)Liberal Arts علوم هفتگانه صرفونحو، منطق، بدیع، حساب، هندسه، موسیقی و نجوم که در قرون وسطا رایج بوده است. پرسندگان مطرح میشده است)و شرحهایی برچند رساله کتاب مقدس، شرحهایی بر دوازده رساله ارسطو و شرحهایی بر بوئتیوس، Boethius دیونیزیوس مجعول pseudo-Dionysius و«کتاب العلل»Liber de Causis است که مؤلفش ناشناخته بود.همچنین حدود چهل یادداشت، نامه، موعظه و رسالات کوتاه گوناگون در باب موضوعات فلسفی و دینی از او به جا مانده است.اگر چه دیدگاههای فلسفی آکویناس تقریبا در همه آثارش یافت میشود (لذا«شرح بر کتاب ایوب»همچون گفتگوی میان فلاسفه خوانده میشود)لیکن آشکارا پارهای رسالات بیشتر مورد توجه فلاسفه است، که در پایان این مدخل به تفصیل معرفی شدهاند.
وضع عام فلسفی
فلسفه آکویناس، عمدتا بازاندیشی فلسفه ارسطو همراه با تأثیراتی چشمگیر از فلسفه رواقی، نوافلاطونی، آگوستینی و بوئتیوسی است.این فلسفه همچنین پارهای تفکرات شارحان یونانی ارسطو و سیسرون، ابن سینا، ابن رشد، ابن جبریل و موسیبن میمون را باز میتاباند.از این نکته ممکن است چنین نتیجهگیری شود که با فلسفهای التقاطی سروکار داریم.اما در حقیقت، آکویناس فلسفههای نظری و عملی اسلامی خود را در منظری منسجم بازآفریده است، که البته نشان خرد و تعهد دینی او را بر خود دارد.
یکی از شاخصههای روش کار فلسفی آکویناس، گرایش سرشتی او جهت یافتن راه میانهای برای پرسشهایی است که پاسخهای متنوع و گستردهای بدانها داده شده است.این روحیه اعتد الی در هیججا به خوبی راه حل او برای مسأله کلیات، تصویر نشده است.قرنها فلاسفه بحث میکردند که آیا اجناس و انواع، واقعیتهایی فی نفسه هستند (افلاطون، بوئتیوس، ویلیام اهل شامپو)یا آن که صرفا صور ذهنی هستند(روسلین، پیتر آبلار).آنچه این بحث عجیب را مهم میساخت، این اعتقاد راسخ (که اکویناس نیز در آن شرکت داشت)بود که این کلیات(مانند انسانیت، عدالت، سفیدی، کلبیت) موضوعات اولیه فاهمه انسانی است.غالب متفکران قرون وسطی احساس میکردند که اگر چیزی میخواهد شرح داده شود، باید در قالب اصطلاحات کلی باشد.از اینرو، مسأله کلیات صرفا مسألهای آکادمیک نبود.
امروزه موضع آکویناس در قبال این مسأله، رئالیسم اعتد الی نامیده میشود.او وجود خارجی کلیات را انکار میکرد(و غالبا از افلاطون به سبب پیشنهاد وجود جهان صور معقول انتقاد میکرد)اما همچنان اصرار داشت که مفاهیم و احکام کلی انسان به نوعی در واقعیت خارجی ریشه دارد.این اساسهای کلی مانند انسانیت، در واقعیت میان همه افراد انسان به گونهای مشابه وجود دارد.معنای این سخن آن نیست که آکویناس طبیعت کلی را واقعیتی موجود در میان همه افراد میدانست؛نظری که ممکن است رئالیسم افراطی تلقی شود، بلکه تنها افراد موجود هستند، اما افراد نوعی معین یا طبقهای مشابه یکدیگر؛به همین دلیل میتوان به آنها به عنوان کلیتی بیانگر طبیعت مشترک، اندیشید.
روحیه حد وسطگیری و مصالحهگری توماس، به عنوان فیلسوف، با گرایش دیگری به سوی نوآوری تعدیل میشد.شرح حال نویسان اصیل لاتینی او، همگی بر این جنبه کارش تأکید دارند.
توماس، راههای نوی جهت استدلال برای مسائل و منابعی تازه برای اطلاعات عرضه کرد و تعلیم خود را در راه جدیدی به کار گرفت.از این منظر، توماس آکویناس از سنخ فیلسوفان قرن سیزدهمی نبود و شاید فراتر از معاصرانش به شمار میرفت.
ایمان و معرفت عقلی
از نظر آکویناس، ایمان(Fides)میان عقیده و معرفت علمی(Scientia)قرار دارد؛از عقیده بیشتر است، زیرا درگیر قبول راسخ موضوع خود میشود و از معرفت کمتر است، چون فاقد بصیرت است.اما هر دو افعالی عقلانی و عادتهایی استوار هستند.در مورد ایمان، شخص به اندازه کافی به پذیرش شیء به عنوان حقیقت وادار نمیشود، بلکه بر اثر عمل ارادی خود خویشتن را به باور داشتن آن متمایل میسازد.معرفت، مستلزم قبول آن انگیزه بر اثر نگاهی شخصی بدان است، بیآن که اراده اثری مستقیم در آن داشته باشد.حال آن که متعلقات ایمان ناگزیر با مسائل الوهی سروکار دارد که فراتر از ظرفیت شناختی انسان است.تمایل به ایمان آوردن به چنین مسائلی از ایمان دینی، عطیه خاص الهی به شمار میرود.استدلال(ratio)گونه دیگری از فعالیت عقلانی است.فهم ساده، با استدلال تنها در نحوه فعالیت عقل متفاوت است.شخص از طریق دیدن به سادگی معنای چیزی را در مییابد، حال آن که از طریق استدلال به گونهای منظم از فقرهای از معرفت به دیگری میرود.(آکویناس این کارکردهای ایمان داشتن و دانستن را در بسیاری از آثارش بررسیده است، مانند:جامع بر ضد مشرکان، III,I64 Summa Contra Gentiles؛در باب تثلیث بوئتیوس، In boethii de Trinitate مسأله دوم و سوم و جامع علم کلام، I Summa-Thologiae، مسأله 79-84.)
آکویناس بر آن بود که فلسفه، مستلزم استدلال از معرفت قبلی یا تجربه موجود، به معرفت جدید (شیوه کشف)و تصدیق عقلی احکام به وسیله بازگرداندن آنها به اصول شناخته شدهتر است (شیوه تحویل).حال که اصول اساسی، از طریق فهم طبیعی تجربه حسی انسان حاصل میشود، فراگردهای استدلال همان است که مربوط به دانش طبیعی و فلسفه است.اگر شخصی استدلال خود را از احکام پذیرفته شده بر اساس ایمان دینی بیاغازد، در آن صورت به عنوان متکلم میاندیشد.مسائل پنجم و ششم کتاب در باب تثلیث بوئتیوس، روششناسی آکویناس را در باب علوم فلسفی بسط میدهد:
فلسفه طبیعت، ریاضیات و ما بعد الطبیعه.او استدلال نظری یا تئوریک را از استدلال عملی تفکیک میکند؛هدف از نظر، صرفا دانستن است.
غایت استدلال عملی، دانستن چگونه عمل کردن است.او دو گونه کلام را شرح میدهد:کلام فلسفی یا ما بعد الطبیعه که مسائل الوهی را به عنوان اصولی جهت تبیین همه اشیا به کار میگیرد؛و دیگری کلامی است که در کتاب مقدس تعلیم داده شده است که:«اشیای الوهی را به خاطر خودشان برمیرسد».
(در باب تثلیث بوئتیوس، c4، V).
لذا از نظر آکویناس، فلسفه، گونهای معرفت است که بر همه انسانهایی که خواستار فهم معنای تجربههای متعارف خود هستند، گشوده است.
«فلاسفه»ای که او عادتا از آنها نقل قول میکند، عبارتند از حکیمان یونان باستان، لاتین، مسلمان و یهود.معلمان مسیحی که آکویناس به آنها توجه دارد، قدیسان(Saints)هستند(همچون آگوستین، یوحنای دمشقی، گرگوری، آمبروز، دیونیزیوس، ایزیدور، و بندیکت)؛این کسان هرگز فلاسفه مسیحی نامیده نمیشدند.آکویناس به ندرت واژه کلام(Theology)را به کار میبرد.او در نخستین مسأله کتاب جامع علم کلام، موضوع خود را رسما آموزه مقدس(Sacra Doctora)مینامد و میگوید که اصول آن، برخلاف اصول فلسفه، فقرات گوناگون ایمان دینی است.از اینرو، توماس آکویناس متکلمی حرفهای بود، یا بهتر است بگوییم که، معلم آموزه مقدس بود که در باب مسائل فلسفی نیز تحقیق میکرد و مینوشت.او آشکارا در همه نوشتههای خود، از مقدار قابل توجهی فلسفه مشرکان و غیر مسیحیان سود جست.فهم خاص او از این فلسفهها تقریبا مانند هر حکم انسان-که از موضع جانبدارانه یا مخالفانهاش در قبال ادعای ایمان دینی اثر میپذیرد-متأثر از ایمان شخصیاش بود.بدینمعنا، تومیسم، گونهای«فلسفه مسیحی»است.آکویناس تفکر فلسفی خود را بر اصول یا اعتقاد دینی مبتنی نکرد، گر چه، به همین دلیل ممکن است تمایز خود را میان فلسفه و آموزه مقدس-همانگونه که در بخشهای آغازین کتاب اول جامع بر ضد مشرکان دیده میشود-ویران کرده باشد.یکی از روشنترین تلاشها برای حفظ استقلال فلسفه در کتاب قدم عالم De Aetenitate Mundi(تألیف شده در حدود 1270)آکویناس دیده میشود که در آن اصرار میکند که تا جایی که تدقیقات فلسفی پیش میرود، جهان ممکن است قدیم باشد.حال آن که به عنوان مسیحی، او به حدوث عالم معتقد بود.
میان شارحان آکویناس بحث زیادی درگرفته است که آیا شرحهای او بر آثار ارسطو گویای تفکر شخصی او است؟معمولا حتی غیرتومیستها (مانند راس W.D.Ross و تیلور A.E.Taylor) این نکته را قبول دارند که این توضیحات برای خوانندهای که خواستار فهم ارسطو است، مفید است.
چندان روشن نیست که فکر آکویناس در آنها به سادگی قابل تشخیص باشد.گروهی از تومیستها (اتین ژیلسون، Etienne Gilson ژوزف او ونز Josef Owens و پگیس A.C.pegis)بر آثاری که آشکارا بیشتر بیانگر دیدگاه شخصی او است(مانند دو جامع او)به عنوان مبانی تفسیر و تفکر او تأکید میکنند؛حال آن که مکتب تفسیری دیگری(رامیرز، J.M. Ramires شارل دوکونینک Charles De Koninck و استرل J.A.Oesterle)از شرحهای ارسطویی او به عنوان منابع اصلی فهم فکر فلسفی آکویناس استفاده میکنند.
نظریه معرفت
نظریه تومیستی معرفت، واقعگرایانه است.(این نظریه در جامع علم کلام، I، مسائل 79-85؛مسائل بحث شده در باب حقیقت Quaestiones 11، Disputatae De-Veritae، و در باب کتاب آنالوطیقای دوم، In Libros posteriorun 5 Analyticorum، I و 20، II، ارائه شده است.) انسانها شناخت خود را از واقعیت از طریق دادههای ابتدایی تجربه حسی به دست میآورند.توماس شناخت انسانی را-صرفنظر از تجربههای فوق طبیعی که پارهای عارفا ممکن است داشته باشند-به ادراک حسی و فهم عقلانی آن محدود میکند.
اندامهای حسی به وسیله کیفیتهای رنگی، شنیدنی، بویایی، چشایی و بساوایی اجسام خارجی، برانگیخته میشود؛و احساس، پاسخی حیاتی است به این برانگیختگی از طریق پنج قوه حسی بیرونی انسان.آکویناس فرض را بر آن میگذارد که شخص از طریق شناختی از گلهای سرخ، حیوانات پر سرو صدا، هوای سرد و غیره آگاه است.احساس داخلی (کارکردهای شمترک، مخیله، حافظه و فکری)در جهت دریافت، نگهداری، به هم پیوستن و داوری درباره تأثرات متنوع(صور خیالی)فعالیت میکند که از طریق آن، اشیا مستقیما شناخته میشود.
کارکردهای عالی شناختی انسان در باب فهم، داوری و استدلال همچون متعلقات خود، معانی عامی دارند که از تجربه حسی ناشی شده است.بنابر این، شخص یک سیب جزئی را در سطح احساسی میبیند و به یاد میآورد، اما در سطح معرفت عقلانی در باب آن، حکم میکند که به سبب داشتن ویتامین یا به دلیل عام دیگری مفید است.کلیات(سلامتی، انسانیت و سرخی)به عنوان واقعیتهایی موجود برگرفته نمیشود، بلکه همچون مفاهیم قابل تعقل با بنیادی در موجودات مشترک، تلقی میشود.آکویناس، به عنوان رئالیستی میانهرو، ممکن است از این که او را چونان افلاطونی طبقهبندی کنند، آزرده شود؛با این همه، ممکن است از اهمیت معرفت کلی و عام ما در باب مشخصات اشیا، دفاع کند.
شناخت انسانی گر چه با شناخت اشیای مادی آغاز میشود، انسان میتواند پارهای مفاهیم عقلانی و احکام مربوط به موجودات غیرمادی، چون نفوس، فرشتگان و خدا، تشکیل دهد.آکویناس تعلیم میداد که انسان با نفی پارهای جنبههای اجسام)برای مثال روح فضا را اشغال نمیکند)و با استفاده از تمثیل این کار را انجام میدهد.وقتی مفهوم قدرت به خدا نسبت داده میشود، معنایش از مفهوم ابتدایی فیزیکی آن به کمال مشابه آن منتقل میشود که میتواند نتایجی را در مرتبه مجرد محقق سازد.
توماس بر آن بود که انسان طی زندگی زمینی، نمیتواند ماهیت خدا را به گونهای مثبت و رسا بشناسد.
استدلال نظری، به عنوان فراگردی عقلانی در نظر گرفته میشود که از سوی-یا به سوی-اصول اولیه در فراگردهای منطقی برهان حرکت میکند (شیوههای کشف و تحویل که شرح آن گذشت).در یک شیوه، تجربه حسی نخستین اصل(نقطه آغازین)هر نوع معرفت طبیعی انسان است.این جنبهای از آمپریسم آکویناس است.توماس به تبع آنالوطیقای دوم ارسطو تعلیم میداد که بسیاری احساسها به یکدیگر میپیوندند تا حافظهای یگانه پدید آورند و خاطرات متعدد، تجربه حسی را تشکیل میدهند.از این کثرات تجربه، به وسیله گونهای استقرای حسی، در چارچوب آگاهی انسانی، آغاز (principium)فهم، پدیدار میشود.چنین اصول اولیهای برهانپذیر نیستند(آنها به طور طبیعی از شناخت حسی حاصل میشوند)، لیکن ریشههای استدلال عقلانی بعدی خواهند بود.پزشکی که داروهای گوناگونی را برای درمان سردرد آزمایش میکند سرانجام درمییابد که یک دارو تقریبا هر همه موارد مؤثر است، در نقطهای مفهوم کلی«داروی الف، درمان عام سردرد است»را در مییابد.او منطقا از این اصل برای سامان بخشیدن طبابت خود استفاده میکند.اگر او استاد پزشکی شود، از چنین اصل تئوریکی برای تعلیم دیگران سود میجوید.این شالوده حیات خرد است.
فلسفه و جهان مادی
آکویناس، در شرح خود بر کتاب العلل(درس اول) ترتیب مطالعات فلسفی را چنین بیان میکند: منطق، ریاضیات، فلسفه طبیعی(فیزیک)، فلسفه اخلاق و بالاخره ما بعد الطبیعه.نخستین نوع واقعیت که در این دوره بررسی میشود، واقعیت مربوط به جهان مادی است.(در آغاز قرن بعد، دانس اسکوتوس از توماس به سبب کوشش جهت مبتنی کردن ما بعد الطبیعه خود و رویکردهایش به خدا بر طبیعت، انتقاد کرد.)شارحان همچنان بحث میکنند که آیا آکویناس خود، بر آن بود که این نظم باید در آموختن فلسفه دنبال شود، یا آن که صرفا یکی از شیوههای تعلیمی«فلاسفه»را گزارش میکرد.
در هر حال، بررسی فلسفی اجسام و موجودات متحرک، به معنای راسطویی برای آکویناس مهم بود.دستهای از آثارش(مانند در باب اصول طبیعت، De pricipiis Naturae بخشهایی از کتاب دوم جامع بر ضدمشرکان و رساله در باب قدم عالم)کاملا بررسی شخصی او را در باب این جهان اجسام ارائه میکند.مجموعه دیگری از آثار(مانند شروحی بر طبیعیات و در با کون و فساد ارسطو De (Generatione et Corruptione نشان میدهد که چگونه آکویناس در تئوری واقعیت طبیعی خود، مدیون ارسطو بوده است.
ماده و صورت
فلسفه طبیعت(فیزیک)به عنوان بررسی نوع خاصب از موجودات که موضوع چند نوع تغییر است، تلقی میشد.موجودات مادی، ماده اولیای به عنوان بخش سازنده و-بسته به نوع یا جنس خود-و صورتی جوهری به عنوان اصل دیگر سازنده خود، دارند.نه ماده و نه صورت، هیچ یک وجود مستقل ندارند؛ماده و صورت صرفا عاملهای تعیینپذیر و تعیینکننده در هر جوهر مادی موجود هستند.آکویناس، همچون ارسطو، وجود انواع جواهر مادی را مسلم میگرفت: همه انواع متفاوت مادّه بیجان(چوب، طلا، آب و غیره)و همه انواع نباتات و حیوانات.در هر یک از این انواع، مبدأ تشخصی وجود دارد(صورت جوهری چوب، سیبزمینی، گیاه یا سگ)و افراد جزئی بیشمار هر نوع که، بر اثر این واقعیت که مادّه تشکیل دهنده سگ الف نمیتواند در عین حال تشکیلدهنده سگ ب نیز باشد، از یکدیگر متمایز شدهاند.(لذا دیده میشود که میگویند ماده متکمّم است یا نشان کمیت برخود دارد.)
تغییر
موجودات مادی، در حال حرکت، موضوع چهار نوع تغییر(motus)هستند:تغییر در مکان(انتقال)، تغییر در مقدار(تغییر کمّی)، تغییر در رنگ، شکل و غیره (تغییر کیفی)و تغییر در نوع جوهر(کون و فساد، تغییر جوهری).اصولا ماده اولی آن است که ثابت است و طی تغییرات از یک جوهر به جوهری دیگر، استمرار خود را حفظ میکند.هنگامی که خوکی سیبی میخورد، واقعا آن قطعه سیب جذب شده به وسیله خوک، کاملا جوهر آن خوک میشود؛علتی در سیب، یعنی ماده اولی، باید در خوک ادامه وجود دهد.انواع چهارگانه تغییر، با اصطلاحات نظریه کلاسیک علتهای چهارگانه توضیح داده شده است.علت غایی، پاسخی است به پرسش«چرا»چیزی هست یا رخ میدهد.علت فاعلی، سازنده یا پدیدآورنده تغییر است.علت مادی، موضوع تغییر است و علت صوری، علت تعیّن بخش هر حادثه یا وجود است.بدین ترتیب، «علت»معنای گسترده علت وجودی را دارد.
مکان و زمان
پارهای نکات دیگر در فلسفه طبیعت آکویناس، تأثیر ارسطو را بیشتر نشان میدهد.برای مثال، مکان به عنوان«حد نامتحرک جسم متحیّز»تعریف شده است(تفسیر کتاب طبیعیات physicorum 6,IV( افزون بر این، چنین تصور میشد که هر یک از گونههای اولیه جسم(عناصر اربعه همچنان عبارتند از خاک، هوا، آتش و آب)جایگاه«خاص»خود را دارد.
بدینترتیب که جای آتش«بالا»و جای خاک«پایین» است.گونهای تئوری جعبهگون یا فضای مطلق، ممکن است مسلم فرض شده باشد؛با این حال، آکویناس در همان عبارت که درباره مکان قایقی بر رودخانه روان بحث میکند، فهم دقیقتری از نسبیت مکانی را خاطر نشان میسازد.زمان، همچون تعریف ارسطویی، به عنوان مقدار حرکت با توجه به«قبل»و«بعد»تعریف شده است.ازلیت، گونهای استمرار است که از دو جهت با زمان فرق دارد:موجودازلی نه آغازی دارد و نه پایانی و موجود ازلی تو الی آنات ندارد، بلکه یکجا و به طور کامل وجود دارد(totasimul).
تقویت دانش
بیگمان فلسفه آکویناس در باب جهان طبیعت، بر اثر پارهای دیدگاهها و اشتباهات بالفعل ناشی از فلسفه ارسطو و دانش قرن سیزدهمی، محدود و حتی تحریف شده بود.صرفنظر از این فرضیه غلط که برای هر عنصر در جهان جایگاه خاصی قائل بود، توماس همچنین پایبند علم هیأت ادوکسوسی بود که زمین را در مرکز سیستمی متشکل از 49 تا 53 فلک متحد المرکز قرار میداد.(علاوه بر شرح درباره آسمان De Caelo و شرح بر آثار علوی Meteotologia II,IO، ر.ک.به جامع بر ضدمشترکان، I,20 و جامع علم کلام، C4، 68، I)توماس گاه در قبال اینگونه مسائل، ذهنبی باز و توانایی غلبه بر محدودیتهای دورانش را از خود نشان میدهد.شرح او بر ما بعد الطبیعه ارسطو، (درس یکم، بر کتاب سوم و درس نهم بر کتاب دوازدهم)مثالی از این دست است.
آکویناس با اشاره به اختلافنظر وسیع میان ستارهشناسان در مورد تعداد و حرکات سیارات، سفارش میکند که شخص باید همه گزارشها و تئوریهای چنین دانشمندانی را بررسی کند، گر چه این تبیینات علمی، آخرین سخن در باب ماده نیست و آشکارا راه برای بازنگری در آنها باز است.از این بالاتر، او تحقیق در دانش مادی را با کار قاضی دادگاه مقایسه میکند.شخص در دانش مادی را با کار قاضی دادگاه مقایسه میکند.شخص پیش از صورتبندی قضاوت خود درباره دانش معاصر، باید توجه کند و بکوشد تا همه شهادتهای مهم را ارزیابی کند.این آکویناس است در بهترین صورت خود که به سختی میتوان او را جزماندیش فلسفی دانست.
کارکردهای انسانی و طبیعت انسان
انسانشناسی یا روانشناسی، به معنای کلاسیکی بررسی نقش انسان، بخش مهمی از فلسفه آکویناس را تشکیل میدهد.دیدگاه او درباره انسان، بسیار متأثر از رساله درباره نفس ارسطو، فلسفه افلاطونی-مسیحی آگوستین و یوحنای دمشقی و کتاب مقدس است.این بخش از فکر آکویناس را در کتاب شرح بر جملات، ;)I,Dists,16-22(Iv Lbros Sententiarum جامع بر ضد مشرکان، (90-58، II)مسائل مطروح در باب نفس Quaestio Disputata De Anima (کتاب النفس)Libros de Anima و جامع علم کلام، (90-75، I)میتوان یافت.
شیوه معمول آکویناس برای بسط دادن نظریهاش در باب طبیعت انسان آن است که نخست پارهای از فعالیتهایی را که انسان درگیر آنها است، بررسی میکند، سپس بر وجود قوای عامله مورد نیاز برای چنین فعالیتهایی استدلال میکند و بالاخره نتیجه میگیرد که فقط نوعی طبیعت جوهری میتواند موضوع چنین قوایی باشد.او فعالیتهای زیستی انسان، همچون رشد، جذب غذاب و تولیدمثل را توضیح میدهد.مجموعه فعالیتهای برتری شامل ادراک حسی، پاسخهای هیجانی به آن چه ادراک شده و حرکت نیز وجود دارند که انسان در آنها با حیوانات درنده شریک است.گروه سومی از فعالیتها وجود دارد که شامل کارکردهای شناختی فاهمه، حکم کردن و استدلال کردن به اضافه کارکردهای شوقی متناظر به تمایل انفعالی به سوی -یا برای دور شدن از-متعلقات فاهمه است.
آکویناس، قوای مولده(قوای عامله)رشد، تولیدمثل، شناخت حسی و شوق، انتقال فیزیکی و شناخت عقلانی و اراده را به این کارکردهای گوناگون نسبت میدهد.
آکویناس با بررسی تفصیلی دوباره این قوای کارکردی، میان پنج قوای حسی خاص شناخت جزئیات مادی تفاوت مینهد:بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و بساوایی.اینها کارکردها و قوای خارجی خوانده میشوند؛زیرا متعلق خاص آنها خارج از آگاهی ذهنی شخص ادراککننده، قرار دارد.
این نکته از نظر رئالیسم شناختی، اساسی است.ذیل این حواس، چهار نوع فعالیت حسی درونی قرار دارد: دریافت ادراکی کل موضوع(حس مشترک)، حفظ ساده صورت احساس شده(مخیله)، به یاد آوردن صورتهای حفظ شده با گذشت زمان(حافظه) تشخیص دقیق یا حکم مربوط به اشیای جزئی (تعقل حسی، عقل جزئی).همچنین آکویناس(در اینجا متأثر از یوحنای دمشقی)دوگونه شوق (عاطفه)را وصف میکند:تمایل ساده به سوی-یا از سوی-آنچه به عنوان خوب یا بد احساس شده است (این قدرت مؤثر، قوه شهویه نامیده میشود)و میل حسی پیچیدهتری برای مواجهه با تهدیدهای جسمانی، موانع و خطرها از طریق جنگیدن، یا اجتناب و یا کنار آمدن با آنها(قوه غضبیه).یازده گونه هیجان حسی(عواطف)مجزا به این دو قوه حسی نسبت داده میشود:عشق، آرزو، لذت، نفرت، کینواندوه که منتسب به قوه شهویه است و ترس، دلیری، امید، نومیدی و خشم که منتسب به قوه غضبیّه است.عمده این تحلیل روانشناختی با به کارگیری دادههای فکر یونانی، رومی و مسیحیت اولیه و همچنین با استفاده از رسالههای کالبدشناختی و روانشناختی دانشمندان مسلمان و یهودی، بسیار عالمانه است.این تحلیل همچنین شالوده تحلیل رفتار انسانی از منظر اخلاق توماسی را تشکیل میدهد.
آکویناس، در سطح عالی تجربه انسانی به طور بارز، فعالیتها و قوای متنوع دیگری مییابد، که آنها را در شرح خود بر کتاب سوم درباره نفس ارسطو، در جامع بر ضدمشرکان(78-5، II)و در مسائل 84-85 جامع علم کلام، بیان میکند.قابلیت عمومی فهم، دربرگیرنده درک، حکم و استدلال است.موضوعات تعقل، جنبههای کلی واقعیت است.
از آن جا که موضوعات کلی در طبیعت وجود ندارد، آکویناس یکی از کنشهای عقلانی را شرح میدهد که کارش تجرید معانی کلی از فرآوردههای جزئی تجربه حسی است.این قوه تجرید، عقل فعال نامیده میشود.دومین کارکرد شناختی در این سطح، درک این معانی تجرید شده در عمل شناخت است؛این فعالیت به قوه دیگری به نام عقل منفعل منسوب است.بنابراین، در روانشناسی تومیستی دو عقل کاملا متفاوت وجود دارد:یکی تجرید میکند و دیگری درک میکند.برای حافظه عقلانی، نیازی به قوه خاص دیگری نیست؛نگه داشتن مفاهیم به وسیله صورتبندی عادت در عقل منفعل توضیح داده شده است.
اراده
پاسخهای هیجانی به موضوعات کلی فاهمه، کارکرد شوق عقلانی است.این عرصه، با ملاحظه تفاوت کاملی که با شوق حسی دارد، متعلق به حوزه اراده است و قوه خاص درگیر آن، اراده نامیده میشود.
آکویناس میان دو نوع کارکردهای ارادی تمایز مینهد:نخست گرایشهای اساسی و طبیعی و از سر موافقت و رویکرد هیجانی به موضوعی است که با توجه به عدالت، صلح، موجود خیر محض، بیقید و شرط خوب یا مطلوب ارزیابی میشود.برای مثال، آکویناس بر آن است که اراده شخص طبیعتا و ضرورتا جذب چنین موضوعاتی میشود.این حرکت طبیعی اراده، آزاد نیست.دوم، حرکات ارادی به سوی-یا از سوی-موضوعات عقلا شناخته شده است که به عنوان نسبتا مطلوب با نسبتا نامطلوب ارزیابی شده است.چنین حرکات اراده، به وسیله احکام عقلانی ارزیابی کننده موضوعات هدایت میشود.در این مورد، اراده کردن(با تدقیقات عقلانی معین) «آگاهانه»و آزاد، خوانده میشود.در عمل تصمیمگیری است که انسان آزاد است.آکویناس درباره«اراده آزاد»سخن نمیگوید؛اصطلاح اراده آزاد (Libera Voluntas)را تنها دوبار در کل آثارش به کار برده است، آن هم نه به معنای فنی آن.او از انتخاب آزاد یا اختیار(Liberum arbitrium)سخن میگوید:انسان به سبب قوای عقلانی خود، در برخی از کارهایش آزاد است.
نفس
اگر چه آکویناس گاه چنان سخن میگوید که گویی این «قوای»گوناگون انسان، فاعلهایی هستند، لیکن رسما بر این نظر پای میفشارد که کل انسان است که فاعل انسانی به شمار میرود.موجود انسانی، جسمی جاندار است که در آن اصل نفس(anima)متمایز کننده نوع و تعیینکننده این است که آن ماده انسان است.به عبارت دیگر، نفس انسان، صورت جوهری او است.پارهای فعالیتهای انسان، آشکار بسیار شبیه فعالیتهای حیوانات است، کارکردهای عقلانی و ارادی به سبب شاخصه کلی و تجریدی خود، از مادیت فراتر میرود.آکویناس، این واقعیت را که نفس انسانی میتواند معانی کلی را دریابد و تصمیمگیری کند، گواه مادی نبودن آن میگیرد.
نفس، بخش واقعی انسان است و با توجه به مادی نبودن و تحقق داشتن، روحانی است.آکویناس از طریق وجود پارهای جنبههای دیگر فعالیتهای عالی انسان، به ویژه وحدت تجربه وجدانی، بساطت و وحدت نفس انسان را نتیجه میگیرد؛نفس، به اجزایی منقسم نمیشود.این مطلب به نوبت خود، او را به این نتیجه رهنمون میشود که نفس فسادناپذیر (به اجزا منقسم نمیشود)و لذا جاودانه است.
از آن جا که توماس نفس را تجزیهپذیر نمیدانست، نمیتوانست پیدایش نفوس انسانی جدید را به وسیله فراگرد زیستی تبیین کند.لذا ناگزیر این نظر را پذیرفته بود که خداوند نفس عاقله را از عدم آفریده است.پدر و مادر، علت تامه وجود فرزندانشان نیستند، بلکه در عمل آفرینش شریک خداوند هستند.این نظرگاه علت اصرار آکویناس را بر اهمیت و قداست تولیدمثل در انسان-که آن را فراتر از کنشی بیولوژیک میشمارد-تبیین میکند.
وقتی که در کتاب اخلاق خود مدعی میشد که بچهدار شدن و بزرگ کردن آن، هدف عمده زندگی زناشویی است، تنها درباره عمل جنسی نمیاندیشید، بلکه از مشارکت در آفرینش خدایی، سخن میگفت.این نکته به معنای آن نیست که انسان و الاترین مخلوق الهی است؛آکویناس بر این نظر بود که عقولی کاملا مجرد با فعالیتها، قوا و طبیعتهایی برتر از انسان وجود دارند.اینان فرشتگان هستند.در سنت کاتولیکی، توماس آکویناس را به سبب تأکید بسیارش بر این موجودات کاملا روحانی اما متناهی، دکتر فرشتهسان (angelic Doctor)مینامند.این موجودات، ممکن است در بالاترین مرتبه هستی قرار داشته باشند.
ما بعد الطبیعه و وجود حقیقی
آکویناس، در باب این پرسش که«معنای بودن چیست؟»فراوان میاندیشید.بسیاری از تومیستها بر آن هستند که بیشترین توانایی فلسفی او در عرصه ما بعد الطبیعه ارائه شده است.نظریه عمومی او درباره واقعیت، دربرگیرنده بخش زیادی از ما بعد الطبیعه ارسطو است و پارهای از شارحان، ما بعد الطبیعه تومیستی را همان فلسفه ارسطو، اما غسل تعمید یافته آن، میدانند.مطالعات تومیستی اخیر، دو تعلیم ما بعد الطبیعی غیر ارسطویی را برای تأکید جدید برگزیده است:نظریه مشارکت و تأثیر عمومی ما بعد الطبیعه افلاطونی (ال.پی.گایگر، L.B.Geiger کورنلیو فابرو Cornelio Fabro و آر.جی.هنل R.J.Henle)و نظریه اصالت وجود، عمل اساسی بودن(ژیلسون، ژاک ماریتن Jacaues Maritain و جی.پی، کلوبرتانتز G.P.Klubertanz).چون(esse)که صرفا به معنای«بودن»است، گاه به(existance) ترجمه شده است.گروهی از نویسندگان، این دومین نقطه اتکا را اگزیستانسیالیزم ما بعد الطبیعه تومیستی خواندهاند؛هر چند با اگزیستانسیالیزم امروزی، ارتباط کمی دارد.بررسی بخش عمدهای از مسائل ما بعد الطبیعی را میتوان در شرح مفصل آکویناس بر ما بعد الطبیعه ارسطو دید؛امال باز مسأله این است که تصمیم بگیریم که این اثر تا چه حد تومیستی است.
پارهای محققان بسیار باکفایت(پگیس و ژیلسون)ای اثر را، بازگویی فلسفه ارسطو میدانند، حال آن که دیگران(دوکونینک و هرمان ریث Hermun Reith) این شرح را توضیح کلیدی خود ما بعد الطبیعه آکویناس در نظر میگیرند.البته این نکته مورد اتفاق همگان است که پارهای توضیحات در آن دیده میشود که در آثار ارسطو یافت نمیشود.
از نظر آکویناس، ما بعد الطبیعه عموما کوششی است جهت فهم واقعیت به طور عام برای یافتن توضیح نهایی کثرات تجربه، برحسب علت العلل.اسلاف او موضوع اصلی این دانش را به گونههای مختلفی بیان کرده بودند، مانند جواهر مجرد موجود، کلیترین و عامترین جنبههای وجود، علل اولای همه موجودات و وجود متعال فی نفسه.آکویناس در پیشگفتار شرح خود بر ما بعد الطبیعه ارسطو، در باب این اظهارات، میگوید:«گر چه این دانش به این فقرات میپردازد، هیچ یک از آنها را موضوع خود نمیداند.موضوع آن صرفا، وجود به معنای عام آن است.»از این منظر، او تحقیق در هستی را«فلسفه اولی»مینامد.
تشبیه(تمثیل)
شاخصه فکر توماس آن است که همه واقعیتهای موجود، از خدا گرفته تا ضعیفترین موجودات، را موجود میداند و بر آن است که«وجود»در این کاربرد، نه به اشتراک معنوی، بلکه بمعنای تشبیهی است.توماس در عبارتی مشهور(در کتاب الجمل ad1، 2، 5، 19، I) سهگونه تشبیه را توضیح میدهد:در یک گونه، کمالی معین فقط در یک فقره وجود دارد، اما صرفا به دیگری نسبت داده میشود.در گونه دوم یک کمال در دو فقره یا بیشتر به نسبت متفاوتی وجود دارد و در گونه سوم مشارکت یا اشتراک میان دو چیز چنان اندک است که نه در وجود همانندی دارند و نه در دلالت.آکویناس میافزاید:«در این آخرین شیوه، حقیقت و خیر و همه صفات این چنینی به صورت تشبیهی به خدا و مخلوقات اسناد داده میشود.»
در آثار بعدی، مفهوم تناسب برای گسترش دادن معنای تشبیه وجود، ارائه میشود.بینایی در چشم، برای جسم خیر است، به همان نسبت که بینایی در عقل برای نفس خیر است.همانگونه که وجود در سنگ متناسب است با وجود در انسان، طبیعت سنگ متناسب است با طبیعت انسان.در حالی که برخی شارحان معتقدند که تشبیه تناسبی، نوع محوری تشبیه هستی است، دیگران تأکید دارند که آکویناس انواع مختلف تشبیه را در ما بعد الطبیعه خود به کار گرفته است.
وجود و ماهیت
کاری آغازین اما مشخصا بیانگر ما بعد الطبیعه شخصی آکویناس در رساله مختصر در باب موجودیت و ماهیت De Ente et Essentia که در آن سخت متأثر از ابن سینا است، دیده میشود.
آکویناس در این رساله فرعی، اصطلاحات اساسی تحلیل خود را همچون وجود(ens)، ماهیت (essentia)، طبیعت، ذات، جوهر، عرض، صورت، ماده، جنس، نوع، فصل، جوهر مجرد(Substantia separata)قوه و فعل، به وضوح اما نسبتا ایستا تعریف میکند.دقتهای بیشتر به ویژه در باب معنای عنصر، مبدأ، علت و وجود در رساله درسی در باب اصول طبیعت De principiis Naturae یافت میشود.رویکرد پویاتری به وجود و اعمال آن در مسائل بحث شده در باب قدرت خدا Quaestiones Disputate de Potentia Dei و در بخش اول جامع علم کلام ارائه شده است.
تفاوت میان چیستی یک شئ و هستی آن، در تفکر ما بعد الطبیعی آکویناس اساسی است.
نخستین، پرسش در باب ماهیت است و دومین، درباره بودن(esse).ماهیتها، بسیارند(انواع گوناگون موجودات همچون سنگها، گاوها، هوا و انسانها)و به سادگی و بیضرورت توجه به وجود یا عدمشان، درک و شناخته میشوند.وجود، برای شئ، کاملا عنصر دیگری است[وجود زائد بر ماهیت است]انسان، وجود و شئ موجود را با عمل تصدیق و حکم، تأیید میکند.بسیاری از ماهیتهای اشیا، مادی هستند.اما لزوما وجود فی نفسه محدود و نیازمند به مادیت نیست.این مسأله(که وجود ضرورتا نیازمند مادیت نیست)«حکم به جدایی» است(در باب تثلیث بوئتیوس، 3، V).امروزه بسیاری از تومیستها، این مسأله را چونان نقطه عزیمت تفکر ما بعد الطبیعی توماس، در نظر میگیرند.
همچنین پارهای از عامترین جنبههای موجودات حقیقی هست که از هرگونه تقسیم به جنس و نوع، فراتر میرود.اینها مترادف موجودات ما بعد الطبیعی هستند.به عبارت دیگر، اینها حقیقتا با وجود متحد و مطابق هستند.چنین متعالیهایی، شیی(res)، چیزی(aliquid)، واحد، حقیقی، خیر و(مطابق نظر برخی شارحان)زیبا هستند.خاصه مهمتر این موجودات متعالی آن است که با این که کاملا بسیط هستند، از یکدیگر متمایز (Unum)هستند و هر یک از آنها معنای معقولی دارد و هر یک از طریقی مطلوب است.نظریه موجودات متعالی در فلسفه مدرسی بعدی، بیش از آثار آکویناس، بسط یافت و بر آن تأکید بیشتری شد.
او خود در مسائل یکم و بیستویکم در باب حقیقت و به هنگام بحث از صفات خداوند در جامع علم کلام (قسمت اول، مسائل ششم، یازدهم و شانزدهم) به صورت مختصر به این مطلب میپردازد.
قوه و فعل
قوه و فعل برای تبیین وجود و اعمال آن از نظر ما بعد الطبیعه آکویناس، اصول مهمی هستند.آکویناس در کتاب در باب قدرت الهی De potentia خاطرنشان میسازد که واژه«فعل»نخست هرگونه فعالیت و کنشی را که رخ میدهد، متمایز میکند.
متناظر با این معنای فعل کنشی، قوه(یا قدرت) معنایی دوگانه دارد.فعالیت بریدن چوب را در نظر بگیرید:قوه انفعالی چوب برای بریده شدن لازم است (برای مثال آب، نمیتواند بریده شود)؛همچنین قوه فعلی شخص چوببر، برای فعل بریدن لازم است.
به علاوه، آکویناس در همان متن میگوید که مفهوم «فعل»منتقل میشود تا هستی شئ موجود را دربر بگیرد.قوه ذاتی، قابلیت ما بعد الطبیعی برای وجود، متناظر با این فعل وجود(esse)است.در این جهت، نظریه قوه و فعل همه سطوح هستی را فرا میگیرد.
در بالاترین سطح، خداوند به عنوان فعل محض در نظام هستی وصف میشود، اما این مسأله مانع از آن نیست که آکویناس به خداوند صفت قوه فعلی برای کنشگری را نسبت دهد.
غایتمندی
یکی دیگر از ابعاد واقعیت ما بعد الطبیعی از نظر آکویناس، همچنان غایتمندی است.او نیز این فرض مسلم ارسطو را پذیرفته بود که همه فعالیتها متوجه هدف یا غایتی است.اما آکویناس این شاخصه گرایش نهفته در موجود را به تمایل موجودات ممکن، برای تحقق یافتن، تعمیم داد.از دیدگاه تومیستی، غایتمندی موجود، همان تمایل پویا و پیشرونده برای تحقق یافتن کمالات مناسب است که شاخصه همه واقعیتها و قابلیتها برای عمل است.در این منظر، غایتمندی موجود، کمالگرایی ذاتی برای گسترش همه موجودات آکویناس همچنین بر آن بود که همه موجودات متناهی و حوادث متوجه خداوند به عنوان علت غائی هستند.
این غایتمندی ما بعد الطبیعی، به معنای نظام حرکت به سوی هدفی عینی است.
فلسفه و خدا
آکویناس از دو منظر به مسأله وجود و ماهیت خدا میپردازد:از منظر متکلمان که نقطه عزیمت آن، وحی مافوقطبیعی(متون مقدس)است و از منظر فیلسوفان که نقطه عزیمت آن، تجارب معمولی انسان در باب موجودات متناهی و اعمالشان است.
«فیلسوفان که تابع نظام شناخت طبیعی هستند، دانش مخلوقات را مقدم بر دانشی الاهی قرار میدهند، از اینرو است که فلسفه طبیعت، پیش از ما بعد الطبیعه حاصل میشود.از سوی دیگر، متکلمان شیوه متضادی را دنبال میکنند.لذا مسأله خالق بر مسأله مخلوقات مقدم میگردد.» (مقدمه در باب تثلیث بوئتیوس).در همان اثر(3، II) به ما گفته میشود که نخستین کاربرد فلسفه در آموزه مقدس«اثبات فقراتی است که مقدمات ایمان به شمار میرود؛مسائلی که به وسیله فراگردهای طبیعی استدلال بر وجود خدا، اثبات میشود، مانند این که خدا موجود است و خدا یگانه است و غیره.»
آکویناس دوگونه دلیل را بازشناسی میکند:یکی از علت به معلول پیش میرود و دیگری از معلول به علت باز میگردد.براهینی که او برای اثبات وجود خدا بر میگزیند، از نوع دوم است و به اصطلاح فنی برهانهای انّی(Quia arguments)نامیده میشود.به عبارت دیگر، این دلایل با پارهای واقعیتهای مشهود تجربه آغاز میشود(همه براهین آکویناس برای اثبات وجود خدا، پسینی هستند)و به علت نهایی این واقعیتها منتهی میشود.آکویناس با توجه کامل به دین خود به اسلافش سه برهان بر اثبات وجود خدا در کتاب در باب قدر الهی(C5، III)مطرح میکند.نخستین برهان بیان میکند که چون وجود میان بسیاری از موجودات مشترک است، باید یک علت کلی در همه آنها وجود داشته باشد(این برهان از افلاطون است و آکویناس نیز بدان توجه میدهد).دومین برهان از این واقعیت آغاز میکند که همه موجوداتی که ما مشاهده میکنیم، ناقص هستند و خود محرک خویش و منشأ وجود خودشان نیستند.این برهان به اثبت وجود«محرک مطلقا غیرمتحرک و کاملترین موجود»منتهی میشود(این برهان از ارسطو است).
سومین برهان صرفا از طبیعت مرکب از موجودات متناهی بر وجود واجب الوجودی که در او وجود و ماهیت یکی است، استدلال میکند(برهان ابن سینا).آکویناس بر آن بود که این دو فیلسوف مشرک و این متفکر مسلمان به شکل موفقیتآمیزی این نتیجه را اثبات کردهاند که«یک علت عام برای همه موجودات بالفعل وجود دارد که به وسیله او همه موجودات دیگر به هستی واقعی پاگذاشتهاند.»
راههای پنجگانه
معروفترین براهین، راههای پنجگانه Quiniaue Viae)است که به اثبات وجود خدا میانجامد(جامع علم کلام، C، 3، 2، 1).همه این راهها، بر اصل علیت مبتنی است و از معرفت تجربی جهان مادی میآغازد.آکویناس ابداعکننده همه این راهها نیست و نه تنها افلاطون، ارسطو و ابن سینا در ابداع آنها نقش داشتهاند که آگوستین و به خصوص موسی بنمیمون نیز در پدید آوردن آنها سهیم بودهاند.
نخستین راه، از این مطلب که موجودات این جهانی همواره در معرض تغییر و حرکت هستند میآغازد و وجود یگانه محرک اول را نتیجه میگیرد.دومین راه، از مشاهده ایجاد موجودات کارآمد در جهان، بر نیاز به وجود یک علت کارآمد نخستین استدلال میکند.
سومین راه، از صفت امکان موجودات این جهان (هیچ یک از آنها واجب بالذات نیست)موجودی کاملا متفاوت، ضروری و یگانه را(که واجب بالذات است)نتیجه میگیرد.چهارمین راه از وجود درجات خیر، حقیقت و شرافت در موجودات بر حسب تجربه انسانی، بر وجود کاملترین، حقیقیترین و شریفترین موجود استدلال میکند.پنجمین راه از نظم حاکم بر حوادث این جهان میآغازد و استدلال میکند که همه موجودات به سوی غایتی همراه میشوند(اصل غایتمندی)و نتیجه میگیرد که این نظم جهانی، گویای وجود یک نظم دهنده عاقل برای همه موجودات است.توماس در پایان اظهاراتش در مورد هر یک از این راهها به سادگی میگوید:«و این است آن که همه انسانها خدایش مینامند»و یا واژههایی با همین تأثیر.او آشکارا، برای واژه«خدا» معنای مشترکی را در لغتنامه یا معنای اسمی، مسلم میگیرد.در این که این«راهها»پنج دلیل متمایز است و یا آن که صرفا پنج روایت از یک برهان اساسی است، میان شارحان اختلافنظر است.
امروزه عمده تومیستها نظر دوم را ترجیح میدهند.
آکویناس از برهان مبتنی بر حرکت فیزیکی، حمایت میکرد.جامع بر ضدمشرکان(13، I)روایت بسط یافته این نخستین برهان را عرضه میکند و به صراحت وابستگی آن را به ایدههای مندرج در بخشهای پایانی کتاب فیزیک ارسطو ابراز میدارد.
اما براهین چهارگانه دیگر در جامع بر ضدمشرکان به اختصار بیان شده است.در اثر دیگر توماس که کمتر بدان توجه شده است(خلاصه علم کلام، 3، I)برهان اول به وضوح و با اختصار عرضه شده است.پیش از کوشش برای اثبات تفصیلی صفات گوناگون خدا، همچنین وحدت الهی، شخص باید وجود او را مورد توجه قرار دهد.اینک، همه اشیایی که به حرکت در میآیند، باید به وسیله اشیای دیگر حرکت داده شوند.وانگهی، موجودات دارای طبیعت اخس، به وسیله موجودات دارای طبیعت اعلا به حرکت در میآیند.(مثالهای آکویناس برگرفته از فیزیک و علم هیأت قرن سیزدهم بود که بر اساس آنها تصور میرفت که عناصر چهارگانه اصلی متأثر از تأثیر پویای ستارگان است و اجسام فلکی پایینتر به وسیله اجسام فلکی دورتر از زمین به حرکت در میآیند.
این که چقدر قوت این استدلال به دانش از رده خارج شده، وابسته باشد، محل مناقشه تومیسم امروزی است.)
آکویناس نخست استدلال میکند فراگردی که طی آن الف، ب را به حرکت در میآورد و ب، ج را، نمیتواند خود-تعلیلگر باشد.شیوه بیان مطلبش چنین است:«این فراگرد، نمیتواند تا بینهاست پیش برود.»او نتیجه میگیرد که تنها راه تعلیل این سلسله حرکات فیزیکی مشهود در جهان، نیازمند قبول وجودگونه متفاوتی«متحرک»است-موجودی که خود به وسیله دیگری به حرکت در نمیآید؛به عبارت دیگر، محرک اول.البته چنین موجودی واقعی است و ماهیت آن کاملا متفاوت از موجودات مادی است.
او سرانجام اظهار میدارد که این«محرک اول که بالاتر از همه است»همان است که مسیحیان خدا مینامند.
در همان عبارت از خلاصه علم کلام، دو جنبه دیگر برهان مبتنی بر حرکت بیان شده است.نخست آن که آکویناس مدعی میشود که همه علل مشهودی که در جهان مادی عمل میکنند، خاصیت ابزاری دارند و در نتیجه باید به وسیله فاعل اولی به کار گرفته شوند؛این فاعل اولی، نام دیگر خدا است.از نظر آکویناس این نظر که جهان، خود-تعلیلگر باشد، مانند آن است که فکر کنیم تخت خوابی صرفا با چیده شدن ابزارها و مصالح و«بیآن که هیچ درودگری آنها را به کار گیرد»ساخته شود.این مورد مهمی است از تصور خدا به عنوان صنعتگری الاهی.دوم آن که در جای دیگر به اختصار نقل میکند که وجود سلسلهای نامتناهی از محرکهای متحرک، محال است.اگر همه افراد این سلسله متناهی باشند، هر چه این سلسله ادامه یابد، باز نمیتواند، خود-تعلیلگر باشد.بالاخره هر سلسلهای از این دست، نیازمند یک محرک اول است(البته اول به معنای علّی نه لزوما به معنای تقدم زمانی).این محرک اول، موجودی متعال است.آشکار است که اینک و پس از این برهان، میتوان بسیاری از صفات خدا را به او نسبت داد.
معرفت خدا
با توجه به ماهیت و صفات خدا، بیشترین تأکید آکویناس براین نکته است که ما افراد ضعیف، چگونه میتوانیم موجود متعال را بشناسیم.او در یک سلسله مقالات در باب موضوعات معرفت انسانی (جامع علم کلام، قسمت یکم، مسائل 86-88)بارها موضع خود را روشن میکند که طبیعت انسانی برای فهم مستقیم طبایع اشیای مادی مجهز شده است.
افزون بر این، انسان به کنشهای روانی خود آنگونه که رخ میدهد، آگاه است.لیکن همه فهم انسان درباره طبیعت روح خویش، جوهر مجردی چون فرشتگان و موجود مجرد نامتناهی(خدا)به واسطه استدلال نظری و غیرمستقیم حاصل میشود.البته فاصله عمیقی میان جواهر مادی و مجرد وجود دارد.
هر دو گونه موجودات متناهی، به عنوان جواهر، تحت جنس منطقی واحدی قرار میگیرند و از اینرو، اجسام و نفوس مخلوق، پارهای جنبههای مشترک دارند.از سوی دیگر، خدا موجودی مجرد با ماهیتی کاملا مغایر با اجسام و حتی نفوس مخلوق است.
میان خدا و آفریدگان نقطه اشتراکی نیست؛ بدینمعنا که خدا چون دیگر موجودات تحت همان جنس، چه حقیقی و چه منطقی، قرار نمیگیرد.
بنابر این، ماهیت خدا از همه انواع و اجناس فراتر است.لذا معرفت طبیعی انسان نسبت به ماهیت خدا، بسیار ناقص است و از طریق نفی نقصهای موجود در موجودات متناهی حاصل میشود؛ بدینصورت که خدا در زمان نیست، در مکان نیست، موضوع تغییر نیست و مانند آن.افزون براین، انسان میتواند از طریق تشبیه، پارهای معرفت نیمه مثبتی درباره خدا کسب کند؛بدینصورت که خدا قدرتمند است، اما نه مانند دیگر موجودات متناهی، دانا است، دارای اراده است و مانند آن.
عنایت
عنایت الهی، آن صفت خدا است که به وسیله آن، همه اشیا و حوادث را در جهان مدبرانه نظام میبخشد.اکویناس در جامع بر ضدمشرکان(قسمت سوم)بیان میکند که خداوند هم طرحی مقرر داشته است که مطابق آن، همه آفریدگان نظام میگیرند و هم خود از طریق تدبیر مستمر جهان، این طرح را اجرا میکند.از نظر لغوی عنایت(providence) به معنای پیشبینی است و این مسأله آکویناس را ناگزیر به رویارویی با پارهای مسائل میکند که به طور سنتی با هر نظریه علم سابق الهی مرتبط است.
نخست، او تأکید میکند که چنین دیدگاهی درباره عنایت الهی، وجود حوادث تصادفی را از جهان طرد نمیکند.به یک معنا حادثه تصادفی صرفنظر از توجه فاعل رخ میدهد.با این حال، آن چه مورد توجه یک فاعل بوده است، ممکن است فاعل دیگری را که از توجه اولی آگاه نیست، درگیر کند.لذا تکثر واقعی اما ناقص فاعلها، زمینه را برای تصادف باز میکند.
خداوند این را میداند و رخدادن آن را اجازه میدهد.
شر
آکویناس در مسائل بحث شده در باب آسمان و جای دیگر با آگوستین همداستان میشود که شر(چه مادی و چه اخلاقی)عدم خیر و کمال در وجود یا فعل است.این نکته به معنای انکار این واقعیت نیست که شر واقعا رخ میدهد، بلکه بر آن است که شر چونان زخمی در تن هستی است(این تعبیر از ژاک ماریتن است)و مانند هر نقصی، شر به واسطه آنچه فاقد است، مهم است.در پاسخ به این که چرا خدای خیر مطلق اجازه رخ دادن شر را میدهد، توماس استدلال میکند که امکان و وقوع شر لازم است، تا خیرهای بسیار ممکن الوقوع شوند.«اگر مرگ دیگر حیوانات نبود، زندگی برای بشر امکانپذیر نبود.اگر شکنجه جباران نبود، فرصتی برای مصیبت کشیدنهای قهرمانانه شهیدان پیش نمیآمد.» (جامع علم کلام، قسمت یکم، مسأله 22 و 2...).
آزادی
همچنین آکویناس نمیپذیرد که علم سابق الهی، مغایر اعمال آزادی است.توضیح او در این باب(در جامع علم کلام، قسمت یکم، مسأله 103، 7 و 8) پیچیده است و نمیتوان آن را به اختصار بیان کرد.
در واقع، آزادی انسانی، مستلزم بیعلیتی مطلق نیست(فعلی که علت ندارد).آنچه انسان به عنوان فاعل دانا و صاحب اراده آزادانه انجام میدهد، معلول خودش است.خدا انسان را با قابلیت انتخاب خوب یا بد آفریده است و به او اجازه میدهد که آنچه را میخواهد آزادانه انجام دهد و میداند که سرانجام چه خواهد کرد.آنچه از دیدگاهی به عنوان امری ضروری رخ میدهد، ممکن است از دیدگاهی دیگر کاملا تصادفی و آزادانه رخ داده باشد.از منظر سرمدی خداوند، اعمال انسانی، اموری مربوط به گذشته یا آینده نیست، بلکه حوادثی است در حضور فراگیر ناظری الهی که این حوادث را میبیند اما آنها را الزام نمیکند.
اخلاق و فلسفه سیاسی
مسائل و موضوعات پیش گفته، جزو فلسفه نظری آکویناس به شمار میرود.فلسفه عملی او با هدف انجام خردمندانه کارها، به اخلاق، اقتصاد(تدبیر امور منزلی)و سیاست تقسیم میشود.در هر سه این حوزهها، نحوه تفکر، کلامی است؛غایتمندی، هدفداری و نسبت بین وسیله و غایت، همگی جنبههای کلامی تومیستی است.فعالیتهای حساب شده عقلانی، باید متوجه هدفی باشد؛این فعالیتها بر اساس دستیابی به آن هدف و بر اساس نحوه استفاده از وسائلی که برای رسیدن به آن هدف یا از دست دادن آن هدف به کار گرفته شده است، به عنوان خوب یا بد ارزیابی میشود.
آکویناس به تحلیل تئوریک فعالیتهای اخلاقی در سلسله مفصلی از آثارش میپردازد، همچون: شرح بر کتاب الجمل(کتاب سوم)؛جامع بر ضد مشرکان(138-114، III)؛در کتاب الاخلاق؛مسائل بحث شده در باب شر Quaestiones Disputatae de Malo و جامع علوم کلام بخش دوم.
عمده این آثار رویکرد کلام اخلاقی دارد و خوب و بد اخلاقی را برحسب موافقت یا مخالفت با قانون الهی درنظر میگیرد که به صورت وحی مکتوب در کتاب مقدس موجود است و در سنت مسیحی بسط یافته و شرح شده است.توماس، خود کلام اخلاقی را بخشی از فلسفه نمیدانست، این جا نیز چنین قصدی نیست، جز آن که بر نگرش اخلاقی او به صورت فرعی پرتوافکنیم.
فعل ارادی
اخلاق آکویناس شامل بررسی رفتارهای خوب و بد انسانی از منظر وصول انسان به سعادت غایی است.
همه اعمالی که انسان درگیر آنها است، حقیقتا انسانی نیستند، بلکه تنها اعمالی که تحت کنترل عقل و اراده قرار دارند انسانی به شمار میرود.از نظر آکویناس، خصیصه اصلی رفتار انسانی، چنان آزادیی نیست که به ارادهگرایی بینجامد.چندین عامل، برای تحقق فعل ارادی لازم است.باید معرفت کافی درباره آن بخشی از فاعل اخلاقی که فعل معینی تحت قدرتش رخ میدهد، وجود داشته باشد.او نمیتواند نسبت به فعلی که درصدد انجامش است یا وسائل، یا شرایط و غایت آن یکسره جاهل باشد.زور در شرایط معینی، ارادی بودن افعال شخص را کاهش میدهد، همانگونه که پارهای از انواع احساسات کنترلناپذیر چنین میکنند.افزون براین، همانطور که آکویناس نیز بر آن است، فعل ارادی دو ضد دارد.فعل «اجباری»برعکس آن است و بیانگر نقصان ارادی بودن.لذا، فعلی که تا اندازهای ناارادی است، تا اندازهای ارادی است و به همان میزان کم یا زیاد مسؤولیت آن به فاعل آن قابل انتساب است.از سوی دیگر، فعل«غیرارادی»نقیض فعل ارادی است و فاعلی که دارای اراده نباشد، اخلاقا مسؤول افعالش نیست.
حقوق طبیعی
عمده مطالعات در باب تئوریهای اخلاقی، اخلاق آکویناس را در زمره تئوری حقوق طبیعی طبقهبندی میکنند.او حقوق طبیعی را چونان مشارکت عقلی در حقوق سرمدی خدا وصف میکند و بیان میدارد که همه انسانها دارای معرفت کافی برای شناخت آن چه اخلاقا درست به شمار میرود، هستند تا بتوانند افعال خود را تنظیم کنند.در عبارتی معروف(جامع علم کلام، قسمت یکم و دوم، مسأله 2 و 94)آکویناس راههایی را که میپنداشت قوانین حقوق طبیعی شناخته میشوند، بیان میکند.حکم synderesis(کیفیتی عقلانی که انسان را قادر میسازد نخستین اصل استدلال را شهود کند) صرفا این گزاره است:«فعل خوب باید انجام و دنبال شود و از فعل بد باید اجتناب کرد».(عمده تومیستهای معاصر با احساس نیاز به معرفت بیشتر محتوای دقیق قواعد اخلاقی، این قاعده را به عنوان اصلی رسمی در معنای کانتی آن گرفتهاند).آنگاه آکویناس به تشریح سه نوع گرایش طبیعی انسان میپردازد:گرایش طبیعت جوهری انسان برای حفظ نفس و سلامت جسمانی، گرایش طبیعت حیوانی انسانی برای جستجوی منافع زیستی، مانند تولیدمثل و حفظ نسل و گرایش عقلانی انسان که بدانوسیله به سوی چیزهای عام مانند توجه به منافع دیگران و اجتناب از جهل، کشیده میشود.هر سه نوع این گرایشها به صورت طبیعی و به عنوان خیر حضور دارند و عقلا قابل پیگیری هستند.
اینها بنیادهایی را تشکیل میهند که شخص میتواند از طریق آنها شماری از قواعد حقوق طبیعی اخلاقی را استنتاج کند.آکوینالس هرگز نمیکوشد تا سیاههای جامع از دستورات چنین قانونی فراهم آورد و حتی چنین کاری را مقرون به صلاح نمیداند.در واقع، رویکرد حقوق طبیعی به نظریه اخلاقی، نه، تنها طبقهبندی اخلاقی آکویناس به شمار میرود و نه بهترین آنها.
مخصوصا به دلیل دگرگونی بسیار در معنای «قانون»از روزگار توماس به بعد(با توجه به تأکید روزافزون بر قانون به عنوان مسألهای مرتبط با اراده تقنینیه)مسلما محدود کردن اخلاق آکویناس در حد حقوق طبیعی، میتواند گمراه کننده باشد.
او قانون را به طور کلی چنین تعریف میکند: «هرگونه فرمان عقل که برای صلاح همگان به وسیله مسئول اجتماع، صادر میشود.»(جامع علم کلام، C4، 90، II-I).
در این تعریف، واژه عقل(reason)کلیدی است.
عقل صحیح(recta ratio)مجوز حکم اخلاقی در تفکر آکویناس است.«در مورد فعالیتهای ارادی، معیار نزدیک، عقل انسانی است».
(Gula proxima est ratio humana) اما معیار نهایی، قانون سرمدی است.بنابر این، هر گاه فعل انسان مطابق فرمان عقل و قانون سرمدی به غایت خود برسد، در این صورت، این فعل صحیح است، اما هنگامی که از این صحت سربپیچد، در این حال گناه ناامیده میشود(همان، C1، 41).
عقل، خیر و عدالت
اخلاق تومیستی، نیازمند شخصی است که افعال خود را تا آن جا که میتواند عاقلانه هدایت کند و به جایگاه خود در پیکره کلی واقعیت و نوع فاعلی که هست وقوف داشته باشد.خیر انسان بر اثر هدایت افعال و احساساتش طبق اندیشه عقلانی، حاصل میشود.خداوند نیز چیز دیگری نمیخواهد.«چون که ما خداوند را به خشم نمیآوریم، مگر آن که کاری برخلاف خیر خود انجام دهیم.»(جامع بر ضد مشرکان، 122-121، III)بخشی از زندگی مسؤولانه آن است که به خیر دیگران توجه کنیم.بنابراین، خیر اخلاقی، کاری نیست که قانونگذار قادر مطلقی، انسانها را ناگزیر به انجام آن کند، بلکه فعلی است که مطابق کمال خردمندانه انسان در جهت فاعلی بهتر شدن، خود را بیشتر شایسته سعادت غایی و رؤیت خدا میسازد.این نوع اخلاق، بیآن که لحن ایدهآلیستی داشته باشد، شبیه یک تئوری خود کمالگرایی است.
آکویناس، عمده تعلیم خود را در باب قواعد اخلاقی بر نظریه عدالت طبیعی مندرج در کتاب پنج اخلاق نیکوماخوسی مبتنی کرده است.اشیاء طبیعتهایی معین و تغییرناپذیر دارد:سگ، سگ است و سنگ، سنگ است.پارهای کارکردها، طبیعی و مناسب طبیعت معینی به شمار میرود:خوردن، فعلی است که از سگ انتظارش میرود، نه از سنگ.
طبیعت انسانی در، برخی کارکردها با حیوانات عالیتر شریک است، اما بر اثر انجام فعالیتهای عقلانی از آنها متمایز میشود.برخی از اینگونه کارکردها، همواره ثابت و در ارتباط با طبیعت انسان و قواعد اخلاقی یکی هستند و در این پیوند تغییر نمیکنند.ومثال آکویناس برای چنین قاعده تغییرناپذیر عدالت، صرفا این است که«سرقت، ظالمانه است.»البته دیگر احکام اخلاقی، ذاتی عدالت نیست(برای مثال احکام مفصلی که شامل عوامل متغیر است)این قواعد ثانوی به هیچوجه مطلق و تغییرناپذیر نیست.قوانین مربوط به مالیات، دادوستد و دیگر مقرراتی که بر اثر شرایط تغییر میکند، از اینگونه قواعد است.قانون اخلاقی مرکب از اینگونه است و نه مطلق است و نه در همه شرایط ثابت است.
وجدان
آکویناس در کتاب در باب حقیقت De Veritate (قسمت هفدهم)به وجدان اخلاقی چونان حکم عقلانی ملموسی اشاره میکند که بدان وسیله، فاعل جزئی برای خود تصمیم میگیرد که فعل یا احساس معینی خوب است یا بد، صحیح است یا غلط، انجام داده شود یا انجام داده نشود.وجدان به عنوان قدرتی خاص یا حسی اخلاقی تلقی نمیشود، همچنین سرچشمه اعتقادات کلی اخلاقی به شمار نمیرود.از نظر آکویناس، وجدان صرفا بهترین حکم عملی انسان در باب مسأله اخلاقی است.بدینترتیب، وجدان اخلاقی راهنمای داخلی انسان به سوی فعل خیر است؛اگر شخصی برخلاف وجدان خود عمل کند، غیراخلاقی رفتار کرده است، زیرا وجدان بهترین حکم درباره موضوع است.اگر این حکم بهترین حکم او نباشد، در این صورت آشکارا نیازمند کوشش بیشتری برای رسیدن به تصمیم بر اساس وجدان است.توجه خردمندانه به عمل پیشنهادی، شامل تفکر درباره نوع آن عمل است(موضوع رسمی)؛هدفی است که این عمل بدان سوق میدهد (غایت)و شرایط مناسبی است که در آن میتواند تحقق یابد.آکویناس، این سه عنصر تعیینکننده اخلاقی را برای تکمیل تئوری استدلال صحیح در کتاب درباره شر(5ad، 2ad، C4.II)به کار میگیرد.
خانواده
آکویناس روابط اجتماعی انسان را نیز مورد توجه قرار میدهد.در«جامع بر ضد مشرکان» (126-122، CC، III)خانواده به عنوان نمونهای طبیعی و معقول از جامعه کوچک تلقی شده است که برای تولیدمثل و بزرگ کردن فرزندان و تأمین خیر متقابل زن و شوهر، طراحی شده است.(بحث مربوط به ازدواج در به اصطلاح مکمل جامع علم کلام، برگرفته از کتاب تفسیر کتاب العبارات است و بلوغ فکری آکویناس را نشان نمیدهد).آکویناس علت اصلی ازدواج مردم را بارآوردن فرزند میداند، لذا نگرش او به خانواده، نگرشی فرزند مدار است.در هر خانواده، تنها یک زن و یک شوهر باید باشند؛آنها باید کنار یکدیگر باشند تا فرزندانشان کاملا رشد کنند و دانشآموخته گردند.آنها باید با یکدیگر همچون شریکان ازدواج، صادقانه و خیرخواهانه رفتار کنند.البته بسیاری از استدلالهای آکویناس در باب تک همسری و انحلالناپذیری پیمان زناشویی، مشابه استدلالهای سیاست ارسطو است.
نظریه سیاسی
خانواده آکویناس که در جنوب ایتالیا میزیستند، با حکومت سلطنتی پیوند نزدیکی داشتند؛پدرش و حداقل دو تن از برادرانش در دستگاه امپراتور فردریک دوم بودند.لذا آکویناس با علائق سلطنتی رشد کرد.از سوی دیگر، در سالهای آغازین زندگیش به دومینیکیها-اجتماعی دینی که به دلیل رفتارهای دموکراتیک و لیبر الی خود قابل توجه بودند-پیوست.در نتیجه، فلسفه سیاسی آکویناس (در کتاب در باب شهریاری، De regno و در کتاب در باب سیاسیات Libros politicorum و در جامع علم کلام II-I)بر ایدهآلی بودن سلطنت مشروطه یا حکومتی که ارسطو آن را پولیس(Politeia)نامیده بود، تأکید دارد.وظایف دولت به گونهای وصف شده است که صلح عام و رفاه را فراهم آورد.جامعه سیاسی، با جامعه کلیسایی که غایتش آن جهانی است، کاملا متفاوت است.این جا نیز آکویناس همواره بر نقش محوری عقل تأکید میکند:«عدالت الهی، که از فیض نشأت میگیرد، عدالت انسانی را که برخاسته از عقل طبیعی است، باطل نمیسازد.» نظریه تفصیلی حکومت در آثار آکویناس دیده نمیشود.
هنر و زیباییشناسی
آکویناس در تئوری هنر با بهرهگیری از ریطوریقا، بوطیقا و اخلاق نیکوماخوسی به عنوان منابع اساسی خود، کاملا انتزاعی و اندیشهگرا است.آگاهی تازهای درباره ابعاد اخلاقی و روحانی امر زیبا که در نوافلاطونی عرفانی دیونیزیوس آریوباغی مجعول وجود داشت، برای گسترش زیباییشناسی متفرق ارسطویی به کار بست.عمده این دقت نظرها در شرح آکویناس بر بخش چهارم کتاب در باب اسماء الهی دیونیزیوس De Divinis Nominbus دیده میشود.
هنر، به عنوان عادت ویژه یا مهارت کسب شده عقل عملی شناخته میشود، که صرفا همان عقل منفعل انسان است که به مسائل عملی پرداخته است.تدبیر، عادت عملی کلیدی گفتمان اخلاقی، به عنوان عقل درست برای انجامپذیری (recte ratioagibilium)تعریف شده است.
به همین نحو، هنر به عنوان عقل درست ساخت چیزها(recta ratio factiblium)تعریف شده است.
این دو عادت عملی، با یکدیگر اشتباه نمیشوند.جای دیگری توضیح داده میشود که«اصل مصنوعات، عقل انسانی است که خود با گونهای تشبیه از عقل الاهی مشتق شده است و این یک، اصل همه چیز در طبیعت است.بنابراین نه تنها کارهای هنری باید از طبیعت تقلید کنند، بلکه حتی فرآوردههای هنری نیز باید از اشیای موجود در طبیعت تقلید کنند.»(در قسمت اول سیاسیات، 1).پارهای مصنوعات هنری صرفا مفید هستند، پارهای دیگری ممکن است زیبا باشند و بالاخره پارهای ممکن است تنها بر اساس نظام فکری موجود باشند.(آکویناس جدا به این ضرب المثل معتقد بود که:منطق هنر است).او امر زیبا و خیر را واقعا یکی میدانست؛اما اصرار داشت که از نظر معنای صوری خود، متفاوت هستند(rationes).در حالی که خیر صرفا آن است که همه خواستارش هستند، امر زیبا، آن است که چون ادراک شود، لذت میبخشد (quod visum placet).امر زیبا، دارای سه جنبه متمایز است:تمامیت(integritas sive perfectio)، تناسب شایسته debira proportio sive) (cosonuntia و درخشندگی(claritas).هر یک از این عوامل زیباشناختی از نظر میزان و کنش، دامنه متغیری دارد.
این مفاهیم، به معنای عام زیبایی برای توصیف جذابیت زندگی رنجآلود نیست، بلکه برای بیان کمال روحانی به عنوان عضو اجتماع دینی، همچون دومنییکیها است.آکویناس میگوید:«در حقیقت دو نوع زیبایی وجود دارد؛یکی روحانی و برآمده از ترکیب مناسب و سرشار از خیرهای روحانی است.لذا هر یک از آن چیزی که فاقد خیر روحانی است برآمده باشد، یا بینظمی ذاتی را ابراز دارد، زشت است.نوع دیگر، زیبایی خارجی است که از ترکیب مناسب جسم ناشی شده است.» (بر ضد یاوهگویی در باب آیین خدایی و دین، Religionem,Contra Impugnantes Dei Cultum et 9 ad,7)او عملا از گدایی رایج میان سلکهای متکدّی، دفاع میکرد.آکویناس میپذیرفت که گدایی ناخوشایند است، اما استدلال میکرد چون به انگیزه دینی باشد، آزمونی ستودنی برای تمرین فروتنی است.در این جا باز، مفهوم هدف، نظام کلامی، محور است.
مشارکت ما بعد الطبیعی باز به عنوان مایه اصلی در بحث آکویناس مطرح میشود تا طی آن کثرات خلق در زیبایی متعالی خدا شریک شوند.همه زیباییهای سفلی، جلوههای ناقص آن بزرگترین زیبایی است.این زیباییشناسی عرفانی دیونیزوسی است و در کتاب، در باب اسماء الهی دیونیزیوسی ارائه شده است.
اعتبار و نفوذ
آکویناس در حوزه دانش پژوهشی کاتولیکی، از موقعیت خاص و محترمانهای برخوردار است، اما این سخن بدان معنا نیست که همه متفکران کاتولیکی با همه دیدگاههایش موافق باشند.ظرف سه سال پس از مرگش، اسقف تمپپر پاریس، شماری از قضایایی را که بسیار شبیه دیدگاههای فلسفی او بود، به عنوان غلط محکوم کرد.این محکومیت اسقفی، در سال 1325 م، رسما باطل اعلام شد.تفکر تومیستی در اواخر قرون وسطی با انتقادات بسیاری مواجه شد.از دوران روشنگری به بعد، تقریبا همه پاپها تعلیم آکویناس را ستوهاند.یکی از آنان(سنت پیوس پنجم)که برای نخستین بار مجموعه آثارش را گردآورده بود، همین کار را در باب آثار سنت بوناونتورای فرانسیسی انجام داد و هر دو را استاد کلیسا اعلام کرد.قانون کشیشی کلیسای کاتولیک بازبینی شده در سال 1918، بند 1:589 مقرر میدارد که طلاب کشیشی، نیازمند حداقل دو سال تحصیل فلسفه و چهار سال کلام«بر اساس تعلیم سنت توماس»هستند.افزون بر این، بند 2:1366 به استادان حوزههای علمیه فرمان میدهد تا تعلیم خود را«طبق شیوه تعلیم و اصول استاد فرشتهسان (Angelic Doctor)تنظیم کنند.
در واقع، تومیسم هرگز تنها فلسفه دستپرورده کلیسا نبوده است و از قرن چهاردهم تا دوران روشنگر، فلسفه دانس اسکوتوس و فلسفه اوکام با آن به رقابت برخاستند و گاه نیز آن را تحت الشعاع خود قرار دادند.
در سال 1879 با نشر بیانیه کلیسایی Aeternipatris * به وسیله پاپ لئوی دهم، رواج مجدد امروزی تومیسم آغاز شد.در حالی که این سند، یکسره تفکر تومیستی را میستود، پاپ لئو این نکته چشمگیر را افزود:«اگر چیزی به سختی با اکتشافات عصر بعد سازگاری کند و یا در یک کلام به هر صورتی بعید باشد، به ذهن ما خطور نمیکند که آن را برای تقلید در روزگار خود پیشنهاد کنیم.»
(کلیسا با جهان معاصر سخن میگوید، ویراسته اتین ژیلسون، نیویورک، 1954، ص 50).
در سال 1914 گروهی از معلمان کاتولیک مجموعهای از بیستوچهار مسأله-که آنها را دربرگیرنده مسائل اساسی فلسفه میدانستند-به روی کاغذ آوردند.جماعت مقدس برای مطالعات (The Sacred Congregation of studies)با موافقت پاپ پیوس دهم، این«بیستوچهار تز»را به عنوان بیانی روشن از فکر استاد مقدس، منتشر ساخت.(متن اصلی لاتین در Acta Apostiocae Sedis,Vo6.1، 1914، 386-384 و روایت مختصر انگلیسی آن در اثر چارلز هارت Thomistic Metaphisics,Exgliswood Cliff.N.J.,1959 بخشهای مختلف آن، آمده است.)
شش تز نخستین میکوشد تا تقریری از امور عامه ما بعد الطبیعه آکویناس عرضه کند.همه موجودات مرکب از دو مبدأ قوه و فعل هستند، به استثنای خدا که فعل محض است.وجود متعال، کاملا بسیط است(یعنی جزء و بخش سازنده ندارد) و در همه جهات نامتناهی است.دیگر موجودات، مرکب هستند.وجودشان ذاتا محدود است و صرفا مشترک هستند.عموما، موجود ما بعد الطبیعی، از طریق تشبیه فهمیده میشود؛وجود خدا و وجود دیگر مخلوقات از یک جنس نیست، اما اندک مشابهتی میان موجود الاهی و موجود غیر الهی دیده میشود.برای حل تعارض نظریههای تشبیه که در تومیسم رنسانسی گسترش یافته است، این تزها تشبیه ما بعد الطبیعی را هم بر اساس اسناد(به تبع سوارز)و هم بر اساس تناسب(به تبع کاجتان) توضیح میدهند.تمایز حقیقی میان وجود و ماهیت در تز پنجم بیان شده، حال آن که تفاوت میان جوهر (*)واژهای لاتین به معنای مربوط به پدر جاودانی و نام بیانیهای است که پاپ لئوی دهم درباره سنت توماس منتشر ساخت.P} و اعراض در ششمین تز ارائه شده است.(اعراض در پارهای جواهر یافت میشوند، اما هرگز، در امتداد اشیای طبیعی، فی نفسه یافت نمیشوند.)
با اشاره گذرا به الهیات بالمعنی الاخص (جهانشناسی و علم النفس فلسفی)هفتمین تز به مخلوقات روحانی به عنوان مرکب از وجود و ماهیت و همچنین به بحث از جوهر و عرض میپردازد و وجود هرگونه ترکیبی از ماده و صورت را در نفوس، رد میکند.
مجموعهای از تزها(هشتم تا سیزدهم) موجودات مادی را به عنوان موجوداتی مرکب از ماده اولی و صورت جوهری که هیچیک از آنها مستقل از دیگری وجود ندارد، وصف میکند.اجسام به عنوان اشیای مادی در مکان گسترش یافتهاند و کمیّتپذیر هستند.ماده کمیتپذیر، مبدأ تشخیص و تمایز اجسام است.قرار گرفتن جسم در مکان نیز به کمیت اسناد داده میشود.تز سیزدهم میان اجسام زنده و غیرزنده تمایز مینهد و به گروهی از قضایای مرتبط با طبیعت انسانی و فعالیتهای آن گذر میکند.مبدأ حیات در هر گیاه یا حیوان، نفس نامیده میشود، اما نفس انسانی، از نوع کاملا خاصی است.تزهای چهاردهم تا بیستویکم بر طبیعت حیاتی و کارکردهای انسانی متمرکز است.
نفس انسان، صرفنظر از جسم انسانی، قابلیت بقا را دارد.نفس، مستقیما بر اثر فعل خلاق خدا، هستی یافته است و بسیط است و لذا متلاشی نمیشود.به تعبیر دقیقتر، نفس انسانی، فناناپذیر است.افزون بر این، نفس انسان، منبع بیواسطه زندگی، وجود و همه کمالات جسم انسانی است.
قضایای بعدی، بر کارکردهای عالی انسانی چون شناخت و اراده تأکید میکنند و میان معرفت حسی افراد جزئی و کیفیت آنها و فهم عقلانی جنبههای کلی واقعیت تمایز میگذارند.اراده کردن، پس از معرفت عقلانی قرار میگیرد و بر خصلت آزاد افعال ارادی مربوط به انتخاب به شدت تأکید میشود.
سه تز بعدی، مجملی از رویکرد فلسفی آکویناس به خدا، ارائه میکند.وجود الهی نه مستقیما به وسیله انسان عادی قابل شهود است و نه از طریق مبانی پیشینی اثباتپذیر.این وجود از طریق براهین پسینی و با استفاده از یکی از براهین معروف«راههای پنجگانه»قابل اثبات است.این براهین به اختصار ذکر شده است.تز بیستوسوم، باز قاطعانه بر بساطت وجود خدا پای میفشارد و بر وحدت میان وجود و ماهیت الهی تأکید میکند.
آخرین تز مؤکدا اظهار میدارد که همه مخلوقات هستی، به وسیله خدا آفریده شدهاند و هر آن چه پای به هستی میگذارد و حرکت همه موجودات، نهایتا به خدا به عنوان علت اولی اسناد داده میشود.
این بیستوچهار تز، نوعی تومیسم انعطافناپذیر و محافظهکارانه ارائه میکند.بسیاری از فیلسوفان معاصر کاتولیک در عین توجه به اهمیت این قضایا و قبول این که آنها، پارهای مایههای اساسی تفکر نظری توماس را ارائه میکند، در این که بتوان تفکرات و فرزانگی چنین فیلسوف بزرگی را در چند قضیه منحصر کرد، تردید دارند و ترجیح میدهند که بر روحیه گشوده ذهن آکویناس که با آن میان آثار اسلاف خود برای کسب اطلاع جستجو کرد و به مسائل روزگار خود روی آورد، تأکید کنند.با این همه این آکویناس بود که اظهار داشت استدلالهای افراد دارای اعتبار، مناسب تعلیم مقدس است، اما ضعیفترین نوع ادله برای استدلال فلسفی است.