آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

ادبیات فارسی در دو گستره شعر و نثر، جامع جمیع جنبه‏های زندگی فردی و اجتماعی ایرانی است که از هیچ گوشه و کنار وجود آدمی غفلت نکرده است.به جرأت می‏توان ادعا کرد که برای شناخت قوم ایرانی و درک افکار و علایق و سلیقه‏ها و آداب و عادات و روش و منش و بینش و دانش این ملت، هیچ مجلا و منظری بهتر و فراگیرتر از ادبیات وجود ندارد.ادب فارسی، جلوه‏گاه جمال جان ایرانی است.از این رو، اگر فرهنگ ایران را با ادب فارسی یگانه انگاریم، چندان به خطا نرفته‏ایم.
اما سرعت صنعت، سودای دیگری دارد و چندان به صفای عاطفی فرهنگ، روی خوش نشان نمی‏دهد.در این طوفان تکنیک، بیم آن می‏رود که راه گذشته محو شود.غربی‏ها پس از رنسانس، به گذشته یونانی و رومی خود گریختند و در یک نوزایی شگرف، پا به عرصه آینده گذاشتند و چون اندک اندک به ایجاد صنعت پرداختند، در طول زمان مسخ نشدند و پیوند خود را با گذشته فرهنگی و فرهنگ گذشته نبریدند.
اما حکایت ما از لونی دیگر است.صنعت را هم مثل فلسفه از غرب اخذ کردیم و شتابناک-بی‏فرصت شناخت-شهر و دیار خود را به هجوم آن سپردیم و از آفریدن بازماندیم.ما داریم حال و گذشته خود را به غریبه غربی تقدیم می‏کنیم، دانسته یا ندانسته.
لکن حقیقت این است که بدون ریشه داشتن در ازلیت، نمی‏توان در ابدیت حضور یافت.بی‏سکّوی گذشته امکان پریدن به آینده وجود ندارد.
در این جا دشواری بزرگ دیگری روی می‏نماید: امروزیان با زبان دیروزیان آشنا نیستند.متون ادبی ما-که حامل تمامیت فرهنگ ایرانی هستند-گاه چنان دشوار نوشته شده‏اند-مخصوصا در نثر فنّی و مصنوع-که فهم آنها تخصص در ادبیات را الزام می‏کند.
در گذشته، شاعر و نویسنده، تجسّم کامل فرهنگ خود بود و با دل و جان از مواریث معنوی خود حفاظت می‏کرد.اگر به اغلب شاعران قدیم ما حکیم می‏گفتند، به دلیل احاطه آنها به مجموعه‏ای از دانش‏های زمانشان بود.این خصیصه، به آنان غنا و عمقی می‏بخشید که در آثارشان انعکاس می‏یافت. فردوسی، هم مورخ و فیلسوف بود، هم نجوم می‏دانست، و هم از آراء و عقاید زمان خود آگاهی داشت.مولوی، عارف، فقیه، متکلم و دانشمند بود. خیام، در ریاضیات و نجوم، صاحب تألیفات بدیع بود و در طب مهارت ویژه داشت.خواجه نصیر و سعدی و حافظ و جامی و...هم چنین.
واضح است که امروزه کسی از شاعر و نویسنده انتظار ندارد تا بر تمام علوم عصر خود اشراف داشته باشد؛گستردگی و انشعاب دانش‏های بشری در زمان ما چنین مجالی به کسی نمی‏دهد.اما این توقّع بجا از نویسنده هست که در زمینه علوم انسانی، واقف به کلیات و در ادبیات متبحر و متوغّل باشد.
اگر دانشجو و استاد علوم سیاسی، از مطالب شاهنامه و کلیله و دمنه و مرزبان‏نامه و سیاست‏نامه و گلستان و...بی‏خبر بماند، غبن و زیان جبران ناپذیری کرده است.اگر دانشجو و استاد جامعه‏شناسی، قابوسنامه و سمک عیّار و سندبادنامه را نخوانده و درنیافته باشد، خسران بزرگی است.
اگر روان‏شناسان و متخصصان تعلیم و تربیت مثنوی و گلستان و بوستان را نشناسند، چه بسیار سرمایه‏ها که از دست می‏دهند.
ولی دریغ و درد که بیگانگی‏ها روز به روز بیشتر می‏شود، نه همین دانشجویان رشته‏های دیگر، که کارشناسان مدرک گرفته ادبیات هم با جهان ادب پارسی ظاهرا نامأنوس به نظر می‏آیند. فاجعه این است.
در این جا، با سیری سریع در«مرزبان‏نامه (1) » ضمن توضیح تلقّی گذشتگان ما از سیاست، نمونه‏هایی از کتاب ارائه می‏شود تا با نظر در آنها، قابلیت فرهنگی و طرحشان در روزگار ما معلوم علاقمندان گردد.ممکن است برداشت‏های ما از این نمونه‏ها، نادرست و غیر علمی باشد؛در این صورت، صاحب‏نظران دست کم می‏توانند با عنایت به تخصص خود، تفسیر دقیق‏تر و منسجم‏تری عرضه کنند.غرض، آشنایی است؛دیدن منظره‏ای از گذشته با نگاهی امروزین است.و این که دیروز را از یاد نبریم؛ایران دیروز را.
اگر توقع داشته باشیم در متون ادبی گذشتگان به نظریه‏های جامع و منسجم سیاسی برخورد کنیم، البته نابجا خواهد بود.حتی در کتاب‏هایی که خاص پادشاهان و شیوه‏های کشورداری نوشته شده‏اند -مانند کلیله و دمنه، قابوسنامه، سیاست‏نامه و...- درباره حکومت، انواع آن، شیوه‏های کشورداری، رابطه و حقوق متقابل مردم و حاکم، و...تئوری‏های اندیشیده و اندیشمندانه کمتر به چشم می‏خورد. اساسا در مشرق زمین و خاصه ایران، حکومت همواره جنبه ماورائی و الهی داشته و خود را از توجه به آراء دیگران بی‏نیاز می‏دیده است.
فرّ الهی که همواره دور سر پادشاهان ایرانی چون هاله‏ای نورانی می‏درخشد، امر خلافت و لزوم تأیید آسمانی، تلاش حاکمان محلی و پادشاهان منطقه‏ای ایرانی و غیر ایرانی برای جلب رضایت خلیفه بغداد در قرون سوم تا هفتم هجری قمری، اسناد حکومت به نصوص دینی بعد از قرن هشتم، توجیه شرعی صفویه از حکومت خویش و اقدام سلسله‏های بعدی‏ در نزدیک شدن به قطب‏های مذهبی و...همه دلیل تلقی ماورائی از امر حکومت است.
به همین جهت، فلاسفه و متفکران و ادیبان ایرانی وجهی برای ارائه و توجیه نظریات سیاسی نمی‏دیده‏اند.هم از این رو، در فلسفه سیاسی، اثر برجسته و مدلل و یکپارچه‏ای پدید نیامد و بحث‏ها از مقولات کلی و مجرد و مبهم به مصادیق جزئی و مشخص و معلوم نرسید.
اما در اروپا عکس این امر اتفاق افتاد.از سقراط تا متفکران امروز غرب، سیاست را هسته فلسفه می‏شمردند و همه مباحث نظری و متافیزیکی و...در واقع مقدمه بحث سیاست بود.«جمهور»افلاطون، نخستین تلاش گسترده و بسامان یک فیلسوف در عرضه یک طرح مناسب سیاسی برای جامعه بود. ارسطو نه فقط کتاب«سیاست»خود را بدین منظور نوشت، بلکه کتاب«اخلاق»خود را هم مقدمه‏ای برای سیاست می‏انگاشت و خود در آغاز کتاب«اخلاق نیکوماخوس»بدین امر تصریح دارد.
متفکران بعدی-خصوصا بعد از رنسانس-همّ خود را مصروف نگارش آثاری دقیق و روشن درباره انواع حکومت و شیوه‏های مطلوب حاکمیت سیاسی نمودند و به جد معتقد شدند که حاکمیت سیاسی، در واقع اداره جامعه به شکل مطلوب است و هیچکس جز حکومت شوندگان حق تعیین شکل و شیوه حکومت را ندارند-(دموکراسی).
به نظر آنها حکومت منشأ انسانی دارد، زیرا مبتنی بر نیازهای آدمی و برآورنده آنهاست.نیازها در حال تغییرند، شرایط اجتماعی دگرگون می‏شوند، شیوه‏های تولید و توزیع اقتصادی تنوع می‏یابند، روابط بین انسانها و ملل همواره یکسان نمی‏ماند و این همه، ضرورت صلاحیت حکومت و حاکمیت را برای دگرگونی و تطابق با اشکال نوین سیاسی -اقتصادی-فرهنگی و...ایجاب می‏کند.برای‏حکومت نمی‏توان اصول ثابت و جازم و قطعی در نظر گرفت.زیرا هرگز شرایط زیست اجتماعی، ثابت و جازم و قطعی نیستند و به اصطلاح«اصولیون»با عوض شدن موضوعات، احکام نیز باید دگرگون شوند.
ولی چنانکه گفته شد، در شرق و به ویژه ایران، مجالی برای بروز و بیان این گونه تفکرات و نظریه‏ها نبوده است و طبعا در مرزبان‏نامه هم نباید دنبال این گونه افکار بود.اما به هر حال در مطاوی حکایات و اقوال، ریشه‏های پنهان نظریه‏های سیاسی را می‏توان احساس کرد و تمایل ناخودآگاه نویسندگان این کتب را برای ارائه محتاطانه تئوری‏ها دریافت.
آنچه از مقدمه مرزبان‏نامه برمی‏آید، این کتاب به مرزبان بن شروین منسوب است که از فرزند زادگان کیوس-برادر ملک عادل انوشروان-بود.شروین پنج پسر داشت.پس از مرگ او، حکومت به پسر بزرگ‏تر رسید.بعد از مدتی، برادران دیگر از روی حسد به‏ مخالفت برخاستند.مرزبان، برای تبرّی از استقلال برادران، تصمیم به ترک گرفت تا پادشاه درباره او اندیشه بد نکند.
قبل از رفتن، به حضور برادر رفت و به نصیحت او پرداخت و شیوه‏های پادشاهی درست و عادلانه را به وی آموخت.
شاه، وزیر بداندیشی داشت که می‏کوشید میان برادران، بذر بدگمانی بپاشد و روابط آنها را تیره سازد. مرزبان با او به مناظره در امور ملک می‏پردازد. مرزبان‏نامه، نه باب دارد:باب اول مرزبان‏نامه، حکایت‏ها و داستان‏هایی است که بین مرزبان و دستور(وزیر)نقل می‏شود تا نتایج سیاسی و مملکت‏داری گرفته شود.
در باب دوم، با بیان حکایات مناسب، سعی می‏شود سوء ظن شاه نسبت به برادران بر طرف گردد.
باب سوم مشتمل بر یک حکایت مفصل است با عنوان«ملک اردشیر و دانای مهران به»که طی آن بر اغتنام فرصت و قناعت و وارستگی تأکید می‏شود.
«باب چهارم مرزبان‏نامه، ظاهرا از رساله پهلوی «ماتیکان یوشت فریان»ناشی گردیده است...» (2)
به نوشته دکتر احمد تفضّلی:«شباهت‏هایی میان بخش‏هایی از این رساله پهلوی و مناظره مرد دینی و گاو پای که در باب چهارم مرزبان‏نامه آمده است، دیده می‏شود.اما احتمال نمی‏رود که عین رساله«یوشت فریان»مورد استفاده مؤلف مرزبان‏نامه یا کسی که اثرش مأخذ وی بوده، قرار گرفته باشد، بلکه باید گفت که این گونه ادبیات در تدوین داستان مذکور در مرزبان‏نامه تأثیر داشته است.» (3)
باب پنجم، داستان دو شگال به نامهای:دادمه و دادستان، است که به هنگام سختی به یاری هم می‏شتابند.
باب ششم، حکایت سگی به نام«زیرک»است که با کمک گوسفندی به نام«زروی»به پادشاهی می‏رسد. باب هفتم، داستان پیل و شیر و هجوم پیل به دیار شیر و شکست پیل است.
باب هشتم، حکایت اشتر و شیر پارسا است. باب نهم، در حکایت عقاب و آزادچهر و ایرا است. علاوه بر نه باب یاد شده، مرزبان‏نامه مقدمه و ذیل و تتمه‏ای هم دارد که از نظر نگارش فنّی‏تر و دشوارتر از بقیه قسمت‏های کتاب است.
اکنون به اختصار، برخی از مفاهیم سیاسی و حکومتی این کتاب نقل می‏گردد و درباره هر قسمت، توضیح و برداشت کاملا شخصی ارائه می‏شود.
خطاب به پادشاه:
1-«اکنون که تمکین سخن گفتن فرمودی، حسن استماع مبذول فرمای که لوایم نصح، ملایم طبیعت انسانی نیست.قال اللّه تعالی:لقد ابلغتکم رسالة ربّی و نصحت لکم، و لکن لا تحبّون الناصحین.[اعراف/79]شکوفه گفتار، اگر چه برگ لطیف برآرد، چون به صبای صدق اصغا پروریده نگردد، ثمره کردار از وی چشم نتوان داشت... پاکیزه‏ترین گوهری که از عالم وحدت با مرکبّات عناصر پیوند گرفت، خرد است.و بزرگ‏ترین نتیجه‏ای از نتایج خرد، خوی نیکوست.»(ص 27)
پیش از هر چیز یادآوری می‏کنیم که هر جا لفظ پادشاه به کار برود، مقصود حکومت و دولت و حاکم و حاکمیت است.زیرا در گذشته، این چهار مفهوم، مصداق واحدی داشت.
به نظر مرزبان، نصیحت(انتقاد)ذاتا ملایم طبع آدمی نیست و معمولا انسان‏ها نصیحت کنندگان و منتقدین را دوست نمی‏دارند؛برخلاف چاپلوسی و تملق که مورد رضایت قلبی افراد است.حکومت‏ها مخصوصا بیشتر دشمن انتقاد و نصیحت هستند و کسانی را که به انتقاد از اعمال و برنامه‏های آنها بپردازند، تحمل نمی‏کنند.
از طرف دیگر، دوام و بقای حکومت، بستگی‏ مستقیم به نصیحت و انتقاد دارد و اگر از ابراز آن جلوگیری کنند، در نهایت به زیان حاکم و حکومت خواهد بود و سقوط آن را در پی خواهد داشت.اگر نه، چرا حکومت‏ها سقوط می‏کنند؟لازمه انتقاد، گفتن و شنیدن است.خوب شنیدن(حسن استماع)وظیفه حاکم و حکومت است.در غیر این صورت، هر نوع برنامه و عمل سیاسی دولت، عبث و بی‏نتیجه خواهد بود:ثمره کردار از وی چشم نتوان داشت.
اما کدام حکومت و حاکم، قادر به شنیدن، سخن‏های مردم و منتقدین خواهد بود؟آن که از موهبت عقل و خرد بهره‏مند باشد.حاکم و حکومت خردمند، سخن‏ها را می‏شنود و انتقاد را تحمل می‏کند و آن را راهنمای عمل و برنامه خود می‏سازد. بزرگ‏ترین نتیجه خرد، خوی نیکوست.یعنی: مدارا.
مدارای حاکم و حکومت، نشان عقل و خرد سیاسی است.
2-«پادشاه چون نیکو خوی بود، جز طریق عدل و راستی-که از مقتضیات اوست-نسپرد؛و الاّ سنّت محبوب و شرعت مرغوب ننهد.و چون انتهاج سیرت او بر این منهاج باشد، زیردستان و رعایا در اطراف و زوایای ملک، جملگی در کنف امن و سلامت، آسوده مانند و کافه خلق به اخلاق او متخلق شوند.»(ص 28)
نتیجه مدارا و تحمل حکومت، عدالت و صداقت است.برخورداری همگان از حقوق برابر اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، علامت عدل و راستی است.اگر دروغی گفته شود، در معرض نقد و نصیحت افراد جامعه قرار می‏گیرد، بنا بر این، تکرار نمی‏شود.
کثرت وعده‏های دورغین، ناشی از استبداد و عدم انتقاد است.
نکته مهم در کلام مرزبان، این است که اگر خوی نیکو و مدارای سیاسی در حاکم نباشد، هیچ رفتار و برنامه مطلوب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی(سنّت محبوب و شرعت مرغوب)نهادینه و محقق نخواهد شد.تنها در پرتو نقد و نظر مداوم، امکان تحقق عدالت و راستی هست.از آن مهم‏تر، اصلاح یکایک افراد جامعه، به اصلاح حاکم و حکومت وابسته است. امنیت و بهداشت(امن و سلامت)برای همه افراد به عدالت و راستی بستگی دارد و عدالت و راستی منوط به وجود انتقاد و نصیحت است.
3-«بدان که از عادات پادشاه آنچه نکوهیده‏تر از آن نیست، یکی سفلگی است، که سفله به حق گزاری هیچ نیکوکاری نرسد و خود را در میان خلق به پایه سروری نرساند.»(ص 28)
«دوم اسراف در بذل مال، که او به حقیقت بندگان خدای را نگهبان اموال است.و تصرّف در مال خود به اندازه شاید کرد، به خاصه در مال دیگران.
و پادشاه نشاید که بی‏تأمّل و تثبّت فرمان دهد، که امضای فرمان او به نازله قضا ماند که چون از آسمان به زمین آمد، مردّ آن، به هیچ وجه نتوان اندیشید.
و اشارت پادشاه بی‏مقدمات تدبیر، چون تیر تقدیر بود که از قبضه مشیّت بیرون رود، به هیچ سپر عصمت، دفع آن ممکن نگردد و عاقبة الامر در عهده غرامت عقل بماند.»(ص 29)
فرومایگی و سفلگی آفت حاکم است.حکومت پست و فرومایه آن است که از خدمات گوناگون خدمتکاران جامعه سپاسگزاری نکند و بی‏اعتنا به آنها بگذرد.(به حق گزاری هیچ نیکوکاری نرسد.)
در این گونه مواقع، نیکان منزوی می‏شوند و بدکاران و چاپلوسان و مفت خوارگان، زمام امور را به دست می‏گیرند.بدیهی است وقتی از خدمات نیکان تجلیل نشود، خیانت بدکاران هم بی‏کیفر خواهد ماند و سوء استفاده از مناصب و فرصت‏های شغلی و امکانات ویژه، رواج خواهد گرفت.چه بسا، خدمت را خیانت و خیانت را خدمت در نظر آورند.
عادت و آفت دیگری که حکومت را فاسد می‏کند، سوء استفاده‏های مالی حاکمان است.وقتی حاکم دور از نظارت قانون، قسمتی از درآمدهای ملی را به خود اختصاص دهد و در مصرف و بذل و بخشش آن، آزادی مافوق قانون داشته باشد، معمولا این بذل و اسراف‏ها در راه منافع ملی نخواهد بود و بین ناشایستگان تقسیم خواهد شد.نتیجه این عمل، محرومیت مردم و شایستگان از این ثروت‏های عمومی است که به فقر می‏انجامد و اگر ادامه یابد، محمل و بهانه اعتراض فردی و جمعی و چه بسا انقلاب می‏شود که در نهایت سقوط حاکم و حاکمیت را در پی دارد.
آفت سوم، خودکامگی و استبداد رأی است. یعنی صدور فرمان‏هایی که مبتنی بر تأمّل و تدبیر نیست و تأیید خرد جمعی را به همراه ندارد. بسیاری از این دستورها، خودخواهانه و ستمگرانه است و به زیان افراد جامعه تمام می‏شود.چاره این خودکامگی، امکان انتقاد است:
4-«و نباید که‏[حاکم‏]از نصیحت ابا کند و از ناصحان نفور شود، تا چون بیماری نباشد که به وقت عدول مزاج از نقطه اعتدال، شربت تلخ از دست طبیب حاذق نخورد، تا مذاق حال او به آخر از دریافت شیرینی صحّت بازماند.»(ص 29)
انتقاد، نشان سلامتی حکومت است.وقتی حکومت مانع ابراز نظر و انتقاد فردی و جمعی می‏شود، در واقع، نشانه‏های بیماری را از خود بروز می‏دهد.شربت تلخ نصیحت و انتقاد می‏تواند سلامتی را به آن بازگرداند و طول عمر و صحت مستمر آن را تضمین کند.خودکامگی یعنی خروج از نقطه اعتدال؛و انتقاد یعنی دریافت شیرینی صحّت.منتقدین، طبیبان دلسوز حکومت و جامعه‏اند.آن که طبیب را می‏آزارد، چراغ عمر خود را خاموش می‏کند و با اقدام جنون‏آمیز خود، به سوی سقوط می‏شتابد.
5-«و[حاکم‏]باید که فضای عرصه همّت چنان دارد که قضای جمله حوایج ملک هنگام اضطرار و اختیار در او گنجد؛تا اگر سببی فرا رسد و حاجتی پیش آید که از بهر صلاح کلّی مالی وافر انفاق باید کرد، دست منع پیش خاطر خویش نیارد.» (صص 30-29)
همّت حکومت باید به بزرگی جامعه باشد و تمام نیازهای آن را در نظر بگیرد.در قوانین و برنامه‏های حکومت باید به جمله حوایج ملک توجه کافی مبذول گردد تا در هیچ پیشامدی حالت انفعالی نداشته باشد.تأمین چنین منظوری، جز با مشارکت همه مردم-که حکومت به خاطر آنان به وجود آمده است-امکان‏پذیر نیست.باید از ستم کارمندان و مأموران جلوگیری شود؛هیچ کس از وظایف قانونی خود پا فراتر ننهد؛بازار خردمندان و اندیشمندان کساد نگردد؛زندگی روزانه مردم با فساد زبردستان و طبقات فرادست جامعه، مختل نشود؛گرگ بر تخت و یوسف در چاه نباشد(شایسته سالاری). مرزبان در برابر برادر ستمگر خود می‏گوید:
6-«و من چون صحیفه احوال تو مطالعه کردم، قاعده ملک تو مختل یافتم و قضیه عدل مهمل دیدم.گماشتگان تو در اضاعت مال رعیت، دست به اشاعت جور گشاده‏اند و پای از حدّ مقدار خویش بیرون نهاده.بازار خردمندان کساد یافته و کار زیردستان به عیث‏[ تباهی‏]و فساد زبردستان زیر و رو گشته:
زشتِ زشت است در ولایت شاه
گرگ بر تخت و یوسف اندر چاه
بد شود تَن، چو دل تباه بُوَد
جورِ لشکر ز ضعف شاه بود
(ص 30)
نکته بسیار مهم این است که:
7-«مجرم را به گناه عقوبت نفرمودن، چنان باشد که بی‏گناه را معاقب داشتن.»(ص 35)
قوه قضائیه باید در تعقیب و کیفر گناهکاران جدا بکوشد و فضای امن و سالمی برای بی‏گناهان-عموم مردم-ایجاد کند؛نه این که مجرمان و سوء استفاده- کنندگان از ثروت و قدرت با آزادی هر چه می‏خواهند انجام دهند و مردم بار گناهان و عواقب شوم اعمال آنها را تحمل کنند و در برابر قانون(یا بی‏قانونی)، قادر به سخن گفتن نباشند.
یکی از مضامین اصلی فلسفه سیاسی گذشتگان ما این بود که اعتقاد داشتند:هر ملتی حکومت سزاوار خویش دارند.
یعنی، حکومت آیینه مردم است.فساد آن، نشان فساد مردم و صلاح آن، حاکی از صلاحیت قوم است.
8-«ملک‏زاده گفت:پادشاه به آفتاب رخشنده ماند و رعیت به چراغ‏های افروخته.آنجا که آفتاب تیغ زند، سنان شعله چراغ، سر تیزی نکند و در مقابله انوار ذاتی او، نور مستعار باز سپارد. همچنین، چون پادشاه آثار سجاحت خلق خویش پیدا کند و نظر پادشاهی به رعیت تعلق گیرد، ناچار تخلّق ایشان به عادت او لازم آید و عموم خلل در طباع عوام صفت خصوص پذیرد.و گفته‏اند:زمانه در دل پادشاه نگرد تا خود او را چگونه بیند؛به هر آنچه او را میل باشد، مایل گردد.حکمت:اذا تغیّر السلطان، تغیّر الزمان.»
و گفته‏اند:تا ایزد تعالی دولت بخشیده از قومی بازنستاند، عنان عنایت پادشاه از ایشان باز نستاند.»(ص 37)
طبق نظر مرزبان‏نامه، حکومت می‏تواند زندگی جامعه را عوض کند و به سوی رشد و تعالی و رفاه یا انحطاط و فقر ببرد.
در بیشتر کتاب‏هایی که در زمینه سیاست به فارسی و عربی نوشته شده، نویسندگان آنها به جای پرداختن به روابط مردم با هم و با دولت و بر عکس، همّ خود را مصروف هدایت پادشاه(حکومت)و حاکم نموده‏اند.به نظر آنها، با اصلاح حکومت، جامعه اصلاح می‏شود.
اگر به این نکته توجه نکنیم، مطالب کتابهایی چون کلیله و دمنه و مرزبان‏نامه و نصیحة الملوک‏ها را به درستی درک نخواهیم کرد و آنها را نامربوط و چاپلوسانه خواهیم دانست.
علت توجه تام به شاه و حاکم، همانا قطبیت و مرکزیت داشتن آنها در جوامع شرقی-به خصوص ایران-است.این گونه کتاب‏ها، صرفا برای اصلاح حال شاه و حاکم(حکومت)نوشته شده‏اند و از حقوق سیاسی و اجتماعی مردم، کمتر سخن به میان آمده است.نه این که مردم حقوقی نداشتند، بلکه تحقق این حقوق، بسته به لطف و عنایت شاه و حاکم بود.حاکم، وظایفی برای خود نمی‏شناخت و از مردم، توقع اطاعت محض داشت.
انتقال قدرت یا کسب آن، هرگز از راههای قانونی یا رضایت مردم نبود تا نیازی به اجرای قانون-و کدام قانون؟-یا توجه به منافع و جلب توجه و تأمین نظرات افراد جامعه باشد. مبنای قدرت، زور بود و زور هرگز ملزم به رعایت حقوق مردم نیست.
به این جهت، تغییر شاه به تغییر زمان و روزگار او منجر می‏شد:اذا تغیّر السلطان، تغیّر الزمان. البته تغیّر به معنی خشمگین شدن است؛اما در این جا معنای آن تعمیم داده شد و اشکالی هم ندارد و در اصل نکته خللی وارد نمی‏شود.
با شاه و حاکمی چنین، چگونه می‏توان سخن گفت؟که به قبای او برنخورد و دستور قتل و جرح ندهد.
شیوه‏های بیان سیاسی
یک راه، توسل به معتقدات دینی و آیات و احادیث بود که با کمال احتیاط و نهایت نرمی صورت می‏گرفت.نصیحة الملوک غزالی و نظایر آن، بر مبنای این روش نگاشته می‏شد.
راه دوم، توسل به زبان رمز و استعاره و تمثیل بود. مثل کلیله و دمنه و مرزبان‏نامه.
قهرمان قصه‏ها و تمثیل مخصوصا از جانوران انتخاب می‏شد تا در صورت ایجاد واکنشی تند در شاه و حاکم، راه توجیه باز باشد.تفاوت بزرگ کتاب‏های اخلاقی و سیاسی ما با کتب غربیان در همین زمینه، یکی هم در اینجاست.
در کتب غربی، پندها و دستور العمل‏ها مستقیما و به صورت صریح و آموزشی القاء می‏شود؛جز در نوشته‏های آرمانشهری مثل جمهور افلاطون و شهر خورشید کامپانلا و آرمانشهر(اوتوپیا)توماس مور، که در واقع نوعی تمثیل و استعاره است که فعلا تحقق ندارد ولی باید تحقق یابد.
اما در کتاب‏های ایرانی تمثیل و حکایت-آن هم اغلب از زبان جانوران-بار اصلی پیام را به دوش می‏کشد.نویسنده، پند یا قاعده‏ای را به صورت عام و بی‏ذکر مصداق، بیان می‏کند؛آنگاه به ذکر چند حکایت مرتبط با آن می‏پردازد.ذکر داستان، نتایج پیام را به وضوح مجسّم می‏سازد و تأثیر بیشتر بر خواننده یا شنونده می‏گذارد.
ولی البته همیشه این خطر هم بوده است که توجه به داستان‏پردازی، خواننده و شنونده را از توجه به پیام و هدف آن، غافل کند و اغلب همین طور شده است.
سیاست‏نامه، کلیله و دمنه، مرزبان‏نامه، نصیحة الملوک، گلستان و...نمونه‏هایی از تفوق داستان‏پردازی بر مفاهیم اخلاقی و سیاسی است. کار به جایی رسیده است که امروزه به این کتاب‏ها -جز سیاست‏نامه و نصیحة الملوک-جز از منظر ادبی و سبک‏شناسی سخن فارسی نمی‏نگرند و کاملا به مفاهیم و مطالب آنها بی‏اعتنا هستند و گویی آنها را با فضای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی اکنون، بیگانه می‏یابند.
علت توسل به داستان‏پردازی در آثار سیاسی ما، علاوه بر علاقه ذاتی آدمی به هنر و سرگرمی و التذاذ هنری، استبداد حاکم بر جامعه بوده که عملا امکان گفت و گو و انتقاد آشکار و بی‏پیرایه را منتفی می‏ساخته است.هر گونه انتقاد یا اشاره به ضعف حاکم(حکومت)احتمال قتل و شکنجه را در پی داشت.
راه سوم در نگارش، از سوی کسانی پیش گرفته می‏شد که خود دستی در قدرت داشتند.مانند: خواجه نظام الملک توسی و عنصر المعالی کیکاووس ابن اسکندر(قابوس‏نامه)لحن اینان ساده‏تر و بی‏پیرایه‏تر و صریح‏تر بود و فقط در مواردی به تمثیل و حکایت متوسل می‏شدند که مطلب به حاکم یا شاه یا خلیفه مربوط بود.
شیوه چهارم، از طریق بازی‏های فکری مانند شطرنج بوده است.محمد بن علی بن سلیمان الراوندی، مؤلف کتاب:«راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق»اختراع شطرنج و نرد را از جهت«سیاست»توجیه می‏کند و می‏گوید:
«بعضی بزرگان، کلمات حکم به واسطه قلم از زبان حیوانات و بهایم به اسماع رسانیده‏اند، ...و مردم موزون سخن‏های آبدار در سلک گفتار کشیده، و کار ملک، که مدار عالم بر آن است و مطلوب کبار بنی آدم-در روش چوبی چند تعبیه کرده، تا خواص تعبیه حکمت آن بدانند، و عوام از روی لهو، بدان روز گذرانند و آن، شطرنج و نرد است که بنهادند تا ندیمان با پادشاهان ببازند و تلقین ایشان کنند که قلب و جناح و میمنه و میسره لشکر چون می‏باید.و چنان که از جانبی خصمی عدّت و ساز راست کرده است، از جانب دیگر، آن خصم هم غافل نیست؛هر دو در رزم به حزم باشند.و این شطرنج حکمای هند نهادند و به نوشروان عادل فرستادند و بزرجمهر آن را بگشاد و بر آن یک باب بیفزود.» (4)
در واقع، شطرنج، نوعی آموزش غیر مستقیم سیاست و کشورداری است که ضمن آن، پادشاه با قوت و ضعف شیوه مملکت‏داری خود آشنا می‏شود، بدون آن که خطری متوجه اطرافیان و ندیمان و منتقدین سیاست گردد.
یکی از عمده‏ترین کارهای پادشاه، همواره، جنگ بود؛یا برای کسب قدرت، یا حفظ آن، یا حمله به دیگر کشورها برای گسترش حدود جغرافیایی و دست‏یابی به غنیمت و غزا و.... راوندی، علت پیدایش شطرنج را در اصل، آموزش جنگ می‏داند:
«و اگر چه در او فواید بسیار است و مصالح بی‏شمار، غرض کلی، نهاد حرب است.پیادگان را از آن در پیش داشت که پادشاه در میان باید به لشکر استوار؛و فرزین را از بهر آن که وزیر است، هم پهلوی وی نشست و فیلان در پهلوی ایشان از آنند تا استظهار ایشان باشند؛و اسپان در پهلوی فیلان به جای سواران، تا دوانند و حرب کنند به جای مبارزان؛و رخ‏ها بر کناره از آنند تا مبارزان را جای فراخ باشد و کار توانند کرد.و پیاده از بهر آن یک خانه رود تا از سوار دور نماند؛و شاه از آن یک خانه رود که روا نیست او را حرب کردن و دور رفتن.و فرزین را همچنین، و قوّت او از شاه [بیشتر]از بهر آن است که شاه به تدبیر او کار کند و ملک به تدبیر وزیر به کار است.
و پیلان به دو خانه بر زوایا از آن روند که استواری از ایشان است تا از دور بایستند و آلات نگاه دارند.و رفتار اسپ به دو خانه از بهر آن است که سواران باید که به هر جای توانند رسید؛و پیاده که فرزین می‏گردد از آن است که چون پیاده را در حرب، چندان قوّت بود و عقل دارد که پیش لشکر رود و خویشتن را حفظ کند تا از همه بگذرد و هلاک نشود، وزارت را سزاوار باشد.» (5)
طریق پنجم، شعر مدحی و پند و اندرزی شاعران بود.شاعران در قصاید و قطعات و مثنوی‏های خود، شاه و حاکم را به داشتن صفاتی چون:عدل، جود، سخا، رعیت دوستی، آبادی‏طلبی و مانند آنها می‏ستودند و غیر مستقیم به او می‏فهماندند که ارزش شاه به داشتن این گونه خصوصیات است.به قول راوندی:
«مردم موزون، سخن‏های آبدار در سلک گفتار کشیده...»
بسیاری از کسانی که در ادب و حکمت فارسی کم اطلاع هستند، این شاعران را به چاپلوسی و تملق متهم می‏کنند و از علت کار آنها بی‏خبرند.در زمانی که قانون پشتیبان مردم نیست و شاه و حکومت با استبداد تمام هر چه بخواهد، انجام می‏دهد و جان و مال و ناموس مردم پیش از آن که به خودشان تعلق داشته باشد، از آن حاکم و حکومت است، با چه زبانی و چگونه می‏توان با قدرت حاکم سخن گفت؟
شاعران و نویسندگان با چیزی شبیه«قیاس خلف»در منطق که با ابطال نقیض و مخالف یک قضیه، قضیه‏ای را اثبات می‏کنند، با مذمّت و نکوهش ظلم و استبداد و با اسناد آن‏ها به مخالفان شاه، در واقع، به اثبات و تصدیق عدل و مدارا و جود و سخا می‏رسیدند، و با ستایش عدل و داد و دهش، شاه و حاکم را به متصف شدن بدانها تشویق و تحریض می‏کردند.
هیچ پرسیده‏ایم که چرا«انوشیروان عادل»و وزیر حکیم او«بزرگمهر»اینقدر در ادب فارسی مطرح می‏شوند و نامشان به نیکی یاد می‏شود؟
زیرا انوشیروان، نماد و مظهر عدالت و دادگستری بود و بزرگمهر، الگوی خردمندی و تدبیر.واقعیت تاریخی هر چه می‏خواهد باشد، مهم تلقی مردم و علت این تلقی از امثال انوشیروان و بزرگمهر است.مگر شخصیت تاریخی«اسکندر مقدونی»مانع از آن شد که از او پادشاهی خردمند بسازند؟
سلطان محمود غزنوی و ایاز-غلام زیبای او- از نظر تاریخی چندان دلپذیر و خواستنی نیستند، اما عارفان شاعر ما-عطار، سنایی، مولوی و...-از آنها به گونه‏ای یاد می‏کنند که انگار مظهر عشق و لطافت و زیرکی و تدبیر و فروتنی بوده‏اند.البته از گفتن این نکته هم گریزی نیست که به هر حال:«تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها.»
چرا در میان صدها شاه و حاکم و وزیر، نام انوشیروان و کوروش و بزرگمهر چنین شهرتی می‏یابد؟چرا مثلا شاه سلطان حین صفوی به صفت عدالت و لیاقت، مشهور نمی‏شود؟
اگر با این بینش به شعر مدحی شاعران و کتابهای داستانی خود نگاه نکنیم، چیزی از آنها درک نخواهیم کرد و هر داوری و نقدی نشان نادانی خواهد بود.آری به نوشته مرزبان‏نامه:
9-«و گفته‏اند:چنان که به آهن فولاد، آهن‏ها شکافند، به الفاظ عذب شیرین، سلب صفات و سلخ عادات مردم کنند.همچون شعر دلاویز و نکته‏های لطیف‏آمیز که بسیار بخیلان را سخی و بددلان را دلیر و لئیمان را کریم و ملولان را ذلول [-رام و مطیع‏]و سفیهان را نبیه‏[-دانا و آگاه‏] گرداند.»(ص 153)
روشش ششم، استفاده از طنز و شوخی برای بیان حقایق و انتقاد سیاسی و اجتماعی و مذهبی بود. گروهی از رندان و زیرکان مانند:بهلول، ابو نواس، طلخک(-تلخک-دلقک)-ندیم مزاح گوی سلطان محمود-عبید زاکانی و بسحاق اطعمه و نظام قاری و...با سلاح طنز به جنگ زشتی‏های اجتماعی و فسادهای حکومت می‏رفتند.
در ادب فارسی«عقلاء مجانین»که امثال عطار نیشابوری این همه از آنان حکایت‏های لطیف و تند نقل می‏کنند، در واقع، زبان دل خونین مردم در برابر حکّام فاسد و مستبد بودند و با«دل خونین، لب خندان»داشتند.مطالعه ادب فارسی از این منظر هم، مناظر دلپذیر در برابر چشم خواننده ترسیم می‏کند و او را به تحسین وامی‏دارد.به راستی اگر شاعران و نویسندگان نبودند، ظلم و فساد و تعصب و جهل، دمار از روزگار مردم درمی‏آورد و ادامه حیات جمعی را عملا غیر ممکن می‏ساخت.
شاعران و نویسندگان همواره با خطر کردن، از یک سو در آگاهی مردم کوشیده‏اند و از سوی دیگر، در تلطیف استبداد و تعصب، اهتمام تام داشته‏اند.البته قربانیان زیادی هم داده‏اند؛از ابن مقفّع گرفته تا فرّخی یزدی و میرزاده عشقی و....
10-«و چون یکی به گناهی موسوم شود، عقوبت عام نفرماید.قوله تعالی:«و لا تزر وازرة وزر اخری»که آنگاه آخر الامر کار رعیت به استیصال و استیکال کلّی گراید، تا به گناه خانه‏ای دیهی و به گناه شهری، کشوری مؤاخذ شوند.و اگر سایسان و فرمان‏دهان پیشین بدین سیاق رفتند، سلک امور پادشاهی اتّساق نپذیرفتنی و از متقدمان به متأخران، جهان آبادان نیفتادی.»(ص 44)
این قسمت که نقل شد، درباره بعد قضاوتی حکومت است(قوه قضائیه.)معمولا در انقلاب‏ها و انتقال قدرت‏ها، بسیاری از عزیزان گذشته، خوار و ذلیل و معدوم می‏شوند.در این مواقع، خشونت‏ انقلاب و جا به جایی قدرت، چندان به موازین قانونی توجه نمی‏کند.زیرا قانون قبلی اعتبار و صلاحیت خود را از دست می‏دهد و قانون بعدی، هنوز مدوّن و مستقر نشده است، پس چون بازجستی در کار نیست، از انواع استخفاف و توهین، بر سر افراد می‏رود آنچه می‏رود.
هشدار مهم مرزبان‏نامه این است که عقوبت باید معیاری داشته باشد تا گروهی به گناه یکی نسوزند.اگر جز این باشد، کار کشور سامان درست نمی‏یابد و از نظم و اتّساق می‏افتد و عمران و سازندگی و آبادی در بوته فراموشی می‏ماند.
11-«و اگر پادشاه را باید که شرایط عدل مرعی باشد و ارکان ملک معمور کاردار چنان به دست آرد که رفق و مدارا بر اخلاق او غالب باشد و خود را مغلوب طمع و مغرور در هوا نگرداند...و بباید دانست که ملک را ازین کارداران چاره نیست؛که پادشاه مثلا منزلت سر دارد و ایشان به مثابت تن.و سر اگر چه شریف‏ترین عضوی است از اعضا، هم محتاج‏ترین عضوی است بر اعضا.چه، در هر حالی تا از اعضای عالی، آلتی در کار نیاید، سر را هیچ غرض به حصول نپیوندد؛و تا پای رکاب حرکت نجنباند، سر را به هیچ مقصد رفتن میسّر نگردد و تا دست همعنان ارادت نشود، سر به تناول هیچ مقصود نتواند یازید.
پس همچنان که سر را در تحصیل اغراض خویش، سلامت و صحت جوارح شرط است و از مبدأ آفرینش، هر یک عملی را متعین، پادشاه را نیز کارگزاران و گماشتگان باید که درست‏رای و راست‏کار و ثواب‏اندوز و ثنادوست و پیش‏بین و آخراندیش و عدل‏پرور و رعیت‏نواز باشند و هر یک بر جاده انصاف راسخ قدم، و به نگاه داشت حدّ شغل خویش مشغول، و مقام هر یک معلوم و اندازه محدود، تا پای از گلیم خود زیادت نکشند، و نظام اسباب ملک آسان دست دهد.»(صص 45-44)
اگر به دیده انصاف در مطالب همین یک صفحه بنگریم، اذعان خواهیم کرد که تقریبا تمام اندیشه‏های مهم سیاسی در آن آمده است:
1-اجرای عدالت‏2-عمران و آبادانی‏3-لزوم کارگزاران شایسته و دلسوز که دارای تساهل و رفق و مدارا و درستی اندیشه و درستکاری و عاقبت‏نگری و مردم‏دوستی و عدل‏پروری و معنویت‏خواهی و وظیفه‏شناسی و عدم مداخله در وظایف دیگران باشند.4-فروتنی کارگزارن حکومتی‏5-دوری از طمع و هوا و هوس 6-وظیفه‏شناسی‏7-عدم تجاوز از حدود قانونی 8-مشخص بودن شغل‏ها و مقام‏های اجرایی 9-محدودیت شغلی کارگزاران حکومتی(نداشتن چند مسؤولیت و شغل)10-و مخصوصا مدارای سیاسی(رفق و مدارا بر اخلاق او غالب باشد.)
اگر شرایط مذکور در قوای حکومتی جمع نباشد، دولت به اهداف خود نمی‏رسد و مردم به آن روی خوش نشان نمی‏دهند:
12-«و پادشاه کریم اعراق لطیف اخلاق که خدم و خول او نه بر این گونه باشند، بدان عسل مصفّا ماند که از بیم نیش زنبوران پیرا منش به نوش صفو آن نتوان رسید.»(ص 45)
کسب و حفظ قدرت سیاسی
13-«و ملک موروث را سیاستی است که ملک مکتسب را نیست.چه، آن که پادشاهی به عون بازوی اکتساب گیرد و آب نهال ملک از چشمه شمشیر دهد، ناچار موارد و مصادر کار شناخته و مقتضیات حال و مال دانسته.پس در بستن و گشادن و گرفتن و دادن، راتق و فاتق کار و خافض و رافع حال خویش هم او شاید.اما آن که بی‏معانات طلب و مقاسات تعب، به پادشاهی رسد و ساخته و پرداخته دیگران، در دامن مراد او افکنند و مفاتیح امور دولت، در آستین تدبیر او نهند، اگر از رسوم و حدود گذشتگان بگذرد و از جاده محدود ایشان به خطوه‏ای تخطی کند، خلل‏ها به مبانی ملک و دولت راه یابد؛و از قلّت مبالات او در آن تغافل و توانی، کثرت خرابی در اساس مملکت لازم آید.»(صص 49-48)
همیشه بنیانگذاران یک دولت و حکومت، مردانی سخت‏کوش و مصمّم و استوارند.آنها با کوشش‏ها و استقبال خطرها قدرت را جا به جا می‏کنند و از یک خاندان دیگر یا از گروه به گروه دیگر قدرت را انتقال می‏دهند.مانند: کوروش، ابو مسلم خراسانی، شاه اسماعیل صفوی، کریم خان زند، و...که همه از میان مردم برمی‏خیزند و با آنان همدردند.این گونه افراد، شرایط دشوار و سهمگینی دارند؛به همین جهت، آینده‏نگری‏ها و پیش‏بینی‏ها موانع و محدودیت‏ها را بهتر از آیندگان درک می‏کنند درخور هر یک، تمهیداتی می‏اندیشند و اصول و پایه‏هایی را در نظر می‏گیرند.
اما کسانی که میراث‏خوار آنها می‏شوند، حال و وضع دیگری دارند.به قدرت، همچون گنجی باد آورده می‏نگرند و بی‏محابا از آن استفاده می‏کنند. گودال سقوط و زوال از همین لحظه کنده می‏شود و هر روز عمیق‏تر و بلعنده‏تر می‏گردد.
اسراف و تبذیر، رفاه و تجمل، غرور و بی‏اعتنایی، احساس مالکیت مطلق بر جان و مال مردم شیوه زندگی و شخصیت آنها می‏شود.از یاد می‏برند که در گذشته چه بودند و چگونه می‏زیستند.رابطه خود را با مردم قطع می‏کنند. دوستانی جز مردم می‏یابند و تکیه‏گاه بزرگ خود را از دست می‏دهند.یک روز به خود می‏آیند که مردم دشمن آنها شده‏اند؛و ناچار با دشمن می‏جنگند.ولی سرانجام آنها شکست می‏خورند و در چاه عمیق تاریخ سقوط می‏کنند؛زیرا مردی دیگر برخاسته است:
14-«پادشاه‏[حکومت‏]را دشمن دو گونه بود: یکی ضعیف نهانی، و دوم قوی آشکار.و ضعیف را که قوّت مقاومت و زخم پنجه ملاطمت نباشد، خود را در شعار دیانت و کم آزاری و صیانت و نکوکاری بر دیده ظاهربینان جلوه دهد، تا هوای دولت پادشاه در دل رعایا سرد شود و هنگامه مراد او گرم گردد.پس پادشاه را در آن باید کوشید که خلل وجود این طایفه به خلال ملک او نپیوندد و دامن روزگار خود را از شر صحبت مثل این اشرار نگاه دارد.
...آن که خویشتن را دیندار نماید و ترویج بازار خود جوید، امّا زان کند که اسباب معیشت او ناساخته باشد و از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود، پس لباس تشبّع و تصنّع را دام مراد خود سازد.
و امّا آن که بر جریده اعمال خود، جریمه‏ای بیند و بر روی کار خویش شینی‏[-عیب‏]افتاده داند که محو و ازاحت آن، جز به ارادت تدیّن و تنسّک نتواند کرد.
و امّا از بیم دشمنی که سلاح طعن او را الاّ به اظهار صلاح، دفع ممکن نشود.»
جمله‏های شگفت انگیزی هستند.در روانشناسی توده‏ها و اجتماعی، تحلیلی به این دقّت و ظرافت کمتر دیده شده است.هر حکومتی دو گونه دشمن می‏تواند داشته باشد:یکی دشمن آشکار که معمولا بیرونی است؛مثلا حکومت‏ها و دولت‏های دیگر.دفع این دشمن چندان مشکل نیست و با کمک نیروهای داخلی می‏توان آن را شکست داد یا به عقب راند.اما دشمن دیگر، نهانی است و معمولا ضعیف به نظر می‏رسد.این دشمن، غالبا درونی است و گروه یا گروهایی از جامعه است که منافع و خواسته‏های آنها از طرف حکومت مورد تجاوز قرار می‏گیرد یا به آنها بی‏اعتنایی می‏شود.
این دشمن، با شیوه‏های گوناگون به مبارزه با دولت و حکومت می‏پردازد:الف-از راه کم‏آزاری و مظلوم‏نمایی-
با این روش، مخالفان، دولت را به فعالیت‏های تخریبی و خشونت وادار می‏کنند که شأن و شوکت آن در چشمها کم شود تا مخالفان بتوانند محبوبیت عمومی یابند و خود را مظلوم جلوه دهند.حکومت باید هشیار باشد تا با اقدامات غیر قانونی و سرکوب‏گرانه، بهانه به دست آنان ندهد. ب-از راه تظاهر به دینداری- با این روش، مخالفان در دولت نفوذ می‏کنند و با فعالیت‏های به ظاهر دینی، کارهایی انجام می‏دهند که در نهایت حشمت و اعتبار حکومت را از بین می‏برد و از حکومت، چهره‏ای خشک و خشن ترسیم می‏کنند و از محبوبیت آن نزد مردم می‏کاهند.در این گونه مواقع، بین دین و قانون تضاد ایجاد می‏شود:انجام کارهای دینی، غیر قانونی و اجرای قانون، مخالف دین قلمداد می‏گردد.در نتیجه، حکومت و دولت در انظار مردم به بی‏دینی متهم می‏شود و توده‏های دیندار با آن به مخالفت برمی‏خیزند و در نهایت ثبات خود را از دست می‏دهد.در این هنگام، مخالفان که دشمن نهانی و ظاهرا ضعیف حکومت بوده‏اند، به هدف و مراد خود می‏رسند.زیرا مردم طبعا ضعیفان را دوست دارند.«عامه خلق ضعفا را به طبع دوست دارند و اقویا را دشمن.»(ص 154)
علت دیگر تظاهر به دینداری برخی از افراد، جرائم و خطاهای آنان است.بعضی مأموران حکومتی یا افراد دارای موقعیت دینی و اجتماعی، به رشوه‏خواری، اختلاس، سوء استفاده‏های مالی و شغلی، جرائم جنسی و... متهم می‏گردند و آنها برای فرار از کیفر و بدنامی، به دینداری مفرط تظاهر می‏کنند و دین را همچون سپر اعمال خود می‏سازند تا پیشاپیش راه تعرّض و حمله را بر خویشتن سد کنند. چشم‏پوشی حکومت از رفتار این گونه افراد، خشم مردم را برمی‏انگیزد و آن را نوعی تبعیض و امتیاز به حساب می‏آورند.تکرار این موارد، به انتقاد و عصیان و اعتراض مردم و در نتیجه، سستی کار حکومت می‏انجامد.چاره چیست؟
15-«و پادشاه‏[حکومت‏]دانا آن است که قاعده بیم و امید بر رعیت ممهّد دارد تا گناه‏کار همیشه با هراس باشد و پاس احوال خود بدارد و مواقع سخط[ کیفر]پادشاه مراقبت کند و نکو کردار به امید مجازات خیر، پیوسته طریق نیکو خدمتی و صدق هواخواهی سپرد، و نجح مساعی خود در تقدیم مراضی پادشاه شناسد.و راعی خلق باید که همواره به ارّه درودگران‏مان که سوی خود و سوی رعیت به راستی رود، تا چنان که از ایشان منفعت مال با خود تراشد، در مجاملت و مساهلت نیز از خود بر ایشان گشاده دارد.»(ص 51)
چاره این است که:
1-گناهکار-هر که می‏خواهد باشد-کیفر بیند.
2-خدمتگزار-هر که می‏خواهد باشد-پاداش یابد.
3-قاعده بیم و امید-قوانین-همواره به درستی و کامل اجرا گردد.
4-حکومت با مردم با صداقت و راستی سلوک نماید.
5-با خطاهای جمعی مردم به مساهلت و مدارا و نرمی رفتار شود.
6-و سرانجام این که، باید به شدت و دقّت در کار دولت نظارت شود تا حدود وظایف آن بسیار محدود باشد.و مهم‏تر این که، دولت باید در برابر اعمال خود به مردم پاسخگو باشد تا آفت‏های بزرگ تولید نشود و تولّد نیابد:
16-«نشاید که پادشاه‏[حکومت‏]دستور [دولت‏]را دست تصرّف و تمکّن در کار ملک گشاده دارد و یکباره او را از عهده مطالبات [پاسخگویی‏]ایمن گرداند که از این، مشارکت در ملک لازم آید و آفت‏های بزرگ تولد کند.»(ص 61)
یکی از بهترین باب‏های مرزبان‏نامه، باب ششم است.سگی به نام«زیرک»دوستی برّه به نام «زروی»دارد.زروی، زیرک را به کسب قدرت و پادشاهی تشویق و تحریض می‏کند.زیرک، ابتدا نمی‏پذیرد و خطرهای چنین اقدامی را برمی‏شمارد.ولی سرانجام می‏پذیرد؛اما با این شرط که زرو همواره مشاور او بماند و در کارها یاری‏اش کند و خطاهایش را گوشزد نماید.زروی، سخن بسیار حکیمانه‏ای می‏گوید با این مضمون که:هنگام به قدرت رسیدن تو، من دیگر جرأت انتقاد نخواهم داشت، اما اکنون می‏توانم مطالبی برایت بگویم:
17-«شرط اول آن است که بدگویان را از مجاورت خویش دور گردانی و هر آنچه بشنوی، از نفی و اثبات، بی‏استقصا و استقرایی که در تحقیق آن رود، حکم بر احد الطرفین روا نداری، و به اولین وهلت، بی‏مهلت، در سمع رضای خود جای ندهی، تا بر فعلی که از آن ندامت باید خورد، مبادرت و مسارعت نیفتد.و چون از دو متحاکم یکی به خدمت، رفع ظلامه‏ای کند، دفع آن بر حضور خصم و جواب او موقوف داری.»(صص 5-264)
باید توجه داشت که در این جا، سگ(زیرک) بجای پادشاه نماد قدرت و زروی(برّه)نماد ملت است.تشبیه ملت به بره و گوسفند، سابقه دیرین دارد.کلمه«رعیت»هم به معنای گوسفند است و «راعی»همان چوپانی است که گوسفندان را می‏پرورد.
در حکومت‏های استبدادی، حاکم، در بهترین حالت، مانند چوپان مهربانی است که باید از گله‏اش مراقبت و محافظت کند و همچون قیّمی دلسوز به تیمار آن بپردازد.
یعنی در هر حال، حاکم برتر از مردم تحت حکومت خویش است و شکوه و فرّه و تقدس و ورج الهی دارد.زیرا:
18-«پادشاهان برگزیده آفریدگار و برآورده پروردگارند.و آنجا که مواهب ازلی قسمت کردند و ولایت ورج الهی به خرج رفت، اول سایه همای سلطنت بر پیغمبران افتاد، پس بر پادشاهان، پس بر مردم دانا.»(ص 36)
و نیز:
19-«بدان که پادشاه به آفتاب ماند که از یک‏ جای بر جمله اقطار جهان بتابد و پرتو نور او به هر کجا که رسد، به نوعی دیگر اثر نماید.»(ص 318)
بدیهی است، با چنین حاکمی به دشواری می‏توان سخن گفت.مخصوصا هنگامی که گرداگرد او را گروهی چاپلوس و فرصت‏طلب و سخن‏چین گرفته باشد.اما چنین حاکمی، خود باید در جستجوی حقیقت کارها باشد و در صورت شکایت فرد یا گروهی، مجال دفاع را به طرف مقابل بدهد. شرط دوم آن است که:
20-«و باید که زفان‏[زبان‏]را به بد گفتن و خشونت تعوّد نفرمایی.»(ص 265)
حکومت در سخن گفتن با مردم، بسیار باید مدارا و احترام را رعایت کند و از بیان مطالبی که مخالف عقاید و کردارهای قومی، ملی، منطقه‏ای و عرف و عادات و آداب و رسوم جامعه است، جدا دوری کند و از اعمال خشونت بپرهیزد.
نکته عمیق و پر مغز مرزبان‏نامه در این باب، این است که افراد معمولی قبل از رسیدن به قدرت، اظهار عجز و نیاز می‏کنند و سخنان فروتنانه می‏گویند و خود را از دیگری فراتر نمی‏دانند.اما وقتی به قدرت می‏رسند، گویی تغییر ماهیت می‏دهند و شخصیتی ماورایی می‏یابند و کاملا دگرگونه می‏شوند.کلام خود را بهترین، منش خویش را برترین و کردار خود را کامل‏ترین می‏شمارند.نیازی به مشاوره با دیگران احساس نمی‏کنند و به راهنمایی دلسوزان توجهی ندارند.و البته سزای خود می‏بینند.
همه آنچه را که در مطاوی کتاب مرزبان‏نامه آمده، می‏توان در جمله‏های پایانی آن به اختصار یافت:
21-«و پادشاه را از حیازت پنج خصلت غافل نباید بود...:
-اول آن که جود و امساک به اندازه کند؛ چنان که ترازوی عدالت از دست ندهد.
-دوم آن که رضا و خشم را هنگام و مقام نگاه دارد و از نقصان:وضع الشئ فی غیر موضعه‏[ظلم و ستم‏]عرض خود را صیانت کند.
-سیم آن که صلاح خویش بر صلاح عام، ترجیح ننهد.
-چهارم آن که لشکر را دست استعلا در همه حالی بر رعیت گشاده نگرداند.
-پنجم آن که دانش نزدیک او از همه چیزی مطلوب‏تر باشد و او دانا را از همه کس طالب‏تر.»(صص 40-539)
سراسر مرزبان‏نامه، سرشار از مضامین جالب توجه و حکمت‏آمیز است که خواننده علاقمند خود باید از لذت مطالعه آن بهره‏مند گردد.قطعا علاوه بر موضوعات سیاسی مطالب متنوع دیگر در جای جای این کتاب موج می‏زند که البته برخی از آنها دیگر به مذاق خواننده امروزی گوارا نمی‏آید.مثلا:
22-«و از منقولات کلام اردشیر بابک و معقولات حکمت اوست که:بسیار خون ریختن بود که از بسیار خون ریختن بازدارد.»(ص 35)
که به نوعی تجویز خشونت است.یا:
23-«حق-جلّ و علا-زنان را در امور معاشرت محجور حکم شوهران و مجبور طاعت ایشان کرده است.»(ص 104)
یا:
24-«عاقل به عیبی که لازم ذات او بود، دیگری را تعییر[ سرزنش‏]نکند؛خاصه پادشاه را که عیب او به هنر برداشتن و باطل او را حق انگاشتن، از مقتضیات عقل است.»(ص 197)
که همان نظریه:«هر عیب که سلطان بپسندد هنر است»را تبلیغ می‏کند و قول و فعل خطای حاکم را درست می‏انگارد. اما از اینها گذشته، معلومات عصر نویسنده و مترجم هم در لا به لای مطالب درج شده که خالی از فایده نیست:
اصطلاحات علم الحدیث:
25-«بحمد اللّه تا بوده‏ای در مسارّ و مضارّ اخبار از روات ثقات بوده‏ای و ما را سماع قول مجرد تو در افادت یقین بر تواتر جماعات راجح آمده و از بحث مستغنی داشته.»(ص 477)
فلسفه افلاطون:
26-«[گرگ‏]همچنین او[شگال‏]را به انواع ملاطفات می‏نواخت و تعاطفی که از تعارف ارواح در عالم اشباح برخیزد، از جانبین در میان آمد.» (ص 57)
که یادآور کلام افلاطون درباره عشق در عالم مثال است.
پزشکی:
27-«معلوم شد که جگر بط چون پر طاووس، و بال او گشت و ممات او از منبع حیات پدید آمد.» (ص 108)
که اشاره بر اهمیت جگر در تن جاندار، طبق پزشکی قدیم دارد.
علم النفس:
28-«دوستی دگر آن است که از هوای طبیعت و تقاضای شهوت خیزد؛و این، به اندک سببی فتور پذیرد و یمکن که به قطع کلی انجامد.» (ص 102)
که به نیروهای نفسانی و عشق‏های ناپایدار مبتنی بر آنها اشاره می‏کند.
و نیز:
29-«حاسّه بصر با آن که در ادراک اعیان و اشیاء سلیم‏ترین حواس است، از مواقع غلط، ایمن نیست؛حاسه بصیرت که از حواس باطن در پس حجاب‏های اوهام و خیالات می‏نگرد، از موارد صواب و خطا چگونه خالی تواند بود؟»(ص 159)
که بر خطاپذیری حواس بیرونی و درونی تأکید می‏کند.
اخلاق:
30-«سه عادت از عادات جاهلان است:یکی، خود را بی‏عیب پنداشتن؛
دوم، دیگری را از خود به مرتبه دانش فروتر نهادن؛
سوم، به علم خویش خرّم بودن و خود را بر قدم انتها داشتن.»(ص 198)
31-«و حکما گفته‏اند:امل دام دیو است و آزادانه او.نگر تا خود را نگاه داری که هزار طاووس خرد و همای همّت را به صفیر وسوسه از شاخسار قناعت درکشیده است و از اوج هوای استغنا به زیرآورده و بسته خویش گردانیده که هرگز رهایی نیافتند.»(ص 136)
جمله‏های مذکور، از داستان سه دزدی است که گنجی می‏یابند.یکی برای خریدن غذا می‏رود و سم در غذا می‏ریزد.آن دو، وی را می‏کشند و غذای زهرآلود را می‏خورند.
و نیز:
32-«ای ملک!بدان که چندان که تو با جهان عقد تعلق سخت‏تر می‏بندی، او آسان‏تر فرو می‏گشاید.و چندان که در او بیشتر می‏پیوندی، او از تو بیشتر می‏گسلد.جهان، تو را ودیعت داری است که جمع آورده تو را بر دیگران تفرقه می‏کند. و ثمره درختی که تو نشانی، به دیگران دهد.هر بساط که جمع آورده تو را بر دیگران تفرقه می‏کند.و ثمره درختی که تو نشانی، به دیگران دهد.هر بساط که بگستردی، درنوردد و هر اساس که بنهی، براندازد.عمر را هیچ مشربی بی‏شائبه تکدیر ندارد و عیش را هیچ مائده‏ای بی‏عایده تنقیص نگذارد.هرگز به گلوی او فرو نرود که یک‏ نواله بی‏استخوان، کس را از خوان او برآید.هرگز از دل او برنیاید که یک شرب، بی‏تجرّع مرارت به کام کسی فرو شود.»(ص 137)
به احتمال زیاد، حافظ در سرودن این بیت به همین عبارت مرزبان‏نامه نظر داشته است:
ز گِرد خوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشت
که بی‏ملالتِ صد غصّه یک نواله برآید
البته حافظ در موارد دیگر هم از مرزبان‏نامه سود جسته است؛مثلا:
[مرد خطاب به ماری که تعبیر خواب‏های پادشاه می‏کرد، می‏گوید]: 33-«عفو تو از جریمه من بیشتر.»(ص 435) حافظ:
عفو خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی؟خموش!
سعدی هم در سرودن این بیت در گلستان خویش، به احتمال زیاد از مرزبان‏نامه بهره گرفته است:
مورچگان را چو بُوَد اتّفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست
مرزبان‏نامه:
34-«بنگر که از نیش پشه‏ای چند-چون به تو ازر و تعاون دست یکی می‏کنند-با پیکر پیل و هیکل گاومیش چه می‏رود؟»(ص 71)
فلسفه مشّاء:
مناظره دیو گاو پای با دانای دینی، یک دوره فلسفه مشاء است.(صص 192-179)
همچنین در مقدمه، اصطلاح عالم صغری به کار رفته است:
35-«حمد و ثنایی که روایح ذکر آن، چون ثنایای صبح بر نکهت دهان گل خنده زند...ذات پاک کریمی را که از احاطت به لطایف کرمش، نطق را نطاق تنگ آمد....نهاد آدم را-که عالم صغری است-از سلسله آفرینش در مرتبه اخری، او انداخت.»(ص 3)
همچنین، در حکایات مختلف مرزبان‏نامه، مسأله‏ای مطرح می‏شود(جنگ، صلح...)مشاوران شاه نظرات گوناگون ابراز می‏دارند تا حقیقت مطلب از میان آنها آشکار شود.این شیوه، یادآور روش سقراط در گفتگوهای فلسفی است.
تفکیک وظایف عقل و شرع
در مرزبان‏نامه، عقل وسیله عمارت و آبادانی این جهان، و شرع و دین ابزار آبادانی آن جهان قلمداد شده است:
36-«حق را-عزّ اسمه و تعالی-دو کار فرمای است بر عمارت دو سرای گماشته:یکی عقل و دیگر شرع.اگر خواهی که دو سرای معمور باشد، زیردست و مطواع ایشان باید بودن.عقل که این کارگاه به حکم اوست، همه در ترتیب معاش این جهانی کوشد و رنج بردن در کار اسباب فرماید.» (ص 535)
37-«و اما شرع که آن کارگاه دیگر بدو سپرده‏اند، غم کار این مزرعه و خرابی و عمارت آن، کمتر می‏خورد.»(ص 537)
همیشه انقلاب اجتماعی ممکن نیست:
38-«امروز، روز بازار دولت دینی‏[نام شخصی است‏]است و روزگار، فرمان‏پذیر امر او.چرخ پیروزه که نگین خاتم حکم اوست، مهر بر زبان اعتراض ما نهاده است و تا انقراض کار، هر که قدم تعدّی فرا نهد و به پیکار او متصدّی شود، مغلوب و منکوب آید:
لا تسع فی الامر حتی تستعدّ له
سعی بلا عدّة، قوس بلا وتر
(ص 174)
اما اگر مرزبان‏نامه یک پیام محوری و کلام‏ اساسی داشته باشد، همانا توصیه به اتحاد و یگانگی ملی است.در ابتدای مرزبان‏نامه، پادشاه به برادران خود مشکوک و مظنون است.مرزبان در باب دوم-و دیگر باب‏ها نیز-با بیان حکایت‏های عبرت آموز، در بر طرف کردن سوء ظن و تفرقه برادران می‏کوشد.در پایان حکایت آخر باب دوم جمله مؤثر و حکیمانه‏ای هست:
39:«و نفاق از میانه بیرون بردند تا به یمن وفاق ایشان، کار بر وفق صلاح و ملک برقرار عمارت بماند.»(ص 120)
اتحاد ملی و وحدت سیاسی، ضامن بقای حکومت و آبادانی کشور است.
مآخذ
1-مرزبان‏نامه، تحریر:سعد الدین وراوینی، به تصحیح: محمد روشن، نشر نو، چاپ دوم 1367.
تمام ارجاعات متن به همین چاپ است.درباره مرزبان‏نامه تحقیقات فراوانی انجام شده که تقریبا همه آنها جنبه بلاغی و دستوری و مأخذیابی دارد و از دید فلسفه سیاسی یا نقد محتوایی، کمتر به آن نگریسته شده است.از جمله تحقیقات می‏توان به موارد زیر اشاره نمود:
-دومین بیست گفتار، دکتر مهدی محقق، مقاله: یادداشت‏هایی درباره مرزبان‏نامه، صص 50-1 مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک‏گیل(شعبه تهران)با همکاری دانشگاه تهران، چاپ اول 1369.
-مقالات فرزان، سید محمد فرزان، صص 73-123، مقاله‏های:در حواشی مرزبان‏نامه، و تصحیحی از مرزبان‏نامه، به اهتمام احمد اداره‏چی گیلانی، چاپ حیدری، تهران 1356.
-مآخذ ابیات و عبارات عربی مرزبان‏نامه، احمد مهدوی دامغانی، مجله یغما.
از همه موارد مذکور به اضافه تحقیقات علامه محمد قزوینی در چاپ منقح و مصحح محمد روشن استفاده شده است.تعلیقات مصحح نیز اغلب جنبه دستوری و بلاغی دارد.
-در مرزبان‏نامه چاپ دکتر خطیب رهبر همه عمدتا توضیحات دستوری و بلاغی درج شده است.
-نگاهی به تصویر آفرینی در مرزبان‏نامه، دکتر تقی‏پور نامداریان، مندرج در کتاب:هشتمین کنگره تحقیقات ایرانی، دفتر نخست(بیست و پنج خطابه)صص 127- 84، فرهنگستان ادب و هنر ایران.
مقاله مذکور، درباره صور خیال و تصویرهای هنری مرزبان‏نامه است.
2-یوشت فریان و مرزبان‏نامه، نگارش:دکتر محمد معین (تعلیقات مرزبان‏نامه، ص 637)
3-تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، دکتر احمد تفضّلی، صص 5-254، انتشارات سخن، چاپ اول 1376.
4-راحت الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، محمد بن علی بن سلیمان راوندی، به سعی و اهتمام: محمد اقبال، با تصحیحات و حواشی مجتبی مینوی، ص 407، امیر کبیر، 1364.
5-همان، صص 415-414.

تبلیغات