تولد دوباره
آرشیو
چکیده
متن
بررسى نقش عشق و معنویت در شعر مولوى
پیش و پسى ساخت صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
هر کس در وادى فکر و اندیشه و عرفان و کمال و عشق و ادب، مختصر سیرى کرده باشد بدون شک با نام جلال الدّین محمد مولوى(ملاى رومى)آشنا شده است.شناخت مولوى از راه دو اثر گرانقدرى است که از وى باقىمانده است: 1-کلیات شمس تبریزى 2-مثنوى معنوى.
اولین اثر او«کلیات شمس تبریزى»است که مجموعهاى از غزلیات و قصاید و قطعات و رباعىها را در بر مىگیرد.«مثنوى معنوى»مشتمل بر شش دفتر است که آخرین اثر مولوى به شمار مىرود.رسائلى نیز از وى مانند«فیه مافیه»، «مجالس سبعه»و...باقى مانده است که به مناسبتهاى مختلف و در زمانهاى متفاوت به وجود آمده است.
تولد کلیات شمس بر اثر تولد دیگرى است (تولد دوم)که براى مولوى روى داده است.این تولد بر اثر ملاقات با شمس تبریزى حاصل شد. *
(*)اقبال لاهورى در کلیات اشعار فارسى خود این ملاقات را چنین بیان مىکند:
پیر تبریزى ز ارشاد کمال
جست راه مکتب ملاّ جلال
گفت این غوغا و قیل و قال چیست
این قیاس و وهم و استدلال چیست
مولوى فرمود نادان لب ببند
بر مقالات خردمندان مخند
پاى خود از مکتب بیرون گذار
قیل و قال است این تو را با وى چه کار
قال ما از فهم تو بالاتر است
شیشه ادراک را روشنگر است
سوز شمس از گفته ملا فزود
آتشى از جان تبریزى گشود
بر زمین برق نگاه او فتاد
خاک از سوز دم او شعله زاد
آتش دل خرمن ادراک سوخت
دفتر آن فلسفى را پاک سوخت
تولد دوم در یک حدیثى قدسى مقدمه ورود به ملکوت معرفى شده است:«لن یلج ملکوت السّموات من لم یولد مرّتین؛هیچ گاه در ملوت آسمانها وارد نمىشود آن که دوباره متولد نشود.»
تولد دوم، رهایى از قید و بندهاى مادى و استغناى الهى است و به قول مولوى پاى خود بر فرق علّتها نهادن است.
چون دوم بار آدمى زاده بزاد
پاى خود بر فرق علتها نهاد
به عبارت دیگر، تولد دوم انتقال از یک عالم به عالم دیگرى است که عرفا از آن به قیامت صغرى تعبیر مىکنند.قیامت کبرى حشر همگانى در روز معاد و رستاخیز است، ولى قیامت صغرى رستاخیز فردى است.همان طورى که در قیامت کبرى انسانها از حقایق، آن گونه که هست آگاه مىشون و به قول قرآن کریم بر اثر کنار فتن پردهها تیزبین مىشوند«فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید(ق/22)؛پس پرده تو را از تو برطرف کردیم و چشم تو امروز تیزبین است»؛در قیامت صغرى نیز انسان، شناخت دیگرى از عالم و از خود و از خداى عالمیان پیدا مىکند.چشم آدمى طور دیگر مىبیند و فکرش طور دیگر کار مىکند و قلبش طور دیگر مىیابد.با توجه به این مسأله است که عرفا معمولا زندگى گذشته خود را زندگى باطل شده تلقى مىکنند.
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان دیدم
آنچه خواندیم و شنیدیم همه باطل بود
امام خمینى(ره)
زیرا زندگى دوران گذشته، زندگى قبل از تولد و قبل از انتقال است و با زندگى دوران بعد از انتقال تفاوت دارد.ارزشها و ضد ارزشها معمولا در این دوران فرق مىکند.هدف از زندگى و مفهوم زندگى در انسان تغییر مىیابد.از اینرو نحوه سخن گفتن عوض مىشود.زبان عرفا و شعراى عارف، مخصوص دوران تولد دوم است.مى، شراب، زلف، یار، بت و بت پرستى، مى و میکده، ساقى، و...همه اصطلاحات این ایام است.در واقع تغییر نحوه سخن گفتن نشانه تغییر نحوه زندگى و نحوه تفکر است.زندگى یک شخص، قبل از دوران تولد دوم با بعد از آن، تفاوت کلى دارد.شب و روز، خواب و خور وى شکل دیگرى مىگیرد.راز و نیاز، سوز و گداز، عشق و جنون، داد و فریاد و به قول مولوى عربدهها در این دوران شروع مىشود.
زین دو هزاران من و ما اى عجبا من چه منم
گوش بده عربده را دست منه بر دهنم
چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهى پا بنهم هر چه بیابم شکنم
دست برم هر نفسى سوى گریبان کسى
تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم
لطف کنى لطف شوم قهر کنى قهر شوم
با تو خوشم اى صنم لب شکر خوش ذقنم
(کلیات شمس تبریزى، ص 542)
ق
مولوى بیگانه از اعجاز عشق
ناشناس نغمههاى ساز عشق
گفت این آتش چسان افروختى
دفتر ارباب حکمت سوختى
گفت شیخ اى مسلم زنار دار
ذوق حال است این تو را با وى چه کار
حال ما از فکر تو بالاتر است
شعله ما کیمیاى احمر است
ساختى از برف حکمت ساز و برگ
از سحاب فکر تو بارد تگرگ
آتشى افروز از خاشاک خویش
شعلهاى تعمیر کن از خاک خویش
علم مسلم کامل از سوز دل است
معنى اسلام ترک آفل است
کلیات قابل لاهورى، تصحیح احمد سروش، ص 49
من سر هر ماه سه روز اى صنم
بىگمان باید که دیوانه شوم
هین که امروز اول سه روزه است
روز پیروز است نى بىروزه است
بار دیگر آمدم دیوانهوار
رو، رو اى جان زود زنجیرى بیار
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آرى بر درم
(مثنوى کلاله خاور، دفتر 5، ص 210)
از فرو ریخت عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند اشترکین دار من
باز دیگر شیر عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز دلبر بیدار من
باز دگر فتنه زاد همره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من
باز سر ماه شد نوب دیوانگى است
آه که سودى نکرد دانش بسیار من
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
کاه مرا باد برد تا چه شود کار من
سلسله عاشقان با تو بگویم که چیست
آن که مسلسل شود طره دلدار من
نوبت عشرت رسید اى تن محبوس من
خلعت صحت رسید اى دل بیمار من
خرقه و دستار چیست این که ز دون همّتى است
جان و جهان خرقهاى است اى شه خمار من
داد سخن دادمى سوسن آزادمى
لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
شکر که این زهره را هر طرفى مشتریست
نیست ز دلال گفت رونق بازار من
عربده و قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طیار نیست جعفر طیار من
(غزل 2064)
این اشعار و بسیارى از اشعار دیگر کلیات شمس، بیانگر یک ناآرامى و حرکت درونى مداوم در مولوى است.درون مولوى آتشفشان فعالى است که فوران مواد مذاب این آتشفشان در قالب اشعار و الفاظ درآمده است.
بسیارى از غزلهاى مولانا بسان گدازههاى آتشفشان است که با حجمهاى متفاوت و اشکال گوناگونى به اطراف پرت مىشوند که گرمى و حرارت آنها نشانه ارتباط آنها با آتشفشان است، از اینرو گاهى در یک غزل یا قصیده کلمات و مصرعهاى فارسى، عربى، ترکى به هم مىآمیزند.
این نحوه شعر گویى نه تنها نشانه زیبایى شعر نیست، بلکه گاهى از زیبایى آن نیز کاسته و موجب ضعف صنعت ادبى مىگردد.ولى همان طور که گفته شد انفجار آتشفشان با نظم خاصى همراه نیست تا اشیاى بزرگ را از کوچک یا سنگین را از سبک جدا کند و هر کدام را طبق دستهبندى خاص خود به یک سو پرت کند.این قبیل کارها براى خانهسازى خوب است.آنان که مىخواهند بیت بسازند، اول لوازم آن را فراهم مىکنند، سپس هر کدام از اجزاى بیت را به ترتیب خاصى نزد هم قرار مىدهند تا یک بیت ساخته مىشود.
شعراى بیت یا ابیات ساز نیز کارشان همان کار بنّاى خانهساز است که کلمات گوناگون را نزد هم مىچینند و بعد از چندین مرتبه امتحان و سنجش و عوض کردن جاى آنها و خط زدن و اصلاح کردن، یک بیت یا ابیاتى را به وجود مىآورند.
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
(مثنوى کلاله خاور، دفتر اول، ص 36)
مولوى(مخصوصا در دیوان شمس)آتشفشانى است که در بسیارى از مراحل شعر گویى نمىداند که چه مىگوید، زیرا انسان وقتى خود را نیابد چگونه مىتواند شعر را بیابد.
شکسته بسته تازیها براى عشق بازیها
بگویم هر چه من گویم شهى دارم که بستاند
چو من خود را نمىیابم سخن را از کجا یابم
همان شمعى که داد این را همو شمعم بگیراند
(غزل 592)
بدین جهت وى را به گفتن وا مىدارند بدون این که او به سراغ گفتن برود.
من کجا شعر از کجا لیکن به من در مىدمد
آن یکى ترکى که آید گویدم هى کیمسن *
ترک کى تاجیک کى زنگى کى رومى کى
مالک الملکى که داند مو به مو سرّ و علن
جامعه شعرست شعر و تا درون شعر کیست
یا که حورى جامه زیب و یا که دیوى جامه کن
شعرش از سر برکشیم و حور را در برکشیم
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
(غزل 1949)
اى که میان جان من تلقین شعرم مىکنى
گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
(غزل 1375)
مرا هر دم همى گویى که برگو قطعه شیرین
به هر بیتى یک بوسه بدن پهلوى من بنشین
زهى بوسه زهى حلوا و سنبوسه
برآرد شیراز سنگى که عاجز گشت از او میتین
(غزل 1856)
شاید یکى از رموز زنده و جاوید ماندن اشعار مولوى، برخوردارى اشعار او از این خصوصیت است، خصوصیت غیبى بودن و ناشى از عشق پاک شدن که شعرش شعار انقلاب درونى و بیانگر جاذبه حضرت ربوبى است.
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسى بکردم لا حول و توبه دل نشنود
غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان
بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هرچم بود
عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه
کدام کوه که باد تواش ز خود نر بود
(غزل 940)
چون چنین است ضرورتا از زیبایى همیشگى نیز برخوردار خواهد بود که:
بعد من صد سال دیگر این غزل
چون جمال یوسفى باشد سمر
زانکه دل هرگز نپوسد زیر خاک
این ز دل گفتم نگفتم از جگر
من چو داودم شما مرغان پاک
وین غزلها چون زبور مستطر
اى خدایا پر این مرغان مریز
چون به داودند از جان یارگر
(*)این لفظ ترکى به معناى«تو کیستى»است. (غزل 1100)
شعر مولوى شعر کلاسیک نیست که احسن آن، اکذب آن باشد، بلکه جوشش خون از اشعه نورانى حضرت بىچون است که مولوى به این خون، رنگ شعر مىدهد(خون که مىجوشد منش از شعر رنگى مىزنم)، لذا مولانا این قبیل اشعار را شعر احمر مىنامد و مىگوید:
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
خواهى خود را بدو بدوزى
برخیز و حجاب نفس بر در
(غزل 1052)
مولانا با دهنى که عمرى به تسبیح و ذکر خدا مشغول بوده است شعر مىسراید، نه با دهنى که عمرى به لهو و لعب گویى و مدیحه سرایى سلاطین جور مشغول بوده است، از اینرو شعرى که مقدمهاش ذکر و تسبیح چندین ساله اس با سایر شعرها تفاوت بسیارى دارد.
اندر دهنى که بود تسبیح
شعر است و دوبیتى و ترانه
(غزل 2351)
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسى بکردم لا حول و توبه دل نشود
(غزل 1940)
مولوى در بعضى از موارد حتى نمىخواهد چیزى بگوید، ولى او را به حرف در مىآورند؛براى همین وقتى به خود مىآید به خود خاموش باش مىگوید:
خمش خمش که اشارات عشق معکوس است
نهان شوند معانى ز گفتن بسیار
(ص 450)
خمش کن شعر مىماند و مىپرند معنیها
پر از معنى بدى عالم اگر معنى بپایستى
(غزل 2521)
بس کن اى فسانه گو سیر شدم ز گفت و گو
تا به سخن درآید آنک مست شدست ازو سرم
(غزل 1402)
خاموش باش تا دل بىاین زبان بگوید
چون گفت دل نیوشم زین گفت عار دارم
(غزل 1649)
از پى نامحرمان قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا عشرت سرمد رسید
(غزل 882)
خامش که ستیزه مىفزاید
آن خواجه عشق را ز گفتار
(غزل 1054)
در خامشیت تابش خورشید بىحجاب
خاموش کین حجاب ز گفتار مىرسد
(غزل 870)
بربند این دهان و مپیماى باد پیش
کز باد گفت راه نظر پر غبار شد
(غزل 871)
چون لب خموش باشد دل صد زبان شود
خاموش چند چند بخواهیش آزمود
(غزل 873)
با این همه توصیه خویش به خاموشى، باز این همه گفتار از وى به دست ما رسیده است.در واقع این مقدار را تقریبا به ناچار و از روى احساس ضرورت گفته است که:
اینقدر هم گر نگویم اى سند
از ضعیفى شیشه دل بشکند
(مثنوى، دفتر 5، ص 310)
یکى از مزایاى مولوى و خصوصیت بارز وى ارتباط عمیق وى با قرآن و حدیث و تمسک به اهل بیت-علیهم السلام-که مفسر حقیقى قرآن کریم هستند مىباشد.
یکى از علل بسیار مهم رشد انسانهاى بزرگ و موفق تاریخ، ارتباط آنان با مبدأ هستى و خالق عالم بوده است، به طورى که میزان موفقیت در مسیر انسانیت و تعالىشان به میزان ارتباطشان با خالق عالم مربوط مىشود.
مسلمانان نیز با برخوردارى از آموزشهااى قرآن و احادیث همواره این ارتباط سعادت بخش را جویا بودهاند، به طورى که بهرهمندى هر انسانى از این دو منبع فیض و به کار بستن دستوران آن و تنظیم زندگى براساس قرآن و عترت، بیانگر میزان رشد و شکوفایى شخصیت و کمالات وى قلمداد مىشود.
ارتباط با قرآن و حدیث به عرفان و ادبیات اختصاص ندارد، بلکه در هر زمینهاى صادق است. هر قدر یک مسلمان(خواه مورخ، خواه فیلسوف یا طبیب)با این دو منبع فیض مرتبط باشد، به همان مقدار در کار خود صادق و به کاروان رشد یافتگان لاحق خواهد بود.
یکى از بزرگانى که فرهنگ ما از برکت وجود ایشان فراوان بهره برده است، حضرت امام خمینى(ره)است، که در وادى سیاست، سیاستمدارى کامل و در وادى عرفان، عارفى واصل و در فکر و اندیشه، اندیشمند و مفکرى عمیق و بیدار بود که همه موفقیتهاى خود را مدیون ارتباط خویش با قرآن و حدیث مىدانست. بدین جهت در سختترین شرایط زندگى نیز ارتباط خود را با قرآن و عترت سست نکرد، به طورى که در دوران رهبرىاش روزانه هفت مرتبه به خدمت قرآن کریم مىرسید و از انوار آن، جان خود را منور و سیراب مىکرد.
عارفان گرانقدر ما بیش از دیگران متوجه این نکته و رمز بسیار حساس و حیاتى شدهاند؛لذا این گروه بیش از گروههاى دیگر از قرآن و حدیث استفاده مىکردند، به همین جهت نیز بیش از دیگرن مورد احترام و تقدیس اقشار اجتماع و تاریخ انسانى بودهاند.بىجهت نیست که ملاى رومى کتاب«مثنوى معنوى»خود را مملو از آیات قرآنى و احادیث نبوى و علوى کرده است، به طورى که حدود 2200 آیه وبیش از 700 حدیث را مورد استفاده خود قرار داده است؛به همین علت شمارى از بزرگان، مثنوى را تفسیر معنوى قرآن کریم معرفى کردهاند.
مولوى در«کلیات شمس تبریزى»نیز تأثر خود را از قرآن کریم نشان داده است، با این که حالت وى در کلیات شمس غیر از حالت او در مثنوى معنوى است.
مولوى در مثنوى مىخواهد شعر بگوید، ولى در کلیات شمس شعر، او را به گفتن وادار مىسازد ملاى رومى در دیوان شمس آتشفشان است که فورانش به دست و طبق برنامه نیست، لذا نباید توقع داشت که حتما مرتب شعر بسراید تا چه رسد به این که در شعر سرودن سعى داشته باشد از آیات و احادیث نیز به میزان معینى استفاده کند؛ ولى از آنجا که تربیت قرآنى و فیض فرقانى در تار و پود وجود وى سریان دارد، بالطبع در اشعار خود از قرآن و حدیث استفاده مىکند، به طورى که صدها بار آیات و احادیث در دیوان شمس به طور مستقیم و یا غیر مستقیم مىدرخشد.
البته این مسأله مختص به مولوى نیست بلکه بسیارى از شعرا و تمام شعراى درجه اول چنین بودهاند.
مزیت دیگر آثار مولوى عمیق بودن محتواى آن است و آن به دلیل عالم و متفکر بودن وى مىباشد. مولوى ضمن این که یک عارف و انسان وارسته است، یک عالم واقعى و جامعى نیز هست.اسلام شناسى عمیق و گسترده وى مولوى را از سایر عرفا متمایز ساخته است، از اینرو ما در آثار وى با مسائل فقهى، کلامى، عرفانى، فلسفى، ادبى، تاریخى، قرآن و حدیث، روانشناسى، جامعهشناسى، حتى هنرى و علمى رو به رو مىشویم.انسان شناسى و جامعه شناسى و روانشناسى مولوى نیز در پرتو اسلام شناسى اوست.همه این مسائل را با تکیه بر نصوص دینى و استناد به آن بیان مىکند.به کارگیرى صدها حدیث و هزاران آیه در آثار مولوى گواه صادقى بر این مدعاست.
بعضىها مىخواهند کمالات جلال الدین را به علماى دیگر نسبت بدهند، مثلا مىگویند:او بر اثر مطالعه آثار غزالى و تأثر از وى به خلق چنین آثارى پرداخته است، او بر اثر ارتباط با شمس تبریزى به چنین کمالاتى رسیده است.
ولى حقیقت غیر این است، زیرا ارتباط با شمس تبریزى با مطالعه آثار غزالى اگر بتواند آدمى را به چنین مقامى برساند باید تاکنون صدها و هزاران مولوى به وجود مىآمد، زیرا شمس و غزالى با صدها نفر ارتباط داشته و صدها نفر به دست آنان تربیت یافتهاند و هزاران نفر از آثار آنها استفاده کردهاند.
عظمت مولوى را باید در خود وى جستجو کرد؛البته تأثیر و تأثر در همه جا و در هر زمینهاى امکان دارد ولى هویّت و عظمت، یک امر اکتسابى نیست.شاید مولوى از صدها نفر متأثر شده باشد ولى مولوى شدن او به خود وى مربوط است.از اینرو مقام وى چندین مرتبه از غزالى و شمس و امثال ایشان بالاتر است.بنابر این تأثر به وجود آورنده هویّت نیست، اگر هم باشد باز مایه تأثر در ذات انسان متأخر است.
حسن ز بصره بلال از حبش صهیب از روم
ز خاک مکه ابو جهل این چه بو العجبى است
سلمان فارسى به مقام:«منا اهل البیت»رسید ولى ابو لهب به«تبّت یدا»گرفتار شد.در خصوص محیى الدین عربى گفته شده است که وى بیش از هزار استاد دیده است، در حالى که هیچ کدام آنها محیى الدین عربى نبوده و به گرد پاى او هم نرسیدهاند.
اگر ملاقات با شمس تبریزى آتشفشان وجود مولوى را فعال ساخت، بدین دلیل است که مواد محترقهع و مشتعله در ذات مولانا موجود بوده و شمس جاشنى آن انفجار گردید.پس مواد آتشزا باید از خود آدمى بوده باشد تا دیگرى بتواند جرقه اشتعال را بزند و آن مواد را مشتعل گرداند.
به امید آن که خداوند با ظهور شمس هدایت و آفتاب ولایت، آتشفشان وجود ما را فعال سازد و با حرارت زائد الوصف آن، منیّتها و ناخالصىها را سوزاند آنگاه چشم به جمال دلفروز آن دوزیم و چراغ دل را به شمع وجود افروزیم تا بدین طریق هر کدام از ما شمس و شهید و شمع و شاهد امتى شویم که خداوند سبحان این مقام را به همه ما مژده داده و فرموده است:«...و کذلک جعلناکم امّة وسطا لتکونوا شهداء على النّاس(بقره/124)؛و این چنین شما را امتى میانه رو قرار دادیم تا الگو و شهداى مردم باشید».
یا رب این بخشش نه حدّکار ماست
لطف تو لطف خفى را خود سزاست
دستگیر از دست ما ما را بخر
پرده را بردار و پرده ما مدر
ما ز خود سوى تو گردانیم سر
چون تویى از ما به ما نزدیکتر
در چنین نزدیگئى دوریم دور
در چنین تاریکئى بفرست نور
این دعا هم بخشش و اکرام تست
ورنه در گلخن گلستان از چه است.