هرمنوتیک و پراگماتیک
آرشیو
چکیده
متن
در عصر حاضر، مبحث شیوه تفسیر، جایگاه ویژهاى در مباحث مربوط به دین و فرهنگ دارد. اعتقادات، اعمال دینى، افسانهها و اسطورهها، علاوه بر این که خود تفسیراند، متونى هستند که به تعبیر و تفسیر نیاز دارند.قسمت عمده کتاب مقدس عبرى را تفسیرهایى درباره اعمال مردم و حوادثى که براى آنها رخ داده است و انگیزهها و اهداف در پس آن رفتار و حوادث، تشکیل مىدهد. آثار مسیحى نخستین، شامل تفسیر حوادث مربوط به حیات و ممات حضرت عیسى مىباشد. همه جامعههاى دینى به مقیاس وسیعى سرگرم تفسیرهاى کتاب مقدس، افسانهها، داستانها یا اسناد حقوقى که نسلهاى پیشین براى آنها به ارث گذاشتهاند، بوده و بدان دلمشغولاند.افسانهها پرسشهایى را در مورد منشأ ابهام پدیدههاى نابههنجارى که نمىتوان آن را در نظام مفهومى موجود درک کرد، همچون مفهوم رنج و مرگ، مطرح مىکنند.مشکلات در تفسیر به بحرانهایى تبدیل شده و آن بحرانها سبب نوآورى و ابداعاتى در تفسیر و ارائه راه حلهایى براى حل مشکلاتى که به آن بحرانها انجامیده شده است.
(*)این بخش ترجمه آزاد قسمتهایى از کتاب ذیل است:
Wayne Proudfoot,Retligious Experence.II.1985, University of California press,
مسائل تفسیر
تفسیر چیست؟آیا تفسیر در بردارنده توصیف «description» ارزیابى «evaluation» توضیح و تبیین «explanation» و کاربرد «application» مىباشد؟آیا مىتوان در مورد تفسیرى معتبر و صادق و اعتبار و صدق آن سخن گفت، یا باید به شیوه دیگرى تفسیرها را آزمود؟آثار اخیرى که متأثر از سنّت هرمنوتیک هستند، تنها در این امر اتفاق نظر دارند که شیوههاى تفسیر علوم انسانى با شیوههاى تبیین و توضیح که در علوم طبیعى به کار گرفته مىشوند، تفاوت دارند.سنت هرمنوتیک از شلایرماخر نشأت گرفته و برنامه آن عبارت است از دستیابى به فهم نظامهاى معنا و درک سمبلها و مصنوعات فرهنگى.براى این منظور، روش استنتاج دانشمند طبیعى براى دستیابى به فرضیههاى علّى که از راه مشاهده «obdservation» انجام مىگیرد و از نظر تجربى قابل آزمایش است، نابه جا و بىمورد مىباشد.براساس این سنت، لازم است رهنمودهاى ویژهاى براى تفسیر متون، افعال و دیگر مظاهر معنا، جایگزین توضیحها و تبیینهاى علوم تجربى و طبیعى که براساس قوانین کلى و شرایط مقدماتى، بیان و تدوین مىشوند، گردد.
ابهام در مفهوم تفسیر دین
در مباحث تفسیر دین، ابهامى وجود دارد که در ادعاى ذیل قابل مشاهده است:
الف)باورها و اعمال دینى تفسیرهاى تجربهاند.
ب)همان باورها و اعمال دینى خود موضوعات درخور تفسیراند.
هر دو بخش این ادّعا صادق است ولى مفهوم تفسیر در هر بخش با بخش دیگر متفاوت مىباشد. باورها و اعمال دینى، تفسیرهاى تجربهاند؛از این حیث که آنها تلاشهایى براى معنادار و تبیین کردن پدیدهها و حوادثى که انسان با آنها روبرو مىشود-افزون بر رفتار خود انسان-هستند. باورها و اعمال دینى، خود در خور تفسیر و تلاشهایى براى فهماند، در آنجا که فهم به عنوان جستجوى بهترین توضیح و تبیین تعبیر گردد. بدین معناست که هیچ تجربه تعبیر نشدهاى وجود ندارد.تجربه ما از راه مفاهیم و نظریههاى تلویحى «tacit» در مود خود ما و جهان ما شکل مىگیرد و به وجود مىآید.بدینسان، برداشتها و نگرشهاى ما تجربه ما را شکل مىدهند و به تحقق مىرساننند.همه مشاهدههاى ما مشحون و گرانبار از نظریه «theory-laden» اند.مىتوان شیوههایى را براى آزمون پارهاى فرضیهها طراحى کرد، ولى هر ادراک حسى یا هر تجربه، از راه برداشتها و احکام تلویحى شکل مىگیرد. بدینسان، ما همواره به«تفسیر»و«تفسیر مجدد» اشتغال داریم.هنگامى که مسائل به وجود مىآیند، تحقیق شروع مىشود و ما به دنبال راه حلها خواهیم بود.فکر عبارت است از تحقیق و جستجو از تبیینهاى به طور فزاینده کافى.
هنگامى که گفته مىشود تفسیر، روش مناسب فهم متون، افسانهها، اعمال و دیگر فراوردههاى فرهنگى است، معناى تفسیر خاصتر است و مفهوم خاصى از آن اراده مىشود.در اینجا تفسیر به عنوان روش فهم قواعدى که بر نظام خاصى از سمبلها یا اعمال مرسوم حاکم است، تصور مىگردد.نمىتوان متنى را فهمید مگر آن که قواعد دستور زبانى آن متن را درک کرد و نمىتوان کارى را تفسیر کرد مگر آن که قواعد دستور زبانى آن متن را درک کرد و نمىتوان کارى را تفسیر کرد مگر آن که شرایط و اوضاع اساسى که فعل در آنها انجام مىگیرد و زبان و مفاهیم در دسترس فاعل را درک نمود. نمىتوان فعل فاعلى را فهمید یا آن را با شرح مورد قبول او تعریف کرد، مگر آن که قواعد دستور زبانى و سنن حاکم بر آن شرایط را همانطور که فاعل درک مىکرده، درک نمود.این نوع تفسیر، تبیین و توضیح «explanation» را ناممکن نمىسازد، ولى لازم است بر آن مقدم شود.براى تعریف درست عقیده، متن، فعل یا عاطفه، چنین امرى ضرورت دارد.در اینجا تفسیر از طریق ارجاع به قواعد و سنتهاى حاکم بر یک نظام رمزى ویژه دقیقا به شرح و توضیح یک متن یا فعل ارجاع مىیابد.
اتحاد یا تفاوت تفسیر در حوزه پدیدههاى طبیعى و انسانى
در بررسى از شیوههاى تفسیر، این مسأله مطرح شده است که عبارات گوناگون را چگونه مىتوان درک کرد؟آیا تفسیر نوشتجات، آثار هنرى، اعمال و دیگر عبارات مربوط به نیات، مقاصد، عواطف و باورهاى اشخاص و جوامع، شیوه و رهبردى مغایر با شیوه مطالعه پدیدههایى که موضوعات (ابژههاى)علوم طبیعىاند، مىطلبد؟چهره عمده و شخصیت اصلى در گسترش تفکر فلسفى در باره هرمنوتیک یا تئورى تفسیر، شلایر ماخر مىباشد.
ارتباط نظریه هرمئوتیک شلایر ماخر با تحلیل وى از تجربه دینى
نظریه هرمنوتیک شلایر ماخر، با تحلیل وى از تجربه دینى بىارتباط نیست.اگر انتباه دینى با اشارات، زبان اولیه و اعمال بخصوصى بیان شده است، براى فهم آن انتباه، عبارتهاى حاکى از آنها به تفسیر نیاز دارد.برداشت وى از ماهیت دین در مورد این مسأله که چگونه باید دین مورد تحقیق قرار گیرد، لوازم قطعى و مشخصى دارد.نباید زبان دینى را نمونهاى از زبان عادى یا وسیلهاى براى دعاوى علمى یا فلسفى تلقى کرد.زبان دینى کارکرد ویژهاى دارد و به شیوه خاصى که همان بیان اشکال گوناگون تجربه دینى است، عمل مىکند.براى مطالعه و تحقیق در زبان دینى، باید شیوه و راهبرد متمایزى را اتخاذ کرد.البته همان زبان و اعمال را براى دیگر اهداف مورد بررسى و تحقیق قرار داد.به عنوان نمونه، تاریخ شناسى که در آثار ادبى یا هنرى تحقیق مىکند، ممکن است در مسیحیت تحقیق کند تا تأثیر مضامین دینى و اشارات مربوط به کتاب مقدس را در هنر اروپایى قرون وسطى دنبال و ترسیم کند. یک اقتصاد دان امکان دارد تلاش کند تا بعضى از انواع نگرشهاى دینى را با اطلاعات اقتصادى خاصى ارتباط دهد و...ولى هر یک از این امور، مستلزم فهمى از یک شکل خاص تجربه دینى است که نیات، مقاصد، رمزها، نگرشها و زبان مربوط را شکل داده است.براى مطالعه و تحقیق در دین باید به این دادهها و اطلاعات متنوع، به عنوان تعبیرها و بیانهاى تغییرات گوناگون تجربه دینى چنگ زد و براى بررسى آنها لازم است شیوه فروکاهشى را به کار گرفت و خصوصیت متمایز تجربه دینى را از دست داد و رها کرد.
تفسیر و بعد فعال ذهنى
واژه تفسیر در وسیعترین معناى آن براى بیان بعد فعال «active moment» در ادراک حسى یا بازسازى ذهن از واقعیت به کار مىرود.بدین معناست که مىتوان گفت تجربه تفسیر و تعبیر نشدهاى وجود ندارد ولى آن واقعیت به تنهایى تضمینى براى تغایر و تقابل تفسیر با روشهاى توضیحى «explanatory» علوم طبیعى فراهم نمىکند.تفسیر در این معناى کانتى، به نقش تصور و فعالیت ذهن در شناخت ارجاع مىیابد.ذهن با اتکا به تنظیم و تدوین خاص این نگرش، واقعیتى را که درک مىکند، بازسازى مىنماید.هر چیز موضوع تفسیر است و همه محتویات ذهن نتیجه و محصول تفسیرند.این امر یکى از مشکلات«پس کانتى»را به نمایش مىگذارد:
«اگر هر چیز نتیجه تفسیر است، پس موضوع (ابژه)تفسیر چیست؟»
آیا چنین چیزى به عنوان داده و آگاهى اولیه یا تفسیر نشده، وجود دارد؟این پرسش، الهامبخش تحقیقاتى در مورد اشیاى فى ذاته، تصورات مطلق، دادهها و آگاهىهاى حسى «sence data» و مانند آن بوده است.
روشهاى تفسیر
براى شرح معناى تفسیر، در این مبحث دو شیوه تفسیر مورد بررسى قرار مىگیرد:
1-هرمنوتیک2-پراگماتیک.
هر دو نگرش، مدیون کانت مىباشند.حامیان هر دو نگرش با معناى وسیع تفسیر که پیشتر ذکر شد، موافقت مىکنند.هر یک از آن دو دیدگاه، نمونه خاصى را که از حوزه محدودى اقتباس شده است، مفروض مىگیرد و در نهایت، براى ارائه نظریهاى عام در مورد تفسیر، تعمیم مىیابد. نمایندگان«سنت هرمنوتیک»نوعا استدلال کردهاند که مطالعه و بررسى تاریخ و فرهنگ انسانى به روشى نیاز دارد که با روش تحقیق در پدیدههاى طبیعى متفاوت است؛در حالى که «پراگماتیستها»اظهار داشتهاند طرحهاى تحقیق و استنتاج نسبت به موضوع تحقیق تفاوتى ندارند.
اسپینوزا در «Tractatus theologico-Ploiticus» اظهار مىدارد که باید کتاب مقدس با همان شیوهاى که طبیعت تفسیر مىشود، تفسیر گردد. وى توصیه مىکند به همان روشى که تحقیق در کتاب مقدس صورت مىگیرد، به همان شیوه، تحقیق در متنى غیر دینى یا در پدیدهاى طبیعى انجام شود.نیز مىگوید که هدف تحقیق باید این باشد که نیت و منظور نویسندگان متن مورد تحقیق، فهمیده و استنباط گردد.
هر دو روش در این مسأله که«آیا تفسیر کتاب مقدس یا هر متن دیگرى از تفسیر طبیعت متمایز است؟»اختلاف نظر دارند.در نگرش هرمنوتیک، متون و پدیدههاى طبیعى همگون نیستند و براى تمایز بین تحقیق در طبیعت و تحقیق در متون از مفهوم تفسیر استفاده مىشود.بدین ترتیب، آن نگرش، نوعى دوگانگى در روشها و موضوعهاى شناخت بنیان مىنهد.در سنت پراگماتیک، همان مفهوم، یعنى مفهوم تفسیر، براى تأکید بر اتحاد فکر و یکپارچگى شبکه باورها به کار مىرود. هرمنوتیک از قرابت با تفسیر نوشتجات و علوم انسانى ناشى شده و تداوم یافته است؛در صورتى که روش پراگماتیک از تأمل در تفسیر دادهها و اطلاعات حسى پدید آمده است.برى اوّلى، تفسیر متون اصلى است ولى در روش دوّم، مطالعه ادراک حسى و تفسیر دادههاى آزمایشگاهى، الگویى را فراهم مىکند.
با اشارهاى گذرا به آثار«شلایر ماخر»و«پژس»، به بررسى و مقایسه هر دو شیوه مىپردازیم. خواهیم دید که سنّت هرمنوتیک از بینش مهمى اتخاذ و اقتباس مىگردد؛گو این که نتیجه نادرستى نیز از آن بینش گرفته مىشود.آن بینش این است که تجربه، عاطفه، نیت، عمل یا عقیده باید به گونه تعریف شود که با قواعد حاکم بر زبان و رفتار عامل مطابق و هماهنگ باشد. بدین ترتیب، دیدگاه عامل براى کسى که مىخواهد آن تجربه یا عمل را بفهمد، اولویت بخصوصى دارد. نتیجه نادرست آن این است که ما صرفا مىتوانیم تجربه، عاطفه یا نیت دیگران را به طریقى با سهیم شدن در آن، یا برانگیختن آن در خودمان، با به کار بردن آن، یا مشارکت در آن درک کنیم. در مقابل، روش پراگماتیک به مشکلات متفاوتى که از راه تفسیر متون و اعمال ارائه شده، اعتنایى ندارد.هر دو روش، براى فهم روش مناسب مطالعه در مورد تجربه دینى کمکهایى دارند.
الف)روش هرمنوتیک
روش هرمنوتیک با پذیرفتن این امر که تفسیر متون با تدوین، تنظیم و ارزیابى فرضیههاى علمى تغایر دارد، آغاز مىشود.تلاشهاى اولیه براى شرح آن تغایر بر این فرض بنیان نهاده شده که فهم یک متن یا هر نوع تعبیر انسانى دیگر، احساس یگانگى با مؤلف یا چیزى را که به تجربه مستقیم وى نزدیک باشد، مىطلبد.تاریخ سنت هرمنوتیک را مىتوان با این فرض تعقیب کرد که چنین آشنایى مستقیمى با آنچه در متنى ارائه مىشود، مورد نیاز است.در نهایت، در این نگرش، میان تفسیر متون و تفسیر دادهها تفاوت گذاشته مىشود.براساس این بیان، تمایز و تفاوت در این میان تفسیر متون و تفسیر دادهها تفاوت گذاشته مىشود.براساس این بیان، تمایز و تفاوت در این حقیقت قرار دارد که براى فهم یک متن باید قواعد دستور زبانى و اصول حاکم بر آن را فراگرفت.لازم است یک پیام یا عمل با ارجاع به آن قواعد و اصول تعریف شود.
مبتکر هرمنوتیک
علىرغم توانایى بر ذکر پیشگامانى در سنّت هرمنوتیک، مىتوان سخنرانیهاى شلایر ماخر را در مورد هرمنوتیک، اولین نظریه فراگیر تفسیرتلقى نمود.وى با بهرهگیرى از میراث روشهاى ویژه تفسیر کتاب مقدس و متون حقوقى و آثار متن شناسان کلاسیک و روانشناسى فلسفى خود، نظریهاى به منظور شرح فهم هر تعبیر زبانى-خواه گفتارى و خواه نوشتارى-مطرح کرد.او سالیانى را صرف ویرایش و ترجمه«گفتگوهاى افلاطون»نمود و تلاش کرد تاریک تا یک نظم زمانى دقیق و معیارهایى براى تعیین اعتبار«گفتگوها»بنیان نهد.او کار تفسیر راه یافتن نیت اصلى مؤلف و ارتباط آن نیت با زبانى که با آن بیان مىشود، دانست.
ابعاد و مراحل تفسیر
شلایر ماخر در روند تفسیر، دو بعد «moment» * را (*)براساس اظهار نظر آقاى دکتر محمد لگنهاوسن، واژه «moment» در اصطلاح شلایر ماخر معناى خاصى دارد که معادل«بعد»بهتر از معادلهاى دیگر مىتواند از آن حکایت نماید. از یکدیگر متمایز مىسازد.آن دو بعد ضرورى و مکمّل یکدیگرند.اولین بعد، تفسیر دستور زبانى «grammatical» است که منظور از آن، بررسى تاریخ زبان، ارتباط آن زبان با فرهنگ و متن تاریخى و اجتماعى عمومى گفتار مورد تفسیر مىباشد. دومین بعد، تفسیر روانشناسانه یا فنى «technical» است.منظور از این بعد این است که مفسر به درک نمودن یا بازسازى کردن شخصیت نویسنده توانا باشد.این روش، تحلیلى را در مورد سبک مؤلف یا راه ویژهاى که او براى ارائه افکارش انتخاب کرده و آنچه را که وى نادیده گرفته است، مىطلبد.وراى این تحلیل سبک شناسانه، مفسر باید به بازسازى هماهنگى منظور نویسنده -همچنان که در کلام وى اظهار شده است- بپردازد.این بازسازى مستلزم شیوهاى است که شلایر ماخر آن را رویه یا شیوه پیشگویانه «divinatory procedure» نام مىنهد.منظور از این شیوه این است که از نظر تخیلى، مفسر بکوشد تا در معنا و برداشت مؤلف سهیم گردد.ممکن است استعمال واژه «empathy» در اینجا به منظور تأکید بسیار بر احساس «feeling» باشد، ولى در گسترده و شاملترین معنا، هدف مطمئنا همدلى و احساس یگانگى است.بعد پیشگویانه(براى افزودن کردن ویژگیهاى مخصوص مؤلف)با شیوهاى تطبیقى و مقایسهاى که در آن شخصیت مؤلف در کنار شخصیت دیگران مشخص مىگردد، ارزیابى مىشود.این امر از راه مقایسه با شخصیت خود شخص-علاوه بر مقایسه با شخصیت دیگران- تسهیل مىگردد.
مباحث بسیارى در شیوه پیشگویانه هرمنوتیک شلایر ماخر متمرکز شده است.باید به خاطر داشت که بعد روانشناسانه همواره با شایستگى و صلاحیت تاریخى و زبانشناختى که تفسیر دستور زبانى بدان نیاز دارد، همبسته و مربوط بوده و با آن کامل مىگردد.همچنین باید به یاد داشت که شیوههاى تطبیقى «comprative» و پیشگویانه «divinatory» همدیگر را مىپذیرند.آنها باید در تنشى مداوم بوده و در نتیجه، هرگز روند تفسیر کامل نمىگردد.ولى شلایر ماخر معتقد بود که تفسیر، حتى پس از شایستگى زبانشناختى و تاریخى به دست آمده، به چیز بیشترى احتیاج دارد.تفسیر به توانایى بر درک اوضاع و شرایطى که نویسنده متن آن را فهمیده و نیز قدرت فهم نیّت و انگیزه نویسنده و بلکه-اگر ممکن باشد- توانایى بر درک تجربهاى که در متن بیان شده، نیازمند است.تاریخ دانش افلاطونى و دانش مربوط به کتاب مقدس براى شلایر ماخر، ادّله و شواهد کافى از محققانى که صلاحیّت فنى لازم را به دست آورده بودند ولى نمىتوانستند روح متون را دریابند، فراهم کرد.یک نوازنده پیانو ممکن است نتواند موسیقى«شوپن»یا«موازات»بنوازد ولى یک تحلیلگر و مفسر باید همه آهنگها را بشناسد.
امتیاز روشهاى پیشگویانه و تطبیقى
امتیاز و ویژگى روشهاى پیشگویانه و تطبیقى این است که«روش پیشگویانه روشى است که به وسیله آن، از راه تلقى خود آنچنانکه هست به جاى دیگران، مىتوان به درک مستقیم و بىواسطه شخص در درون خود نائل شد؛ولى در روش تطبیقى، انسان براى درک خود، ابتدا خویشتن را تحت مفهومى کلّى قرار مىدهد، سپس مىکوشد و ویژگیهاى متمایز خویش را از راه مقایسه خود با دیگران از راه همان مفاهیم کلّى درک کند.»(شلایر ماخر، 1959، 109)
هر دو روش به دیگرى اشاره دارد.روش تطبیقى به روند پیشگویى مساعدت مىکند ولى بدون جزء اخیرتر، چیزى براى تطبیق وجود نخواهد داشت.بعد پیشگویانه، علىرغم این که با روشهاى دیگر مربوط و همبسته بوده و با آنها مقایسه مىگردد، در قلب هرمنوتیک شلایر ماخر جاى دارد.مفسر مىخواهد که نیت و قصد نویسنده را-آنچنانکه در متن اظهار شده است- درک کند.این درک، مستقیم و شهودى * است.
شهودى و فعال بودن بعد پیشگویانه و علت آن
این سخن که شخصیت نویسنده باید به طور شهودى درک شود، بدین معنا نیست که این درک به فعالیتى از سوى مفسر نیاز ندارد.بعد شهودى، بعدى منفعل «passive» نیست.منظور و نیت نویسنده باید به گونهاى فعال-و نه منفعل- بازسازى گردد.این بازسازى به ادراکى رهنمون مىشود که در نهایت مستقیم و بىواسطه است و از دادهها و اطلاعات بیرونى استنتاج نشده و مفروض نیست.
چرا شلایر ماخر این بعد را در روند تفسیر، مستقیم و شهودى تلقى مىکند؟وى در کتاب خود به نام «On Religion» اظهار مىدارد که خواننده براى فهم ماهیت دیندارى باید بعد دینى را در خود مجدّدا ایجاد نماید.این امر از راه دلالت و حکایت فهمیده نمىشود، بلکه تنها از راه مشارکت درک مىگردد.شلایر ماخر در مباحث هرمنوتیک بدین مطلب قائل است که شخصیت یک نویسنده را نمىتوان از راه مفهوم شناخت بلکه تنها از راه شهود مىتوان آن را درک کرد. همچنین وى قائل است که هم شهود بىواسطه و مستقیم و هم تطبیق، باید در استدلالى مستمر ترکیب گردند.«شهود مستقیم قابل بیان و انتقال نیست؛با تطبیق هرگز نمىتوان به طور کامل به شخصیت راستین نویسنده دست یافت.باید هر دو روش از طریق ارتباطشان با مجموع احتمالات تلفیق گردند.»(شلایر ماخر، 1959، 119)
به دلیل این که خلاقیت و ابتکار مؤلف مفهوم گریز است و از مفاهیم فرار مىکند و تنها مىتواند از طریق آگاهى مستقیم حاصل شود، شهود مستقیم مورد نیاز است.روش پیشگویانه بر این فرض مبتنى است که هر شخص در قبال بىهمتایى هر کس دیگر واکنش نشان مىدهد و نیز مىتواند در تجربه وى سهیم گردد. (شلایر ماخر، 1959، 109)
پذیرفتن انسانیتى عام و مشترک، این معنا را تضمین مىکند که براى مفسر همیشه ممکن است که خود را با چنین روشى بپروراند، همچنان که مىتواند در ذهن خود تجربهاى را که نویسنده متن بیان کرده، ایجاد کند.هنگامى که این امر اتفاق مىافتد.مفسّر و مؤلف به هم رسیده و با یکدیگر تلاقى کردهاند؛مفسّر خود را به جاى نویسنده قرار مىدهد و شخصیتى را که در متن اظهار شده، بدون واسطه درک مىکند.
انتقاد کیمرل و گادامر از شلایر ماخر
برخى از نمایندگان سنت هرمنوتیک، نظیر کیمرل «kimmerle» و گادامر «Gadamer» از شلایر ماخر به دلیل این که به نظر وى در تفسیر لازم است که مفسّر بر نویسنده تکیه کند، یا مفسّر نیازمند این است که احساس ماقبل زبانى را درک کند، انتقاد کردهاند.آنها آنچه را که در آثار و بیانات اخیرتر شلایر ماخر ظاهر بوده و متمایل به روانشناسى (*)معناى شهودى که معادل «intuitional» مىباشد غیر از مفهوم شهودى در اصطلاح فلسفه اسلامى است. شهودى در فلسفه غرب معناى عامى است که شامل ادراکات حصولى، و حتى ادراکات حسى، نیز مىشود. است، محکوم نموده و تمرکز وى را بر زبان (به عنوان نقطه مقابل تمرکز بر نیت و منظور نویسنده که آن را در آثار اولیّه وى مىیابند) تحسین و تأیید مىکنند.چنین تباینى مبالغه آمیز بوده، بلکه در هر حالى، ادعاى شلایر ماخر را -مبنى بر این که بعدى بىواسطه و شهودى در تجربه وجود دارد-تحت تأثیر قرار نمىدهد.
اظهار نظر«هانس فراى»
هانس فراى «Hans Frei» (1974)توجه ما را بدین واقعیت جلب مىکند که شلایر ماخر (على رغم تحقیقاتش در دین و علىرغم تقارن زمانى کتابهایش، احساس را خیلى به ندرت در نوشتجات مربوط به علم هرمنوتیک، بىتوجه به معنایى که هم در کتاب در باره دین «On Religion» و هم کتاب ایمان مسیحى «Christian Faith» دارد، ذکر مىکند.فراى بحث مىکند که شیوه پیشگویانه، شهودى عقلانى را که امرى معرفت بخش و غیر منفعل است، به بار مىآورد. به نظر وى، ممکن است شلایر ماخر در این زمینه تحت تأثیر برداشت شلینگ «Schelling» در مورد شهودى عقلانى یا فعالیتى معرفت بخش و بىواسطه قرار داشته باشد؛وى این مفهوم را جایگزین ادعاى پیشین که شهودى زیبا شناسانه و مبتنى براحساس بىواسطه مىباشد، نموده است.امّا این که«آیا ویژگى پیشگویى شهود، عقلانى یا انفعالى و متأثر بودن آن است؟» نه مسأله مهمى است و نه موضوعى مربوط به مکتب روانشناسى(در قبال توجه به زبان). اگر نظر فراى درست باشد.شلایر ماخر از مسؤولیت تکیه بر همدلى و احساس یگانگى ما قبل زبانى به عنوان مکمل و اوج عمل تفسیر مبرّا است، بلکه تکیه بر ویژگى شهودى و بىواسطه بودن عمل تفسیر، مصون و دست نخورده باقى مىماند.
توسعه و تعمیم هرمنوتیک از سوى«دلثى»
و.دلثى Wilhelm Dilthey نظریه هرمنوتیک را گسترش داد.او این نظریه را علاوه بر متون مکتوب، براى[تفسیر]همه عبارات و تعبیرهاى فرهنگى به کار گرفت.در حالى که هنوز دانشجو بود، مقالهاى عالى درباره هرمنوتیک شلایر ماخر نگاشت.بعدها وى نامههاى شلایر ماخر را گرد آورى کرد و هنگام مرگش به تحقیق در زندگى نامه شلایر ماخر اشتغال داشت.این تحقیق گر چه ناتمام است ول بهترین اثر درباره شلایر ماخر مىباشد.دلثى در سال 1900 مقالهاى تحت عنوان «توسعه علم هرمنوتیک»منتشر کرد.او در این مقاله، شلایر ماخر را به عنوان نظام پرداز نقاد و بنیانگذار هرمنوتیک علمى توصیف کرد.
هنگامى که علم هرمنوتیک به هنر فهم و درک، تعریف شده و شلایر ماخر بحث کرده بود که هدف مفسر باید این باشد که نیت و منظور اصلى نویسنده و ارتباط آن را با شکل خاصى که آن نیت و منظور بیان مىشود بهفمد، دلیلى وجود نداشت تا عمل درک و فهم به عبارات زبانى محدود شود.بوم(کرباس)یا طرح کلى نقاش، تصنیف آهنگساز یا مصنوع صنعتگر، همچون متنى گفتارى یا نوشتارى و به همان میزان، وسیلهاى براى بیان منظور و شخصیت مؤلف آن است.اشارات، اعمال و همه انواع محصولات فرهنگى، تعبیراتى از تجربه زنده و بدین ترتیب، براى دلثى موضوعات مورد تفسیرند. روش هرمنوتیک مىبایست براى همه مطالعات تاریخ و فرهنگ انسانى شالوده و مبناى فراهم نماید.
دلثى و تفکیک میان حوزه علوم طبیعى و علوم انسانى
شلایر ماخر تمایز سنتى میان علم فیزیک(مطالعه طبیعت)و علم اخلاق(مطالعه انسان)را به کار گرفت؛تمایزى که با تفاوت گذارى کانت میان کاربردهاى نظرى و عملى عقلى حمایت شد.دلثى این تمایز را به جدایى تبدیل کرد و اظهار نمود که باید تعبیرات فرهنگى را همچون متون و مظاهر معنا که براى درک تجربههاى مؤلفان و عاملان (تجربه کنندگان)قابل مطالعهاند، تلقى نمود؛ دقیقا همانگونه که به نظر شلایر ماخر مىتوان در معنا، برداشت و تجربه نویسنده متن سهیم شد. دلثى اظهار نمود که روش تفسیر براى همه تحقیقات و مطالعات انسانى-در قبال علوم طبیعى-لازم است و قائل شد که نباید مطالعه و تحقیق در تاریخ و فرهنگ انسانى به علوم طبیعى فرو کاسته شود یا مشابه آن باشد.تحقیقات در علوم انسانى، همچون تحقیقات در علوم طبیعى، مىتوانند دقیق و موفق باشند ولى لازم است که از یکدیگر مستقل باشند.
نقش دلثى در شیوع واژه و روش Verstehen
دلثى بود که واژه «Verstehen» به معناى فهمیدن را رواج داد و آن را به مفهوم«روند بازسازى درک ذهنى دیگران و دستیابى به نگرشى همچون نگرش دیگران در باره جهان»به کار برد.اغلب-و شاید از نظر تاریخى به اشتباه-منشأ این مفهوم را ویکو Vico و نظریه وى مىدانند.نظریه ویکو این است که ما مىتوانیم انگیزه پیشینیان را درک کنیم؛زیرا ما نیز عامل هستیم و مىتوانیم فراوردههاى فرهنگ انسانى را درک کنیم، زیرا خود ما تعبیرات مشابهى ایجاد مىکنیم.ما آماده درک احساسات، نیات، منظورها و اعمال اشخاص دیگر هستیم، زیرا تجربههاى مشابهى داریم و همچون آنان عمل کردهایم.در نتیجه، جهان ذهن را بهتر از عالم طبیعت مىتوانیم درک کنیم.
تأثیر روش Verstehen در آثار جامعهشناسان
روش Verstehen» به طور بارز و چشمگیرى در آثار بسیارى از اندیشمندان اجتماعى که به تحقیق در دین اعتنا دارند، ظاهر شده است.رهبرد«ماکس وبر» Max Weber به نام verstehende sociologic اولین روش مىباشد.تعیین و تعریف دقیق حقیقت این روش مسأله دشوارى است.این مسأله، موضوع مشاجره بسیارى در علوم و فلسفه اجتماعى بوده است.حمایت از این روش یا شکل دیگرى از آن به جریان دفاع از تمایز آشکار میان تحقیقات در علوم انسانى و تحقیقات در علوم طبیعى که در آثار دلثى ترسیم و بیان شده، مساعدت کرده است.تمسک به verstehen و به تنافى میان تفسیر و فهم از یک سو و تنافى میان تفسیر و توضیحخ از سوى دیگر، شاخص معتبر و قابل اعتمادى براى کسانى که روشهاى علوم اجتماعى و علوم طبیعى را از نظر کیفى متمایز مىدانند و علوم اجتماعى را قابل فرو کاسته شدن به علوم طبیعى تلقى نمىکنند، فراهم کرده است. این تمایز رشد یافته و به نظریهاى منتهى شده که ویژگى و مشخصه روش هرمنوتیک مىباشد.
هدف تفسیر از دیدگاه دلثى
شلایر ماخر اعتقاد داشت که باید هدف مفسر درک نیت و منظور مؤلف باشد.به این هدف، تنها از راه ارزیابى و مقایسه تفسیرهاى دستور زبانى grammatical و روانشناسانه psychological و روشهاى تطبیقى comparative و پیشگویانه diviatory مىتوان نزدیک شد.دلثى نظریه و ادعایى جسورانهتر دارد.او معتقد است که هدف از تفسیر، احیاى دو باره تجربه مؤلف است؛واژه Nacherlebnis را براى مشخص نمودن روند دوباره تجربه کردن آنچه در متن و یا غیر آن بیان شده است، به کار مىبرد.مؤلف، خواه شخص و خواه نهضت و جریان فرهنگى، فرد و شخصیتى تاریخى است که خلاقیت و بىهمتایىاش را تنها با روش هرمنوتیک مىتوان فهمید.دلثى با پیروى از شلایر ماخر، تصور کرد که به این امر از راه بازسازى و ایجاد دوباره تجربه در خود مىتوان تحقق بخشید.
مفهوم این سخن این نیست که مفسر مىتواند یا ضرورت دارد که فرهنگ خود را رها کند. هنگامى که دلثى احیاى دو باره تجربه دیگران را شهودى و بىواسطه توصیف مىکند، کلام وى مستلزم این نیست که آن امر بدون تحقیق و تدوین خلاق مىتوان به نتیجه برسد.در نهایت، او همچون شلایر ماخر بر این باور است که باید تفسیر براساس نوعى معرفت و آگاهى بىواسطه بنیان یابد.
کاربرد فهم شهودى در شناخت تاریخ از سوى دلثى
شرح عمده دلثى در مورد واژه Nacherlebnis درک تاریخى زمان گذشته است.او نقدى از عقل تاریخى که مکمّل نقدهاى کانتى از عقل نظرى، عقل عملى و عقل زیباشناسى است، مطرح مىنماید؛گر چه آن را کامل نمىکند.مفاهیم وى از واژههاى nacherleben و verstehen بخشى از تلاش او براى تدوین و تنظیم شرایط ویژهاى که معرفت تاریخى را ممکن مىسازد، مىباشد.دلثى نظریه رومانتیکها را-در قبال کانت-مبنى بر این که شهود عقلانى ممکن است، مىپذیرد ولى تعیین موقعیت این شهود را در ارتباط انسان با طبیعت مورد انتقاد قرار مىدهد.او کوشید بجاى درک شهودى در شناخت طبیعت، از نوعى فهم شهودى در شناخت تاریخ دفاع کند.تاریخ، ثمره و فراورده افکار و اعمال اشخاص است.بدین ترتیب، براى مفسّر دستیابى به جریانهاى درونى و باطنى محرّک تاریخ امکان دارد.
انتقاد گادامر از دلثى
هانش گادامر، مؤثرترین نماینده معاصر سنت هرمنوتیک که از فهم نیت و منظور مؤلف حمایت مىکند، دلثى را به دلیل آنچه که روانشناسى گرایى یا اصالت روانشناسى مىنامد، مورد انتقاد قرار داده است.گادامر مدعى است که تلقى تفسیر به معناى ورود از روى همدلى و احساس یگانگى به ذهن دیگران و درک نیات و مقاصد مؤلف متن خطاست.هیچکس نمىتواند به بیرون از ذهن و فرهنگ خود قدم گذارد تا به ذهن و فرهنگ دیگرى داخل گردد.مفهوم یک متن به معنایى که مؤلف در نظر دارد متناش آن معنا را داشته باشد، محدود نیست.گادامر بر حضور پیشداورى در همه جا و ضرورت پذیرش مفسّر، روش تفسیرى ویژهاى را که در آن سهیم است، تأکید مىنماید. تاریخ شناس همواره در فرهنگ خود غوطهور بوده و با باورها و علایق عصر خود شکل گرفته است و نمىتواند از آن اوضاع و احوال بگریزد و کاملا به زمان و مکان دیگرى داخل شود.شناخت تاریخ قرن نوزدهم رم دشوار نیست.آن تارخ به جاى اعتقادات و علایق رم، بازتاب باورها و علایق و فرهنگ مؤلف آن است.این مطلب همچنان که براى اندیشمند علوم انسانى مطرح است، براى دانشمند علوم طبیعى نیز مطرح مىباشد؛گر چه امکان دارد تأثیر علایق گوناگون در شکلگیرى تفسیر دادهها در علوم طبیعى شگفتانگیزتر باشد.
پاسخ مدافعان دلثى و بررسى آن
مدافعان دلثى گفتهاند که تکیه بر تجربه ذهنى مؤلف، تنها به آثار اولیه و پیشینتر او اختصاص دارد.بعدها او به جاى تکیه بر ویژگى و مشخصه تاریخى تفسیر، بر ویژگى منطقى تفسیر تکیه کرد و قائل شد که هدف مفسّر درک معناى متن-و نه تجربه نویسنده آن-است.مطالعه دقیق در آثار هگل و خصوصا اثر«هوسرل» Hussetl به نام Logishe Untersuchungen او را به جاى تکیه بر نیت و منظور مؤلف، به تکیه بر موضوع(ابژه) قصدى و التفاتى عبارت زبانى رهنمون شد. موضوع یک متن، موضوعى منطقى است و با حضور و مشارکت در حالت ذهنى(سوبژهاى) مؤلف، درک نمىشود، معنا و مفهوم، امرى منطقى است و نه موضوعى روانشناسانه.
تغییر تمرکز بر حالت ذهنى مؤلف[و انتقال از آن تعریف]به موضوع قصدى و التفاتى که از راه تحلیل دستور زبانى متن کشف مىگردد، گامى در جهت درست است که پاسخ رضایت بخشى را به نقد گادامر-در مورد تلاش براى فهم شهود ماقبل زبانى-فراهم مىنماید.ولى این امر، دیدگاه دلثى را در مور کار تفسیر(یعنى بازسازى کردن تجربه نویسنده یا تعبیر کننده)تحت تأثیر قرار نمىدهد.دلثى پس از مطالعه اثر هوسرل به این دیدگاه متمایل شد که تجربه نمىتواند از راه تمرکز و تکیه برآگاهى مؤلف بازسازى شود، بلکه مفسر باید توجه خود را به موضوع (ابژه)ذهن مؤلف معطوف نماید.به عنوان نمونه، اگر متنى، تصورى را در مورد فیلها یا ترس از مارها بیان کند، مفسّر تنها با توجه به تخیلى به فیلها یا مارها-و نه با توجه به مؤلف-مىتواند در تجربه وى سهیم شود.مفسر مىتواند تجربه خود را در این راه به کار گیرد تا فکر یا عاطفه مؤلف را در خود بازسازى کند.تغییر بیانهاى دلثى ممکن است آنها را شایستهتر ارائه نماید، ولى عقیده او را مبنى بر این که«معناى تعبیرات زبانى و فرهنگى تنها از راه کاربرد انسانیت عام و تمسک به شرکت داشتن در ذهن مؤلفان قابل درک است».تغییر نمىدهد.
تعمیم بیشتر سنت هرمنوتیک از سوى رى کوثر و گیرتز
در روش هرمنوتیک، تفسیر متون، نمونه است و تفسیر صرفا به متن اختصاص ندارد.با جستجو از توضیحات «explanations» و روابط قانونوار پدیدههایى که ممکن است که در ابتدا اسرار آمیز به نظر برسند، مىتوان جهان طبیعى را درک کرد ولى براى درک و کشف معنایى که گوینده یا نویسنده مىخواهد انتقال دهد، از طریق تفسیر متن یا خطابه آغاز مىکنیم.درست همانطور که دلثى روش تفسیر را به تحقیق در مورد عبارات و تعبیرات شخصى و فرهنگى بسط و تعمیم داد، نظریهپردازان هرمنوتیک معاصر ابتدا تفسیر متون مکتوب را مورد توجه قرار دادند ولى به سرعت به تعمیمهاى مجازى در واژه متن متوسل شدند. «ری کوئر» Ricoeur ابتدا تا خوابها و سپس تا اعمال«وگیرتز» Geertz تا حوادثى همچون جنگ خروس اهالى جزایر بالى و مراسم مرده سوزان پیش رفت.حدود این که چیزى را بتوان متن تلقى کرد چیست؟تشخیص آن به داورى نیاز دارد.
اگر چیزى پیام است-خواه شکل آن متنى نوشتارى باشد یا کلامى گفتارى یا رمزى نامعلوم یا قصد و نیت یک نوازنده یا نقاش-آن چیز قابل تفسیر است.براى این که شئ متن باشد، باید به وسیله کسى که علائمى را براى تماس و ارتباط داشتن قصد کرده و در نظر دارد، نوشته یا رمز گذارى شود.آنجا که چنین قصد و نیتى قابل فرض نباشد، تفسیر بىمورد است.به عنوان مثال، ممکن است اخترشناسان تصور کنند که اکوهاى موجود در صفحه رادار قدرت دارند که پیامى را در مورد جهان دور دست ایجاد کنند.بعدها ممکن است.توضیحى براساس پدیدههاى کیهانى طبیعى براى شرح نمونه مذکور ارائه شود.اگر مردم این توضیح را پذیرفته بودند، به کشف رمز اکوها پرداخته بودند.آنجا که بتوان توضیحى با واژههاى فیزیکى ارائه کرد و قصد یا قوانین دستور زبانى بر آن پدیده حاکم نباشد، متنى نداریم و بدین ترتیب، چیزى براى تفسیر وجود ندارد. چنین تأملاتى به تنافى و تقابل میان تفسیر و توضیح رهنمون شده است.
رى کوثر با اظهار نظر در مورد فروید، خوابها و افسانهها را پر ثمرترین موضوعات تفسیر تلقى مىکند.تفاوت آنها با نظریه سختگیرتر متن، تنها در این است که آنها به منظور ایجاد تماس و به قصد برقرارى ارتباط بیان نشدهاند، مگر این که کسى آماده باشد نیات غیر آگاهانه را بپذیرد.خمیازهها، تعبیرات صورى و اشارات غیر عمدى و غیر ارادى نیز ممکن است موضوع تفسیر باشند.در حالى که خمیازهها به طور عادى از نظر نیات و اهداف تفسیر ناپذیراند، اعمال قابل تفسیراند.اخیرا نظریهپردازان متعددى علم هرمنوتیک را در مورد اعمال actions مطرح کردهاند.اگر شخصى را که به گونهاى غیر معمول رفتار مىکند مشاهده کنیم، از خود مىپرسیم که او با این کار چه منظورى دارد؟عموما تفسیر اعمال برحسب نیتها، قصدها، مطلوبها و باورهایى که ما به عاملان نسبت مىدهیم و از این نظر که اعمال معنا دارند، بیان و تدوین مىشود.
تفسیر تاریخ و حوادث تاریخى
عبارت«تفسیر تاریخ»عبارتى آشنا بوده و بحثهاى بسیارى را در فلسفه تاریخ برانگیخته است.آیا تفسیر حوادث تاریخى، در کلّ، صرفا نحوهاى از تفسیر اعمال مىباشد؟آیا حوادث تاریخى را از نظر نیات و اهداف اشخاص تفسیر کرده یا محتواى گستردهترى را در مورد هدف و نیت، وراى کل مقاصد و نیات شخصى، مفروض مىگیریم؟متکلمان آنگاه که از تفسیر تاریخ مربوط به کتاب مقدس سخن مىگویند، مرادشان چیست؟
نظریهپردازان هرمنوتیک، تفسیر متون، اعمال و تعبیرهاى فرهنگى را با تبیین و توضیح explanation پدیدههاى طبیعى منافى مىدانند. «بایل» Bayle و«ولتر» Voltaire تلاش براى تفسیر ستاره دنبالدار هالى و زمین لرزه«لیسبن»را تمسخر مىکنند، زیرا به جاى این که این حوادث را حوادثى طبیعى تلقى کنند، تفسیر آنها به معناى پیام و علامت تلقى کردن آنهاست.هر گاه که تبیین و توضیحهاى طبیعى ستاره دنبالهدار و زمین لرزه به طور گسترده پذیرفته شود، مردم مجبورند که آنها را به صورت اکوهاى کیهانى تفسیر کنند.آیا این امر، بدین دلیل است که اینک فرض مىشود که آنها تفسیر کافى و مناسب دارند؟یا بدین دلیل است که هم اکنون آنها را پدیدههایى مىدانند که قابل تفسیر نیست؟یک فیزیکدان، دادهها را به کمک دستکارىهاى خاصى که انجام داده، تفسیر مىکند.دادهها باید در محدوده محتواى آزمایش، باورها و مقاصد و نیات پیشین فیزیکدان، تفسیر گردد.
طرحهاى اخیر در مورد روشهاى تحقیق
طرحهاى اخیر در مورد روش تفسیرى تحقیق در فرهنگ مستقیما از روش اروپایى * Continental tradition اقتباس نمىشوند.از اینرو، آنها نمایانگر فرضیه ایدآلیستها و رومانتیکها مبنى بر این که«مقصود از فهم، مشارکت یا تصاحب و به اختصاص در آوردن آنچه بناست درک شود، مىباشد»نیستند؛فرضیهاى که احیانا به نظر مىرسد حتى در اثر گادامر دنبال شده و مورد تأکید قرار گرفته است.«گیرتز»در مورد نگرشى که آن را نظریه تفسیرى فرهنگ مىنامد، بحث کرده است.براى تعریف یا دستیابى به شرح دقیقى در مورد اعمال یا دیگر تعبیرات فرهنگى، تفسیر لازم است.مفسر باید قواعد دستور زبانى یا مقاصد فرهنگى که بر عمل خاصى حاکم مىباشد و مفاهیمى که با آن مفروض است، تسلط داشته باشد.مفسر یک متن براى در آن باید به قواعد دستور زبانى و صرفى و نحوى زبانى که متن بدان مکتوب است، احاطه داشته باشد.قوم شناس، مهارت و توانایى مشابهى را لازم دارد.
براى تشخیص و تمییز عملى عبادى از رفتارى وسیلهاى و ابزارى و تعیین نوع عمل عبادى یا براى تفاوت تفسیر و تعبیر-نسبتا خود به خود- عاطفه با اشاره یا عبارت عمدى و قصدى، مفسر باید قواعدى را که بر مفاهیم، اعمال و تعبیرات آن فرهنگ حاکم است، درک کند.متون، اعمال و دیگر نمادهاى فرهنگى، محکوم مقاصد و قواعد دستور زبانىاند.آنها نظام بازنمودها و نمادها را مبنى بر این که«باید پیش از تعریف یک رویه، عاطفه، باورها یا عمل، آن را درک کرد»مفروض مىگیرند.کار تفسیرى ویژه که میان علوم اجتماعى و علوم طبیعى تفاوت مىگذارد، پیامد نیاز به درک این نظامهاى بازنمود است.براى تعریف یک باور یا عمل، با مراجعه به قواعد فرهنگى حاکم مىتوان نوعى تبیین و توضیح expanation ارائه کرد.بعضى این امر را روش ویژه توضیح در علوم اجتماعى تصور کردهاند.چنین تعریفى، توضیح و تبیین علّى را غیر ممکن نمىسازد.
ب)روش عملگرا(پراگماتیک)
آنگاه که گفته مىشود تجربه تعبیر و تفسیر نشدهاى وجود ندارد، مفهوم تفسیر در این فرض به معناى تفسیر در روش هرمنوتیک نیست. این نگرش که تجربه تعبیر و تفسیر نشدهاى وجود ندارد، بدین معناست که همه مشاهدهها مشحون و گرانبار از نظریهاند.ما نمىتوانیم دادههاى ساده «brute-data» را تفکیک کرده و آنها را توضیح دهیم و نظریههاى خود را با آنها ارزیابى نماییم؛زیرا دادهها و اطلاعاتى را که جمعآورى مىکنیم، با فرضیهها و پرسشهاى آگاهى بخش تحقیق، شکل مىگیرد.نظریهها و فرضیههاى تلویحى ما نقش اساسى در احکام ادراکى سازنده تجربه ما داشتهاند.معناى این گفتار که تجربه همواره تفسیر و تعبیر مىگردد، این است که هر تجربهاى مفاهیم، باورها، فرضیهها و نظریههایى در مورد جهان و نفس ما مفروض گرفته و مىپذیرد.در این زمینه، تفسیر به معناى کشف رمزهاى متون یا سمبلهاى فرهنگى نیست، بلکه به معناى ترسیم و ارزیابى فرضیههاست.براى روش عملگرا (*)منظور از واژه continent اروپاى بدون جزایر انگلستان است که گرایش غالب فلسفى در آنجا متأثر از هرمنوتیک است.در برابر آن، کشورهاى انگلیسى زبان (جزایر انگلستان و امریکا)قرار دارد که روش فلسفى رایج در آنجا، روش فلسفه تحلیلى مىباشد.بحث از تفاوتها، ویژگىها و مشخصههاى هر یک از این دو گرایش مجال دیگرى مىطلبد. (پراگماتیک)، تأمل درباره هدایت تحقیق و تفسیر تجربه امرى اساسى مىباشد.
«پرس»بنیانگذار سنت پراگماتیک
منشأ روش عملگرا(پراگماتیک)آثار چارلز ساندرس پرس «Charles Sanders Peirce» مىباشد. پرس نظریهاى را در مورد علائم و نشانهها پروراند؛این نظریه توجه کسانى را که در روش هرمنوتیک کار مىکنند، جلب نموده است.تحلیل پرس در مورد تحقیق، به جاى متون مکتوب، از تأمل در تفسیر دادههاى حسى ناشى مىشود. شلایر ماخر آثار افلاطون را ترجمه کرد و کتاب مقدس را براى جماعت و فرقه خود تفسیر نمود؛ولى پرس بیشترین دوره حیات خود را در آزمایشگاههاى علمى گذارند.پدر پرس ریاضیدان برجسته و خود او دانشمندى کارامد بود.کار وى مستلزم آشنایى با پرسشهاى دانشمند تجربى بود.
چگونه مىتوان مسائل را حل کرد، استنتاجات صحیحى داشت، فرضیههایى را تدوین نمود و اعتقاد و باور را ثبات بخشید؟چگونه نظریهاى موجّه مىگردد؟چگونه مىتوان میان دو فرضیهاى که هر دو یک پدیده را تبیین مىکنند، تمییز داد و داورى نمود؟
پرس نسبت به ویژگى اجتماعى عمل علمى حساس بود؛در تاریخ علم بسیار تبحر داشت و قدردان ابعاد اخلاقى و زیباشناسانه آن بود.«حمله وى بر مبنا گروى» (foundationalism) و«نظریه عملگراى او در مورد معنا و تحقیق»از روشهاى تجربى الهام گرفتند.
پرس در مجموعه مقالاتى در باره روش عملى و فلسفى، همه اشکال افسانه داده * «The myth of thd given» را مورد حمله قرارمىدهد.این مقالات، نقدى صریح و اقناعى درباره دیدگاه«مبنا گروى در معرفت شناسى»پایهریزى مىکنند.درون گرایى، شک افراطى، یقین به فکر خود[فکر مىکنم، پس هستم]و ارزیابى تصورات براساس[معیارهاى دکارتى، ]تمایز و وضوح آنها نواقصى قابل ملاحظه و درخور توجه دارند.پرس توصیف خود را در مورد روش استقرا باور ارائه مىنماید.او تصور مىکند که این روش با علم تکمیل شده و بلکه ویژگى خصلتهاى آگاهانهتر تحقیق مىباشد.سه موضوع در این مقالات به بررسى ما ارتباط دارد.
1-انکار امکان معرفت شهودى؛
(*)این واژه، همچنان که نویسنده تصریح مىکند، از سلارز اقتباس شده است.ر.ک:فلسفه دین، محمد حسینزاده، فصل دوّم، بخش اول، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376.
2-انکار هر گونه خودآگاهى بىواسطه؛
3-نظریه شک و تحقیق.
انکار امکان معرفت و خودآگاهى بىواسطه از سوى پرس
شلایر ماخر دیندارى را به مفهومى در مورد امر بیکران (the infinite) یا احساسى در مورد وابستگى مطلق تعریف مىکند.او اوّلى را شهودى و بعدى را اصلاح معناى خودآگاهى بىواسطه تلقى کرد.شلایر ماخر تصور کرد که در این حالات، همچون بعد پیشگویانه در تفسیر، مىتوان به آگاهى شهودى و بىواسطه نسبت به آنچه که از راه استنتاج قابل شناخت نیست، دست یافت.پرس استدلال مىکند که چنین شهودى ممکن نیست. او ضرورت تمییز نهادن بیان احساس بىواسطگى و احساس بىواسطه را نمایان مىسازد.ممکن است بعد آگاهى بىواسطه و غیر استنتاجى به نظر برسد، ولى خود، این تضمین را فراهم نمىکند که نتیجه استنتاج نمىباشد یا مفاهیم پیشین را مفروض نمىگیرد.ادعاى این که تجربه با واسطه است، تجربه به واسطه مفاهیم و باورها درک مىشود، خود فرضیهاى است که باید ارزیابى گردد.پرس بر آن شد تا دقیقا به چنین مهمى بپردازد.
پرس شهود را چنین تعریف مىکند:«معرفتى که با معرفت پیشین همان موضوع مشخص نمىشود و بدین ترتیب، با چیزى خارج از آگاهى معلوم مىگردد.»این تعریف، دقیقا همان معنایى است که شلایر ماخر در مورد احساس وابستگى ادعا مىنماید.چگونه مىتوان فهمید که معرفتى با افکار پیشین شکل گرفته است؟چگونه مىتوان درک کرد که معناى«بىنهایت»ساخته نظریههاى رومانتیک نیست یا احساس وابستگى مطلق با اندیشه دینى در مورد خالق و فرمانرواى الهى معلوم شده است؟شهود باید فى نفسه معتبر باشد.ما نیاز به قدرتى شهودى داریم که شهود را از معرفتهاى دیگر تمییز دهد؛ولى این مصادره به مطلوب است.پرس خاطر نشان مىکند که تنها دلیل به نفع توانایى شهود این است که به نظر مىرسد احساس مىکنیم که چنین توانایى را داریم.ولى مناسبت آن دلیل بر این امر مبتنى است که توانایى تشخیص این مسأله را که «آیا آن احساس، خود، محصول خصلتهاى فکر و ارتباطهاى پیشین مىباشد»داشته باشیم. تنها دلیل ما بر این ادعا که بعدى از آگاهى بىواسطه و شهودى است، احساس ما مىباشد که آن آگاهى چنین است.روشن است که این دلیل کافى نیست.
تاریخ، دلیلهاى فراوانى در مواردى که تصور بر این بود که امورى به طور شهودى درک مىشوند ولى بعدها کشف شد که محصول استنتاج هستند، فراهم مىکند.پرس نمونههاى متعددى را ذکر مىکند.پیش از رساله«بار کلى»در مورد «ابصار» تصور مىشد که سومین بعد مکان، شهودى و بىواسطه است ولى ما اینک مىدانیم که این مفهوم از راه استنتاج از نشانههاى دقیق در حوزه بصرى ساخته مىشود.هر معرفتى که ادعا مىشود امرى شهودى است به همان فرجام مبتلاست و در معرض تجدیدنظر قرار دارد.خلط میان این مفهوم که تصوّر یا احساس، بىواسطه است و این ادّعا که تصور یا احساس بر معرفتهاى دیگر مبتنى نیست، امرى رایج است و این اشتباه در قلب طرح شلایر ماخر قرار دارد.ارزش معرفتى یک تجربه خاص، صرفا از طریق تدوین بهترین نظریه براى تبیین و توضیح آن تجربه-و نه از طریق تمسک به کیفیت احساس شده-قابل ارائه مىباشد.
هر مفهوم یا نظریه سادهاى که به نظر برسد واقعیات را ساز وار و متحد مىکند، به زودى اقتباس مىگردد.اگر کسى معتقد باشد که جهان به علتى الهى وابسته است، ممکن است احساس کند که این وابستگى را بىواسطه تجربه مىنماید. امکان دارد مفهوم، معنا، احساس یا تجربهاى که بىواسطه و شهودى درک مىشوند، در واقع، میراث فرهنگ و اندیشه پیشین باشند.شهودها فرضیههاى امورى هستند که بدلیلهاى کار آمد ندارند.ممکن است فعلا شهودها تردید ناپذیر بوده و شک واقعى درباره آنها وجود نداشته باشد ولى آنها اصلاح پذیرند و غیر قابل تجدیدنظر نمىباشند.امکان دارد آگاهىهاى جدید یا تأملى دیگر کسى را به پرسش و تجدیدنظر در آنها رهنمون گردد.حتى احساسات از احکام مفهومى استنتاج مىشوند و عواطف تابع کاربرد گزارههاى ویژهاى در اعتراض به برخى از موضوعات مىباشد.شهودى تلقى کردن این گونه معرفتها، بدین معناست که به آنها اقتدارى ناموّجه داده شود.
این استدلالها و نمونهها ممکن است اثبات کنند که ما آگاهى و معرفتى شهودى نسبت به واقعیات خارجى نداریم ولى آیا در مورد خودآگاهى این توان را نیز دارد؟آیا مىتون تمایز بسیارى میان معرفتمان به خودمان و معرفتمان به دیگران ترسیم کرد؟پرس اظهار مىدارد که خودآگاهى بىواسطه نیست، بلکه محصول استنتاج است.بچهها واژه«من»را نسبتا دیر و طولانى-پس از این که داراى چنین روشهاى استنتاجى پیچیدهاى شدهاند، مثلا هنگامى که درگیر ابعاد سهگانه ابصار و رویتاند-به کار مىبرند. باید بار دیگر تمایزى بین کیفیت احساس شده معرفت و بهترین توضیح و تبیین آن معرفت ارائه و ترسیم شود.پرس قائل است که تنها استدلال قابل ذکر براى وجود یک خودآگاهى شهودى این است که ما به هستى خودمان بیش از هر واقعیت دیگرى یقین داریم.نتیجه نمىتواند از مقدماتى که نتیجه تابع آنهاست، یقینىتر باشد.بدینسان، ما نمىتوانیم وجود خود را از هر واقعیت دیگرى استنتاج کرده باشیم.
ولى او استدلال مىکند که این دلیل نادرست است.نتیجه مىتواند که همه واقعیاتى که آن را تأیید و حمایت مىکنند، یقینىتر باشد.ممکن است دوازده شاهد بر وقوع حادثهاى شهادت دهند.اگر آنها در مورد هم عقید باشند، ما یقین بیشترى به رخداد آن خواهیم داشت، تا این که یقین ما بر اساس یکى از شهادتها باشد. به همین شیوه، وجود خود ما با واقعیت دیگر تأیید مىگردد و بدین ترتیت، یقین به هستى خود ما از هر یک آن واقعیتها یقینىتر خواهد بود.این پرسش که:آیا خودآگاهى شهودى داریم؟از طریق دروننگرى قابل پاسخ نیست.
آیا ما قدرتى شهودى براى تمییز میان پایههاى ذهنى معرفتهاى گوناگون داریم؟آیا از طریق دروننگرى مىتوان چیزى را نتیجه خواب تلقى کرد؟یا میان آنچه که بدان معتقدم و آنچه که فقط در سر دارم تمییز داد؟«هیوم»مىاندیشید که مىتوان میان قضیهاى که در سر پرورانده مىشود و قضیهاى که از راه احساس مورد اعتقاد قرار مىگیرد، تفاوت گذارد.ولى اعتقاد موضوع حکم است و نه موضوع احساس.میان تجربه بالا رفتن از فلان قلّه»و تخیل این که«اینک از آن قله بالا مىروم»تمایزى درک مىکنم.این تمایز، به وسیله حکم من درباره ارتباط آن تخیّل با دیگر تجربه من شرح داده مىشود و نه با محتواى تخیل یا احساس.
معرفت ما درباره خودمان امرى ممتاز نیست. ما به دادهها و معرفت متن دسترسى داریم و مىتوانیم آن دادهها را تفسیر کنیم.ممکن است آنها به آسانى در دسترس دیگران قرار نگیرد. روش استدلال به طریقى که در مورد خود به کار مىگیریم، با شیوهاى که دیگران هنگام انتساب عواطف، انگیزهها و باورها به ما به کار مىبرند، اصولا تفاوتى ندارد.ممکن است به نظر برسد که عواطف، موارد مناسبى براى اظهارات روانى بوده که به تنهایى از راه دروننگرى قابل شناختاند؛ ولى عواطف نیز نتیجه احکام هستند.ما عواطف را به همان نحو که به خود نسبت مىدهیم، به دیگران اسناد مىدهیم.پرس نتیجه مىگیرد که تنها راه تحقیق در مسألهاى روانشناسانه روش استنتاج از واقعیات خارجى است و همه اسنادها و نسبتها که در مورد خودمان و حالات درونىمان داریم، باید به عنوان فرضیههایى براى تبیین و توضیح آن واقعیات خارجى تفسیر گردد.انکار معرفت شهودى و خودآگاهى بىواسطه، با هم، این ادّعا را بنیان مىنهد که هیچ تجربه تفسیر نشدهاى وجود ندارد.
نظریه شک و تحقیق پرس
چگونه مفاهیم و باورهاى که ما همواره مفروض مىگیریم و آنها آگاهىبخش تجربه ما هستند، روشن و ارزیابى مىشوند؟بسیارى از آثار پرس به تئورى تحقیق اختصاص دارد.مفاهیم ما از راه ارزیابى و آزمون دروننگر به گونهاى که دکارت پیشنهاد کرده است، نمىتوانند واضح و روشن شوند.ممکن هر تصورى واضح و متمایز به نظر برسد، حتى وقتى که واضح و متمایز نیست. قاعده عملگرد به عنوان قاعدهاى براى وضوح معناى یک مفهوم، از راه تعیین نتایج آن به وجود آمد.تمسک به شهود مردود شناخته شد و ردّ آن بر اساس شیوهاى عام و اصلاحپذیر بود.تحقیق از دل شک واقعى بر مىخیزد و شک واقعى موجب تحقیق مىشود.باید هدف از تحقیق، استقرار باور و[دستیابى به]عقیده ثابت باشد.
دکارت توصیه کرد که فیلسوف با شک در هر چیز[تحقیق خود را]شروع نماید.ولى این امر به همان اندازه که ممتنع است، نامطلوب مىباشد. آنگاه که او ادعا کرد«در این که او بدنى دارد یا جهان خارجى موجود است، شک دارد»به شک داشتن تظاهر کرد، نه این که واقعا شک داشت.ما مىتوانیم تحقیق را با مسائلى که بالفعل در برابر ما قرار دارند و عقایدى که هم اکنون آنها را مىپذیریم و باور داریم، شروع کنیم.روش دکارت در شک دستورى و تظاهرى به شک، موجب تحقیق حقیقى نخواهد شد.پرس پراگماتیسم را در قاعده«ردّ تظاهر»خلاصه کرد.تحقیق جدى و راه حلهاى تحقیقى تنها با مسائل حقیقى فراهم مىگردد.
باورها با تعیین نتایجى که از عمل به آنها حاصل مىشود، تعریف مىگردند.اگر دو باور به همان انتظارات و اعمال رهنمون شوند، آن باورها در واقع با یکدیگر تفاوتى ندارند؛گرچه ممکن است با واژههاى مختلف بیان شوند.
در این نکته تفاوت میان مسأله مورد توجّه پرس-که عبارت است از تفسیر تجربه در زمینه تحقیق علمى-ومسأله مورد توجه نظریهپرداز هرمنوتیک-که عبارت است از تفسیر متون و عمل رمزى-روشن مىشود.پرس بر آن است تا میان فرضیههایى که تفاوت حقیقى در تحقیق ایجاد مىکنند و فرضیههایى که چنین نیستند، تمییز دهد.دو فرضیه که با اصطلاحات گوناگون بیان مىشوندولى به پیشبینى واحدى رهنمون مىگردند، از آن جهت به تحقیق علمى مربوط است، فرقى ندارند.امّا واقعیت این است که آنها با واژهها و اصطلاحات گوناگون بیان مىشوند، مفاهیم مختلفى مفروض گرفته و مىپذیرند و استعارههاى مختلفى به کار مىگیرند که ممکن است براى اشخاصى که بدانها اعتقاد دارند، تمایز و تفاوت واقعى ایجاد کند و بر افکار و رفتار آنان تأثیر داشته باشد.مفسّر یک«متن یا فراورده فرهنگى»مىخواهد قواعد دستود زبانى متن و قواعد فکر و عمل را در آن فرهنگ درک کند.او مىکوشد که یک باور یا عمل را براساس آن قواعد تعریف کند.
مقایسه و امتیاز سنت هرمنوتیک و پراگماتیک
نظریه پردازهاى هرمنوتیک و پراگماتیک، دلمشغولىهاى مختلفى دارند و در نتیجه داورىهاى آنها نسبت به آنچه که فرق مربوط میان تفسیرها را تشکیل مىدهد، متفاوت است. بررسى و آزمون فرضیهها که مطمحنظر پرس است، همیشه براى درک افکار یا اعمال دیگران مناسب نیست.این مسأله با توجه و مثالى که او به کار مىگیرد؛روشن مىشود.وى برى تبیین این ادعا که تمایز معنا آن چنان روشن نیست که در هر چیزى وجود داشته باشد، بلکه تمایز احتمالى عمل است، به آموزه کاتولیک رومى استحاله (تبدل جوهر)اشاره مىکند.به نظر او، گرچه کاتولیکها ارکان آیین مذهبى عشاى ربانى را گوشت و خون، و پروتستانها ارکان فدیه را نان و شراب مىدانند، ولى آنها در آثار و خواص معقولى که از این ارکان انتظار دارند، اختلافنظر ندارند. کاتولیکها مىپذیرند که این ارکان خصوصیتهاى ادراکپذیر و قابل احساس نان و شراب را تحت تأثیر قرار مىدهند.در نتیجه، پرس استنتاج مىکند که کاتولیکها و پروتستانها در این موضوع واقعا اختلافنظر ندارند.
احتمالا این مطلب نشانگر این حقیقت است که اختلافنظر را نمىتوان با تحقیق تجربى مرتفع نمود، ولى براى استنتاج این امر که دیدگاههاى کاتولیک و پروتستان در مورد آیین مذهبى همانند هم هستند، باید تمایزها و تفاوتهاى کلامى مهم را که باور و عمل را عمیقا تحت تأثیر قرار مىدهند، از دست داد.اگر انگیزه من درک باورها و اعمال اشخاص و فرهنگهاى دیگر است، یا اگر انگیزه من تفسیر«متن»یا«عملى ناآشنا»است، باید بکوشیم با مفاهیم و اعمال را با شرحها و توصیفهایى که با شرحهاى آن متن یا فرهنگ مورد مطالعه مطابق است، تعریف کنم.در واقع، دیدگاههاى گوناگونى در مورد تبدل جوهرى براى ایجاد تمایزهاى مربوط در انتظار و رفتار، ممکن است انتظار رود.یک کشیش رومى و یک روحانى «متدیست» «Methodist» آمادهاند که به شیوههاى مختلف، ارکان باقیمانده از جشن آیین عشاى ربانى را رها کنند.جایگاه عشاى ربانى در حیات دینى یک مسیحى و معانى تلویحى محرومیت از آن در چندین ماه براساس نگرشهاى کلامى اشخاص و نوع دیندارى آنها متفاوت است.
دیدگاه پرس مبنى بر این که«این بحث ویژگیهایى را که آن را در خود تحقیق علمى مىنماید، ارائه نمىکند»صحیح است؛ولى دست برداشتن وى از هر اختلاف و تمایزى، نتیجه علاقهها و دلمشغولىهاى خاص وى تلقى مىگردد.نگرش اساسى سنّت هرمنوتیک این است که آن باورها، اعمال، عواطف، قصدها و انگیزهها باید با شرحها و توصیفهایى تعریف گردد که بتوان به طور شایسته به آنهایى که داراى آن باورها و اعمال هستند، نسبت داد.هر یک از آنها نمادهاى خاصى را در مورد جهان مفروض مىگیرد و یک تعریف مناسب باید شرحى را از آن نمادها ارائه نماید.روش هرمنوتیک تلاشى است که مفسر را براى دستیابى به فهم و درک آن نمادها توانا مىسازد.
تأثیر پرس در فلسفه معاصر
پرس در رد مبناگروى، انکار امکان معرفت شهودى و خودآگاهى بىواسطه و تلاش براى تدوین ضابطهها و معیارهاى عام توضیح معنا و ارزیابى باورها بر دیگران، سبقت جست و تأثیر بسیارى در فلسفه معاصر نهاد.بسیارى از نوشتارهاى پراگماتیستها، بخش کاملى از آثار متداول سنّت آمپریستى را تشکیل مىدهد. «ویلارد کواین»، «نلسن گودمن»و«ویلفرد سلارز» کاملا مدیون پراگماتیستها هستند معرفت و تصدیق این حقیقت که«تجربه تعبیر ناشدهاى وجود ندارد»بر معنایى از تفسیر مبتنى است که با معناى تفسیر در سنت و روش هرمنوتیک تفاوت دارد.به یاد داشتن این نکته براى اهداف ما اهمیت دارد.
فهم و تبیین
روشهاى هرمنوتیک و پراگماتیک دو مفهوم متفاوت از تفسیر دارند.نظریهپرداز هرمنوتیک به مسأله تفسیر متون، اعمال و دیگر تعبیرات فرهنگى اشتغال دارد.براى او، تفسیر عبارت است از فهم نمادهاى مفروض در متون و اعمال از طریق تسلط بر قواعد که بر آنها حاکم است. روش پراگماتیک اساسا در ساختار و ارزیابى فرضیهها براى دستیابى به بهترین تبیین در مورد دلیل مورد توجه است.هر دو نگرش نظریههاى تفسیر تحقیق را که براى شرح تفسیر متون و دلیل علمى گسترش مىیابند، کلیت و تعمیم مىدهند.
باید مواظب بود که این دو مفهوم با یکدیگر اشتباه و خلط نشوند.آنگاه که خلط و اشتاه رخ مىدهد، مسلم است که حملهاى بر افسانه داده و تصدیق این که تجربه تعبیر و تفسیر نشدهاى وجود ندارد به این نتیجه منتهى مىشود.
الف)روش هرمنوتیک براى همه تحقیقات مناسب است.
ب)توضیح و تبیین را غیر ممکن مىسازد و از آن جلوگیرى به عمل مىآورد.
این مطلب بر حمایت از ایدآلیسم که همواره احتمال خطرى در سنت هرمنوتیک اروپایى است، مىافزاید.مىتوان این مسأله را به روشنترین وجه در آثار«ج.رویس»مشاهده کرد.
مواضع رویس در تفسیر و تحقیق
رویس ایدآلیست و بدان اذعان داشت ولى بسیار تحت تأثیر پراگماتیسم-بویژه رسالههاى پرس-قرار داشت.او رابط و حلقه اتصال با اهمیتى در انتقال از روش پراگماتیک در مورد تفسیر و تحقیق از طریق«سى.آى.لوئیس» C.I.Lewis به«کواین» Quine و«گودمن» Goodman بود.در آخرین اثر مهمش به نام«مسأله مسیحیت» The Problem of Christianity که برخى آن را شاهکار وى تلقى مىکنند، نظریهاى در مورد تفسیر و متافیزیکى مبتنى بر آن پروراند.انتقال از این ادعا که همه تجربهها تفسیر مىشوند به یک اید آلیسم متافیزیکى با دو پهلو گویى درباره واژه تفسیر interpretation صورت مىگیرد.
رویس با بیان این نکته که ما تجربهاى بدون تفسیر نداریم، آغاز مىکند.او به[نگرش]کانت و پرس دایر بر این که ذهن در ساختن تجربه خود فعال است(و نه منفعل)و ما معرفت شهودى نداریم، استشهاد مىنماید.سپس مىپرسد که:موضوع مناسب تفسیر چیست؟و نتیجه مىگیرد که آن موضوع، یا چیزى است از ماهیت و ذات یک ذهن یا جریانى است که در یک ذهن استمرار دارد، یا ذر نهایت، علامت یا عبارت و تعبیرى است که ذهن به استناد آن هستى و جریان آن را مسلم مىگیرد. موضوع تفسیر، نماد یا مجموعهاى از نمادها است.در اینجا رویس تفسیر را به معناى هرمنوتیک که در آن، قاعده، تفسیر متون و دیگر تعبیرات ذهن یا روح انسانى است، به کار مىبرد.اینک ایدآلیسم مستقیما به دنبال مىآید.او اظهار مىکند که واقعیت از علامتها (نمادها)و تفسیرهاى آنها تشکیل مىگردد و آنها هر دو تعبیرات ذهناند.
استدلال رویس و بررسى آن
استدلال وى بدین شرح است:
1-تجربه تفسیر و تعبیر نشدهاى وجود ندارد.
2-تنها موضوع تفسیر، ذهن یا تعبیرى ذهنى است.
3-در نتیجه، واقعیت از ذهن تشکیل مىگردد.
اعتراف به این که«تجربه تفسیر نشدهاى نداریم»ضرورتا به ایدآلیسم نمىانجامد.کشف خطاى استدلال، آسان است.معناى تفسیر در مقدمه اول با معناى تفسیر در مقدمه دوم تفاوت دارد.در مقدمه اول، تفسیر به معناى هر نظریه یا شرحى مىباشد، ولى تفسیر در مقدمه دوم به معناى فن(تکنیک)فهم زبان یا علائم است.
دوپهلو گویى در استدلال رویس واضح است، ولى تشخیص و تمییز بعضى از نمونههاى معاصر این دوپهلو گویى دشوارتر مىباشد.تأکید«گادامر»، با پیروى از«هایدگر»، برآنچه که وى آن را خصلت زبان موجود مىداند، فرض مشابهى را ارائهمىنماید.«ریچارد ررتى» Richard Rorty (1980 -1982 م)روشهاى هرمنوتیک و پراگماتیک را همانند مىکند.به نظر او، تفاوت آنها چندان مهم نیست و فرق ناچیزى میان آنها وجود دارد.امّا در بازسازى وى، روش هرمنوتیک نمایان و برجسته است.برداشت پراگماتیست از تحقیق، نمایانگر تبادل و تعامل علم و فلسفه است.آنها(علم و فلسفه)بهترین انواع آثار مکتوب به حساب مىآیند و آثار مکتوب اساس فرهنگ تلقى مىشوند.مسأله مورد توجه پرس، جیمز، دیویى و «کواین»در تحقیق علمى، پیشبینى نشده و اتفاقى به حساب مىآید و حملات معمول آنها به مبناگروى، زمینههاى مناسب همانند سازى روش پراگماتیک با روش هرمنوتیک تلقى مىگردد.
مفهوم تفسیر تجربه دینى
اینک که ما این دو نوع تفسیر را از یکدیگر تمییز دادهایم، معناى تفسیر تجربه دینى چیست؟ معناى تفسیر تجربه دینى، یکى از آن دو معنا مىتواند باشد.فهم تجربه دیگرى مستلزم تسلط بر مفاهیم و قواعدى است که از طریق آن تجربه پذیرفته شده است.یک تجربه تا اندازهاى با شرح و توصیفى که فاعل(تجربه کننده)بیان مىکند، هم اکنون تفسیر مىشود و بدین ترتیب، استوار مىگردد.براى فهم تجربه دیگران یا حتى تجربه خودم، لازم است که آن را با شرحى مناسب بیان و تعریف کنم.آنگاه که گفته مىشود تجربه تعبیر و تفسیر نشدهاى وجود ندارد یا سخن از مشارکت و حضور در محتواى تجربه دینى به میان مىآید، به مفاهیم در محدوده آنچه که فاعل کوشیده تا به تجربه خود معنا دهد و به چارچوب نظرى تلویحى که او به کار گرفته است، اشاره دارد. ممکن است تفسیر تجربه دینى هر دو امر ذیل را دربر گیرد:
الف)فهم شرح تجربه
ب)تلاش براى دستیابى به بهترین توضیح و تبیین تجربه.
روش هرمنوتیک با شناخت این که تفسیر متون با روشى که در علوم طبیعى به کار گرفته مىشود تفاوت دارد، آغاز شد.ما مشاهده کردهایم که این تفاوت، مفروض نمىگیرد که نوعى معرفت بىواسطه لازم است.گفته شده که مىتوان واژه verstehen (فهمیدن)را بنیان تخیلى فرضیههاى ثمربخش دانست.خطور یک تصوّر در ذهن یا شناخت مورد و نمونهاى که اغلب بىواسطه و شهودى، تجربه مىگردد، ممکن است با آنچه که شلایر ماخر آن را بعد پیشگویانه مىدانست و آنچه که وى آن را معرفت غیر حاصل از راه استدلال تلقى مىکرد، مشابه باشد.
معرفت هیئت نگر
معرفت هیئتنگر gestalt احیانا نمونه یادگیرى غیر استنتاجى تلقى مىشود.تجربه نظریه و معرفتى براساس تکمیل یک هیئت، امرى در خور توجه و تجربه اکتشاف، فرضیهاى کارآست.آن نظریه و معرفت، آنگاه که فرضیه موفق در برابر زمینه تلاشهاى ناموفق و به شکست انجامیده روشن گردد، به ویژه غم انگیز است.گزارش شده است که یک پروفسور روانشناس در کلمبیا نظریه مذکور را از طریق سؤال از دانشجویانش شرح داده تا عملکردى که سلسله زیر را نتیجه داده مشخص کند:
59 و 50 و 42 و 34 و 23 و 14 و ...و 116 و 110 و 103 و 96 و 86 و 79 و 72 و 66
به تدریج روشن شد که این علائم، ایستگاههاى محلى در خط«براودوى»از سیستم راه آهن زیرزمینى شهر نیویورک مىباشد.نظریه ناگهانى و غیر مترقبه است ولى پس از ناکامىهایى، تجربه، فرضیهاى را که کارآست مورد توجه قرار مىدهد.در این حال، دانشجویان به جاى اقتباس سلسلهاى از خواص منظم حساب، ملزم بودند که سلسلهاى مبتنى بر واقعیات ممکن محیط را مورد توجه قرار دهند.براى کشف دو چهره در تصویر اردک-خرگوش«جست رو» (Jastrow) هر کس تلاش مىکند تا به نگریستن از زاویههاى گوناگون به آن، براى خود صورتها را نمایان سازد. تجربه، مجددا امرى جالب و درخور توجه است ولى دیدن چهره به شکل اردک یا خرگوش بر فرضیههاى ویژه و مورد آزمایش قرار گرفته و بر توانایى درک کاریکاتورهاى عمدى اردک و خرگوش که در این فرهنگ مورد پذیرشاند، مبتنى مىباشد.
همسانى پیدایش نظریات در علوم طبیعى و انسانى
ظهور غیر منتظره یک نظریه به همان اندازه که در علوم طبیعى معمول است، در مطالعه متون و اعمال رمزى(سمبلیک)معمول مىباشد.این مطلب نمىتواند به قدر کافى روش verstehen را شرح دهد.آن روش لزوما باید(شیوه)فهم قواعد دستور زبانى حاکم بر یک متن یا عمل تلقى شود. نگرش نظریهپرداز هرمنوتیک این است که یک تجربه، عاطفه، انگیزه و نیت یا عمل باید با یک شرح و با ارجاع به قواعدى که مىتوان به طور موجه و معقول به فاعل نسبت داد، تعریف گردد. قبل از تلاش براى دستیابى به توضیح و تبیینى در مورد کردار ناپلئون، باید آن کردار را شرح داد و نیّات، خواستهها و انگیزههاى او را با اصطلاحاتى که در دسترش وى بوده است، به او نسبت داد. براى انجام این کار، باید مفاهیم و قواعد دستور زبانى را که تشکیل دهنده نظریات او در مورد خود وى و جهان وى بودند، فهمید.براى شناخت یک عمل عبادى، باید مفاهیم پیشفرض و مجموعه مقاصد و انگیزههاى فرهنگى در آن عمل را درک کرد.غضب را صرفا با مراجعه به باورهاى فاعل در مورد موضوع غضب و ترس را صرفا با ذکر باورهاى مربوط به خطر بالفعل مىتوان تعریف کرد.این شرط که یک عاطفه، عمل یا تجربه با شرحى تعریف شود که بتوان آن را به فاعل نسبت داد، در علوم طبیعى معمول و رایج نیست.
تعریف یک عمل بر حسب مفاهیم و قواعد حاکم بر یک فرهنگ خاص، خود مىتواند نوعى از تبیین و توضیح باشد.بعضى اعتقاد داشتهاند که این امر، شکل ویژه توضیح و تبیین در علوم اجتماعى است.براى شناخت بریدگىهاى یک قطعه چوب(چوب خطها)در یک محیط خاص یا تشخیص رفتار انتخابى یا ژست و سرود ویژه، نظیر نماز، باید فهم انسان در مورد آنچه که انجام مىشود به طور گسترده وسعت یابد.امّا این شرط -یعنى تعریف با واژههاى در دسترس عاملان-از امکان توضیح دیگرى جلوگیرى مىکند.
اگر بنا بود که شخصى در مورد تجربهاى که وى از«کریشنا»دارد و در آن تجربه، کریشنا خود را براى او آشکار کرده و با او سخن گفته است، گزارش دهد، محققى که آن تجربه را بررسى مىکند نمىتواند آن را به عنوان تجربهاى درباره خداوند یا تجربهاى در مورد هنجارهاى اجتماعى ارتکازى، توصیف نماید.تجربه باید با توصیف و شرحى که فاعل آن را به کار مىگیرد و با مراجعه به مفاهیم و باورهاى او تعریف شود.او(تجربه کننده)تجربهاى داشت که تصور مىکرد از کریشنا است و کریشنا به شیوه خاصى به او تعلیم داد. شناخت آن به عنوان شئ دیگر، بدین معناست که به چیزى که با تجربه فاعل(تجربه کننده)متفاوت است، توجه کرد.
چنین محدودیت و قید و بندهایى در تبیینهاى محتمل «posslble explanations» تجربه جایگزین نیست.ممکن است استنتاج شود که بهترین کار این است که تجربه به عنوان توهم یا با ارجاع به جامعه پذیرى اولیه تبیین شود.یک شخص موحد و معتقد به خدا ممکن است متقاعد شود آنچه کریشنا تلقى شده در واقع خداوند یکتا به اسم و عنوان دیگر است.باید مفاهیم و اعتقادات فاعل براى شناخت و تعریف تجربه ذکر شود؛زیرا این تجربه اوست که باید تبیین گردد. هر تبیین ترتیب داده شده باید شرح دهد که چرا کریشنا و نه اله دیگرى، تجربه شد؟چرا او به آن زبان خاص سخن گفت؟و چرا آنچه را که انجام داد بیان کرد؟تبیین باید جزئیات تجربه را به عنوان داده در گزارش عامل، شرح دهد. شناخت و تعریف یک باور یا عمل.با شرحى مناسب، کارى متمایز و متفاوت با علوم اجتماعى و انسانى است.این امر، تفاوت میان روش تفسیر یک متن و روش مورد استفاده در علوم طبیعى را تبیین و توجیه مىکند؛ولى گام دیگرى را براى جستجو از بهترین تبیین عمل یا باور غیرممکن نمىسازد.نمایندگان روش هرمنوتیک اغلب اشاره دارند که روش تفسیر و شیوههاى استنتاجى که در علوم طبیعى به کار مىروند، به طور دو جانبه اختصاصى هستند.«گیرتز»به این واقعیت تصریح مىکند که علم هرمنوتیک مسأله تسلط بر دستور زبان و کشف رمزهاى معانى و نه مسأله همدلى یا مشارکت است.او مستقیما با کارهاى تفسیر و تبیین مخالفت نمىکند، ولى نگرش وى در مورد تبیین قید و شرطى افراطى است.در حالى که قائل است که انسان شناسى دین نظامهاى معنا و مفهوم رمزى را تحلیل مىکند و آنها را با جریانهاى اجتماعى-فرهنگى و روانشناسانه ربط مىدهد، در عین حال او علاقه کمى به بیان جزئیات این ارتباطات ابراز مىکند. کاربرد واژه «relate» در این زمینه از سوى او و توصیف سطح مناسبى از نظریهپردازى در انسان شناسى از سوى وى به استنباطى ساده که به تعمیم در محدوده احوال منحصر است و شرح او از انسان شناسى به عنوان علمى تفسیرى، همه اینها تأکیدى بر تفسیر به بهاى قربانى کردن تبیین مىباشد.ولى نیازى نیست که این اعمال، ارتباط متقابل و دو طرفه تلقى گردد.آنها اعمال مختلفى هستند.تبیین و تفسیر، هر دو به شرح کاملى از پدیدهها نیاز دارند؛پدیدههایى که تا حدودى با مفاهیم، باورها یا دیگر نمادها بنیان مىیابند و با آنها ساخته مىشوند.