آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

یادداشت مترجم
بر خواننده دانشور و هوشمند پوشیده نیست که در این مصاحبه سخنانى هستب که گرچه در تعارض با باورها و برداشتهاى ما است ولى بنا به علل ذیل درج آن را سودمند یافتیم.
الف.گاه کاستیهایى است که دیگران در مى‏یابند و چندان به آن التفات نداریم که باید پذیرا شد و ارج نهاد.از آموزه‏هاى پرارج اهل بیت(ع)است که:«محبوبترین دوستان من کسى است که عیب مرا به من بنماید.»نقد راستین و فعال، مایه تجدید حیات، بالندگى و نشاط است که در مصاحبه‏هایى از این دست، نایاب و نادر نیست.
ب.گاه هم شبهه است گرچه برخى از کلمه شبهه وحشت دارند-که باید به دور از جنجال و تنش، پاسخ گفت و صاحب شبهه را ملتفت کرد.در پى‏نوشتهاى این مصاحبه بنا بوده چنین عمل شود.
ج.اندیشه و ایده‏اى که خود را در معرض نقد قرار دهد ثابت خواهد کرد که تا چه حد قدرت و قابلیت ذاتى براى ادامه حیات و پایدارى در تاریخ دارد که بسى مایه حیثیت و اعتبار در جهان اندیشه و عامل اطمینان و آرامش بین باورداران آن ایده و اندیشه است.
د.با نشر نظرها و اندیشه‏ها و برداشتهاى مختلف و مخالف، نشان مى‏دهیم که محکوم کردن کسى نه به خاطر داشتن فکر ناهمگون و نظریه‏پردازى و جویایى است، بلکه به خاطر هوچیگرى و دهن کجى به شرافتهاى انسانى و اصالتهاى عظیم و مقدس تاریخ بشرى است.ورنه از نشر اندیشه‏هاى معارض که رنگى از حقیقت جویى، روشنگرى، نقد خلاق و سازنده در خود دارند نه تنها بیم و هراسى نیست، بلکه از زبانهاى دیگر برگردان مى‏کنیم و تلاش مى‏شود در سنجشى منطقى و خرد پسند، ابهام و ناراستى آن زدوده شود تا در راه پى‏جویى حقیقت، گامى فرا پیش نهاده باشیم.
بخش نخست این مصاحبه همراه با مقدمه و پانوشته‏هاى مترجم در شماره پیشین مجله به نظر خوانندگان دانشور دیده آمد و حال بخش دوم آن، با همان نسق به آستانه دانشوران نکته بین عرضه مى‏گردد که امید است پسنده افتد.
سخن دکتر ارغون به اینجا رسید که:«...بعد از گفتن آنچه پیشتر درباره روشمندى تاریخیت و اولویتها به شما گفتم، اکنون به لحظه فلسفى از نقد کلى که به آن دست مى‏یازم پا مى‏گشایم.»ادامه مصاحبه را پى مى‏گیریم: ارغون:...لحظه فلسفى * -لحظه ارزیابى فراگیر فلسفى-به بایستى پس از لحظه تاریخى که پیش از این وصف کردم، بیابد.ولى حتى لحظه تاریخى در فرایند سترگ نقد، به طور ضمنى حاوى عناصر و بذرهایى است از نقد فلسفى.فى المثل وقتى از تنوع عقلانیتها یا عقلها و رقابت آنها با یکدیگر پرسشگرى مى‏کنم، در ضمن از تیپ استمولوژیک یعنى معرفتى مى‏پرسم.کما این که به طور ضمنى نوعى ارزیابى از این عقلانیتها و آن عقلها، عرضه مى‏دارم.این ارزیابى به خودى خود یک عمل فلسفى است.
هاشم صالح:شاید شما تیپ عقلانیت فلسفى را بر عقلانیتهاى دیگرى که در آن روزگار مسلط بود، ترجیح مى‏دادید؟
ارغون:نه.نه.نمى‏باید مورخ چیزى را بر چیز دیگر ترجیح دهد یا عقلانیتى را بر عقلانیت دیگر. بر او فرض است که با تمام بى‏طرفى آرامش اعصاب و عینیت گرایى کار خود را به انجام برساند. راز امتیاز مورخ و خصوصیت او در همین جاست. فیلسوف مى‏تواند ترجیح دهد و گرایش خود را ابراز دارد، اما مورخ نه.
هاشم صالح:ولى هر چه باشد به عقلانیت قاطع فقیهان که بعد به تشکیل ارتدکیست منتهى شد گرایش ندارید.
ارغون:بدیهى است.بدیهى است.خواننده به طور ضمنى مى‏تواند دریابد که گونه‏اى از عقلانیت را بر گونه‏اى دیگر ترجیح مى‏دهم.در واقع ترجیح دادنهاى من-اگر روا باشد از ترجیح بگویم-عنایت به همه نتایج محسوس پژوهشى و تفحص تاریخى است.آیا این ترجیح است یا نه؟ جوابگویى را به شما واگذر مى‏کنم.تفحص تاریخى -در نهاد خود-مواضع دگماتیک را افشا مى‏کند:یعنى مواضع بازدارنده متکى بر حاکمیت سیاسى که اراده خود را بى‏دلیل در سطح عقلانیت و فکر تحمیل مى‏کند.مثال براى توضیح آنچه گفتم:
زمانى حاکمیت سیاسى-که در متوکل و قادر نمود داشت-کارورزى عقلى معتزلى را منع کرد. من این تصمیم را یک رویداد سیاسى یا منع سیاسى محض مى‏شمارم و هیچ مشروعیت دینى -چنانکه حاکمیت سیاسى مى‏خواست براى نسلهاى بعدى مسلمان وانمود کند-ندارد.هیچ دلیل فکرى، عقلانى یا فرهنگى براى این ممنوعى نمى‏توان یافت.این خیره‏سرى و خشونت، ممکن نیست در فضاى باز راستین و دمکراتیک حاصل آید.به مثال محال است که در جامعه‏اى مثل جامعه امروزین فرانسه تصور شود. و من وقتى در کتابهایم به این رویداد بزرگ تاریخى اشاره مى‏برم، به طور ضمنى آن را محکوم مى‏کنم و یا بر آن افسوس مى‏دارم.چرا؟براى این که معناى آن، دور ساختن یکى از شانسهاى عقل است؛زیرا فحواى آن برانداختن خطوط عقل و عقلانیت است که مى‏توانست شکوفا شود و در غنا بخشیدن به تمدن و فرهنگ عربى-اسلامى سهیم باشد.
پس قضیه در اینجا به چیزى فراتر از گرایش به یک خط یا یک جریان معطوف است.این قضیه مرتبط به نسبت انسان یا اندیشمند به اصل آزادى (*)«لحظه»، در میراث فلسفى غرب، معناى خاصى دارد که چندان ارتباطى با معناى لغوى آن ندارد.لحظه را چنین تعریف کرده‏اند:
«لحظه در بین فیلسوفان به هر مرحله از مراحل دگرگونى مادى یا روانى یا اجتماعى یا جدلى به کار مى‏رود.و این همان معنایى است که هگل پذیرفته است...»
ر.ک:المعجم الفلسفى، الدکتور جمیل صلیبا، الجزء الثانى، ص 279، الشرکة العالمیة للکتاب. روح و اندیشه است.آیا باور ما به آزادى اندیشه و روح است یا به محدود کردن و حصر آن دو؟سؤال مطرح، همین است.بدیهى است براى برخى و براى ما نیز امکان دارد آن را یک خط فلسفى یا یک موضع‏گیرى فلسفى به شمار آریم؛ولى چرا باید به فلسفى توصیف کنیم؟چرا آن را به دینى بودن نیز وصف نکنیم؟خداوند ما را آزاد آفریده و بنده نیافریده است.خداوند نخواسته، که برخى اشخاص اراده خود را بر همه اشخاص دیگر بدون هیچ گونه مشروعیتى تحمیل کنند.
هاشم صالح:خداوند این را نخواسته و اراده نکرده، ولى این چیزى است که در تاریخ به واقع، حاصل شده است.و ادیان بدین گونه تلقى گردیدند و در بیشتر اوقات به کار گرفته شدند.و تو اول کسى هستى که این را مى‏فهمى.
ارغون:همین طور است، همین طور است.این خود تاریخ است.تو در سطح تاریخ محسوس موضوع‏بندى مى‏کنى و پیش از این من قضایا را در سطح تصور ایده‏آل آنچه باید دریافت اشیا بر آن باشد، موضوع‏بندى مى‏کردم.من فراموش نمى‏کنم که تاریخ چگونه سیر کرده و چگونه تاکنون با تأسف در بیشتر جامعه‏هاى ما سیر مى‏کند.هر آنچه سابق بر این گفتم، چیزى جز در آمدن در بحر تاریخ نیست.ولى ما را واگذر تا سخن را در سطح دیگرى تمام کنیم.خداوند در چارچوب چشم‏انداز آفرینش بشر در هیچ جا نگفته است که برخى مردمان حق دارند اراده خود را بر مردمان دیگر تحمیل کنند، بى‏آن که آن را توجیه کنند و مشروعیت آن را یا از طریق متون دینى و یا از طریق محاجات عقلى به دست آورند.
هاشم صالح:ولى ما مى‏دانیم و تو در بررسیهایت به آن تأکید ورزیده‏اى که متون بزرگ مقدس از سوى جریانهاى ایدئولوژیک یا گروه‏هاى اجتماعى، براى تسلط بربقیه انسانها، بر بقیه جامعه به کار گرفته شد!.
ارغون:آرى؛ولى این بالفعل نص قرآنى نیست، بلکه فقط تفسیرهاى مختلفى است که در تاریخ به بررسى مى‏گیریم.تفسیرها به شخصیتهاى معینى پیوند خوردند و این شخصیتها نمایندگان گروه‏هاى اجتماعى بودند که بر سر املاک و ارزاق و حاکمیت، رقابت مى‏کردند. * هر رویکرد تأویلى یا لاهوتى به حتم وابسته به منافع ایدئولوژیک است. من نمى‏گویم همه رویکرد آن ایدئولوژیک است، مى‏گویم وابسته به ایدئولوژى و منافع معینى است.گروهى که پیروز مى‏شود، خط تأویلى و مذهبى خود را بر همه گروه‏هاى اجتماعى-بدون استثناء-تحمیل مى‏کند(و به زبان امروزین سیاسى:ایدئولوژى طبقه مسلط، ایدئولوژى تمامت جامعه است).به سخن پیشین باز گردم: بایسته است که هیچ محدودیتى بر تفحص فکرى و نظریه‏پردازى عقلى، تحمیل نشود.این موضعى است که تصورم از روح بشریت و تصور انسان به عنوان این که به سوى آزادى رهنمون شده، القا (*)البته نویسندگان تفسیر در شیعه وابسته به هیچ طبقه مسلطى نبوده‏اند و براى توجیه رفتار هیچ گروه چیره‏گرى تفسیر ننوشته‏اند.نمونه عینى و معاصر آن علامه سید محمد حسین طباطبایى است در نگارش تفسیر«المیزان».وى در وضعیت سخت و فلاکت بارى تفسیر خود را مى‏نگاشت بى آن که کمترین وابستگى به حاکمیت طبقه‏هاى مسلط داشته باشد.و حتى تسلیم‏جو اجتماعى، فرهنگى و سیاسى جامعه ایرانى و روح حاکم بر حوزه‏هاى دینى روزگار خود نشد و با سخت کوشى و تلاش طاقت فرساى مردافکن به راه خویش ادامه داد تا توانست کار استثنایى، عظیم و تاریخى خود را به پایان برد.شاید گوینده، محمد بن جریر طبرى را در مدنظر داشته که با دربار عباسیان در ارتباط بود و از این گذر در باره همه تفسیرها، قضاوت کرده.ولى گفتنى است که نمى‏توان به این آسانى ادعا کرد که طبرى نیز براى توجیه رفتار عباسیان تفسیر خود را به تحریر آورده است. مى‏کند.از این موضع به هر قیمتى که تمام شود، عقب نشینى نمى‏کنم و به هیچ گونه از گونه‏هاى کار فکرى تن در نمى‏دهم از جمله تفسیرهاى جدى دینى به رغم اختلافى که بین خود دارند که تا حد تناقض و کشمکش پیش مى‏رود.
هر آفرینش هنرى، ادبى، علمى یا تألیف دینى که طى روند تاریخ خلق شده، در خور است که بدان گوش فرا دهیم و از حق سخن گفتن برخوردار کنیم.در درازناى زندگى خود هرگز نگفته‏ام که مکتب حنبلى بر مکتب شافعى تفوق دارد یا شیعیان از سنیان برتراند یا به عکس.این را از چه مى‏گویم؟به جهت ترس از اینان یا شوق به طرفدارى بى‏مورد از آنان نیست؛علت بسیار عمیق‏تر و بزرگتر از اینهاست.آن را هرگز به شما نخواهم گفت از آن که همه این گرایشها نماینگر صداهایى است که روزى در آسمان تاریخ بلند بود. این صداها را به عنوان حقیقت در تاریخ یافتم و سرانجام بر مورخ بایسته است-اگر خواسته باشد کار خود را به نحو احسن(یعنى به دور از تعصب و جانب‏دارى)به پایان برد-حق سخن در مورد آنها را ادا کند؛مى‏باید آنها را واگذارد در باره خود سخن گویند.و اگر یکى از گرایشها، تسلط سیاسى به کار بسته، صداهاى دیگر را از میان برداشته، یا آزادى سخن گفتن از خود را دریغ داشته باشد، مورخ وظیفه دارد که به آن اشاره کند.اگر این را بیان کرد و سنیان به مثل(و حتى شیعیان آنگاه که فرصت حکم روایى یافتند)ناخرسند شوند، ربطى به مورخ ندارد و مشکل، مشکل آنان است. مورخ مسؤول تام حقیقت است؛خواه طرفهاى ذى‏ربط خرسند شوند و خواه رد کنند.چنانچه بر مواضع متحجر و مانده از دوران اسکولاستیک مدرسه‏اى اصرار بورزند، طبیعى است که از پذیرش آن سرباز خواهند زد.و این چیزى است فهمیدنى.این همان است که از خلال کوششهایمان در باره حقیقت تاریخى در اسلام با آن برخورد مى‏کنیم.اما من در نقطه‏اى فراسوى همه اینها، عینیت‏گرا مى‏شوم:مرادم بیرون محدوده کشمکشهاى مذهبى چه قدیم و چه جدید است.من در نقطه تاریخ نگارى عینیت‏گرا هستم که مى‏خواهد تاریخ را غوررسى کند و چگونگى کارورزى روح بشرى را دریابد و بداند چه سان ذات خود را در گذار تاریخ در ضمن شرایطى معین و سیاقهاى متغیر و متحول اجتماعى به مقتضاى حال، تأکید ورزد.و در پایان کار، من ملزم نیستم که پایبند مواضع اعتقادى مذهب یا مکتبى باشم به هر گونه که مى‏خواهد باشد.این مشکل من نیست؛مشکل رزم آوران سیاسى است. مشکل پیروان و طرفداران است.
هاشم صالح:ولى فحواى کلام شما آن است که یک اسلام درست که فرجام یاوران آن بهشت است و فرقه‏هاى دیگر آتش باشد، وجو ندارد، و با این گفتاره، آن سخن مهشور را به یاد مى‏آوریم که ابن عمر از رسول خدا(ص)حدیث کرده که فرمود:«بنى اسرائیل هفتاد و یک فرقه گشتند که جز یکى همه به آتش در آمدند و بر عیسى بن مریم هفتاد و دو فرقه شدند که جز یکى همه به آتش اندو این امتت من هفتاد و سه فرقه خواهد گردید که همه جز یکى به آتش در خواهند آمد.گفتند آن یکى کدام است یا رسول اللّه؟گفت:اسلام و جماعت آن از کسانى که برآنچه من و شما بر آن هستیم باشند.»
ارغون:بدیهى است.این همان پندارى است که ادبیات بدعت‏گذار در باره قضایا، پایه گذارى کرده است(منظور کتابهاى فرق اسلامى و کتابهاى پر شمار ملل و نحل).بخش اعظم تلاشى که اکنون مبذول مى‏داریم، در گذار از این ادبیات نمود پیدا مى‏کند و در بر آمدن از موقعیت ایدئولوژیک آن که پوششى از مشروعیت تئولوژیک(یعنى لاهوت اسلامى)بى‏هیچ حقى یا برهانى بر خود مى‏پوشاند.در چشم‏اندازى که به عنوان پژوهنده تاریخ اندیشه عربى-اسلامى فرا مى‏گشایم [مى‏بینم‏]همه فرق و مذاهب در پندار خود براى تسلط بر حقیقت اسلامى مساوى‏اند، با آن که مى‏دانیم این حقیقت به شکل تام در تاریخ جز در فترتى کوتاه در زمان پیامبر و خلفاى راشدین، شکل نگرفته است.معناى این سخن آن است که ادعاى این که حقیقت ایده آل و جوهرى اسلامى در مدار تاریخ و تا امروز پایاست، تنها یک پندار اسطوره‏اى است که رابطه‏اى با حقیقت و واقع ندارد.ما مى‏دانیم.ما مى‏دانیم پس از آن فترت کوتاه طلایى، بلکه حتى قبل از این که پایان پذیرد، چگونه آشوب بزرگ شکل گرفت و چگونه مسلمانان به صورت گروه‏ها و فرقه‏ها، پراکنده شدند و چه سان هر فرقه دست به کار شد تا پندارد خود به تنهایى نماینگر اسلام راستین است نه دیگران!سپس ارتودوکسیتهاى بزرگ به راه افتاد تا از جهت تاریخى، از طریق کتابهاى حدیث یا «صحاح»شکل گیرند.مقصودم ارتودوکسیت سنى و ارتودوکسیت شیعى و ارتودوکسیت خارجى است.اسلام در زمان پیامبر و خلیفگان اولیه وى، نه سنى بود و نه شیعى و نه خارجى.اینها چیزهایى است که در گرماگرم کشمکشها و جنگهاى خانگى که شهرهاى اسلامى شاهد آن بود، شکل گرفت. * مسیحیت پیش از اسلام و در (*)وصف تشیع به ارتودوکسیت، هجوم قاطع و خصمانه است به حریم تشیع!انتظار مى‏رفت این سخن از طرفداران گروه‏هاى متعصب فرقه‏گرا شنیده شود نه از یک دانشور آزاد اندیش عینیت‏گرا که معتقد است پژوهنده مى‏یابد با خونسردى و بى‏طرفى کامل به پژوهش بپردازد.اگر استاد ارغون به مطالعات خود توسعه مى‏داد و از نزدیک تشیع را مطالعه مى‏کرد، شاید نظرى جز این نظر افراطى و شبه علمى مى‏داشت.روزى دکتر احمد پژوهنده پر آوازه دنیاى عرب در کتاب جنجالى«فجر الاسلام»خود، تشیع را مایه گرفته از یهودیت مى‏دانست!ولى در سالیان پسین عمر خود در کتاب«یوم الاسلام»به تمام از نظر پیشین خود بازگشت و حتى شیوه سخن او به گونه‏اى دیگر درآمد.
ناگفته نماند که مدلول ارتودوکسیت نامفهوم و گنگ است.اگر مقصود سنت‏گرایى خشک و متحجر است، البته نمى‏توان چنین انگى به تشیع زد.تشیع مذهبى است انعطاف پذیر و داراى قابلیت سازگارى فوق العاده با اوضاع، محیطها و فرهنگهاى گوناگون است.در حوزه معارف شیعى جریانهاى مختلف کلامى، فلسفى، عرفانى، فقهى-اصولى و حدیثى وجود دارد که باب اجتهاد در هیچ یک آنها فرو بسته نیست.افزون بر این که بین جریانهاى یاد شده، تخاصم و تعارض هست و هر یک عیب دیگرى را مى‏نماید.کسانى که با معارف شیعى آشنا باشند، مى‏دانند که تشیع از جهت کلامى، سنتى ثابت یک شکل و یک نواخت نداشته.به مثل، شیخ صدوق علم کلام خود را بنیاد نهاد و پس از او شیخ مفید به شدت و درشتى بنیاد نهاده صدوق را نقد کرد و علم کلام دیگرى را سامان داد.در زمانهاى بعد، خواجه نصیر الدین طوسى آمد و کلام را از بنیاد دگرگون ساخت و چنانکه معروف است به نزاع بین علم کلام و فلسفه پایان داد.در دوره کنونى کسانى چون شهید صدر و شهید مطهرى، در پى علم کلام دیگرى بودند که علم کلام جدید نام گرفت.در فقه نیز از دیرباز هر فقیهى مبانى خاص خود را داشته و خود مبانى خود را پى مى‏نهاده است.
فقه هم در طول تاریخ خود دگرگون شده و به صورتى واحد نمانده است.به مثل فقه شیخ طوسى غیر از فقه محقق کرکى و شیخ انصارى است.باب اجتهاد تقریبا همیشه باز بوده و فقیهان همواره نظر خود را ابراز مى‏کرده‏اند نه نظر دیگران.تا آنجا که گاهى-بنا به نظر برخى-خرق اجماع مى‏شده است، چنانکه در مسأله طهارت اهل کتاب است.بلکه گروهى اجماع را معتبر ندانسته و مدعى شده‏اند که ورود اجماع در علم اصول از باب همراهى سنت بوده، و اگر نه اجماع را اعتبارى نیست.در دوره معاصر فقیهانى بلند پایه چون: امام خمینى، شهید صدر، محمد جواد مغنیه به تفکر اجتماعى-سیاسى اهتمام ورزیدند و با آن که دیر زمانى از آن غفلت شده بود، احیا کردند و در پژوهشهاى فقهى خود برجسته ساختند.در فلسفه نیز فى المثل شهید مطهرى به فلسفه اخلاق به شکل بنیادین پرداخت که امروزه از جدى‏ترین مقوله‏هاى پژوهشى فلسفه معاصر است و همین طور شهید صدر در استقراء و ابعاد فلسفى دیگر؛تا حدى که برخى از جوانان خوش فکر و علاقه‏مند، دم از فلسفه نوصدرایى زدند.بازار عرفان هم گرم است و داعیه‏داران و مخالفانى دارد؛همچنین حدیث‏گرایان.در میان روشنفکران و دانش آموختگان کسانى بودند تجربه‏گرا.چنانکه جریانى هست طرفدار نحله هرمونتیک که برخى روحانیان هم به این خیزاب نو پیوسته‏اند.البته کسانى در برابر موجهاى نو حساسیت نشان داده‏اند و گاه هم واکنش شدید که در این بازار مکاره، آنان نیز حق دارند موضع خود را ابراز کنند.با این اوصاف، به نظر مى‏آید عنوان ارتودوکسیت مفاد محصلى ندارد و لا اقل نسبت به تشیع فاقد مصداق است.بباید گفت، اگر کسانى چشم انتظار باشند که تشیع از گذشته خود ببرد و در تمام جوانب تجدیدنظر کند تا برچسب ارتودوکسیت به آن نخورد-چنانکه مقتضاى رهیافتهاى دکتر ارغنون است-طبیعى است که تشیع چنین وضعى را برنتابد؛چرا که این داعیه، نمایى از چهره زشت، نابکار و غیر انسانى فاشیزم است در پهنه فکر و فرهنگ. دورانى دراز آهنگ، شاهد انشعاباتى بود.نباید این را از یاد ببریم.ولى تاکنون هیچ تز دانشگاهى نگارش نیافته که فراگرد آهسته و دشوار که با آن ارتودوکسیتهاى سه گانه بزرگ در تاریخ اسلام شکل گرفت، تبیین کند؛که اگر حاصل شود، پرده از برابر چشمان مردم برخواهد افتاد و پندارهاى بزرگ رایجى که ذهن مسلمانان را درباره تاریخشان لبریز کرده، فرو خواهد ریخت. * اینان مى‏پندارند که اسلام سنى یا شیعى از آغاز و در سطح لحظه قرآن و گفتمان قرآنى وجود داشته است.ولى این چیزى جز یک پندار و یک سراب نیست.
در اینجا به شکل دردناکى نیازمند روشمندى تاریخى هستیم.براى همین است که اصرار دارم من مورخ هستم پیش از آن که فیلسوفى باشم.بر مورخ بایسته است که تمام این فرقه‏ها را در یک فاصله ناقدانه مساوى از خود موضوع‏بندى کند. من اگر این را مى‏گویم، چیزى را اختراع یا کشف نکرده‏ام.ولى به عنوان مورخ ناقد که چشمان خود را به خوبى گشوده، این پندار را تصدیق نمى‏کنم؛ براى این که اگر تصدیق کنم، مورخ یا پژوهنده بودنم باطل خواهد بود و معتقد و هوادار خواهم (*)استاد ارغون به دنبال گفتاره خود در باره هفتاد دو یا سه فرقه شدن امت اسلامى، مى‏گوید:«...اسلام در زمان پیامبر و خلیفگان اولیه وى نه سنى بود و نه شیعى و نه خارجى...»باز مى‏گوید:«اینان مى‏پندارند که اسلام سنى یا شیعى از آغاز و در سطح لحظه قرآن و گفتمان قرآنى وجود داشته است.ولى این چیزى جز یک پندار و سراب نیست.»
سخنان استاد ارغون در این فصل تقریبا تنها یک ادعاست و مى‏دانیم که ادعا، خرجى نمى‏برد.البته ایشان خود را به عنوان پژوهنده تاریخ اندیشه عربى-اسلامى، مرجع قرار داده و گویا پنداشته در این صورت نیازى به استدلال و اثبات نیست!و لیک راه و روش اهل علم در قضایایى تا این مایه حیاتى و بنیادین، چنین نباشد.در اینجا استاد در خط ژرنالیستها و فرو غلتیده و پندارى مراعات مقتضاى حال کرده است.نتوان انکار نمود که تشیع یا تسنن یا خارجیگرى در درازناى تاریخ دست کم به صورت، در معرض دگرگونیهایى بوده‏اند، اما از همان آغاز و به گفته ایشان در آن«فترت طلایى»، خطوط متمایز بود و هر یک مختصات خود را داشت.چه کسى مى‏تواند رویداد سرنوشت ساز سقیفه و جریانهاى سیاسى و اعتقادى وابسته بدان را نادیده انگارد؟البته این آغاز پیدایش خطوط نیست، بلکه هنگامه مشخص شدن هر چه بیشتر خط و ربط جریانهایى است که در زمان پیامبر وجود داشت و پیامبر ناظر آن بود.
دکتر عبد الحلیم محمود شیخ الأزهر در«التفکیر الفلسفى فی الاسلام»ج اول از مجموعه آثار خود ص 169-166 آورده:«عامل پیدایش شیعه و هسته‏هاى نخستین آن، به شخصیت على(رضى اللّه عنه)از یک سو و رابطه وى با رسول اکرم(ص)از سوى دیگر باز مى‏گردد، با توضیح این که:رابطه«على»با رسول اکرم(ص)دیرین‏تر از خود اسلام است...»سپس مطالب بسیارى که بر این امر دلالت دارد، یاد مى‏کند.-الحاشیة على الهیات الشرح الجدید للتجرید، ص 12.
به گمان، وابستگى به جریانهاى مدرن روش شناختى، استاد را در رسیدن به چنین نتایجى سوق داده است.بامزه است که چند تن از شعراى پیشین هم چنین نغمه‏هایى را ساز کرده‏اند.ابو العلاى معرى شاعر نابیناى روشندل و نابغه عرب سروده بود که:
افیقوا افیقوا یا غواة فانما
دیاناتکم مکرّ من القدماء
به هوش آیید!به هوش آیید اى فریب خوردگان!
که دیانات شما تنها یک ناروست از دیرینیان.
حافظ شیرین گفتار رند هم سروده:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند!
دکتر ارغون مى‏گوید:«اگر رساله‏اى دانشگاهى که فراگرد آهسته و دشوارى که با آن ارتودوکسیتهایى سه گانه شکل گرفت.نگاشته شود پرده از برابر چشمان مردم برخواهد افتاد و پندارهاى بزرگ رایجى که ذهن مسلمانان درباره تاریخشان را آکنده فرو خواهد ریخت...»
زهى ساده لوحى و آسان‏گیرى و شوخ چشمى در امر پژوهشهاى علمى!آیا مى‏توان به نظر آورد، مواریثى که سالیان سال هزاران فیلسوف، فقیه، محدث، عارف، ادیب، متکلم، مفسر و مورخ بنیاد گذارده‏اند، یا دو، سه رساله دانشگاهى فرو ریزد و از میان برود بى‏آن که نگاهى پر از شفقت و ترحم بر خام‏اندیشى پژوهندگانى از این دست افکند؟دریغ!افرادى که عمرى در کار پژوهش و تفحص به سر آورده‏اند، این چنین گرفتار لاف و گزاف‏گویى شوند. شد.باید در این راه از فراگشت خلط بین حقیقت سوسیولوژیک یعنى حقیقتى که بر رأى اکثریت مردم و فشار آنان نهاده شده است و بین حقیقت حقیقى، تحاشى کنیم.منظورم از«حقیقت حقیقى»هم:پیدایش بداهتى است از درون روح از طریق کشمکش و رویارویى که روح در آن با داده‏هاى واقع درگیر مى‏شود.بنابراین، روح علیه واقع به مبارزه و ستیز مى‏پردازد تا واقع را چنانکه هست پى‏جویى کند.واقع در اینجا ممکن است تاریخ باشد و ممکن است همچون زمین لرزه‏اى کران تا کران منطقه‏اى را به کام بکشد.روح نخست به جهت فهم اسباب زمین لرزه و اصل آن، پیکار جویى مى‏کند(و از اینجا دانش زلزله شناسى پیدا مى‏شود).سپس بار دوم براى چاره اندیشى آن در نوبتهاى آتى و براى همدردى با آسیب دیدگان مبارزه مى‏کند.در انجام کار، طریقه، شیعى یا سنى یا مسیحى یا یهودى نخواهد بود.براى همه، تنها یک راه وجود خواهد داشت که همان طریقه علمى و تکنیکى است.این طریقه تکنیکى در حیطه مسؤولیت روح انسانى(یعنى انسان)قرار خواهد داشت.
وقتى بر آن مى‏شوم که تاریخ جامعه‏اى یا میراث فکرى را وارسى مى‏کنم، دست به همان کار مى‏یازم.از این‏رو، به مجموع حوادث دقیقا چنانکه در تاریخ پیش آمده، نگاه مى‏افکنم و آنها را همان طور که یک زمین شناس زمین لرزه را پى‏گیرى مى‏کند، پى مى‏گیرم.به سخنى دیگر، من عواطف و گرایشهاى خود را بر آنها فرو نمى‏ریزم. *
و قبل از این که به هر نحو دخالت کنم، آنها را وا مى‏گذرام آزادانه سخن بگویند.این کار نماینگر موضع کلى مستقل روح است در برابر چلاندنهایى که عارض مى‏شود و مى‏کوشد بر روح فشار آورد و آن را خفه کند.براى انسان بسیار دشوار است که (*)استاد ارغون مى‏گوید:«همان طریقه‏اى که براى بررسى یک زلزله و پى‏آمدهاى آن به کار مى‏گیرد، در بررسى تاریخ جامعه یا میراث فکرى آن به کار مى‏آورد، و به بیانى دیگر عواطف و گرایشهاى خود را بر آن مسلط نمى‏کند.»
صاحب نظران در این حوزه اختلاف‏نظر دارند که آیا روشهاى بررسى پدیده‏هاى طبیعى را مى‏توان در وارسى پدیده‏هاى انسانى به کار بست؟در اینجا دو رهیافت وجود دارد:یکى رهیافتى که دو رکیم و رادکلیف براون از زبدگان طرفدار آن هستند و به تعمیم فرا مى‏خواند.
دیگر رهیافتى که مى‏گوید بایست بین روشهاى علوم انسانى و علوم طبععى فرق نهاد.ویلهلم دیلتاى، ماکس و بر و دیگران، جانبدار این رهیافت هستند.
جدال بین این دو رهیافت، همچنان پا برخاست.گفته‏اند:«روى هم رفته کسانى که از وحدت«روش علمى»دفاع مى‏کنند، به انتقاداتى از نوع انتقاد دیلتى و نویسندگان بعد از او پاسخ کافى نداده‏اند.»
در باره چیرگى عواطف و احساسات بر جریان پژوهش، موریس دو ورژه گفتارى دارد خواندنى با عنوان«دشوارى عملى:ضریب مداخله تمایلات شخصى جامعه‏شناسان».وى چنین آورده:[نباید پنهان کرد که به کار بستن این طرز تلقى اثباتى-جدا ساختن حکم ارزشى از تحلیل جامعه شناختى-دشوار است.زیرا که جامعه شناس، انسان است و جز به دشوارى نمى‏تواند فعالیتهاى خود را به عنوان یک دانشمند از دیگر تعهدهاى انسانى خود و حکمهاى ارزشى که در آنها مستتر هستند، جدا سازد.از سوى دیگر، آیا برخى از این حکمها ارزشى نیست که فعالیت او را به عنوان دانشمند برمى‏انگیزد؟ما خود نوشته‏ایم که:«هر گاه موضوع علم سیاست آزادتر، شادتر و مختارتر ساختن انسانها در سرنوشت خود، نبود؛در خور این نمى‏بود که حتى یک دقیقه در راه آن کوشش شود.»شگفت انگیز این است که جامعه شناسانى که پیش از همه مانند اگوست کنت و دورکیم در باره خصیصه اثباتى پژوهشهاى خود دارد سخن داده‏اند، در واقع اغلب تحلیهاى علمى خود را با احکام ارزشى خاص خود، مخلوط کرده‏اند...]
در این ساحت‏ها اهل نظر را کاوشهایى است که طرح آنها در این مختصر نمى‏گنجد.ولى ایرادى که مى‏توان بر هر دو رهیافت وارد شمرد، این است که هر دو گرایش داراى مبانى مشترک فلسفى است که امکان دارد دین در پاى آن قربانى شود ر.ک:-جامعه شناسى: تى.ب.باترمور، ترجمه:سید حسن منصور، سید حسن حسینى کلجاهى.شرکت سهامى کتابهاى جبیبى، ج دوم:1356، ص 43-42.
-معجم علم الاجتماع:دینکن میشیل، ترجمه:احسان محمد الحسن، منشورات دار الرشید للنشر، ص 107.
-روشهاى علوم اجتماعى:موریس دوورژه، ترجمه:خسرو اسدى، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، ج اول:1362، ص 30. به این موضوع مستقل روح جوینده برسد یا آن را به دست آورد و یا بگشاید.[این ضرورت‏]مستلزم مبارزه طولانى و پایاى خود بر ضد خود است. چنانکه خواستار ورزیدگى بر روشها و چگونگى به کار بردن مفاهیم و ابزارهاى رایج در علوم مختلف است.
همه آنانى که این موضع مستقل یا برخى از آن را نگشوده‏اند در دریافت امور و تعامل با آنها، در محدوده ایدئولوژیک خاص گروه معین اجتماعى (چه طایفه، چه قوم و چه نژاد)و مصالح آن به کار ادامه خواهند داد.و مرتبط به اراده سلطه‏گر و توسعه طلبى خواهند گردید و هر کس سر به فرمان این اراده معطوف به قدرت یا به آن ایدئولوژى، نیاورد برخواهند انداخت.این چیزى است که دقیقا در اسلام براى ما پیش مى‏آید.این چیزى است که از زمان ورود پدیده قرآنى به دامنه تاریخ چهره نمود.پدیده قرآنى راه حلهاى روشن و قاطع براى همه مشاکل عرضه نداشته است و شیوه مجازى برگفتمان قرآنى غالب است، چنانکه بر ساختار زبان دینى به طور کلى غلبه دارد.گفتمان قرآنى مجموعه‏اى از چیزها را اعلام داشته که خواهنده تفسیر و تأویل است.و این تفسیرها و تأویلها چنانکه پیش از این گفتم، در ضمن اوضاع ایدئولوژیک و در طى کشمکشهاى گروهى و طبقاتى که در هر جامعه از جوامع بشرى موج مى‏زند، انجام یافته.کشمکشهایى وجود دارد بر سر حاکمیت و ثروت و ارزاق و سپس براى به چنگ آوردن مراتب بلند پایه در هرم دینى الخ... براى خود همین سبب است که قبل از هر چیز بر ضرورت پیروى از روشمندى تاریخى اصرار دارم. باید بدانیم که در تاریخ و در جامعه‏هاى اسلامى چه اتفاق افتاده، و با حقیقت آنچه حاصل آمده، آشنا شویم، نه آن که انکار نماییم و کورى نمایى‏کنیم.بدین ترتیب، در مى‏یابید که روشمندى جدید تاریخى، جایگاهى محورى در پروژه کلى من اشغال مى‏کند:پروژه نقد عقل اسلامى.
هاشم صالح:بى‏شک روشمندى کاربردى شما، کارآیى خود را به اثبات رسانده، خاصه که همگام با خود-جستارگرى معاصر است اگر پهنه فکرى فرانسه در ربع قرن گذشته را نظاره کنیم، در مى‏یابیم که علم تاریخ از گذار مکتب بلند آوازه آنان‏ (Les Annales) نوعى استیلا بر صحنه دارد.و در مى‏یابیم که دامن گسترى و تشعب علم تاریخ به حدى است که نزدیک است علوم انسانى را فرو بلعد. به راستى که تاریخ به جاى فلسفه پدر علوم انسانى شده است.بلکه برخى مى‏گویند اگر التفات فیلسوف فرانسوى میشل فوکو پیش از دیگران به اهمیت علم تاریخ و به کارگیرى ابزارها و شیوه‏ها و اصطلاحات آن نبود، نمى‏توانست در صحنه، انقلابى فکرى بیافریند. وى سپس در خط رجعت، باز آمد تا به نوبه خود اداى دین کند و بر مورخان تأثیر بگذار و آفاق را به روى آنان بگشاید، بنابر این، فلسفه دیگر تأمل تجریدى و متافیزیکى در معناى زندگى و مرگ یا وجود و عدم و این که از کجا آمده‏ایم و سرنوشت به کجا عزیمت دارد، نیست...همه این پرسشگریهاى بزرگ و عظیم که سرهاى فیلسوفان پیشین بر تخته سنگهاى آن بشکست، امروزه بیرون از دایره فلسفیدن قرار گرفته.فلسفه-به معناى متداول امروز-اندیشیدنى گشته است حسى و ملموسى به مشکلات جزئى در واقعیت، به مشکلات کاملا محصور و مشخص.
بر این باورم که در طى روند معرفتى خود که پژوهشهاى شناخته شده شما را تولید کرد، از همان مشکلات رنج بردید.به علاوه شما منتسب به همان نسلى هستید که میشل فوکو، بییربورد و فرانسوا فوریه و جز آنان به آن نسب مى‏برند.چنانکه ایشان انقلابى اپستمولوژیک و روشمند در درون اندیشه فرانسوى بیافریدند، خود شما نیز انقلابى مشابه در درون اندیشه اسلامى عربى بیافریدید.و این چیزى است که کشمکش سخت برپا کرد بین شما و استشراق سنتى که به روشمندى فللوژیک و پوزیتویستى وفادار ماند...
ارغون:بدیهى است، حق با شماست.همه اینها صحیح است.به مشروح سخنان شما که نیاز به شرح ندارد، اضافه مى‏کنم که مجله«اوترمان»در روزهاى اخیر، شماره‏اى تمام در باره فلسفه معاصر فرانسه نشر کرده است که تازه به دستم رسید. برخى صفحه‏هاى آن را تورق کردم تا بر سر مصاحبه پل ریکور درنگ کنم.چنانکه مى‏دانید، او اگر بزرگترین فیلسوف فرانسه نباشد، دست کم یکى از بزرگترین فیلسوفان آن است.او-چونان من در اینجا-بر ضرورت کارورزى فیلسوف در علوم انسانى و اجتماعى براى غناى اندیشه‏گرى خود و براى این که خوراک فلسفى خود را از کارورزى این علوم به گونه‏اى کاربردى و آزمونى فراچنگ آورد، پافشارى مى‏کند. * این یکى از مهم‏ترین مشخصه‏هاى فلسفه معاصر است.بنابر این، فلسفه چنانکه پیش از این بود، بخش معرفتى فروگسسته از هر آنچه غیر خود است به شمار نمى‏آید.دیگر در برج عاجى یا آسمانه متافیزیک که مافوق دلمشغولیهاى انسان و مسائل جامعه و روزگار باشد، سکنا ندارد.فلسفه در احتکار کسانى نیست که زبان زرگرى فلسفى به کار مى‏برند یا با آن، زبان بازى مى‏کنند.مقصودم کلام پوشیده گنگ بیهوده‏تاز است که چندان مایه‏دار نیست.منظورم عبارتهاى پیچ در پیچ گره‏دار است که به ما مى‏نماید معماهاى هستى و رازهاى آن را در برگرفته، اما از معنى تهى است.اینک (*)در این آشفته بازار مشربهاى گوناگون فلسفى غرب که از نداشتن مرکزیتى همیشه در رنج بوده، نظرات دیگرى هم هست.استاد آندره کنت اسپونویل در پاسخ این سؤال که«آیا از نظر شما میان فلسفه و علوم انسانى هم شکافى هست؟» تصریح مى‏کند:
«من معتقدم که شکاف مهمى میان این دو هست.در این مورد مسأله نسل هم مطرح است.منظورم این است که هنگامى که من دانشجو بودم، علوم انسانى مورد توجه بود.هر جوان فیلسوفى رؤیاى پنهان پى‏ریزى علمى تازه را در سر داشت، همچون فروید و مارکس که مؤسس سرزمینهاى علمى تازه‏اى بودند.حتى مى‏توان گفت که در هر 15 روز یک علم تازه پا مى‏گرفت.حال آن که، در حقیقت، بعد از بیست سال همه اینها به نظرم مسخره مى‏آید.البته علت این نیست که من منکر سودمندى علوم انسانى هستم.من براى جامعه شناسى، تاریخ و روانکاوى احترام فراوان قائلم؛اما حقیقت این است که اینها کمتر از فلسفه صاف و خلّص مرا به خود مشغول مى‏کنند.این را هم بگویم...استاد من مارسل کونش...با تکرار«من بزودى مى‏میرم، الآن وقت ریاضیات نیست»دیدگاه اپیکور را خلاصه مى‏کرد...به هر حال، اگر به من مى‏گفتند که من فردا خواهم مرد، من نه به ریاضیات مى‏پرداختم، نه به جامعه شناسى.و نه به روانکاوى؛بلکه برعکس، به فلسفه مى‏پرداختم؛یعنى این که کوشش مى‏کردم تا به زندگیم فکر کنم و در فکرم زندگى کنم.و خوب، این چیزى است که مورد علاقه من است. بنابر این، فورى‏تر از پرداختن به اقتصاد یا جامعه شناسى هم کارى هست، و آن در فکر خود زندگى کردن و به زندگى خود فکر کردن است، و این یعنى تفکر فلسفى.و تفکر فلسفى اگر بهتر فکر کردن براى بهتر زندگى کردن نباشد، پس چیست؟ همین فلسفه است که براى من اهمیت دارد.بنابراین، از این دیدگاه راه عادى‏اى که فلسفه عرضه مى‏دارد، به عقیده من -همانند یونیان-راه فلسفه را در همه ابعادش دربر مى‏گیرد، چرا که«چگونه زیستن»پرسشى اخلاقى هم هست.»
ر.ک:نقد عقل مدرن:رامین جهانبگلو، ترجمه حسین سامعى، نشر و پژوهش فرزان، ج دوم:1377، ص 273، 274.
()به یقین دکتر محمد ارغون چیزى از فلسفه سنتى نمى‏داند. چون با این نقشینه بى‏حد و مرز که براى خود در نظر گرفته هرگز توفیق یار نخواهد شد به مطالعه‏اى چنین دست یابد. فیلسوف به همه جا مى‏رود و هواى برون و اندرون را فرو مى‏برند و در فراخناى جامعه‏شناسى، روانشناسى، زبان‏شناسى، انسان‏شناسى، علم تطبیقى ادیان و تاریخ...به گشت و گذار مى‏پردازد. و چنانکه همه پژوهندگان عمل مى‏کنند، آستینهاى خود را بالا مى‏زند و وارد جوش و خروش معرکه مى‏شود و چنان گردیده که دستان خود را به نمناکى واقع و چسبناکى مادیات آلوده مى‏سازد.دیگر از اهتمام به مشکلات«بى‏مایه- پوچ و پست»جامعه به زندگى روزانه، ننگ نمى‏دارد.بنابراین، بر پژوهندگان امروز دربایست است که از این مفهوم پندار گرایانه و کهن براى فیلسوف و فلسفه دامن درکشند.ولى افسوس که در جامعه‏هاى عربى ما همچنان رواج دارد، با فرض این که کلیات فلسفه‏اى در آن پایدار مانده باشد.دیر زمانى است که من از آن کنار کشیده‏ام بلکه من این تیپ از فلسفه و فلسفیدن را هرگز کارورزى نکرده‏ام.
هاشم صالح:این سخن شما برژاک دریداى فیلسوف و گروه وى در فرانسه، صدق مى‏کند و تا حد زیادى به سخن جامعه‏شناس بیربوردیوو هجوم پیوسته او به فلسفه به معناى قدیم کلمه، مى‏ماند.او درست همانند شما غرق در واقع و پژوهشهاى میدانى است...
ارغون:دریدا از فرق سر تا ناخن پا فیلسوف است و مشکلات زندگى روزمره-نه در کم و نه در زیاد آن-دغدغه خاطر وى را بر نمى‏انگیزد و در کتابهاى وى مگر بسیار اندک جلوه و جلایى ندارد. در این باره فوکو فى المثل برخلاف این است.اما من به بررسیهاى زبانشناختى، تاریخى و انسان شناسانه دست یازیدم و تلاش کردم بین شیوه‏هایى چند درآمیزم.رساله دانشگاهى من، پایان‏نامه‏اى است در تاریخ.بدیهى است نه در تاریخ اقتصادى؛بلکه تاریخ اندیشه واگشوده شده بر مجمل حقایق تاریخى است که بر هر اندیشه‏ورى دربایست است که ذات آن حقایق را از خلال خود آنها کاروزى کند.شیوه‏هایى که در مواریث عربى اسلامى به کار مى‏گیرم، خود همان شیوه‏هایى است که دانشوران فرانسه در مواریث لاتینى-مسیحى یا اروپایى به کار گرفته‏اند. أسف‏آور است که دانشگاه‏هاى عربى و اسلامى، همچنان از این جهش متدیک که در دانشگاه‏هاى فرانسه در بیشتر از ربع قرن حاصل شده، به دور است.ما در این حیطه، بسیار پس افتاده هستیم.هاشم صالح:اندیشمندانى که به فکر شما اثر گذارده‏اند، چه کسانى هستند؟
ارغون:در این باره، در مقدمه پایان‏نامه‏ام انسان‏گرایى عربى که از سوى کتابخانه فلسفى «فران»در پاریس نشر شده، سخن گفته‏ام.این طرفه را براى تو مى‏آورم:
در اثناى دفاع از این رساله، عبارتى بر زبان آوردم که نزدیک بود مرا در امتحان براندازد و مانع دست‏یابى به دانشنامه دکتریم شود.به یک کلام گفتم:چیزى از مستعربان(مقصودش مستشرقان)!نیاموخته‏ام.استادان مستعرب من، به من نیاموختند چه‏سان فکر کنم و آفاق معرفت قجالب است که خود تصریح کرده، هیچ‏گاه در این فلسفه کار ورزى نداشته است.فیلسوفان و کار آشنایان فلسفه همانند آندره کنت اسپونویل، دریافتهاى کسانى چون دکتر ارغون درباره فلسفه کلاسیک را تخطئه مى‏کنند.چنانکه اشارات رفت، فیلسوفانى همچون علامه طباطبایى، شهید مطهرى و شهید صدر هیچ وقت از علوم انسانى دور نبوده‏اند.پیش از این اشارات کردیم که علامه طباطبایى تفکر اجتماعى را وارد تفسیر قرآن کرد و نظریه‏هاى برخى جامعه شناسان را به نقد گرفت.در زمانهاى دور نیز بوعلى سینا وزیر بود و همچنین کسانى دیگر. را چنانکه انتظار داشتیم، به رویم نگشودند.
هاشم صالح:ولى این سخن درشت‏ناک است و پر از بى‏مهرى!
ارغون:البته.ولى«رژى بلاشر»را استثنا مى‏کنم.براى این که متخصص حرفه‏اى فقه اللغه (علم فللوژى)بود.دقت و قاطعیت فللوژیک را به من آموخت ولکن به من تعلیم نکرد-پس از آن که به فللوژیک در آمدم-چگونه از آن بیرون آیم؟مى‏خواست مرا در آن محبوس کند، چونانکه براى وى حاصل گردید.شکى نیست که بسیار مهم است فرد، روشمندى فللوژیک(واژه‏شناسى)را بیاموزد:روشمندى مطالعه متون و درگیرى برخى با برخى دیگر از آنها و بررسى آنها به شیوه تاریخى تحصلى.ولى این بسنده نیست.بدین سبب مى‏گویم که گرایشهاى روشمند جوراجور من به کنجکاویهاى فردى و مطالعات شخصى‏ام باز مى‏گردد.سرشتى دارم که سرزدن به کسانى را که در میدانهاى معرفتى مختلف و گونه‏گون درگیرند، دوست مى‏دارد.حادثه‏اى شخصى برایم پیش آمد که بعدها در روند فکریم تأثیر نهاد.وقتى همچنان در دانشگاه الجزایر دانشجو بودم، به کنفرانس«بنیانگذار مکتب آنال فرانسه» * لوسیان فیفر درباره دین رابله‏ (Rabelais) گوش فرا دادم که به مثابه صاعقه بود یا وحى که بر من فرود مى‏آید. براى من راهى که مى‏بایست چندین سال بعد طى مى‏کردم، کشف کرد.به واقع، در جامعه الجزایرى هیچ چیز وجود نداشت که توجه را برانگیزد یا ذهن را بگشاید.هیچ چیز پیرامون من نبود و هرگز درسى در تاریخ نشنیده بودم یا در تاریخ اندیشه‏ها چنانکه لوسیان فیفر کاروزى مى‏کرد که در آن زمان-چنانکه مى‏دانید-درگیر کشمکش تاریخ جدید در فرانسه بود.اگر آمدن لوسیان فیفر از پاریس نمى‏بود و آن کنفرانس بى‏همتاى او و حضور من در آن به طریقى که به تصادف مى‏مانست، شاید خفته به سر مى‏آوردم چون دیگران، بى‏آن که چیزى را احساس کنم.
هاشم صالح:آن کنفرانس دقیقا در چه سالى بود؟
ارغون:در سال 1951 یا 1952، درست خاطرم نیست.سپس به مطالعه مجله آنال(سالنامه اقتصاد، جامعه و تمدن)پرداختم که همچنان تا امروز نشر مى‏شود و تا زمانى طولانى مجله پژوهندگاهن بود.از آن وقت تا به امروز مرتب آن را مطالعه مى‏کنم.وقتى دانش آموخته، آن مجله را دنبال مى‏کند، ناچار است پیوسته«زمینه خود را به عنوان مورخ»هر چه بیشتر توسعه دهد.«زمینه مورخ»اصطلاحى است که پیش از این، تاریخ‏نگار فرانسوى«ایمانول لوروا لادورى»که یکى از شاگردان لوسیان فیفر و پرورده مکتب آنال است، به کار برده بود.معروف است که کتابى به همین عنوان به تحریر آورد.وى تبیین کرده، که چگونه «زمینه مورخ»بى‏وقفه در حال افزایش و توسعه است که موضوعات نو و کنجکاویهاى جدید معرفتى بکر را دربر بگیرد.
هاشم صالح:در سابق موضوعات شریفى بود که شایستگى داشت مورخ به بررسى بگیرد؛چون سیر الملوک، سلسله‏هاى حاکم، رویدادهاى سیاسى و معرکه‏هاى بزرگ.سپس موضوعات«پیش پا افتاده بى‏مایه»اى که برازنده مورخ نبود به آنها بپردازد...
(*)براى آشنایى بیشتر با مکتب آنّال به آثار زیر مراجعه شود: -نقد عقل مدرن:رامین جهانبگلو، ص 121و120
-مفهوم التاریخ(الالفاظ و المذاهب)، عبد اللّه العروى، الجزء الاول، الناشر:المرکز البثقافى العربى، الطبعة الثالثة، التاریخ 1997.
ارغون:آرى، تا حدى.سابق بر این، مانع‏هاو دیواره‏هایى بین آنچه برازنده مورخ بود که بنویسد و آنچه برازنده نبود، وجود داشت.در آغاز، تاریخ وقایعى بود که وقایع و رویدادها را به شکل خطى، زنجیروار در زمان، پى در پى مى‏آورد و به موضوعات«شریف»که بدنها اشاره داشتید، اهتمام مى‏ورزید.بعدها این خط از سوى مکتب آنال مورد هجوم قرار گرفت که مى‏کوشید علوم انسانى و اجتماعى را وارد ساحت تاریخ و مورخان کند.و از این طریق توانست«زمینه مورخ»را بسیار گسترده کند.ولیک چون هر واکنش شدت بار دیگر، مکتب آنال در هجوم خود بر وقایع‏نگارى تاریخى و ثبت حوادث دچار زیاده گردید.اینک از سر نو پس از آن که در درازناى دهه‏هاى شصت و هفتاد به تمام تحقیر شد، به صحنه باز مى‏گردد تا جایگاهى که برازنده آن است، تصاحب کند. وقایع نگارى تاریخ دربایسته است و مى‏باید با آن آغاز نهیم ولى باید پس از فروداشت، بدانیم که چگونه از آن درآییم.درست همانند روشمندى فللوژیک که وقایع‏نگارى بدان وابسته است. بنابراین، مکتب آنان پیدا آمد تا بر اهمیت تاریخ اقتصادى، اجتماعى و مدت درازناى تاریخ، نه کوتاه و نه زودگذر، چونان مدتى که به رویدادى شتابان اختصاص یابد.متغیرهاى اقتصادى و اجتماعى که در کشورى رخ مى‏نماید، بسیار پراهمیت‏تر از تعاقب سلسله‏ها بر مرکز حکومت یا حصول رویداهاى سیاسى است.وقایع و رویدادهایى که تا دیر زمانى کتابهاى مورخان پیشین را سرشار کرده بود، پوسته‏اى بر سطح تاریخ ژرفناک گردید، لیک در اینجا نیز باید بدانیم که پس از اندر آمدن چگونه بیرون باید رفت. مکتب آنال به رغم کارکردهاى سترگ خود گرفتار رهیافتى افراطى گردید، مخالف با آنچه از پیش بود.بر ماست که اکنون زمینه و روشمندیهاى دیگرى را کشف کنیم.روشمندى جدیدى که بیش از روشهاى دیگر مورد اهتمام من است، روشمندى روانشناسى تاریخی (Lapsychologie histoirque) است. * بدین سبب، براهمیت خیال و متخیل و اسطوره و آگاهى جمعى که به منزله فاکتور اساسى و محرک در تاریخ اسلام است تأکید دارم به علاوه اقتصاد و امور مادى.
از یاد نبرید من پس از این که دیر زمانى روشمندى آنان در علم تاریخ را به کار مى‏بستم، به پیروى روشمندى زبانشناختى روى آوردم که در دهه شصت همراه با نامهایى چون:سوسور، جاکوبستن و بنونیست الخ...با قدرت فرا آمد. مطالعات زبان شناختى براى من از اهمیت بسیار برخوردار بود که سبب خاصى داشت.من تاریخ نگار اندیشه عربى-اسلامى هستم، پیوسته بر متون کهن کارورزى مى‏کنم.بنابراین، نخستین چیزى که از من به منزله مورخ انتظار مى‏رود آن است که بدانم متن را چه‏سان بازخوانى کنم.و تو مى‏دانى که کوششهاى بسیار صرف کردم براى بازخوانى گفتمان قرآنى و متون بزرگ اسلامى دیگر(متن سیره بنوى مثلا، متن سیره على از شیخ مفید، نهج البلاغه، رساله شافعى، متون ابن رشد، ابن خلدون و الخ...).این همه، قبل از هر چیز از من مى‏طلبید که زبان متن را از دید زبان شناختى تفکیک کنم تا بدانم چگونه شکل گرفته، و تا این که از آن در سطح نخستین-سطح زبان کلاسیک عربى، اسلامى-بى‏واسطه پرس و جو کنم. بدین سبب مى‏گویم:تا آنجا که به پهنه معرفتى ما، (*)پیش از این فیلسوف نامبردار آلمانى ویلهلم دیلتاى یا دیلتى (1913-1833 م)که پدر«روانشناسى عقلى»نام گرفته، در قلمرو روانشناسى تاریخى بحث و پژوهش کرده، و شاید ریشه«روانشناسى تاریخى»در میراث معارفى او پیدا آید. پهنه تاریخ اندیشه اسلامى مربوط است، زبان شنایس اهمیت عظیم دارد.و آن کس که به نگارش تاریخ تفسیر در اسلام مى‏پردازد-چنانکه من امروزهع عمل مى‏کنم-فایده بالایى در روشمندى زبان شناختى مى‏بیند.بدیهى است که روشمندى زبان‏شناختى به تنهایى بسنده نمى‏کند و چیزى جر مرحله نخست از مراحل پژوهش نیست که در پى آن روشنگرى تاریخى و انسان شناختى مى‏آید و سپس در پایان کار لحظه سنجش فلسفى.
پس از این استطراد بلند، به سؤال پیشین شما باز مى‏گردم با این گفته که:هیچ اندیشمند خاصى بر من اثر نگذارده، بدان معنى که تنها یک اندیشمند بر روند فکرى من مؤثر بوده باشد، یا این که مرا راه بنماید و بر من مسلط شود.بر برخى مارکس مسلط شد و بر برخى دیگر نیچه، بر پاره‏اى فروید و بر پاره‏اى دیگر هگل یا کانت الخ...اما من به اندازه‏اى که به علوم و روشمندیها، پذیراى اثر مى‏شوم، از اشخاص اث نمى‏پذیرم.پیوسته از این علم به آن یکى و از این روشمندى به آن دیگرى منتقل مى‏شدم.پس از اشخاص اثر نگرفته‏ام مگر یک شخص-اگر بتوان گفت-که نسبت به او احساس نوعى ضعف و غم و دوستى زلال مى‏کنم که گذشت سالها نتوانسته از آن بکاهد:ابو حیان توحیدى...روزهایى که براى دانشنامه دکترى در «انسان گرایى عربى قرن چهار هجرى»آماده مى‏کردم و در سالهاى پس از آن که از دوره‏هاى دشوار زندگیم بود، دلگرمیم مى‏داد.
هاشم صالح:و این چیزى است که گاه در لابه‏لاى بررسى شما که در کتاب«مقالاتى در باره اندیشه اسلامى»نشر یافته، دیده مى‏شود که صفحه‏هایى درخشان از آن جمله به توحیدى اختصاص داده‏اید...
ارغون:دقیقا.ابو حیان توحیدى برادر همزاد من است، برادر روحى من است.برادر من در اندیشه است.او را به عنوان شخص دوست دارم، چون دو صفت از صفات شخصى خودم را در او مى‏بینم:
گرایش به عصیان فکرى، یعنى رد کردن هر گونه قسر یا اکراه که بر عقل یا اندیشه به کار رود. سپس رد کردن همه نوع جدایى افکن بین اندیشه و رفتا یا بین کار فکرى و روند کار بستى اخلاقى. توحیدى این ایده را به شیوه‏اى بدیع و با روشى مسحور کننده و گیرا بیان داشته است.
هاشم صالح:ولى بهاى سنگین این عصیان و اعتراض عقلى خود را پرداخت کرد...
ارغون:بدیهى است؛بهاى عصیان، گران است. بایسته است گاه به گاه پرداخت و اگر نه جنبش فرهنگى مى‏میرد و تمدن مى‏خسبد.و بدین ترتیب، مى‏بینید سرانجام شخصى که بر من اثر گذارد(نه به عنوان معلم و معلومات)بلکه تنها به عنوان الگو و نمونه یاد کردم.اتفاق اقتضا کرد که او عرب مسلمان باشد، بلکه مسلمانى بزرگ.همه اینها پیوند مرا با وى هر چه بیشتر استوارتر مى‏ساخت.به علاوه(این ویژگى دوم است که مرا با او گرد آورد)در زندگى خود رنج برد و به زحمت افتاد، چنانکه من به زحمت افتادم.
هاشم صالح:دقیقا مقصود شما چیست؟
ارغون:مقصودم این است که از بد فهمى معاصران نسبت به خود یا از عدم فهم اندیشه او از سوى آنان در رنج بود.با او هجوم آوردند و وى را بدنام ساختند و به او تهمت جنون زدند. در نمى‏یافتند که شدنى تواند بود مردى پیدا آید فراخ ذهن و گشاده خرد چون این مرد که انجمن‏هاى فلسفى را لبالب کند.حیرت انگیز و برتر و جلوتر از زمان خود بود.فهم نمى‏کردند که چگونه مردى مى‏تواند در این حجم فیلسوف باشد و در همان حال، مسلمانى بسیار حساس نسبت به منزلت و ارزش اسلام به عنوان مشرب روحانى (مسلمانان در زمان توحیدى چون مسلمانان امروز چشمشان جز بر پوسته رویى و آداب و آئینها و شعائر، بر چیزى نمى‏افتاد).کتابى تألیف کرد با نام«الحج العقلى اذا ضاق الفضاء على الحج الشرعى»که به سبب آن در معرض حمله شدید قرار گرفت.یاقوت حموى نام آن را آورده، ولى از آن نشانى نیست و به دست ما نرسیده است.زیرا فقیهان ارتودوکیست اسلامى آن را به مثابه بدعت مطلق شمار کردند. * اما من چنین مى‏بینم که این کتاب بیانگر غناى فکرى و روحى مردى است که باطن نص مقدس(قرآن)را دریافته است.سپس دانسته که چگونه در همان زمان به زبان ظاهر -مرادم با زبانى مناسب و به تمام، مطابق معناى مقصود است-بیان دارد.
هاشم صالح:بنابراین، توحیدى به نظر شما نماینده یکى از لحظه‏هاى اساسى تاریخ اندیشه اسلامى-عربى است؟
ارغون:بدون کمترین شک.نقشى در زندگى شخصى من بازى کرد که کسى جز او بازى نکرده است.مى‏توانم بگویم که او برادر، پدر و برادر ناتنى من است.خلاصه در تجربه فکرى، فرهنگى و اخلاقى هولکناک و دشوارى به سر برد.برخى فرهیختگان عرب و مسلمان در پهنا و درازناى جهان اسلام در این تجربه به سر مى‏آورند.این همه، حاصل اوضاع قهر آمیزى است که مى‏توان گفت همه جاها را فرا گرفته، و اندیشه و اندیشمندان را به قربانى مى‏گیرد.
هاشم صالح:ولى معرّى را چونان توحیدى مطالعه نکردید، به رغم این که اهمیت«شاعر فیلسوفان و فیلسوف شاعران»از اهمیت توحیدى کمتر نیست اگر بیشتر نباشد...
ارغون:نه، معرّى را چونان توحیدى مطالعه نکرده‏ام.بى‏شک معرى لحظه اساسى دیگرى را نمایندگى مى‏کند ولى تجربه خود را به شعر بیان داشته است.
هاشم صالح:رساله«آمرزش»را مى‏یابیم که با آن خیال عربى بالید، شکوفا شد و تا[جاهایى‏]دور دست خطر کرد؛به گونه‏اى که پیش از این همانند آن صورت نیافته بود.
ارغون:آرى، بى‏شک.ولى در تنوع تولید خود به (*)آشنایان به تاریخ فقه و سیرت فقیهان خواهند گفت که این قضاوتها شتاب آمیز و نسنجیده است.
خویشتن را و اله و شیدا کنى
خاک در چشم مروت مى‏زنى
امروزه هیچ حقوقدانى در هیچ کجاى جهان این حق را به یک فیزیکدان نمى‏دهد که در مسائل خاص حقوقى اظهار نظر و ابراز رأى کند.البته این اختصاص به علوم ندارد، در پیشه‏ها هم راه و رسم چنین است.
با تأسف این سنت نابجا و نامعقول در میان برخى کسان جارى است که چون در یک رشته تخصص دارند، خود را سزاوار تئورى پردازى و راهنمایى در همه معارف و دانشها مى‏دانند.فقیهان در درازناى تاریخ خود، همواره صلاحیت افتا را معیار و مقیاس کار تفقه گرفته‏اند.از این‏رو، شیخ مشاه بودن را هرگز مجوز شیخ الشریعه شدن ندانسته‏اند که نظرى است بس صائب، به حق و پذیرفتنى.و هر آن کس که صلاحیت افتا از دست بنهد حتى اگر افقه فقهاى روزگار خود بنماید، شایسته مقام افتا نمى‏شمرند.چنانکه براى وحید بهبهانى پیش آمد کرد که شاگردان وى از جمله جعفر کاشف الغطاء تأیید کردند که وى صلاحیت را از دست فروهشته، که پذیرفت و به کنارى رفت.
به علاوه فقیهان همیشه وظیفه خود مى‏دانسته‏اند که حریم شریعت را در برابر تند بادهاى سیاه و بنیان برانداز نگاه دارند تا این شریعت نیز به فعل نااهلان، چونان شریعت‏هاى پیشین دستخوش آشوب، تزلزل، مسخ و تحریف نیاید. پاى توحیدى نمى‏رسد.توحیدى کتاب«الامتاع و المؤانسه»را نگاشت و«البصائر و الذخائر»را در چند جلد.آیا مى‏دانى که همه فرهنگ عربى از خلال این کتاب مى‏گذرد؟او فرهنگ عربى را نیک هضم کرد و همه فرهنگ فلسفى رایج در قرن چهارم هجرى و همچنین فرهنگ تصوف را.باید از یاد نبرید که توحیدى پیش و پس از این، هنرمندى حقیقى بود.شمار اندکى از نویسندگان عرب مى‏توانند در شیوه و گیرایى تعبیر با او همسنگ آیند.بى‏تردید وى یکى از بزرگان نثر عربى در گذار عصرهاست.بدین ترتیب، توحیدى شخصى است که بر من اثر گذارده یا به سخن بهتر، با او احساس توافق و با شخصتیش احساس تطابق مى‏کنم.مى‏توانند مرا با او بسوزانند ولى دم در نیاورم.
من توحیدى را بر مسکویه مقدم داشتم به رغم این که رساله‏ام را-چنانکه مى‏دانید-به مسکویه اختصاص دادم.عنوان دیگر رساله «مسکویه فیلسوف و مورخ»است.با متون مسکویه چونان توحیدى بلکه بیشتر همدم شدم.با این وجود او را چونان توحیدى دوست نمى‏دارم. مسکویه شخص دیگرى بود که از هر جهت تفاوت داشت.عقلانى منطقى یا به تعبیر شایع امروز عقلانى مرکزى‏ (logo centrique) بود و تکثر گرایى توحیدى را نداشت، نه از جهت استعداد و کشش عقلى و نه از جهت هوشمندى متحرک که پیوسته از مکانى به مکانى و از عملى به عملى در حال جا به جایى بود.این دغدغه ابستمولوژیک (معرفتى)که از مشخصات توحیدى بود، بى‏نظیر است.به علاوه این که وى فاقد حساسیت زیبا شناختى و هنرى توحیدى بود.نویسنده‏اى بود با شیوه‏اى خشک، شاید هم به سبک هنرى -نه کم و نه زیاد-عنایت نشان نمى‏داد.همه این‏چیزها مورد اهتمام من هستند و به آنها حساسیت دارم؛به رغم این که در وقت نوشتن با شیوه‏اى خشک و بسیار قاطع تعبیر مى‏کنم.همچنین در کتابهایم بیان چندانى از بعد روحى و بعد زیباشناختى هنرى نیست.به نظرم این قضیه از گرایش آکادمیک که بر من عنوان استاد دانشگاه چیرگى دارد، نشأت مى‏گیرد.
هاشم صالح:شاید براى همین است که شما را بسیار عقلانى یا کانتى مى‏گویند...کانت هم داراى شیوه‏اى بود ناهموار و بفرنج برخلاف نیچه.درباره وى مى‏گویند به آن حد که به دقت عبارت و ایده عنایت داشت، در پى زیبایى سبک نبود...
ارغون:بدیهى است.به واقع در لابه لاى شیوه‏ام از نهاد عمیق خود تعبیر نمى‏کنم.سرشت شخصى من در عموم محافظه کار است و این حالت بر مناسباتم با مردم بازتاب دارد.کما این که‏ وا نمى‏گذارم تا آنچه مى‏گویم درکند بلکه آن را مهار مى‏کنم.شکى نیست که گرایش آکادمیک از این ناحیت به من بسیار بدى کرد.وظایف رسمى و دانشگاهى و سنتهاى موروثى در این حیطه، شخص را ناچار مى‏کند که زبان خود را کنترل کند یا مهار زند و چنانکه اقتضاى طبع اوست وانگذارد.
هاشم صالح:نیچه این پدیده را تقبیح کرد و استادان دانشگاه را یا آنانکه«دانشمندان»نام مى‏کرد، به مسخره گرفت.آنانکه عمر خود را به گرد آورى دانستنیها و انباشته کردن آن صرف مى‏کنند بى‏آن که از آن طرفى بربندند یا روح آن را فرا دست آورند.و اگر بخواهند بنویسند به طرزى خشک مى‏نویسند که هیچ پیوندى با هنر و زندگى ندارد.
ارغون:بدیهى است.براى بیان رابطه‏ام با شخصیت‏هاى گذشته، ابن رشد را مثال مى‏آورم. انکار نتوانیم کرد که وى به خاطر قضیه‏اى که به آن ایمان داشت خط ستیزه جویى و مبارزه را در پیش گرفت.من از این جهت حساسم و وجود آن را بین اندیشه‏ورزان راستین ارج مى‏نهم.با این وجود، از ابن رشد در عقلانیت-مرکزى بسته او، دنباله‏روى نمى‏کنم و در کارورزى وظیفه فقیهان تابع او نیستم.البته در یک چیز از وى تبعیت مى‏کنم که همان کنجکاوى معرفتى و فلسفى اوست، به رغم این که ارسطو طالیزم در روزگار وى خالى از کاستى و عیب نبود.على‏رغم همه این انتقادها، من درگیریش را ارج مى‏نهم و پیکار جوییش را فهم مى‏کنم.لیک توحیدى از این کاستیها به دور بود. ژرف‏ترین اندیشه‏هاى تراویده از عقول را در مى‏یافت؛چنانکه براى تپش قلبها و احساسات وجدانى و سرکشى خیال، به طرب مى‏آمد. توحیدى به سان ابن رشد یا مسکویه، عقل‏گراى صرف نبود.توحیدى داراى مساحت دیگرى است که او را در آن گرامى مى‏دارم و آن شجاعت عقلى و فکرى اوست؛یعنى شجاعت و دلیرى او-به اصطلاح امروز ما-به عنوان یک فرهیخته. او جرأت کرد کتابى با نام«مثالب الوزیرین» بر ضد صاحب بن عبّاد و ابن العمید، دو وزیر شهره صاحب حاکمیت و قدرت در آن دوره را به قلم آورد.دانى که معنى این کار چیست؟آیا حجم مخاطره‏اى را در مى‏یابى؟گیریم جرأت کنم کتابى با عنوان«مثالب الرئیسین»فلان و فلان بنویسم، چه در پى خواهد داشت؟که به چنین کارى جرأت مى‏کند؟
هاشم صالح:طبع انتحارى داشت، چون طبع نیچه.
ارغون:آرى نیچه از این نوع بود.از جماعت فرهیختگان عصیانگر بود.آنانکه وضع ستم پیشه چیره‏گر موجود را وازدند.
هاشم صالح:نظر شما درباره حمله‏اى که طى پنج سال گذشته بر ضد میشل فوکوپس از مرگ وى، رخ نمود و وى را به نیچه گرایى، لا عقلانیت، مخالفت با انسان گرایى اروپا متهم کرد، چیست؟اگر در این باره چیزى دارید ما به خوشبختى خواهد بود چون به این موضوع اهتمام دارم.مطلب دیگر این که شما نخستین کتاب بزرگتان را به بررسى«انسان گرایى عربى در قرن چهارم»اختصاص دادید.از این راه شاید بتوان به مقایسه‏اى بین این دو، دست یازیم.
ارغون:آرى، چیزى براى گفتن دارم.به نکوهش و عتاب شروع مى‏کنم.وقتى از زاویه تخصصى خود(تاریخ اندیشه عربى-اسلامى)به صحنه فلسفى معاصر فرانسه نظر مى‏کنم، همواره دچار یأس مى‏شوم.بدان جهت که فیلسوفانى همانند فوکو، درید!و جز آنان که در نقد عقلانیت-مرکزى اروپا پیشرفته‏تراند و جربزه بیشترى دارند، درها را بسته، در درون دیواره‏هاى میراث فکرى اروپا ماندگار مى‏شوند.آنان هرگز پا از حصارهاى این میراث بیرون نگذارند.
هاشم صالح:این همه به رغم خشم و خروش و عصیان آنان است علیه فوت و فنهاى سلطه‏گرى و وابستگى که غرب در گذشته مقابل فرهنگهاى دیگر در پیش مى‏گرفت.
ارغون:آرى و به رغم این که آنان در زمانى عمر مى‏گذرانند که مردم به سبب روابط جدید و سریع بین چهار گوشه جهان، در باره همه فرهنگها گفتار مى‏کنند.و به رغم این که اسلام به خاطر وجود میلیونها نفر از فرزندانش در فرانسه و اروپا، در آنجا حضورى قوى دارد؛توجه هیچ یک از فرهیختگان را به خود معطوف نداشته حتى یک نفر هم!وقتى میشل فوکو به انقلاب ایران اهتمام ورزید، جز اراجیف چیزى نگفت و از آنچه حاصل آمد، چیزى در نیافت و اى کاش دم فرو مى‏بست و چیزى گفتار نمى‏کرد.و وقتى مارسل غوشى جستارگر معروف مرکز ملى پژوهشهاى علمى فرانسه و سر دبیر مجله«مناظره» (Debat) کتابى دانشورانه با اهمیت درباره ناامیدى جهان (Ledesen chantement dumonde) کتابت کرد، اروپایى و غربى تمام عیار بماند.دانستنى است که بحث و وارسى او در ژرفناى کارکرد و سرشت دین و چند و چون بریدن اروپا از آن و همه مسائل ذى ربط مى‏باشد...تمامت کتاب، به این مسائل اختصاص یافته و لیک از خلال تجربه مسیحى و یهودى اروپا فقط!و وقتى اسلام را گذرا با یک یا دو جمله یاد مى‏کند، جز سخنان جفنگ چیزى نمى‏گوید و جهل فراگیر خود را به موضوع نشان مى‏دهد.حال آن که موضع من درست برخلاف موضع آنان است.من اهمیت روز افزونى به اندیشه‏اروپایى مى‏دهم تا آنجا که اسلام گرایان به پیروى از غرب متهم مى‏کنند.من به هر آنچه در غرب جریان دارد، اهتمام مى‏ورزم.بسیارى از فرهیختگان مسلمان نیز همین برخورد را دارند. این همه به رغم آن است که پژوهشهایم بر قضایاى اندیشه عربى-اسلامى، نه غربى-اروپایى تمرکز دارد.
مثال دیگر:هابرمان آلمانى، عین این کار را مى‏کند.اخیرا-چنانکه مى‏دانید-کتاب مهم و پر حجمى نشر داده که:«گفتمان فلسفى نوگرایى» است ولى هرگز به دین نمى‏پردازد و در آن هیچ یادى از مشارکت عربان-مسلمانان در مواریث جهانى و اندیشه بشرى نیست.بیهوده از آمدن کلمه اسلام-تنها یادى از آن-در همه مجلدات پر حجم که تألیف کرده، جستجو مى‏کنى ولى نشانى نمى‏یابى!اینها را گفتم بى‏آن که بخواهیم نادیده گرفتن ادیان و فرهنگهاى آسیایى را از قبل وى‏ یادآور شویم.هر چند آن فرهنگها به دور از دسترس‏اند و به دایره دیگرى که متفاوت است، منتسب مى‏شوند و ممکن است در این اهمال معذور باشد.ولى اسلام(اسلام به منزله تمدن و فرهنگ)از جهت تاریخى، بخشى از جهان مدیترانه‏اى و جهان غربى است و غربیان نمى‏توانند آن را نادیده انگارند و یا به طور کلى از آن بگذرند.من از فقدان عنایت فیلسوفان فرانسه که مترقى‏تر و پیشگام‏ترند، در شگفتم؛واقعا در شگفتم!فحواى این برخورد آن است که اندیشه‏وران مزبور با وجود انتقادشان از تبارگرایى مرکزى اروپایى، در بند چارچوبى گرفتار مى‏مانند که آن را نقد مى‏کنند.تنها فیلسوف فرانسوى که مشکل را لمس کرده، بى‏آن که به صراحت اسلام را یاد کند یا در یاد کرد آن به خطر بزند:پل ریکور است.و به سبب هم آن است که او مؤمن پروتستانى است و سرانجام در برابر بعد دینى حساس است به رغم این که به عنوان فیلسوف آن را پیش مى‏کشد نه مؤمن عقیده‏مند.عنایت و بررسیهاى وى هم بر دو دوره قدیم و جدید متمرکز است. وقتى به منزله یک فیلسوف بسیار هوشمند و بسیار آزاد اندیش آن دو دوره را بررسى مى‏کند، چیزهایى مى‏گوید در غایت اهمیت؛به حدى که آنچه در باره آنها گفته بر اسلام هم انطباق دارد، ولى چیزى درباره خود اسلام بازگویى نمى‏کند. بایسته است این سخن به شکل صریح و گویا به خوانندگان برسد.
هاشم صالح:این چیزى است که فرهیختگان از همه گرایشها بیان مى‏دارند، آنگاه که از تحقیر غرب نسبت به فرهنگ عربى به طور کلى نفرت خود را بروز مى‏دهند و شکوه مى‏کنند...
ارغون:من نگفتم«تحقیر»!گفتم:تجاهل و إهمال.آنچه محکوم مى‏کنم نارسایى فرهنگى و عقلى نظریه‏هاى پا گرفته است، بى‏آن که تجربه تاریخى اسلام به عنوان یکى از تجارب سترگ جهانى را در نظر آورند.ملاحظه ناقدانه دوم در خصوص فوکو، هابرمان، دریدا الخ...این است که من در کار ایشان هیچ اهتمام به تاریخ ادیان به طور کلى-نه فقط اسلام-نمى‏یابم و این هر آینه باز مى‏گردد به آنچه در اروپا سکولاریته کردن فکر (La secularsation de alpensee) مى‏خوانند.آنان در درون چهارچوب عقلانیتى سگالش و عمل مى‏کنند که از هر گونه رابطه با بعد دینى گریزان است.گفتم بعد دینى نه اعتقاد و ایمان دینى.اینها دو چیز مختلف است.ما مى‏خواهیم بعد دینى را به میان آوریم و طرف توجه قرار دهیم.برآنیم که همه نسق‏هاى تئولوژیک و لاهوتى که بشریت روزگارانى دراز در گذشته با آنها زیسته، وارسى کنیم، ما در پى بررسى آن به منزله بهره‏اى از میراث فکرى فراگیر، هستیم.مى‏خواهیم که بین آن و عقل سکولاریته شده، مقایسه کنیم.این فرایند(فرایند مقایسه)یکى از مهم‏ترین کارکردهایى است که امروزه بر ما عرضه گردیده است.وظیفه جدى و خطیرى است و در خور بحث و بررسى، از طرف فیلسوفان و بزرگان اندیشه.به سخن دیگر، وقتى اندیشمندان اروپا در درون چارچوب اندیشه تمام سکولاریته شده، اندیشه و عمل را پى مى‏گیرند و به نحوى قاطع هر آنچه مربوط به بعد دینى در محصولات جامعه‏هاى بشرى است نفى مى‏کنند، مرتکب کارى ظالمانه، غیر منطقى و لا عقلانى مى‏شوند.من نمى‏دانم از این درگیرى و مقایسه چه حاصل خواهد آمد.شاید چیزى مهم به دست آید و شاید هم چیزى در خور توجه به دست ناید.به هر صورت، من به طریقى ساختگى یا از راه شوقى گذشته‏گرا به اعاده حیثیت به میراث دینى فرا نمى‏خوانم.من بنیادگراى گذشته طلب و معتقد به امکان باز آمدن گذشته و روزگاران از میان رفته نیستم.چیزى که در پى‏آنم، مقایسه‏اى است جدى و قاطع تا بالاترین حد ممکن بین بعد دینى و داده‏هاى علوم انسانى و اجتماعى.مقصودم مقایسه بین بعد دینى با تمام دلالتهایى که بر ارزشهاى روحى نسبت به وجود انسان دارد و بین فتوحات آزادى که عقل سکولاریستى در اروپا محقق کرده که نمى‏باید در هیچ شرایطى آنها را انکار کرد یا از آن پس زد...هیچ دانشگاه یا مرکز علمى وجود ندارد که در آن مناظره‏اى جدى بین دو اندیشه:دینى و سکولاریستى سامان یابد.از این‏رو، تاریخ ادیان و تدریس آن، به بیرون دانشگاه رسمى(سوربون) پرتاب شد و در برخى از مراکز تخصص، چون گروه پنجم از مدرسه بررسیهاى عالى(دانشکده علوم دینى، محصور گردید.حتى در این گروه، چیزى جز گردآورى از نوع تراکم معارف و معلومات درباره ادیان مختلف به چشم نمى‏خورد.بى‏آن که هیچ حس تحلیلى-نقدى باشد که بین آنها مقایسه بنماید؛ چنانکه عقل علمى و فلسفى در گروه‏هاى دیگر دانشگاه‏هاى فرانسه عمل مى‏کند.وانهادگى کامل بین دو دانشکده یا دو مرکز وجود دارد.عقل فلسفى یا علمى حاکم بر همه دانشگاه‏هاى فرانسه؛از فراورده‏هاى مراکز یا دانشکده‏هاى تخصصى تاریخ ادیان، ناآگاه است یا خود را به ناآگاهى مى‏زند(گفتم تاریخ ادیان از وجهه نظر عقل مدرن و شیوه‏هاى آن در جستجو و پژوهش نه مراکز دینى که مبادى ایمان و آئینه و شعائر دینى را تلقین مى‏کند.)به نظرم مى‏آید که امروزه دین نمایانگر بعد مهمى است که حتى اگر به خاطر شمار بزرگى از مردمى باشد که بدان ایمان دارند، نمى‏توان نادیده گرفت.
هاشم صالح:ولى شمار مؤمنان به معنى سنتى معهود کلمه، دیگر در اروپا چندان بزرگ نیست.اقلیتى گردیده‏اند که در راه انقراض و زوال است!
ارغون:که این را به شما گفته؟مسیحیان تاکنون در اروپا وجود دارند و منقرض نشده‏اند...و آن وقت که کتاب پسین هابرمان را خواندم (گفتمان فلسفى مدرنیته)و در آن ژرف کاوى کردم، جز احساس یأس کار دیگرى نمى‏توانستم کرد.این مرد صاحب اندیشه قوى و عقل برتر، به هیچ وجه در هیچ جاى کتابش به این مسأله جدى(مسأله دین)که در برابر زمان و عصر ما مطرح است نپرداخته!

تبلیغات