آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

ساختار سیاسى حکومت عثمان و نقش حزب اموى در آن‏
درباره علل قیام سال 35 علیه عثمان، بحثهاى زیادى صورت گرفته است و مورخان و محققان به طرق مختلف کوشیده‏اند تا ریشه‏ها و علت‏هاى واقعه فوق را بیابند.نوشته حاضر، درپى آن است تا با نگاهى متفاوت به این حوزه وارده شده، علل موجود را در ساختار قدرت زمان جستجو نماید.انگیزه اصلى این پژوهش، شناسایى ساختار قدرت حکومت عثمان و سپس تبیین بازتاب‏هاى متفاوت این ساختار مى‏باشد. در وهله بعدى سعى شده است میزان تداخل حکومت، در انگیزش قیام روشن شود.بررسى میزان صحت و سقم فرضیاتى از این قبیل که ساختار قدرتى خود منجر به شورش و نهایتا قتل خلیفه شد و اطرافیان خلیفه که ساخت حکومتى وى از آنها تشکیل شده بود از سهیم بودن در این امر مبرى نیستند، از اهداف تحقیقاتى این مقاله است.
با تشکیل شوراى شش نفره عمر(طبرى: 4/228)-نخبگان برگزیده‏اى که او خود آنها را انتخاب کرده بود و با سخنى از پیامبر(ص)درباره فضیلت ایشان، هر کدام را ستوده بود(همان‏جا) * -حزب اموى دوباره به این اندیشه افتاد که براى رقابت با بنى‏هاشم و کسب برترى بر آنان، مى‏تواند (*)عمر به هنگام مرگ گفت:پیامبر(ص)در حق این گروه فرمود:آنها از اهل بهشت هستند؛على و عثمان از بنى عبد مناف، عبد الرحمان و سعد دایى‏هاى رسول خدا(ص)، زبیر بن عوام حوارى پیامبر و پسر عمّ او و طلحه که ملقّب به خیر است. دست به کار شود و سوداى دیرین خود را، این‏بار به محک امتحانى اساسى و اطمینان‏بخش بزند. وجود عثمان بن عفان، مهم‏ترین کاندید آنها در مقابل على بن ابیطالب(ع)لایق‏ترین فرد جامعه از بنى‏هاشم، تفکرات آنها را دیگر بار تقویت نمود. این سخن به معناى میدان یافتن عملى فرزندان امیّه بود که در رقابت مداوم با شاخه دیگر قریش کنار زده شده بودند و هرگز به حاکمیت معنوى دست نیافته بودند.
پس از حاکمیت یافتن شاخه‏هاى«تیم و عدى» از قریش، شش نامزد شوراى عمر به زعم او تنها کسانى بودند که براى کسب حاکمیت سیاسى و در کنار آن، قدرت و مقام معنوى خلافت صلاحیت داشتند.زیرا در اجتماع سقیفه مطرح شده بود که «الائمة من قریش»(ابن خلدون:مقدمه، 1/371)و «قریش ولاة هذا الامر»(سیوطى:22). *
این سخن، افول همیشگى ستاره اقبال کسانى بود که خود را به منزله انصار دین خدا تلقى کرده بودند.اکنون پس از مرگ عمر، دیگر شاخه‏هاى ضعیف‏تر قریش را یاراى عرض اندام و مقاومت در برابر دو فرع اصلى آن، یعنى فرزندان امیّه و نسل هاشم نبود.دو شاخه قبلى به قدرت رسیده-تیم وعدى-نیز با سود جستن از شرایط خاص رحلت و عنوان کردن فضایلى در حق قریش و بهره‏بردارى از آنها(ر.ک:ابن سعد:3/135؛ سیوطى:81)در کسب قدرت سیاسى جهش نموده بودند.وگرنه، غیر از دو رقیب اصلى، دیگر شاخه‏ها را توان مطرح کردن برترى و حاکمیت در میان قریش نبود.
توجیه جامعه‏شناختى ابن خلدون از چنین وضعیتى توجه به مسأله عصبیت است که خاندان واجد آن، پیوند و وابستگى و محکمترى میان خود داشته و از دیگر خاندانهاى قبیله نیرومندتر است و مى‏تواند بر دیگران مسلط شود. (ابن خلدون 1/248)در زمان حاکمیت تیم وعدى عصبیت فوق متبلور نبود، اما با حاکیمت یافتن بنى‏امیه تبلور یافت و حتى با وجود فترت دوران خلافت على بن ابیطالب(ع)باز به آن خاندان بازگشت؛زیرا«غلبه و قدرت جز به نیرومندترین شاخه‏ها منتقل نمى‏شود.»(همان:249)هدف این نوشته، بسط یا توضیح میزان صدق نظر ابن خلدون نمى‏باشد، اما آنچه که مهم جلوه مى‏نماید، قبول برترى بنى‏هاشم و بنى‏امیه از جانب دیگر شاخه‏هاى قریش است.البته نباید رقابت دیرین این دو را از نظر دور داشت.
عثمان بن عفان بن ابى عاص از بنى‏امیه و عبد شمس(ابن سعد:2/39؛ابن حزم:80)تنها امید حزب اموى در شوراى مزبور بود.او جزو مسلمانان اولیه بود که اسلام را در مکه، قبل از دوران خانه ارقم پذیرفت.(ابن سعد:3/40)و از مهاجرین به حبشه(ابن هشام:1/351)و داماد پیامبر(ص)محسوب مى‏شد.(ابن حزم:16) همانند دو خلیفه قبلى که از این مصاهرت به شکلى بهره برده بودند، او تنها وسیله تحقق امید امویان بود و کانال پیوند این مجموعه به برترى سیاسى و در نتیجه آن اقتصادى و اجتماعى.
در مقابل، على بن ابیطالب بن عبد المطلب، در هیچ‏یک از فضایل نه تنها از عثمان کمتر نبود، بلکه افضل بر او به شمار مى‏آمد:اولین مسلم (ابن سعد:3/15)، پرورش یافته دست رسول خدا(ص)(ابن هشام:1/281)، جانباز شب هجرت (همان:124)، داماد پیامبر(ص)(سیوطى:174) (*)سیوطى ضمن احادیثى از قول پیامبر(ص)نقل کرده است:«الائمة من قریش، الملک فى قریش و الخلافة فى قریش و الامراء من قریش.»(سیوطى:22). پرچمدار بزرگترین معرکه‏هاى درگیرى با کفار و مخالفان(واقدى:1/7 و اکثر جاها)، امین رسول خدا(ص)و بسیارى فضایل دیگر از برتریها و امتیازات او به شمار مى‏آمدند.
شرایط خاص حاکم بر شورا به تعیین عمر، امتیاز ویژه‏اى که براى عبد الرحمان بن عوف گنجانده شده بود(طبرى:4/229)، وقت زمانى محدود(همان)، دادن حق نظارت به ابو طلحه انصارى * (یعقوبى:2/160)به دنبال کوتاه کردن دست آنها از ادعاى زعامت، با گنجاندن عبارت«الائمة من قریش»در سقیفه، همه مؤید این امر بود که گرچه على(ع)و عثمان دیگر اعضاى مجمع را توان ادعا و رقابت نیست، اما تمامى راههاى ممکن به روى حاکمیت بنى‏هاشم بسته شد تا صف اموى که از زمان عمر اندک اندک نواى رسیدن به حاکمیت را سر داده‏(خلیفة بن خیاط:112 و 111)و خود را به آن نزدیک نموده بود، به آرزوى بزرگ و دیرین خود دست یابد.محققان را نظر این است که«انتخاب عثمان از دل آن شورا کاملا قابل تصور بود.»(قادرى:176)
به خلافت رسیدن عثمان به لحاظ استقرار سیاسى، منفذى براى امویان در دست یافتن به شکل گسترده به امکانات موجود جامعه بود.زیرا خلیفه بلافاصله دست‏هاى نیاز آن را در دست گرفت و امیدهایشان را برآورده ساخت.به‏گونه‏اى که زهرى در روایت خود به آن اشاره مى‏کند «عثمان بعد از مدتى آنها[ قریش‏]را رها کرد و خویشان خود را به حکومت رساند(سیوطى:164) بدین‏سان، سرزمین اسلامى به ناگاه صحنه حاکمیت حزب اموى شد که در تمامى شئون دستشان باز بود و خواسته‏هایشان مجاب.
1-قدرت سیاسى
به سبب آن که فرم اصلى و ستون فقرات حاکمیت دوران عثمان را حزب اموى تشکیل مى‏داد، مى‏توان ادعا کرد که:تاریخ اسلام در این برهه مواجه با به قدرت رسیدن خاندانى شد که اساس و نمودهاى پیشین حکومت را-که از زمان پیامبر(ص)پى‏ریزى شده بود و دو خلیفه قبلى ادعاى اجراى آن سنت و سیره را داشتند-جابجا نموده، تغییر داد.در حقیقت، با به خلافت رسیدن عثمان، انحصار خاندانى جدیدى به ایفاى نقش در تمامى قسمت‏هاى ساختار حکومت و توزیع آن پرداخت: الف-قدرت سیاسى و نظام قبیله‏اى:شکل سیاسى حکومت زمان عثمان به خلافت شناخته مى‏شود که در آن حاکم، جانشین رسول خدا(ص) است.همان‏طور که مقام پیامبرى اشاره به شمول تمامى افراد تحت رحمت الهى دارد، خلافت نیز تصدى امور کلیه افراد جامعه است و هیچ عنوان (*)عمر بن خطاب به ابو طلحه انصارى تأکید کرده بود با پنجا نفر ناظر شورا باشد.در صورت رضایت چهار نفر و مخالفت دو نفر، آن دو گردن زده شوند و در صورت سه به سه شدن گروهى که عبد الرحمان جزء آنها نیست گردن زده شوند.(یعقوبى:2/160)
()یزید بن ابو سفیان والى در فلسطین بود که سپس به شام محدوده او اضافه شد.جانشین او برادرش معاویه با منطقه‏اى گسترده‏تر بود.(خلیفه بن خیاط، 112 و 111)
()حاکم مکه در زمان عثمان، عدى بن ربیعة بن عبد شمس بود و در بصره پس از عزل ابو موسى اشعرى، عبد اللّه بن عامر بن کریز، در کوفه ولید بن عقبة بن ابى معیط، در مصر عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح و معاویه که در شام ابقا شده بود.(خلیفه:133)عثمان خمس افریقیه را به مروان حکم داد و به خاندان و خویشان خود مال بسیار عطا کرد.(سیوطى:164)عثمان از بیت المال بصره هزار درهم به عبد اللّه بن عامر داد و از بیت المال مدینه عطایى زیاد به حکم بن ابى العاص داد که سبب رویارویى او با خزانه‏دار مدینه شد.(یعقوبى:2/168) خاصى که بر تعلق خلافت بر گروه خاصى از مردمان باشد، نمى‏تواند کلمه درستى باشد. سرزمین اسلامى در زمان مورد مطالعه، با وجود بسط ارضى که به دنبال فتوحات داشت، هنوز داراى شکل اجتماعى قبیله‏اى است که نقش تعیین‏کننده جامعه نیز به دست اوست.اصولا قبیله تنها واحد سیاسى اجتماعى بود که عرب آن را مى‏شناخت و با آن تجربه داشت.گرچه پیامبر(ص)کوشید تا علایق دینى را جایگزین روابط قبیله‏اى سازد، اما باز پس از پیامبر(ص) بخصوص در زمان عثمان، زمینه براى رجعت حاکمیت قبیله‏اى و خاندانى شدن نظام سیاسى- اجتماعى فراهم شد.
به این ترتیب در امر ریاست، هر تیره‏اى از قبایل که مى‏توانست پیوند و ارتباط نزدیکتر و مستحکمترى داشته باشد، هم غرور قومى مخصوص به خود را داشت و هم غرور قومى کلیه اعضاى دودمانرا نسبت به خود جلب مى‏کرد.در این راه آنچه که ابن خلدون«عصبیت»مى‏خواند، به تیره فوق کمک مى‏کرد که از دیگر اعضاى خاندان و عشایر نیرومندتر باشد تا بتواند بر دیگران تسلط یابد.(ابن خلدون:1/248)
با توجه به مطالب فوق، خاندانى که برترى یافته است مى‏کوشد تا هم حاکمیت خود را بر دیگران تعمیم دهد و هم از بیرون رفتن حاکمیت از میان خود جلوگیرى کند.به همین سبب است که مى‏بینیم ابو سفیان در سخنان خود بعد از به خلافت رسیدن عثمان به‏طور ضمنى بر چنین نظرى تأکید مى‏کند، (مسعودى:1/699)امرى که ابن خلدون به صراحت آن را درمى‏یابد:«خاندان امویان-چه به روزگار عثمان و چه پس از او-به فرمانرواى دیگرى جز افراد خاندان خود تن در نمى‏داد.»(ابن خلدون:1/395)
ب-مشارکت اجتماعى:در نظامى که با توان قبیله‏اى به قدرت دست یافته است، مساعى تمامى اعضا مصروف حفظ قدرت درون قبیله مى‏شود؛چه، آنان خود را از یک خاندان و یک پشت مى‏دانند.(همان:1/240)در این شرایط، همکارى دو جانبه‏اى میان افراد خاندان و حاکم آغاز مى‏شود.حاکم بر اعمال حاکمیت خود احتیاج به افرادى دارد که به او وفادارتر باشند؛ پس به خاندان و نزدیکان خود روى مى‏آورد.از سوى مقابل، افراد وفادار براى ارائه خدمت خود انتظاراتى دارند.به همین سبب، حاکم براى جلب همکارى آنها منابع عظیمى را اختصاص مى‏دهد و اختیارات آنها را گسترده‏تر گرداند.البته همین امر در مراحل بعدى سبب نارضایتى‏ها مى‏شود.چه، از جهتى خاندان‏هاى دیگر، خود را حسب و نسب کمتر تصور نمى‏کنند و از جهت دیگر، اختصاص منابع جامعه سبب اجحاف در حق دیگر گروههاى اجتماعى مى‏شود و بدین‏سان، نارضایتى‏ها شکل مى‏گیرد.حکومت که نیازمند همکارى تمامى اعضاى جامعه است، با ترتیبات ذکر شده، هم حمایت دیگر گروهها را از دست مى‏دهد و هم زمینه بحران را براى خود فراهم مى‏سازد.
ج-قدرت فراقبیله‏اى حاکم:مسلم است که حوزه اقتدار و فرمانروایى حاکم محدود به قبیله خودش نیست.او بر سر زمینى تسلط دارد که گروههاى زیادى در آن زیست مى‏کنند.همچنین از خلیفه انتظارات خاصى مورد توقع است: حمایت دین، جهاد با دشمن، اقامه و اجراى احکام و تدبیر مصالح عمومى که به این ترتیب حوزه قدرت آن را از محدودیت قبیله‏اش خارج خواهد ساخت.
در قسمت قبل اشاره شد که خلیفه براى اداره سرزمین خود از مشارکت قبایل دیگر چشم‏ مى‏پوشد و افرادى را که از خویشان و نزدیکان خود او هستند بر سر کار مى‏آورد.ابن خلدون معتقد است در این مرحله حاکم مى‏تواند به دسته‏ها و گروههایى اتکا کند که به خاندان خود او منسوب نیستند، ولى در زمره گروهایى به شمار مى‏روند که تحت ولایت ایشان قرار دارند. (همان:1/296)زیرا با استقرار دولت حاکم و استحکام شالوده آن، مردم در مقابلا و روش فرمانبرى پیش گرفته سر فرود مى‏آورند. (همان‏جا)اما هنگامى که حاکمى این عوامل را درک نکرد و فقط به قدرت خویشاوندى اتکا نمود، آنها نیز به سبب نیاز حاکم به خودشان، فرصت را مغتنم مى‏شمارند و اقداماتى انجام مى‏دهند که نهایتا مى‏تواند زمینه‏ساز نارضایتى‏ها گردد.
عامل دینى نیز در ازیاد قدرت فراقبیله‏اى حاکم مؤثر است و افراد براى پیشرفت عقاید دینى به جنگ و نبرد برمى‏خیزند.«در این هنگام، حاکم در کار فرمانروایى خویش به تبار و بزرگى نیازمند نیست، بلکه حاکمیت چنان استوار مى‏شود که گویى فرمانبرى از حاکم، طبق کتاب آسمانى است که تغییرناپذیر مى‏باشد و هیچ کس به خلاف آن آگاهى ندارد.»(همان‏جا)
مى‏دانیم مناسبات قدرت و روابط حاکم در هر نظام سیاسى، برپایه ویژگى‏هاى ساختارى خاص همان قدرت سیاسى شکل مى‏گرد.با توجه به این امر بررسى دگرگونى‏هاى قدرت سیاسى زمان عثمان مى‏تواند اهمیت ویژه‏اى در تعیین ویژگى‏هاى ساختى آن داشته باشد؛زیرا به تبیین قابل اعتماد از رویدادها و دگرگونى‏هاى سیاسى دوران کمک خواهد نمود.از این‏رو، در این مقاله نگاهى گذرا به مختصات قدرت و حکومت در خلافت سومین خلیفه افکنده مى‏شود.اهمیت چنین کارى هنگامى روشن خواهد شد که با داشتن پشتوانه‏اى محکمترى بتوان به ارزیابى مخالفت‏ها با او پرداخت.در اولین گام بررسى، اشاره به ماهیت قدرت و نحوه اعمال اقتدار ضرورى به نظر مى‏رسد.
د-قدرت، اقتدار:ابتدایى‏ترین برداشت از قدرت«توان یک فرد در تحمیل اراده‏اش بر شخص دیگر یا گروهى از اشخاص مى‏باشد.» (کوئن:387)در دید بسط یافته جامعه‏شناختى، عبارت از«هر نیرو یا اقتدار فردى و جمعى است که از توان مطیع خود ساختن دیگران، یا به اطاعت واداشتن نان و یا ایجاد آشتى با خواسته‏هاى آنان برخوردار باشد.»(بیرو:285)در این تعاریف، قدرت به توانى اشاره دارد که در مقابله با اشخاص یا گروههاى دیگر قرار مى‏گیرد. اما در شکل نظام یافته«قدرت مجموعه‏اى است از قابلیت تعمیم یافته براى اجراى تعهدات الزام‏آور از واحدهایى در نظام سازمان جمعى، وقتى که تعهدات از لحاظ تأثیرشان بر اهداف جمعى مشروعیت یابند.»(استیون لوکس:147)
از دیگر سو، اقتدا، بخشى از میدانى است که قدرت در آن اعمال مى‏شود.در حوزه‏هاى مطالعه جامعه‏شناختى قدرت، شیوه‏هاى اعمال قدرت و نفوذ آن و میزان مشروعیت یا عدم مشروعیت آن مورد بررسى قرار مى‏گیرد که از حوزه‏هاى متفاوت جستجو، در این‏جا مورد توجه نگارنده خواهد بود. از اشکال سه‏گانه اقتدار-اقتدار سنتى، اقتدار قانونى-عقلایى و اقتدار فرهمندانه-نیز اقتدار سنتى که معتقد است«همه قدرت و اختیارات بر او فرض شده و شیوه‏هاى تفویض قدرت نیز مقدس است»(کون:389)با بحث ما در دوره مذکور سازگارى بیشترى دارد.
قدرت معمولا از سطح رهبران یا رؤسا یا مسئولانى چند تفویض مى‏شود.از این‏رو، در مصدر قدرت از رهبران و سردمداران آن سخن گفته مى‏شود.قدرتى که اعمال مى‏شود.ساخت خاص خود را مى‏آفریند و براى آن که مورد اعمال قرار گیرد و دوام یابد، سازمان مى‏پذیرد.زمانى که قدرت در جامعه‏اى پذیرفته شده و به رسمیت شناخته شود، صروت نهاد مى‏یابد.(بیرو:286 و 285)در این بین اقتدار، قدرتى به رسمیت شناخته شده است که مورد اطاعت قرار مى‏گیرد. اقتدار که حق فرماندهى و تأثیر بر دیگران در آن نهفته است، در اعمال قدرت خود براساس حقوق و اخلاق جامعه شکل مى‏گیرد و با عدالت و رعایت منافع عمومى همراه مى‏شود.در حالت عکس، همین اقتدار به سلطه و بیدادگرى و حکومت بر پایه زور و تحکّم تبدیل مى‏گردد.(همان:25 و 24)
در زیر مجموعه قدرت اجتماعى و بهره‏مندى از آن، نخبگان، گروه کوچک و بسته‏اى هستند برخوردار از توانایى‏ها و مهارتهاى برتر که در اخذ تصمیمات دخالت تام دارند و آنان به دلیل دارا بودن ثروت و تسلط بر توان اقتصادى اجتماع، مى‏توانند از قدرت استفاده کنند.این گروه، عمدتا افراد داراى ویژگى مشابه خود را درون محور خودشان مى‏پذیرند.پس حوزه آنها نیز حوزه‏اى بسته به حساب مى‏آید.(کون:393)«وبر»عبارت حزب را در اطلاق به آنها به کار مى‏برد که جنبه مهمى از قدرت را تشکیل مى‏دهد و عبارت از گروهى افراد است که به علت داشتن زمینه‏ها، هدف‏ها یا منافع مشترک همکارى مى‏کنند. (گیدنز:226)
هدف از عنوان کردن بحث فوق، ارائه چهارچوبى بود تا با توجه به آن بحث پیرامون قدرت و اعمال آن و همچنین اعضاء و گروههاى سهیم در حکومت عثمان، شناسایى شده، مطالعه جنبه سیستماتیک داشته باشد.در راستاى بحث اطرافیان خلیفه سوم که اغلب از طایفه بنى‏امیه هستند، به سبب حضور در کنار او، تحت عنوان «حزب اموى»یا توصیفات ویژه فوق، مورد اطلاق و توجه خواهند بود.
در ساختار مورد بحث، فرد حاکم به سبب وظایف و ویژگى‏هاى خاص خود، چون محور اصلى در منظومه‏اى قابل تصور است * که دیگر گروهها، عناصر پیرامون او محسوب مى‏شوند، در این منظومه انگاره‏اى قدرت در دست حاکم قرار دارد و گروههاى پیرامونش سطح ثانوى ساختار و ک انال عبور و اعمال آن محسوب مى‏شوند.وسعت دامنه قدرت، خودسرانه بودن کاربرد آن، و نادیده گرفتن نظر و رأى مردم یا بى‏اعتنایى به آن، از جمله مختصات چنین حاکمى به شمار مى‏آیند.
2-عناصر و ویژگى‏هاى مشروعیت
بعد از بحث نظرى پیرامون قدرت و ماهیت قدرت سیاسى در ارتباط با نظام قبیله‏اى، بحث از مبانى مشروعیت، شیوه‏هاى اعمال قدرت و راههاى آن و تعمیم آن بر دوره مورد بحث این نوشته، ضرورى به نظر مى‏رسد، منظور از عناصر مشروعیت، عواملى هستند که در حوزه مسئولیتى حاکمیت قرار مى‏گیرند و کاربرد آنها به نفوذ کلام و فرامین حاکم ارتباط پیدا مى‏کند:
الف-هسته مرکزى:عثمان در نظام حاکم به عنوان خلیفه، توزیع کننده مراتب بعدى قدرت بود.عزل و نصب‏ها به فرمان او انجام مى‏شد.
(*)تصور قدرت منظومه‏اى، برداشتى است از نظریه «باتامور»در کتاب«جامعه‏شناسى»او به ترجمه سید حسین منصور.
()هر خلیفه‏اى این مهم را خود برعهده مى‏گرفت.او جلساتش را در مسجد برگزار مى‏کرد که به ریاست خود او یا والى و یا نایب برگزیده منعقد مى‏شد.(مکى:227)  (بلاذرى:188)تمام جزئیات دخل و خرج حکومتى باید به نظر او مى‏رسید.دستور العمل‏ها و بخشنامه‏هاى اجرایى را او براى حکام تهیه کرده، صحه مى‏گذاشت. * (طبرى:4/244)کلیه مناصب شرعى و دینى مانند امامت نماز و فتوى، قضا و داورى و جهاد، زیر عنوان خلافت مندرج است و از آن منشعب مى‏شود.(ابن خلدون:1/430)به این ترتیب، سه وظیفه فتوى، اجرا و قضاوت، در نهایت امر به او ختم مى‏شد.(یعقوبى:2/164) اگر گاه مشورتى صورت مى‏گرفت، او در صدد جستن راه‏حلى براى معضلات خود بود که از حل آنها بازمانده بود.البته اغلب طرف مشورت‏ها با همان اعضاى خاندان خود وى بود.(مسکویه رازى:1/394:393)و سرانجام امر ترکیب حکومت او ترکیب خاندانى بود.
ب-عوامل مشروعیت‏بخش:هر قدرتى براى استقرار و دوام احتیاج به عواملى دارد که قوام و بقاى او را ضمانت کند و زمینه را براى مقبولیت اجتماعى و همه‏گیر قدرت فراهم آورده، سبب تداوم حاکمیت در صحنه قدرت اجتماعى باشند. چنین عواملى مى‏توانند به مانند اهرم‏هایى عمل کنند تا افکار عمومى را با حاکمیت هماهنگ و همراه نمایند.عوامل مذکور را مى‏توان در دو دسته کلى جاى داد:
1-عواملى که در باورهاى اعتقادى ریشه دارند و بر آن تأثیر مى‏گذارند؛
2-عواملى که توسط نهادهاى حکومتى جهت هماهنگ نشان دادن حاکم با اعتقادات مردم، به کار برده مى‏شوند.
خلافت که جانشینى از صاحب شریعت، به منظور نگهبانى دین و سیاست و امور دنیوى وابسته به دین است(ابن خلدون 1/365)در این راستا به ریاست عمومى در امر دین و دنیا به‏نیابت از پیامبر(ص)تعبیر مى‏شد و جایگاه خلیفه در میان امت چون جایگاه پیامبر(ص)در میان مؤمنین تلقى مى‏گردید که ولایت تامه و اطاعت به عزل و نصب‏هایى از این قبیل اشاره مى‏رفت؛از جمله معاویه به فرمان عثمان والى شام شد، و به دستور او، عمیر بن سعد انصارى در جزیره حاکم شد و باز به دستور عثمان، تمامى جزیره و مرزهاى آن به معاویه واگذار شد.(بلاذرى:188)
(*)نامه عثمان به والیانش و عامه مردم در ابتداى خلافت، به منزله ا ولین بخشنامه‏هاى حکومتى او هستند. (طبرى:4/244)
()در ماجراى بازگشتن حکم بن ابى العاص که پیامبر(ص) او را طرد کرده بود(یعقوبى:2/164)در فتح اسکندریه عثمان با این توجیه اسرا را آزاد کرد که جنگجویان صلح را شکستند نه زنان و بچه‏ها(ابن حبان:501)
()در مشورت عثمان به هنگام اعتراض‏ها به سال 35 ه، این افراد شرکت داشتند و نظر دادند:عبد اللّه بن عامر، سعید بن عاص، معاویة بن ابوسفیان، عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح، عمرو بن عاص.(ر.ک:مسکویه رازى، 1/394 و 393) عامه دارد و حق قیام بر دین و حدود و اجراى شرایع در دست اوست.زمام کارها به دست او و ولایت‏ها از او و منصبش جدا مى‏شود.(الحاج حسن:153)
خلیفه رسول خدا(ص)بودن، سبب گرایش به باورى شده بود که خلیفه سوم خلافت را چون لباس و ردایى تصور کند که خداوند بر او پوشانده و دیگران را توان دسترسى به آن و یا خلع آن نیست.(خلیفة بن خیاط:126)به این ترتیب، او همانند کسى انگاشته مى‏شد که به جامه موهبت و عنایت الهى مختص گشته و تفویض قدرت او از طریق الهى صورت گرفته است.همین امر، تلاشى بود تا باورهاى اعتقادى در جهت کسب مشروعیت انگیخته شوند.البته نباید از نظر دور داشت که نفس قیام علیه خلیفه و کشته شدن او در این ماجرا بر ناموفق بودن تلاش فوق تأکید دارد.
براى هم‏سنگ نشان د ادن حکومت او با حکومت پیامبر(ص)و ادامه خط نبوت، اقداماتى انجام شد تا چنین مفهومى ایجاد شده و به ذهنیت توده مردم القا و غالب گردد.پس او به هنگام خطبه بر منبر پیامبر(ص)بر پله‏اى نشست که جاى رسول خدا(ص)بود در صورتى که دو خلیفه قبلى چنان نکرده بودند.(یعقوبى:2/163 و 162)تفسیر برداشتن شمع پیش از حرکت او به سمت مسجد در آغاز خلافت، هم مى‏تواند نشانى از ایجاد عوامل باورى باشد و هم مى‏تواند نشانى از تمایل حزب اموى به دست یافتن به نشان‏هاى تجمل باشد؛عملى که از چشم بسیارى دور نماند.
دست زدن به چنین تلاشى به آن سبب بود تا میان توان حاکمیت و نمود آن در ایجاد نظم اجتماعى مورد توافق تمامى گروهها با باورهاى ذهنى آنها رابطه مستقیمى برقرار گردد و با تقویت آن و انطباق دادنش با ذهنیت جامعه، مشروعیت حاکم و حاکمیت در اذهان تثبیت گردد. * به نظر مى‏رسد چنین تفکرى در سالهاى آخر حکومت او به فراموشى سپرده شد و سبب نارضایتى گروههاى زیادى از حکومت گردید؛زیرا مى‏بینیم اقدامات عثمان در طول دوازده سال حکومتش در چنین مقوله‏اى سبب شده است تا برخى ازمحققان دوران حکومت او را با توجه به پاى‏بندى به سنت رسول خدا(ص)به دو دوره متفاوت تقسیم کنند.(سیوطى:164)در صورتى که با در نظر گرفتن ملاک تعهد با تعابیر ارائه شده در فوق، از همان ابتداى تصدى خلافت شکسته شده بود.
3-عناصر حکومت
هر حکومتى در قسمت اجرایى خود نیازمند گروهها و افرادى است که ستون فقرات حکومت را تشکیل دهند.این گروهها درعین حال که پشتوانه محکم استوارى و قوّت حاکمیت هستند، همانند ابزارى به پیاده شدن فرامین و انتقال آنها از سطح حاکمیت به رعایا کمک مى‏نمایند.در واقع مى‏توان عناصر فوق را کانال ارتباط حاکمیت با عموم جامعه محسوب نمود.در این راستا، هیأت حاکمه عثمان را که عناصر تشکیل دهنده ساختار سیاسى حکومت او بودند، مى‏توان جزو گروههاى (*)در ادامه چنین تفکراتى است که افرادى چون ماوردى و ابن خلدون، براى خلافت، عدالت و اجتهاد را واجب دانسته‏اند؛به خصوص عدالت را شرط کامل کننده دانسته‏اند.آنان براى خلافت که منصبى دینى نیز مى‏باشد.شرایطى ذکر نموده‏اند.اولین شرط، علم خلیفه و اجتهاد او به آیات و احکام است؛زیرا او مجریاحکام خداست.(مکى:156).
()از زهرى نقل شده است:عثمان از شش سال دوم حکومت عموزاده‏هاى خود را به حکومت رساند و قدرت داد.(ر.ک:سیوطى، 164؛شعبان:61) دوگانه زیر جستجو کرد:
الف-نخبگان مرکزى:اینان عناصرى هستند که عثمان در هسته اصلى حکومت خود از آنها بهره مى‏جست.فرض ابتدایى بحث به مرکز بودن عثمان در محور حکومت بود.از این‏رو، این گروه کسانى هستند که در اولین طیف بعد از او قرار گرفته‏اند و رأس امور نیز به دست آنهاست. (الکندى:10 و 11؛ابن خیاط:116)
حکام ولایات، مأموران استیفاى خراج و جبایت زکات(یعقوبى:2/165)، فرماندهان نظامى (بلاذرى:123)سپاه، قضاوت نواهى مختلف (ابن خیاط:134)و بالاخره مأموران بیت المال * (همان:132)را مى‏توان در این گروه برشمرد.
ب-نخبگان محلى یا رؤساى فرماندهى محلى سپاه:این گروه در محدوده‏هاى خاص جغرافیایى مناصبى را از طرف حاکمیت دریافت مى‏داشتند. در این دوره مى‏توان اغلب فرماندهان فتوحات را در قالب مورد نظر جاى داد.(ر.ک:بلاذرى:200- 199؛ابن حبّان 511 الى 504).
این نخبگان یا به تعبیر آشناتر این نوشته، حزب اموى، رفته رفته در حکومت عثمان دایره خود را بسته و تنگ‏تر مى‏نمایند.گرایش آنها به نزدیکى به مرکزیت محور یا جایگزین شدن تدریجى در امور ولایات و فرماندهى‏ها، قابل مشاهده است.
ج-بازیگران اصلى حکومت یا عناصر اصلى صحنه قدرت:تقسیم‏بندى فوق انگاره‏اى کلى از نزدیکى اعضا به خلیفه و تسلط بر گروههاى پایین‏تر از خودشان بود که رنگ اموى آن، رفته رفته غلیظتر مى‏شد.در تعریف روشن‏ترى از نقش اجرایى حزب اموى، مى‏توان عناصر اصلى حکومت عثمان را از جهت دیگرى نیز با توجه به حضور و نقش سیاسى آن دسته‏بندى نمود:
1-افراد طایفه اموى:یا در حقیقت اعضاى خاندان او.این گروه سعى داشت به هر شکل ممکن از موقعیت پیش آمده در خلافت عثمان بهره‏بردارى کند.سردسته چنین تفکرى، ابوسفیان است که بعد از اطلاع از به خلافت رسیدن یکى از اعضاى طایفه خود، سفارش کرد گوى خلافت را در میان خود بگردانند و نگذارند دیگران آن را (*)بعد از بیعت با عثمان، حاکم مصر همچنان عمرو بن عاص بود.اما مدتى بعد حکومت به عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح داده شد.(الکندى:10 و 11)عبد اللّه بن عامر در سال 29 ه جانشین ابو موسى اشعرى در بصره و عثمان بن عاص در فارس شد(خلیفه:116)ولید بن عقبه بعد از عزل از ولایت کوفه، عامل صدقات کعب و بلقین شد(یعقوبى:2/165)در فتح خراسان، ولید بن عقبه جایگزین عتبة بن فرقد سلمى شد(بلاذرى:33) افراد دیگرى از این قبیل را مى‏توان برشمرد:مغیرة بن شعبه یا جریر بن عبد اللّه در فتح همدان، ابو موسى اشعرى در فتح رى، عمرو بن عاص در مصر، عثمان بن عاص در فتح و بعد حکومت بر فارس(خلیفه:116 الى 113؛بلاذرى:200)کعب بن سوریا و بعد از او ابو موسى اشعرى، سپس ابن عامر قاضى بصره بودند و شریح قاضى کوفه، در یمن یعلى بن امیه(خلیفه:134) عبد اللّه بن ارقم عامل بیت المال کوفه بود که عثمان با کنار گذاشتن او، خود مستقیما بیت المال را در دست گرفت و زید بن ثابت را بر آن گماشت.(خلیفه:133)
()این فرماندهان نظامى اغلب زیر نظر امراى ولایات، به خصوص معاویه در شام و یا ولید بن عقبه یا عبد اللّه بن عامر در عراق قرار داشتند.از جمله:حبیب بن مسلمه فهرى در فتح ارمنستان، قاسم بن ربیعه بن امیه که به دنبال مغیرة بن شعبه به حکومت آذربایجان رسید. (بلاذرى:200 و 199)در فتح بجره، هرم بن حیان عبدى از طرف عثمان بن عاص، عبید اللّه بن معمر تمیمى در فارس از جانب ابن عامر، راشد بن عمر جدیدى در فتح هرمز و زیاد بن ربیع در سیستان، احنف بن قیس در هرات، مرو، فاریاب، طالقان و تخارستان، در فتح بیهق اسد بن مکثوم عدوى، خلید بن عبد اللّه بن زهیر حنفى در سرکوبى در رویارویى با قارن و عبد اللّه بن سمرة بن حبیب و بسیارى دیگر.(ر.ک:ابن حبّان، 511 الى 504) بربایند.(مسعودى:1/699)اعضاى این خاندان که اغلب منتسبین خلیفه نیز هستند، افرادى چون مروان حکم داماد او و کسانى دیگر چون او، بزرگترین مسائل را براى عثمان به وجود آوردند؛ زیرا اجحافها و زیاده‏روى آنها از طرفى، و الطاف بى‏حدّ خلیفه در حق آنها از طرف دیگر، سبب ایجاد و نارضایتى‏ها شد.براى روشن‏تر شدن بحث مى‏توان به نقش خاندان اموى در ساختار سیاسى قدرت اشاره اجمالى داشت:
از روزى که عثمان بر رأس امور قرار گرفت، این خاندان که«سطح اشرافیت قرار داشت و قدم به قدم به سمت حاکمیت اشرافیت قریشى و شدت بهره‏گیرى از معیارهاى قبیله‏اى در انتخاب خلیفه جلو رفته بود»(جعفریان:139)، اولین تلاش خود را معطوف ابقاى کسانى کرد که پیش از این بر مصدر امور قرار گرفته بودند.در همان حال نیز کوشید تا مسیر اعضاى دیگر خود را در دست یافتن به مدارج حکومتى از جمله امارت منطقه‏اى هموار نماید. *
به این ترتیب، شیوه‏اى در امر حکومت پیدا شد که مى‏توان از آن به«اموى ساختن حکومت» یاد نمود.چنین نمودى از حکومت در نظام سیاسى اسلام پیش از آن-در عهد رسول(ص)و دوران دو خلیفه قبلى-سابقه نداشت و حتى مورد انتظار نیز نبود.
نگاهى به منابع تاریخى، مهمترین افراد اموى را که به رأس حکومت نزدیک‏تر شده و بر قسمتى از آن تسلط یافتند، به ما مى‏شناساند:عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح، برادر ناتنى عثمان، به حکومت مصر رسید؛(طبرى:4/251)، عبد اللّه به عامر بن کریز، خویشاوند دیگر خلیفه به حکومت بصره و نظارت بر ایران دست یافت؛(همان:264)، ولید بن عقبة بن ابى معیط، حکومت کوفه و نظارت بر قسمت‏هاى فتح شده شرقى خلافت را کسب کرد؛ (یعقوبى:2/165)و معاویة بن ابوسفیان، در قسمت غربى، شام و نواحى اطراف آن را به زیر دست خود کشید(بلاذرى:188)
نکته شایان ذکر در کارکرد حزب اموى در اداره امور، تغییر مقام و موقعیت آنها به سبب نارضایتى‏ها و اعتراض‏هاست.این اعتراض‏ها در سالهاى آخر حکومت عثمان، شکل بارزترى به خود گرفت.اما در اغلب موارد، خلیفه از خود مقاومت نشان داده، به جاى سرزنش عمّال خود، گروههاى معترض را مورد بى‏مهرى قرار داد.(در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت.)
2-مأموران حکومتى و رؤساى سپاه:عثمان زمانى تصدى خلافت را در دست گرفت که در مرزهاى شرقى و غربى، نبردها و فتوحات آغاز شده و به اوج خود رسیده بود.پس وجود این گروه، مهم محسوب مى‏شود؛زیرا آنان اغلب به عنوان جهاد به مرزهاى اسلامى اعزام مى‏شدند و مورد توجه و حساسیّت ویژه بودند.از طرف دیگر، حفظ نواحى فتح شده، تشویق سپاهیان به ادامه فتوحات، جمع‏آورى غنایم و جزیه از سرزمین‏هاى مفتوحه، درجه اهمیت این گروهها را روشن مى‏سازد.به همین سبب، اغلب مأموران و رؤساى سپاه یا از افراد نزدیک به خاندان اموى برگزیده مى‏شدند و یا انتخاب چنین فرماندهانى به دست حکام بصره و کوفه-از اعضاى اصلى این (*)سیوطى با درک این مطلب مى‏نویسد:او خویشاوندان خود را به عنوان والى برگزید.(سیوطى:162)در این میان معاویه در شام، حمص و فلسطین ابقا شد و دیگران تعویض شدند.(بکر الخضرى:262)
()نمونه چنین رفتارهایى را در برخورد با ابوذر، عمار یاسر، عبد اللّه بن مسعود مى‏توان دید.به خصوص اعتراض ابوذر که سبب آزار و اذیت و سپس تبعیدش به ربذه گردید. خاندان-انجام مى‏شد.اما با وجود اهمیت مسأله، گاه اقدامات این افراد در سرزمین‏هاى تازه فتح شده، خارج از محدوده اولیه عرب، مشکلات عمده‏اى را ایجاد مى‏کرد * (ابن خیاط:117) همان‏طور که منابع روشن مى‏کنند، بزرگترین مشکل نظامى زمان عثمان در فتوحات، فتح مجدد نواحى فتح شده و تثبیت حاکمیت خود بر آنها بود.چنین امورى مى‏تواند بیانگر مسائلى چند باشد؛از جمله آنها احتمال تخطى سپاه و در رأس آنها فرمانده سپاه از تعالیم اسلام و این که اقداماتشان در نواحى زیر نفوذ، هماهنگى چندانى با روح اسلام نداشت که خود مى‏توانست عامل یا یکى از عوامل و اسباب شورش دوباره ملت مغلوب باشد.
3-رؤساى قبایل بزرگ:همانطور که مى‏دانیم به سبب وضعیت جغرافیایى خاص جزیرة العرب شکل خاصى از زندگى در آن جریان داشت.در این نوع زندگى، گروههاى انسانى در قالب جماعات قبایلى زیست مى‏نمودند.اما با آغاز فتوحات و خروج قبایل از سرزمین اولیه خود، دگرگونى‏هاى جمعیتى فراوان به وجود آمد؛به عنوان مثال، معاویه به فرمان عثمان قبایلى از اعراب، اعم از بنى تیم و شاخه‏هایى از قیس و اسد و مضر و ربیعه را در رقّه، جزیره و نواحى دیگر سکونت داد. (بلاذرى:182)شکل پیچیده‏تر این مسأله در تخطیط کوفه دیده شد.قبایل مقتدر یمنى و قبایلى از نزار و أیاد و غیره در این شهر به شکلهاى خاصى سکونت داده شدند.
مهمترین پیامد این دگرگونى در ساخت جمعیتى، پیدایش قبایلى بود که در مقابل بسیارى از مسائل توان تحمل اجحافهاى حزب اموى را نداشتند و در مقابل آنها ایستادگى مى‏کردند. منابع روایت کرده‏اند، عثمان سواد عراق را تماما به قریش داد و سعید بن عاص تمان آن را آن قریش دانست و بوستان قریش به آن اطلاق کرد.مالک اشتر به او اعتراض کرد و عثمان در مقابل مالک را به شام تبعید نمود.در حالى که او از قرّاء کوفه بود و قراء به نسبت خدمات ویژه خود، در فتوحات علاوه بر غنایم فتوحات شرق از جزیه دهقانان سواد نیز بهره‏مند بودند. (ابن اعثم:2/173-171)
قبایل در این دوران از ویژگى‏هاى خاصى برخوردار بودند که به پررنگ‏تر شدن نقش آنها در تغییر ساخت سیاسى کمک مى‏کرد.از جمله: قدرتمندى رؤسا که مظهر همبستگى قبیله به حساب مى‏آیند، برخوردارى از توان نظامى، امکان تجهیز گروههاى مسلح که در بیشتر فتوحات از آنها بهره گرفته مى‏شد.این دو ترکیب به قبیله کمک مى‏کرد تا به هنگام مناسبت دخالت در امور حکومت، خودى نشان دهند.
از طرف دیگر، مهمترین وظیفه قبایل و (*)در فتح اصطخر، ابن عامر سوگند خورد که اگر بر شهر تسلط یافت در آن جوى خون راه اندازد.(خلیفه:117)و در فتح طبرستان سعید بن عاص به اهالى محاصره شده امان داد که هیچ یک را نکشد، در حالى که همه را کشت جز یک نفر(همان).
()به عنوان مثال، آذربایجان یک‏بار به دست حذیفة بن یمان، و بار دیگر توسط عقبة بن فرقد سلمى فتح شد. (بلاذرى:322)رى بعد از فتح به دست عمار یاسر در زمان حاکمیت و فرماندهى مغیرة بن شعبه، نقض عهد کرد.(بلاذرى:314)
()قبایلى چون قضاعه، بجیله، خثعم، کنده، حضر موت و ازد در مقابل مذحج، حمیر، همدان و در گروه سوم تمیم، رباب، هوازن، از مضر و غطفان و محارب و نمر ضبیعه و تغلب از نزار و ایاد، عک و عبد القیس اهل حجر و حمرا، با اصالت نژادى عدنانى در کوفه جاى داده شدند.
()در قتل جادوگرى در کوفه به دست جندب بن کعب ازدى، قوم مانع کشتن او به دست ولید بن عقبه شدند. (یعقوبى:2/165) رؤساى آنها تأمین سپاه براى ادامه فتوحات بود که در مقابل این امر یا اجازه اسکان در سرزمین‏هاى مفتوحه به آنها داده مى‏شد، و یا حاکمیت بر ناحیه فتح شده به دست رؤساى آنها مى‏افتاد. *
به این ترتیب، قبایل مى‏توانستند هم در کنار خلافت و هم در مقابل آن قرار گیرند.چنین نقش‏هاى دوگانه، مسأله‏اى بود که حکومت باید همواره به آن توجه مى‏کرد؛زیرا غفلت از آن، گاه نتایج زیانبارى به دنبال داشت.نمونه نقش و کارکرد آن در شورش نواحى، بخصوص مصر، کوفه و بصره علیه عثمان دیده شد.درآمد قبایل از راه فتوحات و تقسیم عطاى بیت المال بود که جنبه مخالف آن، یعنى قطع درآمد و عطا نیز خود مى‏توانست علتى در حمایت از خلیفه و یا مقابله با او باشد.
عنصر اصلى قدرت را باید در اساس آن جستجو کرد.بدین ترتیب، سنجش وفادارى افراد و قبایل به حکومت، بدون شناخت ماهیت مناسبات اقتصادى امکان‏پذیر نیست.مهمترین منبع ثروت و درآمد، فتوحات بود که هم مى‏توانست امکان حفظ قدرت سیاسى را فراهم کند، و هم عامل کنترل احساسات و هیجانات جامعه باشد.زیرا توجه گروه کثیرى به جنگها و مرزها سبب عدم توجه آنها به امور مرکز مى‏شد. هرگاه این گروه با توقف فتوحات و بیکارى مواجه مى‏شدند، علاوه بر مشکلات اقتصادى، از جهت سیاسى نیز فرصت زیر سؤال بردن مرکز-خلیفه و اطرافیانش-را با دقت نظر در اعمال آنها مى‏یافتند.علت نامه‏نگارى مخالفان عثمان به نواحى مختلف مرزى که«جهاد در مدینه است»در این‏جا روشن مى‏شود.این گروه سعى داشتند توجه غازیان را به مسائل داخل سرزمین و خلافت‏معطوف کنند.(دینورى:153)
مرورى بر منابع این دور، نشان مى‏دهد که اهم منابع ثروت اقتصادى دوران صرف خاندان اموى، خویشاوندان خلیفه و گسترش نفوذ آنها شد.از طرف دیگر، روشن است که احساس نابرابرى در توزیع منابع و منافع جامعه، خود از عوامل اقتصادى است که مى‏تواند (*)به اشعث بن قیس کندى، فرمانروایى تام الاختیار اردبیل تفویض شد و تعداد زیادى از مردم به آنجا گسیل شدند تا تحت فرماندهى او، نیروى دایمى مستقرى تشکیل دهند.(طبرى:4/292)
()سید حسین محمد جعفرى، معتقد است«عمر سعى کرد قدرت قبیله را با دادن حکومت، مثلا در کوفه به کسانى که در اسلام سابقه داشتند منکوب سازد و کوچک نماید...تا زمان مرگ او نیز رهبران قبیله‏اى نتوانستند زیاد قدرت خود را اعمال کنند.اما با مرگ عمر و خلافت عثمان، مسائل زیادى تغییر کرد.تحول چشمگیرى یافت و رهبران قبیله فرصت یافتند تا قدرت و نیروى خود را بازیابند.(ر.ک:جعفرى، 144، 143) «نارضایتى و شورش را به دنبال داشته باشد که بر سرعت نابودى حکومت مى‏افزاید.»(ر.ک: ابن خلدون:1/203 و 413)
با در نظر گرفتن ساختار سیاسى قدرت که از منابع اقتصادى بهره‏ور بود، و همچنین توجه به ارتباط ساختار سیاسى با ساختار اقتصادى، بررسى اعتراضات علیه عثمان جداى از بررسى نظام اقتصادى دوران او ناقص خواهد بود.زیرا مى‏بینیم دادن خمس فتح افریقیه به مروان حکم، دادن ششصد هزار درهم از بیت المال بصره به عبد اللّه بن عامر و مبلغ قابل توجهى از بیت المال مدینه به حکم بن ابى العاص، نمونه‏هایى از بسیار مواردى است که تاریخ نشان مى‏دهد و اعتراض‏هایى به دنبال داشت.(یعقوبى:2/168)
به سبب مطرح شدن مسائل اقتصادى و انتظارات اجتماعى از آن و بالطبع از حکومت، ضرورى به نظر مى‏رسد به پایگاه اجتماعى گروههاى مختلف زمان، نگاهى گذرا داشته باشیم.
ج-اکثریت جامعه:به سبب برپایى، پایه‏هاى حکومت براساس مردمان همان سرزمین، هیچ حکومتى نمى‏تواند از توجه به مردمان خود رها باشد.مردمان جامعه نیز در مقابل، حاکمیت را پذیرفته و تعهد در مقابل فرامین آن را ملتزم مى‏شوند.توجه این نوشته نیز به روشن شدن وضعیت اجتماعى کسانى است که اساس قدرت خلیفه سوم، آنها را تحت شمول خود قرار داده بود.اینان اکثریت کسانى بودند که در حوزه گسترده سرزمین اسلامى زندگى مى‏کردند دور داشتن آنها سبب کاستى تحقیق خواهد بود.با توجه به مسائل مذکور، اعضاى جامعه را در ترکیب جمعیتى خاصى مى‏توان جاى داد:
1-اعراب:آنها ساکنان اصلى و اولیه سرزمین اسلامى به خصوص ناحیه حجاز به شمار مى‏رفتند.
آنها در مدینه شاهد تشکیل اولین حکومت اسلامى و وقایع بعدى آن تا بروز فتنه کبرى بودند. مردمانى که اغلب دوره پیامبر(ص)را درک کرده و یا با صحابه پیامبر(ص)محشور شده بودند -تابعین.بیشترین گروه مورد بحث، صحابى پیامبر(ص)و تابعى به شمار مى‏رفتند که با مقایسه رفتار حزب حاکم با معیارهاى اصیل پى‏ریزى شده توسط پیامبر(ص)، احساس ناراحتى نموده و از بدعت‏گذارى خاندان اموى رنجیده بودند.رنجش عامل صدقات مدینه به اختصاص بیت المال به خاندان اموى، اعتراض ابن مسعود به مصحف عثمان، تدفین شبانه عبد اللّه بن مسعود و عمّار یاسر در اعتراض به عثمان و اعتراض‏هاى ابوذر، همگى مؤید سخنان یاد شده مى‏باشند.(یعقوبى: 2/173 تا 168)
2-قبایل جابجا شده:این دسته در جریان فتوحات مورد بهره‏بردارى قرار گرفته بودند.بیشتر آنها جنگجویانى بودند که در نواحى مرزى یا در شهرهایى که براى اسکان نظامیان ایجاد شده بود، ساکن شدند.تعدادى از آنها زمانى اسلام را پذیرفتند که فرصت چندانى براى درک دوره پیامبر(ص)نبود، اما با استفاده از وجود صحابه رسول خدا(ص)مشکلات خود را حل مى‏کردند. البته این گروه در یک قالب کلى جاى نمى‏گیرند؛ زیرا در میان آنها همان‏طور که افراد مجاهد وجود داشت، افراد زیادى نیز بودند که براى مسائل دنیوى مى‏جنگیدند و توقف فتوحات سبب بلند شدن صداى اعتراض آنها مى‏شد.در این زمره مى‏توان افرادى چون:اشعث بن قیس کندى و یا سعد بن قیس همدانى را نام برد که در دوره جنگهاى رده سرکوب شده بودند، اما قبل از آن در جنوب شبه جزیره و در«حضرموت»حاکمیت و برترى اشرافى داشتند.(جعفرى:146)
3-موالى و غیرعربها:اهالى و مردمان نواحى فتح شده بودند که گروههایى از آنها به صورت اسیر وارد سرزمین اسلامى شده بودند و یا در نواحى مفتوحه جزو مردمان بومى به شمار مى‏رفتند.این گروه، منتظر اجراى دقیق قوانینى بودند که فاتحان به آنها وعده داده بودند.بدین ترتیب، همان‏طور که ملاحظه مى‏شود، تجانس جمعیتى برقرار نبود و وجود گروههاى مختلف، خواسته‏ها و تمایلات متفاوتى را از حکومت به دنبال داشت که عدم توجه به آن و یا غفلت از آنها یقینا حکومت و خلیفه را با مشکل جدى مواجه مى‏ساخت.
4-بستر اعمال قدرت
در این قمست، ما به بررسى گروهها و افرادى خواهیم پرداخت که به عنوان منصوبین و مأمورین خلیفه محسوب مى‏شدند و از جهت دیگر بازوى قدرتى او در منصب خود به شمار مى‏رفتند.بحث اعمال قدرت در دوره خلفاى نخستین با ادوار بعدى تفاوتهاى اساسى دارد.اعمال قدرت در این دوره تا حد زیادى فرع بر استقرار آن مى‏باشد؛زیرا همان‏طور که در آغاز سخن و سپس در قسمت مشروعیت بحث شد، نظر کلى زمان به مشروع بودن استقرار خلفا تعلق گرفته است، پس اعمال قدرتشان نیز باید مشروع باشد.(قادرى:5)اما با این حال، اعتراض‏هایى به خلیفه سوم صورت گرفت و او در مقابل این اعتراض‏ها با تکیه به توجیه مشروعیت خود، اقداماتى چون:تبعید ابوذر، ضرب و جرح عبد اللّه بن مسعود و دیگران را انجامداد و در نهایت در مقابل فزونى اعتراض‏ها به عدم تصمیم خود بر کناره‏گیرى از قدرت تأکید نمود.(ابن حبّان:518)
الف-بستر گذر قدرت:اگر چه تبیین چنین بسترى در دوره عثمان و بالاخص در چهل سال اول هجرت، کارى مشکل مى‏نماید.اما پرداختن به آن ضرورى است؛زیرا مشخص خواهد کرد چه عناصرى را مى‏توان در تحریک نارضایتى‏ها صاحب نفوذ و اثر دانست.گفتیم که خلافت، محافظت دین و سیاست امور دنیوى است و خلیفه اجراى امور دینى را به مقتضاى تکالیف شرعى و تبلیغ و وداداشتن مردم به آن و تنفیذ سیاست به مقتضاى مصالح عمومى برعهده دارد. (ابن خلدون:1/240)با این حال، تفویض و تنفیض قدرت براى اجراى آن همیشه امرى اجتناب‏ناپذیر بوده است.در این قمست نیز قصد ما بیان عوامل فوق مى‏باشد:
1-مشاورین خلیفه:در میان این گروه، مى‏توان افراد خاندان اموى را مشاهده نمود که طرف صحبت و مشورت خلیفه قرار مى‏گرفتند. *
جالب توجه است که علاقه و گرایش خلیفه سوم به بنى‏امیه، سبب شده بود تا در امور مشوریت کمتر به صحابه پیامبر(ص)توجه داشته باشد و هیچ یک از مشاوران او از آنها نبودند.البته این امر غیر از زمانى است که او در حل مشکلى یا امر قضایى درمى‏ماند و از صحابه سؤال نموده، راه‏حل مى‏طلبید.ارتباط خلیفه از میان مشاوران خود با مروان حکم، به قدرى است که در ادوار بعدى محققان مروان را به نام وزیر عثمان مى‏شناسند. (حاجى بن نظام عقیلى:22)
2-حکام و والیان:اعضاى این گروه نیز از خاندان خود عثمان تعیین مى‏شدند و به دلیل مقام خاص خود و داشتن زمینه خانوادگى مشترک، از ارکان و عناصر اصلى ساخت قدرت او محسوب مى‏شدند.در قسمت‏هاى قبل، ضمن نیاز (*)قبلا به اعضاى جلسه مشورتى اشاره شد. متقابل خلیفه و این گروه به هم به آنها و تصدى امور به دست آنها اشاره رفت.
3-فرماندهان سپاه:همان‏طور که پیش از این بحث شد، این گروه یا از خاندان اموى بودند و یا زیرنظر مستقیم افراد خاندان اموى انتخاب شده، انجام مأموریت مى‏کردند.
4-کاتبان و منشى‏هاى خلیفه:وظیفه ابلاغ فرامین و دستورات خلیفه در حیطه کارى این عده جاى مى‏گرفت که گروهى را نظر بر آن است که آنان از خویشاوندان و نزدیکان خلیفه به شمار مى‏رفتند تا از لحاظ امانت‏دارى و حفظ اسرار مورد اعتماد باشند.(ابن خلدون:1/470)در رأس این گروه، مروان حکم قرار داشت.شایان ذکرا ست که اقدامات و رفتار این افراد سبب ایجاد و گسترش نارضایتى در سطحى گسترده از عثمان و تحریک بیشتر مخالفان شد. * زیرا کتّاب مزبور، به سبب نشست و برخاست با خلفا با آنها ارتباط تنگاتنگى داشتند.
5-مأموران جمع‏آورى زکات و خراج:در این گروه نیز افراد خاندان اموى دیده مى‏شدند. گذشت که عثمان جبایت خراج و زکات قبایل کلب و بلقین را به ولید بن عقبه سپرد.سعید بن عاص نیز در مقطعى از حکومت عثمان مأمور جمع‏آورى زکات بود.نقش آشکار این دسته در تصدى امور که اغلب از نزدیکان خلیفه هستند قابل پى‏گیرى مى‏باشد.
6-قضات و عوامل حل و فصل دعاوى:در این دوره اغلب، قضاوت به دست خود خلیفه بود اما از دوره خلیفه دوم تفویض این منصب به افراد رواج یافته بود.حتى در دوران پیامبر(ص)نیز ارسال قضاتى دیده شده بود.(ابن خلدون 1/423)در نواحى دور از مرکز، معمولا مأموران خلیفه و والیان حکومتى این سمت را در دست خود داشتند.بعدها امور زیادى غیر حل و فصل دعاوى بر قضاوت مترتب شد؛از جمله استیفاى حقوق عمومى مسلمانان، نظارت بر اموال محجوران و رسیدگى به وصایا و غیره.(ر.ک: ابن خلدون:1/426)
قشرهاى مذکور، ابزار اجرایى قدرت بودند. میزان مشارکت هر گروه در قدرت سیاسى نیز در درجه اول بستگى به ریشه داشتن آنها در نظام خانوادگى اموى داشت و سپس به داشتن ارتباط نزدیک با خلیفه که معمولا چنین ارتباطى با ایجاد پیوندهاى خانوادگى تقویت مى‏شد، این سخن بدان معنا نیست که هیچ یک از مقامات مذکور مخالفتى با خلیفه نداشتند، بلکه عکس مطلب نیز صدق دارد؛گاهى بسیارى از عناصر حکومتى خود از مخالفان رفتار خلیفه و معترض به او در امور دین بودند.این امر در مورد کسانى انطباق پیدا مى‏کند که از صحابه رسول خدا(ص)به شمار مى‏رفتند؛ کسانى چون:عبد اللّه بن مسعود.اما به سبب قلّت تعداد گروه دوم، اصل غالب در حکومت عثمان توجّه به نزدیکان او بودند.مسأله دیگر، در مکانیزم اجرایى، حفظ و تداوم و ابقاى افراد بر سمت‏هاى خود بود که در تقویت ساختار قدرت سیاسى مؤثر واقع مى‏شدند.
ب-الگوى توزیع قدرت سیاسى:پیش از این اشاره شد خلیفه به عنوان عالى‏ترین مقام در رأس مصدر قدرت جاى داشت.تمامى انتصاب‏ها به دست او انجام مى‏شد و نحوه پرداخت مزایا و (*)اغلب منابع، به دست بردن مروان حکم به مهر عثمان و نوشتن نامه به حاکم مصر در سرکوبى ناراضیان آن خطه و کشتن آنها، اشاره دارند.این نامه در بین راه به دست معترضین افتاد.همچنین علاوه بر مروان حکم که کاتب خود عثمان بود، منابع به عبد الملک فرزند وى اشاره دارند که کاتب دیوان و بیت المال مدینه شد.(مکى:172) عطایا توسط او مشخص مى‏گردید.حیطه قدرت و عملکرد عناصر نیز با دستورات و فرامین او معلوم مى‏شد و در نهایت او مسئول تمامى امور در رابطه با رفتار خود و مأمورانش در قبال جامعه بود.در ماجراى اعتراض کوفه و مصر، ناراضیان، اعتراض خود را معطوف او ساختند و در ماجراى نامه مروان به تنبیه رؤساى ناراضى مصر-به مهر و نشان خلیفه-مصریها عتاب خود را متوجه عثمان کردند.(ر.ک:یعقوبى:2/173 به بعد)
هرم قدرت بعد از خلیفه-که رأس آن بود- عناصر حکومتى را در خود جاى داده بود و این عناصر همان‏طور که به آن اشاره شد، اغلب از خاندان اموى و یا از نزدیکان و وابستگان آنها بودند.گروههاى دیگر جامعه بعد از عوامل فوق قرار مى‏گرفتند.خلیفه در الگو با مسائل چندى روبرو بود که نمى‏توانست آنها را از نظر دور بدارد؛مسائل چون:کسب رضایت عمومى با در نظر گرفتن سهم هر یک از اجزاى تشکیل دهنده قدرت، انجام حرکت متقابل در توجیه یا رفع مشکلات ایجاد شده توسط آنها، توانایى در حاکم نمودن افرادى غیر از حزب اموى با استفاده از حقوق ویژه خود-که گاه مى‏تواند چون حربه‏اى مانع نارضایتى‏ها شود-سعى در جلوگیرى از قدرت و نفوذ بیشتر عناصر آشوب‏ساز.
عدم توجه به مسائل یاد شده که همانند ابزار کنترلى براى قدرتها محسوب مى‏شوند، مى‏تواند خطر جدى داشته باشد و تاریخ اسلام نشان مى‏دهد که خلیفه سوم از این مسائل به راحتى غفلت کرد و حتى درصدد توجیه عناصر مسأله‏ساز خود برآمد؛به‏طورى که اعضاى قدرت او عامل نارضایتى صحابه و قراء شدند.از طرف دیگر، عثمان نه تنها افراد غیر هم حزب خود را وارد ارکان قدرت سیاسى نکرد، بلکه روند حکومت او تلاشى را براى اموى ساختن حکومت نشان مى‏دهند و در نهایت امر، عثمان توانایى ویژه خود را در مقابله با افراد خود و کنترل آنها درنیافت. شاید همین امر سرّ عنوانى باشد که منابع لقب «ضعیف النفس»به او داده‏اند.(ر.ک:بک الخضرى، 274)البته سیر حوادث نشان داده است این ضعف در برخورد با مخالفان و ناراضیان او، به قوّت و قدرت تبدیل مى‏شد.نمونه چنین رفتارى در برخورد با صحابه‏اى چون ابوذر، مقداد بن عمرو، عبد اللّه بن مسعود و عمار یاسر انجام شد.
چهره اصلى در این بحث، نماد پیچیده روابط خلیفه و عناصر اصلى تشکیل‏دهنده قدرت با کیفیت و نحوه توزیع قدرت است.پیش از این اشاره شد که قدرت مطلقه با توجیه مشروعیت دینى-خلیفه الرسول بودن-در دست خلیفه بود و امور بنا به تشخیص مصلحت او، درست یا نادرست، تعیین مى‏شد.در مقابل در سوى دیگر، عناصرى قبال شهود هستند که با بهره‏ورى از قدرت مانع دگرگونى‏هاى سیاسى بودند.این امر را به معناى نادیده انگاشتن سطح رضایت عامه از حکومت مى‏توان تلقى کرد.نمونه چنین حرکتهایى در اقدام مروان بن حکم در مقابله با اعتراض مصریان و دستور دادن به حاکم مصر براى سرکوبى آنها(سیوطى:166)و یا مقاومت‏ها در برابر عزل ولید بن عقبه از ولایت کوفه و جارى کردن حد بر او مى‏توان دید.(یعقوبى:2/165)در پایان این قسمت، باید توجه نمود که عمل کرد خلیفه و نقش او تنها عامل تعیین کننده نبود، بلکه گاه عناصرى در ساختار، بیش از او تأثیر داشتند؛از جمله مروان حکم یا حکام نواحى که توسط وى تعیین شده بودند.اما در دید جامعه، تمامى اقدامات و کارها به نام خلیفه پایان مى‏پذیرفت و او مسئول تمامى آنها شناخته مى‏شد.
5-عوامل تحدید کننده قدرت
مجموع مباحث مطرح شده تا این قسمت ساخت قدرتى نامحدودى را ارائه مى‏دهند.اما باید با اختصاص قسمت خاصى از بحث به حد و حصرهاى قدرت در دوران خلافت خلیفه سوم، بر بحث کلى، تبصره‏هایى وارد نمود؛زیرا میدان عمل حکومت در بسیارى از امور فراخ بود.اما عواملى را مى‏توان جستجو و ریشه‏یابى نمود که قدرت او و اطرافیانش را محدود نموده، مانع اقدامات لجام گسیخته حزب اموى در سطح جامعه مى‏شد.این عوامل را مى‏توان در مسائل زیر مورد بحث و بررسى قرار داد:
الف-عامل دینى و رعایت حدود شریعت: فاصله زمانى حکومت عثمان با دوره رسول خدا(ص)زیاد نبود؛اگرچه به استناد گفته محققان حدیث و فقه، تدوین حدیث در این دوره چندان مطمح نظرنبود.(مدیر شانه‏چى:26)کتاب خدا بزرگترین سرمایه و پشتوانه به حساب مى‏آمد که بسیارى از افراد جزو حفّاظ آن محسوب مى‏شدند. از طرف دیگر، سیره عملى رسول خدا(ص)، گفتار، سنت و تقریر آن بزرگوار بر مسائل اجتماع ملاک برجسته دیگرى بود که سبب مى‏شد صحابه و تابعین هر عملى را با این عامل اساسى محک زده، به میزان سنجش ببرند.شاید دلیل وجود شروطى چون کتاب خدا و سنت پیامبر(ص)در پیشنهاد خلافت از طرف عبد الرحمان بن عوف(ر.ک: سیوطى:163)اشاره به دو میزان یاد شده باشد. این عامل سبب مى‏شد تا خاطیان بلافاصله شناسایى شوند و اعمال و رفتار خلیفه و اطرافیانش زیر سؤال بدعت‏شناسانى چون مقداد و ابوذر قرار گیرد.(یعقوبى:2/163 و 171)
ب-ساخت قبیله‏اى جامعه عرب و قبیله‏اى بودن نظام سیاسى حکومت عثمان:بعثت رسول خدا(ص)با هدف شکستن تمامى حصرها و تمایزات بشرى از جمله توجه به قبیله در محیط جزیرة العرب صورت گرفت.نظر به اتصال اعضاى جامعه به یکدیگر تحت عنوان واحد«مؤمنین»، ایجاد نظامى متحد بر پایه اعتقاد به خداى یکتا که در آن همه اعضاى جامعه داراى مرتبت مشابه تلقى مى‏شوند، مگر به تقوى، نفى هرگونه تفاخر به حسب و نسب و سبب، تشکیل امت اسلامى وجوه تلاش جامعه اسلامى عهد رسول(ص)بود. اما با این وجود، ساخت قبیله‏اى که در اثر تلاش رسول خدا(ص)رنگ باخته بود، توانسته بود خود را حفظ نماید و ترس از ایجاد درگیرى قبایل با یکدیگر و احتمال برانگیخته شدن دشمنى میان آنها و حمایت قبایل از تک‏تک اعضاى خود، مانع عمده‏اى در قدرت سیاسى زمان به حساب مى‏آمد.نمونه این تفکر را در عقب‏نشینى ولید بن عقبه-حاکم تعیین شده به دست عثمان در کوفه- در رویارویى قبیله«ازد»به حمایت از جندب بن کعب ازدى با ولید مى‏توان مشاهده نمود. (طبرى:4/252)
ج-وجود گروه کثیرى از صحابه:این گروه که تعداد آنها در جامعه کم نبود، اغلب پیامبر(ص) را دیده و محضر او را درک کرده بودند.تمامى آنها منش، رفتار و سیره پیامبر(ص)را به یاد داشتند و افراد و اعمال آنها را با رسول خدا(ص) مى‏سنجیدند * .به عنوان نمونه، به اعتراض مقداد (*)ابوذر، جندب بن جناده غفارى، معترض به ثروت اندوزى حکام و عثمان به خصوص معاویه بود که به او لقب صادق اللهجه داده شده است.عبد اللّه بن مسعود به یکسان‏سازى مصحف به دست عثمان اعتراض کرد. مقداد ابودر اخزرجى نیز در این زمره قرار داشتند. (سیوطى:163)تعداد این افراد، هرچه به پایان حکومت عثمان نزدیک‏تر مى‏شویم.افزایش چشمگیرى پیدا مى‏کند؛به‏طورى که«علامه امینى»در جلدهاى ششم و نهم تألیف ارزنده خود، به این امر مى‏پردازد. بن عمر مى‏توان اشاره کرد.(یعقوبى:2/163)این گروه، مانع بزرگى بودند که از بسیارى تعدى‏ها و خروج از خط راستین دین، از جانب حکام خلیفه و احیانا خود او جلوگیرى مى‏کردند.مسائل مطرح شده موانعى در قدرت حاکمیت به حساب مى‏آمدند که قدرت و کاربرد آن را محدود مى‏کردند؛اما با وجود چنین موانعى، باز شاهد اعمال سلیقه‏هاى فراوان در کاربرد قدرت هستیم.
6-نتایج اموى نمودن حکومت
بحث پایانى این مقاله اشاره به دستاوردهایى اختصاص یافته که به جهت سیاسى، از ا موى نمودن ساخت سیاسى حکومت عثمان نشأت مى‏گیرند.این موارد تبعاتى هستند که بر دستگاه حکومت خاندانى شده مترتب بودند.از جمله آنها مى‏توان به موارد زیر اشاره‏اى گذرا داشت:
1-تحکیم اساس و بنیان حکومت امویان:به سبب تسلط تعدادى از افراد خاندان اموى در زمان عثمان بر نواحى چند حکومتى، امکان زمینه‏سازى در آن مناطق براى ادامه حاکمیت آنها فراهم شد.به طورى که میان ایفاى این نقش و امکان حاکمیت یافتن آنها نه تنها در مناطق تحت امارت خود، بلکه بر کل عالم اسلامى زمان، رابطه مستقیمى به وجود آمد.گرچه حکومت کوتاه مدت على(ع)براى مدتى ارتباط ریشه‏اى فوق را قطع نمود، اما زمینه‏سازى مقدماتى و در عین‏حال قوى بنى امیه در دوران دوازده ساله خلافت عثمان به قدرى با زیرکى و توانایى انجام شده بود که فقط اندکى پس از شهادت على(ع) آنها در حد بسیار گسترده‏تر از قبل، حاکمیت را تقریبا بلامنازع از آن خود کردند.ابن خلدون با درک چنین وضعیتى درباره حکوت)معاویه اظهار مى‏دارد:«خاندان امویان این جامه(خلافت)را بر تن او( معاویه)پوشاندند. (ابن خلدون:1/394).زیرا آنان بر حکومت کسى غیر از خاندان خود رضا نمى‏دادند.»(همان).و با اعمال این تسلط، توانستند حدود 90 سال در رأس ساختار سیاسى قرار بگیرند.(یعقوبى:2/216)
2-به وجود آمدن دربارهاى باشکوه و دارالاماره‏هاى پرخرج:این خاندان پس از تسلط بر نواحى خود با سیل عظیم غنایم که به داخل و مرکز سرزمین اسلامى روانه شد، روبرو شدند.با توجه به این امر که آنها از زمان عمر سرگرم جمع‏آورى و کسب منابع ثروت شده و همچنان عطاهاى خود را در دوران خلیفه سوم با گشاده دستى دهنده آن دریافت مى‏کردند، به ایجاد تشکیلاتى عظیم براى خود اقدام کردند.همانند دستگاه و تشکیلاتى که معاویه براى خود در شام بنا نهاده بود.این امر مسأله‏اى بود که تا قبل از این زمان سابقه نداشت و هرگز کارگزاران خلیفه‏ سوم قابل مقایسه با فرستادگان و کارگزاران پیامبر(ص)و حتى خلفاى قبلى نبودند؛زیرا در زمان عمر خلیفه دوم بارها اتفاق افتاده بود که او اموال عمّال خود را مصادره و مشاطره کرده بود.ابو هریره، عمرو بن عاص، ابو موسى اشعرى، حارث بن کعب، عتبة بن ابى سفیان و ابو بکر جزو این گروهها بودند.(ر.ک:یعقوبى، 2/157) محققان در موارد زیادى به ثروت انبوه و تلاش براى جمع‏آورى آن توسط والیان مقرب خلیفه و کاربرد آنها در ساختن بناها و خانه‏هاى گران قیمت اشاره کرده‏اند.(ابن خلدون:1/391 و 392؛ زیدان:12/80 و 248)
3-پیدایى قشر بزرگى از ثروتمندان و متنعمین:منابع این دوره، نام افراد زیادى را ذکر مى‏کنند که جزو متمولترین گروههاى جامعه بودند.افرادى چون:عبد الرحمان بن عوف، زید بن ثابت، بنى طلحه و بنى زبیر، سعد بن ابى وقاص که صاحبان بناهاى باشکوه و اموال فراوان در بصره، مصر، کوفه و اسکندریه بودند.(همان)گرچه سابقه تموّل این گروه به دوره خلیفه قبلى باز مى‏گردد، اما در دوره خلیفه سوم که میراث بر دوران پیش از خود بود، تفاوت در پرداخت عطا از بیت المال، بخشش‏هاى کلان به افرادى خاص، عدّه‏اى را با ثروت فراوان روبرو ساخت.این تنیجه مسأله‏اى بود که خود خلیفه دوم در اواخر عمر از شیوه‏اش در پرداخت عطا ناراضى کرده بود و او تصمیم گرفته بود تا سیاست تفضیل را تغییر داده، دگرگون نماید. * اما وجود روحیه تکاثر طلبى و مال‏اندوزى گروه اندکى در مقابل اکثریت مردمان، ضعیف و بى‏چیز، سبب اعتراضات زیادى شد که مهمترین آنها از زبان ابوذر به گوش عثمان و والیانش مى‏رسید.جالب است بدانیم که خود خلیفه نیز از ثروت‏طلبى برکنار نبود.از ثروت او نزد خزانه‏دارش که به 15 هزار دینار و یک میلیون درهم بالغ مى‏شد و مزارعش در«وادى القرى»و «حنین»که به قیمتى بیش از صد هزار دینار تخمین زده مى‏شدند، سخنان به میان آمده است. (زیدان:12/248)
4-نارضایتى و سرپیچى قبایل از قریش و نارضایتى قریش از بنى‏امیه:همان‏گونه که گذشت با توسعه سرزمین اسلامى در اثر فتوحات، قبایل متعددى در شهرها و نواحى مرزى چون:بصره و کوفه و شام ساکن شدند.ابن خلدون گزارش مى‏دهد:حاکمانى از قریش و کنانه و ثقیف و هذیل بر آنها تعیین شد.اما اموى شدن حکومت سبب نارضایتى و استنکاف قبایل شد.چه، خویش را به خاندان و نسب و فزونى عده و نبرد با ایران و روم برتر مى‏دیدند.(ابن خلدون:1/413)استنکاف فوق، مقابله با قریش نیز بود.چه، آنان را در امر سرایا عاجز مى‏دیدند که از تقسیم غنایم نیز بر مقتضاى برابرى و عدالت عدول مى‏کنند.(همان).
قریش نیز از جهت کفایت و مواهب و نسب و حسب خود را از امویان کمتر نمى‏دیدند.این سخن برداشتى از خروج«ابن زبیر»علیه دستگاه اموى است که«عبد اللّه بن عمر»به فراست دلیل آن را دریافت«کاروان استران معاویه که زنان سفیدروى بر روى آنان به حج مى‏روند و ابن زبیر (*)عمر در سال آخر زندگى‏اش گفت:من با برترى دادن عده‏اى بر عده دیگر، بسیار به مردم عطا کرده‏ام.اگر امسال زنده ماندم، بین مردم به تساوى رفتار خواهم کرد و سرخ را بر سیاه و عرب را بر عجم، برترى نخوام داد؛همان‏گونه رفتار خواهم کرد که رسول خدا(ص)و ابو بکر رفتار کردند.(یعقوبى:2/154)
()ابوذر بعد از نماز صبح بر دروازه دمشق مى‏ایستاد و مى‏گفت:یک ردیف شتر آمد که بار آن آتش است. (یعقوبى:172) غیر از آن چیزى نمى‏خواهد.»(رفاعى: عصر المأمون:7 به نقل از الاغانى)با اقدامات خلیفه و اطرافیانش، جوانان قریش ناراحت بودند؛ زیرا غنایم و ثروتها را در اطراف و اکناف مى‏دیدند و عثمان آنها را به خویشان و نزدیکان خود مى‏بخشید.(یعقوبى:2/173)سخنى که عثمان بعد از عزل عمرو بن عاص از ولایت مصر به او گفت: «به خدا سوگند مردم را علیه من تحریض مى‏کنى... از روى که تو را از حکومت مصر خلع کرده‏ام، پوستینت پر از انگل شده است.»(ر.ک: بلاذرى:224)دلالت بر نارضایتى و اعتراضات قریش به بنى امیه دارد.
5-ایجاد بى‏ثباتى در نقاط مختلف سرزمین اسلامى:نتیجه دیگرى که از اموى نمودن حکومت در زمان عثمان برخاست، بحران‏زایى امویان بود.این بحران‏ها بیشتر در مناطقى پدید آمد که امرا با تعدیات خود، ساحت دین را آلوده مى‏ساختند یا منکرى را بى‏محابا مرتکب مى‏شدند.نتیجه چنین امرى به اعتراض و در صورت عدم رسیدگى به بحران منتهى مى‏شد. از این نمونه مى‏توان به اعتراض کوفه به اقدامات ولید بن عقبه و سپس بیرون راندن سعید به عاص اشاره نمود. *
پایان سخن
ویژگى‏هاى ساختارى قدرت سیاسى و شیوه مناسبات حاکم بر دوران خلافت عثمان، با کارکردها و تأثیرات خود که اغلب ناشى از نوع رفتار خلیفه و عمّالش بود، نظام سیاسى زمان را دچار ضعف ساختارى نمود و به ناسازگارى ذاتى نهاد خلافت با وضعیت زمان و خواست مردم تابعه منجر شد.عوامل درون ساختارى، عواملى بودند که این وضعیت را شدیدتر و حادتر نمودند.پس جامعه اسلامى در آغاز دهه 30 هجرى با وضعیت تضاد و تناقض و دوگانگى ارزشها روبرو شد.اوج این امر، خود را در بحران و سپس حرکت سیاسى سال 35 ه نشان داد و سبب محاصره خانه خلیفه و نهایتا قتل او به دست گروههاى معترض گردید. اطرافیان خلیفه که کانال و ارکان اصلى قدرت او بودند، در تشدید وضعیت و آشفتگى ساختار و ایجاد تناقض، از عوامل مهم و داراى نقش و اثر فراوان محسوب مى‏شوند.
ریشه‏هاى حرکت فوق را همان‏گونه که اشاره شد مى‏توان در اعمال خلیفه و عمّال او جستجو کرد.تلاش براى اعمال حاکمیت از طریق نزدیکان خود که وفادارتر بودند، سپس اختصاص منابع عظیمى از جامعه به آنها براى جلب وفادارى ایشان و دادن اختیارات فراوان به آنها، تغییر در ساخت نظامى جامعه، ایجاد بدعت‏هاى دینى، تسلط دادن سیاسى و اقتصادى اطرافیان خود بر دیگران، تبدیل خلافت رسول خدا(ص)به حکومت خاندانى اشرافى بنى امیه، علل عمیقى بود که هر کدام مى‏توانست گروههاى زیادى را تهییج و ناراضى کند.
(*)او در حالت مستى نماز صبح را چهار رکعت خواند و حتى تمایل خود را به افزودن به شمار رکعتهاى نماز اعلام کرد.محراب را آلوده ساخت و ساحرى را براى جادوگرى و انجام شعبده به مسجد آورد(ر.ج:یعقوبى ج 2/165).
مآخذ
1-ابن اعثم الکوفى؛ابو محمد احمد:الفتوح، چاپ هند، 1392 ه
2-ابن حبّان؛محمد بن احمد:السیرة النبویه و اخبار الخلفا، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیه، 1991 م.
3-ابن حزم اندلسى؛على بن احمد:جمهرة الانساب العرب، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1983 م.
4-ابن خلدون؛عبد الرحمان:مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1375.
5-ابن خیاط:تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، 1993 م.
6-ابن سعد؛محمد:الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1990 م.
7-ابن هشام:السیرة النبویه، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت دار الکتب العربى، 1996 م.
8-الحاج حسن؛حسین:حضارة العرب فى صدر الاسلام، بیروت، المؤسسة الجامعیة للدراسات و النشر، 1992 م.
9-بلاذرى؛ابى الحسن:فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، بیروت دار الکتب العلمیه، 1991 م.
10-بک الخضرى؛محمد:الدولة الامویه، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافییه، 1995 م.
11-بیرو؛آلن:فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، تهران، انتشارات سمت، 1370.
12-جعفرى، سید حسین محمد:تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه محمد تقى آیت اللهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368.
13-جعفریان؛رسول:تاریخ خلفا از رحلت پیامبر(ص)تا زوال امویان، تهران سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1374.
14-حاجى بن نظام عقیلى؛سیف الدین:آثار الوزراء، تصحیح میر جلال الدین حسینى ارموى، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1364.
15-دینورى؛ابن قتیبه:الامامة و السیاسة، تحقیق على شیرى، قم، منشورات رضى، 1413 م.
16-زیدان، جرجى؛المؤلفات الکاملة، بیروت، دار الجیل، 1992 م.
17-سیوطى؛جلال الدین عبد الرحمان بن ابى بکر:تاریخ الخلفا، تحقیق رهاب خضر عکاوى، بیروت، موسسه عز الدین، 1992 م.
18-طبرى؛محمد بن جریر.تاریخ الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
19-قادرى، حاتم:تحول مبانى مشروعیت خلافت، بى‏جا، انتشارات بنیان، 1375.
20-کوئن؛بورس:مبانى جامعه‏شناسى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضلى، تهران، سمت 1372.
21-الکندى؛ابن یوسف عمر محمود:الولاة و الکتّاب و القضاة، تهذیب رفن گست قاهره، دار الکتب الاسلامى.
22-لوکس؛استیون:قدرت، فرّانسانى یا شرّ شیطانى، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370.
23-مدیر شانه‏چى؛کاظم:علم الحدیث و درایة الحدیث، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1375.
24-مسکویه رازى؛ابو على:تجارب الامم، مترجم ابو القاسم امامى، تهران، سروش، 1369.
25-مسعودى؛على بن حسین:مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370.
26-مکى؛محمد کاظم:النظم الاسلامیه فى ادارة الدولة و السیاسة المجتمع، بیروت، دار الزهرا، 1991 م.
27-واقدى؛محمد بن عمر:کتاب المغازى، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1989 م.
28-یعقوبى؛احمد واضح:تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار البیروت، بى‏تا.
29-shan:Islamic History,Cambridge university press,1971

تبلیغات