نظریه جغرافیایی فلسفه تاریخ
آرشیو
چکیده
متن
انسان در مرحله بسیار زودرسى از رشد و پیشرفت خویش به مبارزه با اندیشهاى پرداخت که «تصادف»را به عنوان نیروى محرّک جهان هستى در نظر مىگرفت.او کوشش فراوانى به خرج داد تا قانون هدایت کنندهاى را کشف کند که در این جهان، حضورش را بهگونهاى محسوس نشان مىدهد.بىتردید کسانى که رویدادهاى گذشته تاریخ را ثبت نمودند، این اشتیاق را احساس مىکردهاند؛از اینرو، کوشیدند تا با تبدیل وقایعنگارى صرف و ساده به روش تاریخى-علمى آن را ارضاء کنند...فلسفه تاریخ باید از این اندیشه آغاز شود که«قانونى بر تاریخ حکم است»حتى اگر این قانون، قانون تصادف باشد.
از مجموع همه تعابیر اساطیرى یا علمى که در بیان چگونگى تکامل تاریخ یا جامعه انسان ارائه شده، بهطور کلّى مىتوان ده نظریه مشخص را استخراج کرد که عبارتند از: 1-نظریه جغرافیائى
2-نظریه قهرمانگرا
3-نظریه اصالت سیاست
4-نظریه نژادگرا
5-نظریه جبر تکنیکى
6-نظریه جبر اجتماعى
7-نظریه جبر اقتصادى
8-نظریه دینى
9-نظریه فلسفى
10-نظریه سنخى یا تیپشناسى
نظریه جغرافیائى تاریخ شاید قدیمىترین نظریه در تبیین تاریخ بوده است که پایهگذاران آن یونانیان بودهاند.با وجود این، محدود ساختن قلمرو این فلسفه به دانایان یونانى دور از انصاف علمى است؛زیرا مىدانیم که همه خردمندان بابلى و ایرانى و مصرى که به منجمین معروفند و همچنین پیامبران عهد عتیق و اصحاب کلیسا، بخصوص سنت آگوستین و آکویناس و از میان مسلمانان ابن خلدون به نحوى از اصحاب نظریه جغرافیایى در امر تکامل و پیدایش تمدن و جامعه انسانى به شمار مىآیند. (1)
گرچه در این میان، نویسندگان مختلفى در امور سیاسى، جامعهشناسى و...بعضا به این مسأله(تأثیر اقلیم و جغرافیا بر خلق و خوى انسانها و یا چگونگى تمدنها و ملتها) پرداختهاند.
بهطور کلّى جغرافىدانان با تکیه بر نظریه قدیمى تأثیر اقلیم گفتهاند که خطوط اساسى کشورها از دادههاى طبیعى است.(جبر جغرافیائى)در مکتب جغرافیایى واقعیات حیات اجتماعى به اتکاء تأثیر عوامل جغرافیایى تبیین مىشود.در این مکتب، مناطق مسکونى و اجتماعات انسانى براساس نوع آب و هوا تقسیم مىشود و آنچه مورد توجه است، تطابق انسان در رابطه با جبر جغرافیایى است....براساس الگوهایى که مکتب جغرافیایى ارائه مىکند، باید رشد و انهدام تمدنها را در رابطه با تسلط جغرافیایى مورد بررسى قرار داد. (2)
آب و هواى طبیعى، حرارت، تغییرات فصلى و جریانهاى زیرزمینى، پدیده جاذبه، جریان رودها و دریاها، آن حد که مستقل از دخالت انسانى وجود دارند، عبارتند از آن عواملى که قاعدة«عوامل جغرافیائى»نامیده مىشوند.اصحاب این نظریه، با قبول این عوامل به عنوان عناصر اصلى و سازنده محیط جغرافیائى، معتقدند که این عوامل تأثیر قاطع و تعیینکنندهاى در سرنوشت تمدنها، پیدایش تاریخ و چگونگى رفتار و خوى آدمى و سازمانهاى اجتماعى و فعالیتهاى انسانى دارند. (3)
توجه به جغرافیا و اقلیم از جهت چگونگى تأثیرگذارى آن بر رفتار آدمى، سیاست ملتها و تمدن بشرى از مراحل ابتدایى آغاز و به تدریج به رشد قابل توجهى رسید و از بررسى علمى و بهطور مجزاى آن در علوم و رشتههاى مختلف، دیرزمانى نمىگذرد.بهطو مثال، اگرچه تحقیق در رابطه بین جغرافیا و قدرت سیاسى ملل از زمان یونانیان قدیم، یعنى از حدود دو هزار سال پیش انجام مىگرفته است، ولى جغرافیایى سیاسى بهصورت رشتهاى مجزا و بدانسان که امروز مورد بررسى قرار مىگیرد، در حقیقت علمى است جدید و شروع آن را باید از اواخر قرن نوزدهم دانست. (4)
در قرن پنجم پیش از میلاد، «بقراط»رسالهاى در باب«هوا، آب و مکانها»نگاشته است و «هرودوت»در تاریخ خود آن را به کار بسته است. «ارسطو»در کتاب هفتم(سیاست)خود، نظریهاى را در خصوص روابط میان اقلیم و آزادى مىپروراند. (5) از جمله مىگوید:
«مردم سرزمینهاى سردسیر، بویژه در اروپا، بیشتر دلیر امّا کمهوش و کمهنرند و اگرچه بالنسبه آزادى خود را همچنان نگهداشتهاند، داراى سازمانهاى سیاسى نیستند و از فرمانروایى بر همسایگانشان ناتوانند.
آسیائیان هوشمندتر و هنرمندترند، امّا از دلیرى بىبهرهاند و از اینرو همیشه به حال بندگى و فرمانبردارى به سر مىبرند.یونانیان که میان این دو[سرزمین]زیست مىکنند، به علت آب و هواى کشورشان صاحب مجموعهاى از محسنات و خصوصیات این دو دسته مردم مىباشند.هم دلیرند و هم هوشیار، هم آزادى خود را پاس مىدارند و هم در سیاست مدبّر و خردمند و اگر همه ایشان به صورت یک ملّت درآیند و داراى یک حکومت باشند، مىتوانند بر سراسر جهان سرورى کنند.» (6)
ابن خلدون اندیشمند بزرگ مسلمان نیز در مقدمه خود، به تأثیر اقلیمها بر موجودات تحت آن مىپردازد.براساس نظریه ابن خلدون، انسان فطرت یا طبع مشخصى دارد، ولى طبع انسانى از حوادثى که در پیرامون او روى مىدهند، بىتأثیر نمىماند.«سرشتها و طبایع انسان در نتیجه عادات و امورى که به آنها الفت مىگیرد، تکوین مىشوند.»
او مىگوید عوامل محیطى مانند آب و هوا موجد اختلاف نژادى مثلا رنگ پوست هستند. تفاوتهاى روانى اقوام نیز ریشه نژادى ندارند. زندگى انسان تابع اوضاع محیط است.«قسمت آباد نواحى مکشوف کره زمین آن است.زیرا افراط گرما در جنوب و شدت سرما در شمال، مانع عمران است؛چون دو سوى شمال و جنوب در گرما و سرما با هم متضادند.باید از این کیفیّت در هر دو سوى به تدریج کاسته شود تا در وسط و مرکز زمین اعتدال حاصل آید.از اینرو، اقلیم چهارم براى آبادانى و عمران سازگارتر است و سپس اقالیم سوم و پنجم به اعتدال نزدیکترند. اقالیم دوم و ششم از اعتدال دورند و اول و هفتم به درجات دورترند.
...دانشها و هنرها و ساختمانها و پوشیدنىها و خوردنىها و میوهها و بلکه جانوران و همه چیزهایى که در این اقلیمهاى سهگانه مرکزى پدید آمدهاند، به اعتدال اختصاص یافتهاند و افراد بشرى که ساکنان این اقالیم را تشکیل مىدهد، از حیث جسم و رنگ و اخلاق و ادیان«مستقیم و راستترند.»حتّى نبوتها و پیامبران بیشتر در این اقالیم بودهاند.در اقالیم جنوبى و شمالى از بعثتى اطلاع نداریم، زیرا پیامبران و فرستادگان خدا مخصوص به کاملترینافراد نوع بشر از لحاظ آفرینش و خوى بودهاند.» ساکنان این اقالیم به سبب زیستن در محیط معتدل کاملترند...و در بیشتر حالات خویش از کجروى و انحراف دورند(پیشرفت در مظاهر تمدن).
امّا ساکنان اقالیم دور در همه احوال خویش سى از اعتدال دورند...(عقبماندگى در مظاهر تمدن)...با همه اینها، اخلاق آنان نزدیک به خوى جانوران بىزبان است...علّت این است که چون این گروه از اعتدال دورند، طبیعت مزاجهاى ایشان به سرشت جانوران بىزبان نزدیک مىگردند و از انسانیت به همان میزان دور مىشوند...به هیچ نبوّتى آشنایى ندارند و به هیچ شریعتى نمىگروند، مگر اندکى که در جوانب مناطق معتدل زیست مىکنند.» (7)
او درباره تأثیر هوا در اخلاق بشر مىگوید: «چون سیاهان در اقلیم گرم به سر مىبرند و «گرما»بر مزاج آنان و...استیلا مىیابد، روح آنان نسبت به بدن و اقلیمشان سرشار از حرارت مىشود...حرارت بیشترى در روح آنان منبسط است...و به همین سبب شادى و فرح سریعتر به آنان دست مىدهد...و در این حالت دچار سبکسرى و سبکى مىشوند...مانند مردم مصر... چنانکه مىبینیم چگونه شادى و سبکى و غفلت از عواقب امور بر آنان چیره شده است، به حدّى که مردم آن کشور خوراک و آذوقه یکسال و بلکه یک ماه خود را نمىاندوزند؛بلکه عموم مردم آن کشور مواد غذایى خود را به طور روزمرده از بازار فراهم مىآورند...برعکس آنان که در کوهستانهاى سرد به سر مىبرند...مىبینیم چگوونه سر به جیب غم و اندوه فرو مىبرند و تا چه حدّ در اندیشیدن فرجام کار زیادهروى مىکنند.» (8)
ابن خلدون همچنین تأثیر اقلیم را بهطور غیرمستقیم بر روان انسانها بررسى مىکند.او در مقایسه بین بادیهنشینان و شهریان، ویژگیهاى هر کدام از این دو نوع زیست را بیان مىکند و تأثیرات هر کدام را حتى بر دین و عبادتشان نمودار مىداند. (9)
منتسکیو نیز در کتاب«روح القوانین»خود اثر شرایط جغرافیایى ناشى از محیط طبیعى را در امور اجتماعى و رفتار افراد بررسى کرده است.به اعتقاد او آب و هوا و شرایط اقلیمى پدیدههاى متفاوتى را از نظر عوارض اجتماعى ممکن است ایجاد کند.
او بحث خود را با شرح جالبى از تأثیرات درجات مختلف هوا بر ارگانیسم انسان شروع مىکند.او مىگوید:هواى سرد جریان خود را در بدن تندتر و هواى گرم کندتر مىکند....
«...بنابراین در اقلیمهاى سردسیر، مردم قدرت بیشترى دارند.در نقاط سردسیر، کار قلب و واکنش انتهاى الیاف بهتر صورت مىگیرد...خون آزادانهتر به سوى قلب جریان پیدا مىکند و در نتیجه قلب قدرت بیشترى مىیابد.این برترى قدرت، نتایج متعددى به بار مىآورد، مثلا یکى از نتایج آن، گستاخى و دلاورى بیشتر است و نتیجه دیگر آن، احساس برترى و میل شدید به کینهجویى و نیز امنیت خاطر و صراحت بیشتر، بدگمانى و سیاست و حیله کمتر است.
در سرزمینهاى گرمسیر چون اعضاى بدن لطیف و حساس هستند، روح آدمى بیشتر به وسیله آنچه مربوط به آمیزش جنسى زن و مرد است، تحریک مىشود...در اقلیمهاى گرمسیر عشق را به خاطر نفس عشق دوست دارند؛در این کشورها، عشق تنها علّت خوشبختى و عین زندگى است....»
منتسکیو معتقد است که در اینگونه مناطق، شاید به علت شدت گرما قدرت و نیروى مردم سلب شود در نتیجه روحشان دچار رخوت و سستى شود و روح کنجاوى و تهور و بىباکى و سخاوتمندى و جوانمردى وجود نخواهد داشت؛ امیال حالت انفعالى بگیرند.و تنآسایى بزرگترین سعادت است...و بندگى بیش از نیرومندى و شادابى روحى که لازمه رفتار بشر است، ستودین است. (10)
منتسکیو به بررسى این امر مىپردازد که آب و هوا از راه تأثیرش بر تن آدمى، آشکارا تأثیر مهمى نیز بر شیوه قانونگذارى دارد.مونتسکیو این رابطه را به تفصیل و در همه زمینههاى ممکن، از قوانین ممنوعیت شرابخوارى و مستى گرفته تا قوانین و رسوم مربوط به ازدواج بررسى مىکند....
...از آنچه پیشتر گفته شد چنین برمىآید که او براى مردم سرزمینهاى گرمسیر فقط حکومت استبدادى را مناسب مىداند.از اینجا وى رابطه دیگرى بین شکل حکومت و اقلیم برقرار مىکند. در این زمینه، وى نظریهاى که قبلا از جانب«بدن» ارائه گردیده بود، بسط مىدهد و چنین اظهارنظر مىنماید که:تقوا و بالنتیجه جمهورى در کشورهاى سردسیر یعنى جایى که احساسات تند وجود ندارد، برقرار مىشود و حال آن که حکومت استبدادى متناسب حال کشورهاى گرمسیر است. در مورد حکومت سلطنتى، وى معتقد است که محیط متناسب براى این حکومت مناطق معتدل مىباشد (11)
البته به نقش اقلیم در شکل حکومت و تأثیر آن، پیش از مونتسکیو نیز در میان نویسندگان دیگرى در گذشته توجه شده است.از جمله «استرابو»دانشمند یونانى(63 ق.م-24 ق.م.)ضمن بررسى جغرافیاى امپراطورى روم مىگوید که:یک واحد جغرافیایى احتیاج به یک حکومت مرکزى قوى و یک حاکم بسیار مقتدر و مدبّر دارد تا بتواند بطور صحیح اداره شود.ضمنا استرابو به دلایل خوبى آبوهوا، موقع مناسب و منابع زیرزمینى فراوان، ایتالیا را ایجاد امپراطورى مناسب تشخیص داده است.
...با مطالعاتى که از ابتداى قرن شانزدهم انجام پذیرفت، مطالعه رابطه علّت و معلولى بین عوارض طبیعى و قدرت سیاسى مورد توجه بیشتر قرار گرفت و به تدریج مطالعه مکتب جبر طبیعى توسعه یافته، به صورت علمى درآمد که در آن جنبههاى مختلف اعمال و رفتار سیاسى انسان از نظر محیط طبیعى وى تعبیر و تفسیر مىشد. (12)
البته در آغاز، تأثیر عوامل جغرافیایى به شکل نوعى جبر در نظر گرفته شده بود.موضع سنتى ارسطو، «ژان بدن»و منتسکیو بدین ترتیب بود، ولى در حقیقت«راتزل»و جانشینان وى بودند که موفق شدند تأثیرات محیط را بر روى قدرت سیاسى ملتها به صورت منظم طبقهبندى نموده، مورد مطالعه قرار دهند....در سراسر کتاب وى(جغرافیاى سیاسى)نکتهاى که بیش از همه به چشم مىخورد، اهمیتى است که وى براى دو عامل«وسعت»و«موقع جغرافیائى»قائل گردیده است.
...براساس این نظریه راتزل بود که رهبران نازى مدعى شدند که بر طبق قوانین طبیعى، آلمان در حال رشد است و به خاک کشورهاى همسایه حمله بردند. (13)
جبههگیرى راتزل نیز مبتنى بر نوعى جبر بود و برخى فرمولهاى وى از جنبه تأثیرگذارىاش بر مکاتب آلمانى و آمریکایى گیرا هستند.او مىنویسد:«زمین سرنوشت اقوام ملل را با خشونتى کور تنظیم مىکند.و آزادى ظاهرى انسان زیر تأثیر زمین همانند معدوم است».
به دنبال«ویدال دولابلاش»این جبرگرایى رو به کندى گذاشت.از لحاظ مکتب فرانسوى، تأثیر عوامل جغرافیایى بر زندگى سیاسى و اجتماعى، در هیچ مرتبتى یک اثر مکانیک و خودبخودى و مقاومتناپذیر نیست، و همیشه درجاتى از امکانات گسترده و تنوع وسیعى از انتخاب وجود دارد.فرمول مشهور خود ویدال دولابلاش که اغلب گواه آورده شده است، از اینجا ناشى مىشود:
«در همه مراتب، طبیعت امکاناتى عرضه مىکند؛انسان است که در میان این امکانات گزینش مىکند.جغرافیا پارچه اصلى را تهیه و انسان نقشه آن را گلدوزى مىکند....» (14)
در اینجا باید نظریه مشهورى که توسط تاریخدان بزرگ معاصر انگلستان«آرنولد.جى. توینبى»عنوان شده است، مورد بررسى قرار داد. به گمان وى«آسانگزارى به تمدن لطمه مىزند». کلیه تمدنهاى بزرگ در چهارچوبههایى دشوار، از راه واکنش علیه خود این دشواریهاى طبیع، توسعه گرفتهاند.نیروى بشنر، استعدادهاى خلاقهاش و قدرت اختراع اشکال اجتماعى و سیاسىاش هنگامى که موانعى در برابرش نیست تا از آن بگذرد و هنگامى که شرایط طبیعى مساعدند، ضعیف خواهند شد.برعکس، این جوامع در برابر چنین موانعى، پرقدرت و نیرومند خواهند شد.توینبى چنین مىنویسد:
«تمدن به نسبت خصومت محیط رشد مىگیرد...»برخى از تمدنهاى بزرگ، برخى از نظامهاى سیاسى متکامل در شرایط جغرافیایى نامساعد، از راه واکنش در برابر مبارزهجویى محیط توسعه گرفتهاند.اما«موریس دورژه»معتقد است که توینبى به سوى مبالغه پیش مىرود و هیچگونه«تناسبى»میان انگیزه تمدن و خصومت محیط وجود ندارد.نباید تصور کرده که گونهاى «جبر واپس رونده»وجود دارد.فقط این واقعیّت به جاى خود باقى است که شرایط طبیعى تنها بهطور مستقیم عمل نمىکنند، بلکه براساس واکنش نیز اثر مىگذارند. (15)
درباره تأثیر مستقیم جغرافیا بر انسان و جامعه، نمونههایى ذکر شده است:
مثلا گفته شده که آدمهاى کوهستان داراى فرهنگ محدود هستند.چون افق و دریا را نمىبینند و به خود متکى و محدود مىشوند؛ولى آدمهاى نواحى دشت و نزدیک دریا، متکى به خود نیستند و مىخواهند ببینند که دنیا چه دستاوردهایى براى آنان آورده است.در صحرا نیز انسان قدرى بیشتر از کوهستان محدود است.
«آندره زیگفرید»پیش از بررسى یک منطقه یا کشور، نقشه بادها و جغرافیاى آن را ترسیم مىکرد و آنگاه مىکوشیدند تا رابطه این نقشه را با حالات سیاسى یا روحیات اقوام آن مناطق یا کشورها تعیین کند.او با این روش توانسته است نشان دهد که در جمهورى سوم(فرانسه)شاغلان بخش کشاورزى به کاندیداهاى دست راستى رأى مىدادهاند. (16)
وى در سال 1913 غرب فرانسه را مورد مطالعه قرار داد و به این نتیجه رسید که مناطق مسکونى پراکنده بیشتر محافظهکار و مناطق مسکونى مجتمع بیشتر نوجو هستند.
در نقد تأثیر مستقیم جغرافیا بیاناتى ابراز شده است؛از آنجا که جغرافیا و اقلیم در گونههاى متفاوت و مختلف بر زندگى انسانى تأثیر خود را مىگذارد، درباره تأثیر تام مستقیم جغرافیا و جبر جغرافیائى، توافق عمومى مبتنى بر یکجانبه بودن و غیرصحیح بودن آن است.دکتر حمید معتقد است:
«نظریه جغرافیائى، مظهر یک اعتقاد یکجانبه و طبیعى است و منکر عامل انسانى در تعیین سرنوشت به تاریخ، پیدایش و تکامل آن است.... آنچه از تیررس دید اصحاب نظریه جغرافیاگرا دور مانده، این حقیقت است که اگرچه بشر محصول محیط جغرافیایى خویش است، ولى نسبت به آن یکوجه منفعل منفى نیست؛بلکه او در مقابل شرایط محیط خویش واکنش نشان مىدهد و آن را تغییر مىدهد.صحیح است که بشر ابزار کار خود را از طبیعت اخذ مىکند و توسط همان ابزار بر طبیعت تأثیر مىگذارد، ولى با وجود این، محیط جغرافیایى عامل قطعى تغییرات اجتماعى و تاریخى نیست، بلکه تنها یکى از شرایط ضرورت تکامل تاریخى است.» (17)
در جامعهشناسى نیز مکتب جغرافیایى دیگر اهمیت چندانى ندارد؛زیرا دیگر دید مطلقگرایانهاى که پیش از این در میان جغرافیدانان و جامعهشناسان وجود داشت، جاى خود را به یک بررسى جامع و همهجانبهنگر داده است. (18)
به تعبیرى، از وزن شرایط طبیعى زندگى سیاسى به تدریج که جوامع از جهت فنى توسعه مىیابند، کاسته مىشود و دولتهاى باستانى بیشتر از جوامع متجدد تابع عامل جغرافیایى و جمعیتى بودند.بین جوامع جدید، ملل صنعتى از ملل کمتر توسعه یافته، کمتر تابع عوامل جغرافیایى هستند.انسان به جاى آن که زیر سلطه طبیعت باشد، در پى آن است که به تدریج طبیعت را تسخیر کند.
اکنون در مطالعات معاصر، تأثیر جغرافیا بر گونههاى مختلف علوم و رشتههاى گوناگون بررسى شده است و تأثیر اقلیم و جغرافیا را بیشتر بهگونه غیرمستقیم آن مطالعه کردهاند، و درباره میزان تأثیر آن، دستههاى سیاسى و فکرى گوناگونى را تشکیل داده است. (19)
«دوورژه»معتقد است که تأثیر اقلیم از لحاظ عملکرد مستقیم بر روانشناسى افراد کمتر احساس مىشود(بدانگونه که مؤلفان قدیم مىپنداشتند)تا از لابلاى تأثیرى بر منابع طبیعى.منظور از منابع طبیعى، مجموعه وسائل لازم زندگى طبیعى انسان است که جغرافیا در اختیارش قرار مىدهد.منابع گیاهى و حیوانى، در جوامع کمتوسعه، اساسى هستند و منابع کانى، به تدریج که رشد صنعتى حاصل مىشود، کمکم اهمیت مىگیرند (20)
وجود مواد اولیه در سرزمین یک ملت که پدیدهاى جغرافیایى است.امروزه نیز منشأ رقابت میان کشورهاى مختلف شده است و بدینسان، یکى از عوامل اساسى سیاست آن کشور و بهطور غیرمستقیم سیاست ملل دیگر، بویژه ملل صنعتى مىشود. (21)
وى مىافزاید:با توجه به نظریههاى کهن تأثیر اقلیم، امروزه مىتوان در مورد نابرابرى در توسعه ملتهاى مختلف بهترین تبین را به دست داد.با کنار هم قرار دادن نقشه سطوح توسعه اجتماعى- اقتصادى و نقشه مناطق بزرگ اقلیمى-گیاهى، مىتوان عقبماندگى حداکثر را در مناطق شمالى و جنوبى و منطقه استوا و نیز در مناطق صحراهاى نیمه حارّه به چشم دید.توسعه حداکثر با مناطق معتدل منطبقا ست.
نمونه دیگرى از تأثیر غیرمستقیم جغرافیا در زمینههاى سیاسى، اشاراتى است که منتسکیو دارد.مثلا در مورد مردمان جزیرهنشین بیان مىکند که:آنان به علّت نداشتن همسایه و جدا بودنشان به وسیله خلأهایى با دیگر مردمان، از امنیت بیشترى برخوردار هستند....جدا بودن جزایر از امپراتوریهاى بزرگ، مانع دستاندازى خودکامگى بدان سوى مىگردد و دریا سدى در مقابل جهانگشایان است؛بدین لحاظ مردمان جزایر بیشتر از مردمان قارهها به سوى«آزادى» کشش دارند. (22)
در موارد دیگر نیز مىتوان تأثیر بافت اجتماعى و مسکونى جوامع را که تا حدى به عوامل جغرافیایى بستگى دارد، بر روان افراد و در نتیجه بر پدیدههاى سیاسى مشاهده کرد.
به عنوان نتیجه مىتوان گفت آنچه مسلم است، تأثیر جغرافیا است بر فرد و جامعه.این تأثیر گاه مستقیم است و گاه غیرمستقیم.به میزان رشد فرد انسانى و پیشرفت تمدنى جامعه، رهایى از جبر جغرافیایى در حد خود انجام مىپذیرد.همانگونه که این رشد تسلط عوامل دیگر چون عامل اقتصادى، نژادى و محیطى را مىتوان محدود کند.
اکنون عامل جغرافیایى مىتواند به عنوان عامل تسریع کننده یا کند کننده، اشکال مختلف را شکل دهد؛امّا همیشه درجاتى از امکانات گسترده و تنوع وسیعى از انتخاب وجود دارد، گرچه آنچه انتخاب مىشود نیز خود ناشى از اختیار مطلق انسان نیست.
یادداشتها
(1)-حمید حمید، علم تحولات جامعه، ص 1، کتابهاى سیمرغ، 1356.
(2)-منوچهر محسنى، جامعهشناسى عمومى، ص 235، کتابخانه طهورى، 1366.
(3)-علم تحولات جامعه، ص 33.
(4)-درّه میر حیدر(مهاجرانى)، اصول و مبانى جغرافیاى سیاسى، ص 8، کتابهاى سیمرغ، 1356.
(5)-موریس دوورژه، جامعهشناسى سیاسى، ترجمه ابو الفضل قاضى، ص 36، انتشارات دانشگاه تهران، 1367.
(6)-ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 297، انتشارات خوارزمى، 1364.
(7)-ابن خلدون، مقدمه، ترجمه گنابادى، ج 1، صص 57-155؛و دکتر محمد على شیخ، پژوهشى در اندیشههاى ابن خلدون، انتشارات دانشگاه شهید بهشتى، 1363.
(8)-همان، ص 162.
(9)-همان، صص 168-166.
(10)-منتسکیو، روح القوانین، ج 1، ترجمه على اکبر مهتدى، کتاب چهاردهم، صص 94-481، انتشارات امیرکبیر، 1370.همچنین و.ت.جونز، خداوندان اندیشه سیاسى، ج 2، (منتسکیو)، ترجمه على رامین، ص 323، انتشارات امیرکبیر، 1362.
(11)-گائتانو موسکاوبوتو، تاریخ عقاید و مکتبهاى سیاسى، ترجمه شهیدزاده، ص 241، انتشارات مروارید، 1363.
(12)-اصول و مبانى جغرافیاى سیاسى، ص 11.
(13)-همان، ص 13.
(14)-جامعهشناسى سیاسى، ص 56.
(15)-همان، ص 57.
(16)-هانرى مندراس-ژرژگورویچ، مبانى جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، صص 4-73، کتابهاى سیمرغ، 1356.
(17)-علم تحولات جامعه، ص 34.
(18)-جامعهشناسى عمومى، ص 236.
(19)-جامعهشناسى سیاسى، ص 36.
(20)-همان، صص 40-39.
(21)-همان، صص 5-41.
(22)-همان، صص 8-47.