آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

انسان در مرحله بسیار زودرسى از رشد و پیشرفت خویش به مبارزه با اندیشه‏اى پرداخت که «تصادف»را به عنوان نیروى محرّک جهان هستى در نظر مى‏گرفت.او کوشش فراوانى به خرج داد تا قانون هدایت کننده‏اى را کشف کند که در این جهان، حضورش را به‏گونه‏اى محسوس نشان مى‏دهد.بى‏تردید کسانى که رویدادهاى گذشته تاریخ را ثبت نمودند، این اشتیاق را احساس مى‏کرده‏اند؛از این‏رو، کوشیدند تا با تبدیل وقایع‏نگارى صرف و ساده به روش تاریخى-علمى آن را ارضاء کنند...فلسفه تاریخ باید از این اندیشه آغاز شود که«قانونى بر تاریخ حکم است»حتى اگر این قانون، قانون تصادف باشد.
از مجموع همه تعابیر اساطیرى یا علمى که در بیان چگونگى تکامل تاریخ یا جامعه انسان ارائه شده، به‏طور کلّى مى‏توان ده نظریه مشخص را استخراج کرد که عبارتند از: 1-نظریه جغرافیائى
2-نظریه قهرمان‏گرا
3-نظریه اصالت سیاست
4-نظریه نژادگرا
5-نظریه جبر تکنیکى
6-نظریه جبر اجتماعى
7-نظریه جبر اقتصادى
8-نظریه دینى
9-نظریه فلسفى
10-نظریه سنخى یا تیپ‏شناسى
نظریه جغرافیائى تاریخ شاید قدیمى‏ترین نظریه در تبیین تاریخ بوده است که پایه‏گذاران آن یونانیان بوده‏اند.با وجود این، محدود ساختن قلمرو این فلسفه به دانایان یونانى دور از انصاف علمى است؛زیرا مى‏دانیم که همه خردمندان بابلى و ایرانى و مصرى که به منجمین معروفند و هم‏چنین پیامبران عهد عتیق و اصحاب کلیسا، بخصوص سنت آگوستین و آکویناس و از میان مسلمانان ابن خلدون به نحوى از اصحاب نظریه جغرافیایى در امر تکامل و پیدایش تمدن و جامعه انسانى به شمار مى‏آیند. (1)
گرچه در این میان، نویسندگان مختلفى در امور سیاسى، جامعه‏شناسى و...بعضا به این مسأله(تأثیر اقلیم و جغرافیا بر خلق و خوى انسانها و یا چگونگى تمدن‏ها و ملت‏ها) پرداخته‏اند.
به‏طور کلّى جغرافى‏دانان با تکیه بر نظریه قدیمى تأثیر اقلیم گفته‏اند که خطوط اساسى کشورها از داده‏هاى طبیعى است.(جبر جغرافیائى)در مکتب جغرافیایى واقعیات حیات اجتماعى به اتکاء تأثیر عوامل جغرافیایى تبیین مى‏شود.در این مکتب، مناطق مسکونى و اجتماعات انسانى براساس نوع آب و هوا تقسیم مى‏شود و آنچه مورد توجه است، تطابق انسان در رابطه با جبر جغرافیایى است....براساس الگوهایى که مکتب جغرافیایى ارائه مى‏کند، باید رشد و انهدام تمدن‏ها را در رابطه با تسلط جغرافیایى مورد بررسى قرار داد. (2)
آب و هواى طبیعى، حرارت، تغییرات فصلى و جریانهاى زیرزمینى، پدیده جاذبه، جریان رودها و دریاها، آن حد که مستقل از دخالت انسانى وجود دارند، عبارتند از آن عواملى که قاعدة«عوامل جغرافیائى»نامیده مى‏شوند.اصحاب این نظریه، با قبول این عوامل به عنوان عناصر اصلى و سازنده محیط جغرافیائى، معتقدند که این عوامل تأثیر قاطع و تعیین‏کننده‏اى در سرنوشت تمدنها، پیدایش تاریخ و چگونگى رفتار و خوى آدمى و سازمانهاى اجتماعى و فعالیت‏هاى انسانى دارند. (3)
توجه به جغرافیا و اقلیم از جهت چگونگى تأثیرگذارى آن بر رفتار آدمى، سیاست ملت‏ها و تمدن بشرى از مراحل ابتدایى آغاز و به تدریج به رشد قابل توجهى رسید و از بررسى علمى و به‏طور مجزاى آن در علوم و رشته‏هاى مختلف، دیرزمانى نمى‏گذرد.به‏طو مثال، اگرچه تحقیق در رابطه بین جغرافیا و قدرت سیاسى ملل از زمان یونانیان قدیم، یعنى از حدود دو هزار سال پیش انجام مى‏گرفته است، ولى جغرافیایى سیاسى به‏صورت رشته‏اى مجزا و بدان‏سان که امروز مورد بررسى قرار مى‏گیرد، در حقیقت علمى است جدید و شروع آن را باید از اواخر قرن نوزدهم دانست. (4)
در قرن پنجم پیش از میلاد، «بقراط»رساله‏اى در باب«هوا، آب و مکانها»نگاشته است و «هرودوت»در تاریخ خود آن را به کار بسته است. «ارسطو»در کتاب هفتم(سیاست)خود، نظریه‏اى را در خصوص روابط میان اقلیم و آزادى مى‏پروراند. (5) از جمله مى‏گوید:
«مردم سرزمینهاى سردسیر، بویژه در اروپا، بیشتر دلیر امّا کم‏هوش و کم‏هنرند و اگرچه بالنسبه آزادى خود را همچنان نگهداشته‏اند، داراى سازمانهاى سیاسى نیستند و از فرمانروایى بر همسایگانشان ناتوانند.
آسیائیان هوشمندتر و هنرمندترند، امّا از دلیرى بى‏بهره‏اند و از اینرو همیشه به حال بندگى و فرمانبردارى به سر مى‏برند.یونانیان که میان این دو[سرزمین‏]زیست مى‏کنند، به علت آب و هواى کشورشان صاحب مجموعه‏اى از محسنات و خصوصیات این دو دسته مردم مى‏باشند.هم دلیرند و هم هوشیار، هم آزادى خود را پاس مى‏دارند و هم در سیاست مدبّر و خردمند و اگر همه ایشان به صورت یک ملّت درآیند و داراى یک حکومت باشند، مى‏توانند بر سراسر جهان سرورى کنند.» (6)
ابن خلدون اندیشمند بزرگ مسلمان نیز در مقدمه خود، به تأثیر اقلیمها بر موجودات تحت آن مى‏پردازد.براساس نظریه ابن خلدون، انسان فطرت یا طبع مشخصى دارد، ولى طبع انسانى از حوادثى که در پیرامون او روى مى‏دهند، بى‏تأثیر نمى‏ماند.«سرشت‏ها و طبایع انسان در نتیجه عادات و امورى که به آنها الفت مى‏گیرد، تکوین مى‏شوند.»
او مى‏گوید عوامل محیطى مانند آب و هوا موجد اختلاف نژادى مثلا رنگ پوست هستند. تفاوتهاى روانى اقوام نیز ریشه نژادى ندارند. زندگى انسان تابع اوضاع محیط است.«قسمت آباد نواحى مکشوف کره زمین آن است.زیرا افراط گرما در جنوب و شدت سرما در شمال، مانع عمران است؛چون دو سوى شمال و جنوب در گرما و سرما با هم متضادند.باید از این کیفیّت در هر دو سوى به تدریج کاسته شود تا در وسط و مرکز زمین اعتدال حاصل آید.از این‏رو، اقلیم چهارم براى آبادانى و عمران سازگارتر است و سپس اقالیم سوم و پنجم به اعتدال نزدیک‏ترند. اقالیم دوم و ششم از اعتدال دورند و اول و هفتم به درجات دورترند.
...دانش‏ها و هنرها و ساختمان‏ها و پوشیدنى‏ها و خوردنى‏ها و میوه‏ها و بلکه جانوران و همه چیزهایى که در این اقلیمهاى سه‏گانه مرکزى پدید آمده‏اند، به اعتدال اختصاص یافته‏اند و افراد بشرى که ساکنان این اقالیم را تشکیل مى‏دهد، از حیث جسم و رنگ و اخلاق و ادیان«مستقیم و راست‏ترند.»حتّى نبوتها و پیامبران بیشتر در این اقالیم بوده‏اند.در اقالیم جنوبى و شمالى از بعثتى اطلاع نداریم، زیرا پیامبران و فرستادگان خدا مخصوص به کاملترین‏افراد نوع بشر از لحاظ آفرینش و خوى بوده‏اند.» ساکنان این اقالیم به سبب زیستن در محیط معتدل کاملترند...و در بیشتر حالات خویش از کجروى و انحراف دورند(پیشرفت در مظاهر تمدن).
امّا ساکنان اقالیم دور در همه احوال خویش سى از اعتدال دورند...(عقب‏ماندگى در مظاهر تمدن)...با همه اینها، اخلاق آنان نزدیک به خوى جانوران بى‏زبان است...علّت این است که چون این گروه از اعتدال دورند، طبیعت مزاجهاى ایشان به سرشت جانوران بى‏زبان نزدیک مى‏گردند و از انسانیت به همان میزان دور مى‏شوند...به هیچ نبوّتى آشنایى ندارند و به هیچ شریعتى نمى‏گروند، مگر اندکى که در جوانب مناطق معتدل زیست مى‏کنند.» (7)
او درباره تأثیر هوا در اخلاق بشر مى‏گوید: «چون سیاهان در اقلیم گرم به سر مى‏برند و «گرما»بر مزاج آنان و...استیلا مى‏یابد، روح آنان نسبت به بدن و اقلیمشان سرشار از حرارت مى‏شود...حرارت بیشترى در روح آنان منبسط است...و به همین سبب شادى و فرح سریع‏تر به آنان دست مى‏دهد...و در این حالت دچار سبکسرى و سبکى مى‏شوند...مانند مردم مصر... چنان‏که مى‏بینیم چگونه شادى و سبکى و غفلت از عواقب امور بر آنان چیره شده است، به حدّى که مردم آن کشور خوراک و آذوقه یکسال و بلکه یک ماه خود را نمى‏اندوزند؛بلکه عموم مردم آن کشور مواد غذایى خود را به طور روزمرده از بازار فراهم مى‏آورند...برعکس آنان که در کوهستانهاى سرد به سر مى‏برند...مى‏بینیم چگوونه سر به جیب غم و اندوه فرو مى‏برند و تا چه حدّ در اندیشیدن فرجام کار زیاده‏روى مى‏کنند.» (8)
ابن خلدون هم‏چنین تأثیر اقلیم را به‏طور غیرمستقیم بر روان انسانها بررسى مى‏کند.او در مقایسه بین بادیه‏نشینان و شهریان، ویژگیهاى هر کدام از این دو نوع زیست را بیان مى‏کند و تأثیرات هر کدام را حتى بر دین و عبادتشان نمودار مى‏داند. (9)
منتسکیو نیز در کتاب«روح القوانین»خود اثر شرایط جغرافیایى ناشى از محیط طبیعى را در امور اجتماعى و رفتار افراد بررسى کرده است.به اعتقاد او آب و هوا و شرایط اقلیمى پدیده‏هاى متفاوتى را از نظر عوارض اجتماعى ممکن است ایجاد کند.
او بحث خود را با شرح جالبى از تأثیرات درجات مختلف هوا بر ارگانیسم انسان شروع مى‏کند.او مى‏گوید:هواى سرد جریان خود را در بدن تندتر و هواى گرم کندتر مى‏کند....
«...بنابراین در اقلیم‏هاى سردسیر، مردم قدرت بیشترى دارند.در نقاط سردسیر، کار قلب و واکنش انتهاى الیاف بهتر صورت مى‏گیرد...خون آزادانه‏تر به سوى قلب جریان پیدا مى‏کند و در نتیجه قلب قدرت بیشترى مى‏یابد.این برترى قدرت، نتایج متعددى به بار مى‏آورد، مثلا یکى از نتایج آن، گستاخى و دلاورى بیشتر است و نتیجه دیگر آن، احساس برترى و میل شدید به کینه‏جویى و نیز امنیت خاطر و صراحت بیشتر، بدگمانى و سیاست و حیله کمتر است.
در سرزمینهاى گرمسیر چون اعضاى بدن لطیف و حساس هستند، روح آدمى بیشتر به وسیله آنچه مربوط به آمیزش جنسى زن و مرد است، تحریک مى‏شود...در اقلیمهاى گرمسیر عشق را به خاطر نفس عشق دوست دارند؛در این کشورها، عشق تنها علّت خوشبختى و عین زندگى است....»
منتسکیو معتقد است که در این‏گونه مناطق، شاید به علت شدت گرما قدرت و نیروى مردم سلب شود در نتیجه روحشان دچار رخوت و سستى شود و روح کنجاوى و تهور و بى‏باکى و سخاوتمندى و جوانمردى وجود نخواهد داشت؛ امیال حالت انفعالى بگیرند.و تن‏آسایى بزرگترین سعادت است...و بندگى بیش از نیرومندى و شادابى روحى که لازمه رفتار بشر است، ستودین است. (10)
منتسکیو به بررسى این امر مى‏پردازد که آب و هوا از راه تأثیرش بر تن آدمى، آشکارا تأثیر مهمى نیز بر شیوه قانونگذارى دارد.مونتسکیو این رابطه را به تفصیل و در همه زمینه‏هاى ممکن، از قوانین ممنوعیت شرابخوارى و مستى گرفته تا قوانین و رسوم مربوط به ازدواج بررسى مى‏کند....
...از آنچه پیش‏تر گفته شد چنین برمى‏آید که او براى مردم سرزمینهاى گرمسیر فقط حکومت استبدادى را مناسب مى‏داند.از اینجا وى رابطه‏ دیگرى بین شکل حکومت و اقلیم برقرار مى‏کند. در این زمینه، وى نظریه‏اى که قبلا از جانب«بدن» ارائه گردیده بود، بسط مى‏دهد و چنین اظهارنظر مى‏نماید که:تقوا و بالنتیجه جمهورى در کشورهاى سردسیر یعنى جایى که احساسات تند وجود ندارد، برقرار مى‏شود و حال آن که حکومت استبدادى متناسب حال کشورهاى گرمسیر است. در مورد حکومت سلطنتى، وى معتقد است که محیط متناسب براى این حکومت مناطق معتدل مى‏باشد (11)
البته به نقش اقلیم در شکل حکومت و تأثیر آن، پیش از مونتسکیو نیز در میان نویسندگان دیگرى در گذشته توجه شده است.از جمله «استرابو»دانشمند یونانى(63 ق.م-24 ق.م.)ضمن بررسى جغرافیاى امپراطورى روم مى‏گوید که:یک واحد جغرافیایى احتیاج به یک حکومت مرکزى قوى و یک حاکم بسیار مقتدر و مدبّر دارد تا بتواند بطور صحیح اداره شود.ضمنا استرابو به دلایل خوبى آب‏وهوا، موقع مناسب و منابع زیرزمینى فراوان، ایتالیا را ایجاد امپراطورى مناسب تشخیص داده است.
...با مطالعاتى که از ابتداى قرن شانزدهم انجام پذیرفت، مطالعه رابطه علّت و معلولى بین عوارض طبیعى و قدرت سیاسى مورد توجه بیشتر قرار گرفت و به تدریج مطالعه مکتب جبر طبیعى توسعه یافته، به صورت علمى درآمد که در آن جنبه‏هاى مختلف اعمال و رفتار سیاسى انسان از نظر محیط طبیعى وى تعبیر و تفسیر مى‏شد. (12)
البته در آغاز، تأثیر عوامل جغرافیایى به شکل نوعى جبر در نظر گرفته شده بود.موضع سنتى ارسطو، «ژان بدن»و منتسکیو بدین ترتیب بود، ولى در حقیقت«راتزل»و جانشینان وى بودند که موفق شدند تأثیرات محیط را بر روى قدرت سیاسى ملتها به صورت منظم طبقه‏بندى نموده، مورد مطالعه قرار دهند....در سراسر کتاب وى(جغرافیاى سیاسى)نکته‏اى که بیش از همه به چشم مى‏خورد، اهمیتى است که وى براى دو عامل«وسعت»و«موقع جغرافیائى»قائل گردیده است.
...براساس این نظریه راتزل بود که رهبران نازى مدعى شدند که بر طبق قوانین طبیعى، آلمان در حال رشد است و به خاک کشورهاى همسایه حمله بردند. (13)
جبهه‏گیرى راتزل نیز مبتنى بر نوعى جبر بود و برخى فرمولهاى وى از جنبه تأثیرگذارى‏اش بر مکاتب آلمانى و آمریکایى گیرا هستند.او مى‏نویسد:«زمین سرنوشت اقوام ملل را با خشونتى کور تنظیم مى‏کند.و آزادى ظاهرى انسان زیر تأثیر زمین همانند معدوم است».
به دنبال«ویدال دولابلاش»این جبرگرایى رو به کندى گذاشت.از لحاظ مکتب فرانسوى، تأثیر عوامل جغرافیایى بر زندگى سیاسى و اجتماعى، در هیچ مرتبتى یک اثر مکانیک و خودبخودى و مقاومت‏ناپذیر نیست، و همیشه درجاتى از امکانات گسترده و تنوع وسیعى از انتخاب وجود دارد.فرمول مشهور خود ویدال دولابلاش که اغلب گواه آورده شده است، از اینجا ناشى مى‏شود:
«در همه مراتب، طبیعت امکاناتى عرضه مى‏کند؛انسان است که در میان این امکانات گزینش مى‏کند.جغرافیا پارچه اصلى را تهیه و انسان نقشه آن را گلدوزى مى‏کند....» (14)
در اینجا باید نظریه مشهورى که توسط تاریخدان بزرگ معاصر انگلستان«آرنولد.جى. توین‏بى»عنوان شده است، مورد بررسى قرار داد. به گمان وى«آسانگزارى به تمدن لطمه مى‏زند». کلیه تمدنهاى بزرگ در چهارچوبه‏هایى دشوار، از راه واکنش علیه خود این دشواریهاى طبیع، توسعه گرفته‏اند.نیروى بشنر، استعدادهاى خلاقه‏اش و قدرت اختراع اشکال اجتماعى و سیاسى‏اش هنگامى که موانعى در برابرش نیست تا از آن بگذرد و هنگامى که شرایط طبیعى مساعدند، ضعیف خواهند شد.برعکس، این جوامع در برابر چنین موانعى، پرقدرت و نیرومند خواهند شد.توین‏بى چنین مى‏نویسد:
«تمدن به نسبت خصومت محیط رشد مى‏گیرد...»برخى از تمدنهاى بزرگ، برخى از نظامهاى سیاسى متکامل در شرایط جغرافیایى نامساعد، از راه واکنش در برابر مبارزه‏جویى محیط توسعه گرفته‏اند.اما«موریس دورژه»معتقد است که توین‏بى به سوى مبالغه پیش مى‏رود و هیچ‏گونه«تناسبى»میان انگیزه تمدن و خصومت محیط وجود ندارد.نباید تصور کرده که گونه‏اى «جبر واپس رونده»وجود دارد.فقط این واقعیّت به جاى خود باقى است که شرایط طبیعى تنها به‏طور مستقیم عمل نمى‏کنند، بلکه براساس واکنش نیز اثر مى‏گذارند. (15)
درباره تأثیر مستقیم جغرافیا بر انسان و جامعه، نمونه‏هایى ذکر شده است:
مثلا گفته شده که آدمهاى کوهستان داراى فرهنگ محدود هستند.چون افق و دریا را نمى‏بینند و به خود متکى و محدود مى‏شوند؛ولى آدمهاى نواحى دشت و نزدیک دریا، متکى به خود نیستند و مى‏خواهند ببینند که دنیا چه دستاوردهایى براى آنان آورده است.در صحرا نیز انسان قدرى بیشتر از کوهستان محدود است.
«آندره زیگفرید»پیش از بررسى یک منطقه یا کشور، نقشه بادها و جغرافیاى آن را ترسیم مى‏کرد و آنگاه مى‏کوشیدند تا رابطه این نقشه را با حالات سیاسى یا روحیات اقوام آن مناطق یا کشورها تعیین کند.او با این روش توانسته است نشان دهد که در جمهورى سوم(فرانسه)شاغلان بخش کشاورزى به کاندیداهاى دست راستى رأى مى‏داده‏اند. (16)
وى در سال 1913 غرب فرانسه را مورد مطالعه قرار داد و به این نتیجه رسید که مناطق مسکونى پراکنده بیشتر محافظه‏کار و مناطق مسکونى مجتمع بیشتر نوجو هستند.
در نقد تأثیر مستقیم جغرافیا بیاناتى ابراز شده است؛از آنجا که جغرافیا و اقلیم در گونه‏هاى متفاوت و مختلف بر زندگى انسانى تأثیر خود را مى‏گذارد، درباره تأثیر تام مستقیم جغرافیا و جبر جغرافیائى، توافق عمومى مبتنى بر یکجانبه بودن و غیرصحیح بودن آن است.دکتر حمید معتقد است:
«نظریه جغرافیائى، مظهر یک اعتقاد یکجانبه و طبیعى است و منکر عامل انسانى در تعیین سرنوشت به تاریخ، پیدایش و تکامل آن است.... آنچه از تیررس دید اصحاب نظریه جغرافیاگرا دور مانده، این حقیقت است که اگرچه بشر محصول محیط جغرافیایى خویش است، ولى نسبت به آن یک‏وجه منفعل منفى نیست؛بلکه او در مقابل شرایط محیط خویش واکنش نشان مى‏دهد و آن را تغییر مى‏دهد.صحیح است که بشر ابزار کار خود را از طبیعت اخذ مى‏کند و توسط همان ابزار بر طبیعت تأثیر مى‏گذارد، ولى با وجود این، محیط جغرافیایى عامل قطعى تغییرات اجتماعى و تاریخى نیست، بلکه تنها یکى از شرایط ضرورت تکامل تاریخى است.» (17)
در جامعه‏شناسى نیز مکتب جغرافیایى دیگر اهمیت چندانى ندارد؛زیرا دیگر دید مطلق‏گرایانه‏اى که پیش از این در میان جغرافیدانان و جامعه‏شناسان وجود داشت، جاى خود را به یک بررسى جامع و همه‏جانبه‏نگر داده است. (18)
به تعبیرى، از وزن شرایط طبیعى زندگى سیاسى به تدریج که جوامع از جهت فنى توسعه مى‏یابند، کاسته مى‏شود و دولت‏هاى باستانى بیشتر از جوامع متجدد تابع عامل جغرافیایى و جمعیتى بودند.بین جوامع جدید، ملل صنعتى از ملل کمتر توسعه یافته، کمتر تابع عوامل جغرافیایى هستند.انسان به جاى آن که زیر سلطه طبیعت باشد، در پى آن است که به تدریج طبیعت را تسخیر کند.
اکنون در مطالعات معاصر، تأثیر جغرافیا بر گونه‏هاى مختلف علوم و رشته‏هاى گوناگون بررسى شده است و تأثیر اقلیم و جغرافیا را بیشتر به‏گونه غیرمستقیم آن مطالعه کرده‏اند، و درباره میزان تأثیر آن، دسته‏هاى سیاسى و فکرى گوناگونى را تشکیل داده است. (19)
«دوورژه»معتقد است که تأثیر اقلیم از لحاظ عملکرد مستقیم بر روان‏شناسى افراد کمتر احساس مى‏شود(بدان‏گونه که مؤلفان قدیم مى‏پنداشتند)تا از لابلاى تأثیرى بر منابع طبیعى.منظور از منابع طبیعى، مجموعه وسائل لازم زندگى طبیعى انسان است که جغرافیا در اختیارش قرار مى‏دهد.منابع گیاهى و حیوانى، در جوامع کم‏توسعه، اساسى هستند و منابع کانى، به تدریج که رشد صنعتى حاصل مى‏شود، کم‏کم اهمیت مى‏گیرند (20)
وجود مواد اولیه در سرزمین یک ملت که پدیده‏اى جغرافیایى است.امروزه نیز منشأ رقابت میان کشورهاى مختلف شده است و بدینسان، یکى از عوامل اساسى سیاست آن کشور و به‏طور غیرمستقیم سیاست ملل دیگر، بویژه ملل صنعتى مى‏شود. (21)
وى مى‏افزاید:با توجه به نظریه‏هاى کهن تأثیر اقلیم، امروزه مى‏توان در مورد نابرابرى در توسعه ملتهاى مختلف بهترین تبین را به دست داد.با کنار هم قرار دادن نقشه سطوح توسعه اجتماعى- اقتصادى و نقشه مناطق بزرگ اقلیمى-گیاهى، مى‏توان عقب‏ماندگى حداکثر را در مناطق شمالى و جنوبى و منطقه استوا و نیز در مناطق صحراهاى نیمه حارّه به چشم دید.توسعه حداکثر با مناطق معتدل منطبقا ست.
نمونه دیگرى از تأثیر غیرمستقیم جغرافیا در زمینه‏هاى سیاسى، اشاراتى است که منتسکیو دارد.مثلا در مورد مردمان جزیره‏نشین بیان مى‏کند که:آنان به علّت نداشتن همسایه و جدا بودنشان به وسیله خلأهایى با دیگر مردمان، از امنیت بیشترى برخوردار هستند....جدا بودن‏ جزایر از امپراتوریهاى بزرگ، مانع دست‏اندازى خودکامگى بدان سوى مى‏گردد و دریا سدى در مقابل جهانگشایان است؛بدین لحاظ مردمان جزایر بیشتر از مردمان قاره‏ها به سوى«آزادى» کشش دارند. (22)
در موارد دیگر نیز مى‏توان تأثیر بافت اجتماعى و مسکونى جوامع را که تا حدى به عوامل جغرافیایى بستگى دارد، بر روان افراد و در نتیجه بر پدیده‏هاى سیاسى مشاهده کرد.
به عنوان نتیجه مى‏توان گفت آنچه مسلم است، تأثیر جغرافیا است بر فرد و جامعه.این تأثیر گاه مستقیم است و گاه غیرمستقیم.به میزان رشد فرد انسانى و پیشرفت تمدنى جامعه، رهایى از جبر جغرافیایى در حد خود انجام مى‏پذیرد.همان‏گونه که این رشد تسلط عوامل دیگر چون عامل اقتصادى، نژادى و محیطى را مى‏توان محدود کند.
اکنون عامل جغرافیایى مى‏تواند به عنوان عامل تسریع کننده یا کند کننده، اشکال مختلف را شکل دهد؛امّا همیشه درجاتى از امکانات گسترده و تنوع وسیعى از انتخاب وجود دارد، گرچه آنچه انتخاب مى‏شود نیز خود ناشى از اختیار مطلق انسان نیست.
یادداشتها
(1)-حمید حمید، علم تحولات جامعه، ص 1، کتابهاى سیمرغ، 1356.
(2)-منوچهر محسنى، جامعه‏شناسى عمومى، ص 235، کتابخانه طهورى، 1366.
(3)-علم تحولات جامعه، ص 33.
(4)-درّه میر حیدر(مهاجرانى)، اصول و مبانى جغرافیاى سیاسى، ص 8، کتابهاى سیمرغ، 1356.
(5)-موریس دوورژه، جامعه‏شناسى سیاسى، ترجمه ابو الفضل قاضى، ص 36، انتشارات دانشگاه تهران، 1367.
(6)-ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 297، انتشارات خوارزمى، 1364.
(7)-ابن خلدون، مقدمه، ترجمه گنابادى، ج 1، صص 57-155؛و دکتر محمد على شیخ، پژوهشى در اندیشه‏هاى ابن خلدون، انتشارات دانشگاه شهید بهشتى، 1363.
(8)-همان، ص 162.
(9)-همان، صص 168-166.
(10)-منتسکیو، روح القوانین، ج 1، ترجمه على اکبر مهتدى، کتاب چهاردهم، صص 94-481، انتشارات امیرکبیر، 1370.همچنین و.ت.جونز، خداوندان اندیشه سیاسى، ج 2، (منتسکیو)، ترجمه على رامین، ص 323، انتشارات امیرکبیر، 1362.
(11)-گائتانو موسکاوبوتو، تاریخ عقاید و مکتبهاى سیاسى، ترجمه شهیدزاده، ص 241، انتشارات مروارید، 1363.
(12)-اصول و مبانى جغرافیاى سیاسى، ص 11.
(13)-همان، ص 13.
(14)-جامعه‏شناسى سیاسى، ص 56.
(15)-همان، ص 57.
(16)-هانرى مندراس-ژرژگورویچ، مبانى جامعه‏شناسى، ترجمه باقر پرهام، صص 4-73، کتابهاى سیمرغ، 1356.
(17)-علم تحولات جامعه، ص 34.
(18)-جامعه‏شناسى عمومى، ص 236.
(19)-جامعه‏شناسى سیاسى، ص 36.
(20)-همان، صص 40-39.
(21)-همان، صص 5-41.
(22)-همان، صص 8-47.

تبلیغات