آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

حسن حضرتى یامچى الف:مذهب هخامنشیان عهد هخامنشیان مصادف با عرض اندام سه دین و آئین بزرگ در جهان بود:زرتشتى، بودائى و یهودى.در کنار این سه دین رسمى، دین قدیم آریائیان ایرانى، مورد قبول و به عنوان دین رسمى بسیارى از ایرانیان رواج داشت.اساس اصلى دین زرتشتى، انجام یک سلسله اصلاحات در اعتقادات و رسوم قدیم ایرانیان بود و در واقع تفکیک این دو از هم کار بسیار مشکلى است.
به همین علّتى که ذکر شد، تعیین دین پادشاهان پارسى در این دوره بسیار دشوار است؛ بویژه هنگامى که در نظر آوریم که هیچ شاهدى دالّ بر وجود دستگاه منظم یا عقیده مذهبى همگانى در دوران هخامنشیان وجود ندارد.امّا بى‏شک، تا زمان داریوش پیروان زرتشت اگر در سراسر ایران نبودند، در بسیارى از بخشهاى آن مسکن داشتند.گو اینکه ما از دین ایشان نیز چندان آگاهى نداریم.آیا مى‏توانیم به حدس و گمان وضع دینى ایران را در پایان روزگار هخامنشیان از روى آگاهیهاى اندک و محدود تشریح کنیم؟
به طور کلى پژوهشگرانى که در ارتباط با دین هخامنشیان به تأمّل و تفحّص پرداخته‏اند، از یک نقطه نظر به دو دسته تقسیم مى‏شودند:1-دسته نخست اعتقاد دارند که مذهب هخامنشى زرتشتى بوده است؛2-دسته دوّم دین هخامنشیان را همان دین قدیم آریائیان مى‏دانند.
دیدگاههاى دسته نخست
گریشمن از دانشمندانى است که بیشتر تمایل به زرتشتى بودن شاهان هخامنشى دارد.او مى‏نویسد:
«در عهد هخامنشى، آیین مزدایى که زرتشت آن را تغییر داده، در سراسر شاهنشاهى شروع به توسعه کرد.تاریخ حیات‏[این‏]پیامبر، هنوز مورد بحث است.تصوّر مى‏کنند که وى اصلا از مردم ماد بوده و مجبور به ترک موطن اصلى خود گردید و براى موعظه، به ایران شرقى شتافت و در آنجا پیروانى یافت؛از آن جمله امیرى بود به نام«ویشتاسب»(گشتاسب)که بعض دانشمندان او را همان ویشتاسپ پدر داریوش دانسته‏اند که شهربان پارت و گرگان بود.
به هر حال، آیین جدید از مشرق ایران به تدریج در سراسر آن کشور شروع به انتشار کرد.تصور مى‏کنند مقتضیّات و شرایطى که قوم خانه‏نشین ایران شرقى در آن زندگى مى‏کرد و دایما در معرض حمله بدویان مهاجم و مخرّب بود، در زرتشت این اندیشه را ایجاد کرده که جهان را دو اصل اداره مى‏کند:نیک و بد.نخستین شخصیت، ناشى از اهورا مزداست-و دوّم از اراده شرّ- اهریمن-نشأت یافته است.در گروه اهورا مزدا موجودات الهى قرار دارند که بعضى از آنان محتملا خدایان قدیم هستند که در اصل به صورت قواى طبیعى پرستیده مى‏شدند.
نزاع بین این دو روح که نماینده مخالفت بین اندیشه و هوس است، در پایان در روح خیر خاتمه مى‏یابد.بنابراین، دوگانگى ظاهرى است و آیین زرتشتى«توحیدى ناقص»مى‏باشد-آئین مزبور با قوانین سخت و اکید منظم شده بود.قربانیهاى خونین ممنوع بود؛زیرا چارپایانى که بشر را غذا مى‏دهند و براى او کار مى‏کنند، باید مورد احترام قرار گیرند.نوشابه سکرآور(هوم)نیز مطرود شده.مرده را نمى‏بایست دفن کنند یا بسوزانند و در آب هم غرق نکنند، زیرا بیم داشتند که بدین وسایل سه عنصر مقدس زمین، آتش و آب را آلوده سازند.اجساد را مى‏بایست منظور ساخته شده بود.جاى دهند.سپس استخوانهاى عریان را در ستودان مى‏نهادند و در قبرى که-یا ساخته بود و یا در صخره کنده بودند-جا مى‏دادند.» (1)
چنانکه ملاحظه شد، گریشمن در بیان دلایل زرتشتى‏گرى هخامنشیان، به یک سلسله مسائل اساسى اشاره مى‏کند که در جاى خود مورد نقد و بررسى قرار خواهد گرفت.عجالتا این توضیح را ضرورى مى‏دانیم که بر اساس تحقیقات جدیدى که در ارتباط با زندگى زرتشت صورت گرفته، ثابت شده است که ویشتاسپ نامى که زرتشت را در تبلیغ دین خود کمک کرده است، پدر داریوش نبوده و گریشمن در این مسأله دقیق نشده است.همچنین در تشریح اصول زرتشتى که این نویسنده مطرح کرده، تفاوتهاى زیادى بین آن اصول و عملکرد شاهان هخامنشى مشاهده مى‏شود که در جاى خود مفصّل‏تر بررسى خواهد شد.
با این توضیح که نظریه‏هاى گریشمن در مورد دین هخامنشى، چندان خالى از اشکال نیست، براهین ابو الکلام آزاد را در این زمینه از نظر مى‏گذرانیم.
ایشان به دو دلیل مذهب هخامنشیان را زرتشتى مى‏داند:نخست شورش گئومات که هشت سال پس از مرگ کوروش رخ داد.دوّم اینکه متن کتیبه‏هاى داریوش خبر از معتقدات دین هخامنشیان دارد. (2) نویسنده مذکور در توضیح ادّعاى خویش در کتاب«ذو القرنین»مى‏نویسد:
«مورخین یونانى تصریح کرده‏اند که در شورش گئومات، پیروان دین قدیم نیز دست داشتند و به آتش آن دامن مى‏زدند.داریوش شخصا در کتیبه خود«لیدر»انقلاب را به لقب«موغرشر»یعنى پیرو دین قدیم ماد مى‏خواند.پیروان دین قدیم بعد از آن نیز چند بار دست به انقلاب زده‏اند.یکبار شورشى به رهبرى یک نفر مغ به نام«فره ورتیش» به پا شد که در همدان به قتل رسید.پس از او نیز «شترت خمه»نامى دست به انقلاب زد که در اردبیل کشته شد.
داریوش در کتیبه بیستون، به تفصیل رسیدن به تاج و تخت و خواباندن شورش گئومات مغ را بیان مى‏کند.در استخر، کتیبه دیگرى است که داریوش نام کشورهاى تابعه خود را ذکر مى‏کند.در این کتیبه‏ها داریوش همه جا نام«اهورا مزدا»را مى‏برد و جمیع پیشرفتها و موفقیتهاى خود را مرهون عنایت او مى‏داند.احتیاج نیست بگوییم که اهورا مزدا در دین زرتشت خداست.همچنین نباید فراموش کرد که در آثار مورخین یونانى نباید فراموش کرد که در آثار مورخین یونانى مطلبى دال بر اینکه کمبوجیه یا داریوش دین تازه‏اى اختیار کرده باشند، وجود ندارد.
هرودت دو سال بعد از وفات داریوش یعنى در سال 484 ق.م متولد شده و تاریخ خود را قریب 50 سال پس از وفات داریوش تدوین نموده است. بنابراین، عصر داریوش با زمان او فاصله زیادى ندارد.با همه اینها هرودت از مذهب داریوش در نوشته‏هاى خود ذکرى نمى‏کند.این عدم ذکر دلیل چیست؟دلیل بر این است که کمبوجیه وارد خانواده سلطنتى هخامنشى شده باشد؟باز مى‏بینیم که پیروان دین قدیم چند سال پس از مرگ کوروش، چند بار شورش مى‏نمایند.به این دلیل آیا ثابت نمى‏شود که داریوش مذهب تازه‏اى قبول نموده که همان دین زرتشت باشد و رؤساى دین قدیم مردم را به نام دین علیه او تحریک نموده و وادار به شورش مى‏نموده‏اند.» (3)
اگر چه بسیارى از محققین به شورشهاى آغاز سلطنت داریوش، رنگ دینى داده و عنوان مى‏کنند که داریوش به خاطر روى گردانى از دین قدیم و قبول زرتشتى‏گرى، از طرف مغان با به وجود آوردن شورشهایى از این قبیل اذیّت‏ مى‏شد، ولى سؤالى که پیش مى‏آید این است که: داریوش چرا در کتیبه‏هاى خود-که به گفته ابو الکلام آزاد یکى از دلایل زرتشتى‏گرى آنها به حساب مى‏آید-به طور رسمى و اسمى این پیروى خود را از زرتشت عنوان نکرده و نام زرتشت را نیاورده است؟
اگر چه در کتیبه‏هاى ساسانى هم نامى از زرتشت نیامده، ولى به صورت دین رسمى اعلام شده و مورد پذیرش عموم قرار گرفته بود.در حالى که داریوش-به گفته این دسته از دانشمندان-مى‏خواست زرتشت و دین او را در جامعه مطرح کند و جایى براى آن بیابد.حال اگر داریوش به واقع قصد انجام چنین امر مهمّى را داشته است، پس چرا در کتیبه خود از آن صحبتى نمى‏کند؟در حالى که در کتیبه او مسائلى کم اهمیّت‏تر از این قضیه به چشم مى‏خورد که داریوش به تفصیل از آنها صحبت کرده است.
بعضى از محققین و دانشمندان، با تعمّق در آداب و رسوم و رفتار و اخلاق عموم مردم در دوره هخامنشى و همچنین با مقایسه روشهاى تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش در این دوره، با تعالیم زرتشتى به تشابهات و همسانى‏هایى دست یافته و همین تشابهات را دلیل بر زرتشتى بودن هخامنشیان عنوان کرده‏اند.از جمله على سامى در کتاب تمدن هخامنشى در فصل آموزش و پرورش چنین مى‏نویسد:
«...نونهالان و نوجوانان را از روزهاى نخست زندگى یعنى از سن کودکى به کارهایى که در آتیه خود و جامعه‏شان لازم و ضرورى و نافع بوده است، عادت مى‏داده‏اند.هدفهاى تربیتى روشن، و جوانانى که به این روش تربیت مى‏گردیدند، مردانى پر کار، بردبار، با نشاط، سالم، آزاده و میانه‏رو بار مى‏آمدند.در این تربیت، دو عامل مؤثر بوده است:
یکى وضع طبیعى و موقعیت خاص فلات ایران که چون کوهستانى و در بعضى نقاط داراى اراضى خشک و بى‏آب و علف بوده است، ساکنین آنجا ناچار بودند براى رفع این مشکلات و تأمین زندگى و تهیه وسایل روزمرّه بکوشند.از لحاظ وضع جغرافیایى نیز چون ایران سر راه قبایل مختلفه آسیاى مرکزى و هند و آسیاى صغیر قرار گرفت، براى حفظ خود در برابر تهاجمات ایجاب مى‏نموده است که پیوسته نیرومند و حاضر و آماده کارزار و دفاع باشند.
عامل مؤثر و مهم دیگر، اعتقاد به قوانین و فرامین زرتشت بوده است.زیرا در این دین، رفاه دنیوى و سعادت اخروى به دست خود مشخص بوده است و با کار و کوشش و خردمندى و غلبه بر اهریمن نفس، مى‏توانسته است آسایش دو گیتى خود را فراهم سازد.معارف پرورى، یکى از اعمال حسنه و مطابق با اراده اهورا مزدا شمرده مى‏شد و دانایان موظّف بوده‏اند که دیگران را از علم و تربیت بهره‏مند سازند.از خرده اوستا هست که:
اى اهور مزدا به من فرزندى عطا فرما که با تربیت و دانا بوده و در هیأت اجتماع داخل شده، به وظیفه خود رفتار نماید...فرزند رشید و محترمى که حاجت دیگران را برآورد.فرزندى که بتواند در ترقى و سعادت خانواده و شهر و کشور خود بکوشد.» (4)
اگر چه سامى با آوردن یک سلسله شواهدى از خرده اوستا، سعى در اثبات ادّعاى خویش دارد، ولى باید این نکته را در نظر گرفت که یک عده از دانشمندان، تشابه و نزدیکى این اعتقادات و آداب و رسوم مردم دوره هخامنشى را با آیین قدیم بیشتر قبول دارند تا با دین زرتشتى.بعدا در این مورد سخن خواهیم گفت که آیا این آداب و رسوم برگرفته از دین زرتشتى بود یا نشأت گرفته از آیین قدیم ایرانیان؟
عدّه‏اى دیگر از نظریه‏پردازان، همینکه نام اهورامزدا را در کتیبه‏هاى شاهان هخامنشى مشاهده مى‏کنند، حکم به زرتشتى‏گرى آنها مى‏دهند.در حالى که پر واضح است که اهورا مزدا قبل از ظهور زرتشت نامى آشنا براى ایرانیان بوده است.چرا که در آیین قدیم، اهورا مزدا به عنوان خداى خیر مورد پرستش قرار مى‏گرفت و تنها کارى که زرتشت در ارتباط با اهورا مزدا انجام داد ترفیع مقام و درجه او نسبت به خدایان دیگر بود. به گفته داریوش شایگان:
«صعود اهورا مزدا از این جهت بوده است که وى وارث صفات فرمانروایى خدایان پیش از زرتشت است.کوشش مصلحان دینى مصروف این شده که از طرفى به دین مغ کهن صفات اخلاقى ارزانى دارند و از سوى دیگر او را جدا از همه، بر فراز سایر موجودات الهى جاى دهند.» 5
پس وجود نام اهورا مزدا در کتیبه‏هاى هخامنشى، نمى‏تواند دلیلى بر زرتشتى‏گرى آنها باشد، چرا که ستایش این خدا هم از مذهب مزدیسنا در مفهوم اصطلاحى آن و هم از نوآیینى و دین‏آورى زرتشت باستانى‏تر است. (6)
گروهى از دانشمندان، وجود آیین و مراسم آتش و پرستش و تقدّس آن را در دوران هخامنشى، دلیل بر زرتشتى‏گرى آنها مى‏دانند.
زیرا آتش در دین زرتشت، بسیار مقدس و مورد پرستش مى‏باشد.بجا آوردن آیین‏هاى مذهبى، به وسیله شاه، بویژه بجاى آوردن آیین آتش، قرنها در سنتهاى ایرانى باقى مانده است.
«مهرداد-فرمانرواى پونتوس-در مراسم ستایش زئوس سترادیوس به شیوه باستانى هخامنشیان در پاسارگاد، خود شخصا آتش بر مى‏افروخت، هیمه به آتشکده حمل مى‏کرد...و بخور و مراسم جرعه افشانى را بجاى مى‏آورد و آنگاه هیمه‏ها و بوته‏هاى مقدّس را آتش مى‏زد.» (7)
آتش روح کشور و شاهان برافروزنده و شعله‏ور نگهدارنده آتش بودند.در دوره هلنیگرى، فرمانروایان پارسى تخت جمشید، لقب«فراته داره»بر خود نهاده بودند که بمعناى نگهدارى آتش است و وظیفه آنها را باز مى‏نماید.
با توجّه به اینکه تقدس آتش در دین قدیم ایرانیان نیز وجود داشته و یکى از چهار عنصر از عناصر مقدّس طبیعت بوده که مورد پرستش قرار مى‏گرفته است، این موضوع نمى‏تواند دلیلى محکم و متقن بر زرتشتى‏گرى هخامنشیان باشد.
دیدگاههاى دسته دوّم
برخى دیگر از خاورشناسان و اندیشمندان ایران باستان، بر این باورند که دین هخامنشیان زرتشتى نبوده است، به دلایل ذیل:
1.هخامنشیان اجساد و اموات خود را دفن مى‏کردند، برخلاف مادها که اجساد را بر بالاى بلندى قرار مى‏دادند تا طعمه درندگان یا پرندگان شوند و این رسمى است که بعدها نزد زرتشتیان رواج پیدا کرد.
2.زرتشتیان با اقرباى خود وصلت مى‏کردند، ولى ساکنان پارسى به چنین عملى مبادرت نمى‏کردند.
هرودت مى‏نویسد:کمبوجیه قضات سلطنتى را احضار کرد و از آنان پرسید آیا قانونى اجازه مى‏دهد که فردى با خواهر خود ازدواج کند؟ قضات جواب دادند:«چنین قانونى در ایران وجود ندارد.»آنگاه براى در امان ماندن از خشم کمبوجیه، فورا اضافه کردند:ولى قانونى وجود دارد که به پادشاه هر گونه اختیارى مى‏دهد که به میل خود رفتار کند.
3.ایرانیان شیره گیاهى موسوم به«هوما»را در مراسم مذهبى استعمال مى‏کردند که همان «سوماى»هندیان است، ولى زردتشت در یسناى 14-32 پیروان خود را از نتایج بد و مهلک این گیاه برحذر داشته و آن را کشنده گاو مقدس دانسته است. (8)
بنونیست)E.Benveniste(-خاورشناس معروف فرانسوى-بر اساس پژوهشى علمى و دقیق در «مذهب پارسیان بنا بر متون یونانى»ثابت کرده است که پادشاهان هخامنشى، بنابر آنچه از آثار مورخان یونانى و کتیبه‏ها بر مى‏آید، به هیچ روى کیش زرتشتى نداشتند؛بلکه معتقد به مذهب قدیم آریایى بودند و اگر ما این نظریه را بپذیریم، یکى دانستن کى گشتاسب و ویشتاسپ هخامنشى -پدر داریوش-امرى محال خواهد بود.
این نویسنده، با بررسى گفته‏هاى هرودت در مورد آداب و رسوم هخامنشیان مى‏گوید:
«کسى که حتى آگاهى بسیار اندکى از دین زرتشت مطابق نامه اوستا داشته باشد، آنا در خواهد یافت که مطالبى که در گفتار هرودت به آنها اشاره نشده، خیلى بیشتر از مسایلى است که از آنها سخن رفته است.خواننده هیچ یک از ویژگیهاى اساسى آیین اوستایى را در این جا نمى‏یابد.از زرتشت هیچ سخنى به میان نیامده است، به اهمیّت هوم-گیاه مقدسى که افشرده خوشبوى آن چون زور * به کار مى‏رفت-همچنین به حرمت گاو و موقعیت مهم و اساسى آتش در برگزارى آیین‏هاى دینى اشاره‏اى نشده و از بنیانهاى اساسى دین یعنى باور به دوگانگى و ثنویت در نظام کیهانى، پاکى و پارسایى در قلمرو *زور-در اوستا عبارت است از نیاز مایع، مثل آب، شیر و غیره که در هنگام رسومات مذهبى بکار برده شود و بخصوص آب آمیخته به شیر که در وقت یشنه کردن استعمال مى‏گردد به منزله آب مقدس عیسویان مى‏باشد. (یشتها، ج 1، ص 53)
این آب در اوستا موسوم است به«زاوثر»Zaothra که امروز زور گویند.(یشتها، ج 1، ص 417) اخلاق نیز، سخن در میان نیست.
تصویرى که هرودت از دین پارسها مى‏دهد با آیین زرتشتى مغایرت دارد، ولى چنانکه پیش از این نیز یاد کردیم، در آیین اوستایى نشانه‏هایى از عقاید و باورهایى را مشاهده مى‏کنیم که زرتشت براى طرد آنها کوشیده بود.این گونه باورها گو اینکه در زمانهاى بعد به اوستا افزوده شده‏اند، از لحاظ منشأ و بنیاد تاریخى، از زمان دین‏آورى زرتشت کهن‏ترند.
بنابراین، باید دید که آیا مطالب هرودت با این گونه بقایاى دین باستانى ایرانیان سازگارى دارد یا نه؟بررسى جزئیات روایت هرودت این تصویر را تأیید مى‏کند.مورخ یونانى از قربانى حیوانات قربانى است که زرتشت در پى برانداختن آن بود، ولى ذکر برگزارى این گونه آیین‏هاى قربانى، به هنگام گفتگو از ایزدان و پهلوانان در یشتها مى‏رساند که این رسم همچنان بر جاى مانده و دوام داشته است.براى«مهر»و«تیشتر» حیوانات قربانى مى‏شده است و به گواهى اوستا، چند تن از پهلوانان افسانه‏اى به خاطر سر به مهر آوردن«در واسب»زن ایزد نگاهبان گلّه‏ها، اسبها را صد صد، گاوها را هزار هزار و گوسفندان را صد هزار صد هزار قربانى کرده‏اند و برخى از این قربانیها بر فراز کوهها برگزار شده است.» (9)
در مورد تدفین مردگان، بنا به گفته مورخ یونانى-هرودت-تنها مغان یعنى مادها و نه پارسها، نعش مردگان را پیش سگ و پرندگان مى‏اندازند.از آنجا که این رسم به خزرها و بلخى‏ها نیز نسبت داده شده است، چنان مى‏نماید که یکى از رسم‏هاى ویژه قبایل کهن ایرانى بوده که در جلگه‏هاى شمال زندگى چادرنشینى داشتند و امرى را که بنا به اقتضاى وضع آب و هوا و طرز معیشت آنها از ضرورتهاى زندگى بود.به صورت یک رسم مذهبى درآورده‏اند.
لیکن در زمانهاى کهن‏تر در دوره هم زیستى (اقوام هندو ایرانى)مردگان را مى‏سوزاندند و بعدها براى برانداختن این رسم کهن، یعنى سوزاندن مردگان که در اوستا به تکرار و به شدّت بدان حمله شده است، نوآیینى زرتشتى رسم دیگرى را به عنوان آیین مذهبى برقرار کرد که به احتمال قوى از آسیاى مرکزى سرچشمه گرفته بود.هر گاه این تحریم‏هاى بعدى را نشانه‏اى از رواج رسم سوزاندن اجساد نگیریم، باز دلایل دیگرى در دست است که دوام این سنت را مى‏رساند.یکى از آن دلایل، واژه«دخمه»است که از عصر اوستا تا زمان ما در مفهوم جایگاه بلندى به کار رفته که نعش مردگان را در آنجا پیش پرندگان مى‏نهادند.در صورتى که معنى اصلى دخمه، هیمه هیزم است که نعش مرده را بر روى آن مى‏سوزاندند. (10) در این مورد نیز رسم پارسى با دستورهاى اوستایى هم آهنگى ندارد.
دین ایرانى که هرودت توصیف کرده، با آیین اوستایى تنها در مورد عقایدى که بازمانده باورهاى دوران هندو ایرانى است، هم آهنگى دارد و برخى از این باورهاى کهن را با وجود دگرگونى و جابه‏جایى‏هاى فراوان، هنوز مى‏توان در اوستا نیز تشخیص داد.
به هنگام بررسى تطبیقى متنهاى یونانى و اوستایى، مى‏توان از سنگ نبشته‏هاى فارسى باستان، استفاده‏هاى فراوان برگرفت.آگاهیهایى را که از این سنگ نبشته‏ها به دست مى‏آید مى‏توان به ترتیب زیر خلاصه کرد:
1-داریوش مى‏بالد که به یارى اهورا مزدا و همه بغان شاهنشاهى خود را بنیاد نهاده و یاغیان را شکست داده است.
2-همو مى‏گوید:پرستشگاههایى را که گئوماتاى مغ-بردیاى دروغین-ویران ساخته بود، از نو بنا کرده است.
3-خشایارشا علاوه بر اهورا مزدا، از مهر و ناهید نیز یاد کرده است.
در این میان، نه تنها به زرتشت، بلکه به هیچ مطلب دیگرى که بتواند این سنگ نوشته‏ها را رنگ زرتشتى دهد، اشاره نشده است.
حرف آخر اینکه، مذهب هخامنشیان هم با کیش مغان و هم با مذهب زرتشت مغایرت دارد و در برابر آئین مزدیسنا آنهم در مواردى که این آیین با وجود دین‏آورى زرتشتى، آثارى از باورهاى باستانى مربوط به پرستش عناصر طبیعت و گیتى را حفظ کرده، هم آهنگى دارد. (11)
حال با شناسایى نسبى وضعیّت دینى شاهان هخامنشى، به سیاست مذهبى آنها مى‏پردازیم.
ب:سیاست مذهبى شاهان هخامنشى
سخن گفتن در این مقوله، به جهت مشاهده یک سلسله رفتار و برخوردهاى متفاوت-و در بعضى موارد بسیار متناقض-از طرف شاهان هخامنشى امرى بسیار دشوار مى‏نماید و به تعاقب آن قضاوت نهایى را مشکل مى‏سازد.چرا که این شاهان هر کدام به مقتضاى شرایط زمانى و مکانى، برخوردها و سیاستهاى خاصى را در پیش گرفته‏اند که براى درک صحیح و درست این سیاستها و روشها، باید ظرف زمانى و مکانى آن وقایع را نیز در نظر گرفت.
ولى آنچه مسلم است این است که بیشتر شاهان هخامنشى از این منظر، قابل مقایسه با سلاطین زمان خود نیستند؛چرا که آنها در مقابله با اقوام بیگانه یک تسامح مذهبى خاصى را از خود نشان مى‏دادند که در آن دوره و زمان خاص، امرى‏بعید به نظر مى‏رسید.زیرا سابقه‏اى براى این طرز رفتار و اعطاى آزادى عقیده به ملل قبل از آنها وجود نداشت.در سطورى که در پیش داریم با مقایسه این رفتار شاهان هخامنشى با حکمرانان هم عصر خویش که بر ملل دیگر فرمان مى‏راندند بیشتر این موضوع را بسط خواهیم داد.
هخامنشیان به هر جایى که قدم مى‏گذاشتند، آزادى و رفاه و آسایش را با خود به ارمغان مى‏بردند و بر عقاید دیگران احترام مى‏گذاشتند.حال آنکه در آثار فاتحین و زورمندان سایر دول، خلاف آن مشهود و گویاى ستمگرى و بیداد است.براى نمونه، در کتیبه آشور نصیربال مى‏خوانیم:
«به فرموده آشور و ایشتار، خدایان بزرگ که حامیان من هستند، با لشکریان و ارابّه‏هاى جنگى‏ خود به شهر گینایو حمله بردم و آن را به یک ضرب شست تصرف کردم.ششصد هزار نفر از جنگیان دشمن را بیدرنگ سر بریدم.سه هزار اسیر را زنده طعمه آتش ساختم و حتّى یکى را باقى نگذاشتم تا به گروگانى رود.حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم و از آنجا به سوى شهر طلا روان شدم.مردم این شهر، از در عجز و الحاح در نیامدند و تسلیم من نشدند.لاجرم به شهرشان یورش بردم و آن را گشوده و 30 هزار نفر از دم تیغ گذراندم.بسیارى دیگر را در آتش کباب کردم و اسراى بى‏شمار را دست و انگشت و گوش و بینى بریدم و هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم.از اجساد کشتگان پشته‏ها ساختم و سرهاى بریده به تاکهاى بیرون شهر آویختم.»
اینک ببینیم بخت النّصر که در ابتداى شاهنشاهى کوروش مى‏زیسته، نسبت به زیردستان و ملل اسیر چه رفتارى داشته و خشم خود را چگونه فرو نشانده است؟
«فرمان دادم که صد هزار چشم در آورند و صد هزار قلم پا را بشکنند.با دست خودم چشم فرمانده دشمن را در آوردم.هزاران پسر و دختر را زنده زنده طعمه آتش ساختم.خانه‏ها را چنان کوفتم که دیگر بانگ زنده‏اى از آنها برنخیزد.» (12)
امّا کوروش بزرگ بر استوانه گلى که عین آن در موزه انگلستان و شبه آن در موزه ایران باستان موجود است، سرگذشت ورود و فتح خود را به بابل چنین شرح مى‏دهد:
«منم کوروش شاه شاهان-شاه بزرگ-شاه نیرومند-وضع داخلى بابل و امکنه مقدس آن قلب مرا تکان داد.فرمان دادم که همه مردم در پرستش خداى خود آزاد باشند و بى‏دینان آنان را نیازارند.فرمان دادم که هیچ یک از خانه‏هاى مردم خراب نشود.فرمان دادم که هیچ کس اهالى شهر را از هستى ساقط نکند.خداى بزرگ از من خرسند شد و به من که کوروش هستم و به پسرم کمبوجیه و به تمامى لشکریان از راه عنایت، برکات خود را نازل کرد...»
پرسشى که در اینجا به ذهن خطور مى‏کند، این است که علّت تسامح و تساهل مذهبى که شاهان هخامنشى داشتند چه بوده است؟گفتنى است که آریائیها در امور مذهبى، نظر سمحه سهله را از قدیم-تا جایى که اطلاعات تاریخى صعود مى‏کند-همیشه داسته‏اند.اگر چه دولت هخامنشى در امور سیاسى به ملل سامى نزدیک شده بود ولى در امور مذهبى خصایص آریایى خود را حفظ کرد.
اما بعدها دولت ساسانى بیشتر در تحت تأثیر ملل سامى‏نژاد آسیاى غربى و امپراتورى روم و بیزانس درآمد و این صفت را هم فاقد شد.البته پر واضح است که در کنار این خصایص باطنى، رفتار شاهان هخامنشى تا اندازه‏اى به دلایل سیاسى و براى جذب قلوب بود.امپراتورى گسترده هخامنشى اقوام و ملل گوناگونى را با اعتقادات و آداب و رسوم مختلف و متفاوت زیر تسلط خود داشت و عاقلانه این بود که براى حفظ وحدت سیاسى و قدرت نظامى، تعصّبات خشک و مضرّ را کنار گذاشته و با سعه صدر نسبت به آن اقوام بنگرد.
براى پردازش دقیق به موضوع، رفتار تک تک شاهان هخامنشى را از جهت سیاسى و اعمال تساهل و تسامح مذهبى و روشى که در این زمینه در پیش گرفتند، مورد بررسى و مداقّه قرار مى‏دهیم.در این راستا، ناگزیر بیم نیم نگاهى هم به تاریخ سیاسى و مهمترین وقایع دوران حکمرانى هر کدام از شاهان هخامنشى داشته باشیم.
کوروش:
وى در سال 550 ق.م، همدان را تسخیر و«ایخ- توویگو»را به اسارت گرفته و همراه تمام غنایم به انشان مى‏برد. (13) کوروش در هنگامه کسب قدرت و حکومت، با سه جبهه لیدى، بابل و مصر مواجه بود.این شاه، براى تسلّط بر این حکومتها سیاست خاصّى به کار برد.ابتدا به دلایل سیاسى، اقتصادى و سوق الجیشى منطقه لیدى، به پایتخت آن -سارد-حمله کرد و براى اینکه از طرف«نبونید» پادشاه بابل آسوده خاطر باشد، با او قرارداد صلحى را امضا نمود و بعد به سوى«کرزوس»حاکم لیدى شتافت و براى اولین بار با استفاده از شتر موفّق شد لیدى را تسخیر کند و کرزوس را به اسارت بگیرد.برخورد کوروش با حاکم لیدى بزرگمنشانه و همراه با احترام و رأفت بوده است... (14) تا 545 ق.م، تمام آسیاى صغیر در تحت تسلط پارسیها درآمد و کوروش به هر شهرى حاکم جداگانه‏اى گماشت تا با هم متّحد نشوند و قوّت نیابند.
از طریق مشرق هم قبل از اینکه متوجه بابل شود، تا رود سند پیش رفت.تسخیر بابل در بهار 539 ق.م روى داد.موافق منابع بابلى، «نبونید»مجسمه رب النوع(اور)را به بابل آورده پیروان«بل مردوک»الهه بابلیها را از خود رنجانید. اینها با کوروش مواضعه کردند و آن وقتى بود که دیاله و دجله نسبتا کم آب بود.این دو رود را برگردانید و در محوطّه‏اى که بین شهر بابل و سدّ بخت النّصر واقع بود، داخل شد.بعد به طرف شمال حرکت کرد و ارتباط قشون بابلى را با شهر بریده، آن را شکست داد.پس از آن، کوروش بدون جنگ از طرف جنوب داخل بابل شد و پادشاه آن جا را وادار به تسلیم کرد.شاه در معبد بزرگ بابل موافق مراسم مذهبى بابلیها تاجگذارى کرد و احترام زیادى به مذهب و معتقدات اهالى نمود. بعد از تسخیر بابل، ممالکى که مطیع آن بودند به اطاعت کوروش درآمدند.از آن جمله است: فلسطین و فنیقیّه.
کوروش نسبت به ملّت بنى اسرائیل که از زمان بخت النّصر در اسارت بودند، مهربانى و رأفت ویژه‏اى ابراز نمود.ظروف طلا و نقره که بخت النّصر از بیت المقدّس آورده بود، به آنها برگرداند و اجازه داد به فلسطین مراجعت کرد، در بیت المقدس معابد قدیم را که آسوریها خراب کرده بودند، تعمیر نمایند و معبد جدیدى بنا کنند.هم چنین اجازه داد چهل و دو هزار نفر اسرائیلى با 7 هزار نفر غلام و کنیز، به طرف فلسطین رفته به تجدید بناى بیت المقدس پرداختند.و لیکن بزودى اختلاف شدید بین مردمى که در فلسطین مانده و آنهایى که به بابل آمده بودند، پدید آمد و کوروش مقتضى دید ساختن معبد جدید را به تعویق اندازد.با وجود این از سخنان پیغمبران بنى اسرائیل پیداست که احترام این ملّت نسبت به کوروش فوق العاده بوده است.
کوروش در بابل براى جذب قلوب بابلیها بیانیه‏اى داده که عین آن در حفریّات بابل به دست آمده و اکنون معروف به استوانه کوروش است.شاه در این بیانیه، خود را خادم رب النوع بزرگ بابلیها خوانده مى‏گوید:
«بعد از آوردن مجسمه خداهاى اور(به بابل) مردوک او را برگزید.او دست کوروش پادشاه انشان را گرفت، و اسم او را براى سلطنت تمام عالم برد. بعد شاه مزبور گوید:وقتى که من در میان سکوت و آرامش به«تین تیر»وارد شدم، با فریادهاى شادى و سرور مردم به قصر پادشاهى درآمدم و بر تخت سلطنت نشستم. (15)
پس از تسخیر بابل و شامات و فلسطین و شهرهاى فنیقیّه و غیره، کوروش به ایران مراجعت کرد و در طرف مشرق به قشون کشى پرداخت، و لیکن از کارهاى او در این زمان چندان اطلاعى نیست.فوت او در 529 ق.م بود. (16)
هرودت گوید:در جنگ با ماساژت‏ها که بین دریاى خزر و آرال سکنى داشتند، کشته شد. برلس نوشته که کورش در نبرد با عشیره دها(یکى از عشایر سکائى)در حوالى گرگان کشته شد. «کتزیاس»گوید در جنگ با سکاها زخم برداشت و از آن درگذشت و نعش او را در پاسارگاد دفن کردند.
کوروش یکى از چند شخصیت تاریخى عهد قدیم است که اسم‏شان در میان ملل مختلف دیگر با آیین‏ها و مذاهب گوناگون به نیکى یاد شده است.پیغمبران بنى اسرائیل او را بسیار ستوده‏اند و پیروان مذهبى که تورات را کتاب مقدّس مى‏دانند از طفولیت اسم این شاه را شنیده، با این اسم مأنوس مى‏شدند. (17)
گریشمن مى‏نویسد:«کوروش سخى و نیکخواه بود و اندیشه آن نداشت که ممالک مفتوحه را به اتخاذ روشى واحد ملزم نماید، بلکه این خردمندى را داشت که مؤسسات هر یک از حکومتهایى را که به تاج و تخت خود ضمیمه مى‏کرد، لا یتغیّر مى‏کرد.او هر جا که رفت، خدایان مذاهب مختلف را به رسمیّت شناخت و تصدیق کرد.همواره خود را جانشین قانونى حکمرانان بومى معرفى مى‏نمود.اسکندر نخستین کس نبود که این سیاست را اتخاذ کرد، بلکه او فقط از سرمشق کوروش تقلید نمود.کوروش بیش از هر فرد دیگرى متوجه بود که در جهان باستان، شهرهاى متمدن و قبایل وحشى از قواى داخلى که مى‏کوشد همه را در یک جامعه انسانى مستهلک سازد، به زحمت اطاعت مى‏کند.» (18)
ما هرگز نمى‏بینیم که کوروش مانند رومیان ملّت رقیب خود را با خویش متحد کند و نخست با او مانند ملتى هم شأن رفتار نماید و سپس در زمان ضعف وى، او را تابع و مطیع کند و بدو ظلم و ستم روا دارد.خود کوروش در متنى تاریخى که در بابل نوشته شده چنین گوید:
«مردوک همه سرزمینها را بازدید کرد تا کسى را که مى‏بایست پادشاهى عادل شود-پادشاهى که تابع قلب خویش باشد-دریافت.دست او را گرفت و وى را به نام«کوروش انشانى»خواند و پادشاهى همه جهان را به نام او کرد.» (19)
کمبوجیه
کمبوجیه بعد از فوت پدر به خیال ادامه جهانگیرى پارسیها افتاد، ولى چون بعضى از ایالات در حال طغیان بودند، کمبوجیه در مدّت سه سال به مطیع کردن ایالات پرداخت و در سال (526 ق.م)به طرف مصر حرکت کرد. (20)
نخستین جنگى که بین مصریها و پارسها روى داد، در پلوز بود.قشون مصرى شکست خورد و پس از آن قشون ایران بى‏زحمت به ممفیس پایتخت مصر رسیده شهر مزبور را تسخیر کرد. (525 ق.م)کمبوجیه با پادشاه مصر به روایت هرودت«در ابتدا با خشونت رفتار کرد ولى پس از آزمایش او را نواخت امّا بعد از چندى معلوم شد که در کنکاشى بر ضد ایران شرکت دارد و به حکم کمبوجیه کشته شد.» (21) در ابتدا رفتار کمبوجیه در مصر موافق رفتار کوروش در ممالک مسخّره بود.به این معنى که لباس پادشاهان مصرى پوشید و مراسم دربار مصر را بجاى آورد و مصریها او را یکى از فراعنه بزرگ خود دانستند.پس از آن قصد ممالک مجاور را نمود:اوّل«لیبیا»تسلیم شد بعد«سیرن»که مستعمره یونانى بود و نیز«برقه» سر اطاعت پیش آوردند...خیال کمبوجیه این بود که به قرطاجنه(کارتاژ-تونس امروزى)که مملکت نامى و پر ثروت و داراى مستملکات زیاد(در دریاى مغرب)حمله برد و لیکن فنیقى‏ها از این جهت که اهالى قرطاجنه از مهاجرین فنیقیه بودند راضى شدند کشتیهاى خود را بدهند و کمبوجیه خواست از طرف کویر لیبیا به آن مملکت حمله برد با این مقصود پنجاه هزار نفر به طرف آمون که معبد آن در نزد مصریها بسیار مقدس بود فرستاد و دیگر چیزى از آنها نیامد. (22) پس از آن کمبوجیه بعزم مملکت ناپاتا(تقریبا سودان کنونى)و اتیوپى حرکت کرد.در این سفر قشون پارسى مقدارى از رود نیل را پیمود و لیکن پس از اینکه داخل صحراى بى‏آب و علف ناپاتا گردید از حیث آذوقه در تنگدستى افتاد و بالاخره کمبوجیه پس از دادن تلفات زیاد مجبور شد به مصر مراجعت نماید.وى در 523 ق.م، در مصر حاکمى معین کرده به طرف ایران رهسپار شد.در شام شنید که مغى از اهل ماد خود را«بردیا»پسر کوروش-برادر کمبوجیه-خوانده و به تخت سلطنت نشسته و مردم هم او را به پادشاهى پذیرفته‏اند.کمبوجیه در وضع بسیار بدى قرار گرفت.چرا که او مى‏دانست که«بردیا»را کشته، و لیکن نمى‏توانست این مطلب را آشکار کند. بالأخره در حال تأثر در شهر اکباتانا در شام، زخمى به خود زد که از آن در گذشت و قبل از فوت راز خود را به نزدیکان خود ابراز کرد. (23)
در زمینه سیاست مذهبى کمبوجیه، مطالب ضد و نقیض بسیارى عنوان شده است.عده‏اى او را محکوم به بدرفتارى با اقوام بیگانه کرده و عدّه‏اى دیگر به دفاع از او پرداخته‏اند، هرودت گوید:
«کمبوجیه چون مرض صرع داشت، موفق نشدن او در قشون‏کشى‏هاى مزبور باعث شدّت مرض او شد و گرفتار حالت جنونى گردید و در این حال سفاکیّهاى زیاد و کارهاى بسیار بد از او سر زد.از جمله به گاو مقدس مصریها که«آپیس»نام داشت زخمى زد که حیوان مزبور از آن تلف شد-و بر اثر این اقدام مصریها فوق العاده از ایرانى‏ها متنفّر شدند-و جسد مومیایى شده آمازیس پادشاه سابق مصر را بسوخت.» (24)
امّا پیرنیا در آثار خویش به دفاع از کمبوجیه پرداخته و عنوان مى‏کند چند سال قبل، سندى از یک نفر مصرى که از رجال مهمّ دربار مصر در این زمان بوده به دست آمده و او مى‏نویسد که کمبوجیه مانند فراعنه، تمام مراسم دربارى و آداب مذهبى مصر را به جاى آورد و حتى در معبد «سائیس»در پیش عظمت«نایس»مادر خدایان مصرى به خاک افتاد. (25)
با توجه به آنچه گفته آمد، استنباط نگارنده بر این است که رفتار کمبوجیه در ابتدا(8 ماه نخست حکمرانى)موافق رفتار کوهش در بابل بوده و اگر گفته‏هاى هرودت صحیح باشد، به واسطه مرض صرع، یا به دلایل دیگر احوال او تغییر کده است. در هر حال مسلم است که قضیه زخم زدن به گاو آپیس دروغ است، چرا که به موجب اسنادى ثابت شده که گاو مزبور در ابتداى قشون‏کشى کمبوجیه به حبشه مرده است.استل‏هاى مصرى در موزه پاریس این موضوع را ثابت مى‏کند و نیز استل‏هایى که از زمان کمبوجیه به دست آمده، نشان مى‏دهد که او در مقابل گاو مقدس مصریها به زانو درآمده است.
داریوش بزرگ
مورخین معتقدند که کمتر سلطانى در عالم در بدو سلطنت به قدر داریوش با مشکلات عدیده و طاقت‏فرسا مواجه شده است.با وجود این، داریوش به واسطه اراده آهنین و قوّت نفس، بر کلیه موانع و مشکلات فائق آمد و فى الواقع شاهنشاهى ایران را از نو تأسیس کرد.بر اساس کتیبه بیستون، داریوش بر شورشهاى عیلام-بابل -قشون ماد-ارمنستان و...فائق آمد و در 517 ق.م، به مصر رفت.زیرا در آنجا هم به خاطر رفتار نامناسب والى، زمینه بروز شورش و اغتشاش فراهم شده بود.پس از ورود، والى مصر را که «آریاندس»نام داشت کشته و بدین وسیله قلوب روحانیون مصر را جذب کرد.به این منظور عطاهاى زیاد به آنها نمود و در عزادارى مصریها در موقع تلف شدن گاو مقدس آنها، شرکت و سوگوارى کرد و یکصد تالان به کسى که گاو مقدس مصریها را موافق علایم آن پیدا کند، پاداش در نظر گرفت.
در مورد سیاست مذهبى داریوش، باید گفت که او همان روشى را که کوروش به اجرا گذاشته بود، ادامه داد.به پرستشگاهها و اماکن مقدسه اقوام بیگانه احترام مى‏گذاشت و آنها را در دین خودشان آزاد گذاشته بود.امریّه داریوش به شهربان خود در آسیاى صغیر-«گاداتس»-که باغبانهاى معبد«آپولن»را به کار وا داشته و از آنها مطالبه مالیات کرده بود، بهترین شاهد بر محترم داشتن پرستشگاههاى اقوام تابعه و کارکنان و عمّال آنهاست.داریوش در پایان این کتیبه به شهربان خود چنین نوشته است:
«...امّا از جانب دیگر چون تو عواطف مرا نسبت به خدایان منظور نداشته‏اى، اگر روحیه خود را تغییر ندهى قهر و غضبى که از این هتک حرمت به من دست داده بر تو ناگوار خواهد بود.تو تحمیلى به باغبانهاى تبرک شده «آپولن»کرده‏اى و به کار در زمین غیر مقدّس وادارشان ساخته‏اى.این کار در حکم خالفت بااحساسات اجداد من است...» (26)
چون روحانیون و کاهنین نفوذ فوق العاده وسیعى در بابل و مصر و سایر ملل تابعه داشتند، سیاست چنین اقتضاء مى‏نمود که از این ابزار سیاسى-مذهبى به نحو مطلوبى استفاده شود، تا توجّه آن دولتها و مردمانش به وسیله این عمّال متنفّذ و مؤثر، به سوى دربار هخامنشى جلب گردد.ولى البته چنانچه به عنوان مراسم و آداب دینى کشورهاى تابعه، اعمالى خلاف انسانیّت و مدنیّت معمول مى‏داشتند، اخلاقا خود را موظّف به باز داشتن آنها از آن گونه اعمال مى‏دانستند. به عنوان مثال، برحسب نوشته«آپین»داریوش به اهالى کارتاژ نوشت که انسان را براى خدایان قربانى نکنند و گوشت سگ نخورند. (27)
همزمان با این اقدامات، «داتیس»دریا سالار ایران، هنگام ورود به جزیره«دلس»)deloes(در حدود سیصد تالان طلا بخور و عود در معبد «آپولون»سوزانید.همین عامل باعث شد که از طرف یونانیان به او عنوان«حامى آپولون»داده شود.داریوش هنگام توقّفش در مصر، فرمان داد که پرستشگاه«پتح، ptah»واقع در شهر«ممفیس» را که رو به خرابى مى‏رفت، تعمیر کنند و موقوفه‏اى نیز در شهر«إدفو»برقرار کرد. (28)
در صحراى الخرقه پرستشگاهى که در حال نابودى بود، به فرمان او مرمّت و تعمیر گردید و تصویر داریوش را بر روى دیوار پرستشگاه، در حالى که آمون به خداى مصریان فدیه‏اى تقدیم مى‏کند، منقوش کردند.مخارج همه این تأسیسات و موقوفات، هزینه ساختمان پرستشگاهها و همچنین تأمین زندگى و معاش کاهنان، همه و همه از گنجینه شخصى داریوش پرداخت مى‏شد. داریوش در همین مسافرت، به یکى از پیشوایان مذهبى شهر«سائیس»موسوم به«اوزاهار»اجازه داد که دوباره معبد خود را که رو به خرابى گذاشته بود، ترمیم کند و به اداى مراسم مذهبى بپردازد. (29)
این بزرگمنشیهاى شاهان هخامنشى، به وجهى بهتر در مورد بنى اسرائیل تجلّى مى‏کند. معبد یهودیان در اورشلیم که بخت النّصر با خاک یکسان کرده بود و زرینه آن را به یغما برده بود، کوروش فرمان داد که با هزینه ایران دوباره ساخته شود و ظروف طلا و ابزارهایى را که بخت النّصر به یغما و تاراج برده بود، دوباره به اورشلیم برگردانند. ولى پس از مرگ او، بر اثر اغتشاشاتى که داریوش با آنها روبرو شد، اتمام این کار به تعویق افتاد. داریوش پس از کسب اطلاع از فرمانى که کوروش در این باره صادر کرده بود و در بایگانى همدان به دست آمد، به اتمام ساختمان همّت گمارد. فرمان وى اجراء شد و اعقاب بنى اسرائیل توانستند مراسم افتتاح معبد احیاء شده خود را به جاى آورند. (30)
هر اندازه که مرزهاى شاهنشاهى ایران توسعه مى‏یافت و اقوام مختلف دیگر را با آداب و رسوم مذهبى گوناگون در بر مى‏گرفت و نیرو و قدرت آن محکمتر مى‏شد، هخامنشیان به همان اندازه سعى و کوشش مى‏کردند که تسلط و فرمانروایى خود را تا حدّ امکان از طرف مقامات روحانى این کشورها، مشروع جلوه داده و مورد تأیید قرار دهند.به عبارت دیگر، به اقتدار سلطه خود جامه قانونى بپوشانند و آن را به رسمیّت بشناسانند که تا اندازه‏اى هم موفق شدند.
خشایارشا
در بین شاهان هخامنشى، تنها کسى که بر خلاف سیاست اسلاف و اعقاب خود رفتار کرد، خشایارشا بود که نسبت به عقاید مذهبى بابلیان و مصریان بى‏احترامى کرد و با خشونت با شورش مصر و بابل برخورد نمود و دستور داد دیوارهاى استحکامات شهر مزبور را خراب کنند، معابد آن را ویران سازند و مجسمه زرین خداى بعل را ذوب نمایند.از این زمان، وى عنوان«شاه بابل»را ترک گفت و به عنوان«شاه پارسیان و مادها»اکتفا کرد. (31)
خشایارشا، مصر و بابل را فتح کرد و با همه وزنه قدرت مهیب خود، بر این ملل باستانى فشار آورد.امّا او، بگفته آن نویسنده:«نمى‏توانست بفهمد که هنگام تغییر روش نسبت به ملل مغلوبه صراحتا فرا رسیده است». (32
از خشایارشا کتیبه‏اى بر جاى مانده است که به نام«کتیبه دیوان»معروف مى‏باشد.از مفاد این لوحه سنگى چنین بر مى‏آید که آن مدارا و احترام تغییر کرده و خشایارشا روى تعصّب و تأثیر مذهبى، پرستش دیوان را از قلمرو خود منبع و طرد و پرستشگاه آنها را ویران ساخته است.باز همین پادشاه هنگام فتح آتن دستور مى‏دهد که مجسمه‏هاى خدایان را بشکنند و بتکده‏ها را آتش زنند.زیرا او عقیده داشت که خدا لا مکان است و به صورت بت نمى‏توان او را درآورد و همین عمل خشایارشا کینه یونانیها را بیشتر نمود.خشایارشا در این کتیبه مى‏گوید:من بت‏ها * را شکستم، بتکده‏ها را ویران کردم و آیین اهورامزدا را دایر کردم، زیرا بت‏ها عامل خرابى و فساد و خشکسالى و دروغ بودند. (33)
در ارتباط با این اقدامات خشایارشا، پیش از صادر کردن حکم محکومیّت، باید به علل و رفتار او پى برد و با انگیزه‏اى که او را به شدّت عمل وادار مى‏کرد آشنا شد.سرزمین بابل در تمام دوره هخامنشیان، پیوسته کانون ناراحتى و اغتشاش بوده است.یکى از آن علّتها که خشاریارشا را به نشان دادن واکنش شدید وا داشت، کشته شدن «زوپیروس»استاندار بابل بود که سوریه نیز در قلمرو فرمانروایى او قرار داشت.شخصى به نام «بشیمانى»بین 10 تا 29 ماه اوت 482 ق.م، شورش کرد و با عنوان شاه بابل بر تخت نشست و لوحه‏هایى که پیدا شده است از 10 تا 29 اوت تاج‏گذارى شده است.شخص دیگرى در 22 ماه سپتامبر همان سال به نام«شمش اریبا»در شهر «بوروسیا»دعوى سلطنت کرد و براى قانونى ساختن فرمانروایى خود، در مراسم تاجگذارى بر پرستشگاه مردوک رفته، دست مردوک را گرفت و بدین قسم در انظار اهالى و بویژه طبقه روحانیون حکمرانى او به رسمیّت شناخته شد. (34)
چنانکه در مراسم تاجگذارى کوروش در بابل و نیز در مورد به رسمیّت شناختن مقام کمبوجیه و خشایارشا دیدیم، مادام که این تشریفات به عمل نمى‏آمد و مراسم احترامات مذهبى در پرستشگاه مردوک انجام نمى‏گرفت، حکمرانى آنان قانونى شناخته نمى‏شد.براى اینکه مردوک دیگرى در بین نباشد تا موجبى براى بروز شورش و اغتشاش و به رسمیّت شناختن شورشیان پیدا شود، یگانه راهى که به نظر مى‏رسید، از میان برداشتن مجسمه مردوک و معدوم کردن آن بود.
در واقع هدف از خشونت و شدّت عمل خشایارشا نسبت به عقاید مذهبى بابلیها در بدو امر، بیرون آوردن وسیله قانونى کردن شورش، یعنى وجود مردوک از دست عناصر شورشى بوده است.بدیهى است که کشته شدن کاهن پرستشگاه «اساگیلا»(شینگال)که در مقام تعرّض برآمده بود، دنباله نابودى مجسمه مردوک و خرابى و ویرانى پرستشگاهها، نتیجه شورش و اغتشاش بود.وقتى خدایى از بین رفت، دیگر احتیاجى به معبد او نیست و پرستشگاهش با خودش نابود مى‏شود. پس علّت چنین واکنشى از طرف خشایارشا بروز اغتشاشات پى در پى و قانونى شدن آنها، با بیعت کردن شورشیان با مردوک بوده است.
باید این را هم اضافه کنیم که تحولات عظیمى در قلب شاهنشاهى ایران در حال پیدایش بود و مذهب جدیدى گسترش خود را آغاز مى‏کرد و این همه موجب شد که شاهنشاه ایران روش تازه‏اى در پیش گیرد و شورش بابل فرصتى ایجاد کرد که یک بار براى همیشه کانون اصلى این ناراحتى‏ها نابود شد.اکنون به خوبى مى‏توان به معنى«دواها» که در سنگنبشته خشایارشا معروف به«دوا»به آنان اشاره شده است، پى برد.منظور خشایارشا از «دوا»همین بتهاى بابلیان و مصریان است.چنانچه خود خشایارشا در این سنگنبشته تذکر مى‏دهد، «از بین دهیاوه‏ها عده‏اى بودند که«دوا»را *هخامنشیان به بت‏ها daeva مى‏گفتند. مى‏پرستیدند، گفتم تا«اهورا»یا«ارتا»را بپرستند.» (35)
اردشیر اوّل(دراز دست)
اردشیر در تعقیب سیاست مذهبى کوروش و داریوش، به عزرا اجازه داد به بیت المقدس برود و پانصد خانواده یهودى را که در قدیم نفى بلد شده بودند، با خویش همراه برد.امّا اتفاقى که بین ایشان و هم کیشان‏شان-که هرگز فلسطین را ترک نگفته بودند-ایجاد شد، شاه را وادار کرد اقدامات احتیاطى به عمل آورد و حتى نحمیا، ساقى و معتمد خود را فرستاد تا به مناقشات این مملکت خاتمه دهد.
اردشیر نسبت به جامعه یهود با نظر خیرخواهى مى‏نگریست؛به شرطى که رؤساى مسئول آنان به قدرت سلطنتى وفادار بمانند. عزرا، به منزله یکى از موجدان بزرگ یهودیّت، براى جامعه خود قوانینى ترتیب داد، و بر اثر سیاست روشن بین خویش-که هرگز از اطاعت قدرت سیاسى پارس سرپیچى نکرد-به ملت یهود اجازه داد که وضع خود را جبران کند. (36)
در سال 445 ق.م دیوارهاى بیت المقدس مجددا ساخته و روحانى بزرگ به عنوان رئیس بیت المقدس و یهودیه شناخته شد.
به خاطر همین اقدامات و عملکردهاى شاهان هخامنشى است که در کتاب مقدس عهد عتیق، انساندوستى این پادشاهان از طرف پیغمبرانى مانند:دانیال نبى، اشعیاء، عزراى سوفر، استر و غیره مورد تأیید قرار گرفته است. (37)
فرجام سخن
اگر چه به خاطر بعد زمانى و کمبود منابع، نمى‏توان نظر قطعى در مورد مذهب و سیاست مذهبى شاهان هخامنشى صادر کرد، ولى باید اذعان داشت که مذهب هخامنشیان، بیش از آنکه به دین زرتشت نزدیک باشد، به آیین قدیم ایرانیان نزدیک‏تر است.امّا آنچه مسلم است، ظهور زرتشت در زمان هخامنشیان، نمى‏توانسته در اخلاق و رفتار عموم مردم و بخصوص شاهان هخامنشى، بى‏تأثیر باشد.این سلاطین به هر دلیل دین زرتشت را در جامعه رسمیّت نبخشیدند، ولى تأثیرات آموزشهاى دینى، سیاسى و رفتارى این مذهب در اعمال آن صاحبان قدرت به طور کامل مشاهده مى‏شود.امّا اینکه بگوییم، موضعگیریهاى هخامنیشان ملهم از دین زرتشتى بوده و آنها اعتقاد راسخ و کامل به این مذهب داشته‏اند، چندان درست به نظر نمى‏رسد.چرا که هنوز در آن زمان مذهب زرتشت به صورت گسترده و کامل جا نیفتاده بود و اگر هم چنین بود، گستردگى امپراتورى هخامنشى و وجود اقوام مختلف با اعتقادات و آداب و رسوم متفاوت، شاهان هخامنشى را به اتخاذ روش تسامح مذهبى وا داشت.
یادداشتها (1)-گریشمن، رومن:ایران از آغاز تا اسلام، صص 178، 179، ترجمه محمّد معین، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
(2)-آراد، ابو الکلام:ذو القرنین، ترجمه ابراهیم باستانى پاریزى صفحات مختلف، تابان، 1342.
 (3)-همان مأخذ.
(4)-سامى، على:تمدن هخامنشى، ج اوّل، از ص 300 به بعد، چاپخانه فولادوند شیراز، 1341.
(5)-شایگان، داریوش:ادیان و مکتبهاى فلسفى هند، ج اوّل، ص 61، انتشارات امیر کبیر، چاپ سوم 1362.
(6)-بنونیست، امیل:دین ایرانى بر اساس متنهاى مهمّ یونانى، ترجمه بهمن سرکارانى، ص 19، بنیاد فرهنگ ایران، تهران:1354.
(7)-ساموئیل-ا-ادى:آئین شهریارى، ترجمه فریدون بدره‏اى، صفحات مختلف.
(8)-احتشام، مرتضى:ایران در زمان هخامنشیان، ص 205، شرکت سهامى کتابهاى حبیبى، تهران، 1355.
(9)-بنونیست، ص 18
(10)-همان مأخذ، ص 20.
(11)-همان مأخذ، صص 40 به بعد.
(12)-جهانیان، اردشیر:دین هخامنشیان، بى‏نا، صفحات مختلف، آذر 1349.
(13)-پیرنیا، حسن:ایران باستان، ص 64 یک جلدى، شرکت مطبوعات، 1313.
(14)-همان مأخذ.
(15)-همان مأخذ، ص 71.
(16)-همان، ص 72.
(17)-همان، ص 73.
18-گریشمن، ص 143.
(19)-استوانه گلى در موزه انگلستان مشابه آن در موزه ایران باستان.
(20)-پیرنیا، ص 73.
(21)-همان مأخذ.
(22)-همان مأخذ، ص 74.
(23)-همان مأخذ، ص 75.
(24)-همان مأخذ.
(25)-همان مأخذ.
(26)-سامى، ص 215.
(27)-همان.
(28)-احتشام، ص 315.
(29)-همان مأخذ.
(30)-همان مأخذ.
(31)-گریشمن، ص 213.
(32)-همان مأخذ.
(33)-همان.
(34)-احتشام، ص 317.
(35)-همان مأخذ.
(36)-گریشمن، ص 219.
(37)-نگ:اشعیاء، کتاب 45، بندیک به بعد.و نیز:کتاب مقدس عزرا، باب هفتم بند 13 تا 20، انتشارات کتاب مقدس ایران.

تبلیغات