تئوری رابطه حملی
آرشیو
چکیده
متن
اهمیت مسأله«حمل»و پیچیدگیهاى آن
شکى نیست که مسأله حمل یکى از اساسىترین و پیچیدهترین مقولات مرتبط با ذهن و ادراک بشر است و شاید از همین روست که در حوزههاى مختلف علوم-همچون فلسفه، منطق، زبانشناسى و معرفتشناسى-از زوایاى گوناگون، مورد بحث قرار گرفته است.بخش عمدهاى از معارف بشرى در قالب قضایاى حملیه تنسیق مىشوند.اگر با فیلسوفانى چون شیخ اشراق، همرأى شده، اصل ارجاع قضایاى شرطیه و حملیه را بپذیریم، حوزه قضایاى حملیه گستردهتر خواهد شد.علاوه بر
این، مسأله تمایز قضایاى حملیه با شرطیه، از دیرباز مورد بحث و گفتگوى دانشمندان منطق بوده است.چگونگى عرضه داشت قضایاى حملیه در قالب جملات نیز از جمله مباحثى است که مىتواند در زمره مسائل فلسفه زبان مورد بررسى قرار گیرد.در کنار این مسائل-و شاید پیچیدهتر از آنها-تحلیل معرفتشناختى«حمل»است و پاسخ به این سؤال که:براى حمل محمول«بر موضوع» چه فرایند معرفتى رخ مىدهد؟و چ، تحولى در ذهن-از آن جهت که حاکى از حقایقى عینى و خارجى است-واقع مىشود؟
به هر تقدیر باید اعتراف کرد که دست کم بخشى از پرسشهاى مطرح در این زمینه، هنوز پاسخ درخورد خود را نیافتهاند.پارهاى از این پرسشها بدین شرحاند:
1-ماهیت«حمل»چیست؟آیا ذهن در هنگام حمل محلولى بر موضوعى، فعّال است و نوعى فعالیّت از خود نشان مىدهد و یا آنکه منعل و تأثیرپذیر است؟
2-نسبت«حمل»با مفاهیم مشابهى همچون «حکم»، «تصدیق»، «قضیّه»و«وجود رابط یا رابطى» چیست؟
3-مناط و معیار فلسفى و معرفتشناختى حمل چیست؟و چگونه ذهن وجود معیار مزبور را احراز مىکند؟
4-اقسام حمل کداماند و در هر تقسیمبندى، اساس و معیار تقسیم چیست؟آیا تقسیمات رایج در حمل داراى حوزه مشترکاند یا خیر؟ قبل از پرداختن به پرسشهایى از این دست، لازم است که ابتدا، تفکیکى بین حوزههاى مختلف بحث انجام شود تا در پرتو آن بتوان از خلط مباحث و دیدگاههاى مختلف پرهیز نمود.ابتدا این تفکیک را درباره دو مفهوم«موضوع»و «محمول»انجام مىدهیم و سپس تلاش خواهیم کرد که آن را به مبحث«حمل»توسعه دهیم.
رهیافتهاى گوناگون به مسأله«موضوع و محمول» (1)
به نظر مىرسد که لااقل چهار رهیافت گوناگون نسبت به مسأله«موضوع و محمول»را مىتوان از یکدیگر باز شناخت.این چهار رهیافت عبارتند از:
1-رهیافت نحوى یا گرامرى(Syntactical)
2-رهیافت معناشناختى(Semantical) (معرفتشناختى) *
3-رهیافت منطقى(Logical)
4-رهیافت متافیزیکى(metaphysical) *
رهیافت اول، آشکارا داراى گرایش نحوى است، حال آنکه دوّمى گرایش معناشناختى (Semantical)دارد.از این رو، گاه در تعیین موضوع و محمول خاص، اختلافى بین این دو ظاهر مىشود.فى المثل عبارت«Its raining»فاقد موضوع معرفتشناختى است، حال آنکه به لحاظ نحوى«It»موضوع یا مبتدا(subject)است. همچنین در عبارت«آنچه که سبز نیست، برگ نیست»موضوع نحوى، عبارت«آنچه که سبز نیست»است، لیکن از دیدگاه معرفتشناختى، «برگها»موضوعاند؛چرا که عبارت بالا در حقیقت، اخبارى است از سبز بودن برگها که ظاهر آن بدین شکل دگرگون شده است.
از مثالهاى بالا به دست مىآید که تشخیص موضوع معرفتشناختى-برخلاف موضوع نحوى- داراى معیار و ضابطه کلّى و روشنى نیست؛بلکه این مضمون(context)جمله است که تا حد زیادى تعیین کننده موضوع معرفتشناختى آن مىباشد. فى المثل در عبارت«حسن توسط على کتک خورد»اگر«على»عنوان اصلى(topic)ما باشد، به لحاظ معرفتشناختى، موضوع خواهد بود(گرچه موضوع نحوى، «حسن»است).
برخلاف اختلافات منطق سنّتى با منطق جدید در ناحیه موضوع و محمول قضایا
تمایز بین موضوع و محمول، از دیرباز در منطق صورى مطرح بوده است.لیکن درباره ماهیت و حوزه این تمایز، اختلاف نظرى بین منطق سنّتى و منطق جدید وجود دارد که به جدایى این دو منطق از یکدیگر انجامیده است.برخى از این اختلافات عبارتند از:
1)الگوى قضیه حملیه در منطق ارسطویى عبارت است از«الف ب است»(S is P)حال آنکه الگوى منطق جدید، «Fa»است، در جاى که F حاکى از یک وصف وa یک اسم خاص باشد.این الگو بر قضایایب کلیه(general propositions)صدق نمىکند، زیرا قضایاى مزبور مشتمل بر سور (quantifier)و متغیّر(variable)اند، نه اسم خاص (proper name).
2)در منطق سنّتى، قاعده عکس (transposition)در قضایاى حملیه جارى است، (*)همانگونه که ملاحظه مىشود، تفسیر رهیافت معناشناختى به معرفتشناختى، متأثر از دیدگاه رایج در معرفتشناسى معاصر غرب است که بر اساس آن، بحثهاى معرفتشناسانه، رنگ و بویى سمانتیکال دارند.
( *)به نظر مىرسد که رهیافتهاى دیگرى نظیر رهیافت زبانشناختى(فلسفه زبان)و گرایش مربوط به روانشناسى ادراک را مىتوان بر این مجموعه افزود. لیکن در منطق جدید، جریان این قاعده تنها به قضایاى شرطیه اختصاص دارد.
3)در منطق سنّتى، «وجود»مىتواند محمول قضیه قرار گیرد، اما در منطق جدید، «وجود»از طریق سور قضیه بیان مىشود. *
تنّوع آراء متافیزیکى در باب موضوع و محمول
تمایز بین موضوع و محمول در حوزه نحو، معرفتشناسى و منطق، موجب تنوع آراى متافیزیکى و فلسفى در این باب ده است.هر چند هیچ یک از این آراء نتیجه منطقى تمایزات مذکور نیستند، لیکن ارتباط نزدیکى بین آنها وجود دارد.
افلاطون خاطرنشان ساخت که تطبیق محمولات گوناگون بر موضوع واحد، سبب تغییر در آن موضوع خواهد شد؛امّا حمل محمول واحد بر موضوعات مختلف، تغییرى در محمول مزبور ایجاد نمىکند.افلاطون از این نکته نتیجه گرفت که تغییرناپذیرى محمولات، نشانه واقعى بودن آنها و پیشین بودن معرفت به آنهاست.از این رو در نظریه مثل، بحث از نوعى ثبات وجودى براى محمولات(کلیات)مطرح مىشود.
ارسطو-برخلاف افلاطون-هم براى موضوع و هم براى محمول نوعى ثبات وجودى در نظر مىگیرد.وى در کتاب مقولات، از جوهر (substance)سخن مىگوید و آن را به دو قسم تقسیم مىکند:
1)جوهر اولى(first substance)، که داراى دو شرطاند:
الف-صرفا موضوع واقع مىشوند و هیچگاه به عنوان محمول، بر چیزى حمل نمىشوند.
ب-در چیز دیگرى یا براى چیز دیگرى وجود
ندارند. *
2)جواهر ثانیه(second substances)که تنها واحد شرط دوماند.به دیگر سخن، جواهر اولى همان افراد(individuals)اند و جواهر ثانیه، انواع (species)یا کلیات(universals)را تشکیل مىدهند.شایان توجه است که دیدگاه متافیزیکى ارسطو در باب موضوع قضایا، کاملا با تصویر معرفتشناختى و منطقى او در این باب متناسب است.آنچه که در علوم(خصوصا در زیستشناسى)مورد بحث و بررسى است، افراد و انواعند و منطق ارسطویى وقوع افراد و کلیات را (که شامل انواع نیز مىشود)به عنوان موضوع قضیه، تجویز مىکند.البته بر دیدگاه ارسطویى ایراداتى وارد شده است که از آن جمله مىتوان به 1)قرار گرفتن افراد و انواع در کنار هم؛
2)تفکیک بین محمولات دالّ بر جواهر و سایر محمولات؛
3)اصل سودمندى منطق سنّتى اشاره کرد.
دیدگاه فلسفیس لایبنیتس در باب موضوع و محمول
مونادولوژى لایبنیتس بر اساس مفهوم ارسطویى جوهر فرد(individual substance)بنا شده است. لیکن در نظر او، تعریف ارسطو از جوهر فرد، نادرست مىنمود.لایبنیتس خود، موناد را این گونه تعریف کرد:موضوعى که محتوى همه محمولات خود است؛یعنى فردى که بتوان از مفهوم آن، تمام آنچه را که ممکن است بر آن «حمل»شود، استنتاج نمود.در حالى که (*)فى المثل قضیه«فرشته وجود دارد»به این شکل نشان داده مىشود:FX(EX)
( *)به تعبیر فلسفه اسلامى، وجود لغیره ندارند.
منادولوژى (مقدمه و شرح از بوتر و ودیگران) نوشته گتفرید ویلهلم لاینبتس
لایتنبیتس تنها به یک «نوع»جوهر معتقد بود، هگل صرفا به«یک»جوهر فرد یعنى همان مطلق (the Absolute)اعتقاد داشت.مطلق، موضوع نهایى همه گزارههاست و با مونادهاى لایبنیتس در این جهت مشابه است که«محتوى تمام محمولات خود»مىباشد.
تمایز موضوع و محمول در دیدگاه فرگه
فرگه، فیلسوفى است که ثنویت موضوع-محمولى را به عنوان اساس متافیزیک خود اختیار کرده است.به اعتقاد او اشیاء به دو دسته اساسا متفاوت تقسیم مىشوند:موضوعات یا ابژهها (objects)و مفاهیم(concepts).موضوعات، کامل و قائم به ذات خویشاند، ما براى آنها نامهایى را در نظر مىگیریم و درباره آنها سخن مىگوییم، امّا مفاهیم، ناقصاند و براى کامل شدن نیاز به یک موضوع(ابژه)دارند.الفاظ دالّ بر مفاهیم، همواره محمول واقع مىشوند.
نظریه فرگه تأثیر بسیار زیادى در فیلسوفانى همچون راسل، ویتگنشتاین و کارنپ داشته است. با این حال بسیارى از فلاسفه تحلیلى-نظیر کارنپ، ناگل و ماکس بلاک-بر این باورند که مقولات نحوى یا منطقى هیچگاه نمىتوانند داراى لوازم و نتایج متافیزیکى باشند.
رهیافتهاى گوناگون نسبت به مسأله حمل
دیدیم که به مسأله«موضوع و محمول»از منظرهاى گوناگونى مىتوان نظر کرد که چه بسا هر یک نتایج خاصى را به دنبال خواهند داشت.به نظر مىرسد که این مسأله در مورد مقوله«حمل»نیز صادق است.فى المثل مىتوان به مسأله«حمل» از منظرى نحوى(دستور زبانى)نگریست.در این صورت، ممکن است به جاى«حمل»اصطلاح رایج «اسناد»را به کار بریم و از«حمل محمول بر موضوع»به«اسناد مسند به مسند الیه»تعبیر کنیم. طبیعى است که در این صورت، موضوع اصلى بحث ما، احکام و قواعد دستورى«اسناد»خواهد بود در حالى که ماهیت«اسناد»به عنوان یک مقوله نحوى، مفروغّ عنه اخذ مىشود.
در منطق، از ماهیت حمل و حقیقت آن، بحث چندانى نشده است و آنچه که بیشتر مطمح نظر بوده، بحث از تقسیمات حمل است.بدین ترتیب آنچه که در کتب منطق اسلامى در ذیل بحث حمل مطرح مىشود، بررسى تقسیماتى همچون تقسیم حمل به اولى و شایع، ذاتى و عرضى، بالذات و بالعرض، وصفى و طبعى، مواطاة و اشتقاق و...است. (2) البته برخى از اقسام فوق و تقسیمات دیگرى نظیر تقسیم حمل به«حقیقة و رقیقة»در منابع فلسفى نیز، مورد بحث قرار گرفته است.فى المثل در بحث«اخبار از معدوم مطلق» تمسک به تمایز حمل اوّلى با حمل شایع، راهگشاى فلاسفه بوده است. *
گاه نیز مسأله«حمل»از زاویهاى زبانشناختى مورد بررسى قرار مىگیرد.این نوع نگرش را مىتوان به نحو آشکار در برخى مباحث مطرح شده در حوزه علم اصول فقه یافت.یکى از مسائل مطرح در مباحث الفاظ علم اصول، مسأله مدلول هیئات است که در این میان، هیئت جمله اسمیّه نیز قرار دارد.بد نیست براى روشنتر شدن بخث، به دیدگاه یکى از دانشمندان علم اصول اشاره کنیم.لیکن قبل از آن، توجه به این نکته را لازم مىبینیم که یکى از مقدمات اصلى ورود در بحث «حمل»، تفکیک رهیافتهاى مختلف منطقى، فلسفى، زبانشناختى، معرفتشناختى و...از یکدیگر است، و سپس مشخص کردن این مطلب که براساس چه رهیافتى، مسأله حمل مورد بررسى قرار مىگیرد؟در غیر این صورت، خلط بین رهیافتهاى گوناگون، امرى گریزناپذیر بوده، در نهایت، دستیابى به نتایج مطلوب را دشوار خواهد ساخت.
نظریه شهید صدر در باب معناى قضایاى حملیه
در این بخش چکیدهاى از دیدگاه یکى از برجستهترین محققان اصولى معاصر، یعنى آیة اللّه شهید محمدباقر صدر(ره)در باب مدلول هیئت جمله اسمیه، نقل مىشود.همانطور که پیشتر اشاره کردیم، دیدگاه مزبور مىتواند به عنوان یک رهیافت فلسفه زبانى نسبت به مسأله«حمل»تلقّى شود.
شهید صدر(ره)در ابتداى«مباحث لفظى تحلیلى»خود، مقدمهاى مىآورد که نقل آن مفید خواهد بود:مباحث الفاظ(در علم اصول)مىتواند به دو بخش اصلى تقسیم شود:
1)مباحث مربوط به تعیین مدلول الفاظ که هدف آن، عبارت است از قدرت ذهن بر انتقال به صورت ذهنى مناسب در هنگام شنیدن لفظ. خصوصیت این بخش آن است که داراى جنبهاى زبانى و اکتشافى مىباشد و به تغییر واقعیات ذهنى ما مىانجامد.(فى المثل پس از آگاهى از معناى لغوى«اسب».هنگام شنیدن این واژه صورتى در ذهن ما حصول مىیابد که قبلا با شنیدن واژه مزبور حاصل نمىشد)
2)مباحث فلسفى تحلیلى راجع به مدلول الفاظ، از آن جهت که مدلول است.(یعنى صورت ذهنى از آن حیث که مدلول لفظ واقع مىشود). تفاوت این بخش با بخش نخست آن است که این مباحث به هیچ وجه به حصول صورت ذهنى جدیدى(به مثابه مدلول یک لفظ)نمىانجامد، بلکه غایت آن، تحلیل آن چیزى است که قبلا به عنوان مدلول لفظ، کشف شده است.بدیهى است که مباحث این بخش در زمره مباحث فلسفه زبان قرار دارند، ولى از آنجا که در فلسفه اسلامى به صورت مستقل و جامع مورد بحث قرار نگرفتهاند، به ناچار-و براى جبران این کاستى-در علم اصول از آنها بحث مىشود...مباحثى همچون:
دلالت صیغه امر و نهى بر وجوب و حرمت، داخل در بخش اول، و مسائلى نظیر تحلیل معانى حرفى و مدلول هیئت انواع گوناگون جملهها، در زمره مباحث بخش دوم مىباشند. (3)
(*)معدوم مطلق، به حمل شایع، لا شىء محض است و لذا هرگونه اخبارى از آن محال مىباشد؛اما معدوم مطلق به حمل اوّلى، مفهومى است موجود در ذهن که از این حیث مىتوان از آن اخبار کرد. همانطور که ملاحظه مىشود، شهید صدر(ره) خود بدین نکته معترف است که بحث از مدلول هیئت جمله، بحث تحلیلى و مربوط به حوزه فلسفه زبان است.وى در ادامه-و در خلال بحثى گسترده راجع به«معانى حرفیّه»-«نسبت»هاى موجود در ذهن را به دو دسته تقسیم مىکند:
نسبت تحلیلى و نسبت واقعى.
تفاوت نسبت تحلیلى با نسبت واقعى
برخى از نسبتها در خارج، واقعیت دارند؛ بدین معنا که در ظرف خارج، دو امر وجودى متغایر با یکدیگر هست که بین آن دو نسبتى برقرار مىباشد.مثلا بین«فاعل»و«فعل»آن در خارج نسبتى واقعى برقرار است که مىتوان از آن به«نسبت صدورى»تعبیر نمود.بنابراین، بین «ضرب»(به عنوان یک فعل خارجى)و«زید» (به عنوان فاعل آن)نسبتى واقعى(به عنوان نسبت صدورى)وجود دارد که مىتوان از آن با جمله ناقص«ضرب زید»(زدن زید)یاد کرد.نسب خارجى واقعى، هرگاه به ذهن منتقل شوند، تبدیل به«نسبتى تحلیلى»خواهند شد.به دیگر سخن، اگر نسبتى در خارج، «واقعى»باشد، «واقعى»بودن آن در ذهن-به این معنا که در ذهن نیز واقعا طرفینى براى نسبت به صورت متمایز و منحاز از یکدیگر وجود داشته باشد-ممتنع خواهد بود.
تبدیل نسبت خارجى به نسب تحلیلى در ذهن
شهید صدر(ره)در مواضع مختلفى از بحث خود، به برهان مدعاى فوق-یعنى امتناع واقعى بودن نسب خارجى واقعى در ذهن-اشاره مىکند.چکیده برهان وى آن است که اگر نسبت خارجى بخواهد در ذهن، به وجود ذهنى موجود شود، لامحاله باید ماهیت نسبت
مزبور در ضمن دو نحوه وجود-یعنى وجود خارجى و وجود ذهنى-منحفظ باشد.این امر، به نوبه خود مستلزم آن است که بتوان جامعى ذاتى و ماهوى بین دو فرد از نسبت فرض نمود؛ حال آن که فرض چنین جماعى براى نسب محال است.بنابراین، تحقق ماهیت نسبت به وجود ذهنى محال خواهد بود.
بدیهى است که مقدّمه اخیر استدلال، یعنى امتناع فرض جامع ماهوى بین دو فرد از نسبت، خود نیازمند اثبات است.بیان شهید صدر(ره)در اثبات این مقدمه آن است که آنچه در ذهن به عنوان نسبت واقعى حاکى از نسبت خارجى مانند نسبت مکانى * فرض شود از چند حال خرج نیست:
یا مفهوم نسبت مکانى در ذهن موجود مىشود و یا واقع نسبت مکانى یا واقع نسبتى غیر از نسبت مکانى.حالت اول باطل است؛ زیرا«مفهوم»نسبت مکانى، مفهومى اسمى است و لذا امکان ندارد به وسیله آن بین دو صورت ذهنى(مانند صورت«زید»و«خانه»)ارتباط برقرار نمود.
حالت دوّم نیز محال است؛زیرا معناى آن ایت است که یک نسبت واقعى مکانى، به ازاء نسبت خارجى، در ذهن محقق شود و فى المثل صورت ذهنى«خانه»ظرف و صورت ذهنى، «زید»، مظروف آن گردد!امتناع این فرض از آن روست که صور ذهنى، از سنخ اعراض و کیفیّات نفسانىاند، حال آن که«مکانمندى»از شؤون اجسام است و نه اعراض نفسانى.
بطلان حرکت سوم نیز بىنیاز از گفتگو است؛ (*)مثلا نسبتى که«زید»با«خانه»در خارج دارد؛هنگامى که زید در خانه به سر مىبرد. زیرا چگونه ممکن است نوعى از نسبت(مانند نسبت صدورى یا غایى یا استعلایى...)در ذهن بتواند حاکى از نوع دیگرى از نسبت(همچون نسبت مکانى)باشد.
از آنجا که بیان فوق اختصاصى به نسبتى خاص-همچون نسبت مکانى-ندارد، بلکه در همه انحاء نسبت جارى است، اصل مدعل(یعنى امتناع تحقق یک ماهیت نسبى به دو وجود خارجى و ذهنى)به اثبات مىرسد.
حقیقت نسب تحلیلى
گفتیم که نسب خارجى(واقعى)، در ذهن به صورتى نسبى تحلیلى وجود مىیابند.مقصود شهید صدر(ره)از نسبت تحلیلى آن است که -برخلاف نسبت واقعى-طرفین مغایر با یکدیگر در ظرف وجود نسبت، نداریم؛بلکه در ذهن تنها یک وجود ذهنى واحد هست که با تحلیل به سه جزء تحلیلى(طرفین و نسبت)تجزیه مىشود.به تعبیر دیگر، در موارد نسبت تحلیلى، آنچه در ذهن وجود دارد، مرکّب واقعى(که از دو طرف و یک نسبت ترکیب شده باشد)نیست، بلکه«مرکّبى تحلیلى»است که اجزاء آن را مىتوان به اجزاء تحلیلى ماهیت، یعنى جنس و فصل، تشبیه نمود:
همانگونه که وجود واحد خارجى، تحلیلا به جنس و فصل[یا به عبارت صحیحتر، ماده و صورت] تقسیم(تجزیه)مىگردد، در موارد نسب تحلیلى نیز وجود واحد ذهنى، تحلیلا به سه جزء منقسم مىشود. (4)
تحقق نسب واقعى ذهنى
تا بدین جا معنا و وجه تحلیلى بودن برخى از نسب ذهنى روشن شد.امّا آیا همه نسب ذهنى، تحلیلىاند؟پاسخ شهید صدر به
این پرسش، منفى است.گفتیم که ذهن براى ساختن صورتى از نسب خارجى، چنین نیست که دو وجود ذهنى را ایجاد کند و بین آن دو نسبتى را مشابه با نسبت خارجى ایجاد نماید، بلکه تنها وجود واحدى در ذهن ایجاد مىشود که با تحلیل به اجزائى منقسم مىگردد که یکى از آنها همان نسبت است.امّا بدیهى است که این فرایند ذهنى، تنها در مواردى واقع مىشود که ابتدا در خارج نسبتى وجود داشته باشد و سپس ذهن در صدد صورتبردارى از آن برآید.امّا در غیر این موارد، مانعى از تحقق نسبتى«واقعى»در ذهن وجود نخواهد داشت.
از آنچه گذشت، روشن گردید که(علاوه بر نسب خارجى که در خارج، «واقعى»اند)نسب ذهنى، گاه تحلیلى و گاه واقعىاند. * اینک به سراغ مدلول هیئت جمله اسمیه از نظر شهید صدر مىرویم که مىتواند رهیافتى زبانشناختى(و در حوزه فلسفه زبان)نسبت به مسأله حمل به شمار آید.
(*)شهید صدر(ره)از تفکیک بین نسب واقعى و تحلیلى، در تبیین تفکیک مشهور بین نسبتهاى ناقص و تامّ، به خوبى سود مىبرد.سخن او این است که مناط تقسیم نسبت به ناقص و تامّ در کلام محققّان چندان روشن نشده است.لیکن به نظر مىرسد که اگر نسبتى تحلیلى باشد، «ناقص»(به معناى آن که«لا یصح السکوت علیها») خواهد بود؛زیرا تحلیلى بودن آن بدین معنا است که واقعا در ذهن، مفهوم واحدى بیشتر نداریم که صرفا با تحلیل، به اجزائى تقسیم مىشود و لذا این مفهوم واحد براى کامل شدن نیاز به آن دارد که طرف ارتباط با مفهوم دیگرى قرار گیرد.و اگر نسبتى وقعى باشد.«تامّ»است؛ زیرا واقعا در ذهن طرفین نسبت و خود نسبت حضور دارند.لذا حالت منتظرهاى در بین نخواهد بود و نسبت مذکور، نسبتى«تام»مىگردد.ر.ک:سید محمود هاشمى. بحوثّ فى علم الاصول، ج 1، ص 268 و 269.
مفاد قضیه حملیه، نسبت«تصادقى»است
شهید صدر پس از نقد و بررسى دیدگاههاى دیگر در باب مفاد جمله اسمیه، سرانجام رأى خود را چنین بیان مىکند:مفاد جمله اسمیه (قضیه حملیه)نسبت«تصادقى»است بدین معنا که مفهوم موضوع و مفهوم محمول، داراى «مصداق خارجى واحدى»مىباشند و عنوان معنون واحدىاند.این نسبت، از زمره نسب«واقعى»ذهنى است؛زیرا نه تنها در خارج، واقعیت ندارد، بلکه واقعى بودن آن در خارج، مستحیل است چرا که در این موارد، موضوع و محمول به دو وجود منحاز خارجى موجود نیستند تا آن که بین آنها نسبتى برقرار باشد بلکه وجود واحدى(در خارج)داریم که مصداق مشترک موضوع و محمول است.امّا در ذهن، واقعا دو«مفهوم»مغایر با یکدیگر داریم که بین آن دو، نسبت تصادق برقرار
است.مثلا مفاد جمله«حسن عالم است»آن است که در ذهن دو مفهوم«حسن»و«عالم»داریم که در خارج به وجود مصداق واحدى موجود شدهاند. برخلاف عبارت«علم حسن»یا«کتاب حسن»که مدلول آن نسبتى تحلیلى بین مضاف و مضاف الیه است که از نسبت خارجى(واقعى)آن دو اخذ مىگردد.
حاصل آن که مفاد جملههاى اسمیه و قضایاى حملیه(مفلوظه)، نسبت تصادقى است که حاکى از وحدت مصداق موضوع و محمول در خارج مىباشد. *
ماهیت«حمل»در فلسفه اسلامى
نتیجهاى که پس از جستارى کوتاه در منابع فلسفه اسلامى، به دست مىآید، آن است که مسأله حمل، به صورت مستقل و على الخصوص با گرایشى معرفتشناختى، کمتر مرود بحث و تدقیق قرار گرفته است.اگر هم بحث و گفتگویى انجام گرفته، بیشتر بر سر اقسام حمل و مناط تمایز آنها بوده است، تا بررسى ماهیت حمل و حقیقت آن.ظاهرا مناسبترین محل براى طرح مسأله حمل در فلسفه اسلامى-لااقل در حکمت متعالیه و قرائتهاى متأخر آن-مبحث«هوهویت»و اتحاد وجودى دو شىء با یکدیگر است که عموما در زمره مباحث«وحدت و کثرت»طرح مىگردد.براى نمونه، صدر المتألهین در کتاب اسفار، پس از بحث از اقسام وحدت مىگوید:
«قد علمت انّ بعض أقسام الوحدة هو ما یعرض (*)ظاهرا مىباى مقصود از«خارج»، معناى عام آن باشد که شامل برخى مراتب ذهن نیز مىگردد.در غیر این صورت، قاعده فوق بر قضایایى همچون«انسان نوع است»و«حیوان جنس است»منطبق نخواهد شد. الکثیر من جهة اشتراکها فى معنى من المعانى فالهوهو * عبارة عن الاتحاد بین شیئین فى الوجود و هما المتغایران بوجه من الوجوه المتحدان فى الوجود الخارجى أو الذهنى...» (5) سپس صدر المتألهین، به تمایز بین حمل بالذات و حمل بالعرض مىپردازد، بدون آن که سخنى از «حقیقت عمل»به میان آورد.البته وى در جاى دیگرى از اسفار سخن یکى از حکما را(که ظاهرا فرزند سید صدر الدین دشتکى است)در بیان حقیقت عمل نقل مىکند، بدون آن که آن را مورد نقد قرار دهد.شاید بتوان سکوت صدرا را حمل بر موافقت وى با این تعریف نمود.در این تعریف، حمل عبارت است از حکم کردن به اتحاد طرفین(یعنى موضوع و محمول). * طبق این تعریف، ماهیت حمل با ماهیت حکم، یکى خواهند بود، امّا همانگونه که در آینده نزدیک خواهیم گفت، عینیّت مقوله«حمل»با«حکم»قابل قبول نیست.
دیدگاه علامه طباطبایى در حقیقت حمل
مرحوم علامه طباطبایى(ره)در ذیل عبارتى که قبلا از اسفار نقل کردیم(فالهوهو عبارة عن الاتحاد بین شیئین فى الوجود)تعلیقه مفصلى را آورده است که نشانگر دیدگاه وى در باب حمل مىباشد.ما به منظور منظمتر شدن بحث، چکیده مطالب تعلیقه را در ضمن چند بند خواهیم آورد:
1-حقیقت«حمل»با«تصدیق»متفاوت است؛ زیرا هر گاه مقدّم و تالى قضیه شرطیه، قضایایى حمل باشند، در هر پک جملى وجود خواهد داشت و در نتیجه در قضیه شرطیه مزبور، «دو» حمل داریم حال آن که[متناظر با واحد بودن قضیه]یک تصدیق بیشتر نداریم.
2-اتحاد موضوع و محمول، شرط لازم
(و عمده)صحّت حمل است.لیکن شرط کفى نیست.زیرا فى المثل«امکان»و«ماهیّت انسان»در خارج اتحاد وجودى دارند، امّا نمىتوان امکان را بر انسان حمل کرده، گفت:«انسان امکان است.» بلکه باید امر رابطى را به محمول اضافه کنیم و این رابط، همان است که مشتق بر آن دلالت مىکند.از این رو باید گفت:انسان«ممکن»است.
3-مىدانیم که وجود به وجود«فى نفسه»و «فى غیره»و همچنین وجود«لنفسه»و«لغیره» تقسیم مىشود.از سوى دیگر، اتحاد همه جانبه دو ماهیت در وجود، محال است؛زیرا مستلزم امر ممتنعى، باید از یک جهت، متحد و از جهت دیگر، مختلف باشند.این اختلاف، ضرورتا در ناحیه وجود فى نفسه است؛زیرا در غیر این صورت بار دیگر با محذور«اتحاد الإثنین»روبرو خواهیم بود.
بنابراین، اتحاد آن دو به حسب وجود لنفسه مىشود و«حمل»در جایى خواهد بود که دو مفهوم داشته باشیم که به لحاظ وجود فى نفسه، با هم مغایر(خواه حقیقتا و خواه اعتبارا)باشند، امّا یکى از آن دو(یعنى محمول)براى دیگرى(یعنى موضوع)وجود ناعتى(و لغیره)داشته باشد، (*)حکیم سبزوارى(ره)در ذیل این عبارت صدر المتألهین، تعلیقهاى دارد که ظاهرا آن حاکى از خلط رهیافت معرفت شناختى با دیدگاه فلسفى راجع به ماهیت حمل است.وى واژه«هوهو»را به«حمل متعارف»تفسیر مىکند، حال آن که حمل، به عنوان مقوله معرفت شناختى، امرى ذهنى است و«هوهویت»عبارت است از:اتحاد وجودى دو شىء در خارج از ذهن.
( *)«و الحمل هو الحکم باتحاد للطرفین...»اسفار، ج 6، ص 86 در پى جستجوى انجام شده در کتاب اسفار، عبارت بالا تنها موردى است که صریحا به ماهیت حمل اشاره دارد. به گونهاى که یک عدم نعتى را از آن سلب کند. معناى قول علماى منطق نیز که عقد الحمل و عقد الوضع را از یکدیگر جدا مىکنند، همین است؛ زیرا در عقد الوضع، مقصود از مفهوم وصفى، عنوانى است مشیر(اشاره کننده)به ذات موضوع، حال آن که مراد از مفهوم وصفى محمول، همان وصف ذات است(وجود لغیره).آنچه گفته شد، حقیقت حمل را روشن مىسازد. *
توابع و نتایج نظریه علامه طباطبایى(ره)در باب حمل
علامه طباطبایى(ره)پس از ارائه دیدگاه خود در باب مل، به برخى لوازم و نتایج آن اشاره مىکنند:
1-«حمل»، در یک دیدگاه فلسفى، با وجود نفسى موضوع و وجود ناعتى(لغیره)محمول، محقق مىشود.از این رو باید گفت که اجزاء قضیه عبارتاند از موضوع، محمول و حکم.اما«نسبت حکمیه»-اگر وجود داشته باشد-همانا از شؤون محمول خواهد بود(چون وجود ناعتى محمول، خود متضمن ربط به موضوع است)نه آن که جزء مستقلى باشد.
2-این سخن مشهور که«حمل، مقتضى اتحاد وجودى و اختلاف مفهومى است»خالى از مسامحه نیست؛زیرا حقیقت آن است که اختلاف موضوع و محمول، به حسب وجود فى نفسه و اتحاد آنها به لحاظ وجود لغیره مىباشد.
3-از آنجا که ماهیت حمل، تعلق ناعتى و قیام محمول به موضوع است، به حسب تنوّع این تعلق و قیام، انواع گوناگونى براى حمل پدید مىآید. یکى از انحاء قیام، قیام هر شیئى به ذات خودش مىباشد(با نوعى عنایت و اعتبار خاص عقلى)و این قیام اعتبارى، منشأ حمل اوّلى مىگردد.نوع
دیگر قیام، قیام مرتبه ناقص وجودى به مرتبه کاملتر است که مبدأ حمل«حقیقه و رقیقه»خواهد شد.و سرانجام، قیام عرض به معروض خود(یا آنچه که به عنایت عقلى، نازل منزله آن است)را داریم که حمل متناسب با آن، حمل شایع صناعى است.
4-آخرین نتیجهاى که علامه طباطبایى مطرح مىکند، آن است که هوهویت[یا حمل] اختصاصى به عالم ذهن ندارد، برخلاف قضیه که چون مشتمل بر تصدیق است، ظرف تحقق آن به ذهن اختصاص دارد.
از مطلب اخیر علامه چنین استفاده مىشود که ماهیت حمل، همسان با بسیارى از ماهیات دیگر، مىتواند هم در ذهن و هم در خارج موجود شود.بدیهى است که در این دیدگاه، مقوله حمل، (*)عبارت مرحوم علامه(ره)این است:«فهذه حقیقة الحمل...»ولى از آنجا که هر نظریهاى در باب حمل مىباید توان تبیین همه اقسام و مصادیق حمل را داشته باشد، به نظر مىرسد که تحلیل علامه در اینجا از جامعیت لازم برخوردار نیست؛زیرا اولا:تنها موارد حمل یک ماهیت بر ماهیت دیگر را توضیح مىدهد، لیکن راجع به مواردى همچون هلیّات بسطیه(مانند انسان موجود است)و سایر مواردحمل معقولات ثانیه فلسفى، ساکت است.بدیهى است که در این موارد، موضوع و محمول از حیث وجود فى نفسه، تغایرى ندارند.همچنین براساس نظریه ایشان، تحلیلى راجع به حمل اوّلى ارائه نمىشود(على الخصوص در موارد حمل شىء بر خود)البته همانطور که خواهیم دید، ایشان در پایان، درصدد تبیین حمل اوّلى از طریق اعتبار عقلى قیام هر شىء به ذات خود، برمىآیند، لیکن ممکن است ادعا شود که مفاد حمل اوّلى، تأکّد اتحاد وجودى موضوع و محمول است که با اتحاد مفهومى آن دو، همراه شده، نه تغایر(ولو اعتبارى)موضوع و محمول به لحاظ وجود فى نفسه(آنگونه که مدعاى مرحوم علامه است.) مقولهاى صرفا ذهنى و معرفتشناختى نخواهد بود، بلکه با حقیقت واحدى روبرو هستیم که در خارج به عنوان«هوهویت دو شىء خارجى»و در ذهن به صورت«حمل محمول بر موضوع»ظهور مىیابد.
رابطه«حمل»با حکم و تصدیق
همانطور که علامه طباطبایى اشاره فرموده است، نمىتوان(دست کم بنابر برخى دیدگاههاى رایج در باب حقیقت«حکم»و«تصدیق») * حمل را همان حکم(و تصدیق)دانست، گرچه ملاحظه کردیم که در برخى تعریفات، حمل به«حکم به اتحاد موضوع و محمول»تعریف شده است.
دلیل این مطلب آن است که اولا در قضایاى سالبه، حکم و تصدیق وجود دارد امّا حملى در کار نیست، بلکه مفاد قضیه سالبه، سلب الحمل است. (البته علامه طباطبایى در اینجا رأى خاصى دارد مبنى بر این که ذهن، در قضایاى سالبه، ابتدا سلب محمول از موضوع را به عنوان امرى وجودى اعتبار مىکند و سپس آن را بر موضوع«حمل» مىنماید!)
علاوه بر این، در قضایاى شرطیهاى که موضوع و محمول آن، در اصل قضیهاى حملیه بوده است، بیش از یک حکم(و تصدیق)وجود ندارد؛حال آن که در هر یک از مقدم و تالى، یک حمل هست که در مجموع تعداد حملها بالغ بر«دو»خواهد شد. این موارد حاکى از آن است که حمل و حکم، مقوله واحدى نیستند، بلکه بین آنها تغایرى وجود دارد.
ماهیت حمل از دیدگاهى معرفتشناسانه
با توجه به مطالب گذشته، شاید بتوان ماهیت حمل را در قالب تحلیلى معرفتشناختى، به شرح
زیر بیان کرد:
دستگاه ادراکى بشر-با تمامى مراتب و قواى خویش-در برخورد با«نفس الأمر»(که گسترهاى است شامل موجودات خارجى، ماهیّات، أعدام اضافى و حتّى اعتبارات ذهنى خود انسان و مراتبى که در ذهن مىتواند مورد لحاظ و بررسى مراتب«ناظر»ذهن قرار گیرد)گاه مفاهیمى را أخذ مىکند که در کنار ادراک خود آنها، اتحاد آنها با یکدیگر در یکى از مراتب نفس الأمرى نیز ادراک مىشود.به عبارت دیگر، یک واقعیت واحد خود را در قالب دو مفهوم به ذهن عرضه مىکند و مىنمایاند.در این موارد، ذهن از این مطلب (یعنى از عرضه واقعیت واحد به ذهن در قالب دو مفهوم)در قالب«حمل»حکایت مىکند. بدین ترتیب مفاد حمل این خواهد شد که آنچه در قالب دو مفهوم به ذهن ارائه شده است.در مرتبهاى از مراتب نفس الامر، داراى واقعیت وحدانى است.
فىالمثل ذهن در برخورد با ماهیّات موجود (*)طبق نظر مشهور، بین حکم و تصدیق، تغایرى وجود دارد؛زیرا تصدیق، آن تصورى است که«متنبع»حکم است، یا حداکثر آن که«ملازم»با آن مىباشد.طبق این نظر، تفاوت تصور و تصدّیق(به عنوان قسیم یکدیگر) در یک قید ایجابى و یک قید سلبى است.بدین معنا که تصدیق عبارت است از صورتى ذهنى که«متتبع یا ملازم یا حکم است»(قید ایجابى)و تصور، صورتى ذهنى است که«مستتبع یا ملازم با حکم نیست».(قید سلبى).به عبارت دیگر، تصور داراى فصلى سلبى و تصدیق، واحد فصلى ایجابى است، بعد از آن که هر دو در جنس واحدى با یکدیگر مشترکند.امّا دیدگاه دیگرى نیز قابل طرح است و آن این که تصدیق و حکم تغایرى واقعى ندارند، بلکه دو حیثیت(یا دو جلوه)از واقعیتى واحدى هستند که عبارت است از علم فعّال ما به نسبت حکمیه(یا وقوع و لا وقوع آن). در خارج، دو مفهوم را دریافت مىکند:یکى مفهوم موجودیت(که محصول عرضه واقعیت خارجى به ذهن از حیث وجودش است)و دیگرى مفهومى از مفاهیم ماهوى.و چون ذهن بدین مطلب واقف مىشود که این دو مفهوم، دو جلوه از واقعیت واحدى مىباشند، یافته خود را در قالب حمل یکى بر دیگرى بیان مىدارد.(مانند آن که مفهوم موجود را بر انسان حمل کرده قضیه«انسان موجود است»را مىسازد).گاه نیز ممکن است حمل به لحاظ مراتب خاصى از ذهن انجام پذیرد. در این مورد، مرتبهاى از ذهن، حکم«ناظر»را پیدا مىکند و به نظاره مرتبه دیگرى از ذهن مىنشیند و پس از دریافت دو مفهوم از یک حقیقت نفس الامرى ذهنى، یکى را بر دیگرى حمل مىکند.(مثلا مىگوید«انسان کلى است» یعنى مفهوم انسان به عنوان واقعیتى در ذهن، همان است که بر مصادیق کثیره صدق مىکند)
آنچه گذشت مربوط به موارد حمل شایع است. امّا در حمل اوّلى، واقعیت نفس الامرى واحد، خود را با جلوه واحد(و در قالب مفهوم واحدى)به ذهن عرضه مىکند؛لیکن ذهن، در سایه«اعتبار» خود، مفهوم واحد را مکرر مىسازد به گونهاى که در نتیجه آن، دو مفهوم که عینیت ذاتى و تغایر اعتبارى دارند حاصل مىشود و سپس وحدت نفس الامرى واقعیتى که این دو مفهوم حاکى از آناند، در قالب حمل یکى بر دیگرى بیان مىگردد و در این جاست که اصطلاحا«حمل اوّلى»صورت مىپذیرد.
ماهیت حمل و مسأله صدق
لازم به ذکر است که تحلیل فوق از«حمل»مستلزم صادق بودن همه حملها نخواهد بود، بلکه همچون سایر موارد ادراک، صادق بودن آن منوط، بر صحّت دستگاه ادراکى انسان و فرایند دریافت واقعیتهاى نفس الامرى است.به عبارت دیگر، همانطور که مثلا تحلیل معرفتشناختى «احساس»به«تأثر و انفعال حواس انسان از خارج» مستلزم صدق تمام ادراکات حسّى ما نخواهد بود، در اینجا نیز وضع به همین منوال است.
به هر تقدیر، بار دیگر بر این نکته تأکید مىکنیم که ارائه هرگونه دیدگاه معرفتشناسانه نسبت به ماهیت«حمل»، حداقل باید داراى دو شرط زیر باشد:
1)رابطه ذهن با خارج خود(یا رابطه معرفت با متعلّق ان)را تبیین کند.
2)نسبت به همه اقسام حمل(هلیات بسیط و مرکب-حمل معقولات ثانیه فلسفى و منطقى بر موضوعات خود-حملهاى اولى و...)صادق باشد.
اقسام حمل
پس از بررسى ماهیت حمل و مناط آن، نوبت به بحث از اقسام حمل مىرسد.مىدانیم که«حمل» را از جهات گوناگونى تقسیم کردهاند که از آن جمله مىتوان از تقسیم حمل به اوّلى-شایع، مواطات-اشتقاق، وضعى-طبعى، ذاتى-عرضى، بالذات-بالعرض و حقیقه-رقیقه نام برد. * بدیهى است که بحث از تمامى این اقسام، از حوصله این نوشتار خارج است.از این رو به ارائه بحثى مختصر از چند مورد از مهمترین این تقسیمات بسنده مىشود.
حمل اوّلى ذاتى و حمل شایع صناعى
حکیم آقا على مدرس زنوزى، از معدود فیلسوفانى است که به بحث و تحقیقى مستقل و مفصّل در (*)به نظر مىرسد که برخى از این تقسیمات-مانند تقسیم حمل به مواطات و اشتقاق-با گرایشى زبانشناختى انجام پذیرفته است. باب تمایز حمل اوّلى از حمل شایع و تبیین ماهیت هر کدام پرداخته است.وى«رساله حملیه» خود را-که متأسفانه ناتمام مانده است-به این بحث اختصاص داد.ما، در این بخش چکیدهاى از مطالب آغازین این رساله را مىآوریم و خواننده را -جهت دستیابى به تفصیل مطالب-به اصل رساله یاد شده رجوع مىدهیم.
مرحوم آقا على، بحث خویش را با اشارهاى به تمایز حمل مواطاة از حمل اشتقاق آغاز مىکند. حمل مواطاة حاکى از اتحاد بین موضوع و محمول است، به گونهاى که هوهویّت صادق باشد.در حمل اشتقاق، امّا، حمل محمول بر موضوع بدون وساطت امرى ممکن نیست، بلکه نیاز به دخالت مفاهیمى همچون«فى»(در)، «ذو»(صاحب)و«له» (براى او)مىباشد.(مانند البیاض فى الجسم و المولّف له مؤلّف)
از میان این دو قسم، تنها حمل مواطات است که صلاحیت ارائه حدّ و تعریف موضوع را دارد و چنین کارى با استفاده از حمل اشتقاق، ممکن نیست.نکته مهم دیگر آن است که اساسا اطلاق «حمل»بر این دو قسم، به اشتراک لفظى است چرا که هیچ«جامع معنوى»ندارند.
تعریف حمل اوّلى ذاتى
حمل مواطات بر دو قسم است:1)اولى ذاتى 2)شایع صناعى.
مفاد حمل اوّلى ذاتى، اتحاد مفهومى دو مفهوم است که با تعمّل عقلى، بین آن دو مغایرتى «اعتبار»شده است.در این حمل، هم مورد اتحاد و هم مورد تغایر، مفهوم است و به صرف اتحاد وجودى دو مفهوم در خارج اکتفا نمىشود، گرچه بالضرورة دو مفهوم مذکور وجودا نیز متحد مىباشد.وجه تسمیه این نوع حمل به«اوّلى»، آن است که اولا، وساطت«وجود»در آن مطرح نیست (چون مورد نظر، اتحاد مفهومى است نه وجودى)و ثانیا، صدق و کذب آن اوّلى مىباشد.در اینجا دو نکته قابل توجه است:
الف)اوّلى بودن این حمله به معناى انحصار تمام قضایاى«اوّلى»در این نوع حمل نیست؛زیرا قضایایى همچون اصل تناقض، بدیهى اوّلىاند، لیکن حمل در آنها، حل اوّلى نیست.
ب)همه اقسام این حمل نیز بدیهى اوّلى نمىباشند؛مثلا حمل حدّ بر نوع، حمل اوّلى است، ولى بدیهى اوّلى نیست؛زیرا براى این حمل، لازم است که ابتدا موضوع و محمول از طریق«اکتساب» تصور شود و سپس مورد تصدیق قرار گیرد.
مفاد حمل شایع، اتحاد وجودى بین دو امرى است که مفهوما تغایرى حقیقى(و نه اعتبارى) دارند.
بررسى دیدگاه سیّد سند در باب حمل اوّلى
حکیم آقا على مدرس، پس از ارائه تعریفى براى حمل اوّلى و شایع-که متکى بر تعریف مشهور این دو قسم است-به نقد آراء سید سند در باب حقیقت حمل اوّلى مىپردازد.طبق نظر سیّد سند، در حمل اوّلى موضوع و محمول«هیچگونه» تغایرى با یکدیگر ندارند، بلکه«عین»یکدیگرند. بنابراین، در حمل اوّلى، با شىء واحدى سر و کار داریم که صرفا به واسطه«تکرار التفات»به آن، ادراک آن مکرر مىشود، بدون آن که هیچگونه تکثّرى-ولو اعتبارى-در مدرک و«ملتفتّ الیه»راه یابد.
حکیم آقا على مدرس، پس از نقل دیدگاه سیّد سند، دو اشکال اساسى بر آن وارد مىکند:
1)بدیهى است که وضع و حمل از عوارض «مدرک»اند، نه از خصوصیات ادراک.بنابراین، هر یک از موضوع و محمول، جداگانه امرى«مدرک» خواهند بود، نه آن که هر کدام نحوه خاصى از ادراک متعلق به مدرک واحدى باشند.از سوى دیگر، اگر مدرک واحدى بیش نداشته باشیم، حمل امکانپذیر نخواهد بود؛زیرا حمل، مقتضى نسبت است و نسبت هم معقول نیست مگر در میان«دو»شىء.پس بالبداهة لازم است که موضوع و محمول از جهتى متحد، و از جهتى متغایر باشند(تا این تغایر بتواند زمینه تحقق«دو» طرف براى«نسبت»مورد نیاز حمل را فراهم آورد).
2)تعلق دو ادراک از نفس واحد در زمان واحد، به امرى که ذاتا و اعتبارا واحد است، امکانپذیر نیست.پس به ناچار لازم است که یکى از دو صورت ادراکى زایل گردد و«پس»از آن صورت دوم محقق شود.لیکن در این صورت به دلیل عدم اجتماع این دو صورت در زمان واحد، هیچگونه نسبتى بین آن دو فرض نمىشود(زیرا تحقق بالفعل نسبت، فرع تحقق بالفعل و مقارت طرفین آن است)و از این رو، حمل نیز ممکن نخواه بود؛زیرا گفتیم که هر حملى مقتضى تحقق نسبتى بین موضوع و محمول است.
ممکن است براى فرار از این اشکالات گفته شود که در حمل اوّلى، «ادراک»ما مکرّر نمىشود، بلکه«التفات»ما نسبت به مدرک واحد است که تکرار مىپذیرد و از آنجا که التفات یکى از اقسام تصور است، تکرار آن موجب تکرار تصور صوت واحد خواهد بود.از این رو، در قضیهاى همچون «انسان انسان است»، فى الواقع حکم مىشود که انسانى که ابتدا به آن التفات شده، همان انسانى است که براى بار دوم مورد التفات قرار گرفته است.
ظاهرا موارد تأکید لفظى در عرف نیز از همین قبیل مىباشد؛مانند آن هنگامى که گفته مىشود «جاءنى زیدّ زیدّ».
حکیم آقا على مدرس در پاسخ به گفته بالا، تمامى حالات مفروض در کلام قائل را بررسى مىکند:اگر مقصود تکرار دو التفات از نفس واحد «در زمان واحد»باشد-که همانطور که اشاره شد- فرضى است محال و ممتنع.اگر گفته شود که التفات واحدى به صورت ذهنى واحدى تعلق مىپذیرد، گرچه ذاتا ممکن است، امّا مصحّح حمل نیست؛چون در این فرض، نمىتوان «نسبتى»تصور کرد.حالت سوم آن است که دو التفات به صورت متعاقب، انجام پذیرد.این حالت نیز به همان دلیل سابق نمىتواند مصحّح حمل باشد.
موارد تأکید لفظى مانند«جاءنى زیدّ زیدّ»نیز به هیچ وجه مقتضى تعلق دو التفات در زمان واحد به معناى واحد نیست، نه اجتماعا و نه تعاقبا.بلکه صرفا موجب تصور معنایى واحد به لفظ واحدى است که آن لفظ تکرار شده است.بنابراین، در موارد تأکید لفظى، تکرار صرفا در ناحیه«لفظ» صورت پذیرفته است، نه در«معنا»و نه در«التفات به معنا». *
مرحوم آقا على، در ادامه بحث خود، تحلیلى از موارد حمل شىء بر نفس ارائه مىدهد.قضیهاى همچون«انسان انسان است»، تنها زمانى معقول (*)ممکن است گفته شود که در موارد تأکید لفظى، به تبع تکرار لفظ، معنا نیز تکرار مىشود.و اصولا به همین دلیل است(یعنى تکرار معنا در ذهن)که معناى مزبور مورد تأکید قرار مىگیرد و الاّ اگر با تکرار لفظ، معنا به همان حالت قبل از تکرار باقى باشد، چگونه تأکید حاصل خواهد شد؟البته روشن است که طبق این رأى نیز، دیدگاه سیّد سند مورد تأیید قرار نمىگیرد.چون بر اساس آن، تأکید لفظى از موارد تکرار التفات در دو زمان متعاقب خواهد بود. است که مفاد آن این باشد:«انسانى که ابتدا ادراک شده است، همان انسانى است که براى بار دوّم مورد ادراک قرار گرفته است»و یا آن که«انسانى که ابتدا درک شده، همان انسان است»بدون آن که در ناحیه محمول، لحاظ خاصى انجام گیرد. به عبارت دقیقتر، در اینجا تکرار ادراک، به صورت حیثیت تقییدیهاى درآمد که موجب تعدد و تکثر مدرک شده است.بنابراین، روشن مىشود که این سخن سیّد سند که در حمل اولى هیچگونه تغایرى بین موضوع و محمول وجود ندارد، صحیح نیست و تحلیل خود او، سرانجام به تکثر و تغایر موضوع و محمول خواهد انجامید.
ملاک حمل اوّلى، اتحاد در وجود نیست
در ادامه بحث، حکیم آقا على مدرّس مدعى مىشود که ملاک حمل اوّلى، اتحاد در وجود خارجى نیست.دلیل این مدعا آن است که اگر در قضیهاى همچون«انسان انسان است»، ملاک حمل اتحاد در وجود خارجى باشد، قضیه مزبور مقتضى وجود انسان در خارج خواهد بود، زیرا صدق موجبه خارجیه منوط بر وجود موضوع در خارج است.پس حکم ما به اتحاد موضوع با محمول، مسبوق به علم ما به وجود انسان در خارج است.از سوى دیگر، حمل وجود خارجى بر انسان(در قضیه«انسان موجود است»)حملى«غیر ضرورى» و«مفید»است.پس آنچه که متوقف بر این حمل است، یعنى حمل انسان بر انسان(در قضیه انسان انسان است)باید به طریق اولى حملى غیر ضرورى و مفید باشد، در حالى که چنین نیست؛ زیرا این حمل، حملى ضرورى و غیر مفید است. بنابراین، اتحاد در وجود نمىتواند به عنوان ملاک حمل در حمل اوّلی به شمار آید.
در اینجا ممکن است اشکالى مطرح شود
مبنى بر این که:نسبت بین موضوع و محمول، نوعى از اتحاد است و اتحاد مقتضى تغایر نیست.
پاسخ آقا على مدرس به این اشکال آن است که بین وحدت و اتحاد تفاوت وجود دارد.وحدت، مقتضى تغایر نیست، اما اتّحاد از یک سو مقتضى نحوهاى از وحدت و از سوى دیگر، مستلزم نوعى از تغایر و اثنینیت مىباشد...
همانطور که قبا گفتیم، بحث آقا على مدرس در رساله حملیه، بحثى است گسترده و مفصّل که نقل تمامى آن مناسبتى با این نوشتار ندارد.لذا این بحث را در همین جا خاتمه مىدهیم و به بررسى تقسیمات دیگر حمل مىپردازیم:
حمل بالذات و حمل بالعرض
یکى دیگر از تقسیمات حمل، تقسیم آن به حمل بالذات و بالعرض است.شاید نیازى به تذکر این نکته نباشد که این تقسیم با تقسیم حمل به حمل ذاتى(حمل ذاتیات شىء بر آن)و حمل عرضى تفاوت دارد.براساس تفسیر صدر المتألهین از حمل بالذات و بالعرض، اگر اتحاد موضوع و محمول در«وجود بالذات»باشد، حمل محمول بر موضوع حمل بالذات خواهد بود.در این حمل، یکى از طرفین داراى وجودى است که«بالذات»به طرف دیگر نسبت داده مىشود.مثلا در«على انسان است»وجود منسوب به على همان وجودى است که به انسان نسبت داده مىشود.حمل بالعرض، برخلاف حمل بالذات است؛یعنى یا یکى از طرفین بالذات داراى وجودى است که به دیگرى به صورت بالعرض منسوب مىشود(مانند «انسان نویسنده است»که وجود مشترک بین موضوع و محمول، بالذات منسوب به موضوع و به نحو بالعرض از آن محمول است)و یا آن که هیچ یک از طرفین داراى وجود بالذات نیستند مانند«نویسنده متحرک است»که اتحاد آنها در وجودى است که بالذات به هیچ یک از آنها منسوب نمىشود، بلکه از آن انسانى است که نویسنده و متحرک است)و (6)
حمل حقیقه و رقیقه
یکى دیگر از اقسام مهمّ حمل، حمل حقیقه و رقیقه است.این نوع حمل، فى الواقع در عرض حمل مواطاة قرار دارد و خود به دو صورت 1) حمل حقیقه بر رقیقه و 2)بالعکس(یعنى حمل رقیقه بر حقیقه)، انجام مىشود.
در حمل مواطاة، محمول با تمام حیثیتهاى ایجابى و سلبى خود، با موضوع متحد است.از این رو اگر(با انحفاظ شرایط)یکى از خصوصیات سلبى محمول بر موضوع حمل گردد، اجتماع نقیضین لازم مىآید.مثلا صفت«ایستادن»، مشتمل بر«نشستن»نیست و لذا اگر با فرض صدق «على ایستاده است»، نشستن را نیز بر او حمل کنیم، دچار تناقض خواهیم شد.زیرا«على ایستاده است»مستلزم«على نشسته نیست»مىباشد.امّا در حمل رقیقه بر حقیقه، موضوع، تنها با جهات ایجابى محمول متحد است.امّا جهات سلبى محمول بر موضوع حمل نمى شود.به عبارت سادهتر، هرچه محمول داراست، موضوع نیز آن را دارد؛امّا چنین نیست که هر چه محمول فاقد آن است، موضوع نیز فاقد آن باشد.از همین روست که این حمل در حوزه مفاهیم و ماهیات جارى نمىشود و تنها در مراتب وجود صدق مىکند؛زیرا حیثیت ماهیت، معجونى از حیثیات ایجابى و سلبى است، لکن حیثیت وجود، حیثیت دارایى و وجدان است و حیثیات عدمى در حقیقت آن راه ندارد.
شایان ذکر است که قاعده معروف«بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء»تنها در صورتى قابل تصدیق است که حمل محمول بر موضوع آن، از سنخ حمل رقیقه بر حقیقه باشد.
یادداشتها
(*)البه از میان این دو صورت صورت دوّم، یعنى حمل رقیقه بر حقیقه از اهمیت بیشترى برخوردار است و لذا ادامه بحث، به این نوع اختصاص مىیابد.
(1)-در نگارش این بخش، از مقاله زیر استفاده شده است:
Newton Garver,«Subject and predicate»,in The Encyclopedia of philosophy,ed.Paul Edwards, vol.8,pp.33-63.
(2)-براى نمونه ر.ک:اشارت، ص 115 و نجاة، ص 21 و منطق المشرقیین، ص 62 و الجواهر النضید، ص 40 و
شمسیه، ص 87 و اساس الاقتباس، ص 65 و...
(3)-براى یافتن تفصیل بحث ر.ک:سیّد محمود هاشمى، بحوثّ فى علم الاصول، تقریر دروس اصول شهید صدر، ج 1، صص 220-223.
(4)-براى توضیحات بیشتر، ر.ک:سید محمود هاشمى، همان، صص 253-256.
(5)-صدر الدین شیرازى، اسفار اربعه، ج 2، ص 92.
(6)-براى یافتن بحث مفصلترى ر.ک:همان، صص 92-94.