آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

هیچ اثر هنری و ادبی از تأثیر آثار قبل از خود بر کنار نیست و هیچ هنرمند و نویسنده و شاعری نمی‏تواند ادعا کند که از کسی تأثیر نپذیرفته است.
ادعای نظایم گنجوی مبنی بر اینکه:
عاریت کس نپذیرفته‏ام
آنچه دلم خواست همان گفته‏ام
(مخزن الاسرار) به سادگی قابل نقض است و طریق آن، نشان دادن ردپای حدیقه سنایی در جای جای مخزن الاسرار است.
همچنین بر این سخن سعدی هم:
کهن خرقه خویش پیراستن
به از جامه عاریت خواستن
(باب هشتم گلستان) می‏توان خرده گرفت که:اولا معنا و مفهوم همین بیت، احتمالا از بیت مذکور، در فوق نظامی به عاریت گرفته شده است؛ثانیا اگر سعدی از شعر متقدمان در گلستان خود استفاده نکرده، از معنی و فحوای نظم و نثر گذشتگان در گلستان و بوستان خود، به وفور سود جسته است.و این البته از ارج و قدر کلام سعدی چیزی کم نمی‏کند.
هنر سعدی در تلفیق هنرمندانه شعر و حکمت و سخن و اندیشه است، و این در توان هر کسی نیست.اقتباس لفظ و معنای گذشتگان، به منظور ایجاد منظومه‏ای عالی‏تر و بدیع‏تر، خود هنری بس بزرگ است.
حقیقت این است که فکر و اندیشه و ادب هر قوم یک جریان واحد و پیوسته است که در بسترهای زمانی و مکانی گوناگون سیر می‏کند و جلوه‏های متنوع می‏یابد.مطالعه این جریان، به منظور یافتن نقطه‏های آغاز و آبشخورهای آن، ضمن انکشاف درونمایه‏های اصلی، در ارزیابی میزان خلاقیت و ابداع صاحبان فکر و ادب هم سودمند است.البته ذکر مآخذ هر سخن یا اندیشه سعدی، قطعیت تمام ندارد و احتمال توارد یا استفاده از مآخذ دیگر، به هر حال هست.
مثلا یک جستجوی سطحی در آثار خواجه عبداللّه انصاری، معروف به پیرهرات(481- 396 ه.ق)و مقایسه آن با گلستان-از نظر لفظی- و بوستان-از لحاظ معنایی-به وضوح نشان می‏دهد که سعدی تا چه حد به پیر هرات مدیون است.
سعدی در باب هشتم گلستان نوشته است:
«هر که با بدان نشیند، اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند، به طریقت ایشان متهم گردد.» (1) (ص 187)
خواجه عبداللّه انصاری هم چنین جمله‏ای دارد:
«صحبت بدان، بدگمانی آرد در نیکان» (2) (ص 194)
تقریبا نظیر این عبارت در تذکرة الاولیاء عطار هم، آمده است.(که نقل خواهد شد)
آیا می‏توان گفت:مرجع سخن سعدی کدام است؟
سعدی:
به اندازه بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
خواجه عبد الله:
آن چنان نمای که با شی‏ء آن چنان باش که نمائی.
رسائل، ص 59(چهل و دو فصل) سعدی:
حق-جلّ و علا-می‏بیند و می‏پوشد، همسایه نمی‏بیند و می‏خروشد.
گلستان، ص 190 خواجه عبدالله:
حق می‏بیند و می‏پوشد، همسایه نمی‏بیند و می‏خروشد.
(رسائل، ص 673(الهی نامه) از این‏ها جالب‏تر، مقدمه گلستان است.سعدی ابتدا حمد خدا را می‏گوید، آنگاه علت و چگونگی نگارش گلستان را بیان می‏کند و این که قصد عزلت داشته، اما دوستی صمیمی، او را از گوشه‏گیری و سکوت باز می‏دارد و آنگاه با هم به باغ یکی از دوستان می‏روند و سعدی در آنجا فصلی از کتاب گلستان را می‏نویسد.
«یک شب تأمّل ایام گذشته می‏کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می‏خوردم و...بعد از تأمّل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم...تا یکی از دوستان...به رسم قدیم از در درآمد.چندانکه نشاط ملاعبت کرد...جوابش نگفتم...رنجیده نگه کرد و گفت...خلاف راه صواب است...زبان سعدی در کام.
به حکم ضرورت سخن گفتیم و تفرج کنان بیرون رفتیم...
پیراهن برگ بر درختان
چون جامه عید نیک بختان
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان
موضعی خوش و خرم و درختان درهم...
روضةّ ماء نهرها سلسال
دوحة سجع طیرها موزون
آن، پر از لاله‏های رنگارنگ وین، پر از میوه‏های گوناگون...
گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران
کتاب گلستان توانم تصنیف کردن... (صص 33-31)
اکنون به این سطور توجه فرمایید:
«روزی در عالم جوانی، چنان که دانی، در خود نظر کردم..گفتم:چون کنم تا الف قامت را در عبادت نون کنم؟در این راه مردی باید روحانی... در این اندیشه بودم که ناگاه جوانی بسامانی... رفیقی شفیقی که مرا با او مصادقت بود، بعد از چند روز که مفارقت بود، از در درآمد...دانست که با سینه غمگینم...گفت:هنوز غرّه ماه است، این چه ناله و آه است؟..برخیز تا به بوستان رویم و در گلستان خرامیم تا غمها از دل زایل شود...علم زدیم به عالم صحرا...سبزه زاری دیدیم که نموداری بود از بهشت، خاک او عنبر سرشت، گلهای او به ناز شکفته...میوه‏های او با حلاوت... در هر گوشه‏ای خوشه‏ای.بر هر شاخی بلبلی، بر هر درختی غلغلی...گل سرخ از برای حاضران و تماشای ناظران...عندلیبان بر منابر اشجار، خطبه حمد حق کرده تکرار.» (3) (صص 5-582)
آیا اقتباس و عاریت از این بیشتر می‏شود؟
حتی بنابر نظر یکی از محققین، چند سطر آغازین مقدمه گلستان عینا برگرفته، از یک لوح سامری(احتمالا متعلق به چهارهزار سال پیش) است.
«در این نوشته که...بازگو کننده اساطیر و سرودهای مذهبی قوم سومر است، چنین آمده است:
«انلیل خدائی بخشنده و مهربان است که آفرینش عناصر سودمند جهان به دست با تدبیر اوست.آفریننده روز است و رحمتش همه را فراگرفته.درختان و گیاهان و دانه‏ها را به یمن تربیت خود در مهد زمین پرورده است و خوان بی‏دریغ کامرانی و وفور نعمت را گسترده.هم اوست که گاو آهن و کلنگ را به عنوان نمونه‏های ابزار کشاورزی برای انسان ساخت.» (4)
محقق نامبرده، حس می‏زند که سعدی در سفرهای خود به شام، آن را از اهالی آنجا-که سینه به سینه نقل می‏کرده‏اند-شنیده و در ذهن خود داشته است؛وگرنه احتمال توارد در یک قطعه کامل ادبی ظاهرا منتفی است.اینک آغاز گلستان:
«منت خدای را عزّل و جلّ...باران رحمت بی‏حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‏دریغش همه جا کشیده...فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردی بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد.درختان را به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده، عصاره نالی به قدرت او، شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.»(ص 28)
همین اصطلاح«فرش زمردی»در قطعه فوق، از یک کتاب متعلق به قرن ششم به نام «بختیارنامه»برگرفته شده است:
«فرش زمرد در هر مرغزاری و نقش زبرجد بر عارض هر کوهساری». (5)
این بیت معروف گلستان سعدی را شنیده‏ایم6
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز
(ص 31) تشبیه عمر به یخی در برابر آفتاب داغ تابستان که به سرعت در حال آب شدن و از بین رفتن است، قطعا زیباست.ولی از«حدیقه»سنایی بخوانید:
مثلّت هست در سرای غرور
مثل یخ فروش نیشابور
در تموز آن یخک نهاده به پیش
کس خریدار نی و او درویش
(6) و نیز در«مجالس سبعه»مولوی آمده است:
یخ گدازان شده ز گرمی، مرد
با دل دردناک و با دم سرد
این همی گفت و اشک می‏بارید
که بسی مان نماند وکس نخرید
(7) سعدی در مقدمه گلستان، زبان آدمی را کلید گنجینه شخصیت او می‏داند:
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد، چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله‏ور
(ص 32) مولوی هم در مثنوی سروده است:
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را درهم کشید
سرّ صحن خانه شد بر ما پدید
کاندر آن خانه گهر یا گندم است
گنج زر یا جمله مار و کژ دم است
(8) این مصراع:بلبل گوینده بر منابر قصبان، در مقدمه گلستان، یادآور این بیت انوری است:
مذکّران طیورند بر منابر باغ
زنیم شب مترصّد نشسته املی را
(9) سعدی در تعریف از گلستان خود می‏گوید:
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
(ص 33) در کتاب بختیارنامه، نوشته شده:
«گل در دست روزی چند بیش نپاید و عروس در کلّه ساعتی چند بیش نیاساید.» (10)
این عبارت عربی-که ظاهرا ضرب‏المثل بوده- در گلستان هست که:
«الکریم اذا وعد وفا»
باید دانست که در«سندباد نامه»ظهیری هم، عینا آمده است. (11)
سعدی عقیده دارد، اگر خداوند فردی را برگزیند و خاص خود نماید، و بدین وسیله، منافعی به عام برسد، این عین حکمت خداوندی است:
حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین
خاص کند بنده‏ای مصلحت عام را
(ص 34) این بیت ترجمه حدیثی از پیامبر است که غزّالی متن آن را در یکی از مکماتیب خود آورده است:
«قال رسول الله(ص):انّ لله عبادا اختصّهم بالنّعم لمنافع العباد ما بذلواها وکلاء الرحمن طوبی لهم و حسن مآب.» (12)
از مقدمه که بگذریم، اولین حکایت باب اول (در سیرت پادشاهان)از کتاب«فرج بعد الشدة» قاضی تنوخی(متوفی 384 ه.ق)گرفته شده است.فقط به جای آیه، شخص خطاکار بیتی‏ می‏خواند و ربیع، ندیم ابو جعفر منصور، بیت مناسب دیگری بر زبان می‏آورد که باعث بخشیده شدن محکوم، می‏شود.در ترجمه فارسی فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، مترجم کتاب در قرن هفتم، بیت پایان حکایت را اینگونه آورده است:
هر دروغی که موجب صلح است
بهتر از راستی که کین آرد
(13) کلام سعدی هم در پایان حکایت این گونه است:
«خردمندان گفته‏اند:دروغی مصلحت‏آمیز به که راستی فتنه انگیز.»(صص 8-37)
سعدی سروده است:
زنده است نام فرّخ نوشیدن روان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند
(ص 38 گلستان) اکنون این دو بیت را بخوانید:
آن خسروان که نام نکو کسب کرده‏اند
رفتند و یادگار ازیشان جز آن نماند
نوشین روان اگر چه فراوانش گنج بود
جز نام نیک از پس نوشین روان نماند
(14) سعدی گفته است:
کس نیاید به زیر سایه بوم
ور همای از جهان شود معدوم
در کلیله و دمنه هم می‏خوانیم:
«اگر تمامی مرغان نامدار، هلاک شده‏اندی... واجب بودی که مرغان بی‏ملک روزگار گذاشتندی و اضطرار متابعت بوم...به کرم و مروت خویش راه ندادی.» (15)
این ابیات سعدی را در گلستان بارها خوانده و شنیده‏ایم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
(ص 47) حدیثی از پیامبر نقل شده است که در منابع مختلف اندکی با هم اختلاف دارند.از حمله در کتاب«جامع الصغیر»چنین است:
«المؤمنون ابوهم النور و امّهم الرحمة.مثل المؤمنین فی تواددهم و تراحمهم کمثل الجسد، اذاشتکی عضو منه تداعی سایره بالسهر و الحمّی.» (16)
ولی سابقه این تشبیه به افلاطون می‏رسد. افلاطون در تشبیه جامعه آرمانی خود می‏گوید:
«چنین جامعه‏ای درست مانند انسانی است. وقتی که انگشت کسی زخم شود، تمام تن و تمام روح او درد زخم را حس می‏کند و همه اعضای وجودش در احساس درد با عضو زخم خورده شریک‏اند و همه با هم رنج می‏برند.از این‏رو می‏گوییم:فلان کس درد انگشت دارد.این قاعده در مورد همه اجزای وجود آدمی صادق است. خواه درد و رنج در میان باشد و خواه لذت و راحت.» (17)
سعدی در باب هشتم گلستان می‏گوید:
«استعداد، بی‏تربیت دریغ است، و تربیت نامستند ضایع.»
در کتاب تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام» که در اواخر قرن ششم نوشته شده، یک بیت عربی هست که جمله سعدی، تقریبا ترجمه آن است:
فمن منح الجهّال علما اضاعه
و من منع المستوجبین فقد ظلم
(18) سعدی درباب هشتم گلستان نوشته است:
«معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علما نا خوبتر، که علم سلاح جنگ شیطان‏ است و خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد.
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد»
(ص 183) جمله:علم سلاح جنگ شیطان است، دقیقا ترجمه این جمله ابوحامد، امام محمد غزالی، در احیاء العلوم است:
«العلم سلاح یقاتل به الشیطان و اعداء اللّه تعالی...»
کتاب النّیة والاخلاص و الصدق، ص 370 مضمون بیت دوم هم در اخلاق ناصری خواجه نصیر توسی، چنین است:
«اگر بینایی و نابینایی در چاهی افتند، هر دو در هلاکت مساهم باشند، و بینا به استحقاق مذمت و ملامت، متفرّد.» (19) (ص 78)
از این موارد، در گلستان و نیز بوستان، بسیار می‏توان یافت.هر چند جستجوی مآخذ متفکران و شاعران بزرگ، کاری شاق و دشوار است، ولی لذتی همچون لذت کشف گنجینه‏های عتیق دارد و یا احساس مطبوع رسیدن به سرچشمه‏ها، در عمق کاریزها.
در این مقاله سعی شده-به اختصار-دین عطار نیشابوری و کتاب او تذکرة الاولیاء بر سعدی و گلستان و بوستانش-با ذکر نمونه‏هایی-نموده شود.استقصای تام این امر محتاج رساله‏ای است که البته تألیف آن ضرورت دارد، چرا که جای کتابی در زمینه مآخذ قصص و حکایات و افکار سعدی در پهنه ادب فارسی بسی خالی است.اگر درباره شعر حافظ و منابع و مآخذ افکار و کلام او بسیار سخن گفته‏اند، از این امر درباره سعدی کوتاهی و غفلت شده است.سلطان سخن فارسی، سزاوار تأمّل و توجهی بیش از این است.
امید می‏رود که مقاله حاضر فتح بابی در این زمینه باشد.ابتدا به همانندیهای تذکرة الاولیاء (20) و گلستان اشاره می‏شود:
1-الف-کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است و او شرمسار
گلستان، ص 29 ب-الهی!زهی خداوند پاک!که بنده گناه کند و تو را شرم کرم بود.تذکرة الاولیاء، ص 374
نیز:سبحان آن خدایی که بنده گناه کند و حق از او شرم دارد.تذکره، ص 366
2-الف-اندیشه بکخردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.گلستان، ص 34
ب-هر که سخن گوید پیش از آنکه بیندیشد پشیمانیش بار آورد و هر که بیندیشد پیش از آنکه بگوید، سلامت یابد.تذکره، ص 371
3-الف-هر که عیب‏دگران پیش تو آورد و شمرد بی‏گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
گلستان، ص 71 ب-هر که سخن مردمان پیش تو آرد، سخن تو پیش مردمان برد.تذکره، ص 46
4-الف-
اندرون از طعام خالی‏دار
تا درو نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی
گلستان، ص 82 ب-حکمت در معده‏یی قرار نگیرد که از طعام پر باشد.تذکره، ص 148
5-الف-یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوّف.گفت:پیش از این طایفه‏ای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی‏ پریشان.گلستان، ص 84
ب-پرسیدند از تصوفن.[ابوالحسن پوشنگی‏] گفت:امروز اسمی است و مسمّی نه، و پیش از این حقیقتی بود بی‏اسم.تذکره، ص 522
6-الف-
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری
گلستان، ص 28 ب-بر در تو که زیان خواهد کرد؟گبر هفتاد ساله را به یک کلمه به قرب خود راه دهی، مؤمن هفتاد ساله را کی محروم کنی؟تذکره، ص 41
7-الف-عاصی که دست بر دارد به از عابدی که در سر دارد.گلستان، ص 186
ب-مطیع با عجب عاصی است و عاصی با عذر مطیع.تذکره، ص 17
8-الف-هر که با بدابن نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد.ص 187
ب-همنشینی بدان، مردم را بدگمان کند از نیکان.تذکره، صب 43
جمله اخیر عطار حتی از کلام سعدی هم موجزتر است؛با آنکه می‏دانیم سعدی پیامبر ایجاز است و گاه دست به اعجاز می‏زند.به گمان بنده سعدی در نگارش گلستان به سبک عطار در تذکرة الاولیاء نظر داشته و بسیاری از جملات سعدی شباهت تمام به جمله‏های عطار دارد.علاوه بر موارد فوق که مقایسه آنها تشابه کامل لفظ و معنی را می‏نمایاند، جمله‏هایی از این قبیل:
از نیکبختی مرد است که خصم او خردمند است.تذکره، ص 81
هر که را سخن نه از سر حکمت است، آن عین آفت است، و هر که را خاموشی نه از سر فکرت است آن شهوت و غفلت است، و هر که را نظر نه از سر عبرت است آن همه لهو و زلّت است.تذکره، ص 44
اگر او را در طریقت قدمی بودی، خلاف شریعت بر وی نرفتی.تذکره، ص 162
که نظایر آنها در تذکرة الاولیاء بسیار زیاد است، همانندی فراوان با جمله‏های گلستان دارد. صنعت لفظی سجع هم به وضوح در سخنان عطار به چشم می‏خورد که اوج کاربرد هنرمندانه آن در گلستان مجال بروز یافته است.اگر بنای کار تذکرة الاولیاء هم-مانند گلستان-مبتنی بر ایجاز می‏بود، بی‏ترید اینک کتاب عطّار بسی مقبول‏تر بو مشهورتر از این شده بود.اما افسوس که درج خرافات و کرامات صوفیه و تکرار مکرّرات، آن را به اطنابی گاه مملّ، دچار ساخته است.
تذکر نکته‏ای در همینجا بایسته است که بر خلاف نظر آقای دکتر محمد استعلامی-مصحح محترم تذکرة الاولیاء-در مقدمه کتاب که فرموده‏اند:
-«نثر تذکرة الاولیاء را نمی‏توان اثر خاص عطار شمرد و برای آن نشانه‏های سبکی بیان کرد، زیرا کار عطار تألیفی از اجزاء اقتباس شده کتابهای دیگر است...با این تفاوت که نثر تذکره پخته‏تر و روان‏تر از نثرهای عرفانی فارسی در قرنهای پیش است.»مقدمه، ص بیست و دو
عطار نثری خاص دارد که تکامل یافته نثرهای عرفانی دوره پیش است و اوج این نثر بعدا در گلستان دیده می‏شود.قطعا نظر مرحوم قزوینی به صواب نزدیک‏تر است که نوشته‏اند:
«در انشای این کتاب دو صفت نیک ظاهر است:یکی سادگی و یکی شیرینی، و در این دو صفت به کمال و بالاترین درجه است.»(نقل باز ص بیست و سه همان مقدمه به راستی این دو صفت در کدامیک از آثاری که عطار از آنها بهره گرفته، موجود بوده تا عطار بتواند از آنها اقتباس و تألیف کند؟
ترجمه های عطار از جمله‏های عرفانی عربی و نیز نقل فارسی آنها از کتب پیشین، غالبا به سیاق نحو فارسی است و فعلها در آخر جمله می‏آید، امری که در گذشته نمونه‏های فراوان ندارد.اندک توجه به همان شواهدی که قبلا ذکر شد، کافی است تا صحّت این مدعا را به ثبوت برساند.
اگر سعدی استاد سخن باشد-که هست-قطعا خود از مکتب عطار بهره‏ها گرفته و در محضر او به شاگردی پرداخته است.ناسزاوار نخواهد بود اگر سعدی هم، همچون مولوی، از سر تواضع زمزمه کند:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار می‏رویم
بوستان
1-الف-
یکی سیرت نیک مردان شنو
اگر نیکبختی و مردانه رو
که شبلی ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش
نگه کرد و موری در آن غلّه دید
که سرگشته هر گوشه‏ای می‏دوید
ز رحمت براو شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت:
مروت نباشد که این مور ریش
پراکنده گردانم از جای خویش
بوستان، باب دوم، ص 264 ب-نقل است که چون‏[بایزید]از مکه می‏آمد به همدان رسید.تخم معصفر خریده بود.اندکی در خرقه بست و به بسطام آورد.چون بازگشاد، موری چند در آن میان دید.گفت:
ایشان را ز جای خویش آواره کردم.برخاست بو ایشان را باز همدان برد و آنجا که خانه ایشان بود بنهاد.تذکرة الاولیاء، ص 5-164
ملاحظه می‏شود که فقط به جای بایزید، شبلی قهرمان حکایت است.در تمام حکایات، تغییر قهرمان هست.
2-الف-
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرما به آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بی‏خبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی درهم کشم؟
بوستان، باب چهارم، ص 298 ب-نقل است که روزی‏[ابوعثمان حیری‏] می‏رفت.یکی از بام طشتی خاکستر بر سر او ریخت.اصحاب در خشم شدند.خواستند تا او را برنجانند.ابو عثمان گفت:
هزار شکر می‏باید کرد که کسی که سزای آتش بود، به خاکستر با وی صلح کردند.
(در اسرار التوحید محمد بن منور، همین حکایت آمده و قهرمان داستان، ابو سعید ابی الخیر است؛چاپ دکتر شفیعی کدکنی، ص 209، چاپ سوم 1371، انتشارات آگاه)
3-الف-
کسی راه معروف کرخی بجست
که بنهاد معروفی از سر، نخست
شنیدم که مهمانش آمد یکی
ز بیماریش تا به مرگ اندکی
شب آنجا بیفکند و بالش نهاد
روان دست در بانگ و نالش نهاد
ز فریاد و نالیدن و خفت و خیز
گرفتند از او خلق راه گریز
شنیدم که شبها ز خدمت نخفت
چو مردان میان بست و کرد آنچه گفت
شبی بر سرش لشکر آورد خواب
که چند آورد مرد ناخفته تاب؟
به یکدم که چشمانش خفتن گرفت
مسافر، پراکنده گفتن گرفت
که:لعنت برین نسل ناپاک باد
که نامند و ناموس و زرقند و باد
فرو خورد شیخ این حدیث از کرم
شنیدند پوشیدگان حرم...
باب چهارم بوستان، ص 9-308 ب-نقل است که شیخ را[محمد بن خفیف‏] مسافری رسید که اسهالش بود و شیخ آن شب به دست خود طاس او می‏نهاد و می‏ستد و یک ساعت نخفت.تا وقت صبح شیخ یک نفس چشم بر هم نهاد، مسافر آواز داد:
کجایی؟که لعنت بر تو باد.
شیخ در حال بجست، ترسان و لرزان، و طاس آنجا برد.
بامدادان مریدان با شیخ گفتند:آخر این چه مسافر است که لفظی چنان و چنین گفت و ما را تحمل و طاقت نماند و تو تا این غایت صبر می‏کنی؟
شیخ گفت:من چنین شنیدم که گفت:رحمت بر تو باد.تذکره، ص 577
4-الف-
شیندم که در دشت صنعا جنید
سگی دید برکنده دندان صید
شنیدم که می‏گفت و خوش می‏گریست
که داند که بهتر ز ما هر دو، کیست؟
گرم پای ایمان نلغزد ز جای
به سر برنهم تاج عفو خدای
وگر کسوت معرفت در برم
نماند، به بسیار ازین کمترم
باب چهارم بوستان، ص 317 ب-یکی از وی‏[حسن بصری‏]سؤال کرد که: تو بهتری یا سگ؟
گفت:اگر از عذاب خدای بجهم از او بهتر باشم، وگر نه، به عزّت خدای که او ز صد چو من به.
(تذکره، ص 2-41)
5-الف-
یکی بربطی در بغل داشت، مست
به شب در، سر پارسایی شکست
چو روز آمد آن نیکمرد سلیم
بر سنگدل برد یک مشت سیم
که دوشینه معذور بودی و مست
تو را و مرا بربط و سر شکست
مرا به شد آن زخم و برخاست بیم
تو را به نخواهد شد الاّ به سیم
باب چهارم بوستان، ص 318 ب-نقل است که شیخ شبی از گورستان می‏آمد.جوانی از بزرگ زادگان بسطام بربطی‏ می‏زد.چون نزدیک شیخ رسید، شیخ گفت: لاحول و لا قوة الا بالله.
جوان بربط بر سر شیخ زد و هر دو بشکست. شیخ باز زاویه آمد و علی الصباح بهای بربط به دست خادم پیش آن جوان فرستاد و عذر خواست و گفت:
او را بگوی که بایزید عذر می‏خواهد و می‏گوید که دوش آن بربط در سر ما شکستی.این قراضه بستان و دیگری را بخر، تذکره، ص 171
6-الف-
به اندازه بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
باب پنجم بوستان، ص 329 ب-یا چنان نمای که باشی، پا چنان باش که نمایی.تذکره، ص 196
7-الف-
سه کس را شنیدم که غیبت رواست
وزین در گذشتی چهارم خطاست
یکی پادشاهی ملامت پسند
کزو بر دل خلق بینی گزند
حلال است ازو نقل کردن خبر
مگر خلق باشند ازو برحذر
دوم پرده بر بی‏حیای متن
که خود می‏درد پرده خویشتن
سوم کژ ترازوی ناراست خوی
ز فعل بدش هر چه دانی بگوی
باب هفتم، بوستان، ص 352 ب-سه کس را غیبت نیست:صاحب هوی را، و فاسق را، و امام ظالم را.تذکره، ص 45
8-الف-
یک کرد بر پارسایی گذر
به صورت جهود آمدش در نظر
قفایی فرو کوفت بر گردنش
ببخشید درویش، پیراهنش
خجل گفت:کانچ از من آمد خطاست
ببخشای بر من، چه جای عطاست؟
به شکرانه گفتا به سر بایستم
که آنم که پنداشتی نیستم
باب هشتم، ص 371 ب-نقل است که یک روز[ابو الحسن پوشنگی‏]بر قاعده صوفیان می‏رفت.ترکی در آمد و قفایی به وی زد و رفت.مردمان گفتند:
چرا کردی؟که او شیخ ابو الحسن است و بزرگ روزگار است.
او پشیمان شد و باز آمد و از شیخ عذر می‏خواست.شیخ گفت:
ای دوست فارغ باش که ما این نه از تو دیدیم. که از آنجا که رفت، غلط نرود.تذکره، ص 522
جهود تصور کردن دیگران در چند جای تذکرة الاولیاء هست، از جمله در ص 554، و سعدی در حکایت خود به تلفیقی از دو حکایت دست زده است.
باری، همانگونه که در آغاز مقال، گفته شد، باز نمودن یکایک حکایات و جمله‏هایی که از تذکرة الاولیاء به طور مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر پذیرفته، کاری است گسترده‏تر از حد یک مقاله و محتاج به تفحص و تأمّل بسیار.و البته ضروری.
در این 16 موردی که مذکور افتاد، به صراحت و وضوح تمام جای پای کلام و لحن عطّار دیده می‏شود و جز تفاوتهای جزئی، در کل کاملا به هم شبیه هستند.
در پایان به روان پاک هر دو انسان آزاده بزرگوار-عطار و سعدی-درود می‏فرستیم و از روح پر فتوح آنان همت می‏طلبیم.
یادداشتها
(1)-کلیات سعدی، به اهتمام محمد علی فروغی و تصحیح مجدد بهاء الدین خرمشاهی، امیرکبیر، چاپ نهم، 1372.تمام ارجاعات متن به همین چاپ است.
(2)-مجموعه رسایل فارسی خواجه عبداللّه انصاری، به تصحیح دکتر محمد سرور مولایی، انتشارات توس، چاپ اول 1372.
(3)-همان مأخذ.
(4)-چنگیز پهلوان، وحید نوشیروانی، زمینه ایران‏شناسی، فراز یک، مقاله:پرویز پژوم شریعتی، صص 147-137، چاپ اول 1364.
(5)-بختیارنامه(لمعة السراج لحضرة التاج)به تصحیح محمد روشن، ص 39، نشر گستره، چاپ دوم 1367.
(6)-سنایی، حدیقة الحقیقه و طریقة الشریعه، به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی، ص 419، انتشارات دانشگاه تهران.
(7)-مولوی، مجالس سبعه، به اهتمام فریدون نافذ، ص 4، نشر جامی، 1363.
(8)-مولوی، مثنوی، طبع نیکلسون، دفتر دوم، امیرکبیر.
(9)-انوری، دیوان، با تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، انتشارات علمی و فرهنگی.
(10)-بختیارنامه، ص 249.
(11)-ظهیری سمرقندی، محمد بن علی بن محمد بن الحسن، سندباد نامه، به اهتمام احمد آتش، ص 320، چاپ وزارت فرهنگ استانبول، 1948.
(12)-امام محمد غزالی، مکاتیب فارسی، به اهتمام عباس اقبال، ص 35، امیرکبیر، 1362.
(13)-دهستانی، حسین ابن اسعد، ترجمه فرجب بعد از شدت، به اهتمام دکتر اسماعیل حاکمی، باب چهارم، حکایت شانزدهم، انتشارات اطلاعات.
(14)-راوندی، راحت الصدور، به سعی محمد اقبال، با تصحیحات مجتبی مینوی، ص 62، امیرکبیر، چاپ دوم، 1364.(نیز لباب الالباب، محمد عوفی، ج 1، ص 13.)
(15)-کلیله و دمنه، با انشای نصراللّه منشی، به تصحیح مجتبی مینوی، ص 201، امیرکبیر، چاپ نهم 1370.
(16)-سیوطی، جلال الدین عبد الرحمن، الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر، ج 2، ص 155، الطبعة الرابعه، القاهره، 1373 ه/1954 م.
(17)-افلاطون، مجموعه آثار، ج 2(جمهوری)ترجمه محمد حسن لطفی، ص 1058 بند 462، نشر خوارزمی، چاپ دوم 1367.
(18)-سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، به تصحیح عباس اقبال، ص 229، انتشارات اساطیر، چاپ دوم 1364.
(19)-توسی، خواجه نصیر، اخلاق ناصری، به اهتمام:مجتبی مینوی، علیرضا حیدری، انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم، 1373.
(20)-عطار، تذکرة الاولیاء، به اهتمام دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوّار، چاپ ششم 1370.تمام ارجاعات متن به همین چاپ است.

تبلیغات